سمیه جان، چرا تحقیر؟

 

                                                                         لاله حسین پور

 

حکومتی که پایه های لرزانش را با نفیر شلاق بر پوست و تن انسان ها پابرجا نگاه می دارد، دیگر توان تحقیر کردن ندارد. چنین حاکمیتی، خود حقارت مسلم است. پوکی اش را از گستره پاره پاره اش می توان دید.

چرا هنوز ایستاده است؟

چون مردمی داریم، هم چون جوانان بالغ. آن ها از دوران نوباوگی و شورش های کور گذر کرده اند. آن ها سرنوشت مصر بعد از مبارک را 33 سال پیش از سر گذرانده اند و کتک های تونس بعد از بن علی را در خیابان ها نوش جان کرده اند. مردم ما با چشمان باز به لیبی می نگرند و این تجربه های طلایی را در اذهان خود گم نخواهند کرد.

آن ها می دانند که چه می خواهند. مردم از ظلم ظالمان به ستوه آمده اند و عدالت می خواهند. آن ها وعده دهندگان و منادیان روزهای خوب و خوش را دیگر باور ندارند. آن ها می خواهند اجرای عدالت را با دستان خود تجربه کنند. آن ها رژیمی را با همین وعده ها از پای انداختند، اما سیاهی ظالمان، خورشید را نیز پنهان کرد. از آن وعده ها چه باقی ماند؟ تنها نفیر شلاق می شنوند و سفیر باروت. و یا تاب خوردن بی صدای طناب ها را.

آن ها می خواهند تأمین داشته باشند. شغل، درآمد، شادی و تمام آن معیارهایی را می خواهند که دیگر برای همه یک سان نیست. می خواهند خود با پاهای راسخ و استوار وارد آینده شوند. آن ها نمی خواهند به آینده ای پرتاب شوند که دیگران نقشه اش را از پیش آماده و آک بند کرده اند. بارها دیده اند که چگونه چنین نقشه هایی مثل حباب با یک تلنگر می ترکند و تنها اثری که برجای می نهند، قطرات نامحسوس آن است که نقش مثبت شان همانا آگاهی به حباب بودن آن هاست. آن ها به نقشه ای نیاز دارند که خود کشیده باشند.

مردم ما، این جوانان مبتکر و خلاق بیشتر از هوا به آزادی نیاز دارند. آن ها می خواهند آزاد باشند تا شکوفا شوند تا آینده را بسازند. آزادی را گدایی نمی کنند، آزادی حق آن هاست که خود به دست خواهند آورد.

آن ها برای به دست آوردن مطالبات شان می جنگند. تا به آخر.

آن ها برای جامعه ای عاری از شلاق، اعدام، جنگ و خشونت می جنگند، تا به آخر.

سمیه جان، تو بزرگ شده ای. با هر ضربه شلاق بزرگ و بزرگ تر شده ای و حقارت این حکومت را در جهان فریاد زده  ای.

به گمانم همه آن را شنیده اند.