وقتی که
رفیق به تناقض
گویی می افتد ! بخش اول رحمت
خوشکدامن
رفیق روزبه درمقاله
ای بنام
"رهبری خوب
یا خود رهبری
؟!" سعی کرده در
پاسخ به
منتقدین ، موضع
خود را در
قبال رهبری
بیان دارد . اما
او بجای روشن
کردن این
موضوع ، به
بازی با کلمات
پناه می برد و منتقدان
را متهم می
کند که نظر او
را بد فهمیده
اند و بجای هم صدا شدن
با او به
انتقاد و
مقابله با
نظرات او
برخاسته اند و
شب و روز دعا
کننان به
دنبال یافتن
رهبری خوب برای
جنبش های توده
ای کشورهای
عربی هستند .
او منتقدان را
نصیحت می کند
و می گوید که از
تجربه انقلاب
بهمن 57 ایران
بیاموزند .از
اینرو می پرسد
آیا
نباید "
بخاطر عدم
تسلط این
گفتمان (
رهبری
بلامنازع اسلامی
) بر
انقلاب یک
کشور اسلامی
مهمی چون مصر
، سجده شکر به
جا " آوریم ؟! و برای
اثبات این
مطلب یعنی بجا
آوردن سجده
شکر!! نظرات در
هم و برهمی را ردیف
می کند .
دراین
مقاله تلاش
خواهم کرد که
همین موضوع را
روشن سازم . اما
قبل از پرداختن
به آن ، لازم
می بینم که بعضی
از مفاهیم
پایه ای را با
وجود تکراری
بودن آنها مجددا
توضیح دهم .
چرا که رفیق روزبه
حتی نسبت به
آنها نیز درک
آشفته ای
ارائه می دهد .
طبقه
کارگرو سایر
طبقات
پس
از اولین
تقسیم کار
اجتماعی بزرگ
و اهلی کردن
حیوانات ،
انسان به شکل
شبانی وقبیله
ای به تولید
وسایل معیشت
زندگی خود می
پردازد . این
امر موجب می
گردد که زمینه
های جامعه
طبقاتی از ویرانه
های جامعه
اولیه بوجود
آید . دومین تقسیم
کار اجتماعی
بزرگ که
با جدائی پیشه
وران از
کشاورزی
بوقوع می
پیوندد ،
جامعه طبقاتی را
بوجود می آورد
. ابتدا پیشه
وران با در
اختیار داشتن
تعداد معدودی نیروی
کار به تولید
برای فروش می
پردازند . در
این مرحله
تولید کالائی هنوز
به رابطه مسلط
تولیدی تبدیل
نگردیده بود و
روابط
اجتماعی بر
مبنای آن استوار
نبود . تولید
در این مرحله به
شکل ابتدای اش
وجود داشت . ما
این مرحله از
تولید را
تولید کالائی
ساده می نامیم
. این
مرحله پس از
گذر از فراز و
فرودهای بسیارو
پس از گذشت
مراحلی در
اوایل قرن
چهاردهم در
کشورهای اروپای
رونق وسیعی
پیدا می کند . این
شیوه تولید که
به صنعت
مانوفاکتوری
معروف است در
کشورهای نظیر
ایتالیا و
اسپانیا و حتی
آلمان توانست
وسیعآ رشد
نماید . تا
جائیکه بخش
قابل توجهی تاریخ
نویسان و
جامعه شناسان
پیدایش
مناسبات
سرمایه داری
را به همین
دوره ربط می
دهند .
در
این مرحله هزاران
کارگر در
مانوفاکتورهای
بافندگی و چاپ
و کشتی سازی و
شیشه گری و
فلز کاری و...
مشغول به کار
می شوند .
بروسعت
کارگران به
شکل سرسام
آوری افزوده
می شود . این
وضعیت به مدت
دوقرن به
درازا می کشد .
که ما این
مرحله را دوره
تثبیت و تحکیم
سرمایه داری نام
می بریم . اما
با این وجود
طبقه کارگر
هنوز به عنوان
یک طبقه دارای
آگاهی طبقاتی
و متشکل نمی
تواند وارد
عمل شود وبه
جرآت یکی از
ویژگی های
بارز این دوره
را در رابطه با
طبقه کارگر ، می توان
پراکندگی آنها دانست . و
علت این امر
نیز روشن است چرا
که هنوز اکثریت
کارگران در
کارگاه های
کوچک و غیر
متمرکز مشغول
به کار بودند و از
لحاظ ساخت
شرایط کار و
زندگی ، توده
غیر منسجمی را
تشکیل می
دادند . اما
شرایط
استثمار در این
دوره به
وحشیانه ترین
شکل ممکن صورت
می گرفت و هیچ
محدودیتی
برای ساعات
کار وجود
نداشت و سرمایه
دارن بدون در
نظرگیری
شرایط سخت
کارگران و بدون
فراهم کردن
حداقل
امکانات
رفاهی و بدون کوچکترین
اهمیتی به
خانواده های
آنان بدترین
شیوه های
استثماررا
عملی می نمودند
و همین موضوع به
صورتی بدتر و
سخت تر در
رابطه با کارگران
زن و کودکان
خردسال عملی
می شد .
مبارزات
کارگران همزمان
با سرمایه
آغاز می شود . کارل
مارکس در کتاب
مانیفست
کمونیست در
این باره چنین
می گوید : " به
همان نسبتی که
بورژوازی ،
یعنی سرمایه ،
رشد می پذیرد
، پرولتاریا ،
یعنی طبقه
کارگر معاصر
نیز رشد می
یابد ." "
پرولتاریا
مراحل گوناگون
رشد و تکامل را
می پیماید .
مبارزه اش بر
ضد بورژوازی
با زندگیش
آغاز می گردد "
.
با
انقلاب صنعتی
در سده های 17 و18
روند رشد
سرمایه داری
شتاب غیر قابل
تصوری می
یابد. اختراع
ماشین بخار و
گذار از
مانوفاکتور
به صنعت ماشینی
، موجب افزایش
حجم تولید می
گردد .
سرمایه داری
دیگر تاب و
تحمل موانع
های موجود را
نمی توانست داشته
باشد ،
نیاز به
نیروی
کارآزاد هر چه
بیشتر ،
موجب می شود که
او با قدرت
تمام عوامل
بازدارنده
رشد خود را در
هم شکند . دسته
دسته دهقانان
از روستاها
آزاد می شوند
، به شهرها
روی می آورند و به
عنوان
کارگران مزد بگیر
مشغول به کار
در کارخانه می
گردند . رشد صنعت
ماشینی به
تمام حوزه های
تولیدی کشیده
می شود و تمام
صنایع کوچک و
پیشه وری را
متلاشی می کند
. و تمام
پیوندهای
رنگارنگ
فئودالی را در
هم می شکند و " بین
آدمیان پیوند
دیگری ، جز
پیوند نفع صرف
و " نقدینه " بی
عاطفه "
باقی نمی
گذارد و
" هیجان مقدس
جذبه مذهبی و
جوش و خروش
شوالیه مآبانه
و شیوه
احساساتی تنگ
نظرانه را در
آبهای یخ زده
حسابگریهای
خود پرستانه
خویش غرق" می
سازد . "وی
قابلیت شخصی
انسان را به
ارزش مبادله
ای بدل" می
سازد "
و بجای
آزادیهای
بیشمار عطا
شده یا از روی
استحقاق به کف
آمده ، تنها
آزادی عاری از
وجدان را
برقرار" می
سازد "
و در یک کلمه ،
بجای
استثماری که
در پرده پندارهای
مذهبی و سیاسی
پیچیده و
مستور بود ،
استثمار
آشکار ، خالی
از شرم ،
مستقیم و سنگ
دلانه ای را
رایج " می کند
.او " پزشک و
دادرس و کشیش
و شاعر و
دانشمند را به
مزدوران جیره
خوار " تبدیل
می سازد . "
نیاز سرمایه
داری به
بازاری دمادم
در حال گسترش
برای کالاهای
خود ، او را به
سراسر مناطق کره
زمین می کشاند
. همه جا باید
جا خوش کند ،
همه جا باید
مستقر شود و
با همه جا
باید ارتباط برقرار
کند ."
رشد
سرمایه کل
جامعه را پیش
از پیش به دو
طبقه بزرگ که
مستقیمآ
رودرروی هم
قراردارند
تبدیل می کند . دریک سو
طبقه ای که
صاحب همه
وسایل و همه
چیز است و در
سمت دیگر طبقه
ای که فاقد
وسایل تولید و
جز نیروی کار
هیچ چیز برای
فروش در اختیار
ندارد . او
زمانی می
تواند زندگی
کند که نیروی
کار خود را به
فروش برساند و
اگر خریداری
نیابد شانس
زندگی کردن را
ندارد . و
زمانی کاری
خواهند یافت
که بر سرمایه
بیافزایند .
اما در این
مرحله اتحاد طبقه
کارگر " هنوز ازیگانگی
توده های
کارگران نیست
بلکه نتیجه
یگانگی
بورژوازی است
که برای احراز
مقاصد سیاسی
خویش باید همه
پرولتاریا را
به جنبش در
آورد و در این
هنگام هنوز
قادر است این
کار را انجام
دهد . در این
مرحله
پرولتاریا
برضد دشمن خود
مبارزه نمی کند
. مبارزه آنان
بر ضد دشمن
دشمن یا
بازماندگان
سلطنت مطلقه و
مالکین زمین و
بورژواهای غیر
صنعتی و خرده
بورژوازی است
. بدین سان همه
جنبش تاریخی در
دست بورژوازی
تمرکز می یابد
و هر پیروزی
که در این
حالت بدست آید
پیروزی
بورژوازی است
. " اما آن چه که
مسلم است همین
قطبی شدن
جامعه سبب می
گردد که
هرچه بیشتر نیروها
و اقشار دیگر
اجتماعی
ورشکسته شده و
بلاجبار
به سوی طبقه
کارگر رانده می
شوند . چنین
مسیری بدون
مقاومت این
لایه ها و
اقشار و طبقات
سپری نشده است
. آنها
تمام تلاش خود
را کردند که
موقعیت خود را
حفظ نمایند . از
این رو به
انتقاد از
سرمایه می
پردازند .
ما
کمونیستها از
تمام اقشار وطبقاتی
که در جامعه
سرمایه داری
بسر می برند ،
تنها طبقه
کارگر را طبقه
واقعآ
انقلابی می دانیم
، چرا که "
تمام طبقات
دیگر بر اثر
تکامل صنایع بزرگ
راه انحطاط و زوال
می پیمایند و
حال آنکه طبقه
کارگر خود
ثمره و محصول
صنایع بزرگ
است . صنوف
متوسط یعنی
صاحبان صنایع
کوچک ،
سوداگران
خرده پا ،
پیشه وران و
دهقانان ،
همگی برای آنکه
هستی خود را ،
به عنوان صنف
متوسط از زوال
برهانند ، با
سرمایه داری نبرد
می کنند . پس
آنها انقلابی
نیستند بلکه محافظه
کارند و حتی
از این هم
بالاتر ، آنها
مرتجع اند .
زیرا می کوشند
تا چرخ تاریخ
را به عقب بر
گردانند ."(از
مانیفست )
اما
طبقه کارگر
وضعبتش فرق
دارد . او به
خاطر موقعیتش در
تولید و
مناسبات
سرمایه داری استعداد
متحول
گردانیدن و در
هم شکستن
سرمایه داری
را دارا است . جنبش
طبقه کارگر بر
خلاف تمام
جنبش های دیگر
جنبش اکثریت
عظیم به نفع
اکثریت عظیم
می باشد . و
چنین کاری
بدون متشکل
شدن و سازمان
یافتن ممکن
نیست .
طبقه
کارگر و
خورهانی
"
رهائی طبقه کارگر
تنها به دست
خود ممکن است "
. این موضوع چپ
و راست نقل می
گردد ، وحتی
بعضی از رفقا
چنان به قول
رفیق شهاب
برهان دست ودل
بازی می کنند
و آنرا به همه
لایه ها و
اقشار و طبقات
اجتماعی ربط می
دهند . اما ببنیم
دلایل
طرح این موضوع
چیست ؟
دربالا
بطور گذارا
چگونگی شکل
گیری سرمایه
داری و پیدایش
طبقه کارگر را
توضیح دادم و
گفتم که بر
اثر رشد سرمایه
داری طبقات غیر
کارگری تا حد
معینی به سمت
متلاشی شدن
پیش می روند و
در این میان تنها
طبقه کارگر با
پیدایش
سرمایه بوجود
می آید و با رشد
آن رشد می کند . اقشار و
طبقات غیر
کارگری که
نتایج فاجعه بار
سرمایه داری
را می بینند ، به نقد
وانتقاد سرمایه
و وضعیت جدید روی
می آورند . از
اینرو
گرایشات نظری متفاوتی
در بین آنها بوجود
می آید که در
تئوری های
رنگارنگ شان راه
علاج واقعی نه در
درهم شکستن
مناسبات
سرمایه داری ،
بلکه درنصیحت
کردن سرمایه
داران می دیدند
و چنین فکر می
کردند که می
توانند
سرمایه داران
را متقاعد
کنند تا طرح
های طلائی شان
را به اجراء در
آورند ، و به
بهشت مورد
نظرشان دست
یابند . آنها علت
وجودی سرمایه
را نمی توانستند
بفهمند و نیز
نمی توانستند
دریابند که کدام
نیروی
اجتماعی قادر
به درهم شکستن
نظام موجود و
موجد جامعه
نوین می تواند
باشد .
این موضوع
در
اوائل قرن
نوزده از سوی
اوئن و سن
سیمون مطرح می
شود و
طرفدارانی در
پیرامون این
نظر بوجود می
آید که تا
اندازه ای به
علت ظرف زمان
قابل فهم و
توجیه بود . اما
با این وجود آنها
نیز در اواخر
زندگی شان پس از
مایوس شدن از
سرمایه داران به
طرفداری از
طبقه کارگر
روی می آورند و
امر
سازماندهی
طبقه کارگر را
طرح می کنند . البته
باید توجه
داشت که آنها
چنین اعتقادی
نداشتند که
طبقه کارگر قادر
به کسب قدرت
سیاسی می تواند
باشد ، بلکه
هدف شان این
بود که از این
طریق سرمایه داران
را وادار
به عقب نشینی
نمایند .
این امید با
قطبی شدن هر
چه بیشتر نظام
طبقاتی
سرمایه داری به
هم می ریزد و
در اواخر نیمه
اول قرن
نوزدهم گرایشی
دربین عناصر
آگاه کارگری
بوجود می آید
که خود رهانی طبقه
کارگر را مطرح
می کنند . درهمین
سالها مارکس و
انگلس در
نوشته های خود
از این نظریه
دفاع می کنند . حتی
انگلس در
مقدمه بیانیه
کمونیست در
سال 1890 صراحتآ
می گوید :"ما
از همان زمان
باقاطعیت
تمام عقیده داشتیم
که " آزادی
کارگران باید
کار خود
کارگران باشد
" . و یا چنانکه
در مانیفست وظایف
و هدف حزب
کارگری را 1-
تشکل طبقه
کارگر به صورت
یک طبقه 2- بر انداختن
سلطۀ سرمایه
داری 3- تصرف
قدرت سیاسی به
دست طبقه
کارگر یاد می
کند . اگر به
این سه محور
طرح شده در
مانیفست توجه
شود ، می توان
پی برد که
آنها
از همان
ابتدا بر این اعتقاد
بودند که "
جنبش
کارگری جنبش
خود آگاه و
مستقل
اکثریتی عظیم
به سود این
اکثریت است ." این
گرایش کارگری با تمام
طرحهای خیالی
و تخیلی که مرز
روشنی ترسیم
می نماید و
اعلام می کنند
که "
کمونیستها
اصول فرقه
گرایانه ای مطرح
نمی کنند که
بخواهند بر
اساس آن جنبش
پرولتری را
شکل دهند و به
قالب ( مورد نظر
خود) در آورند
." " نتایج نظری
کمونیستها به
هیچ رو متکی
بر ایده ها یا
اصولی نیست که
این یا آن به
اصطلاح مصلح
جهانی اختراع
یا کشف کرده باشد
. "
یا
همین مطلب را
مارکس در نامه
به آرنودروگه
در سال 1843و یا در دست
نوشته های
پاریس در1844به
نوعی دیگر و
در قالب
جملاتی دیگر
بیان می کند و
همه اینها این
موضوع را
اثبات می کند
که آنها از
همان ابتدا
دارای چنین
اعتقادی
بودند . اما چرا
آنها چنین
اعتقادی
داشتند که "
آزادی کارگران
باید کار خود
طبقه کارگر
باشد ".
به
نظر من دلایل
زیر را می
توان بیان کرد
:
اولآ
طبقات دیگر بارشد
سرمایه راه
زوال طی می
کنند ، و تنها طبقه
کارگرمی باشد که
با پیدایش آن
بوجود می آید و
با رشد آن رشد
می کند و بر
وسعت اش
افزوده می شود
. ثانیآ با رشد
سرمایه ، کار بیشتراجتماعی
می شود ، در
نتیجه در کارگران
شرایط تبدیل
شدن به یک
طبقه مهیا می
گردد . و می
توانند به
عنوان یک طبقه
مستقل عمل
نمایند .ثالثآ
طبقات دیگر
خواهان اصلاح
سرمایه داری
هستند ، نمی
خواهند و نمی
توانند
خواهان
نابودی
سرمایه باشند
. رابعآ طبقه
کارگر در
مبارزه با
سرمایه چیزی
ندارد که از
دست دهد . اواز
منافع آینده
خود دفاع می
کند .
طبقه
کارگر و حزب
سیاسی
آیا
کارگران بدون
حزب سیاسی می
توانند نظام
سرمایه داری را از
بین ببرند ؟
حتی عقب
مانده ترین
گرایشات چپ
کارگری نیز بر
این اعتقادند که
طبقه کارگر جزء
تشکل و اتحاد
سلاح دیگری
ندارند . اما اینکه
طبقه کارگر
چگونه خود
راسازمان دهد
( و یا سازماندهی
شود) و اینکه
طبقه کارگرچگونه
خواهد توانست نظام
سرمایه داری
را درهم بشکند
و قدرت سیاسی
را به دست گیرد
، اختلاف
نظرهای بنیادی
وجود دارد . بخشی
براین
اعتقادند که
طبقه کارگر با
متشکل شدن در
تشکل های صنفی –
اقتصادی می
تواند برای بهترکردن
زندگی اصلاحاتی
در سیستم
سرمایه بوجود
آورد . این عده
هدف تشکیلات
واتحاد کارگران
را تا همین
اندازه می
پذیرند . بخشی
دیگراز این
فراتر می روند
و بر این
اعتقادند که
کارگران برای
وادار کردن
سرمایه داران
به عقب نشینی
می باید خود
را درتشکل های
سیاسی نیز
متشکل سازد . آنها
تشکل های
سیاسی طبقه
کارگر را نه در
ارتباط با کسب
قدرت سیاسی ،
بلکه تنها
برای آنکه
طبقه کارگر در
سیاست وزنی داشته
باشد در نظر
دارند . بخشی
دیگر نیز به
درستی بر این
اعتقادند که
طبقه کارگر زمانی
می تواند به
مثابه یک طبقه
عمل کند ،
زمانی می تواند
بطور مجزا در مقابل
احزاب و طبقات
دیگر صف آرائی
کند ، زمانی
می تواند یک انقلاب
اجتماعی را
سازمان دهد ،
زمانی می تواند
در راستای
الغاء طبقات
گام بردارد که
بتوانند خود
را در حزب
سیاسی خود
متشکل سازند .
دلایل این امر
به قرار زیر است
:چرا که از این
طریق می
توانند :1- اختلاف بین
لایه های مختلف
کارگری را از
بین ببرند و
از منافع
کل طبقه کارگر
دفاع نمایند .2-
در نظام
سرمایه داری تمام
امکانات
تبلیغی و
ترویجی در دست
طبقه
بورژوازی
متمرکز است .
او تمام تلاش
خود را برای
منحرف کردن
مبارزات
کارگری خواهد
کرد . کارگران
بدون حزب
مستقل کارگری
به دنباله
روهای
بورژوازی مبدل
خواهند شد . 3- سازماندهی
دموکراسی
توده ای و
رادیکال و یا
به عبارتی
دیگر در هم
شکستن ماشین
دولتی بورژوازی
لازمه اش وجود
حزب سیاسی
کارگری است که
نقش رهبری و
هدایت جنبش
اکثریت برای
اکثریت را باید
بعهده گیرد .
الغاء طبقات و
سازماندهی
مناسبات
سوسیالیستی
کار یک امروز
تا فردا نیست
، این مناسبات
باید از طریق
طبقه کارگر
متشکل در قدرت
سیاسی
سازماندهی
گردد و این
مهم بدون حزب
کارگری قابل
تحقق نیست .
نتیجه
آنکه طبقه
کارگر نمی
تواند بدون
حزب سیاسی
انقلاب
اجتماعی را
سازمان دهد و
در راستای
الغاء طبقات
گام بردارد .
از اینرو کسانی
که به نوعی در
ضدیت با حزب
سیاسی طبقه
کارگر قلم
فرسائی می
کنند چه خود
بخواهند و چه
نخواهند طبقه
کارگر را خلع
سلاح می کنند . ادامه
دارد
17
مارس 2011