در باره منطق
مبارزه
کارگران در سه
عرصه نظری،
سیاسی و
اقتصادی
( نقدی
بر قطعنامه
کارگری گرایش
اقلیت سازمان
)
ح. محسنی
گرایش اقلیت
تشکیلات ما
قطعنامهای
درباره مسایل
کارگری
انتشار داده
است که در آن
با مواضع
اکثریت
سازمان
مرزهای معینی
دارد، تبیین
متمایزی از
مساله به دست
میدهد و سیاست
متفاوتی را
استنتاج میکند.
من در این
نوشته در
پیوند با این
قطعنامه به
نکاتی اشاره
میکنم. اما
قبل از این که
به جنبههای
اصلی مساله
بپردازم در
مقدمه به
توضیح یک نکته
درباره منطق
بحث اشاره میکنم.
برای بحث
بین گرایشها
به چه منطقی
نیاز داریم؟
با قاطعیت میتوان
گفت که سازمان
ما از بدو
تولد خود چند
گرایشی بوده
است. این
گرایشها پیدا
و پنهان، فعال
و یا خاموش در
کنار هم در
حالت ستیزهگرانه
قرار داشتند.
باز هم با قاطعیت
میتوان گفت
هر وقت که بحث
در بین گرایشها
فعال میشد
گرایشی با
پرچم "اختلاف
بر سر چیست" سر
بر میآورد و
به جای دامن
زدن به بحث
راه جداسری
پیشه میکرد.
این گرایش پیشنویسی
برای بحث
ارائه نمیکرد،
بلکه بیانیه
انشعاب را
تقریر و صادر
میکرد.
انشعابهای حقیر
با درونمایه
فرقهای
سازمان ما را
که از همان
مرحله تکوین
خود جثهای
نداشت روزبهروز
لاغرتر و ضعیفتر
ساخت. وارونه
همین گرایش
اکنون در
سازمان ما سر
برآورده است
که از مدافعان
همان خط قبلی
بودند، اما به
تدریج از
کائنات آنها
از حیث سیاسی
نظری فاصله
گرفته و گسست
کردهاند اما
در منش
تشکیلاتی
همان رویکرد
را نسبت به
بحث سیاسی
نظری
نمایندگی میکنند.
این گرایش
جدید سرراست و
پیگیر با بحثها
روبهرو نمیشود،
مانور میکند،
فرار به جلو
یا بدتر از هم
مساله را مسکوت
گذاشته یا
تعویق به محال
میکند بدینسان
هر نوع بحث خلاق
و اصولی را که
برای چپ از
نان شب واجبتر
است بی معنا
میسازد.
پرسش محوری
در این جا این
است که بحث در
درون یک
تشکیلات
اساسا برای چه
صورت میگیرد؟
به نظر من در
پاسخ به این
پرسش میتوان
به چند محور
اشاره کرد.
1- بحث در درون
یک تشکیلات
اساسا برای
ترسیم خطوط
فکری و سیاسی
میتواند
سازمان یابد.
2- بحث در
درون یک
سازمان برای
نقد مواضع یک
دیگر و نشان
دادن حفرهها
و کاستی هر یک
از گرایشها
میتواند پا
بگیرد و به آن
خدمت کند.
3- بحث در درون
یک تشکیلات میتواند
به تصحیح
مواضع یک
جانبه هر یک
از گرایشها
خدمت کند.
4- بحث در درون
یک تشکیلات میتواند
دامنه موضع هر
گرایش را
انکشاف دهد و
از مبدا اولیه
خود بسیار فراتر
ببرد و به
ترکیب و سنتزی
منجر شود که
از موضع اولیه
هر گرایش کاملتر
و پختهتر شود.
به این
محورها باز هم
میتوان اضافه
کرد اما به
نظر میرسد که
همین قدر کافی
باشد که چه
مزایا و
امتیازاتی
یک بحث درون
تشکیلاتی میتواند
در برداشته
باشد. آنهایی
که گاه و
بیگاه در درون
سازمان ما خود
را پرچمدار
"چندصدایی"
معرفی میکنند
در عمل گوش
شنوایی برای
شنیدن صدای
دیگران
ندارند؛ و با
استفاده از
"صنعت تکرار"
از تکامل بیشتر
بحث جلوگیری
میکنند.
منطق سطوح
مختلف مبارزه
کارگران
گرایش اقلیت
سازمان در
باره سطوح
مختلف مبارزه
کارگران
دیدگاهی دارد
که من عین
عبارت آنها
را برای
یادآوری نقل
میکنم تا با
حضور ذهن
بهتری بحث
دنبال شود.
قطعنامه
گرایش اقلیت
در این باره
میگوید:
"مبارزه
توده ای از
بطن زندگی
جاری بر سر
خواستهای
مستقیم و روزمره
و یعنی از
درون مناسبات
سرمایه داری
آغاز میشود.
این مبارزه
اما هم چون یک
روند( پروسه) جریان
دارد؛ دراین
روند بخش های
مختلف طبقه بزرگ
ما ، طبقه
کارگر، یعنی
نیروی مبارزه
علیه سرمایه
داری ،بسته به
وضعیت و شرایط
مبارزاتی خود
در هر لحظه هم
درگیر مبارزه
برعلیه این
مناسبات
میشوند و هم
می توانند
برای رهایی و
پشت سرگذاشتن
این مناسبات
آدمی خوار بجنگند.
ما که از همین
امروز برای
سوسیالیسم و
کمونیسم
مبارزه
میکنیم تلاش
می کنیم تا
جریان این
پروسه روان و
مداوم باشد؛
تاجنبه های
مختلف
آن بر
بستر مبارزه
علیه
مناسبات
سرمایه داری
گسترش یابد
واز آن فراتر
رود. برخلاف
رفرمیست ها با
بهانه
"مراحل" ، "
دوره بندی " و
هر توجیه
دیگری آن را
در چهارچوب
مناسبات
اجتماعی
سرمایه داری
محدود نمی
کنیم . نه این
پروسه را
تقطیع می کنیم
و نه
نیروهای آن
را منفک و
متمایز می
کنیم .
این منطق
مبارزه، یعنی
درهم تنیدن
وجوه گوناگون
اقتصادی
وسیاسی
ونظری
و اشکال
گوناگون مبارزه
طبقاتی، در
هرلحظه از
روند
سازمانیابی
کارگران نیز
حاکم است .
سازمان یابی
کارگران
زمانی بر منطق
مبارزه
طبقاتی برای
رهایی
کارگران استوار
است که وجوه
گوناگون
مبارزه
طبقه بزرگ
کارگر را
تجزیه نکرده و
برای هر کدام
ریل جداگانه و
تشکل خاص و
جداگانه
اختراع نکند.
دقیقا
بر مبنای
همبن درهم
تنیدگی است که
استقلال واقعی و
طبقاتی
کارگران از
بورژوازی و سیاستهای
آن معنا می
یابد. "
نگاهی به این
بند از
قطعنامه
گرایش اقلیت
نشان میدهد که
آشفتگی عجیبی
در باره سطوح
مختلف
مبارزه، بین
مبارزه در
چارچوب و
مبارزه علیه
چارچوب نظام،
عدم تمایز
منطق مبارزه
اقتصادی از
سیاسی و نظری
و در نتیجه
نفی ضرورت
تحزب
کمونیستی
دیده میشود.
قطعنامه
پیوند بین
سطوح مختلف
مبارزه را میبیند،
اما به تمایز
آنها اشاره
نمیکند. به
مبارزه در
چارچوب و
"درون
سرمایه" اذعان
دارد اما
ناگهان به جای
کار طاقتفرسا
عبور از
مبارزه
تدافعی
کارگران علیه
سرمایه وظیفه
کمونیستها را
یادآوری میکند
که برای فراتر
رفتن از
مبارزه
در چارچوب
مناسبات
سرمایهداری
تلاش میکنند.
یا به مبارزه
همچون فرآیند
اشاره میکند،
اما از
بازشناسی
لحظهها و
مرحلههای آن
باز میماند.
قطعنامه از
رویکردی در
سازمانیابی
دفاع میکنند
که در آن هم
مبارزه نظری،
سیاسی و
اقتصادی
توامان جریان
دارد. یعنی
ریلهای مستقل
اما در پیوند
با هم نیستند،
بلکه صخره یک
پارچهای را
تشکیل میدهند
که تخلخل و
شکاف درونی چه
از حیث سیاسی
و چه به لحاظ
عینی نظیر
تفاوت نژادی،
جنسی و مذهبی
در آن نه تنها
نادیده گرفته
میشود، بلکه
بدتر از آن
انکار میگردد.
من در این باره
به چند نکته
اشاره میکنم
تا به روشن
شدن مطلب شاید
کمک کند.
نخست: ایدهی
مبارزه در سه
عرصه ایدهی
جدیدی نیست و
مراد از طرح
آن تجدیدنظر
در رویکرد
مارکسیستی به
مبارزه
طبقاتی نیست؛
بلکه برعکس
تاکید بر
درستی آن و در
نظر داشتن آن
همچون
راهنمایی جهتگیریها
و اقدامهای
عملی ماست.
کسی که این
ایده را طراحی
کرد و آن را
شاخص پیشرفت
جنبش کارگری
معرفی کرد
انگلس بود. او
این معیار را
برای جنبش کارگری
آلمان در نظر
گرفت و برای
اولین بار در
مقدمه جنگ
دهقانی در
آلمان مطرح
کرد؛ و از
همین رو در
ربع پایانی
قرن نوزده که
با تبلور این
سه قلمرو
مبارزه مشخص
میشد جنبش
کارگری آلمان
را پیشرفته
ارزیابی کرد.
لنین نیز در
چه باید کرد؟
این ایده را
مورد تاکید
قرار داد و
تلاش میکرد
به جنبش
کارگری روسیه
در این سه
عرصه یاری
رساند. او در
جای دیگر در
جدال با یک
بلشویک در تنظیم
یک قطعنامه
کارگری، تعین
بیشتری
برموضوع
بخشید و وجه
مشخصهی هر
عرصه را از
حالت عام به
شکل خاصتر
ارائه کرد. او
مینویسد:
دوست عزیر،
قطعنامه
کمیته اودسا...
در مبارزه اتحادیهای
به نظرم کاملا
اشتباه آمیز
میآید.
برانگیخته
شدن مبارزه
علیه منشویکها
طبعا این را
توضیح میدهد،
اما نباید به
افراط از طرف
دیگر غلطید، و
این دقیقا
همان چیزی است
که این
قطعنامه
انجام داده
است... بخش
اول(پارگراف
اول مقدمه)
کاملا خوب
است:"به عهده
گرفتن رهبری
تمام تجلیات
مبارزه
طبقاتی
پرولتاریا"،
و هرگز فراموش
نکردن رهبری
مبارزه
اتحادیهای،
عالی است.
نکته دوم این
که وظیفه
تدارک برای
قیام مسلحانه "تقدم
پیدا میکند" و
(سومین یا
آخرین نکته
مقدمه):" در
نتیجه آن،
وظیفه مبارزه
اتحادیهای
پرولتاریا به
ناگزیر جنبه
فرعی پیدا میکند".
این به نظر من
از لحاظ نظری
غلط و از نقطه نظر
تاکتیک
نادرست است.
از لحاظ نظری
غلط است که دو
وظیفه را
معادل
بدانیم، گویی
که آنها
ازسطح واحدی
هستند:"وظیفه
تدارک برای
قیام" و
"وظیفه هدایت
مبارزه
اتحادیهای".
گفته میشود
یک وظیفه تقدم
یافته و دیگری
جنبه فرعی پیدا
کرده است". این
نوع سخن گفتن
به معنای
مقایسه و
مقابله
مسایلی است از
ردههای
مختلف. مبارزه
مسلحانه
عبارت است از
یک شیوه از
مبارزه سیاسی
در یک لحظهی
معین. مبارزه
اتحادیهای
یکی از اشکال
پایدار کل
جنبش کارگران
است. شکلی که
همیشه در
سرمایهداری
لازم است و در
تمام دورهها
ضروری است. در
پارگرافی که
من در "چه باید
کرد" نقل کردهام،
انگلس
سه شکل اساس
مبارزه
پرولتری را
متمایز میکند:
اقتصادی،
سیاسی،
تئوریک...
چگونه میتواند
یکی از اشکال
اصلی مبارزه
(اتحادیهای)
با شیوهای از
شکل اصلی
دیگری از
مبارزه در
لحظهای معین
در یک سطح
قرار گیرد؟
چگونه کل
مبارزه
اتحادیهای،
به عنوان یک
وظیفه، با
شیوه کنونی و
به هیچ وجه نه
تنها شیوه
مبارزه سیاسی،
میتواند در
یک سطح گذاشته
شود؟..از لحاظ
تاکتیکی قیام
مسلحانه عالیترین
شیوه مبارزه
سیاسی است.
موفقیت آن از
نقطه نظر
پرولتاریا
یعنی موفقیت
یک قیام
پرولتاریا
تحت رهبری
سوسیال
دموکراتیک- و
نه انواع دیگر
قیام- مستلزم
توسعه گسترده
تمام جنبههای
جنبش کارگران است.
از این رو
ایده مقابل هم
قرار دادن
وظیفه قیام و
وظیفه هدایت
مبارزه
اتحادیهای
کاملا نادرست
است".
در این جا
لنین- جدا از
برخی
صورتبندیهای
زمخت آن- به
خوبی تمایز
این سه سطح را
از یک دیگر
نشان میدهد و
بر مساله
روشنایی میافکند.
معضل رفقای
گرایش اقلیت
سازمان ما
البته از نوع
قطعنامهنویسان
بلشویک نیست،
که بین سه سطح
تقابل ایجاد
میکردند،
بلکه مبهم
کردن یک سطح
با سطح دیگر و
مخلوط کردن هر
سطح با سطح
دیگر است. در
این نگاه آدمی
در نمییابد
که تجزیه
نکردن این سه
سطح به چه
معنا است، و
انکار تشکل و
منطق هر سطح
چگونه امکانپذیر
است. آنها
تمایز سه سطح
مبارزه و در
عین حال پیوند
بین آنها را
نمایندگی نمیکنند
بلکه آش در هم
جوشی را بیان
میکنند که
مشخص نیست که
هر سطح به چه
کار میآید.
دوم: از
استدلال نقلی
که بگذریم
ضروری است در ابتدا
رویکردمان را
در این باره
بیان کنیم و ببینیم
که متمایز
کردن این سه
سطح چه منطقی
دارد. از منظر
ما
1-
جنبش
کارگری برای
درهم شکستن
ساختار سلطهی
سرمایهداری
باید در در سه
عرصهی نظری،
سیاسی و
اقتصادی دست
به مبارزه
زند. در حوزهی
نظری باید یک
گفتمان بدیل
یا "خرده
فرهنگ" را در
برابر فرهنگ
مسلط بنیان
نهد. در
قلمروی سیاسی
باید موانع
مداخله و مشارکت
در عرصهی
قدرت دولتی را
درهم بشکند. و
در حوزهی
اقتصادی برای
بهبود شرایط
زندگی و علیه
بنیاد
کارمزدی
مبارزه کند.
2-
این سه
حوزهی مبارزه
باید هم زمان
و به طور
موازی به پیش
رود و سیاست
الویت یا
تئوری "آسیاب
به نوبت" سم
مهلکی است که
جنبش کارگری
را در برابر
سرمایه به
زانو در میآورد
و شرایط
فرودستی آن را
هر دم تولید و
بازتولید میکند.
3-
این سه
سطح از مبارزه
را دیوار چین
یا مرز عبورناپذیری
از یک دیگر
جدا نمیکند و
مبارزه در یک
سطح در مرحلهی
معینی میتواند
به سطح دیگر
فرا بروید یا
در آن واحد به
نحو ترکیبی به
پیش رود. معهذا
هر سطح از این
سه سطح مبارزه
از استقلال
معینی
برخوردار است
که نادیده
گرفتن منطق آن
میتواند
ضربات جبران
ناپذیری بر
جنبش کارگری وارد
کند.
4-
وانگهی ما
بر این باوریم
که بدون اتحاد
و تشکل طبقاتی،
نه میتوان
سرمایهداری
را برانداخت و
نه میشود به
سوسیالیسم
دست یافت. از
این رو بدون
شالودهریزی
اتحاد در سطح
اعماق یعنی
کارگر به
مثابهی کارگر
نمیتوان سخنی
از رهایی
کارگران گفت.
اتحاد و تشکل
اقتصادی
کارگران- که
البته فقط یکی
از عرصههای
اتحاد و تشکل
طبقاتی آنهاست
و نه بیشتر-
آسانتر از
تشکلهای
فرهنگی و
سیاسی ناظر بر
کل طبقه میتوانند
شکل بگیرد و
نسبت به تشکل
سیاسی یا فرهنگی دوام و
بقا داشته
باشد. بدون
این سطح،
کارکرد سطحهای
دیگر در میدان
بزرگ جامعه
اصلا نیرویی
محسوب نمیشوند
و به بازیگوشی
بچگانه شباهت
دارند.
از این
رو از منظر ما
شاخص قدرت و
پیشرفت جنبش
کارگری، در
این است که
مبارزه
کارگری در
عرصههای
نظری، سیاسی و
اقتصادی نه در
تضاد با یک دیگر،
بلکه در وحدت
با هم، نه جدا
از هم، بلکه در
پیوند با هم
به حمله
متمرکز علیه
جبهه سرمایه
دست بزند. چرا
که هر یک از این
عرصهها از
مضمونی خاص
خود برخوردار
است و ویژگیهای
در بر دارد که
سطح و عرصه
دیگر فاقد
آنست. از این
رو هر سطح از
مبارزه آرایش
معینی به خود میگیرد
که عینا در
سطح دیگر دیده
نمیشود. به
عنوان نمونه
کسانی که برای
افزایش دستمزد
مبارزه میکنند
و در عرصه
اقتصادی متحد
اند میتوانند
به احزاب
سیاسی مختلفی
تعلق داشته باشند
یا به لحاظ
فرهنگی تبیینهای
گوناگونی از
مساله به دست
دهند. همین
واقعیت است که
نشان میدهد
هر چه از سطح
اقتصادی به
سطح سیاسی و
سپس به سطح
نظری عبور میکنیم
شکاف طبقه بیشتر
و بیشتر میگردد
و تجزیه صفوف
آن و عدم یک
پارچگی طبقه
افزونتر خود
را نشان میدهد.
این سخن ما
نباید تحت هیچ
عنوان به این
معنا فهمیده
شود که گویا
عرصه اقتصاد
میدان گل و
بلبل است و
اختلافهای
سیاسی یا نظری
در این عرصه
نمیتوانند
تکوین اراده
واحد کارگران
را مختل سازند؛
یا باید در این
حوزه با
دیگران سازش
کرد؛ بلکه با
این سخن داریم
از امکانات
مساعدی حرف میزنیم
که در دو سطح
دیگر دستیاب
نیست. و
تمایزات آن
سرراست بیان
میشوند و
اصلا بر همین
مبنا پا میگیرند.
مبارزه
اقتصادی
کارگران را به
هم پیوند میدهد
اما تعلق
سیاسی آنها
را از هم جدا
میکند.
کارگران اما
از طریق
برپایی تجمع
بزرگ تودهای
و طبقاتی خود
میتوانند
وارد حریم
سیاست شوند و
همچون یک
نیروی موثر میتوانند
نقشآفرینی
کنند. یا راسا
از طریق طرح
مسایل سیاسی
وارد نبرد با
طبقه سرمایهدار
و دولتهای
حامی آنها
شوند؛ و به
مبارزه
طبقاتی معنای
واقعی ببخشند.
کسی که
استقلال این
سطح از مبارزه
را انکار میکند
چه آگاه باشد
چه ناآگاه از
وابستگی تشکلهای
تودهای از یک
حزب سیاسی
معین دفاع میکند
و اگر به قدرت
دست یابد دارد
نطفهی دولت
ایدئولوژیک
را تعبیه میکند.
انکار
استقلال تشکل
تودهای
کارگران از
تشکل سیاسی نه
به این خدمت
میکند نه به
آن. به علاوه
به تجربه میدانیم
که در اتحاد
شوروی همین تز
تحت عنوان رابطه
بین حزب با
طبقه(تسمه
نقاله معروف
استالین) چه
بلایی بر سر
نهادهای تودهای
کارگران
آورده است.
وانگهی
مبارزه سیاسی
خود طبقه با
مبارزه سیاسی
یک حزب سیاسی
کارگری یکسان
نیست و نیروی
یکسانی را نمیتواند
بسیج کند.
نادیده گرفتن
تمایز این
دوسطح قبل از
هر چیز مبارزه
سیاسی تشکل
تودهای طبقه
را بی معنا میسازد.
مبارزه سیاسی
یک حزب کارگری
از همان آغاز
برای نابودی
سرمایهداری
است و برای
برپایی یک
بدیل کارگری مبارزه
میکند اما
بخشهای قابل
توجهی از طبقه
کارگر وجود
دارند که افقهایشان
را چیزی جز
بهبود شرایط
کار و اصلاح
وضع موجود
تشکیل نمیدهد.
همین واقعیت
است که نشان
میدهد کمیت
طبقه به مراتب
از اتحادیهها
و نهادهای
کارگری بزرگتر
است و این
دومی به مراتب
از تشکل سیاسی
چپ به مفهوم
اخص کلمه
گستردهتر، و
گروهبندیهای
سیاسی معطوف
به سوسیالیسم
نسبت به آن دو
بسیار لاغرتر.
سوم: در این
بحث تصور
روشنی بین
مبارزه برای
رفرم با
مبارزه علیه
رفرمیسم وجود
ندارد. گویی
اگر مبارزه
برای بهبود
شرایط زندگی
کارگران در چارچوب
سرمایه اگر به
مبارزه علیه
این نظام فرا
نروید خاصیتی
ندارد، و خود
به خود به
دوام و تقویت
سیستم منجر میگردد.
در حالی که به
لحاظ نظری میدانیم
و به تجربه
دیدهایم که
مبارزه برای
اصلاحات میتواند
دستاوردهایی
را برای طبقه
تثبیت کند که
به سهم خود،
مبارزه طبقه
کارگر را در
شرایط بهتری
به پیش راند.
کافیست در این
باره به
مبارزه طبقه
کارگر در
کشوری که از
تشکل برخوردار
است با مبارزه
طبقه کارگر در
کشوری که از
این حق
برخورار نیست
مقایسه کرد تا
اهمیت مبارزه
برای رفرم را
دریافت. به
علاوه جنبش
کارگری که از
دل پیکارهایی
که در مبارزه
برای اصلاح
آبدیده نشده
است بعید است
بتواند در طول
خط مبارزه در
سطح بالاتر را
با موفقیت به
پیش ببرد.
مبارزه در سطح
بالاتر
ناممکن نیست
چنانکه در
تجربه جنبش
کارگری روسیه
و ایران مشاهده
کردیم اما
باید توجه
داشته باشیم
که ما در این
جا از پایداری
و بقا در دراز مدت
داریم سخن میگوییم
نه درخشش خیرهکننده
یک لحظه کوتاه
از مبارزه در
طی 2 تا 3 سال از
تاریخ جنبش
کارگری.
چهارم: در
قطعنامهی گرایش
اقلیت با
صراحت مبارزه
بین شرایط
تدافعی با مبارزه
در شرایط
تهاجمی انکار
شده است؛
قعطنامه
میگوید "برخلاف
رفرمیست ها با
بهانه
"مراحل" ، "
دوره بندی " و
هر توجیه دیگری
آن را در
چهارچوب
مناسبات
اجتماعی
سرمایه داری
محدود نمی
کنیم . نه این
پروسه را
تقطیع می کنیم
و نه
نیروهای آن
را منفک و
متمایز می
کنیم". این
ایده که یکی
از ارکان ثابت
تفکر آنارشیستی
یا به سخن
دقیقتر
آنارکوسندیکالیستی
است انکار
روشن واقعیتهای
عینی به شمار
میرود. آنها
در واقعیت،
مرز مبارزه در
چارچوب با
مبارز علیه
چارچوب
سرمایه را
مخدوش میکنند
و تحت
رادیکالیسم میان
تهی، دشواری
راه عبور از
این سطح به
سطح دیگر را
نادیده میگیرند.
و به جای
ترسیم
استراتژی
عبور از این
مراحل و از
میان برداشتن
موانع پیشاروی
عملی از حیث
نظری وجود آنها
را انکار میکنند
گویی حل موانع
این راه صعب و
ناهموار در
ذهن آدمی، حل
تضاد موانع
واقعی آن به
شمار میرود.
در این جا ما
با درک نازلی
از رفرمیسم
روبهرو میشویم
که بیش از آن
که به پلاتفرم
و برنامه آنان
معطوف باشد به
درک آنها از
لحظههای
مبارزه تقلیل
داده شده است.
فرق یک کمونیست
با یک رفرمیست
اساسا در این
نیست که آنها
از سطوح مختلف
مبارزه(اقتصادی،
سیاسی و نظری)
یا لحظههای
مبارزه(تدافعی
یا تهاجمی) درکی
دیگری دارند
بلکه اساسا در
این است که افق
و چشمانداز
مبارزه آنها
در چارچوب وضع
موجود متوقف
میشود در
حالی که برای
یک کمونیست
تازه این مبارزه
آغاز میشود و قصد
دارد بنیاد
نظم موجود را
در هم کوبد.
پنجم: اما
کسانی که منطق
سه سطح از
مبارزه را
مخدوش میکنند
و استقلال
نسبی هر سطح
را نادیده میگیرند
نه تنها از
حیث نظری به
پریشانگویی
در میغلطند،
مرزهای
مفاهیم را در
هم میریزند و
به روشنایی
تصور و ذهن
فعالان کمک
نمیکنند،
بلکه برعکس در
عرصه عمل اگر
پیگیر باشند و
اگر به طور
واقعی به یک
نیروی موثر
تبدیل شوند ناگزیرند
ضرورت تحزب را
نفی کنند، همه
کسانی که در
عرصه نظری
فعال اند را
به عناصر حزبی
تبدیل کنند و
یا همه کسانی
که در عرصه
اقتصادی فعال
اند ناگزیر
سازند برای
برنامه سیاسی
معین یک حزب
سینه بزنند و
تمایز و
استقلال
واقعی سه حوزه
مبارزه
طبقاتی را به
امر مهملی
تبدیل کنند.
در این نگاه،
مبارزه نظری
با وبر، هایک،
فریدمن، موسی
غنینژاد
نئولیبرال
وطنی در خود و
در عرصه نظری
محلی از اعراب
ندارد چرا که
در پیوند با
مبارزه اقتصادی
همزمان،
متداخل قرار
ندارد. خودویژگی
هر سطح را به
بهانه پیوند
با سطح دیگر
باید انکار
کنند. از این
نگاه مبارزه
نظری همان
مبارزه
اقتصادی است
یا مبارزه
سیاسی همان
مبارزه نظری.
براستی طبق
نظریه عدم
جدایی
ناپذیری این
سه سطح از
مبارزه،
فعالیت حزبی
در دیدگاه این
گرایش چه
معنایی در
بردارد؟
رابطه
اتحادیه
با
سازماندهی
افقی و
بورکراسی
برپایی
نوعی از
سازماندهی،
متشکل از
افراد بر مدار
روابط افقی،
از
دستاوردهای
با ارزش در گنجینهی
مبارزاتی
مردم به شمار
میرود. این نوع
از سازماندهی،
منعطف، سیار و
در عین حال
ناپایدار است
که به خوبی
حرکتهای
اعتراضی را
شکل میدهد و
در برابر تعرض
مخالفان،
مقاومت و دفاع
افراد از خود
را متشکل میسازد.
این نوع سازماندهی
دست و پاگیر
نیست و انضباط
بالایی را طلب
نمیکند و از
این رو خصلت
بسیج کنندگی
آن بسیار برجسته
است. یک
رویکرد
کمونیستی
نباید تحت هیچ
شرایطی این
نوع
سازماندهی را
تخطئه کند و
در مقابل آن
گارد بگیرد.
معهذا این نوع
سازماندهی
نظیر سایر
اشکال سازماندهی
در حالی که
محاسنی دارد،
در عین حال از
محدودیتهای
نیز برخوردار
است. از این رو یک
رویکرد درست
نباید امکانات
آن را در
مبارزه نفی
کند و در عین
حال نباید
محدودیتهای
آن را نادیده
بگیرد. متاسفانه
در جنبش ما به
طور عام و در
سازمان ما به
طور ویژه گرایشی
دیده میشود که
یک رویکرد
ایدئولوژیک
به سازماندهی
افقی را
نمایندگی
میکند. مراد
از برخورد
ایدئولوژیک
این است که
کارایی این
شکل از
سازماندهی در
پیکارهای
سیاسی در این
یا آن لحظه
سیاسی مدنظر
نیست، بلکه
اساسا خودِ روابط
افقی و این
شکل سازماندهی
مرکز عالم و
کلید حل همه
رخدادها به
شمار میرود و
سایر اشکال
سازماندهی
نفی میشود و
از یک رویکرد سیاسی
به سازماندهی
باز میماند.
من در
باره
سازماندهی
افقی و عمودی
در سه نوشته
قبلی"نکاتی در
باره
سازماندهی
افقی و عمدی"،
"بازهم در
باره
سازماندهی
افقی و عمودی"
و سازماندهی
افقی در برابر
عمودی یا هم
افقی هم عمودی" در همین سایت
مطالبی را
مطرح کردم. در
این نوشتهها
در پیوند با منطق
سازماندهی به
طور عام و
سازماندهی
افقی و عمودی
به طور مشخص
نکاتی را
توضیح دادم و
رویکردهای
نادرست را نقد
کردم و
محدودیتها و
تناقضات
برخورد
ایدئولوژیک
را نشان دادم
و سپس تلاش
کردم به سطح
تجربی حرکت
کنم و استحکام
آن را در بوته
آزمایش وارسی
کنم. در این
سطح به تجربه
آنارشیستها
در اسپانیا
مراجعه کردم و
سرنوشت
تراژیک آنها
را به سبب پایبندی
به سازماندهی
افقی در هر
شرایط و عدم
انعطاف در
تشکیل ستاد
فرماندهی
مشترک مقاومت
در شهرهای تحت
نفوذ آنارشیستها
را در اسپانیا
نشان دادم. متاسفانه
بنا به عادت مالوف
گرایش اقلیت
تشکیلات ما،
پاسخی از طرف
آنها به این نکات
دریافت نکردم
و بحث در همان
مراحل اول در
جا زده است.
آدمی نمیفهمد
که تناقضات،
محدودیت
اندیشه و نگاه
یک بعدی به
مساله در کجا
قرار دارد تا
موضع خود را تصحیح
کند.
در این
نوشته من یک
برخورد اصولی
کسی را مطرح
میکنم که یکی
از مدافعان
آتشین این مدل
از سازماندهی
است و در جنبش
ضد جهانی سازی
نقش موثری
ایفا میکند؛
شاید برای ذهنهای
جستجوگر و
حقیقت یاب
محملی فراهم
سازد. این فرد
کسی جز نوامی
کلاین نیست.
همه میدانند
که او در
پیوند با جنبش
اشغال وال
استریت یک
سخنرانی
ایراد کرده که
به نوبهی خود
حایز اهمیت
است. او میگوید:
"اینکه
جنبش ما افقی
و عمیقا
دموکراتیک
است خیلی مهم
و شگفت انگیز
است.
اما این اصول
باید خود را
با کار سخت
برای ساختن
زیرساختهائی
سازگار کنند و
آن قدر تنومند
شود که در موقع
وزیدن طوفان
توان مقاومت و
ایستادن داشته
باشد و به جلو
گام بر دارد.
من امید و
باور دارم که
این اتفاق
خواهد افتاد".
پرسش
این است که " کار
سخت برای
ساختن
زیرساختها" از کدام
تجربه عملی
ضرورت خود را
مطرح ساخته است؟
پل بلک
لج که سیر
تحول فکری
نوامی کلاین
را دنبال کرده
میگوید: او در
عین حال که
پافشاری میکند
که "لنینیسم"
به "چگونگی
روند تحقق
ساختارهای
لازم پاسخ نمیدهد".
اما کلاین
نمونهای
درخشان از
ضرورت
"رهبری" را
طرح میکند که
از جنبش واقعی
درس میگیرد.
پل
بلک لج آنگاه
ردپای این
موضوع را در
تظاهرات ضد
بانک جهانی و
صندوق بینالمللی
پول ردیابی میکند
و مساله را چنین
تشریح میکند:
" اما مساله
ساختار و
سازماندهی در
درون جنبش
ضدسرمایهداری
نه در واکنش
به اظهارات
جزمی
"لنینیستها"،
بلکه بیشتر
به طور خودبهخودی
در جریان
مبارزه مطرح
شد. نوامی
کلاین همان
طور که شناخته
شده است در
مورد یک لحظهی
مهم از
تظاهرات
ضدبانک جهانی
و صندوق بینالمللی
پول در
واشنگتن به
نکتهای اشاره
دارد. بعد از
انسداد
تعدادی از راهها
که به مرکز اجلاس
بانک جهانی و
صندوق بینالمللی
پول منتهی میشد،
تظاهرکنندگان
متوجه شدند که
تعدادی از نمایندگانی
که برای شرکت
در جلسه
انتخاب شده
بودند از رفتن
به اجلاس باز
ماندهاند. با شکست
استراتژی اولیه
تظاهرکنندگان
به بحث درباره
اقدام بعدی پرداختند.
بعضی استدلال
میکردند که
تظاهرات باید
به راه خود
ادامه دهد و
مانع رفتن
نمایندگان به
اجلاس شوند،
عدهای دیگر
مخالف این
تصمیم بودند.
در این لحظه
کوین داناهر
اعلام کرد که
تظاهرکنندگان
در هر نقطه
مسدود شدهای
میتوانند
مستقلا تصمیم
بگیرند. کلاین
اظهار میکند
"در حالی که
این استراتژی
بی عیب و نقص،
عادلانه و
دموکراتیک
است... اما
مشکلی باقی میماند-
این شیوهی
عمل کل ماجرا
را بی معنا میسازد".
کلاین از این
ناکامی ناشی
از آشفتگی به این
نتیجه میرسد
که گرچه
انترنت
پیدایش جنبش
را ساده کرده است،
اما زمینهای
لازم برای
سازماندهی ارائه
نمیدهد که
قادر به مدیریت
روند تصمیمگیری
لازم باشد؛ او
در پایان
اضافه میکند
که جنبش به
اشکال عمیقتری
از سازماندهی
نیاز دارد.
برخورد
نوام کلاین یک
نمونه رویکرد
اصولی و سیاسی
به مساله سازماندهی
است. او در عین
حال که کماکان
ارزش سازماندهی
افقی را
برسمیت
میشناسد و آن
را یک امر "اصولی"
میپندارد ،
وانگهی با لنینیسم
نیز مرزبندی
روشنی دارد و
آن را پاسخگوی
شرایط کنونی
نمیداند؛
معهذا وجدان
عملی و
مبارزاتی او،
او را وا میدارد
که به اشکال
دیگر
سازماندهی
نیز اندیشه کند.
این یک نمونه
روشن از تکامل
نظر و در عین
حال غیر
ایدئولوژیک
به مساله
سازمانیابی
است. گرایش
اقلیت سازمان
ما در باره
تحول رو به تکامل
اندیشه کلاین
چه فکر میکند؟
اتحادیه
و مساله
بورکراسی
اتحادیه
ها ی متعارف و
رایج کارگری ،
همیشه خود را
در چهارچوب
مناسبات
سرمایه داری و
قوانین موجود
آن تعریف کرده
و مبارزه را
به رفرم محدود
می کنند. حتا
آنها هم که
عنوان "سرخ"
گرفته اند
گستره مبارزه
شان به بیش از
مبارزه با
استبداد و
آپارتاید و
غیره کشیده نشده
و اساسا متوجه
شکستن این
دیواره بوده
است. اتحادیه
ها و
سندیکاهای
رایج
به لحاظ سازماندهی
و ساختار با
منطق
سازماندهی
جامعه سرمایه
داری منطبق
اند.ازاین رو
آنها برپایه تداوم
سیستم
کارگربه
مثابه
فروشنده
نیروی کار ونه نفی
این سیستم
برای رهائی
کار سازمان می
یابند و بهمین دلیل در ساختار
عمومی این
جوامع جذب و
حل می شوند. البته این
رویکرد به
مواضع
حاکم،رسمی
وتعریف شده
آنها برمی
گردد وبه معنی
نادیده گرفتن
زمینه های
مبارزه توده
ای رادیکال و
ازپائین علیه سیستم
حاکم ونیزساختارها
وسیاست های
رسمی این
اتحادیه ها توسط
بخش هائی
ازتوده های
کارگرموجود
دراین نوع
تشکل ها که
بویژه
درمواقع
تشدید بحران
سرمایه داری
صورت می گیرد
نیست.
علاوه بر
اینها
اتحادیه ها
خود را اساسن
به مبارزه در
محل کار محدود
می کنند. حالا
سالهاست که با
واکنش سرمایه
در برابر مبا
رزات کارگری
وتغیرات در
ساختار
کاروتولید ،
محل کار
علیرغم اهمیت
آن دیگر آن
نقش محوری
سابق را
ندارد.
در
این جا چند
ادعا وجود
دارد که ضروری
است از نزدیک
مورد بررسی
قرار گیرد.
نخست این که
قطعنامه
گرایش اقلیت
مدعی است که
مبارزه
اتحادیهها ضرورتا
در چارچوب
سرمایهداری
باقی میمانند.
و با منطق
سازماندهی
جامعه سرمایهداری
منطبق اند. من در
بخش اول این
نوشته به جنبههای
از این مساله
پرداختهام در
این جا به
نکات دیگر
اشاره میکنم.
تردیدی نیست
که نقطه عزیمت
مبارزه اتحادیهها
بهبود شرایط
کار یا به سخن
دیگر برای
کاهش ساعات
کار و افزایش
دستمزد
مبارزه میکنند. و
این هنوز
بنیاد سرمایه
را مورد چالش
قرار نمیدهد اما این
نقطه عزیمت در
متن پیکارهای
سیاسی و
طبقاتی ثابت
نمیماند و میتواند
از مرزهای
مجاز و کادر
موجود فراتر
رود. این که
این یا آن
اتحادیه، مبارزه
خود را در
چارچوب موجود
محدود میکند
از ذات تشکل
اتحادیهای در
نمیآید، بلکه
از شرایط
عمومی- سیاسی،
فرادستی
گرایشهای
سیاسی راست در
درون اتحادیه
و ضعف چپ
رادیکال و از
همه مهمتر
عدم فعال بودن
خود توده طبقه
در درون
اتحادیه
نتیجه میشود.
بنابراین
برقراری یک
رابطه ماهوی
بین اتحادیه و
مبارزه در
چارچوب
سرمایهداری
یک تز نادرست
و نسنجیده به
شمار میرود و
مضمون مبارزه
در همه
لحظههای
مبارزه طبقاتی
ثابت نمیماند.
از
این روست که
مارکس در باره
پیدایش و
ظرفیت اتحادیه
میگوید:
"ابتدا
اتحاديه های
کارگری از
تلاش خود به
خودی کارگران
برای از بين
بردن يا حداقل
محدود کردن
رقابت بين
خودشان تشکيل
شدند تا در
(عقد) قرارداد
(ميان کارگران
و سرمايه
داران) به
شرايطی دست
يابند که آنها
را حداقل در
وضعيتی فراتر
از بردگان
قرار دهد. از
اين رو هدف
فوری اتحاديه
های کارگری
دست يابی به
نيازهای
روزمره بود،
تا چون ابزار
مسدود کردن
راه دست
اندازی های بی
امان سرمايه
عمل کند: در يک
کلام مسايل
دستمزد و زمان
کار. اين (نوع)
فعاليت اتحاديه
های کارگری نه
تنها مشروع که
لازمند. تا
زمانی که نظام
توليدی حاضر
ادامه دارد،نمىتوان
اين فعاليت ها
را کنار گذشت.
برعکس، لازم
است تا از
طريق ايجاد و
ادغام اتحاديه
های کارگران
در کشورهای
مختلف اين
فعاليت ها
فراگير شود.
از سوی ديگر،
بدون اين که
کارگران خود
به خود متوجه
باشند،
اتحاديه های
کارگری
مراکزی برای
تشکل طبقه
کارگر به وجود
آورده اند،
همان گونه که
انجمن های شهر
و کمون های
قرون وسطی (به
عنوان
مراکزتشکل)
برای طبقه
متوسط عمل
کردند. اگر به
اتحاديه های
کارگری در جنگ
و گريز مابين
کار و سرمايه
احتياج است،
وجود آنها به
عنوان عاملين
تشکل برای
فراسوی رفتن
از نظام
کارمزدی و
حکومت سرمايه
پر اهميت تر
است".
معهذا
مارکس چشم خود
را بر روی
اتحادیههای
معینی که در
کادر مبارزات محلی
بیتوته
میکنند
نمیبنند او
میگوید:
اتحاديه های
کارگری به
دليل توجه
مفرط به مبارزات
محلی و مقطعی
با سرمايه،
هنوز کاملا به
قدرت شان در
مقابله با
تماميت نظام
بردگی مزدی پی
نبرده اند. از
همين رو آنها
از جنبش های
اجتماعی و
سياسی فاصله
گرفته اند.
اخيرا به نظر مىرسد که
آنها تا حدی
به نقش تاريخی
خود پی برده اند.
به عنوان
نمونه مىتوان از
شرکت آنها در
جنبش سياسی
اخير انگليس،
مواضع جامع تر
در ايالات
متحده، و
مصوبه زير که
در کنفرانس
بزرگ اخير نمايندگان
اتحاديه
کارگری در شهر
شيفيلد
(انگليس) به
تصويب رسيد،
ياد کرد
اما
او از واقعیت
تجربی
اتحادیههای
معینی به نفی
ظرفیت
اتحادیهها به
طور عام در
نمیغلطد و حتی
توجه آنا را
به توان رهایی
تودههای
میلیونی جلب
میکند. مارکس
میگوید:
جدا از اهداف
اوليه شان،
اتحاديه های
کارگری بايد
بياموزند که
آگاهانه به
عنوان مراکز
تشکيلاتی طبقه
کارگر در جهت
منافع وسيع تر
و آزادی او
عمل کنند.
آنها بايد به
هر جنبش اجتماعی
و سياسی که در
اين جهت عمل مىکند، ياری
برسانند.
خودشان را
مدافعان و
نمايندگان کل
طبقه کارگر
دانسته و اين
چنين هم عمل
کنند و از
تلاش برای
پيوستن
کارگران غير
متشکل به صفوف
خود کوتاهی
نورزند. آنها
بايد به دقت
حافظ منافع کم
درآمدترين
حرفه ها، چون
کارگران
کشاورزی، و
آنان که به
خاطر شرايط
استثنايی از
قدرت تهی هستند،
باشند. آنها
بايد جهانيان
را قانع کنند
که تلاش
هايشان تنگ
نظرانه و
خودخواهانه
نيست و با هدف
رهايی توده
های ميليونی
ستم ديده انجام
می شود.
به علاوه
این سفسطه
حامل هیچ نکتهی
بدیع، اصیل و
نوآورانهای
نیست؛ چرا که
ما پیشتر با
همین استدلال
از سوی حزب
کمونیست
کارگری مواجه
شده بودیم.
آنها برای
انکار ضرورت
مبارزه برای
اتحادیه از "دور
شدن از
دموکراسی
مستقیم و شکل
گیری یک
بورکراسی مافوق
کارگران" (2) سخن
گفته بودند. و
بدین عتبار
گرایش اقلیت
دارد همان حرف
این جریان را
به طور ملال
آور تکرار
میکند. در
ادبیات راه
کارگر بارها
به این سفسطه
پاسخ داده شده
است و روی
آوری گرایش
اقلیت به سوی
این موضع نه تکامل
رویکرد راه
کارگر، بلکه
روند بازگشت و
انحطاط را
نشان میدهد.
متسافانه این
پدیده البته
منحصر به ما و به این
موضوع معین
نمیشود بلکه
هم اکنون در
قلمرو
استقلال تشکل
کارگری از
احزاب نیز این
روند بازگشت
مشاهده میشود.
کافیست به
نوشته رفقا
حمید قربانی و
ناصر اضغری در
نفی تشکل
مستقل از
احزاب مراجعه
کرد. صدایی که
مدتها بود
خاموش شده
بود، نظیر این
تز نادرست که
در شرایط
سرکوب نمیتوان
تشکل بر پا
کرد.
تردیدی
نیست که در
سنت
مارکسیستی
انتقاد از بورکراتیک
شدن اتحادیهها
چیزی تازهای
محسوب
نمیشود
حتی برعکس
ردپای آن را
میتوان در
آثار مارکس و
انگلس سراغ
گرفت که به
عنوان نمونه
بر برخی از
اتحادیهها
بوروکراتیک
انگلیس
انتقاد کرده
بودند . یا
روزا لوکزامبورگ
نیز چالش با
بورکراسی
اتحادیهها
یکی از مشغلههای
او را تشکیل
میداد. معهذا
برقراری یک
رابطهی ذاتی و
ماهوی بین
بورکراسی و
اتحادیه به
سنت
مارکسیستی
تعلق ندارد و
به جریانی
ضدمارکسیستی
یا غیر
مارکسیستی
تعلق دارد
کافیست در این
باره به رابرت
میشلز مراجعه
کرد تا
با تز "قانون
آهنین
الیگارشی" او
آشنا شد. تزی
که از سال 1911 تا
کنون بارها
توسط
مارکسیستها
مورد نقد و
چالش فرار
گرفت. یکی از
سشیواترین
نقد بر آرای
او به پرسی
اندرسون تعلق
دارد که در
پیوند با همین
بحث مشخص ردیهای
بر این تز
نگاشت که جا
دارد به طور
کامل نقل شود.
او
میگوید"مسلما
درست نیست که
قانون جبریای
به نام "قانون
آهنین
الگارشی "وجود
دارد که به طور
اجتنابناپدیری
یک بوروکراسی
اتحادیهای
آمرانه میآفریند
که در برابر
نیازهای
اعضای خود بی
تفاوت است.
این مفهوم
صرفا همان
چیزی است که
الوین گودنر"عوارض
متافسزیکی
بورکراسی
"مینامد. هیچ
دلیل اساسی
وجود ندار که
اتحادیههای
صنفی ، هر
اندازه بزرگ
نتواند از یک
دموکراسی با
شرکت وسیع اعضا
و تکی بر حق
پرس و جوی
آنان
برخوردار
باشد: اگر این
اتحادیهها
چنین
دموکراسی را
معمولا به دست
نمی آورند
ناشی از ضرورتهای
کور
سازمانیابی
در مقیاس بزرگ
نیست، بلکه
ناشی از محیط
سیاسیای است
که در آن
فعالیت میکنند.(3)
به علاوه تکوین بورکراسی منحصر به اتحادیه نیست بلکه علاوه بر اتحادیه میتواند دامن کمیته کارخانه، شورا یا هر نهاد تودهای- طبقاتی یا سیاسی را هم در بر بگیرد. اهنگامی که توده تشکیل دهنده آن کماکان منفعل باقی بماند.
بورکراسی
یک پدیدهی
عامتر است و
در نهادهای دیگر
قابل مشاهده
است. وانگهی
تکوین آن مقدم
بر وجود
اتحادیه بوده
است بعنی
بورکراسی
وجود داشت اما
اتحادیه وجود
خارجی نداشت.
بدین اعتبار
برقراری
پیوند ذاتی
بین بورکراسی
و اتحادیه سخنی
به مراتب
نسنجیده و
نادرست محسوب
میشود. چرا که
هنگامی ما
میتوانیم از
پیوند ذاتی دو
عنصر سخن
بگوییم که تقارن
وجودی، و در
طول زمان با
هم رابطهای
جدایی ناپذیر
داشته باشند.
نکته
جالب این
گرایش اقلیت
در نقی
اتحادیه پیگیر
نیست آن چه که
در مقدمه گفته
در نتیجه خود را
نشان نمیدهد.
طبقه مقدمات
نظری اقلیت اتحادیه
ها "همیشه خود
را در چهارچوب
مناسبات
سرمایه داری و
قوانین موجود
آن تعریف کرد"،
"مبارزه
را به رفرم
محدود می کنند".،اتحادیه
ها و
سندیکاهای
رایج
به لحاظ سازماندهی
و ساختار با
منطق
سازماندهی
جامعه سرمایه
داری منطبق
اند"، .و "در
ساختار عمومی
این جوامع جذب
و حل می شوند".
یک مخالف
پیگیر اتحادیه
بنا به همین
دلایل به نفی
اتحادیه
میرسد . اما
گرایش اقلیت
در منتهای
ناباوری میپذیرد
که :" این
رویکرد به
مواضع
حاکم،رسمی
وتعریف شده آنها
برمی گردد و به
معنی نادیده
گرفتن زمینه
های مبارزه
توده ای
رادیکال و ازپائین علیه سیستم
حاکم و نیز
ساختارها و سیاست
های رسمی این
اتحادیه ها توسط بخش
هائی از توده
های کارگر موجود
دراین نوع
تشکل ها که به ویژه
در مواقع
تشدید بحران
سرمایه داری
صورت می گیرد نیست."
در اینجا ما
با رویکردی
مواجه ایم که
نام آن چیزی
جز التقاطیگری
فکری و سیاسی
نیست. این
موضع البته با
نظر رفیق پیران
آزاد از
رفقای اقلیت
که هر نوع
اتحادیه را
مردود میداند
تناقض دارد.
این تبصره بر
آن تز بنا به
عادت مالوف
رفیق تقی
روزبه باید
دستپخت او
باشد که ما
پیشتر
برخوردهای
التقاطی او را
به مسایل دیگر
مشاهده کرده
بودیم.
نکته
مهم دیگری که
در قطعنامه از
آن سخن رفته
است مساله محدودیت
مبارزه
اتحادیه در
محل کار است و
نتیجهای که
از این گزاره
اخذ میشود.
گرایش اقلیت
مینویسد:
علاوه
بر اینها
اتحادیه ها
خود را اساسن
به مبارزه در
محل کار محدود
می کنند. حالا
سالهاست که با
واکنش سرمایه
در برابر مبا
رزات کارگری
وتغیرات در ساختار
کاروتولید ،
محل کار
علیرغم اهمیت
آن دیگر آن
نقش محوری
سابق را ندارد".
در پاسخ
با این نقد
باید گفت
اکنون مدت دست
کم سه دهه است
که بحث نوسازی
و احیای
اتحادیه واستراتژی
فراتر رفتن
دامنه
سازماندهی و
مبارزه از محدودهی
محل کار به
محل زندگی یکی
از بحثهای
اصلی جنبش
کارگری به
شمار میرود.
در این باره
استراتژیهای
مختلفی
پیشنهاد شده
که خواننده
علاقه مند
میتواند به
اثر "بحران
اتحادیهها و
راههای برون
رفت از آن"(4)
مخصوصا به
مقدمه با ارزش
ویراستار
کتاب مراجعه
کند تا ابعاد
و دامنه بحثها
را مشاهده کند
که تا چه مرحله
پیش رفته است.
اما عدم اشاره
قطعنامه
نویسان ما به
این مباحث
کمترین
انتقادی است
که میتوان به قطعنامه
ایراد کرد
مساله مهمتر
نتیجهگیری
است که به
تاسی از اثر
"تودهی گونهگون"
مایکل هارت و
تونی نگری در
این جا طرح
شده که من
امیدوارم در
نوشته دیگری
به آن بپردازم.
نکته آخر
این که گرایش
اقلیت برای
سازماندهی تودهای
طرحی اثباتی
ندارند. آنها
در بهترین
حالت به برخی
خصوصیات یک
تشکل اشاره میکنند.
آنها فاقد
طرحی برای
سازمانیابی
تودهای اند.
نوع تشکل مورد
دفاع آنها نام
ندارد. رفیق
عزیز من شهاب
برهان تعریف
میکرد که از
یک نفر پرسیدهاند
که شما به بچه
شتر چه
میگویید. در
جواب گفت ما
نمیگوییم،
نمیگوییم تا
بزرگ شد میگوییم
شتر. حالا
حکایت رفقای
اقلیت سازمان ماست.
یادداشتها:
1-
گذشته و
حال و آينده
اتحاديه های
کارگریکارل
مارکس
برگردان و
يادداشت ها
از: کامران
نيری
2-
انترناسیونال
شماره 1.
3-امکانات
و محدودیتهای
اتحادیههای
کارگری، پری
اندرسون،
برگردان
شاپور اعتماد.
4-"بحران
اتحادیهها و
راههای برون
رفت از آن" از
انتشارات
بیدار. من نیز
در مقاله
اتحادیه جنبش
اجتماعی پاسخی
ضروری به
نیازهای جنبش
کارگری به
برخی از این
مولفهها
اشاره کردهام.