حرکت ملي آذربايجان و مناسبات با جمهوري آذربايجان و ترکيه

 

يکي از موضوعاتی که معمولا زمينه براي بحث هاي حاشيه اي ايجاد ميکند نحوه برخورد فعالان حرکت ملي آذربايجان به مناسبات با جمهوري آذربايجان و ترکيه ميباشد. اگر به اين موضوع از زاويه نگاه دوستداران آذربايجان بپردازيم با قطعيت ميتوان گفت که مساله بقدري بديهي است که جاي هيچ بحث حاشيه اي در آن نيست. اما طبيعي است که نگهبانان نظم کهنه باستان گرا به همراه برخي آذربایجانیها که هنوز تکليف خود را با روابط بين المللي تاريخ گذشته روشن نکرده و واقعيت هاي روز را هظم نکرده اند از اين مناسبات تابو ئي درست کرده و روی آن مانور میدهند.

 

در همين ارتباط است که به شعار ”تبريز، باکي، آنکارا-فارسلار هارا بيز هارا" که در تجمعات ملي در آذربايجان شنيده ميشود حساسيت خاصی نشان داده میشود. البته من تاکنون توضيح مشخصي از کساني که با اين شعار مشکل دارند نشنيده ام . آنچه هست اينست که صرفا اسمي از اين شعار آورده میشود اما توضيحي بدنبال نميايد که چرا به آن به شکل تابو نگاه ميشود. اين سوال هنوز بي پاسخ است  که اين معترضين مشخصا چه چيزي از اين ميفهمند و اشکالشان با آن چيست.  پاسخ به این سوال است که معلوم میکند که آيا اشکال در برداشت اينها از اين شعاراست و يا اساسا برداشت اينها از کل خط حرکت ملي آذربايجان اشکال دارد.

 

از نظر من به مساله مناسبات فعالان حرکت ملي آذربايجان به جمهوري آذربايجان وترکیه از سه زاويه سياسي، فرهنگي و اقتصادي ميشود نگاه کرد.

 

در مورد وجه سياسي آن من به دو دليل نیازی به بحث نميبینم. اول اينکه معتقدم که به هر حال سياست روبنا است و مسائل فرهنگي، اقتصادي و طبقاتي هستند که زير بناي هر سياستي را تشکیل میدهند. هر چند امر سياست نيز خود اثر متقابلي در زير بنا ايجاد ميکند اما به هر حال خود اين اثر نيز متاثر از همان ماهيت اصلي زير بنا ميباشد. دليل دوم اينست که جدا از روبنا بودن سياست، در حال حاضر اين شعار نميتواند هيچ مفهوم عینی داشته باشد زيرا که از یک طرف هيچ حاکميت ملي –اعم از فدراليست يا مستقل -در آذربايجان جنوبي وجود ندارد تا مساله نزديکي سياسي تبريز و باکو و آنکارا به مساله روز تبديل شود و از طرف دیگر نیز دولت های جمهوری آذربایجان و ترکیه به هر دلیلی هیچ نشانه ای از تمایل خود به این موضوع نشان نداده اند. در نتيجه هر چه هست مساله به ابراز مطالبات فرهنگی و اقتصادی مربوط ميشود.

در اينجا ميخواهم توضيحات مختصري در خصوص نظر خودم در مورد زواياي فرهنگي و اقتصادی مساله در قالب تفسير شعار “تبريز، باکي، آنکارا” ارائه کنم.

 

از بعد فرهنگي اگر نگاه کنيم بي شک اين شعار غير از بيان سمبوليک مطالبات فرهنگي حرکت ملي آذربايجان چيز خاصي را فرياد نميکند. مگر نه اينست که  ترجمه سمبوليک “هاراي هاراي من تورکم” یعني آن چيزي که مردم آذربايجان  در تظاهرات سراسري در خرداد هشتاد و پنج بصورت جمعي ميگفتند، به همين شعار ختم ميشود ؟ به عبارت دیگر، معنی شعار ترک بودن آیا غیر از این است که زبان و فرهنگ آذربايجاني هاي جنوب با زبان و فرهنگ آذربايجان شمالي و زبان و فرهنگ ترکيه به عنوان پايتخت زبان و فرهنگ ترکي پيوند دارد؟

اگر کسي  محور فرهنگي اين حرکت را هويت ترکي و زبان و فرهنگ ترکي نميداند و در عوض مثل پان ايرانيستها، خواسته يا ناخواسته، خود را پيرو تز زبان آذري باستان کسروي ساخته حساب ميکند، و يا  معتقد به  تئوري هاي جديد ژن شناسي جمهوري اسلامي در ارتباط با هم "نژاد" بودن آذربايجانيها با آريائيها است، در هر حال لازم است حتي براي خودش هم که شده توجيه کند که ، براستي  چه چيزي در حرکت ملي آذربايجان ميبيند که خود را دوستدار آن نشان ميدهد. بر عکس، اگر کسی زبان مردم آذربايجان را ترکي ميشناسد پس چه دليلي دارد که با ابراز پيوند فرهنگي جوامع همسايه اي که متعلق يک فرهنگ و زبان ميباشند احساس ناراحتي ميکند؟ آيا "هاراي هاراي من تورکم" ميليونها آذربايجاني منباب تعارف گفته شده بود؟

 جواب به این سوال است که  تکليف شخص را هم با شعار "هاراي هاراي من تورکم" روشن ميکند ، هم نوع برخوردش را  با قيام خرداد مشخص ميکند وهم مساله " با" حرکت ملي آذربايجان بودن يا "بر علیه"  آن بودن را تعيين ميکند.

 مفهوم فرهنگي شعار" تبريز، باکي، آنکارا" غير از اين معني نيست که ما ترکيم، زبان ما ترکي است، ارتباط فرهنگي ما با ترک ها است، ادبيات ما، موسيقي ما، شعر و نثر ما و به عبارت ديگرهر چيز فرهنگي ما در مقايسه با موارد رسمي و تحميلي آن در ايران چيز مجزائي است. در اين شعار هيچ نشانه اي وجود ندارد که معرف پائين بودن يکي و بالا بودن آنديگري باشد بلکه صرفا بحث بيان مجزا بودن دو چيزي است که يکي به زور سرنيزه ميخواهد وجود دیگری را انکار کند. آيا کسي که خود را دوستدار حرکت ملي آذربايجان مينامد ميتواند بگويد که فرهنگ و زبان مردم آذربايجان ترکي نيست؟ آيا ميتواند بگويد که زبان و فرهنگ مردم ترک تبريز  به جاي باکو و آنکارا، با اصفهان و کرمان در ارتباط ميباشد؟ اگر غير از اين است و نميتواند چنين چيزي را بگويد پس مشکلش با اين شعار سمبوليک چيست؟

به نظر من خط دوم شعار نيز جز تاکيد مجدد بر تفاوت فرهنگي آذربايجانيها چیزی دیگری نیست. به عبارت ديگر در اين شعار تصريح ميشود که خط فرهنگي دو ملت از هم جدا است و صراحتا با تلاش سيستم حاکم براي تحميل سلطه فرهنگي خود مرز بندي ميکند. مسلم است که اگر فشار طرف آسيميله کننده به اين شدت نبود و تحريکات و تحريفات روزمره ارگانهاي تبليغاتي و نظامي سيستم راسيستي حاکم، هم در حاکميت و هم در اوپوزيسيون فارس محور آن، به اين شدت به دنبال تحريف مطالبات ملي آذربايجانيها نبود اين همه تاکيد به تفاوت فرهنگي دو ملت و تاکید به مسیر متفاوت هر یک مساله دار مینمود اما با شرائط حاضر، اين تاکيدات يکي از نشانه هاي عنصر مقاومت  مردمي است که بر عليه ستم ملي و آسيميلاسيون مقاومت ميکنند.

 

از بعد اقتصادي به نظر من باز هم اين شعار نمايش خوبي از موقع شناسي شعار دهندگان آن است.

من فکر نميکنم کسي که با مسائل آذربايجان کوچکترين آشنائي دارد در اين مساله ترديدي داشته باشد که فاجعه اي که بر سر آذربايجان از نظر اقتصادي در طول هشتاد- نود سال پيش رفته است دست کمي از فاجعه فرهنگي داشته است.  بر اين اساس است که وقتي به شعار "باکي، تبريز، آنکارا " از بعد اقتصادي قضيه نگاه ميکنيم ميبينيم که در اينجا نيز منافع آذربايجانیها مورد نظر ميباشد.

نکته عجيب اينست که برخی از کساني که با اين شعار مشکل دارند خود را حتی مدافع منافع زحمتکشان آذربايجان نشان میدهند بدون اینکه توجه کنند که با نفي اين شعار، عملا آن سيستمي رامدافعه میکنند که بدنبال ادامه ستم و تضييقات اقتصادي به آذربايجان و آواره کردن ميليونها نفر زحمتکشان آذربايجاني به مناطق ديگر است. من احتمال ميدهم که مخالفت اینها با نزديکي به ترکيه،  ریشه در نگرش دوره حاکميت جمهوري شوروي آذربايجان دارد و اينان هنوز هم فکر ميکنند که نزديکي به ترکيه مترادف همخطي با ناتو و امپرياليسم ميباشد .اما واقعيت دنياي امروز چيزي جدا از آن روابط تاريخ گذشته ميباشد.

به نظر من در اين شعار آنچيزي که از نظر اقتصادي به وضوح دیده میشود تمایل جدي مردم براي پیوند با جمهوري آذربايجان و ترکيه ميباشد. از این زاويه ميبينيم که رونق اقتصادي منطقه و در نتيجه آن، تامين منافع مردم آذربايجان اعم از کارگران، صنعتگران، سرمايه داران و بازاريان از چند جهت دست یافتنی است.

اول اينکه ارتباط اقتصادي با اين دو بازار اقتصادي، زمينه استثنائي براي آذربايجان ايجاد کند تا بدليل نزديکي زباني و فرهنگ با اين دو کشور، خود راسا و بدون قيموميت اقتصاد انگلي مرکز، روابط اقتصادي خود را به پيش ببرد.

دوم اينکه با جلب سرمايه گذاري خارجي، زمينه هاي مستعد و تشنه سرمايه گذاري خود اين منطقه که شاهد سياست هاي ويرانگر هشتاد- نود سال اخير بوده است رونق جدي پيدا کند  و از برکات همين نزديکي ها، تاجر و سرمايه گذار آذربايجاني بتواند بدون گسستن از سرزمين خود، ذوق واستعداد خود را در زادگاه خود بکار گيرد و کارگر زحمتکش آذربايجاني نيز مجبور نشود که بدنبال کار به مناطق مرکزي ايران آواره شود.

سوم اينکه بدليل خصلت رو به رشد اقتصاد آذربايجان شمالي و شرائط استثنائي اقتصاد مدرن ترکيه که در واقع مترادف اقتصاد اروپا است وهمچنین بدليل حس همبستگي فرهنگي و زباني متقابل، تکنولوژي مدرن و شيوه هاي مديريت اقتصاد هاي مدرن بسهولت به اقتصاد آذربايجان جنوبي انتقال يافته و شيوه هاي اقتصاد انگلي و مديريت غير علمي جاي خود را به روش هاي مدرن بدهد.

چهارم اينکه با گسترش ارتباط اقتصادي و ارتباط فرهنگي بين همسايگان،  توريسمم گسترش يابد بطوريکه از يکطرف، مناطق آذربايجان شاهد رونق اقتصادي حاصل از ورود توريست هاي ترکيه و آذربايجان شمالي شده و از سوي ديگر مردم آذربايجان نيز به جاي توجه به دوبي و تايلند و مالزي،  از سرزمين هائي که از نظر زباني و فرهنگي تعلق بيشتري به آن حس ميکنند با هزينه نسبتا کمتري بازديد کنند.

براي يک دلسوز حرکت ملي آذربايجان، حتي جدا از نگاه فرهنگي به جدال کنوني، مساله برخورد به راه هاي رشد اقتصادي در دنياي متحول کنوني از اهميت بخصوصي برخوردار است. اگر کسي حتي با وجه فرهنگي شعار "باکي-تبريزآنکارا" مشکل دارد لازم است اين مساله را از وجه اقتصادی برای خود توجيه کند که آيا ترجيح ميدهد که اقتصاد آذربايجان سرمايه ترکيه را به منطقه جلب کند يا کارگر آذربايجاني از سر ناچاري، به دنبال کار در تاسيساتي که با سرمايه چيني يا فرانسوي يا روسي در اصفهان و کرمان و اراک ايجاد ميشوند رهسپار شود، آيا بازارهاي مشترک بين آذربايجان جنوبي و ترکيه ايجادگردد يا مردم آذربايجان براي خريد به کيش عزيمت کنند، آيا ترجيح ميدهد که  مجتمع هاي صنعتي مشترک با ترکيه تاسيس شود يا اينکه بجاي بهره مندي سرمايه گذار و کارگر آذربايجاني، پادو هاي وارد کننده از مناطق ديگر روز بروز فربه تر  شوند.

این همه منفي نگري ها آیا ناشي از اين نيست که که نزديکي به ترکيه براي بعضي ها تابواست؟ وقتي کساني با اين مسائل بديهي اينگونه ايدئولوژيک برخورد ميکنند هيچ راهي نميماند جز اين تصور که اينان بر خلاف آنچه که در حرف ميگويند، در عمل ضد سعادت و پيشرفت و ثروت مردم آذربايجان هستند، هر چند هم که تلاش کنند که رسوبات تقدس تماميت ارضي و ترک ستيزي ريشه دار در ذهنشانرا با زدن به صحراي کربلاي تشکيلات ورشکسته تاريخ گذشته پان ترکيستي که کوچکترين نمود عيني در دنياي کنوني ندارند، بپوشانند.

در امتداد همين دگم سازي هاي ايدئولوژيکي است که ميتوانيم اين نتيجه را بگيريم که صاحبان اين تفکر ترجيح ميدهند که با نفي پيوند فرهنگي و اقتصادي همسايگان هم زبان و هم فرهنگ، با نفي نزديکي آذربايجان جنوبي به همسايه هاي شمالي و غربي خود، با نفي مبادلات مرزي و کالائي با ترکيه و آذربایجان شمالی، با نفي واردات تکنولوژي و کالاي ترکيه، گزينه ديگري براي تاجر و سرمايه دار آذربايجاني باقي نماند الا اينکه کالاي خود را از دوبي وارد کند، بدنبال سرمايه گذاري در کيش و اصفهان برآيد و از اين طرف نيز صنعتگران و کارگران آذربايجاني براي کار به مناطق ديگر در ايران بروند و کماکان مسير گذشته دنبال شود.

سخن آخر اينکه هيچ توجيه ايدئولوژيکي نميتواند اين واقعيت که سعادت فرهنگي و اقتصادي مردم آذربايجان جنوبي در گسترش و تحکيم پيوند هاي فرهنگي و اقتصادي اش با آذربايجان شمالي و ترکيه نهفته است را انکار کند. به نظر من اين خط روشني است که نشان ميدهد چه کساني حقيقتا دنبال منافع ملي آذربايجانيها و بخصوص منافع زحمتکشان هستند و چه کساني فقط تظاهر ميکنند.

 

حسین کرامت

 

بیستم ژوئن 2011