پساکمونیسم بر دنده خلاص

 طرح بحث و ارائه خطوط اصلی یک نقد

پریسا نصرآبادی

 

نقطه عزیمت بحثی که در ادامه طرح می شود، برگردان یا همان ترجمه تِرم وعبارت مصطلحی است که ظرف کمتر از یک دهه گذشته در ادبیات بخشی از چپ ایران که ذیل سنت کمونیسم کارگری به حیات خود ادامه داده است، بارها به کار گرفته شده تا پیش برنده سیاست مشخصی در احزاب و گروه های نام برده باشد. «خلاصی فرهنگی» که ترجمه ای از واژه Cultural   Emancipatio است، به طرز اعجاب انگیزی، به جای آن که ترجمه دقیق و آشنا تر «رهایی فرهنگی» را برای ذهن مخاطب فارسی زبان به همراه داشته باشد، طی فرایند ترجمه با معادلی غریب قرین می شود و بدین ترتیب در اولین مرحله و در سطح الفاظ با اتخاذ این معادل نامانوس، دوری از سنت مارکسیستی و اجتناب از ترمینولوژی آن اعلام می گردد.

این که حزب کمونیست کارگری با تمام مشتقات آن اعم از حکمتیست، اتحاد کمونیسم کارگری و محافل و افراد اندامواره آن، عامدانه و یا فارغ از هرگونه عمد و سیاست ورزی دست به این جعل تاریخی زده باشند، خود مساله ایست که دست کم، رویه آشنای این مجموعه جریانات را در امر«ساده سازی» یادآور می شود. در این معنا ساده سازی نه به معنای «همه فهم کردن» یک مفهوم و عمومیت بخشیدن به فحوای کلمات، بلکه دقیقا به معنای تقلیل گرایی وحتی مبتذل کردن امور مدّ نظر است.

«رهایی» به مثابه جوهره نظریه انقلابی مارکس، یکی از محوری ترین مفاهیمی است که متضمن ضرورت دگرگونی و سوژه دگرگون کننده وضعیت موجود است که به معنای پراتیزه کردن فراروی از کاپیتالیسم و تمام مظاهر انقیاد نظام سرمایه داری می باشد.

این رهایی نه فقط در حیطه فرهنگ، که متضمن وقوع این امر در تمام حوزه های زیست انسان و دگرگون ساختن جامعه بورژوایی در تمام سطوح آن است.

 

این که چرا خلاصی فرهنگی جایگزین رهایی فرهنگی می شود، در اولین تامل چنین به ذهن متبادر می کند که از آن جایی که روند رهایی فرهنگی پیچیده، طولانی و وابسته به رهایی در حوزه های دیگر، اعم از رهایی که ضرورتا باید در پروسه تولید رخ دهد، رهایی جنسیتی و رهایی زنان و رهایی تمام عرصه های به انقیاد سرمایه داری درآمده می باشد، و حتی توضیح این که مکانیزم های این رهایی فرهنگی چگونه خواهد بود، این که در مسیر مبارزه چه فاکتورها و عواملی ممکن است روند رهایی را تسریع یا کند بنماید، و این رهایی فرهنگی در پیوند با مفاهیمی چون ایدئولوژی، سلطه، هژمونی، رابطه زیر بنا و روبنا و منطق سرمایه داری متاخر چگونه تعریف خواهد شد، بسیار دشوار و وقت گیر خواهد بود، لذا با جعل واژه ای جدید در امر ترجمه، می توان همه چیز را خیلی ساده تر انگاشت تا همه چیز در امر سیاست ورزی سهل الوصول تر باشد. (این ساده سازی نه صرفا در این حیطه، بلکه به یک خصلت بنیادین در این مجموعه بدل شده است که از مفهوم حزب و تشکیلات، انقلاب، مبارزه و مقاومت گرفته تا ساده سازی (و در واقع تقلیل دادن و مبتذل سازی) مفهوم «کمونیست بودن» در معنای مدرنیست، ضد مذهب و خواستار آزادی های جنسی بودن پیش می رود.)

 بدین ترتیب خلاصی فرهنگی، امری متفاوت با رهایی فرهنگی، و لذا بی ارتباط با فرهنگ هژمونیک کاپیتالیسم، و تنها محدود به مظاهر اسلام و حکومت اسلامی خواهد بود، و چه بسا که کاپیتالیسم و مظاهر تقدیس شده آن، بارها در عرصه های مختلف سمعی و بصری، پاسخ دندان شکنی به «اسلام سیاسی» مد نظر ایشان ارزیابی شده و بر طبل مصرف افراطی و بی قید و شرط از محصولات امپریالیسم فرهنگی کوبیده شده است.

از سوی دیگر مساله اساسی تری که در وهله بعدی و با دیدن ترم «خلاصی فرهنگی» چشم را می نوازد، روشن کردن عامل این خلاصی است که بلافاصله از پی آن می آید و آن جنبش جوانان است. این که بر طبق تحلیلی سوسیولوژیک، آیا اساسا در ایران چیزی تحت عنوان جنبش جوانان وجود دارد یا خیر، کوبیدن بر وجود جنبش های اجتماعی نوین (و از جمله جنبش جوانان) در پس زمینه مشخص سیاسی اجتماعی ایران طی یک دهه اخیر با چه هدفی و از سوی چه جریانات سیاسی و با چه منافع معینی صورت گرفته است، چطور مجموعه کمونیسم کارگری با صحّه نهادن و پافشاری بر این جنبش ها، عملا به حاشیه ای کردن نقش پرولتاریا  (به عنوان یگانه سوژه راستین درهم کوفتن کاپیتالیسم) و فرعی کردن نقش جنبش طبقه کارگر در بین دیگر جنبش های اجتماعی همت گماشته اند  (بگذریم از معلّق های سیاسی گاه و بی گاه، حتی در برخی موارد فراموش می کنند که نامی از طبقه کارگر در بین تبلیغات سخنگویان مختلف خود به زبان بیاورند و در بهترین حالت از خلاصی فرهنگی به عنوان امر طبقه کارگر پیش از الغاء استثمار سرمایه داری نام می برند!)(1) بدین ترتیب به نظر می رسد که برای مبارزه علیه وضعیت موجود در ایران، جنبش خلاصی فرهنگی جوانان به مراتب کارامد تر از جنبش طبقه کارگر خواهد بود، چرا که تجربه عملی این جریانات طی سال های گذشته بارها نشان داده است که گروه هدف این مجموعه، هرگز طبقه کارگر و مسائل آن نبوده است و شاید فقدان پایگاه مادی در میان این طبقه از یک سو و ضعف عمومی جنبش کارگری در پرتو 30 سال سرکوب ممتد و سازمان یافته، و تشکل نیافتگی این طبقه در مبارزه علیه سرمایه داری اسلامی، از جمله عوامل قطع امید این جریانات از جنبش طبقه کارگر (در خوش بینانه ترین حالت) بوده باشد. به این ترتیب این جریانات اصرار می ورزند که شکل کمیکی از جنبش 1968 اروپا با شعارهایی چون «سکس آزاد، دراگ و موزیک راک اند رول»، خود را با تغییراتی جزئی (مثلا جایگزین شدن جنیفرلوپز یا شکیرا با جنیس جاپلین!!!) این بار در پس زمینه ای تاریخی و اجتماعی ایران علی رغم فقدان ریشه های مادی چنین جنبشی، ظهور نماید تا انقلاب آتی ایران در پرتو این رادیکالیسم هرچه زودتر رخ دهد!

 به نظر می رسد که اگر بخواهیم نقدمان را در چارچوب سیاست گزاری های این جریانات و  عملکرد مبتنی بر تئوری های غیرمارکسیستی شان محدود نماییم که نهایتا آنان را به «احزاب و گروه هایی مدرنیست و سرنگونی طلب» تقلیل داده است، ما نیز به نوعی مبتلا به مرض ساده سازی در همان مفهوم فروکاستن این وضعیت و فقدان دیدی همه جانبه خواهیم بود.

بدون شک بررسی بروز و ظهور جریانات سیاسی مختلف در متن تاریخ مشخص این جریانات حائز موضوعیت است و در غیر این صورت انتزاعی شدن تحلیل کمترین آسیبی است که در کمین خواهد بود.

بررسی مفهوم رهایی فرهنگی در برهه های مختلف با ارجاع به وقایع تاریخی و حوادث دوران ساز زمان آن قابل ملاحظه است. در برهه ای از تاریخ مبارزه علیه سرمایه داری، انقلاب اکتبر رخ می دهد و مفهوم رهایی فرهنگی در پرتو این انقلاب عظیم سیاسی و اجتماعی شکل می گیرد و الهام بخش بسیاری از مبارزین کمونیست در زمینه های مختلف فرهنگی می گردد و قادر می شود که آلترناتیو فرهنگ کاپیتالیستی را تولید نماید. (ولو این که زمانمند بوده باشد یا در ادامه به آفاتی چون ژدانویسم مبتلا گشته باشد). در برهه ای دیگر در 1968 مساله رهایی فرهنگی توسط دانشجویان و جوانان اروپایی به منظور زیر سئوال بردن مشروعیت نظم و قدرت سنتی محافظه‌كار بورژوائی در همه ابعاد حقوقی، فرهنگی و سیاسی آن طرح گردید. چنان که پیشتر همگان در برابر فاشیسم و مظاهر آن ایستاده و مقاومت کرده بودند، این بار نیز نوبت به استعمار، امپریالیسم و چهره ای متعارف تر از کاپیتالیسم جهانی رسیده بود. اگرچه در طی آن سال ها به لحاظ اقتصادی اروپا یکی از دوره های رشد و شکوفایی خود بعد از جنگ جهانی دوم و پیش از شوک نفت در اوایل دهه هفتاد را سپری می نمود، اما این جنبش ها نهایتا از پشتوانه و حمایت جنبش های کارگری علاوه بر رادیکالیسم انفجاری قشر جوان و دانشجو برخوردار بود.

 

زیر سئوال بردن ذهنیت مسلط حامی مناسبات سلسله مراتبی و اقتدارگرای مذكر بر جوامع غربی كه در همه ابعاد آن از تبعیض جنسیتی میان زن و مرد گرفته، تا رابطه بین نسل ها، فرزندان و والدین، معلمان و شاگردان، سرمایه‌داران و كارگران، دولتمردان و شهروندان و... قابل مشاهده بود، به چالش کشیدن مشروعیت تمام مناسبات قدرت و دانش، هم از نظر اپیستمولوژیك و هم ایدئولوژیك كه البته متأثر از جنبش روشنفكری روز اروپا بود، نفی وجه اختناق‌آور سلطه و سركوب كاپیتالیستی-امپریالیستی و پلیسی-نظامی ‌قدرت‌های حاكم بر غرب و بر جهان و نقد انسان و جامعه كالائی- مصرفی و “نمایشی و نیز جدال با زمینه آداب و رسوم، رفتار و هنجارها و ... همه و همه زمینه هایی برای شکل گیری و رشد جنبشی در راستای تلاش برای محقق کردن رهایی فرهنگی در آن برهه زمانی بود و بنابراین اهداف آن، بیش از آن كه آزادی خواهی جنسی باشد، بحران اخلاق سنتی در توجیه تبعیض حقوقی بود كه در دوران مدرن و حاكمیت بورژا-دموكرات ها لا ینحل مانده بود.

 

دوره تاریخی بعدی که مفهوم رهایی فرهنگی در متن آن ما به ازای خود را می یابد، با موج نئولیبرالیسم در جهان آغاز می گردد و خلاصی فرهنگی برابر نهاده شده با Cultural Emancipation به حق ترجمان درستی از مفهومی است که این تِرم در دوران سیطره نئولیبرالیسم حامل آن گردیده است و روایت کل طایفه کمونیسم کارگری نیز ذیل این مفهوم پردازی نوین قرار دارد.

کمونیست های کارگری به حق فرزندان زمانه خویشند، به این معنا که با افول چپ و کمونیسم در جهان، فروپاشی بلوک شرق، حاکمیت بلامنازع اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک نئولیبرالیسم، پروژه های نو امپریالیستی برای دموکراتیزاسیون کشورهای سابقا به اصطلاح کمونیستی و در حال توسعه، رشد اسلام بنیادگرا، مالتی کالچرالیسم، هژمونیک شدن پست مدرنیسم، فجیع ترین جنگ های قومی نژادی، دخالت های بشردوستانه!!! غرب و در راس آن ها امریکا به عراق و افغانستان و... زاده شدند؛ در دورانی که اعلام کمونیست بودن، در انظار عمومی مردم بیشتر به هذیانی می مانست تا ادعا و گرایشی سیاسی. واضح است که در چنین زمانه ای، کمونیست بودن و بر اصول کمونیستی و متدلوژی مارکسیستی وفادار ماندن تا چه حد دشوار و طاقت فرساست. درست در چنین دورانی است که در سطح جهانی جعل محتوایی در ترجمان واژه رهایی فرهنگی رخ می دهد و به اسم رمز پروژه های امپریالیستی دموکراتیزاسیون از طریق تضعیف عملی و ایجاد فساد و اخلال  در جنبش های کارگری کشورهای در حال توسعه و بلوک سابق کمونیستی بدل می شود و جایگزین ساختن آن با جنبش های اجتماعی جدید! رهایی فرهنگی، دیگر نه رهایی از فرهنگ کاپیتالیستی در تمام ابعاد مهوّع آن، که به رهایی از فرهنگ های سنتی آن هم در مدل هم زیستی مسالمت آمیز فرهنگ ها، و رهایی از بقایای عناصر به جا مانده در فرهنگ کشورهای بلوک شرق، یادگار دوران اوج گیری مقابله با منحط ترین عناصر فرهنگ کالایی غربی تبدیل می شود.

در چنین دورانی است که مجموعه کمونیسم کارگری، با بدعتی در ترجمه، به درست این رویه را در دستور کار خود قرار می دهند و بر آن نام خلاصی فرهنگی می گذارند و بی آن که عینیتی در کار باشد، تمام همّ و غم جوانان در ایران را خلاصی از فرهنگ پوسیده اسلامی تصویر می کنند و به عنوان بدیل مترقی آن، بریدنی اسپیرز و شهرام صولتی و نانس عجرم را به مخاطب انقلابی خود معرفی می کنند!

بدین ترتیب، «خلاصی فرهنگی» بیشتر از آن که یک اشتباه لّپی در ترجمه یا خطایی برآمده از انحرافی در دستگاه نظری صرف باشد، شباهتی به پروژه ای هوشمندانه در دل پروژه ای بزرگ تر پیدا می کند که با تمام دیگر اجزای بسته نظری شان نیز هم خوانی دارد.

طوری که این جریانات کل مبارزات مردم در یک سال اخیر را به مبارزه برای خلاصی فرهنگی تقلیل می دهند و یا مجموعه روابط و مناسبات مردم (صرف نظر از پایگاه طبقاتی و قشربندی اجتماعی شان) با اصلاح طلبان حکومتی را در چارچوب انتظار مردم از خاتمی یا موسوی برای ایجاد درصدی خلاصی فرهنگی فرو می کاهند!!!

این یادداشت در واقع طرح بحث و گریزی به اصلی ترین مولفه های نقد این مجموعه حول مبحث «خلاصی فرهنگی» بود و کلیت این مباحثه را در دستور کار قرار داد. در نوشته های بعدی، لزومن با تمرکز و جزئیات روی این بحث خواهیم شد.

 

 

1-    ...طبقه کارگر ایران، کمونیستها و انقلابیونی که خواستار آزادی سیاسی، خلاصی فرهنگی و نجات از قید استثمار و ستم سرمایه داری هستند باید یک بار دیگر درسهای این تحولات را مرور کنند و آن را در مقابل مردم انقلابی در ایران قرار دهند.... ( آنچه باید آموخت، پلنوم ۱۵ کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری حکمتیست، شهریور ١٣۸۸ سپتامبر ٢٠٠٩)

...در ایران امروز مشخصا جنبش علیه آپارتاید جنسی و برای رهائی زن، جنبش علیه سلطه مذهب و برای جدائی مذهب از دولت، جنبش جوانان برای خلاصی فرهنگی، جنبش در دفاع از حقوق کودکان، جنبش برای آزادی زندانیان سیاسی، و جنبش علیه اعدام  از جمله جنبشهای اعتراضی است که  حول مسائل مختلف شکل گرفته است. امر این جنبشها، امر طبقه کارگر و جنبش کمونیسم کارگری نیز هست ... (حمید تقوایی،تزهائی در مورد انقلاب سوسیالیستی در ایران)