جهنمی در کنگو

                                                            برگردان از نشریه "اما"، شماره 294

                                                            لاله حسین پور

 

بیمارستانی در غرب کشور کنگو به نام پانزی وجود دارد که کسی را یارای تصور آن در ذهنش نیست.

چگونه می توان دختری 9 ساله را تصور کرد که توسط یک گروه سرباز مورد تجاوز قرار گرفته است. یا زنی که توسط اسلحه سربازان از اندام زنانه اش به داخل شکمش شلیک شده و گلوله کلیه اعضای داخلی او را تکه پاره کرده است، به طوری که مجاری ادرار و مدفوع بدون آن که بتواند خود را کنترل کند، یکی شده است.

 

منطقه ای که بیمارستان پانزی در آن قرار دارد، بوکاوو، منطقه ای است خوش آب و هوا، با درختانی پر از میوه و زمینی پربار. نخل های موز و پرندگانی با رنگ های زیبا در همه جا به چشم می خورند. رودخانه پهناور کیوو که می تواند به راحتی برق و انرژی منطقه را تأمین کند، دور تا دور شهر روان است. با این حال برق در این قسمت از کنگو گاه و گداری یافت می شود. 80درصد مردم با کار دشوار کمتر از روزی یک دلار درآمد دارند. با وجودی که همواره بارندگی وجود دارد، اما برای میلیون ها انسان به زحمت آب آشامیدنی وجود داشته و با وجود زمین پربار و آماده برای کشاورزی، یک سوم مردم گرسنه هستند. دکتر دنیس موک وگه که بیمارستان و بیماران را سرپا نگاه داشته است، تعریف می کند که در گذشته درسال های 60 جمعیت شهر بوکاوو فقط 50 هزار بود و آرامش بر شهر و مردم حاکم بود. بعد از جنگ داخلی در سال 1996 می توان گفت روزانه صدها نفر که از خانه و کاشانه خود آواره شده  و از دست گروه های مسلح فراری بودند، به این شهر وارد شدند. جنگ داخلی منحصر به داخل کشور نشد، بلکه از کشورهای همسایه و از همه جا سربازان مسلح وارد کشور شده و به تاراج و تجاوز دست زدند.  باوجود قرارداد صلح در سال2003 گروه های مسلح هم چنان به اعمال خشونت و تجاوز در غرب کنگو مشغولند. جنگ داخلی در کنگو در مجموع حدود 4 میلیون انسان را نابود کرد و صدها هزار زن و دختر را مورد تجاوز جنسی قرار داد.

در دوران جنگ داخلی اکثر پزشکان، معلمین و حقوق دانان کشور را ترک کردند. دکتر موک وگه اما در بوکاوو ماند و به درمان جسم و روح دختران و زنانی مشغول شد که به طور غیرقابل تصوری مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بودند. زنانی که در مقابل چشمان فرزندان خود، همسر خود و همسایگان خود مورد تجاوز قرار گرفته بودند. دکتر موک وگه می گوید، وقتی تجاوز در مقابل چشمان خانواده انجام می شود، فقط زن نیست که از صدمه آن رنج می برد، بلکه تمام خانواده در این رنج سهیم می شوند و هم بستگی فی مابین نابود می شود. چنین زنانی بعد از تجاوز، دیگر در وضعیتی نیستند که بتوانند از فرزندان خود نگاه داری به عمل آورند. آن ها نه فقط فیزیکی، بلکه همرا با آن از نظر روحی و روانی نیز ویران می شوند. زنانی که از جانب همسر و خانواده خود طرد شده و دیگر قادر به زندگی در کنار آنها نیستند.

از 8 سال پیش بخشی از بیمارستان پانزی به کمک دکتر موک وگه به بخش زنان و زایمان و جراحی تعلق گرفت. بیمارستان 334 تخته که 250 تخت آن توسط زنانی که مورد تجاوز جنسی قرار گرفته اند، اشغال شده است. تمام بیمارستان و مناطق حاشیه آن دهکده ای ست متشکل از زنان، دختران و کودکان تجاوز شده. سالانه هزار زن که به علت تجاوز ، اعضای جنسی شان ناقص شده است، در بیمارستان پانزی عمل می شوند.  بسیاری از این زنان برهنه و نیمه جان به بیمارستان مراجعه می کنند. برخی آن چنان صدمه دیده اند که زنده ماندن شان به یک معجزه شباهت دارد. بسیاری از آنان نسبت به تجاوز انجام شده شکایتی به عمل نمی آورند. آن ها می ترسند که از طرف خانواده و فامیل طرد شوند و وحشت از انتقام ، تجاوز مجدد و به قتل رسیدن ، این زنان را در خود فرو می برد.

 

نادینه که 29 ساله است در دهکده ای زندگی می کرد که دور وحوالی آن به شدت ناامن بوده و همواره توسط سربازان مختلف محاصره می شده است. شبی که سربازان به ده حمله کردند، نادینه به همراه زنان دیگر که جمعا 50 نفر می شدند، خود را طبق معمول در بوته های جنگلی حاشیه ده مخفی کردند. سربازان رئیس دهکده و فرزندانش را به قتل رساندند و نادینه را به همراه فرزندان و برادر بزرگترش دستگیر می کنند. سربازان به برادر حکم می کنند تا به نادینه تجاوز کند. برادر از این کار سرباز می زند که با تبر مغزش را می شکافند و وی را به قتل می رسانند. سربازان نادینه را مجبور به نوشیدن ادرار و خوردن مدفوعش می کنند. آن ها 4 فرزندش و دوستانش را نیز می کشند و جسد بی جان شان را مانند آشغال به دور می افکنند. و بعد یکی بعد از دیگری به نادینه تجاوز کرده و اندام جنسی اش را پاره پاره می کنند. نادینه تنها زن از میان 50 زن است که زنده مانده و در بیمارستان پانزی به سر می برد.

داستان آلفونزینه، داستان دردناک دیگری ست. او تعریف می کند که در جنگل به یک سرباز برمی خورد. سرباز او را تعقیب کرده و قصد تجاوز به او را دارد. آلفونزینه با تمام قدرتش از خود دفاع می کند. اما مگر یک دختر لاغر و ضعیف تا چه حد در مقابل یک سرباز مقاوم است. در نهایت سرباز با اسلحه اش در داخل اندام جنسی او آنقدر شلیک می کند تا دیگر گلوله ای باقی نمی ماند. آلفونزینه بی هوش بر زمین می ماند. تمام اعضای داخلی او تکه پاره و نابود شده بود. و می بایست بسیاری از اعضایش بازسازی شده و با پیوند های مختلف کارکرد خود را پیدا کنند.

در چهره آلفونزینه اثری از انتقام نیست. او خود را تماما به آینده متمرکز کرده است. اگر به گذشته فکر کند، مسلما عقلش را از دست می دهد. او می خواهد دوره پرستاری را بگذراند و آرزو دارد در همین بیمارستان به کار مشغول شود. او زندگی خود را مدیون تلاش های دکتر موک وگه و توجه و مهربانی های پرستاران می داند.

بخش زنان بیمارستان پانزی غرق در ادرار است. بوی تند ادرار فضای بیمارستان را انباشته است. هرجا پا گذاشته می شود، خیسی ادرار به چشم می خورد. زنان در این بیمارستان کنترل ادرار ندارند و همیشه خیس هستند. لباس های شان خیس از ادرار، پاهای شان خیس از ادرار. آن ها تمام تلاش خود را می کنند که از ریزش ادرار جلوگیری به عمل آورند. آن قدر پاهای خود را به هم می فشارند و می سایند، که اغلب ران های شان زخمی است. آن ها خود شرمنده از این اتفاق چاره دیگری ندارند. دختربچه ها را می بینیم که با لباس هایی پر از لکه های ادرار، خجالتی و گوشه گیر در بیمارستان پانزی زندگی می کنند. آن ها نیز قربانیان تجاوز جنسی هستند.

 

دکتر موک وگه متأهل است و خود 5 فرزند دارد. اما به زحمت آنها را می بیند. زیرا شبانه روز خود را در بیمارستان و در اتاق های عمل و معالجه بیماران سپری می کند. با این که ظاهرا انسانی خستگی ناپذیر است اما می توان اثرات ناشی از خستگی و رنج ِ روبرو شدن دائمی با تجاوز و ظلم و ستمی را که بر زنان می رود، در چهره او مشاهده کرد. زمانی که او کودکی بیش نبود، مادرش از بیماری آسم رنج می برد و او می بایست داروهای مادر را از داروخانه تهیه کرده و همواره از مادرش پرستاری کند. پدرش که یک روحانی بود، نه تنها از مادر مواظبت به عمل می آورد، بلکه مرتب با پسرش به دیدار مریض های دیگر رفته و با خواندن دعا سعی در آرامش دادن به آن ها می نمود. یک بار پسر از پدر می پرسد که چرا برای بهبود، دارویی به این بیماران نمی دهد. پدر می گوید، من پزشک نیستم و اجازه چنین کاری را ندارم. پسر از همان لحظه تصمیم می گیرد که پزشک شود و متوجه می شود که دعا به تنهایی کاری از پیش نمی برد.

دکتر دنیس موک وگه ابتدا پزشک عمومی می شود. اما در ادامه کار خود باخیل زنانی روبرو می شود که خون آلود و نیمه جان به کلینیک حمل می شدند. تمام این ها باعث شد که وی خود را در رشته زنان و زایمان متخصص کرده و در بیمارستان پانزی آغاز به کار می کند. بعد از بازگشایی بخش زنان در بیمارستان، راه زنان به شدت آسیب دیده به بیمارستان باز می شود و روز به روز تعداد بیشتری از این زنان به بیمارستان مراجعه می کنند. همواره سئوالی برای دکتر موک وگه مطرح است. چه کسانی به این زنان تجاوز می کنند؟ به عبارت دیگر، چه کسانی جزو متجاوزین شمرده نمی شوند؟

بخشی از متجاوزین، سربازان ارتش هوتو بوده که بعد از کشتار وسیعی که در روآندا به راه انداختند، از آن جا فرار کرده و به کنگو آمدند. بخشی دیگر سربازان ارتش کنگو هستند. بخشی گروه های مسلح بوده و حتی بخشی از آن ها سربازان صلحUN  هستند. همه این ها به زنان تجاوز می کنند. تجاوز به زنان یک "ورزش ملی" محسوب می شود. هر مردی در اونیفورم برای زنان یک دشمن به حساب می آید.

 

یونیسف، اکو و یک سازمان اومانیستی از سوئد، تنها ارگان هایی هستند که اساسا بیمارستان پانزی را بر سرپا نگاه داشته اند. با وجودی که بیمارستان بسیار بیشتر از این کمک ها به حمایت مالی  نیاز دارد، اما مهم تر از آن واکنش های سیاسی نسبت به تجاوز و خشونت است که می تواند مقابله مؤثر با این امر بکند. حداقل می توان حمایت مؤثر نسبت به زنان را بعد از مرخص شدن از بیمارستان به عمل آورد. این زنان در بیمارستان به زحمت معالجه شده و گاها چندین عمل جراحی روی آنان صورت می گیرد و به خانه فرستاده می شوند، اما هیچ تضمینی وجود ندارد که چنین بلایی مجددا بر سر آنان نیاید. بارها پیش آمده که زن معالجه شده مجددا با وضعیتی فجیع تر به بیمارستان بازگشته است. این زنان به کمک هایی بسیار بیشتر از حمایت مالی نیاز دارند.

 

 زنان وفرزندان شان در بیمارستان پانزی برنامه روزانه ویژه خود را دارند. صبح ها همه با هم در سالن گرد می آیند و با دعای صبح گاهی شروع می کنند. آواز می خوانند، در گروه کر شرکت می کنند و روز را با نگاهی به آینده آغاز می کنند. آن ها به گذشته فکر نمی کنند. آن ها به رنجی که کشیده اند و انتقام فکر نمی کنند. آن ها می خواهند انسان های خوش بختی باشند و زندگی نوینی را آغاز کنند. عصرها ورزش بدن سازی می کنند. آن ها دست ها را با قدرت تمام باز و بسته می کنند، پاها را بالا و پایین می برند وبدن خود را با شدت  تکان می دهند. آن ها پا بر زمین می کوبند، بامشت های شان بوکس می زنند و فریاد می کشند. فریاد درد، اندوه، خشم و زنده بودن. آن ها کم کم به موجوداتی خندان و سرحال تبدیل شده و فضای سالن را با رقص و پای کوبی پر می کنند. قدرت از چشم ها و صورت شان شراره می کشد و میل به زندگانی چیزی ست که در این زنان از بین نرفتنی و نابود نشدنی باقی مانده است.

دکتر موک وگه می گوید، وقتی این شادی و این زندگانی را حس می کنم، آن گاه می دانم که چه انگیزه ای مرا هر روز به این بیمارستان می کشاند.