چرا بقای ایران در گرو حل مسالهء ملی است؟

 

این قلم ریز نقش یک دهه پیش از امروز نوشت که: «  بقای ایران در گرو حل مسالهء ملی است. » و اما چرا امروز یک بار دیگر؟

 

بخاطر اینکه مساله را پیچیده می کردیم. حل مساله امروز؛ ده سال پس از آن روز؛ بسیار بدیهی تر از ده سال گذشته است.

 

اما نخست ببینیم مساله ملی در ایران چیست؟

 

از جمله ساکنین این فلات پهناور، ساکنین دور از پایتخت ایران هستند که، به زبان های دیگری غیر از فارسی صحبت می کنند، همه پیرو مذهب «غالب شیعهء اثنی عشری» نیستند، از مساوات در بخش نعمات ملی کم بهره اند، از فرهنگ ها، آداب و رسوم متفاوتی نسل اندر نسل، بهره می برند تا جامعهء خویش را با سربلندی به پیش ببرند.

 

ما مردم نقاط دور افتادهء این فلات پاک و بارور چه می خواهیم؟

 

حق تعیین و بکار گماردن معتمدین خود در هر ده کوره و آبادی و محل. همچون سوئیس. کنفدراسیون هلوتیک. کنفدراسیون ایران. اما نه سه فدرایون. بلکه پنج، شش و یا حتی هفت فدراسیون. هفت  فدراسیون از معتمدین منتخب هر محل برای هر مسئولیت.

 

سخن کوتاه، اما چرا این نوع عدم تمرکز قدرت سیاسی در آیندهء ایران تنها راه ممکنی است که بقای  «هفتصد هزار ساله»!ی این مردم را نیز تضمین خواهد کرد؟

 

خوشبین و یا بهتر بگویم ساده اندیش نباشیم. تنها راه رَفتن این تار عنکبوتی رُفتن آن است. آن نیروئی که این تار «عظیم حکومت اسلامی» در سراسر ایران را خواهد رفت، نیروی لایزال بیس از شصت در صد جامعهء زیر سی و سه سال آموزش دیده و بیکار این کشور است.

 

این نیروی جوووون این تار عنکبوتی را در سراسر ایران خواهد رفت. انقلاب کار توده هاست. این نیروی جوان است که این تار را حتی از صندوق خانه های اندیشه های مردم سراسر ایران خواهد رُفت و به هیچ چیز، به هیچ چیز کمتر از حق حاکمیت مستقیم بر سرنوشت خویش در سراسر کشور، رضایت نخواهد داد.

 

به امید آن روز، موفق باشید

 

جواد قاسم آبادی در حسرت دیدن استقرار آزادی و دموکراسی مستقیم در ایران فردا، پنجشنبه بیست ونهم مهرماه هزار و سه صد و هشتاد و نه

 

javad.ghassemabadi@no-log.org

 

پس از تحریر: با پوزش هر چه سعی کردم نظریات روشن خود را در باب مسالهء ملی پیچیده کنم تا فرهیخته پسند و باور پذیرشان کنم؛ حداقل یک صفحه ای را سیاه کنم؛ نشد که نشد! این ناتوانی از ارائه یک بحث «آکادمیک» را به این ناظر کم سواد اما «امیدوار» ببخشید