یاد فروغ فرخ زاد شاعری مردمی وسوسیالیست گرامی باد

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> 

 

مبارزات زنان در عرصهء زندگی سیاسی واجتماعی چه در ایران وچه در عرصهء بین المللی در تاریخ برجسته است واین برجستگی ورشد وپویائی اندیشه به سطحی است که زن در عرصهء مبارزه حتی به سطح رهبری انقلاب ارتقاء یافته است .رفیق رزا لوگزامبورگ نمونهء برجستهء رهبری زن در عرصه کار زار بین المللی است وزنانی همچون طاهره قره ت العین ؛خرمه زن مزدک از زنان اعاظم میهن ماست که به سطحی از رهبری جنبشهای اجتماعی رسیده اند. آنان از آرمان انقلابی توده ها دفاع می کردند ؛آنان علیه ظلم وستم وبیداد زمانهء خود قدم به جلو گذاشته بودند وتا آخرین نفس در دفاع از آزادی وانسان استوار ایستادند ودر قرون وسطی میهن مان به دفاع از آرمان انقلاب پرداختند .

 

استبداد وعناصر ارتجاعی زمان از آنان با کینه ای کور انتقام گرفتند رفیق رزا لوگزامبورگ را پس از شکنجه ء فراوان توسط دژخیمان سوسیال دموکراسی آلمان؛ به رودخانه انداختند وطاهرهء قره ت العین را نیمه مرده ووارونه در چاه آویختند (طاهره قره ت العین رهبر جنبش بابیان که یکی از بزرگ ترین جنبش اجتماعی ضد فئودالی بود؛ بود  ) وزن مزدک را سلاخی کردند .

 

بی شک تجارب مبارزات زنان در تاریخ راه آزادی ورهائی ملی را برای زنان کنونی ما به ارمغان خواهد آورد وبشریت را آزاد خواهد کرد .این تجارب وآموختن آنان به زنان جامعه صلابت وصداقت انقلابی واستواری خواهد آموخت تا خود آنچه که بر آنان گذشته است بدانند واز آنچه که از آنان دریغ شده است ؛ بدست آورند .همین برجستگی ؛همین تجارب گران بها وهمین مبارزات تاریخی فرزندانی غیور وشجاع ؛مبارزه را درتاریخ مبارزات سیاسی وفرهنگی واجتماعی کنونی ما مدام باز تولید میکند واین جریان تاریخ را مدام با شیوه های نو ؛اندیشه های نو پویا تر وبا موج های کارا تر وانقلابی تر وخروشان تر بر قرار کرده است .

 

بی شگ فروغ متاء ثر از این تجارب تاریخ مبارزات زنان میهن ما ومتاءثر از مبارزات زنان بین المللی است .اوهم چون همهء اسلاف تاریخی خود قدم به جلو گذاشت واز هیچ چیز نهراسید واز شرف انسانی خود وآزادی اندیشه وهنر انسان به دفاع بر خاست .او کلمات را سنجیده وهدف دار وهنر مندانه در قالب احساسی بسیار لطیف وپر مفهوم بیان میکرد واژه ها ومقولات پیش فروغ به قلب ارتجاع شلیک می شدند حرفهای او بسیار صادقانه واز روح آزادیخواهانهء او سرچشمه می گرفتند  .او همانطور که می گفت ومی سرود ؛می زیست فروغ دردهارا تا اعماق در تاریخ جستجو کرد وآن را سنجیده وعریان در مقابل چشم بینندگان وشاهدان تاریخ کنونی میهن ما قرار می داد.

 

امروز هشتم مارس  روز زن است جا دارد از فروغ به عنوان یک زن انقلابی واندیشمند ومتعهد به انسان در عرصه ء تاریخ مبارزات کنونی زنان جامعهء ما یاد کنیم ومقام ارزشمند  وانقلابی اورا با اندیشه های ثبت شده در تاریخش ودر زندگی اش ارج نهیم واز سخنان وآموخته های او که تماماٌ در تاریخ جریان دارد ؛بیا موزیم وآنان را در پیش برد مبارزات رهائی ملی وبه خصوص رهائی زنان میهن مان از ارتجاع خون آشام اسلامی سرمایه داری ایران ؛ بکار گیریم .چرا که فروغ زنی بود که شجاعانه وآگاهانه درمقابل تمام بند هائی که اکنون زنان جامعه ء ما را هم چون اختاپوسی به خود تنیده است ؛ایستاد وهر آنچه که در زیر فرهنگ بیمار مذهبی علیه زن ورهائی او لمیده است در قالب واژه های بسیار ساده وروشن بر ملاء وافشاء می کرده است ونمونهء صادق وآگاهی از زن انقلابی برای زنان جامعه ماست .

 

فروغ در ابتدای زندگی هنریش هم چون همهء پدیده های هستی از ابتدا آغاز کرد وبه اوج تکامل فلسفی رسید وبرای رهائی ودگرگونی وانقلاب قلم زد وقدم بر داشت  بی شک این تکامل فلسفی از زندگی اجتماعی او جدا نیست واو فلسفه را در زندگی خود ودر حرکت وتلاش در زیستن برای آزادی آموخته بود این تکامل فلسفی به شکل "عصیان "و"علاقه" در اشعارش ثبت است .

 

 

 

 

فروغ می گفت :"که باید دیوانه وار دوست  بدارد " دیوانه ای هم چون عاشقان ورندان حافظ .

 

"وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود ؛

.در تمام شهر؛

قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند ؛

وقتی که چشم های کودکانهء عشق مرا ؛

با ریسمان تیرهء قانون می بستند؛

واز شقیقه های مصطرب آرزو های من ؛

فواره های خون به بیرون می پاشید ؛

دریافتم:

باید   باید    باید    ؛

دیوانه وار دوست بدارم . "

 

 

"ریسمان سست عدالت  ؛ قلب چراغ های من ؛ چشم های کودکانه ء عشق من ؛ ریسمان تیرهء قانون ؛شقیقه های مصطرب  آرزوهای من ؛فواره های خون ؛ " واژه هائی هستند که تماماٌدر تاریخ هم چون دو قطب ودونام متضاد چهرهء فلسفی فروغ را تعمیم می دهند واو این عشق "دیوانه وار"را از این واژه هائی که هم چون رودی در جریان مبارزات در تاریخ است برایمان رهنمود می دهد .این تکامل فلسفی او دقیقاٌ از "تکه تکه شدن چراغ های قلب فروغ " ریشه می گیرد وشرایط ذهنی وهنری اورا می سازد واو چه زیبا این تکامل را به تاریخ پیوند می دهد وتبار خود را از "تبار خونی گلها " می داند وتاریخ شیخ  وشاه  وسرمایه را به "زوزهء دراز توحش "وحرکت کور بی هدف هم چون انگل "کرم"به تصویر می کشد وتعهد را نه  در آلت تناسلی انسان (حیوان)وبرتری آن؛بلکه "تبار خونی گلها " می داند وچه زیبا با کلام خودش براین نکته تاء کید دارد که :"وقتی پای هنر واندیشه به میان بیاید مسئلهء جنسییت معنی ندارد واصولاٌ مطرح نیست (در تنها نوار باقی مانده از صدای فروغ) " این اوج تکامل فلسفی وانقلابی اوست.":

 

 

مرا به زوزهءدراز توحش ؛

مرا به حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی ؛چه کار ؛

مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است

تبار خونی گلها می دانی؟!

 

فروغ عاشقانه وشجاعانه بر این "تبار خونی گلها " تاءکید دارد .

وهم اینطور لحظه ای درنگ وتوقف برای حرکت "فواره وارش "جایز نمی شمرد ومعیار حرکتش را از "کوران و ابلهان "نمی گیرد  واز دایره تنگ مذهب و"زوزهء دراز توحش " رها شده بر نی ای خونین چنین زمزمه میکند :

 

 

"در سرزمین قد کوتا هان ؛

معیار های سنجش ؛

همیشه بر مدار صفر سفر کرده است.

چرا توقف کنم؟

من از عناصر چهار گانه اطاعت میکنم؛

سفر حجمی در خط زمان؛

وبه حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن ؛

حجمی از تصویری آگاه ؛

که زمیهمانی یک آینه برمی گردد ؛

 

 

 

 

وبدین سان است که کسی می میمیرد ؛

وکسی می ماند ."

 

 

فلسفهء زیستن فروغ وتعهد او هدف دار ودر جهت تکامل در تاریخ است ؛خطی خونین از زال پدر رستم که عرفان سی مرغی را با مبارزه وپهلوانی آمیخته بود تا مزدک واز مزدک تا قره ت  العین  واز قره ت ال عین تا هزاران زن آزاده وانقلابی تاریخ خونین سرزمین من  ایران که به صورت "فواره وار" جهش وحرکت می کردند ترسیم شده است خطی که خط "خشک "ومرده های متروک زمان را آبستن میکند وروحی سرخ وتازه می دمد .خطی که می آفریند ومی زاید ؛متولد میشود وتما م فرسودگی تاریخ را می زداید وتمام اندیشه های قرون وسطی ای و"خشک "مذهبی ومرده ومتروک را پالایش می دهد و"سفر حجمی"وهجرت انقلابی را به تصویر می آورد. تصویری ازجامعه وتاریخ وانقلاب در عرصهء هنر انقلابی .

 

اقرار فروغ به هستی است وایمان او به هستی است وبه این" تبا ر خونی گلها" این عنصر مبارز وپیشگام انقلابی که "خط حجمی "ا نقلابی میسازد که حرکتش "فواره وار "است واینانند که هستند وجاودانه می مانند این تصویر با این زیبائی های درونی در فلسفه؛ایمان راستین فروغ را به تاریخ وانقلاب به تصویر می کشد که امروز زنان جامعه ما را "آبستن "آن کرده است .  که"کارتدوین نظامنامهء قلبشان را از حکومت محلی کوران " جدا کنند وعلیه آن بشورند :

 

"وکار تدوین نظام نامه ء قلبم

کار حکومت محلی کوران نیست "

 

این خط قرمزی است که فروغ را از زنان مرتجع در بار شیخ و شاه که حرکتشان نه "فواره وار "ونه هدف دار وآگاهانه بلکه تصادفی و"کور " وحقیر هم چون "کرم " در"خلاء گوشتی " است ؛ جدا میکند وحتی موضع اورا علیه فیمینیسم بورژوائی جدا میکند که مبارزات زنان را جدا از مبارزات مردان به صحنه می آورند ومدام بورژوازی آن را باز تولید میکند که توده ها را به انشقاق کشانده وآنان را سرکوب کند به حق فروغ چه موضع در ستی دارد او می سراید :

 

"مرا به زوزهء دراز توحش

در عضو جنسی حیوان چه کا ر ؟!

مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است ."

 

وباز تاء کید در صدایش است که وقتی پای ارزشهای هنری پیش می آید مسئله ء جنسییت معنی ندارد .این سروده نفی هرگونه رسالت دادن برتری جنسییت است وآن را در واقع یک "زوزهء دراز توحش " می داند که هم اکنون در تاریخ معاصرما گر گان سرمایه وآخوندیسم اسلامی  آنرا  مدام باز تولید می کنند  .

فروغ شاعری بود که از شاعر بودن "انسان بودن " را معنی می کردوزندگی اش با شعرش عجین شده بود .شعرهای فروغ نه صرفاٌبرای بیان زیبائی های  زندگی وطبیعت که الهام دهندهء وسازندهء اندیشه های اوبودند بلکه او سعی داشت آنها را توضیح وکشف نماید وهمهء ابعاد آن را بشناسد و در تقابل با واقعییتهای درونی جامعه  شجاعانه آنرا  به تصویر می آورد واقعییتهای مزمن وچرکینی که بر تمام تار پود هستی زن وزندگی او تنیده بوده ؛واین واقعییت ها را به عنوان "فریب " به تصویر می آورد ومسخره می گرفت وبه زنان جامعه "خطی حجمی " می داد" خطی آگاه" .

 

"کدام قله کدام اوج؟!

مگر تمامی این راهای پیچاپیچ

در آن دهان سرد مکنده

به نقطهء تلاقی وپایان نمی رسند؟!

به من چه داده اید؟ ای واژه های ساده فریب ؛

 

 

 

 

 

 

 

 

ای ریاضت اندام ها وخواهش ها

اگر گلی به گیسوی خود می زدم

از این تقلب ؛از این تاج کاغذین ؛

که بر فراز سرم بو گرفته است ؛

فریبنده تر نبود ؟

 

"بهشت زیر پای مادران است " شعار  ارتجاع اسلامی      " کشف حجاب بزرگترین ره آورد آزادی زنان " شعار مجامع سلطنت  رضا خان ودودمان پهلوی ؛ قله های دروغینی بودند که فروغ همه ء

آنهارا به مسخره می گرفت ونقطهء تلاقی همه ء آنرا "در آن دهان سرد ومکنده "می دانست دهان سرد مکنده ء ارتجاع مذهبی  اسلامی وقرون وسطی ای ایران می دانست .ارتجاع تمام این "قله ها" را برای فریب زنان می بافت اما فروغ آنرا تاجی کاغذین می دانست وشجاعانه سیاستهای استعماری ارتجاع شیخ وشاه را افشاء میکرد.

 

"آه

سهم من این است

سهم من این است

سهم من ؛

آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد

سهم من پائین رفتن از پلهء متروک است

وبه چیزی در پوسیدگی وغربت واصل گشتن

سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست

ودر اندوه صدائی جان دادن که به من می گوید:

دستهایت را دوست میدارم. "

 

فروغ برای انسانی آگاه رسالت بزرگی قایل بود انسانی که به"جراغ وآب وآئینه "که سنبل های دانائی در تاریخ هستند پیوسته است وآنها را به "چمن زاری بزرگ" دعوت می کرد؛واز "صمیمیت تن ها شان در طراری ".

اندیشه های جاودانهء فروغ مملو از امید واعتماد وارزش  وساختن بود ؛ ساختن انسان از "صمیمیت " در "طراری " از طریق "چراغ" "باغ "" آئینه "و "آب "که "تن " نا خالصی های خود را از زنگارهائی که "از دهان سرد ومکنده " بیرون می ریزد ؛جدا کند وخالص وبی ریا و"صمیمی " "به چمن زاری بزرگ "بیآید وبه درخشد همچون "فلس ماهی ها در آب ".

 

دنیای تصویری فروغ دنیائی از نورو امید و شعف انسانی است ؛ دنیائی که "پچ پچ کردن "و"ترس "وسانسور در آن راه ندارد دنیائی که "عناصر بیهوده "در "اجاق "آن  می سوزند ونابود می شوند ؛ دنیائی از تولد ؛ از غرور ؛ از تکامل .دنیائی که از "کشت تازه "و "هوای تازه " که "بر فراز شب "ساخته است .برفراز ظلم واستبداد دینی وسرمایه ساخته است .

 

فروغ به "آواز "؛ به صدای آب وبه صدای انقلاب می اندیشد که در ساختن این چمن زار بزرگ رسالت تاریخی دارد ؛ که ما را دعوت می کند "آوازی " که سحر گاهان می خوانند سحر گاهان در اوین و غزل حصار در کارخانه ود ر شالی زاران می خوانند در دانشگاه ؛ ودر ذره ذره این سرزمین بزرگ مارا می خوانند که به "چمن زار " او بیایند ؛ سخن از "دستان عاشق "آنها به زبان می آورد که "فواره های کوچک نقره ای آن در سحرگاهان "می درخشند .

 

 

 

 

 

 

فروغ پیوند با این آواز را یک پدیدهء ساده یک پیوند "دروغین "و"محضری "یک پیوند "سست "آخوندی نمی داند بلکه آن "پیوندی از گیسوی خوشبخت خود "به تصویر می آورد پیوندی تاریخی از او که هر روز"فواره وار "وبا "شقایق های بوسه"مرا ؛ترا وهمه را وزنان تاریخ را به پیوستن به دستان عاشق خود فرا می خواند ؛ این است تصویری از هنر انقلابی ؛برای رهائی انسان .

 

 

همه می ترسند ؛ همه می ترسند

 ا ما من وتو

به چراغ و آب و آئینه پیوستیم و

نترسیدیم ؛

سخن از پیوند سست دو نام

وهم آغوشی در اوراق کهنه ء یک دفتر نیست؛

سخن از گیسوی خوشبخت من است ؛

با شقایق های بوسه

وصمیمیت تن ها مان در طراری؛

ودر خشیدن عریانی مان

مثل فلس ماهی ها در آب ؛

سخن از زندگی نقره ای آوازیست؛

که سحر گاهان فواره ء کوچک می خواند ؛

سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست ؛

سخن از روز است و پنجره های باز

وهوای تازه

 واجاقی که در آن اشیاء بیهوده می سوزند ؛

وزمین زکشتی دگر بارور است ؛

وتولد وتکامل وغرور ؛

سخن از دستان عاشق ماست

که پلی از پیغام و عطر و نورو نسیم ؛

بر فراز شب ها ساخته اند ؛

به چمن زار بیا

به چمن زاری بزرگ

وصدایم کن ؛ از پشت نفس های گل ابریشم

هم چنان آهو جفتش را. "

از این بهتر کسی در تاریخ جامعه ایده آل وانسانی که مملو  از آزادی ودموکراسی باشد  تصویر نکرده است این جامعه از گیسوی خوشبخت او نیرو میگیرد وسر نوشت انسان را به دست خود می سپرد جامعه ای که چراغ و آب و آئینه شرط پیوستن به آن است این جامعه به جز سوسیالیسم واقعی که همه ء انسانها به آزادی می زیند چیز دیگری نمی تواند باشد.

 

فروغ هر چند در یک خانواده ء نسبتاٌ مرفهی بزرگ شده است ولی زندگی او؛ او را با زندگی محرومان گره زده است واز درد وجود خود به درد محرومین پی برده است وهر گز اسیر اشرافیت ولولیدن در آن "خلا"نشد وبر آن شجاعانه شورید وهم چون همهء اسلاف تاریخی خود رسالت جاودانه شدن را در تاریخ پذیرفت ؛رسالت نور ورسالت پذیرفتن "عناصر چهار گانه "وبه چراغ و آب آئینه پیوست هم چون صادق هدایت قلم در افشای این اشرافیت وارتجاع مذهبی  واین مردار وانگل گذاشت .فروغ هرگز تن به همکاری با قصر نشینان نداد وبرای آنان ننوشت ؛ این اندیشه ء طبقاتی در فلسفه در تکامل در غرور انسا ن فروغ هم چون ستاره ای می درخشد ؛ او به پرواز می اندیشید وبه آن عشق می ورزید واین پرواز را آموخته بود وچه خوب "خوشه های نارس گندم "را به زیر پستان گرفت و "شیر داد".

 

 

 

 

 

" چرا توقف کنم

همکاری با حروف سربی بیهوده است ؛

همکاری حروف سربی

اندیشه های حقیر را نجات نخواهد داد؛

من از سلاله ء درختانم ؛

تنفس هوای مانده ملولم می کند ؛

پرنده ای که مرده بود ؛ پند داد ؛

که پرواز را به خاطر بسپارم ؛

نهایت تمامی نیروها پیوستن است ؛

پیوستن به اصل روشن خورشید

وریختن به شعور نور ؛

طبیعیست که :

آسیاب های بادی می سوزند ؛

چرا توقف کنم

من خوشه های نارس گندم را

به زیر پستان می گیرم

وشیر می دهم ؛

صدا ؛ صدا

تنها صداست که می ماند ."

 

بلی نهایت همه ء نیروها پیوستن است به اصل "روشن خورشید " اصل حقیقت ؛اصل "طراری کردن تن "اصل صمیمیت واصل آزادی وسوسیالیسم . بدیهیست که عناصر میرا  وارتجاعی می میرند وجهان مال عناصر بالنده وانقلابیست عناصر انقلابی که به چراغ وآئینه وآب  پیوند خورده باشند ؛ توقف وایستائی چرا ؟!امید به مبارزه ؛ به موفقیت ؛ به پیوستن به "اصل روشن خورشید " بالندگی وجاودانگی اندیشه های فروغ است  .

 

فروغ شاعری پر امید ؛پرتلاش ؛شجاع وجسو ر ومتفکر بود که معنویت تاریخی زنان شجاع تاریخ سرزمین مارا به تصویر آورده است وبه مادیت بخشیدن ؛ تا آخرین لحظات زندگی اش کوشیده است وزیر "پستان گرفته است و شیر داده است "

 

او دردش در د کارگران وزحمتکشان است ؛ درد مردمیست که از بام تا شام در بند اسارت بردگی وتحقیر سرمایه وجهل و دین غوطه ورند؛ طبقه ای که کا ر وزحمت آنان اشراف متعفن سرمایه ومسجد را ارتزاق می کند ؛فروغ رسالت را به این طبقه یعنی کارگران وزحمتکشان یعنی طبقهء بالندهء تاریخ می دهد؛ وایمان او به قدرت رسیدن این طبقه است؛ طبقه ای که "آمدنش "را هیچ کس نمی توتند بگیرد؛ یعنی به رهبری آن ایمان راسخ داشته است؛ رهبری که "نفس او با فروغ است"و"دلش " با فروغ است؛ و"صدایش " با فروغ است .

او شجاعانه به دفاع از این طبقه می پر دازد وعلیه طبقهء اشراف و"هزار فامیل شاه "موضع فوق العاده انقلابی می گیرد وطوری می سراید که اثری از این طبقهء اشراف وهزار فامیل در تاریخ نیست ؛ در این جا فلسفهء فروغ دقیقاٌ به اوج تکاملی خود به تصویر می آید ونام اورا به عنوان شاعری سوسیالیست به تصویر می کشد که عنصر اهریمن وسرمایه  را عنصر نیستی می داند وبرایش رسالتی در تاریخ قائل نیست وجملهء تاریخی خود "بی آنکه کم بیا ورد "را  جسورانه بیان میکند .

 

 

"کسی می آید ؛

کسی می آید ؛

کسی که در دلش با ماست ؛

 

 

 

 

 

در نفسش با ماست ؛

در صدایش با ماست ؛

کسی که آمدنش را نمی توان گرفت ؛

ودست بند زد وبه زندان انداخت ؛

کسی که از با ران ؛ از صدای شر شر باران؛

از میا پچ پچ گل های اطلسی ؛میآید؛

کسی می آید ؛

کسی که تمام حرف های سخت کلاس سوم را؛

با چشم های بسته می خواند ؛

ومیتواند حتی :

هزار را بی آنکه کم بیا ورد ؛

از روی بیست میلیون بر دارد .

 

در اینجا به درستی اندیشه های انقلابی وسوسیالیستی  فروغ به ثبت رسیده است؛ او رهبری را از" کلاس سوم"یعنی از طبقهء کارگران وزحمتکشان می داند رهبری که حرفهای "کلاس سومی "را با چشم های بسته می خواند که "خانوادهء هزارفامیل شاه "را از بیست میلیون جمعیت زحمتکشان وکارگران بر می دارد واین رایقین می داند ؛که کسی نمی تواند آمدنش را دست بند زند وبگیرد وبه زندان اندازد .

 

فروغ در تهران در یکی از تاریک ترین دوران سیاسی ایران که هم چنان ادامه دارد در سال هزارو سیصدو سیزده  متولد شد؛ پرواضح است؛که اندیشه های سیاسی وهنری او در این دوران پر طلاتم شکل می گیرد وهم چون یک انسان ستم دیده آهی از درون می کشد واز "زمستانی سرد ومکندهء "ارتجاع سیاسی ومذهبی ایران می سراید وآغاز فصل سرد خود را در شعری بنام "آیه های زمینی "به تصویر می آورد که درست تصویری است که در شرایط کنونی حاکمیت ارتجاع مذهبی وقرون وسطی ئی ایران؛ که ادامهء دیالکتیک همان شرایط پس از سرکوب کودتای مرداد هزاروسیصدوسی دو است ؛با هنری بی مانند به تصویر می آورد و"شاهد مردابهای الکل با بخار های گس ومسموم که انبوه روشنفکران بی تحرک را به ژرفنای خویش کشیده  است ".

 

"آیه های زمینی

>>>>>>>>> 

 

آنگاه خورشید سرد شد

وبرکت از زمین ها رفت

وسبزه ها به صحرا ها خشکیدند

وخاک مردگانش را به خود نپذیرفت

شب در تمام پنجره های پریده رنگ

مانند یک تصویر مشکوک

پیوسته در تراکم وطغیان بود

وراه ها ادامهء خود را در تیرگی رها کردند

دیگر کسی به عشق نیا ندیشید

دیگر کسی به فتح نیا ندیشید

وهیچ کس

دیگر به هیچ چیز نیاندیشید

در غارهای تنهائی بیهودگی به دنیا آمد

خون بوی بنگ و افیون می داد

وزن های با ردار

نوزاد های بی سر زا ئیدند

 

 

 

 

 

وگاهواره ها از شرم

به گور ها پنا ه بردند

چه روزگار تلخ وسیاهی !

نان نیروی شگفت رسالت را

مغلوب کرده بود ؛

پیغمبران گرسنه ومفلوک

از وعده گاهای الهی گریختند ؛

وبره های گمشده عیسی

دیگر صدای هی هی چوپانی را

در بهت دشتها نشنیدند ؛

در دیدگان آینه ها گوئی

حرکات ورنگ ها وتصاویر

وارونه منعکس می گشت؛

وبه فراز سر دلقکان  پست

وچهرهء وقیح فواحش

یک هالهء مقدس نورانی

مانند چتر مشتعلی می سوخت ؛

مرداب های انگل

با آن بخار های  گس و مسموم

انبوه بی تحرک روشنفکران را

به ژرفنای خویش کشیدند ؛

وموش های موذی

اوراق زرنگار کتب را

در گنجه های کهنه جویدند ؛

خورشید مرده بود ؛

خورشید مرده بود؛ وفردا

در ذهن کودکان

مفهوم گنگ گمشده ای داشت؛

آنها آخرین غرابت این لفظ کهنه را

در مشق های خود

با لکه ء درشت سیاهی

تصویر می نمودند ؛

مردم

گروه ساقط مردم

دل مرده تکیده ومبهوت

در زیر باد شوم جسد ها شان

از غربتی به غربت دیگر می رفتند؛

ومیل درد ناک جنایت

در دلهاشان متورم شد ؛

گاهی جرقه ای ؛ جرقه ای ناچیز ی

این اجتماع ساکت بیجان را

یک باره از درون متلاشی می کرد ؛

آنها به هم هجوم می آوردند؛

مردان گلوی یکدیگر را با کارد می دریدند ؛

ودر میان بستری از خون

با دختران نا بالغ

 

 

 

 

 

هم خوابه می شدند؛

آنها غریق وحشت خود بودند؛

وحس ترسناک گنه کاری

ارواح کور وکودنشان را

مفلوج کرده بود؛

پیوسته در مراسم اعدام

وقتی طناب دار

چشمان پر تشنج محکومی را

از کاسه با فشار به بیرون می ریخت ؛

آنها به خود فرو می رفتند ؛

واز تصور شهوتناکی

اعصاب پیر وخسته شان

تیر می کشید ؛

اما درحواشی میدانها

این جانیان کوچک را می دیدی ؛

که ایستاده اند ؛

وخیره گشته اند ؛

به ریزش مداوم فواره های آب

شاید هنوز هم

در پشت چشم های له شده ؛

در عمق انجماد

یک چیز نیمه زندهء مغشوش

بر جای مانده بود؛

که تلاش بی رمقش می خواست

ایمان بیاورد به پاکی آواز آب ها ؛

شاید ؛

ولی چه خالی بی پایانی !خوشید مرده بود ؛

وهیچ کس نمی دانست ؛

که نام آن کبوتر غمگین

کز قلب ها گریخته ایمان است ؛

آه ای صدای زندانی

آیا شکوه یاءس تو هرگز

از هیچ سوی این شب منفور

نقبی به سوی نور نخواهد زد؟!

آه ای صدای زندانی

ای آخرین صدای صداها ."

 

 

فروغ در این تصویر بی مانندش پس از قتل عام توده ها وانقلابیون پس از کودتای  هزاروسیصدوسی دو توسط امپریالیسم امریکا ونوکران سر سپرده اش ارتجاع شاه وارتجاع مذهبی اسلامی هم چون ابولقاسم کاشانی مرید ارتجاع کنونی خمینی ؛ به ما می آموزدکه "آینه ها " "حرکات وتصاویر "وارونه منعکس می شدند این تصویر در ست عین تصویر سالهای سرکوب ارتجاع کنونی ایران علیه نیروهای انقلاب ضد سلطنتی وضد امپر یالیستی ایران  در دههء  هزاروسیصدو شصت  ایران است . منتها در تصویر کنونی مردم ونیروهای انقلابی ایمان خود را به عکس گذشته که فروغ به تصویر می آورد ؛ از آزادی از دست نداده اند  آنها هم چنان پنجه در پنجه با ارتجاع سیاسی ایران سالها در حال جنگ ومبارزه اند .

 

 

 

 

 

 

تصویری که فروغ از مدعییان دروغین که شکلک های پیامبران را در آورده بودند بسیار جالب است ویک تکرا ر شرمگنانهءتاریخ است که" شرمگنانه "به "گور ها " پناه بردند این تصویر با مواضع خائنانهء حزب توده واکثریت سازمان فدائی تطبیق تاریخی دارد یعنی این تصویر با مواضع  حزب توده چه در زمان پس از کودتا وچه در حال کنونی در زمان ارتجاع خمینی یک تطبیق تاریخی  را    به نمایش  می آورد   .

 

" نان نیروی شگفت رسالت را مغلوب کرده بود "برعکس روشنفکران" دل مرده " توده ای در دهه هزاروسیصدوسی   که به بنگ و افیون پناه آورده بودند جامعهء کنونی روشنفکران متعهد وپویا ومبارز واز خودگذشته در عرصه ء کار وزار با جلاد خمینی به تصویر می آورد که  قتل عام سالهای  هزاروسیصدو شصت  قتل عام تاریخی  خونینی از آن به تصویر است.

 

 اما" آهی "که فروغ در پایان این سرودهءکم نظیرش می کشد آه یک انسان مذهبی نیست بلکه این سواءل را مطرح می کند وبه یقین بودن حقانیت تاریخی مبارزین وعنصر بالنده وپیشگام آن (عنصر زندانی ) و توده ها ایمان دارد که نقبی به سوی نور خواهند زد وراه آزادی را باز خواهند یافت وصدای آنرا تنها صدای انقلاب ورهائی می داند .

شناخت همهء ابعاد اندیشه های  جاودانهءفروغ در این مختصر نمی گنجد  .کلام آخر اینکه فروغ هم با هنرشعرش وسروده های شجاعانه اش وهم باهنر فیلم سازی اش توانست پیام تاریخی وانقلابی خود را به نسل انقلاب برساند و"خوشه های نارس گندم را به زیر پستان بگیرد وشیر بدهد "و"خط حجمی آگاه "بیآفریند که امروز رسالت اورا به دوش بکشند  فروغ چهره ای برجسته از زنان اعاظم میهن ماست چهره ای بی ریا ؛صادق؛ شجاع , جسور  همان طور که گفت که زیست در فیلم "خانه سیاه " فروغ دوربین دستگاه حاکمان را بر روی  زندگی جذامیان تبریز باز کرد وتصویری افشاءگرانه علیه حاکمان در بار شاه وارتجاع ایران بر روی صحنه آورد ...

 

درود بی پایان به فروغ انقلابی ویادش در این روز تاریخی گرامی باد وراهش پردوام وپویا

 

دو دقیقه سکوت وایستاده به احترام

                                                     هشتم مارس  هزارونهصدونود سه کاسل آلمان

 

این مقاله را به دخترم شوروم  وزنان آزاده وانقلابی  میهنم تقدیم می کنم.                   

 

                                                                        علی یحیی پور (سل تی تی )