آزادی امروز زنان                                                                

                                                    

                                                     قسمت دوم

 

                                                                             

                                                                                        لیندزی جرمن

                                                                            ترجمه: نسرین ابراهیمی            

                                                                     

 

 انتخاب زنان خانه دا ر                                                                              

                                                                                                 

تغییر نقشهای جنسی  به گفتگو از بحران مردانه منتهی شده است.  فیلمهای هالیوود مثل سقوط ، یا افشا گری،  جهانی را به تصویر میکشند که ارزشهای کهنه مردانه دیگر کاربرد ندارد و زنان  در محل کار، از مردان استفاده سو ظالمانه می برند. مردان شغلشان را از دست میدهند و زنان آنرا میگیرند،  مردان توسط زنان مورد آزار واذیت جنسی قرار میگیرند، و احساس میکنند که زنان بر علیه شان تبعیض قائل میشوند. این مسئله آنها را بیمار و دچار اختلال عصبی ( که ظاهرأ زمانی فقط منحصر زنان بود) میکند.  در ایالات متحده  ً  مردان عضلانی برجسته فیلمها مثل راسل کرو و برد پیت ، عقده حقارت  و خود کم بینی  مردانه را نشان میدهند.  ً  با در نظر گرفتن تعداد ثبت نام شده مردانی که برای ورزشگاهها آبونه میشوند، روبرتوالیواردیا، روان درمانگر اینگونه تعبیر میکند که  ً مردان اعتماد به نفس شان را به ظاهر فیزیکیشان گره میزنند، این مشکل بزرگی استً. 66 : آنها به احتمال زیاد از مد پیروی میکنند، لوازم آرایش شخصی میخرند و نگران شکل و ظاهرشان هستند.  هرچند آنان نسبت به زنان  به احتمال زیاد، خیلی جدی تر بیمار میشوند، به طور متوسط زودتر از زنان می میرند و درجه بالاتری از خودکشی را دارند.  در ده ساله پیش از اوایل 1990 ، خودکشی مردان در بریتانیا بطور قابل توجهی در میان مردان جوان  تا  هشتاد  در صد افزایش یافت. 67  بنظر میرسد هیچ چیز به سود مردان نیست، آنان بطور روز افزونی بوسیله  ً زنان  متخصص  تهدید می شوند، از عدم موفقیت خود بعنوان مرد میترسند وبا احساس هولناک از دست دادن  گذشته طلائی  یعنی زمانیکه  مردان وزنان هر دو جایگاه خود را میشناختند دست و پنجه نرم میکننند.

 

اکنون  مردان ظاهرأ احساس میکنند که  برای زنان و خانواده اضافی هستند و دیگر رل نان آوری خانواده را ندارند. سئوالی  که سی الی  چهل  سال  پیش حتی نمیتوانست مطرح شود. این مسئله  نقطه شروع تغییرات خیلی بزرگی  در رابطه با خانواده و قابلیت های زنان یا میل آنان  برای سرپرستی خانواده است.  در حالیکه در سال 1971  فقط  پنج در صد از خانوارها با فرزندان تحت تکفل تحت سرپرستی زنان بودند، تا قبل از اواخر 1990 این رقم به  بیست و دو در صد رسیده بود.  پدران تنها، سرپرستی  دو در صد دیگر از خانواده ها را بعهده دارند. 68  این ارقام، افزایش  قابل توجهی در تعداد زنانی که بدون حمایت یک مرد از فرزندان مراقبت میکنند را نشان میدهد.  با این وجود، ارقام همچنان نشان میدهند که سه چهارم فرزندان هنوز در خانواده های دو والدینی پرورش می یابند.   علاوه بر این، دریافت اینکه مردان در درون خانه رل کمی دارند یا رلی ندارند،  با افزایش شرکتشان در مراقبت از فرزندان وکارهای خانه  یکی نیست. اکثر پدرانی که با فرزندانشان زندگی نمیکنند  ً پدر های بدون مسئولیت ً اساطیر مجلات نیستند.  آنان اکثرأ در تماس با فرزندانشان هستند : هفتاد در صد پدران غیر مقیم در خانه به نوعی در تماس با فرزندانشان هستند و پنجاه در صد فرزندانشان را هر هفته میبینند. 69  لذا بیشتر کودکان در حال زندگی یا تماس مرتب با پدرانشان هستند. – بنظر نمیرسد که این مسئله  مبنائی برای بحران عمده  باشد.

 

یک خصیصه ویژه  تغییر در رفتار مردان، افزایش کار مردان  در  خانه بوده است. این  مسئله ای  شدیدأ  بحث برانگیز است. بررسیهای متفاوت، نتایج متفاوتی را  نشان  میدهد، و برآورد از آنانی که کار خانه را انجام میدهند،  بسیار  ذهنی است.  اما یک توافق عمومی وجود دارد که از آنچائیکه زنان ، زن  خانه دار بودن  تمام وقت را متوقف کرده اند،  میزان کاری را که در خانه انجام میدهند، کم کرده اند. از آنجائیکه  زنان تمام وقت کار میکنند، لذا فاصله میان  میزان کار خانگی ای که آنها انجام میدهند با شریک مردشان کمتر شده است.  در سال 1961 مدت زمانی  که مردان به کارهای روزمره اختصاص میدادند هفتده دقیقه در روز بود؛ اما تا قبل ا ز 1985 به  چهل دقیقه رسید. 70  در همین زمان،  زنان بریتانیا پنجاه و پنج دقیقه در روز،  یا 6.5 ساعت در هفته  صرف  کار خانگی میکردند که خود  کاهش را نشان میداد. در ابتدای این دوره میزان کار خانگی ای که  مردان انجام میداند  نیز کاهش یافت،  وآن دلالت بر رشد دراز مدتی داشت که خرید  وسایل خانگی را مقرون به صرفه ساخته بود و این امر در کوتاه کردن ساعات صرف شده در کار خانگی تاثیر داشت. اما این روند از 1970 عوض شد ، و کار خانگی برای همه مردان از پانزده دقیقه  به چهل دقیقه در روز افزایش یافت  و برای آنهائی که کار تمام وقت  داشتند از سیزده  دقیقه در روز به سی وپنج  دقیقه افزایش یافت.  این افزایش  ً احتمالأ  تغییرات ایدئولوژیک  بعلاوه فشارهای عملی همراه با انتقال زنان ازدواج کرده  به  سر کار با دستمزد  را منعکس میکرد. 71  در حالیکه برای همه زنان مجموعه ساعاتی  که صرف کار خانگی میشود  کاهش یافته است، لذا این کاهش بطور متناسب انجام نشده ،  کارگران تمام وقت ، حداقل  سود و آنانی که بدون شغل بودند بیشترین منفعت را بدست آوردند. 72

 

از طرف دیگر، والدین کارگر، هر دو جنس، وقت بیشتری صرف مراقبت از کودکان  – بخصوص کودکان زیر پنج ساله میکنند. مردان  دارای شغل  در سال  1961 یازده  دقیقه در روز از فرزندانشان مراقبت میکردند در مقایسه با سال  1985  که بطور متوسط  به چهل و چهار دقیقه در روز افزایش یافت- هنوز خیلی کمتر از صد و هفت دقیقه ای است  که زنان در 1985 صرف میکردند، با این وصف، این رقم ،افزایش قابل توجهی  در کار مردان در خانه را نشان میدهد. 73  بسیاری از مردان به پژوهشگران میگویند که آنها دوست دارند رلی بیشتر از آنچه که پدران خودشان در دوره کودکیشان انجام دادند  در زندگی فرزندانشان بازی کنند. 74  با وجود تغییرات بسیار بزرگ در طی چند دهه گذشته،   تقسیم جنسی کار هنوز وجود دارد و زنان هنوز حجم بزرک کار خانگی را انجام میدهند.  یک مطالعه در اواسط 1990 در رابطه با استفاده از وقت،  نشان داد که مادرها نسبت به مردان  وقت خیلی  بیشتری در انجام آشپزی و کار خانگی ( 2.59 ساعت زنان  در مقابل 0.41  کار مردان ) و وقت بیشتری در مراقبت از کودکان و بزرگان(  1.54 زنان  در مقابل 0.41   ساعت مردان  ) صرف میکنند . از سوی دیگر مردان  بیشتر کار با دستمزدانجام میدهند ( 5.31  ساعت در روز به نسبت 2.06 ساعت برای زنان ) و یکساعت در روز را در رفت و آمد میگذرانند، که در مقایسه،  زنان نیمساعت است. اما  زنان وقت بیشتری را به خوابیدن و برخورد اجتماعی میگذرانند. 75  آمار اخیر در ایالات متحده دو نمونه از  چگونگی تغییر در زندگی خانواده  را نمایان میسازد.  والدین از هر دو جنس به نسبت به سال 1960 بطور متوسط  ده یا دوازده ساعت  وقت کمتری را در هفته با فرزندانشان  میگذرانند ، و منبع ده در صد غذای خانواده مک دونالد است. 76  این نمودار خانواده ای است  که در آن همه  تحت فشار وقت قرار داشته  و تازه  در حوزه ای استکه  در آن  مدل کلاسیک خانواده از بسیاری جهات در  کمترین حالت  تضعیف شده است.

 

میزان کار خارج از خانه بوسیله  والدین،  اثری  قاطع  بر میزان کار خانگی ای که  انجام میدهند  دارد.  پاسخ مادران و پدران جوان، باز هم در اواسط 1990  به سئوال  تقسیم کار در خانه این مسئله  را در بر دارد.  حتی وقتی والدین هر دو تمام وقت کار میکنند، مادران مسئولیت اکثر کارهای روزمره خانگی  را برعهده داشتند، لیکن در اینجا بیست و هفت در صد مردها  گفتند که در آماده کردن و پختن غذا، چهل در صد در خرید، و سی و پنج  در صد در تمیز کردن بطور مساوی سهیم بودند. زمانیکه زنان پاره وقت کار می کردند این ارقام  به ترتیب به  پانزده در صد ، بیست و هشت   و شانزده در صد  کاهش یافت.  هنگامیکه زن تمام وقت در خانه بود،  فقط ده در صد مردان در پختن غذای اصلی و فقط  یازده در صد در تمیز کردن سهم داشتند-  در خرید تعداد بیشتری،به همان میزان  زنان پاره وقت، یعنی بیست و هشت در صد سهیم بودند.  پاسخ مادران به سئوالهای مشابه با مردان،  بعضی تفاوتها را اما  نه تناقض عظیم را نشان می داد.  بطور کلی، زنان احتمالأ ،اندکی بیشتر از مردان  جواب میدادند که  بیشترین کارهای روزمره راآنها انجام می دهند  و احتمال اینکه باور کنند که مردها بطور مساوی در کارها  سهیم هستند کمی  کمتر بود. 77  نتیجه گیری قریب به اتفاق این است که درحالتیکه هر دو تمام وقت کار میکنند به احتمال زیاد مردها  در کارهای روزانه سهمی برمیدارند. اما حتی  تا بطور مساوی سهیم  شدن  فاصله زیادی دارند.  تقسیم سنتی کار هنور اعمال میشود، و مردان بیشترین کارهای دستی وتعمیر را انجام میدهند.  لذا حتی در حالتیکه زن کار میکند و مرد در خانه می ماند، و سهم کاری که مردان  در خانه میکنند افزایش می یابد، اما این  به آن حد کافی که رلها را وارونه کند نیست.  این نکته همچنین،  حوزه بزرگترین عدم توافق  میان مردان و زنان است،  در حالیکه  بیست و هشت  در صد از  مردان اعتقاد دارند که آنها بیشترین آشپزی غذای اصلی خانه را انجام میدهند، فقط 6 در صد زنانشان اینگونه فکر  میکنند. 78 برخی مفسرین حتی پیشنهاد کرده اند که مردهائی که کار تمام وقت دارند بطور واقعی کار روزمره خانگی  بیشتراز مردان بیکاری که همسرانشان کار میکنند، انجام میدهند.79  بنظر میرسد که در رابطه با کار،  مسائل بسیار  پیچیده تر ازاین استکه  خیلی ساده چه کسی ساعات طولانی تری در خارج از خانه کار میکند.  شرایطی که در آن رلهای جنسیتی بطور واضح تری وارونه شده -  وضعیتی  است که زنان  کار میکنند و مردان در خانه می مانند.  هنگامی که هر دو هم زن و هم مرد  در بیرون از خانه کار میکنند،  زنان مجبورند بار قابل ملاحظه ای از کار خانگی را همچنان  بر دوش بگیرند. درغالب اوقات  علائمی وجود دارد که  نشان میدهد  که مردان  برای تطبیق با   رل  ً خانه داری ً  بخصوص مشکل  دارند. این  اکراه ایدئولوژیک و عملی  برخی مردان  در خانه برای گرفتن این نقش، که خود آن محصول بی ارج دانستن کار خانگی است ،  به نوبه خود از سرشت کار خانگی در جامعه سرمایه داری بعنوان کار تکراری و بدون دستمزد نشأت میگیرد.

 

 ویژه گی تعریف شده هر فردی در جامعه سرمایه داری فروش نیروی کارش است. امروزه خواست سرمایه برای این نیروی کارآنقدر زیاد است که هر عضو خانواده تحت فشار برای ورود به بازار کار است.  کسی که قادر به وارد شدن به این بازار کار  نباشد، آنرا نقطه ضعف خود میداند.  و بجز نیازهای  پایه ای زندگی،  مجال خیلی کمی  برای مصرف  چیزها  دارد. آنهائی که شغل با دستمزد  ندارند یکی از پائین ترین موقعیتها را در جامعه بر دوش میکشند. مردها که  با انتظار داشتن کار با دستمزد بعنوان حقشان، بار آورده میشوند  هنگامیکه آن را از دست میدهند با حدت تمام  آنرا احساس میکنند، و وقتی که از آنها خواسته میشود که رلی را که از نظر اجتماعی عمدتأ  پست  دیده میشود انجام بدهند ، این را انکار رلشان بعنوان مرد احساس میکنند. جای تعجب نیست که مردانی که از بازار کار بیرون انداخته میشوند احساس گم شدن وبدون ارزش اجتماعی شدن را دارند. بالاخره این همان احساسی بود که بسیاری از زنان خانه دار احساس میکردند، و هنوز هم احساس میکنند – اما مردها برای کنار آمدن با آن  فاقد شرایط اجتماعی هستند، از اینرو در حتی  ً   خانه دار خوب  ً شدن  ناتوان می باشند. مردان بیکار که مسئول مراقبت از فرزندان هستند، عمدتأ بجای اینکه خود را مراقبت کننده موفق بدانند، همچون  ً نان آور ناموفق ً  می بینند. 80

 

معدنچیان کان ذغال سنگ گریمتورپ در یورکشیر، که در سال 1993 بسته شد، احساسات مردها را در این موقعیت  توصیف میکنند.  یکی از آنها میگفت،  ً روز من؟  از خواب بیدار میشوم ، رختها را شسته و روی طناب میاندازم، بچه ها را به مدرسه برده، کمی خرید کرده وچای را برای زمانی که او (همسر) به خانه میآید آماده میکنم... دولت از تعلیم و آموزش و پرورش حرف میزند. برای چه؟ ً   یکنفر دیگر میگوید،  ً غرور وافتخار ما در کارمان بود ،  ما در ساختن  جهان سهم  داشتیم، برای خود  جایگاهی داشتیم. همه رفت. حالا من یک همسر خانه دار هستم. ً 82

 

یکی از دلایل  رفتار بسیار متناقض بسیاری از مردان  اینستکه که علائمی که جامعه به آنان میدهد نیز علائم  متناقضی است.  بخش زیادی از ایدئولوژی مسلط در کشورهائی هچون انگلیس تساوی طلبی (بین زن و مرد) در حرف است.  نظریات مورد قبول در بین اکثریت  حاکمانمان و اکثریت رسانه ها این استکه  از زن و مرد انتظار میرود که هر دو کار کنند ( البته اکنون مادری که در خانه می ماند و انتظار درآمد از طرف دولت را دارد با مذمت نگریسه میشود). از مردان و زنان انتظار میرود که کار خانگی و مراقبت از فرزندان را  تا جائیکه امکانپذیر است با هم سهیم باشند، و پنداشته میشود که خانواده همچون واحد  مصرفی  خشنودی عمل میکنند که  درجه ای ازانتخاب دمکراتیک را به همه اعضایش  میدهند،. مردانی که چون چهره پدر مستبد رفتار میکنند، هم نادر وهم دارای افکار منحرف در نظر گرفته میشوند. تونی بلیر و دیوید بکهام تظاهر میکنند که مراقبت بطور طبیعی به پدر میآید. هیچکس نمیتواند آنها را مری آنز بخواند- آنطوری که در لانکاشیر در سالهای 1940  وقتی مردها کالسکه بچه را میراندند ، به آنها گفته میشد. 83 (  این  بدین معنی نیست که آنها اغلب اینکار را میکنند، چون  پرستار بچه این کار را میکند ). اما حتی از هنگامیکه مردها تشویق به نشان دادن احساساتشان شده اند،  رشد خوب وپسندیده کمتر نشان داده ند،  که این به نوبه خود تاثیر ایدئولوژیک بر رفتار خود مردان داشته است.  ارزشهای سنتی مردانه،:  کلوپهای لپ دانسینگ ( رقص لختی زنان)، مجلات جدید پسران؛ کمپین های موذیانه علیه  ً تجاوز در قرار ملاقات  ً ، تجدید حیات زبان جنسیتی، و ادامه سطوح بالائی از خشونت فردی علیه زنان ، حداقل در میان لایه هائی از مردان همچنان وجود دارد.

 

ًمجله  ً پسران جدید ً (نیو لدز) با رفتار عقب مانده شان  در باره زنان  پدیده ای است که توسط سایمن نای ، نویسنده سریال تلویزیونی  مردها بطور ناشایستی رفتار میکنند، اینطور  توضیح داده شد:

 

 ً پدیده پسران  در 1979 از طریق نخبه گرائی ( یا حکومت توانگران جدید ، بسته به سرسپردگی سیاسیشان) خلق شد و  توسط مارگارت تاچراز قید و بند آزاد شدند.  مردان پر سر وصدا و  جوانی  که دربازار تجارت و مبادلات لندن ازدحام کرده ، کسب ثروت میکردند و دسته دسته  دلالان مغرور سهام گیلفورد را می ترساندند،  پسرها تروجانی (ویروس کامپیوتری)   پنهان شده در شکم موسسات مالی بودند  و در درون موسسات تغییر میدادند.  فحش دادن و یک کمی  هم سکسیست بودن مسئله ای نبود،برای اینکه آنها سخت کار میکردند. 84

 

تجلی اصلی  ً پسرها ً ، عروج  مجلات مردان،  پراز  زرق وبرق، در سطح بالای بازار و پر از تبلیغات گرانقیمت است  که  تا اواخر سالهای 1990،  در ماه،  یک و نیم  میلیون نسخه فروش داشت. 85  عنوان و سر تیتر آن  چیزی بین  سفسطه، تحریف و عرصه و نمایش تغییر میکند اما در فروش آن هیچ جای شکی نبود :  جلد آن همیشه شامل زنان در وضعیت های مختلف بدون لباس است. درونش کمی متفاوت میباشد، شامل میزان وسیعی سکس ، فوتبال فراوان، علاقه خیلی قوی  به مصرف آشکار، این فرض عمومی  که ً خارجیان ً  پست، غیر عادی وهم احمق هستند، چیزی که زنان واقعأ  ً میخواهند ً  فقط سکس است، و بر اساس  یکی از کلیشه ای ترین  فانتزی های مردانه  هر مرد واقعی  فقط  به آبجو، ورزش و ً  سکس ً  فکر میکند. اینان  مردان با هدف و جاه طلبی هستند که به بدی رفتار میکنند.  سردبیر  مجله جی کیو اکتیو، میانگین خوانندگانش را بین 25 تا 35 ساله  توصیف کرد، جوانانی که احتمالأ   ً بزرگراه را با  ماشین اودی و با دوچرخه کوهستانی بر روی ماشین گشت میزنند  ً. 86   تبلیغات بورژوازی، تمرکز خود را بر روی  جوانان  بیست و سی ساله  و دارای میزان عظیمی از درآمد  قابل عرصه، بر ماشین، لباس و استخدام در ارتش قرار داده است.

 

گاهأ استدلال میشود که پدیده پسرها و مجلات مردان  تاثیری مثبت دارد،  ً تلاشی است  بوسیله مردان رک و راست برای وفق دادن خود  با موقعیت جدید در جهان، با موج جدید  فمنیسم وتضعیف اشکال سنتی هویت جنسی ً  87  اما به هر گونه ای این مجلات بررسی شود،  درک بسیار کمی از وفق دادن  را نشان میدهد. برخوردهائی با  ویژه گیهای  جهت دار مثل:   ً ده لحظه بزرگ سکسی در سینما ً  نظر  دیوید بدیل در رابطه با خودارضائی؛ یا در مجله  اف اچ ام، که  فرض بر پیچیده تر بودن آن است ، تحلیل بین المللی بر سطح کمیک پسرها است.  این خوش مزه گی بنی هیل است که  دوباره  برای سال های 1990 بسته بندی شده است.  و اساس آن یکسری از ارزشهای عمیقأ محافظه کارانه است. که همچنان  مشابه سالهای 1950 هستند.  زنانی که در رابطه با چنین تصاویری شکایت میکنند، یاآنهائی که شوخی های جنسی را خنده دار نمیدانند، یا آنهائی که به هر طریق دیگر هنجارها  را میشکنند، بعنوان بی مزه، بسیار غیر جذاب برای بدست آوردن یک مرد، یا لزبین  در نظر گرفته میشود.  غریو پدیده  پسرها، ما عاشق زنان هستیم، است، اما آنها بهیچ وجه عاشق زنان نیستند.  آنها عاشق تصویر ویژه و تجسم مادی ابژه گشته از زنان هستند ، چرا که  این تصویر، مردانگی  و موقعیت آنها را افزایش میدهد:

 

 ً  در مورد مجله پسرها نه فقط  نوستالژی برای تصاویر و اشکالی  شناخته شده از  زنان  به سبک یک جوان عیاش در اوج خوشبختی  وجود دارد، بلکه همچنین  میلی  برای  به بزبان آوردن همه گناهان شناخته شده  مردان، بدون  تصور کردن  آخ و اوخ  تند و تیز  فمنیستها بوده است. مجلات مردانه  نقش و تصاویری از زنان را  تجلیل میکنند که  فمنیستها سه دهه پیش بدون تامل تقبیحش میکردند؛ اما  نقشها ی  معاصر در زمینه ای قرار داده شده که تلاش میکند تمامی  حق ما را  در  داشتن هر عقید ه ای انکار کند.88  

 

 ً پیام مجلات این  استکه مردان هنوز میتوانند  سلطه خود را در مواجهه  با تهدید آزادی شان  جشن بگیرند-  و چه کسی  جرآت دارد که شکایت کند؟  فعالیتهای قدیمی سکسیستی  در حوزه های دیگری لباس سرگرمی و شوخی به تن کرده است.  استریپ تیز زننده  قدیم تحت عنوان  لپ دانسینگ در کلوپهای گرانقیمت دو باره متولد شده  و توسط  مردان  تاجر  و کارکنان مراکز تجاری  بانکی در سفر تفریحی،  تشویق وحمایت میشود.  فرض بر این گذاشته شده  که  حضور زنان درمیان تماشاچیان، این رشد فرهنگی را قابل قبول میکند.   دویست کلوبی که اکنون در بریتانیا وجود دارد، نوعی  ابتکار در ایجاد شاخه ای از صنعت سکس دیده میشود، اینها  فرض اینکه کوچکترین  ذره ای از استثمار و یا  صدمه  به زنان برسد را در نظر نمیگیرد. ً  89  هر چند کلوپهای لپ دانسینگ، الگوی کهنه استثمار، یعنی  پاتوقهای استریپ تیز یا فاحشه خانه ها را نقض نمیکنند – بلکه آنها را برای مشتریان با کارتهای اعتباری دوباره  بسته بندی کرده است.

 

 ظاهرأ بهانه وعذر برای غالب این  طرز رفتار، مشارکت و حضور زنان است:  دخترها - زنان  مشروب خور قهار، از نظرجنسی مهاجم، زنان مطمئن و بی پروا که ظاهرأ  به اینکار راضی هستند به این دلیل که  با روش خود با مردها بازی میکنند.  تبعیض گرایان جنسی سابق میخواستند زنان منفعل باشند –  اکنون زنان اجازه دارند که فعال باشند  اما تا جائیکه  تبعیض جنسی را قبول کنند واین طرز برخورد یکی از نگرش های  پدیده پسران شده است.  این مسئله  خیلی فراتر از زنان جوان میرود، وتاکید زنان مسن تر بر تمایل بر تداوم  جذابیت و فعالیت جنسی شان را نیز بهمراه دارد.  زنان میانسالی از، طبقه متوسط که در فیلم  کالندر گرلز (دختران سالنما) ، لباسهایشان را در میآورند، یا نوشته  جرماین گریر در مورد پدیده پسرها بعنوان کالای  جنسی ، و حتی آگهی تبلیغاتی برای کاردهای اعتباری فروشگاه رنجیره ای  مارکس و اسپنسر ، جائیکه  یک ییشخدمت ایتالیائی  نظر یک زن را گرفته است، همه نشان میدهد که تقویت رلهای جنسیتی و عدم انهدام  آن بچه شکلی  در آمده است.

 

بخشی از بحث  ما در مورد  مردها  در رابطه با  تلاش آنها در تقویت خانواده سنتی است آنهم در شرایطی که  با افزایش بی میلی دربخش زیادی از جامعه  برای زندگی در خانواده مرسوم هسته ای  مواجهه هستیم.  ملانی فیلیپز میگوید  اعلان این مسئله بعنوان  به اصطلاح  ً بحران ناشی از مردانگی ً  اختراع کسانی است که آرزو میکنند ادعا کنند که رل مشخص پدران  زائد است. 90   هدف او روشن است – مجبور کردن مردان به کار،  چرا که  در حال حاضر بسیاری از مشکلات اجتماعی ای را که اداره کنندگان جامعه  با آن مواجهه هستند،  حل میکند:

 

  مرد نان آور ...نه  قراردادی  و نه  بی مورد است.  از این جهت  مهم است که هم  هویت مردانگی  را تحکیم میکنند وهم خصوصیات  سلطه گری مذکر را متمدن میسازند.  بهمین دلیل است که  بیکاری رل خرابی را در اجتماعی شدن  پسران جوان  بازی کرده و سلامت عاطفی و فیزیکی   پدرانشان را درهم شکست .  شغل یک وسیله، یک فعالیت هدف-  محور است که اجازه میدهد مردها به خانواده هایشان ار طریق رقابت خدمت کنند.  ازاین طریق،  سلطه جوئی  مرد به نفع  مقاصد اجتماعی هدایت میشود91.

 

دید فلیپز راجع به مردها، معادل مدرن کسانی است که در سالهای 1960،  نبود  جنگ یا خدمت وظیفه  ملی را که از طریق آن مردان جوان میتوانستند به خدمت سربازی بپردازند،  تقبیح میکردند. امروزه آنهائی که از کار محروم هستند،  متهم به گرایش به خشونت و- حتی  بدتر-  دادن اجازه  به دولت در گرفتن مسئولیت خانواده هایشان میشوند. به نظر فلیپز مردها بایستی جایگاهشان را بشناسند، و آن کار کردن    یعنی  تنها  وسیله برای   ً متمدن کردن آنها ، این اصطلاح  دلسرد کننده ای است که او  بکار می برد. این تصویر اقتدار گرایانه از نظم جهانی،  یعنی در حالتیکه  مردها نان آوران  خانواده هستند و زنان رل سنتی مادر وهمسر را می پذیرند، این فکر را به ذهن متبادر میکند که  یک تمایل  درونی به خشونت و رفتار بد در مردان  وجود دارد، و این  به هیچ معنی منحصر به فرد نیست.  این درک که مردها تنها  بوسیله خانواده میتوانند رستگار ومتمدن شوند ، درکی است که  وسیعأ وجود دارد.

 

 سندی روکستن ارتباطی بین مردانگی و جنایتکاری را  در رلهای جنسیتی که مردان و زنان  پس از بلوغ  اتخاذ میکنند،  مطرح میکند. تناقض میان پسر بچه  ومرد بالغ بیشتر از تفاوت بین دختر بچه و زن بالغ است.

 

 

دید غالب در مورد مردانگی این استکه مرد بایستی سرسخت وزمخت، قوی، سلطه جو، مستقل، منطقی، باهوش و غیره باشد. اما تصور غالب در مورد کودکان،  آنها را آسیب پذیر، ضعیف، بی تجربه، منفعل و وابسته میداند. این تناقض ویژه ای را برای پسرها  بوجود میآورد و از هنگامیکه به بزرگسالی نزدیکتر میشوند، بیشتر میگردد، برای اینکه خیلی ساده در ساختار کودکی، به مرد بودن نمیتوان رسید. 92

 

اگر این درست است،  پس مرد شدن به معنی طرد همه  ویژه گی هائی  ( اغلب  با زنانگی پیوند دارند)  که نزدیکترین ارتباط  را با دوران کودکی داشته  و برگزیدن رفتار واعمالی می باشد  که مردانه در نظر گرفته میشود. از اینرو باند های جنایتکار، سطحی از رفتار بزهکارانه، جنگندگی، و تمسخر اشکال ویژه ای از فضیلت که کودکانه بنظر میرسد، همه بخشهائی از این پروسه هستند. همینطور است پرستش ورزشکاران قهرمان.  در این طرز تفکر عنصری  طبقاتی وجود دارد.  مدارس سطح بالا  تمایل به پروراندن تفسیری  لیبرالی از صفات وشخصیت انسان،  مشابه  با آنچیزی که در مدارس قدیمی خصوصی بود،  دارند:  مثل برتری فردی در ورزش،  داشتن هدف در یادگیری، واین مسئله انتظارات همه طرفین در گیر در این سرمایه گذاری را، که  شاگردانشان  جایگاه مهمی را در جامعه  خواهد داشت، برآورده میکند.  جایگاه طبقات میانی وبالا بیشتر در رشد فردی تا حد معینی جدا از توده مردم، و جاه طلبی  برای موفقیت در شغل، خلاصه  میشود، پسران  نوجوان  با  پیشینه ای این چنینی، خود را برای چنین آینده ای آماده  خواهند دید. اما پسران طبقه کارگر،  رشد نوجوانی خود را بیشتر از خیابانها واز فرهنگ مردمی میگیرند:  تحسین جمعی برای ورزشهای فردی یا خبرگی در موسیقی ارزش گذاری زیادی میشود، و  خصوصیات و ویژه گیهای عملی و فیزیکی  جایگاه بالاتری نسبت به  توانائهای آکادمیک جلب میکند. این  نوعی مردانگی است که بسیاری از مفسرین با آن مخالفت هستند،  وهنوز بخودی خود نه تنها  تهدیدی برای توده مردم،  بلکه برای ایدئولوژی غالب  که تلاش میکنند بچه های طبقه کارگر را در جای خودشان قرار دهند نیز می باشد. چرا توانائی در بریک دانسینگ نباید  به همان اندازه  بازی گلف ارزش گذاری شود؟  یا توانائی در حفظ کردن اشعار آهنگها بهمان اندازه دانستن جدول ضرب با ارزش نباشد؟  مد  لباسهای خیابانی، رسم شدن پوشیدن اونیفورمهای مدرسه، رد پذیرش ایدئولوژی محدود طبقه متوسط  که اکنون با  فشار  بر مدارس  تحمیل شده است،  همه یک شکلی از عصیان هستند،  که اغلب  با تهاجم و پرخاشگری ، بعنوان وسیله ای برای ابراز کنترل و موقعیت اجتماعی  تاکید میشود.

 

 حتی در اینجا نیزباید چشم اندازی داشته باشیم.  اکثریت پسرها بشدت خشن نیستند.  بعضی از معمولی ترین جرمها ممکن است که بیشتر  ً زنانه ً  باشد تا  ً مردانهً .  ارقام وزارت کشور تاکید میکند که یک هشتم همه جرایم ثبت شده مربوط به دزدی از مغازه ها می باشد که در آن به زنان بیشتر از مردان اخطار قانونی  داده میشود. این جرم  بخصوص در میان زنان جوان متداول است،  هر ساله به 7528 دختر بین سنین 13 و 15 اخطار داده میشود.  در مقایسه با پسرها این رقم 6370 میباشد. 93  یک بررسی نشان داد که هشتاد و نه  در صد از دخترهای طبقه کارگر حداقل در یک  دعوای فیزیکی  در گیر بوده اند. 94  از نگرانی واضطراب عمومی اخیر حول برخی از این مسائل مشکل بشود نتیجه گیری کرد که جرایم نو جوانان همه گیر نیست. همانگونه نیز کسی نتیجه نمیگیرد که -  همچنانکه واقعی است – تعداد بیشتری از پسرها به نسبت  گذشته امتحاناتشان را پاس میکنند  ونسبت بیسوادی در جوانان کمتر از پیران است. این درست است که در بسیاری از حوزه های آموزش و پرورش دخترها بهتر از پسرها بوده اند، و رشدشان نسبت به پسرها  خیلی سریعتر است. اما با توجه به انتظار تحول در رابطه با کار و آموزش برای زنان در طول چند دهه گذشته این جای تعجب ندارد.  برگردیم به سالهای  1950 و 1960  وقتیکه دخترها از نظر وضعیت  تحصیلات بدتر از پسرها بودند، این را به حساب توقعات  پائین  دختران از نظر شغلی و جهانی بودن  ستمشان میگذاشتند. امروزه بخصوص در حالیکه  مدارک تحصیلی از چنان اهمیت بالائی در بازار کار برای کارگران هر دو جنس برخوردار است، جای تعجب نیست که دختران تلاش میکنند که خود را برای رقابت در کنار پسران در این بازار مجهز کنند.  ممکن است که مزیت دختران در کارهای دفتری و شغلهای یقه سفید، آنها را اندکی بیش از پسران  برای بدست آوردن مدرک تشویق کند. این مسئله خیلی زیاد  یک  پروسه برابر شدن میان دو جنس است.  در این پروسه پسرها میتوانند احساس کنند که آنها نسبتأ بد انجام میدهند و به این دلیل احساس عدم اعتماد به نفس کنند.  با این وجود، این حقیقت  که وضعیت تحصیلی  پسرها با درجه بسیار آهسته تری همچنان در حال رشد است،  باقی است.  نسبت زنان جوانی که در بریتانیا دویا سه موضوع ( ای لول)  در دبیرستان کسب میکنند از اواسط 1970  دو برابر شده، در حالیکه تعداد مردان در همین رابطه در همان دوره زمانی کمتر از نصف افزایش یافته است.  با این حال تعداد کسانیکه  در دبیرستان درس میخوانند بطور قابل ملاحظه ای افزایش یافته است. 95   در حالیکه در سال 71/1970 تعداد  173000  زن در رده کارشناسی تحصیل میکردند، تا قبل از 98/1997 این تعداد به 555.000 رسید. ارقام قابل مقایسه ای در همین رابطه برای مردان به ترتیب  241000 و 498000 است.  زنان در این رده به مردان رسیده اند و از آنان پیشی گرفته اند، اما در رده فوق لیسانس هنوز ار قام،  کمی پائین تر از مردان است، با وجود اینکه آنها از پائین ترین سطح شروع کرده اند. 96  بزرگترین افزایش در شرکت زنان و گرفتن مدارک تحصیلی بنظر میرسد که از سال 1980 بوجود آمد، که شاید یکی از  دهه هائی است که قطعأ در ساختن این ایده که زنان خود  باید مسئولیت پیشروی خود را برعهده بگیرند، نقش داشته،  واین پیشروی قطعأ تا سالهای 1990 ادامه داشته است. 97   اینکه این روند ادامه خواهد یافت -  شکاف بیشتر  بین دو جنس را بوجود میآورد-  یا اینکه با سطوح وسیعی از برابری اما با اندکی مزیت برای زنان تثبیت میشود، هنوز خیلی زود است که اظهار نظر کرد.  با این وجود آنچه که مسلم است، رل طبقه در آموزش و پرورش می باشد و به نظر میرسد که بسیار بیشتر از جنسیت  بر کارآئی آموزش  نفوذ دارد. درجه موفقیت  دانش آموزان در امتحانات جی سی اس ای ( معادل سیکل) در مدارس  دولتی در فقیرترین مناطق شهری به نسبت آنانی که در مناطق مرفه تر هستند نصف می باشد. 98  در سالهای 92/1991 ، پنجاه و پنج  در صد محصلین  برخاسته از خانواده های  دارای حرفه تخصصی در زیر 21 سال به تحصیلات بالاتر می رفتند؛ که  تا قبل از سالهای  99/1998 ، به هفتاد و دو در صد رسید.  در 92/1991  فقط  شش در صد  فرزندان برخاسته از طبقه کارگر فاقد مهارت به تحصیلات بالاتر میرفتند.  این رقم تا قبل از دهه به سیزده  در صد افزایش یافته بود. احتمال اینکه  فرزندان متخصصین،  دو برابر بیش از میانگین عمومی به  تحصیلات بالاتر بروند وجود دارد، در حالیکه برای فرزندان کارگران غیر ماهراین احتمال نصف است. 99   احساس بی ارزشی و نومیدی در مورد آینده مطمئنأ  باید با ادراک دختران و پسران طبقه کارگر از این  فقدان دسترسی به نوعی از تحصیلات که لااقل  حاکی از نوید مزایای مالی و اجتماعی است مرتبط باشد.  هنگامیکه  به جوانانی که مدرکی بدست نیاورده اند نگاه میکنیم، اختلاف فاحشی بین دخترها و پسرها وجود ندارد ، هشت  در صد پسرها و پنج  در صد دخترها  در سالهای 98/1997 سیکل را تمام نکردند، در حالیکه  بیست و شش در صد پسرها و سی و سه  در صد دخترها دودرس یا بیشتر ای لول ( معادل دیپلم) را بدست آوردند.  100     شکاف تحصیلی را فقط از زاویه  دختر و پسر دیدن،  تقسیم بندی بسیار بزرگتر طبقاتی را که منتقدین راستگرا بسیار علاقه مند به پوشاندن آن هستند را تیره و تار میکند.

 

چه نوع جامعه ای به  زنان همچون یک تهدید مینگرد

 

  حالا  مردان میدانند زن بودن چگونه است  این  جوابی عمومی از سوی بسیاری از زنان است که با شنیدن داستانهائی در مورد بحران مردها،  خوراک لذیذی برای خود پیدا کردند.  نمیتوان فکر نکرد  که ما  زنان همواره ناچار به تحمل بوده ایم    حالا چرا  وقتی برای مردی اتفاق میافتد  متفاوت است؟  تجربه مردانی  که کارشان را از دست داده اند یا کاری در سطح پائین تر از آنچه که داشتند میکنند،  با ناراحتی و بی قراری سنتی  در خانه ماندن زنان بارها و بارها قابل مقایسه هست.  بیل کوستاز،  بیکار، 34 ساله  بسته بندی کننده گوشت، در آمریکا شکایت میکند،  ً دیگه هیچ کس را نمیبینم. با کسانیکه کار میکردم رفیق بودیم... بعد از کار ما بیرون میرفتیم و آبجو میخوردیم وتوپ بازی میکردیم. الان حتی نمیدانم که آنها چه کار میکنند  ً. 101   بعضی ها عقیده دارند که مشکل مردان دقیقأ اینستکه آنها در رل سنتی  ً زنان ً هستند.

 

اما البته که آنها در رل سنتی  زنان نیستند.  تعداد زیادی از مردان هنوز برای کار بیرون میروند، آنها هنوز تقریبأ همه مشاغل قدرتمند در جامعه سرمایه داری را در دست دارند، و هنوز در اکثر اوقات زنان را در نگهداری کودک تنها میگذارند،  چه زنان این کار را  بخاطر عشق و علاقه  وچه بخاطر دستمزد انجام دهند.  مردان، در اکثر موارد مرد خانه دار تمام وقت نیستند -  و آنهائی که ادعا میکنند که هستند، اغلب در خانه بطور نیمه وقت  در مشاغلی که دارای درجه بالائی از خود مختاری است و پاداش نسبتأ خوبی نیز میگیرند کار میکنند. این با  کار رده پائین ، جدا از هر رابطه اجتماعی غیر از همسایه بغلی و کودکان ، که زنان را مستعد افسردگی، ملالت  و بیماریهای عصبی میکند،  خیلی فاصله دارد.  مردانی که به این چنین رلی بیشترین نزدیکی را دارند، آنهائی هستند که برای مدت طولانی  بیکار بوده، و معمولأ بدون مسئولیت مستقیم نگهداری از کودکان، ونیزاغلب  مردان مسن تری که  بدلیل عدم تواانائی در فروش نیروی کار احساس بی ارزشی میکنند.

 

دگرگونی واقعی دراینجا این است  که زنان و مردان از نظر کار و زندگی خانگی شان بهم نزدیک میشوند، اما  برای انجام آن، در حال تلاش وتقلا  آنهم در  شرایطی  که در انتخاب خودشان نیست، هستند .  آنها همچنین بر علیه زمینه ادامه ستم بر زنان  و تشدید استثمار هم بر مردان و هم زنان  مبارزه میکنند.  تعجبی ندارد که تعداد زیادی احساس میکنند که در بحران هستند.  یا جای تعجب نیست که  تعداد روزافزونی شروع به زیر سئوال بردن  جامعه ای  که اینگونه  با  زنان ومردان رفتار میکند، کرده اند.  تجربه  جامعه سرمایه داری،  پتانسیل  متحد کننده افراد طبقه کارگر را داراست:  روند واقعی استثمار، تعداد زیادی از مردم را بعنوان کارگر  گرد هم میآورد. آنها با تجربه مشابهی از دستمزد پائین،  قوانین غیرقابل ملاحظه  کار، استبداد در حفظ وقت و بطور دائم به ماشینها گره خوردن  روبرو میشوند.آنها دشمن مشترکی را به  شکل کارفرما درک میکنند.  اما عوامل دیگری نیز در کار وجود  دارد: از همه مهمتر اینکه  جامعه سرمایه داری چنان عمل میکند که افراد شاغل طبقه را تقسیم کند. این کار با هزاران راه ریز و درشت واز طریق ترکیبی از فاکتورهای ایدئولوژیک و مادی انجام میشود.  برای مثال  نابرابری مادی زنان از نظر دستمزد، یا تایید بر  درکی از زن که  قبل از هرچیز بعنوان مادر یا شی جنسی نگریسته شود هنوز شایع است. استدلالات نژاد پرستانه  و ناسیونالیستی  این حقیقت را تغذیه میکند  که در جامعه  سرمایه داری در میان  فراواانی،  کمیابی وجود دارد و کارگران باید برای منابع اندک رقابت کنند.  لذا رقابت در میان کارگران برای شغل یا مسکن یا تحصیلات میتواند به تقویت ایده های نژادپرستی کمک کند.  جامعه تلاش میکند زنان را علیه مردان، سیاهان را علیه سفیدها، کاتولیکها را علیه پروتستانها به گود مبارزه بکشاند.  وقتی که یک گروه ستم دیده چیزی را به هزینه  کسانی که فرض شده با آنها به رقابت برمیخیزند، بدست میآورد،  این برای ایجاد بحران کافی است. به جای دیدن منبع واقعی بحران ، که  در سیستم اجتماعی  گسترده تری که استثمار میکند و ستم میورزد، قراردارد،  مردم شاغل اغلب همه مشکل را همچنان در تقسیم بلافاصله این منابع اندک می بینند.

 

زنان به هزینه مردان بهره مند نشده اند. آنها هنوز  در خانه کار کرده و کار با دستمزد میکنند. هر دو جنس تحت فشار روزافزونی می باشند،  و زندگی آنها  نسبت به یک یا دو نسل  قبل  قابل تشخیص نیست.  اکنون هردو برای تهیه درآمد خانوادگی کافی باید کار کنند؛ هر دو جنس برای داشتن تضمینی برای فرزندانشان،  برای بدست آوردن تحصیلات و مدارکی که آنها را برای بازار کار مجهز کند،  تحت فشار هستد؛  هر دو تقلا میکنند که  وظایف  نگهداری از کودک و کار در خانه  را در زندگی پر مشغله شان بگنجانند. از آنجائی که خانواده مرکزی برای افزایش  مصرف شده است، لذا زنان و مردان  تصویری از خود به عرصه  گذاشته اند  که بسیار فراتر از  رل قدیمی نان آور و خانه آرا است.  به این معنی که از رلهای قدیمی فراتر رفته اند  و حدااقل برخی از رلهائی راکه جزو خصوصیات  جنس دیگرمیدیدند، پذیرفته اند. ممکن است  خود را در رل جدید جا دادن  در مواردی با پاداش بیشتر همراه بوده  و لذت بخش تر باشد، اما معمولأ کار سختی است.  از این جهت می بینیم که  زنان برای دستمزد کمتر، کار برابر میکنند و یا از مردان انتظار میرود بدون مزد در مراقبت از کودکان  شرکت کنند.

 

  ناراحتی ای که مردها در موقعیت جدید احساس میکنند این استکه   خود را در موقعیتی می یابند  که  نشان میدهد  وضعیت پیشین چقدر مصنوعی بود. در رابطه با شرایط  طبقه کارگر در انگلیس، فردریک انگلس در رابطه با احساس ناراحتی در بین مردانی که در نساجیها کارشان را از دست میدهند و می بینند همسران یا دخترانشان درآمدی بیشتر از آنچه آنها میتوانستند، دارند، نوشته است. او  مخمصه مرد شاغلی در سنت هلن در لانکشیر را تشریح کرده، وقتی  که جوراب زنانه همسرش را رفو میکند، دوستش ازراه میرسد.  این کارگر توصیف میکند که  چگونه برای سه  ساال کاری نداشته است، در حالیکه زنش از سپیده سحر تا شب در کارخانه کار میکرده واز اینرو برای انجام هر کاری در خانه خیلی خسته بود. 102  انگلس می نویسد که این سیستم، از آنجائیکه مرد را بدون جنس میکند و از زن تمام زنانگیش را میگیرد بدون اینکه قادر باشد به مردان صفات زنانه  واقعی یا به زنان صفات مردانه واقعی اعطا کند،  چقدر برای هر دو جنس احمقانه و منحط بود،  103   در رابطه با رلهای جنسیتی  یا در رابطه با رفتارها یا وضعیت یا موقعیتی که به جنسها نسبت میدهند هیچ چیز طبیعی  وجود ندارد. در عوض او میگوید:

 

... لذا کلأ  دگرگونی موقعیت جنسها  به این دلیل میتواند پذیرفته شود که ازهمان ابتدا، جنس ها در جایگاه غلطی قرار گرفته بودند. اگر حکمروائی زوجه بر زوج، آنگونه که  سیستم کارخانه بطور ناگزیرمیآورد، غیر انسانی است،  همچنین حکمروائی پیشین زوج بر زوجه بایستی غیرانسانی باشد. 104

 

در یک جامعه نابرابر، بایستی همیشه یک نفر در بالا قرار بگیرد – که هیچ چیز طبیعی یا منصفانه ای در این رابطه  وجود ندارد. این پایه استدلال انگلس است، که در جای دیگری آنرا باز کرده و میگوید که خانواده و رلهای جنسیتی در درون آن،  ساختاری مصنوعی  دارند.   105  بحران جنس مذکر محصول  ناتوانی  جامعه  در برخورد با اعضایش به عنوان انسانهای برابر است.  واکنش به این مسئله  بویژه  در بین مردان دوچندان میشود.  مردان اغلب به حس هویت یا غرور نسبت به ارزشها ویا صفات مردانه که فکر میکنند آنها را از زنان ( یا البته از مردانی که به آنها به چشم ً زن  ً  می نگرند.)  جدا میکند، می آویزند. و نیز همزمان احساس ناراحتی  و بیقدرتی  در کنترل آنچه که در دنیا اتفاق میافتد را دارند. این  مسئله رفتار متناقض مردان امروزین را بهتر توضیح میدهد و همچنین به آینده ای احتمالأ  ترسناک اما بالقوه هیجان انگیز، اشاره میکند، همانگونه که  درک  نابرابری و سطحی بودن  روابط  قدیمی،  به سئوال  بزرگتری در رابطه با چگونگی  اداره  جهان، منتهی میشود.

 

مشکل فمینیسم

 

 برای آزادی زنان  چه چیزی رخ داده است؟  تا قبل از اواخر 1970 ، آن جنبشی که  تاثیر ایدئولوژیکی شدیدی در دستور  گذاشتن مسئله زنان در برنامه  کار سیاسی  داشت، عمیفأ تجزیه  شده بود.  فعالیت بسیاری از طرفدارانش بطور قابل ملاحظه ای کاهش یافت؛ جنبش زنان  در بریتانیا هرگز یک جنبش توده ای نبود، اما اکنون در کمپینهائی متفاوت و مختلفی پراکنده شده است. هر چند پایه گذاران جنبش،  به سوسیالیسم و اتحادیه گرائی گرایش  داشتند، اما نیمه دوم 1970 ، رشد رادیکال فمینیسم را بخود دید. کنفرانس مناقشه برانگیز 1978 آخرین باری بود که جنبش تا کنون بعنوان یک جنبش دیدار کرد.  دهه های بعدی،  دهه عقب نشینی  برای اکثر فمنیستها بوده است، از آنجائیکه  که تلاش برای یافتن روزنه ای،  جائیکه  بتوانند ایده فمنیسم را بکار گیرند، آنها را به مسیرهای متفاوتی برد.  بسیاری، حزب کارگر و بخصوص شهرداریهای منطقه ای حزب کارگر را بعنوان عامل کلیدی تغییر می دیدند، و از امکان راه اندازی کمیته های زنان و ایجاد رفرمهائی برای زنان بعنوان بخشی از دولت محلی دوباره متولد شده،  به شور و شوق آمدند.  اما  حمله تاچر به شورای عمومی محلی وسایر شهردارهای محلی، دستمزد چنین مقاصد خوبی را  داد و بجز تعدادی از زنان منفرد که  تا عضویت  پارلمان ویا شوراهای شهر پیش رفتند، از تمام آنچه که مانده بود، فقط کمی از خطر نابودی نجات یافت. سایر زنان فمینست  به کارهای  دانشگاهی، تدریس  دوره های مطالعاتی زنان  و موضوعات مربوط به آن  پرداختند. 106  در طی سالهای 1980 و 1990 ، همانگونه که فمنیسم بعنوان یک ایدئولوژی قابل قبول تر می شد، اما از زاویه اینکه چه چیزی را قبول کند،  محدود تر گشت.  رها کردن ایده تحول اجتماعی ،  به تاکید ویژه  بر روی تغییر فردی منجر شد، که با خود بی قدرتی در مقابله با ساختار قدرت را به همراه داشت.  بجای تعریف از خود در همبستگی با جنبشهای  وسیعتر و با مبارزه طبقه کارگر، بسادگی کافی بود که به منظور در گیر شدن در عمل سیاسی  به طریق فمنیستی فکرکرد. این  مسئله نه فقط عوارض خود را بر فعالیتهای جنبش،  بلکه بر طرز تفکر آن نیز بر جای گذاشت، بخصوص هنگامیکه  تفکرات راست روانه تاچریسم و سپس نئولیبرالیسم پس از 1989 نفوذ یافت. بعضی از نظراتی که در سالهای 1960 و 1970  پذیرفته شده بود، اکنون به زیر ضرب قرار گرفته است:  یک نسل از فمنیستهای جوانتر در تحسین آرایش و لباسهای طراحی شده نغمه سر دادند، یا ایده تجاوز در ملاقات را بعنوان مبالغه رد کردند. در صبحی که کتی رویفه می نویسد،  ً اگر  واقعأ در وسط یک اپیدمی،  یک بحران، ایستاده بودم، اگر 25 در صد از دوستان زنم واقعأ مورد تجاوز قرار گرفته بودند، یعنی من نمی دانستم؟   شاید اگر وی در زندگی واقعی نیز به اندازه ی کتابش  بدون حس همدردی و دلسوزی بود، یا برای کسی  که   ً تجاوز به شخصی را،  داشتن شب بد برای فرد دیگری میداند، .ً نه. 107  فمنیست دیگر ایالات متحده، نائومی ولف  با حمله  به  ً فمینیسم قربانی  ً  و اعتقاد به اینکه ً  کسب و کار زنان میتواند یاخته های قدرت قرن 21 باشد،  خصلت سرمایه داری زمان را در می پذیرد. 108  ولف،به پرنسس دیانا به چشم کسی که باید تحسین شود مینگرد، بدلیل تغییر  خود ش از حالت  فربانی بودن . 109   فمینیست انگلیسی بئاتریس کمپبل، پرنسس ناز پرورده را بعنوان موضوع اصلی برای تمام کتابش در نظر میگیرد، کسی که  کار داستان سرائی در قرن ما دگدگون کرده است، از جمله این ادعای مسخره را دارد که  دایانا  ًبا گفتن سرگذشتش به  ً جایگاه مطرودین ً (  یعنی به جایگاه  بازماندگان دوره  آزار، صدمه  و وحشت  هولوکاست،  جنگها و برنامه های جهانی، جنگ ویتنام و جنگهای داخلی در آمریکای جنوبی و آفریقای جنوبی، یا بازماندگان شکنجه و سو استفاده کودکان )  ملحق شده است.   110  به نظر میرسد که فمینیسم یا با دنیا قطع رابطه کرده  است یا به شدت به  دنبال یک مدل  نمونه برای الحام گرفتن - حتی اگر مدل نمونه اش پرنسس از کار در آید -  میگردد.

 

ایده های آزادی خواهانه با ایزوله کردن خود از عرصه گسترده تر جامعه پایدار نمی مانند.  برخی از آنها میتوانند در جامعه ادغام  شده  یا مورد قبول قرار گیرند  -  ادغام  اقلیتی بسیار محدود از زنان و حتی اقلیت ناچیزتری از سیاهان در رده های بالای قدرت گواهی برآن است.  برخی دیگر، تفکرات  مسلط  را گرفته  ودر مقابل آن سر خم میکنند،  حتی در جائیکه  کاملأ  به حال خود رها نشده باشند.  این مسئله برای لایه ای از فمنیستها که پیشروی فردیشان را از پیشروی  گسترده تر جامعه جدا میکنند، روی داد. در حالیکه زنان کارگر در غالب  نقاط  دنیا وضعیتشان را بدتر می بینند، معدود کسانی که از این تغییرات سود بردند، آنان را  به حال خود  رها کردند، یا حتی  خود زنان را در شکست برای تغییر و بهره برداری از فرصتهای قابل دسترس در بازار مقصر دانستند.  سیاست هویت یابی،  دیدگاهی را طرح ریزی میکند که فقط  زنان بعنوان  فرد میتوانند  ً  با آن درگیر شده  ً  بنابراین دیگر زنان را تشویق کنند.  هر چند داشتن دید  محدود، به نزدیک بینی نیز منجر میشود: سیاست هویت یابی فقط  میتوانست پیشرفتهای طرفداران خودش را ببیند یا هیچ. همانگونه که نائومی کلین  خوب آنرا تعبیر کرده، در دوره ای که جهانی شدن، امپریالیسم و نئولیبرالیسم غارت میکند، نگرانی  فردی زنان یا سیاهان  که  ً موفق میشوند  ً  مثل  مایه گذاشتن برای آراستن دوباره وسایل در خانه  سوخته است. 111   جنگیدن بر سر منابع  قابل دسترس کوچک شده برای زنان و سیاهان در سالهای 1990  به معنی  ً  جنگیدن بر سر فقط یک قطعه  شیرینی خشک شده  و مداومأ ناتوان از این پرسش که بر سر بقیه آن چه میآید.ً 112

 

 امروزه  برخی از فمنیستهای سابق بطورعریانی  تظاهر میکنند که هیچ چیزی نیاز به تغییر ندارد.  سخنگوی اقلیت موفق پیشرفته ، حالا به ما میگوید که نگاه  فمنیسم، عقب مانده است یا زنان فقط  با رقابت با مردان  تحت شرایط مشابه میتوانند دست آورد داشته باشند. 113 عقب نشینی  بیشتر به پسا فمنیسم نه تنها حتی به رها کردن هر نوع تلاش برای درک ظلم و ستم به زنان، منجر شده، بلکه انعکاسی ساده ای از یک تصویر مسلط  بر جامعه این است که اگر زنان  بسختی کوشش کنند و دردسر ایجاد نکنند میتوانند موفق شوند. الین شووالتر، فمنیست  سابقه دار آمریکا، اکنون از  ً بن بست  فمینیست  که از نظر او ترکیبی از وابستگی به دولت دایه  و فقدان سرمایه گذاری در سیاست و فرهنگ مردمی است ً  انتقاد میکند  و تسریع میکند  که وظیفه مان  ً حل مشکل مراقبت از اطفال و همچنین  پول در آوردن است ً. او سئوال میکند،  ً  کجاست  نوع مونث ریچارد برنسون زن و جیمی اولیورز ؟ 114  حقیقتأ کجا هستند؟

 

شکاف در درون ایده آزادی زنان  همراه  و پا به پای شکاف طبقاتی به  پیش میرود. آنهائی که آزادی را در شرایط پیشروی فردی می بینند،  به میلیونها زن و مردی  که برای آنها انتخاب  در زندگی کاملأ متفاوت از این است که چه مارکی بخرند،  چه  ماشینی داشته باشند، یا چگونه  بهترین  ً تعادل بین  کار – زندگی  ً را به دست آورند،  بی توجهی میکنند. در سراسر دنیا ، شرایط این انسانها بدتر شده است، در حالیکه معدود افرادی بهره برده ند.  فمنیسم بر ضد محدودیتهای جامعه طبقاتی رسیده است:  موجودیت اقلیتی از زنان با دسترسی  به مشاغل بالا و همه مزایای مادی همراه آن،  کاملأ با موجودیت استثمار طبقاتی سازگار است؛  میلیونها زن تغییر واقعی را به شکل  دستمزد برابر، یا اجتماعی کردن نگهداری از کودکان بدست میآورند.  برای طبقه سرمایه دار،  دادن اینچنین خواسته ای به معنی  کاهش عظیمی در سود است،  چیزی که آنها محتملأ  بدون  مجبور شدن انجام نمیدهند. و در حالیکه  مبارزه  در جهان و بریتانیا، نیروی تازه ای میگیرد،  همانطوری که در چند سال گذشته  گرفته است، موضوع طبقه بیشتر مربوط میشود.

 

تعداد در حال رشدی از زنان برای انجام کارهای خانگیشان به  زنان دیگر وابسته هستند.  در ایالات متحده بین چهارده  و هجده در صد خانواده ها برای تمیز کردن خانه از بیرون کارگر استخدام میکنند.  فمنیست اسکاتلندی، باربارا اهرنریچ میگوید،  ً  در میان  دوستان زن و آشنایانم  از طبقه متوسط، متخصص، از جمله بعضی از آنهائیکه  که سهم مهمی در تحلیل اولیه فمنیست از کار خانگی  در دو ونیم دهه پیش داشتند، استخدام کارگر برای تمیز کردن منزل اکنون تقریبأ فراگیر است.ً 115  هر چند که بعضی از اینها تکان دهنده است،  اما مسئله طبقه فقط  بسادگی در رابطه با رفتار فردی نیست، بلکه  ساختار تمامی  جامعه است.

 

جنبش زنان موفق نشده است،  چرا که تئوری آن  از مخاطب قراردادن مشکل بزرگ واقعی ای که اکنون زنان باآن مواجه هستند و نیزافزایش سرشت طبقاتی حمله بر آنها ناتوان بوده وهست.  تئوری پدر سالاری، که ستم بر زنان را خارج از روابط اجتماعی سرمایه داری قرار میدهد و تلاش میکند که ستم و طبقه را جدا کند، در توضیح  موقعیت واقعی زنان ا ثبات کرد که نا کافی است. این تئوری   ستم بر زنان را فقط از زاویه سود هائی که به مردها و به سرمایه در نتیجه این ستم تعلق میگیرد، توضیح میدهد.  بنابراین  پدر سالاری نمیتواند  توضیح  تغییرات در زندگی زنان که تم/موضوع این مقاله  بوده است، را شروع بکند. زنان برای کار به بیرون رقتند، برای اینکه سرمایه در دوره رونق طولانی خود به نیروی ذخیره کار نیاز داشت، و نمیتوانست بوسیله نیروی کار موجود تحت سلطه مردان،  برآورده شود. ورود زنان به کار،  مصادف با مهاجرت در مقیاس بزرگ به دلیل مشابه بود. دستمزد مردان و زنان برای تامین هزینه های بالارونده  بازتولید خانواده، از جمله هزینه نگهداری از کودک  ضروری بود.  تک همسری، ازدواج تمام عمر و تبلیغات ( کرن فلکس کلوج)  برای  خانواده سنتی دیگر متناسب با این موقعیت نبود. از آنجائیکه زنان خود را کمتر وکمتر مادون دیدند. رفتار ها و نگرشهای جنسی در نتیجه مجموعه تغییرات دیگر، عوض شد.

 

سرمایه داری، در درهم شکستن بسیاری از ساختارهای  ظالمانه ای که اگر نه برای هزارها بلکه  صدها سال مسلط بوده ، خدمت کرده است، اما نتوانسته آزادی را بوجود آورد، و این  به دلیل عملکردش است که هر چیزی را به کالا تبدیل میکند،  حتی توابع مراقبت از  خانواده  بطور روز افزونی در بازار خرید و فروش میشود.  از اینرو سرمایه داری، ستم  و ساختارهای آنرا به منظور شقه کردن طبقه کارگر باز آفرینی میکند.  خانواده بعنوان عرصه کانونی ستم بر زنان، باقی مانده است، که هم  بدلیل اثرات سرمایه داری درهم  شکسته شده و هم بخاطر بعنوان ارزانترین، راحت ترین و از نظر اجتماعی پایدارترین راه مراقت برای نسل حاضر کارگران و باز تولید نسل بعدی توسط سرمایه  حفظ وتقویت شده است.

 

آزادی در حال حاضر؟

 

آزادی برای یک زن جوان در تایلند که مواجهه است با دو انتخاب میان  کار سخت در  کارخانه  و یا خود فروشی تحت کنترل دلالانی  که دختران جوان را برای چندین سال تا زمان از دست دادن سلامتی و زیبائیشان استثمار میکنند، چه معنائی دارد؟ . آزادی  برای مادری از طبقه کارگر در شمال شرق انگلستان که در یک مرکز تلفن کارمیکند، بندرت شریک زندگیش را می بیند  بدلیل اینکه هر دو بطور شیفتی کار میکنند،  که تقلا میکند  با دو دستمزد شوربختانه  خود ، تا آخر ماه سر کند چه معنائی دارد ؟  آزادی برای نظافتچی اسپانیائی  در لس آنجلس، که بدلیل مهاجرت غیر قانونی  تهدید به دپورت شدن میشود و مجبور است برای تمیز کردن خانه دیگران از خانه خودش غفلت کند به چه معنی است؟

 

واضح است که برابری سیاسی کافی نیست.  برابری بر پایه ای مشابه، همانند مردها در صورتی  خوب است که، اگر مردی که  با آن خودت را مقایسه میکنی درآمدی بالای متوسط داشته باشد، استطاعت پرداختن برای خدمات فردی  با کیفیت بالا را داشته، و محل زندگی اش  دارای فضائی  بیشتر از حد کافی بوده  و شغل رده بالائی را انجام بدهد. از طرف دیگر اگر خود را با مردی مقایسه کنی که دارای دستمزدی پائین،  شغلی خسته کننده با نظارت بسیار بر آن ،  ساعات کاری غیر معمول، و دارای استطاعت برای ارزانترین مسکن باشد،  آنموقع آرمانها بایستی برای چیزی فراتراز آن جهت گیری کند . آنگاه  فرا خوان باید برای دگرگونی اقتصادی و سیاسی باشد، که به معنی به چالش طلبیدن مسیری است که جامعه سرمایه داری بر اساس آن  سازماندهی شده است. برای بسیاری از فمنیستها این مسئله ضرورتی ندارد:  تبعیض مثبت در کار، گذاشتن فقط زنان در لیست  کوتاه انتخابات پارلمان، گماشتن مدیران زن و دانشگاهیان در بالاترین سطوح؛ اینها برای برآوردن آرمانهایشان  کافی است. اما همانطوری که  تعداد رقت انگیز اندک زنان اعضای پارلمان را دیده ایم،  یا شاهد تشکیل مداوم دادگاه های رسیدگی به محاکمه های  کاری در رابطه با آزار جنسی  زنان  بلند پرواز در مراکز بانکی لندن بوده ایم . این زنان حتی این حد از مبارزه را نیز بویژه  ساده نیافتند، موسساتی که از حق ویژه بطور کلی دفاع میکنند بعید است که  درهای  خود را بر روی حتی  زنان محترمترین و همکاری کننده ترین زنان باز کنند.  اما این دسته از فمنیستها اهمیت کمی به مبارزه وسیعتر تر میدهند. آنهائی که میخواهند جهان را برای زنان  طبقه کارگر دگرگون کنند بایستی به دنبال  راه حلهای رادیکالی باشند.

 

مشکل مراقبت از اطفال،  خصوصی شده وهمچون  باری  بر دوش  زنان باقی می ماند ، مگراینکه برای انجام آن منابع همه جامعه را در دست داشته باشیم. این بدان معنی است که ثروتی که میآفرینیم به جیب یکعده از پیش ثروتمند وقدرتمند نرود، بلکه در گسترش طیف وسیعی از گزینه ها برای مراقبت از کودکان قرار گیرد، از جمله ، مهد کودکهای  مجانی  در هر خیابان یا منطقه مسکونی و قابل دسترس برای همه آنهائی که میخواهند از آن استفاده کنند. خدمات  مراقبت عمومی از اطفال بر پایه اصول خدمات سلامتی عمومی،  قدم بزرگی به جلو خواهد بود، اما طبقه سرمایه دار در هیچ جای جهان در شرایطی که میتواند به انجام  کار بدون مزد در خانواده برگردد، بهیچ وجه  به کسی اجازه استفاده از سودش را نخواهد داد.  35 ساعت کار در هفته برای مردان و زنان،  قدم بزرگی به جلو خواهد بود،  بیکاری، را تقلیل داده، وقت تفریح  بیشتری به مردم میدهد و به آنها اجازه گذراندن وقت بیشتری با فرزندانشان را میدهد.  این به نوبه خود  به معنی نیاز کمتر مردم به مشاغلی خدماتی  همراه با کار با ساعات طولانی: مثل نظافتچی ها، رانندگان ماشینهای حمل ونقل خواروبار، مواظبت کنندگان از کودکان است.  مساکن عمومی مناسب و ارزان  از آنجائیکه سبب میشود مردم استطاعت زندگی نزدیک به محل کار را داشته باشند،  به معنی صرف زمان کمتر برای  رفت و آمد به محل کار می باشد. تمامی این تدارکات  به بیشتر زنان و مردان، و  بعلاوه به جامعه گسترده تر سود میرساند، اما  تا زمانیکه  کسانیکه کنترل جهانمان را در دست دارند، اینگونه عمل میکنند، این مسئله تحقق نخواهد یافت، چرا که  منافع حاکمانمان را کاهش خواهد داد.

 

آزادی تنها زمانی بدست خواهد آمد که کارگران جهان کنترل آنرا در دست گرفته، استثماری را که بر زندگی مان تسلط داشته  و پتانسیل و روابط انسانی مان را ویران میکند، پایان دهند. انقلاب در رابطه با آزادی و گرفتن کنترل است: کنترل محل کار و پروسه کار ، لذا تولید برای نیاز، نه سود؛ کنترل زندگیمان همچنانکه با امکانات تغییر جهان دست و پنجه نرم میکنیم.  برای زنان کنترل مسئله ای اساسی است زیرا همچنین به معنی کنترل جنسی به معنی واقعی آن است، نه تقلید کاریکاتورواراز مردان آنطوریکه امروزه معنی میدهد. کنترل جنسی به معنی حق داشتن یا نداشتن فرزند،آنگونه که یک زن تصمیم میگیرد.  بنظر میرسد که در قرن  بیست و یکم  این مسئله باید یک حق پایه ای باشد. اما زنانی وجود دارند که بدلیل گرفتن حق سقط جنین  یا استفاده از وسایل پیشگیری از  بارداریی از آنان،  مجبور به داشتن کودکانی  میشوند که  نمیخواهند.  زنان دیگری هستند که با تزریق داروهائی مثل دپو پروورا، مجبور میشوند که فرزند نداشته باشند. نبایستی  در اتخاذ این تصمیمات هیچ گونه فشار مالی، سیاسی یا اخلاقی  باشد. زنان و مردان بایستی هر زمان  وبا خواست هر کدام،  حق طلاق  داشته باشند. زنان باید از خشونت خانگی و آزار واذیت جنسی در محل کار مبرا باشند. تنها هنگامی  که  به  جامعه  استثماری طبقاتی  که ستم را کانونی کرده خاتمه دهیم، میتواینم کنترل را در دست گرفته  وبه  همه این هدفها  برسیم.

 

حتی نمونه جامعه سوسیالیستی  برای مدت کوتاه، در تارخ نشان داد که خواسته های زنان به جلو صحنه میآید  و زنان خودشان برای رسیدن به آن میجنگند.  روسیه پس از 1917 ، با وجودیکه بدلایل تهاجم و تعرض،  فقیر، جنگ زده و تحت محاصره بود، اما در جامعه ای که یکی ار سمتکار ترین جوامع  جهان بود، به دگرگونیهای واقعی ای  برای زنان نائل آمد. تغییرات تنها با بالا آمدن استالنیسم مغلوب شد. آزادی زنان باید بخشی از مبارزه  برای سوسیالیسم، سرنگونی جامعه طبقاتی، برای دست یافتن به هدفهای اساسی و پایه ای باشد. اگر قرار است که این مبارزه به پیروزی برسد  بایستی مردان طبقه کارگر را نیز درگیرکند، نه اینکه از آنها جدا شود.

 

تفرقه د رابطه با مبارزه برای آزادی مسئله ای تازه نیست.  پیشتر، در قرن پیشین در باره اینکه آیا آزادی زنان در سرمایه داری دست یافتنی است یا نه  مشاجراتی میان فمنیست های طبقه متوسط  و سوسیالیست های طبقه کارگر وجود  داشت.  همانگونه که سوسیالیست ایالات متحده، الیزابت گرلی فلاین در 1915  گفت،  بدنبال موج  بزرگ اعتصابات  که زنان در آن در گیر بودند، ً  خواهری زنان، مانند برادری مردان، یک  ریاکاری توخالی هست.  در پس ظاهرسازی کوته نظرانه و احساسات رنجور، زمینه های  گمراه کننده  جنگ  طبقاتی  جلوه گر میشود  ً. 117   دسته بندی  بین المللی پدیدار شده  در صفوف  طبقه، اکنون  دوباره ظاهر شده است. این مقاله عمدنأ در رابطه با زنان در بریتانیا می باشد اما از آنجائیکه ، جهانی شدن، امپریالیسم، و نئولیبرالیسم، حملات  خود را به  کارگران میسازند، اشکالی از  این شرایط  در سراسر جهان  باز تولید میشود. در صورتیکه  در مبارزه بر علیه آنها،  میان آزادی زنان، سوسیالیسم و برانداختن جامعه طبقاتی  پیوند ایجادکنیم، آنگاه  احتمال دگرگونی را نزدیکتر کرده ایم.

 

 

 

 

یاداشت ها:

 

1.     B Sutcliffe, 100 Ways of Seeing an Unequal World (London, 2001), p59.

2.     www.rapecrisis.co.uk/statistics.htm

3.     S Evans, Personal Politics (New York, 1979), p190.

4.     For the close connection between some of these strikes and the women’s movement see The Body Politic (London, 1972), pp91-102, 153-174; L German, Sex, Class and Socialism (London, 1998), pp163-184; S Rowbotham, A Century of Women (London, 1997), pp348-352.

5.     See, for example, N Klein, No Logo (London, 2001); B Ehrenreich and A Russell Hochschild (eds), Global Woman (London, 2003); C Harman, ‘The Workers of the World’, in International Socialism 96 (Autumn 2002); G Horgan, ‘How Does Globalisation Affect Women?’, International Socialism 91 (Summer 2001).

6.     A Coote and B Campbell, Sweet Freedom (London, 1982), pp74-76.

7.     Financial Times, 8 February 2001.

8.     Figures from Labour Movement Trends 2001. See Financial Times, 8 February 2001.

9.     Social Trends 30 (London, 2000), p71.

10.                        In 1979, 24 percent of such women returned to work, by 1988 this figure stood at 45 percent and in 1996 was at 67 percent (24 percent were full time and 42 percent part time). S Dex (ed), Families and the Labour Market (London, 1999), p33.

11.                        As above, p35.

12.                        These women’s earnings made up 7.9 percent of household income in 1965 and 11.3 percent in 1983. In households where a married woman was working, her income made up 19.5 percent or 27.4 percent of household income, depending on whether there were dependent children or not. See Jill Walker, ‘Women, the State and Family in Britain: Thatcher Economics and the Experience of Women’, in J Rubery (ed), Women and Recession (London, 1988), p221.

13.                        D Pilling, ‘Engels and the Condition of the Working Class Today’, in J Lea and G Pilling (eds), The Condition of Britain (London, 1996), p23.

14.                        S Dex (ed), as above, p42.

15.                        As above.

16.                        As above, p43.

17.                        Financial Times, 20 March 2002.

18.                        L Ward, ‘Childcare Gap Stops Mothers Working’, The Guardian, 26 March 2002.

19.                        R Bennett, ‘Multiplicity Of Childcare Options Fails To Deliver’, Financial Times, 20 March 2002.

20.                        R Bennett, ‘State May Pay Grandmothers To Baby-Sit’, Financial Times, 20 March 2002.

21.                        H Wilkinson, ‘The Mother Load’, The Guardian, 26 March 2002.

22.                        R Taylor, ‘More Women In Paid Employment’, Financial Times, 8 February 2001.

23.                        H Wilkinson, as above.

24.                        R Bennett, ‘Multiplicity Of Childcare Options’, as above.

25.                        H Meltzer, Day Care Services for Children (a survey carried out on behalf of the Department of Health in 1990) (London, 1994), p19.

26.                        Financial Times, 19 April 2002.

27.                        H Meltzer, as above, pp56-57.

28.                        As above, p18.

29.                        J Rubery and R Tarling, ‘Women’s Employment in Declining Britain’, in J Rubery (ed), as above, pp126-127.

30.                        Social Trends 30 (2000), p72.

31.                        Demos Report, Tomorrow’s Women, 1997, quoted in R Coward, Sacred Cows (London, 1999), p49.

32.                        Equal Opportunities Commission figures, quoted in C Palmer, ‘Some Still More Equal Than Others’, The Observer, 11 February 2001 (business section).

33.                        J Finch, ‘Childcare Benefits Count For Nothing’, The Guardian, 1 March 2001.

34.                        Hakim’s controversial views on this question have been decisively rebutted by various feminist academics. See C Hakim, ‘The Myth of Rising Female Employment’, in Work, Employment and Society, vol 7, no 1 (March 1993), pp97-120; C Hakim, ‘Five Feminist Myths about Women’s Employment’, British Journal of Sociology, vol 46, no 3, pp429-455; J Ginn et al, ‘Feminist Fallacies: A Reply to Hakim on Women’s Employment’, British Journal of Sociology, vol 47, no 1, pp167-173; I Bruegel, ‘Whose Myths are They Anyway?’, British Journal of Sociology 47 (1), pp175-177; C Hakim, ‘The Sexual Division of Labour and Women’s Heterogeneity’, British Journal of Sociology, vol 47, no 1, pp178-188.

35.                        J Martin and C Roberts, Women and Employment: A Lifetime Perspective (London, 1984), chs 3 and 4.

36.                        S Harkness, ‘Working 9 to 5?’, in P Gregg and J Wadsworth (eds), The State of Working Britain (Manchester, 1999), p106.

37.                        J Ginn et al, ‘Feminist Fallacies’, as above, p170.

38.                        See I Bruegel, as above, p176; Y Cooper, ‘How Safe Is Your Job?’, The Independent, 16 May 1996, which reported that, since 1992, 175,000 more part time workers said they would rather work full time.

39.                        J Martin and C Roberts, as above, p41.

40.                        T Desai et al, ‘Gender and the Labour Market’ in P Gregg and J Wadsworth (eds), as above, p176.

41.                        As above, p168.

42.                        As above, p178.

43.                        G Gorer, quoted in R McKibbin, Classes and Cultures: England 1918-1951 (Oxford, 1998), p296.

44.                        Social Trends 30 (2000), p37.

45.                        As above, p40.

46.                        Guardian Education Supplement, 16 January 2001, p63.

47.                        Battle To Cut Teenage Pregnancy Rate’, The Guardian, 22 February 2001.

48.                        J Weeks, Sex, Politics and Society (London, 1981), p252.

49.                        K Wellings et al, Sexual Behaviour in Britain (London, 1994), p37.

50.                        L Stanley, Sex Surveyed (London, 1995), p45, quoting survey by Michael Schofield.

51.                        J Lewis, Women in Britain since 1945 (Oxford, 1992), p44.

52.                        C Harman, The Fire Last Time (London, 1988), p86.

53.                        K Wellings et al, as above, pp71-72, shows of those surveyed only 6.1 percent of men and 15.9 percent of women had their first intercourse in marriage, compared with 42.9 percent of men and 51.4 percent of women who had it first in a steady relationship.

54.                        J Gillis, For Better, for Worse (Oxford, 1985), p307.

55.                        K White, Sexual Liberation or Sexual License (Chicago, 2000), p197.

56.                        J Gillis, as above, pp307-308.

57.                        K Wellings et al, as above, pp98-100.

58.                        As above, p77.

59.                        As above, pp156-157.

60.                        Figures according to Wellings et al, of those asked about oro-genital sexual contact in the past year, were as follows: Cunnilingus only: men 6.4 percent, women 5.5 percent Fellatio only: men 2.7 percent, women 3.3 percent Both: men 46.5 percent, women 40.7 percent (K Wellings et al, as above, pp149-151).

61.                        See, for example, the results of a US study quoted in G Greer, The Whole Woman (London, 2000), p241.

62.                        US News and World Report, quoted in G Greer, as above, p234.

63.                        K Bales, ‘Because She Looks Like a Child’, in B Ehrenreich and A Russell Hochschild (eds), as above, p219.

64.                        As above, p214.

65.                        D Brennan, ‘Selling Sex for Visas’, in B Ehrenreich and A Russell Hochschild (eds), as above, p157.

66.                        Quoted in Metro, 5 July 2000.

67.                        Quoted in R Coward, Sacred Cows (London, 1999), p75.

68.                        Social Trends 30 (2000), p37.

69.                        D Hill, ‘In Search Of New Dad’, The Guardian, 14 June 2000.

70.                        P Hewitt, About Time (London, 1993), p58.

71.                        As above, p57.

72.                        As above, pp57-58.

73.                        As above, p61.

74.                        D Hill, as above.

75.                        S Dex (ed), as above, p37.

76.                        www.pbs.org/livelyhood/workingfamily/familytrends.html

77.                        S Dex (ed), as above, pp38-39, from unpublished tables by E Ferri and K Smith, Parenting in the 1990s (London, 1996).

78.                        S Dex (ed), as above, pp38-39.

79.                        G Dench, The Place of Men in Changing Family Cultures (London, 1996), p63.

80.                        D Hill, as above.

81.                        T Blackwell and J Seabrook, Talking Work: An Oral History (London, 1996), p141.

82.                        As above, p161.

83.                        S Humphries and P Gordon, A Man’s World (London, 1996), p173.

84.                        S Nye, ‘Act Your Age!’, The Observer Encyclopaedia of Our Times, vol 1 (London, no date), p3.

85.                        R Snoddy, ‘Staying Active On A Diet Of Sex And Sport’, Financial Times, 14 April 1997.

86.                        As above.

87.                        Letter in Socialist Review, January 1997.

88.                        I Whelehan, Overloaded (London, 2000), p65.

89.                        D Aitkenhead, ‘Prudes Rock’, The Guardian, 5 March 2002.

90.                        M Phillips, The Sex Change State (Social Market Foundation, 1997), p15.

91.                        As above, p7.

92.                        S Ruxton, ‘Boys Won’t be Boys’ in T Lloyd and T Wood (eds) What Next for Men? (London, 1996), p82.

93.                        L Brooks, ‘Ladies Who Lift’, The Guardian, 5 March 2002.

94.                        Quoted in L Segal, Slow Motion (London, 1997), p263.

95.                        Social Trends 30 (2000), p58.

96.                        As above, p56.

97.                        As above, and A Phillips, ‘Down With Girls!’, The Guardian, 21 June 2000.

98.                        B Hugill, ‘Britain’s Exclusion Zone’, The Observer, 13 April 1997.

99.                        Social Trends 30 (2000), p56.

100.                   As above, p59.

101.                   L Rubin, Families on the Faultline (New York, 1994), pp112-113.

102.                   F Engels, The Condition of the Working Class in England (Moscow,                      1973), p183.

103.                   As above, p184.

104.                   As above.

105.                   F Engels, ‘The Origin of the Family, Private Property and the State’ in K               Marx and F Engels, Selected Writings (London, 1968), p461 onwards.

106.                   For a much more detailed analysis of the women’s movement see L                      German, Sex, Class and Socialism (London, 1998).

107.                   K Roiphe, The Morning After (London, 1994), pp52-54.

108.                   N Wolf, Fire With Fire (London, 1993), p318.

109.                   As above, p48.

110.                   B Campbell, Diana, Princess of Wales: How Sexual Politics Shook the                  Monarchy (London, 1998), p203.

111.                   N Klein, as above, p123.

112.                   As above, p122.

113.                   See, for example, N Wolf, as above, and R Coward, as above.

114.                   E Showalter, ‘Stop Whingeing, Just Do It’, Financial Times Magazine, 18             October 2003.

115.                   B Ehrenreich, ‘Maid to Order’, in B Ehrenreich and A Russell Hochschild             (eds), as above, p90.

116.                   For a further discussion of the role of the family under capitalism, see L               German, Sex, Class and Socialism (London, 1998), chapters 1-3.

117.                   Quoted in M Tax, The Rising of the Women (Illinois, 2001), p12.