سازمانیابی
کارگری
محمد
قراگوزلو
تئوری
و پراتیک
مارکسی (٣)
این
مساله که آیا
اندیشهی
بشری دارای
حقیقتی عینی هست
یا نه، مسالهیی
نظری نبوده،
بلکه مسالهیی
عملی است. در
پراتیک است که
انسان باید
حقیقت یعنی
واقعیت و توان
اندیشهاش را
اینجا و
اکنون اثبات
کند. مناقشه
دربارهی
واقعیتیابی
اندیشهیی
جدا از پراتیک
صرفاً مسالهیی
اسکولاستیک
است. تزهای
فوئر باخ - تز
دوم - مارکس
درآمد
(پیامِ یورش
به مجمع ششم
کمیتهی هماهنگی...)
ساعت ٦
بعدازظهر
جمعه ٢٦ خرداد
١٣٩١ گردایش مجمع
ششم "کمیتهی
هماهنگی برای
کومک به ایجاد
تشکلهای
کارگری" در
کرج مورد تعرض
پلیس قرار
گرفت. شصت تن
از فعالان این
کمیته دستگیر
و به زندان
رجاییشهر
منتقل شدند.
روز بعد
اکثریت این
فعالان
کارگری آزاد
گردیدند و تا
نوشتن این
سطور به
اعتبار آخرین
اطلاعیهی
کمیته ٩ نفر
به اسامی
سیروس فتحی،
علیرضا عسگری،
جلیل محمدی،
سعید مرزبان،
مسعود سلیمپور،
مازیار
مهرپور،
ریحانه
انصاری،
فرامرز فطرت
نژاد و میترا
همایونی کماکان
در زندان به
سر میبرند.
(بیانیهی ٢٨
خرداد ١٣٩١
تحت عنوان:
"اعضای کمیتهی
هماهنگی در
زندان کرج را
آزاد کنید!")
دستگیری
گستردهی
فعالان
کارگری موضوع
تازهیی
نیست، اما
حادثهی تلخ
اخیر حاوی
نکات بسیاری
است که میبایست
در جای خود و
با تامل از
سوی تحلیلگران
و فعالان چپ و
سوسیالیست
جنبش کارگری
تجزیه و تحلیل
شود. نگارنده
فیالجمله
"عجولانه" به
چند نکته
اشاره میکند
و تعمق و
ارزیابی این
مبحث را به
فعالان کارگری
وا می نهد.
• سالهایی که
تحت عناوینی
همچون "اصلاح
الگوی مصرف" و
"ریاضت و جهاد
اقتصادی" و
مشابه در جهان
و ایران معروف
شده در کل
تاریخ سیصد
سالهی
سرمایهداری
کم مانند است.
بحرانی عمیق و
آیندهیی
تیره همچون
سرطانی علاجناپذیر
به همهی
ساختارهای
شیوهی تولید
سرمایهداری
در تمام جهان
سرایت کرده
است. اقتصاد
ایران نیز
مانند یونان و
اسپانیا و
پرتغال و ایتالیا
و غیره بخشی -
هر چند کوچک -
از این سرمایهداری
بحران زده
است.
• همهی راهکارهای
دولتهای
سرمایهداری
برای خروج از
بحران در حمله
به معیشت کارگران
و زحمتکشان
خلاصه و خلاص
شده است. در
شرایطی که
امثال خاوریها
و "م. ر"ها با
غارت میلیونها
دلار از کیسهی
"بیتالمال"
حال میکنند،
دستمزد
کارگران (٣٩٠
هزار تومان) -
حتا اگر به
هنگام پرداخت
شود - کفاف
اجارهی دو
اتاق در جنوب
تهران را هم
نمیدهد.
نظامی که قرار
بود این "دنیا
و آن دنیا"ی ما
را آباد و "آب
و برق را
رایگان کند"
در پی اجرای
تمام عیار
فرامین صندوق
بینالمللی
پول نون خشک
را نیز به
کیمیا تبدیل
کرده است. تا
چه رسد به
گوشت و مرغ و
ماهی و میوه و
دریا و... رویا!
طرح "هدفمندی
یارانهها" -
عبارت معقول
آن میشود
نئولیبرالیزه
کردن اقتصاد
کشور - که قرار بود
به قول جناب
دکتر احمدی
نژاد "در همان
سال اول اجرا
فقر را به طور
کل ریشه کن"
کند، به اذعان
کارشناسان اقتصادی
نظام فقری در
حد فلاکت را
به جامعه تحمیل
کرده است.
نگفته پیداست
که کل این
سیاست "ریشهکنسازی
فقر "، ریشهی
کل زندهگی
روزمره و
ابتدایی
کارگران را
زده است.( در این
زمینه بنگرید
به نامه ی ده
هزار کارگر در
خصوص عواقب
فاجعه آمیز
طرح هدفمندی.
نامه خطاب به
وزیر کار
نوشته شده اما
سندی تاریخی
است.)
• در سال
"حمایت از کار
و سرمایه ی
ایرانی" تضاد
میان دو اردوی
کار ـ سرمایه
به شدت عمیقتر
شده است.
اعتراضات
گسترده
کارگری نسبت
به اخراجها و
بیکارسازیها
و دستمزدهای ٣
تا چهار برابر
زیرخط فقر و
غیره اگرچه
پراکنده اما
مستمر است.
این اعتراضات
هر چند در سطح
سراسری به هم
پیوسته نیست
اما حضور ممتد
و منسجم صدها
کارگر شهاب
خودرو در
مقابل
نهادهای اصلی
حکومت موید
نوعی
سامازندهی
هوشمندانه
است.
• این
اعتراضات از
یکسو به
انکشاف مبارزهی
طبقاتی و
ارتقای آگاهی
کارگران کومک
میکند و از
سوی دیگر پشت
دولت سرمایه
را هرچه بیشتر
به پشتوانهی
پلیس میچسباند.
• یورش به مجمع
ششم کمیتهی
هماهنگی که
اکثر اعضای آن
افرادی
شناخته شده و
علنی هستند در
همین راستا
صورت میگیرد.
کارگران
دستگیر شده که
از سالها پیش
برای هدف بزرگ
برابری،
آزادی و عدالت
اجتماعی
مبارزهیی یکسره
علنی و مسالمتآمیز
را پیشه کردهاند،
در شمار شریفترین
انسانهایی
هستند که از
آسایش و آرامش
شخصی گذاشتهاند
و به خدمت
رهایی انسان
سرمایه زده
درآمده اند.
چند سال پیش
یکی از همین
کارگران خطاب
به بازجوی خود
که گفته بود
"پدر من هم کارگر
است" جواب
داده بود که
"من برای
آزادی و رفاه
پدر تو زندانی
شدهام." بیتردید
مجمع جمعه ٢٦
خرداد کرج نیز
در همین راستا
بوده است.
• این تعرض
باردیگر نشان
داد که یکی از
موانع اصلی
سازمانیابی
کارگران در
ایران پلیس و
دستگاه سرکوب
است. چنین روشهایی
آنهم در دنیای
بحرانزدۀ
کنونی که
توازن قوا به
سود فرودستان
درحال تغییراست،
راه به جایی
نخواهد برد.
• در روند
تاریخ مبارزهی
طبقاتی هر فرد
و جریان و
گروهی بر اساس
منافع طبقاتی
خود موضع میگیرد.
بیهوده نیست
که از چند سال
پیش یکی دو
آدمک
سایکوتیک،
فعالان کمیتهی
هماهنگی را با
عناوینی
همچون
"زائران..."، "تشکل
مُخرب" و
"مجازی" و
غیره مورد
حملهی
ناجوانمردانه
قرار دادند.
حالا که به
"برکت" تعرض
جمعه ٢٦ خرداد
دستکم اسامی
واقعی ٦٠ فعال
علنیِ این
کمیته مشخص شده
است، انگ بیمسمار
"مجازی" بودن
برای همیشه بر
پیشانی شرمگین
کوتولههای
سیاسی ثبت
خواهد شد. این
هم از قرار
گوشهیی از
مبارزهی
طبقاتی است.
• و اما چند
سوال ساده:
• در شرایطی که
میلیاردرهای
اتاق
بازرگانی و مشابه
صبح تا شب
برای دوشیدن
کارگران جلسه
می گزارند،
چرا یک نشست
ساده ی متشکل
از ٦٠ کارگر
خسته و غالبا
شکسته از
مصائب روزگار
با چنان یورشی
مواجه می شود؟
آن هم از سوی
نظامی که خود
را "مخالف
سرمایه داری"
،"طرف دار
جنبش اشغال
وال استریت"،
"هوادار
مستضعف" و
"استکبار
ستیز" می
داند......
• نظامی که
تشکیلات
امنیتی اش را
برتر از موساد
و سیا می داند
و رییس دولتش
"٦٣ درصد"
آرای مردم
ایران را
پشتوانه ی خود
دارد، نظامی
که به مشارکت
نهم دی و" ٦۵
درصدی" مجلس
نهم تکیه ی
مشروعیت
سیاسی زده است
و بی تردید
نیروهای
امنیتی و
پلیسی و نظامی
اش در سطح
منطقه در ردیف
برترین ها
هستند و..... چنین
نظامی چرا
باید از یک
نشست مسالمت
آمیز ٦٠ کارگر
آن هم در یک
خانه و محیطی
بسته (شبیه
مهمانی) چنین
بهراسد؟
• بگذاریم و
بگذریم و
مباحث پیشین
را ادامه دهیم.
طبقهی
کارگر و رسالت
تاریخی تحقق
تئوری تغییر
مارکس در
مشهورترین
بند نقدهای
قاطعی که بر تزهای
فوئر باخ
نوشت، از
خاتمهی "دوران
تفسیر جهان"
[توسط
فیلسوفان] و
ورود به دوران
ضروری "تغییر
جهان" سخن گفت.
به نظر مارکس
نیروی اصلی
این تغییر بنیادی
طبقهی کارگر
است. "تزهایی
دربارهی
فوئر باخ" از
یک منظر ناظر
بر نقد شفاف
مارکس به
ماتریالیسم
مشاهدهگر و
عبور قاطع از
جهاننگری
ذهنی و تفسیری
فیلسوفان
ایده آلیست
است. در این
تزها مارکس
اساسیترین
خصوصیت فلسفهی
"عمل" خود را
نشان داد و به
وضوح مفهوم
عمل را مبتنی
بر وحدت بشر و
طبیعت و وحدت
عین و ذهن تعریف
کرد.
مارکس در تز
دوم نوشت: «این
مساله که آیا
اندیشهی
بشری دارای حقیقتی
عینی هست یا
نه مسالهیی
نظری نبوده بل
که مسالهیی
عملیست. در
پراتیک است که
انسان باید
حقیقت یعنی واقعیت
و توان اندیشهاش
را این جا و
اکنون اثبات
کند. مناقشه
دربارهی
واقعیتیابی
اندیشهیی
جدا از پراتیک
صرفاً مسالهیی
اسکولاستیک
است.»
از نظر مارکس
منازعهیی که
آیدهآلیستها
پیرامون تقدم
ذهن بر عین یا
ترجیح تئوری
بر پراتیک راه
انداخته
بودند کاملاً
منسوخ شده بود.
دعوا در این
خصوص که
"حقیقت" وجود
دارد یا خیر
ضرورتاً باید
از طریق عمل
مرتفع شود.
حقیقت همان
قدر که مقولهیی
مطلق نیست،
پدیدهیی
نسبیست و درک
آن نه بر اساس
تجربه و نه
برمبنای
ضرورت بل که بر
پایهی
پراتیک انسان
قابل تبیین
است. به عبارت
دیگر نقدی که
مارکس بر
فلسفهی ایدهآلیستی
آلمان (هگل و
پیش از وی
کانت و...) طراحی
کرد مبتنی بر
این نگرهی
مادی و واقعی
بود که عمل
انسانی با هدف
تغییر طبیعت و
اجتماع
پیرامونی شکل
بسته است و از
هستهی اصلی
در شناخت
جامعه و هستی
برخوردار است.
به نظر مارکس
فلسفه هم،
آگاهی
زیربنایی
نظری و ابزار
این عمل را
بنیاد میگذارد.
و در واقع
فلسفهی عمل
مارکس پیوند
بین فلسفه به
شکل اعم را با واقعیت
موجود توضیح
میدهد. نکتهی
بسیار مهم و
حیاتی در
نظریهی علمی
مارکس این است
که به درست
معتقد بود که فقط
طبقهی کارگر
قادر به تحقق
تئوری
"تغییر" است.
تئوری تغییر
نیز چیزی جز
تغییر جامعهی
بورژوایی به
جامعهی
سوسیالیستی
از طریق لغو
مالکیت خصوصی
بر وسائل
تولید و
استقرار
مالکیت
اجتماعی و لغو
کارمزدوری
نیست. مارکس
در تمام این
مدت (١٨٤٣) هر
دو جناح هگلیهای
جوان آلمان را
که با تکیه بر
لیبرالیسم از
یک طرف تئوری
و فلسفه را
کنار نهاده و
در "حزب سیاسی
عملگرا" جمع
شده بودند و
از طرف دیگر
"حزب سیاسی تئوریک"
ساخته بودند،
نقد میکرد.
به نظر مارکس" «سلاح
نقد هرگز
جایگزین نقد
سلاحها نمیشود...
و تئوری نیز
زمانی به یک
نیروی مادی
مبدل میگردد
که تودهای
مردم را جلب
کرده باشد...
زمانی که
رادیکال شده
باشد.»(نقد
فلسفه ی حق
هگل، ص:٣٣)
مارکس بر این
نظریه استوار
بود که تئوری
زمانی وارد
صحنهی عمل میشود
که پاسخ گوی
نیازهای
واقعی انسان و
جامعه باشد.
به عبارت دیگر
تئوری به خودی
خود غیر عملیست
و کارایی آن
مشروط به وجود
نقد رادیکال
منطبق با
نیازهای مردم
است و از آن جا
که تحقق این نیازها
صرفاً با
رهایی کامل
مردم امکانپذیر
است پس ضرورت
انتقال تئوری
به عمل فقط شکلگیری
یک انقلاب
اجتماعی
است.یک بخش از اهمیت
مرکزی بحث
مارکس این است
که در گرانیگاه
مبارزهی
طبقاتی و ستون
فقرات و ثقل
اصلی این
انقلاب طبقهی
کارگر را
یافته است.
به نظر مارکس
پرولتاریا به
عنوان تنها
طبقهی متشکل
تحت ستم - که
آزادی اش پیش
شرط آزادی کل بشر
است - از این رسالت
تاریخی منحصر
برخوردار است
که با نفی خود
به مثابهی یک
طبقه کل نظام
طبقاتی را نیز
نابود کند و در
همین راستا
پرولتاریا به
رهایی کامل
خود دست نمی
یابد مگر این
که تئوری را
به عمل تبدیل
کند. به نظر
مارکس تئوری
به خودی خود
به رهایی پرولتاریا
منجر نمیشود.
کما این که
وجود اجتماعی
تئوری نیز به
خودی خود به
آزادی طبقهی
کارگر نمیانجامد.
مارکس به درست
معتقد بود که
طبقهی کارگر
ابتدا باید به
موقعیت
اجتماعی خود
آگاه گردد و
نیازهای
رادیکال خود
را بشناسد و
سپس ضرورت پیریزی
زمینههای
مادی برای
رهایی خود را
درک و در
ارتباط با آن
عمل انقلابی
را سازمان دهد.
به عبارت دیگر
از نظر مارکس آگاهی
پرولتاریا یا
فلسفه یا جهانبینی
طبقهی اوست و
پرولتاریا و
فلسفه یک واحد
غیر قابل تفکیک
را تشکیل میدهند.
"همان طور که
فلسفه سلاحهای
مادی خود را
در پرولتاریا
جست و جو میکند،
پرولتاریا
نیز سلاحهای
معنوی خود را
در فلسفه مییابد."
(نقد فلسفهی
حق هگل، ص:١۴٢)
زمانی
برای پراتیک
شدن تئوری!
بحث درخصوص
حزب و طبقه،
نوع سازمانیابی،
نقش روشنفکران
و انقلابیون
حرفهیی در
روند سازمانیابی
کارگری،
خودانگیختهگی،
شکل و ساختار
سازمان و تشکل
و حزب کارگری
را- از جمله
مواضع رزا
لوکزامبورگ و
پانهکوک و
دیگران - به
ادامهی این
مقالات وا مینهیم
و همین جا
تاکید میکنیم
که موفقترین
و کاربردیترین
گونهی
سازمانیابی
کارگری - به
نظر نگارنده -
همان لنینیسم
و بلشویسمی
است که سال
١٩١٧ انقلاب
اکتبر را
سازمان داد و
در حداقل زمان
و با استفاده
از کمترین
امکانات و
تلفات ممکن از
بورژوازی
روسیه خلع ید
سیاسی کرد. به
این اعتبار در
تاریخ چپ و
سوسیالیست
لنین
هوشمندترین
سازمانده
انقلاب
کارگری بود که
توانست در
بهترین موقعیت
تئوری را به
پراتیک تبدیل
کند و پشت
بورژوازی
روسیه را به
خاک بمالد. (به
این بحث در
مقالات آینده
باز خواهم
گشت)
«به لحاظ سنتهای
تاریخی از
همان قرن
نوزدهم عرصههای
اقتصادی،
سیاسی و
تئوریک به
عنوان سه عرصهی
اصلی مبارزهی
طبقاتی شمرده
شده است. واضح
است که این
عرصهها به یک
دیگر مرتبطاند
و تفکیک آنها
فقط از لحاظ
انتزاعی
مقدور است. از
منظر طبقهی
کارگر مبارزهی
تئوریک نیز
اساساً
مبارزهیی
علیه
بورژوازی است.
یعنی مقابلهی
نظری با نظریههای
بورژوایی که
در جامعه - و در
نتیجه بر اذهان
کارگران نیز -
حاکم است. به
این اعتبار
مبارزهی
تئوریک برای
جنبش طبقهی
کارگر پیش از
هر چیز نقد
است. نقد
ادراکهای
تئوریکی که
عموماً بیانگر
موقعیت منافع
و اهداف طبقهی
سرمایهدار
هستند. از این
رو در چارچوب
جنبش طبقاتی کارگران
پرداختن به
تئوری به هیچ
وجه در تقابل با
عمل قرار نمیگیرد.
مبارزهی
طبقهی کارگر
در عرصهی
تئوریک همچون
مبارزهی
اقتصادی طبقهی
کارگر، امری
مستمر است و
به همین دلیل
نیز میدان
تئوری میباید
همیشه شاهد
فعالیت تعطیل
ناپذیر جنبش طبقهی
کارگر باشد.
[باهوده است
که رهبری
سیاسی همچون
لنین در اوج
انقلاب به
نوشتن آثار
تئوریک ارزشمندی
مانند "دولت و
انقلاب" و
کائوتسکی
مرتد پرداخته
است] برخورد
به معضلات فرا
راه
سوسیالیسم به
شیوهی
ماتریالیسم
تاریخی به
معنای کم
بهادادن به کار
تئوریک نیست.
بر عکس، این
برخورد سنت
راسیونالیستی
به تئوری است
که میپندارد
یک رشته معضل
کلیدی تئوریک
وجود دارد که باید
ابتدا نشست و
حلشان کرد
تا بعد بتوان
به سراغ عمل
رفت. در
ترازوی پر نوسان
میان تئوری و
پراتیک است که
گویی یک روز کفهی
تئوری درآن
سنگین است و
روزی دیگر کفهی
عمل. امروز
معضلات
تئوریک مانع
عمل است و فردا
که فعالیت
عملیمان
روشن بود
ضرورتی برای
پرداختن به تئوری
وجود ندارد.
این دو پارهگی
در
ماتریالیسم
تاریخی وجود
ندارد. وحدت
تئوری و
پراتیک تنها
در یک شکل
مادی و
اجتماعی یعنی
در جنبش طبقهی
کارگر میسر
است. (محمد
قراگوزلو، ١٣۴-١٣٣
:١٣٨٨ - ویرایش
و نقل از "عصر
جدید"،
سپتامبر
٢٠٠١، ش٧ -٦ )
در واقع تار و
پودهایی که
تئوری و
پراتیک را به
هم متصل میکند
نه فقط هر
تناظر
مستقیمی را
کنار میزند
بل که پشتوانههای
تئوریک را در
پشتیبانی از
تحلیلهای
معین سیاسی به
استخدام
شرایط مشخص در
میآورد و
مرحله به
مرحله چراغهای
فن مبارزهی
طبقاتی را
روشن میکند.
در چنین روندی
است که پراتیک
تئوریک - که
نماد آن در
جنبش سوسیالیستیی
طبقهی کارگر
لنین است - از
سویی به یک
اولویت سیاسی تبدیل
میشود و از
سوی دیگر
هرگونه حزب
تئوریک را از
بیخ و بن با
مبارزهی
طبقاتی بیربط
میسازد.
هدف
آگاهی طبقاتی
سوسیالیستی
هدف آگاهی
طبقاتی در
سوسیالیسم علمی
مارکس در
تلفیقی از
تئوری و
پراتیک، تشخیص
آن دسته از
مکانیسمهایی
است که به
اعتبار آنان
پدیدههای
اجتماعی در هر
جامعه - به ضرب
و زور انواع و اقسام
ساز و کارهای
ایدهئولوژیک
- باژگونه
معرفی و تعریف
میشوند. و به
عبارت دیگر
غیر از آن چه
واقعاً موجود
هستند،نمایانده
میشوند.
سوسیالیسم
مارکس - به این
مفهوم -
انقلاب علیه
باژگونه سازی
معرفتی و مادی
پدیدههایی
است که به
سلاح و ابزار
دست بورژوازی
تبدیل شدهاند.
به نظر میرسد
سه اثر "ایدهئولوژی
آلمانی"،
"تزهای فوئر
باخ" و "فقر فلسفه"
در برگیرندهی
چارچوب و
متدولوژی
آگاهی طبقاتی
از نظر مارکس
باشند. ایدهئولوژی
آلمانی مهمترین
نقطهی عطف در
سیر تطور
سوسیالیسم به
علم است. در این
اثر مارکس در
برابر هگلیهای
جوان که نقد و
ایده را موتور
تکامل تاریخی
می پنداشتند
به صراحت
اعلام کرد که
«توضیح اساس و
پایهی عقاید
از طریق پراتیک
مادیست و نه
توضیح عمل
توسط ایده»
(ایدهئولوژی
آلمانی، ١٩٦۵ ص:۵٠،
چاپ لندن) در
این اثر مهم
مارکس ضمن جدا
شدن ریشهیی
از ایدهآلیسم
هگل و
ماتریالیسم
نظارهگر
فوئر باخ، به
تحلیل نقش
تولید در
تاریخ و زندهگی
اجتماعی
انسانها
رسید: «همان
طور که محیط و
مقتضیات بر
شکلگیری و
ساختن بشر
تاثیر میگذارند،
بشر نیز در
ساختن محیط و
مقتضیات اثر میگذارد...
بشر از
حیوانات توسط
آگاهیاش
متمایز می
شود... بشر به
محض آغاز
تولید وسائل
معیشت خود
آغاز به
متمایز کردن
خود از حیوانات
کرد... بشر با
تولید وسائل
معیشت خود به
شکل غیر
مستقیم در حال
تولید زندهگی
مادی خود نیز
هست.» به این
ترتیب مارکس
بر نقش تولید
به عنوان شرط
اصلی تطور و
تکامل تمام تاریخ
اجتماعی
انسان تاکید
میکند و از
همین جا به
تحلیل دو
مقولهی
پیوستهی
ماتریالیسم
تاریخی یعنی
"نیروهای
تولید" و "مناسبات
تولید" میپردازد.
ارتباط آگاهی
طبقاتی با نقش
تولید در حیات
اجتماعی طبقهی
کارگر در همین
چارچوب تبیین
میشود و به
دو مرحلهی
کلی و پیوسته
تقسیم میگردد:
١. طبقهی
در خود.
کارگران در
این فرمبندی
به این حد از
آگاهی میرسند
که فیالمثل
کارمزدی خصلت
اساسی نظام
تولیدی سرمایهداری
است و دستمزدی
که به آنان
تعلق میگیرد
حتا بدون در
نظر گرفتن
ارزش اضافه به
مراتب کمتر
از ارزش نیروی
کارشان است
مارکس از این
مهم در تفاوت
ماهوی کار و
نیروی کار سخن
گفته است.
آگاهی نسبت به
واقعیت موجود
و تلاش برای
بهتر کردن آن
کارگران را در
تشکلهای
سندیکایی و
اتحادیهیی
گرد میکند و
به یک سلسله
مبارزهی دو
فاکتو و
اکونومیستی
وا میدارد.
واضح است که
هر درجهیی از
پیشرفت در این
مبارزه و هر
میزان از تحقق
مطالبات
صنفی، به سود
کارگران است و
آنان را برای
دستیابی به
وحدت طبقاتی و
برداشتن گامهای
بعدی یاری میرساند.
کسانی این حد
از آگاهی را -
با اشارهی
سطحی به نقد
لنین به
تریدیونیونیسم
در "چه باید
کرد"- به سخره
گرفتهاند و
به بهانهی
نفی
اکونومیسم و
سندیکالیسم
به آن ریشخند
زدهاند اگر
کارگران در
راه دشوار
رهایی خود و
جامعه
بتوانند
نخستین گامهایشان
را با تحمیل
شرایط بهتر
محیط کار،
تقلیل ساعت و
شدت کار و
دریافت
دستمزد بیشتر
بر
کارفرمایان و
سرمایهداران
بردارند، همهی
آن نیشخندها،
باد هواست.
کسان دیگر نیز
گفتهاند که
چنین مبارزهیی
به رونق و
شکوفایی
تولید و به
تبع آن سودآورسازی
سرمایه میانجامد.
این تفسیرهم
به اندازهی
کافی
ریشخندآمیز
هست، که بینیاز
از نقد باشد.
٢. طبقه
ی برای خود. این
شکل از طبقهی
کارگر در مسیر
تکامل مبارزهی
طبقاتی و به
یاری عنصر
سازمانیابی
و در سیر تکون
عمل، تجربه،
آگاهی به آن درجه
از شعور و
آگاهی رسیده
است که ضمن
دریافت منافع
مشترک به هدف
واحد در قالب
یک طبقه فکر و
عمل کند.
وجه تولید
جامعهی
سرمایهداری
پیشرفته به
نحو بارزی میکوشد
از طریق ترویج
رفرمیسم و حتا
اتمیزه کردن
کارگران ضمن
ترمیم
تضادهای خود -
از جمله تلاش
برای عبور از
دورهی
انباشت پس از
بحران، طبقهی
کارگر را
حداکثر در موقعیت
نخست متوقف
کند. اما از
سوی دیگر
گراییش به
تمرکز سرمایهداری
چنان که انگلس
درخصوص توضیح
طبقهی کارگر
انگلستان
گفته: ١٨۴۵
- لاجرم
به ایجاد
تمرکز در طبقهی
کارگر نیز میتواند
بینجامد. در
هر دو صورت
هستی اجتماعی
طبقهیی که در
مبارزه ی
متشکل و
سازمان یافته
این تضادها
شکل بسته است،
حکم به آگاهی
طبقهیی میدهد
که رسالت
تاریخیاش
جمع کردن بساط
همین تضادها و
بحرانهاست.
شناخت تئوریک
و ایدهئولوژیک
برای ایجاد
چنین
تغییربنیادینی
نقش اول را
ایفا نمیکند.
• با وجود همه
ناملایمات
اجتماعی و
شخصی امید دارم
که این مباحث
را ادامه دهم...
بعد از
تحریر
اشارهی
انگلس درخصوص
گرایش به
تمرکز تولید
سرمایهداری
و به تبع آن
تمرکز در طبقهی
کارگر در
برگیرندهی
واقعیات
کنکرت تاریخی
است. همچنین
تاکید مارکس و
انگلس بر رشد
و سازمانیابی
و تشکل طبقهی
کارگر در
نتیجهی رشد
نیروهای تولید،
مولد، روابط
اجتماعی و
ابزار تولیدی
و رسیدن به
این نتیجهی
محتوم که
سرمایهداری
گورکنان خود
(پرولتاریا)
را به وجود می
آورد؛ متاثر
از شناخت آنان
از صفبندیهای
اردوگاه کار ـ
سرمایه در قرن
نوزدهم بوده است.
در قرن گذشته
و به ویژه پس
از ورود جهان
به عصر امپریالیسم
موانع جدیدی
فراروی
سازمانیابی
انقلاب
کارگری قرار
گرفته است. در
مورد سوسیال
دموکراسی و
رفرمیسم - به
عنوان اهرمهای
مهار انقلاب
سوسیالیستی -
پیش از این در
سلسله مقالات
"مبارزهی
طبقاتی برای
افزایش
دستمزد" سخن
گفتهایم.
نکتهی دیگر
اما این است
که ابزار
تولید رشد میکند
توازن سرمایهی
ثابت و متغیر
و ارگانیک به
هم میریزد....
سرمایهداری
بنا به خصلت
ذاتی متناقض و
بحرانزای
خود در روند
انباشت به
بحرانهای
کوچک و بزرگ
بر میخورد....
در همین راستا
طبقهی کارگر
هم رشد میکند
آگاهتر و
سازمان یافتهتر
میشود. (یا
باید بشود). در
مقابل سازمانیابی
کارگری،
بوژروازی
پیشرفته نیز
به ابزارهای
جدید سرکوب
مجهز میشود.
در زمان مارکس
و لنین پلیس
برای یورش به
فلان مجمع
کارگران به
وسائل شنود
تلفن همراه دسترسی
نداشت.
کارگران نیز
نمیتوانستند
از طریق ایمیل
مکاتبه کنند و
قرار بگذارند.
بورژوازی نیز
امکان هک و
نفوذ به ایمیلها
را نداشت.
رفرمیسم
سوسیال
دمواتیک هم
درکار نبود تا
جناج چپ
بورژوازی
بتواند مسیر
پیشروی طبقهی
کارگر را مینگزاری
کند. به قول
ایگلتون،
مارکس و انگلس
با CNN و فاکس
نیوز هم درگیر
نبودند...
اگر
سوسیالیسم -
علم است - که بیتردید
هست، پس باید
با آن عملی
مواجه شد.
درهای انکشاف
علمی همیشه
باز است و به
این ترتیب نقد
سرمایهداری
جدید
(نئولیبرالیسم)
با تمام
ترفندهایش از
اولویتهای
چپ سوسیالیست
است.
محمد
قراگوزلو
QhQ.mm22@Gmail.Com
****************
انتخابات
مصر (٢)
چهارشنبه
١٠ خرداد ١٣٩١
درآمد
الف. با اندک
انحرافی از
مسیر اصلی،
بحث پیرامون
سازمانیابی
کارگری را
ادامه میدهیم.
قرار بود در
این بخش، به
تکمیل فشردهی
نظریات مارکس
درخصوص آگاهی
طبقاتی
بپردازیم اما گمان
میزنم ورود
به ماجرای
انتخابات
مصر، پس از
سقوط دولت
حسنی مبارک با
کمی تساهل
منظر دیگری از
سازمانیابی
کارگری و
آگاهی طبقاتی
را خواهد
گشود. دستکم
امید دارم
چنین باشد.
ب. در مورد
خیزشهای
تودهیی ِ
آفریقای شمالی
و خاورمیانه
پیش از این به
تفصیل نوشتهایم.
در آن مقالات
و گفت و گوها
تلاش نگارنده
بر این پایه
استوار بوده
است که به
استناد آمار و
اطلاعات دقیق
دلائل این
جنبش های
اجتماعی را
تجزیه و تحلیل
کند و دو
مولفه ی لحظه
ی حال و افق
انقلاب های
نیمه تمام
منطقه را به
پشتوانه ی
اوضاع
اقتصادی
سیاسی آنها
ترسیم نماید.
تا آن جا که
حافظه ی مخدوش
ام یاری می
دهد عنوان
بخشی از آن
مقالات بدین
قرار است:
ü مصر در
آستانه ی دو
راهی
سوسیالیسم یا
بربریت. ٢١
بهمن ١٣٨٩/ ١٠
فوریه ٢٠١١
ü ایران
و مصر... ولی
افتاد مشکل
ها. ٢٦ بهمن ١٣٨٩/
١۵
فوریه ٢٠١١
ü امکانیابی
مکان دفن
نئولیبرالیسم
-۴. بحران
کاپیتالیستی
ازآفریقای
شمالی تا خاورمیانه. ۵
اسفند ١٣٨٩/ ٢۴
فوریه ٢٠١١
ü جنگ
امپریالیستی
در لیبی. ۴
فروردین ١٣٩٠/
٢۴
مارس ٢٠١١
ü انقلاب
عراق بسترساز
مرگ
ناسیونالیسم
کرد. ١٦
فروردین ١٣٩٠/
۵
آوریل ٢٠١١
ü خانه
ام ابری ست...
بخش اول. ٢٩
مرداد ١٣٩٠/
٢٠ اوت ٢٠١١
ü دوران
نان، طغیان
کار، غلیان
آزادی،
مصاحبه یی
مبسوط با مجله
ی آرش ١٠٧
مقالات و
مقولات دیگر
را علیالحساب
به یاد ندارم،
باری در
مجموعه ی این
نوشته ها - که
می تواند در
مجموع مولد
کتابی درباره
ی به اصطلاح
"بهار عربی"
باشد - به
اندازه ی توان
نویسنده،
ابعاد
گوناگون
اقتصادی،
سیاسی،
فرهنگی
(اجتماعی) این
کشورهای
بحران زده ارزیابی
شده است و
حکومت (فرا
دولت) گرایش
های مختلف
اپوزیسیون در
کنار روند
خیزش توده یی
با تاکید بر
موقعیت جنبش
کارگری و چپ
مورد بررسی
قرار گرفته
است. در نتیجه
آن چه
درمقالات و
مصاحبه ی پیش
نوشته مطرح
شده، به زعم
من کماکان به
اعتبار و قوت
خود باقی ست.
اما انگیزه ی ما
از ورود مجدد
به خیزش توده
یی مردم مصر
ارزیابی دو
انتخابات
اخیر، بعد از
سقوط دولت حسنی
مبارک، در
کنار درس ها،
تجربیات و چشم
اندازهای
احتمالی
فراروی این
کشور است.
تراژدی
های کمدی شده
به اول مهر١٣۵٧
تهران و هر
شهرستان
ملتهب دیگر
ایران می رویم
. بعد از کشتار
١٧ شهریور،
انقلاب ایران
به اعتبار
اعتصاب همه
جانبه ی
کارگران نفت،
خیز بلندی به
سوی پیروزی
برداشته است.
مهدی بازرگان
و حاج مانیان
و یکی دو نفر
دیگر که تجربه
یی در مساله ی
نفت دارند به
تکاپو می
افتند. رژیم
پهلوی یکه
خورده و در
آستانه ی
شنیدن صدای
انقلاب مردم
است. شوراهای
کارگری
رادیکال به
تدریج در حال
شکلگیری
هستند. اگر
نبض انقلاب در
تظاهرات
خیابانی می
زند، باری مغز
و فرماندهی آن
در کارخانهها
فعال شده است.
می توان تصور
کرد با اعتصاب
کارگران نفت
رژیم شاه در
تنگنایی کم
مانند قرار
گرفته و هر
آینه آماده ی
امتیازدهی به
هر اپوزیسیونی
است که زور و
توان و
امکاناتش از
بقیه بیشتر
باشد و به
عبارت روشن تر
اپوزیسیونی متشکل
و نیرومند و
هژمون بر جنبش
انقلابی مردم
ایران. نهضت
آزادی و جبهه
ی ملی با
انقلاب و سیل
و "خشونت" به
شدت مخالف
اند. آنان
چترها را در
پائیز بی
باران و در
عین حال آسمان
پر رعد تهران
گشوده اند. باران
و نه
انقلاب.........مردم
به تدریج با
نام های سیاسی
جدیدآشنا می
شوند. مهدی
بازرگان،
کریم سنجانی،
شایگان،
صدیقی و علی
شریعتی از چند
سال پیش به
اعتبار
فعالیت آزادانه
ی حسینیه ی
ارشاد و تا
حدودی نهضت
آزادی و جبهه
ی ملی به میان
طیف ویژه یی
از نخبه گان جامعه
رفته اند.آیت
الله مطهری و
مفتح و باهنر و
بهشتی و خاتمی
چندان سیاست
ورز نیستند و
ترجیح می دهند
به جای حمله
به
امپریالیسم و
چهر ه ی دست
نشانده اش
"روش نقد
رئالیسم" و "داستان
راستان" و
کتاب های درسی
بنویسند و در
دانشگاه و
حوزه درس
بدهند و در
مرکز اسلامی
هامبورگ
فعالیت کنند.
از جمع
روحانیان آیت
الله طالقانی
و آیت الله
منتظری در بند
با مواضعی
نزدیک به
سازمان
مجاهدین خلق و
آیت اله خمینی
(در نجف)
شناخته میشوند.
چپ ها طبق
معمول قربانی
سفره های سور
و عزا شده اند.
تقریباً همه ی
اعضای برجسته
ی سچفخا - از
پویان و احمدزاده
و صفایی تا
جزنی و اشرف -
به صور مختلف قتل
عام شده اند.
رهبری سازمان
مجاهدین خلق
ایضاً. مرکزیت
تبعیدی و خوش
نشین حزب توده
منتظر تصمیم
"رفیق برژنف"
و کرملین. تا چه
شود؟ باری
کوتاه کنم.
این مقدمهی
بلند را گفتم
تا به این
سوال ساده
برسم که اگر
در مهرماه ۵٧
در هر کجای
ایران از
مقابل
دانشگاه
تهران تا هر
میدان و گوشه
و خیابان
دیگری از هر
شهروندی با هر
درجه یی از
آگاهی سوال می
شد که به نظر
شما پس از
سقوط شاه
اولین رئیس جمهور
ایران چه کسی
خواهد
بود؟گمان نمی
کنم حتا یک
نفر هم به نام
ابوالحسن بنیصدر
می رسید. حالا
امثال صادق
قطب زاده و
ابراهیم یزدی
و صباغیان و
حاج سید جوادی
و طباطبایی و
نزیه و مدنی و
حسن حبیبی و
جلال الدین
فارسی و غیره
که در هیچ
مخیله یی نمی
گنجیدند. حتا
به ذهن
روحانیانی
مثل آیت الله
بهشتی که می
کوشیدند
جریان مذهبی
را بر انقلاب
هژمون کنند.
کما این که
اگر در زد و
خوردهای ٢٠ تا
٢٢ بهمن کسی میگفت
ژنرال ازهاری
یا جمشید آموزگار
(مثل احمد
شفیق) در
انتخابات
آینده ی ریاست
جمهوی ایران
یکی از دو
نامزد پیروز و
راه یافته به
دور دوم
خواهند بود،
طرف را یک
راست به دارالمجانین
می فرستادند.
از قرار
انقلاب مصر
نیز تکرار
همان جریان
آشنا و پیش
گفته است. ١٦
ماه پیش وقتی
که خیزش توده یی
زحمت کشان
مصری تحت لوای
نان ـ آزادی
شروع شد، اگر کسی
از یک به یک
جمعیت انبوه
گرد آمده در
میدان
التحریر می
پرسید:
محمد
مرسی کیست؟ با
چهره یی مبهوت
و هاج و واج
مواجه می
شد.همه ی شهرت
و پایگاه
سیاسی مرسی به
عنوان رهبر
حزب و نماینده
ی مجلس در
میان یک جماعت
خاص اخوانی
خلاصه و خلاص
می شد. و یا اگر
تحلیلگری در
یک رسانه می
نوشت که بعد
از سقوط دولت
حسنی مبارک،
مردم معترض
احمد شفیق را
به دور دوم
انتخابات
ریاست جمهوری
خواهند
فرستاد، خواننده
گان آن تحلیل
به عقل سلیم
نویسنده شک می
بردند. اما
همه های این
ها واقعیت
است. کمیک یا
تراژیک چه
فرقی می کند.
برای توده های
مبهوتی که حال
و حوصله ی
خنده و گریه
از آنان ستانده
شد، دیگر چه
فرقی می کند
اخطار حادثه
"توفان خنده
ها" در پی
داشته باشد...
(درافزوده: به
یک مفهوم اگر
بخواهیم
نتیجه ی انتخابات
ریاست جمهوری
مصر را با
شرایط مشابه در
ایران مانسته
سازیم، به این
گزینه ها می
رسیم. هاشمی
رفسنجانی یا
محمد خاتمی و
حتا بنیصدر
به عنوان
نماینده ی
اسلام متعادل
و میانه و پرو
غرب به جای
محمد مرسی.
رضا پهلوی
تنها آلترناتیو
بازمانده از
رژیم ضد
انقلاب گذشته
مابه ازای
احمد شفیق.
مسعود رجویِ
بازگشته به
شعارهای
"جامعه ی بی
طبقه ی
توحیدی" به
جای حمدین
صباحی! گیرم
که بازگشتِ
رجویِ هم
پیمان با
نئوکان های
آمریکایی به
گذشته
استبعاد عقلی
دارد!بهتر بود
به جای رجوی
این آقای
حمدین صباحی
ناصریست ملی
گرا را با
محمد حنیف
نژاد مقایسه
می کردیم. اما
چون سخن از
آلترناتیو و
آلترناتیو
سازی است با
موجودین
ساختیم.)
انقلاب
نان و آزادی
در تونس نیز
که "همه چیز
آرومه" کمتر
کسی انتظار
داشت از درون
چنان جامعه یی
جریان راشد
الغنوشی
بیرون بزند.
حکایت امروز
لیبی و ماجرای
فردای سوریه
سناریوی
دیکته شده یی است
که حتا راست
های خجول نیز
با اکراه از
چنین
برآمدهای به
شدت ضد انقلابی
دفاع می کنند.
امپریالیسم
با کومک
مستقیم به دو
جریان شدیداً
ارتجاعی حاکم
بر لیبی و اپوزیسیون
سوریه (ارتش
آزاد و گروه
غلیون) و تحمیل
جنگ داخلی و
خسارات سنگین
مالی و جانی
به دنبال ترساندن
مردم از
انقلاب است.
اگر قرار است
نتیجه ی
انقلاب به
عروج باند
القاعده یی
محمود جبرئیل
و مصطفا
عبدالجلیل
منجر شود،
مردم ترجیح می
دهند "رفاه"
نیم بند و دو
ریالی دولتهای
دیکتاتوری و
فاشیستی
امثال قذافی و
صدام و اسد و
عبدالله صالح
را تاب
بیاورند.(بدتر
و بدترین!)
حکومت های
بشار اسد و قذافی
و صدام با
وجود همه ی
فاشیسم عریان
و فساد و
تبهکاری دست
کم یک معیشت
بخور و نمیر
را برای مردم
فراهم کرده
بود. این
ماجرا به شکل
دیگری در
افغانستان
نیز اتفاق
افتاده است.
(ساقط کردن
رژیم پرو
شوروی نجیب
الله و به روی
کار آوردن
باند ربانی و
کرزای و حکمت
یار تا
طالبان) و از
قرار در مصر
نیز به شیوه ی
خاص و البته
"دموکراتیک"
و از طریق
خیمه شب بازی
"انتخابات
آزاد" در
شٌرٌف وقوع
است.
همه می دانند
که انقلاب ٢۵
ژانویه ی مردم
مصر بر بستر
موجی از
نارضایتی توده
یی شکل بست.
این نارضایتی
ها که از
اواسط دوران
حکومت حسنی
مبارک آغاز
شده بود، به
طور مشخص
نئولیبرالیزه
کردن اقتصاد
سیاسی مصر را
هدف گرفته
بود. گسترش و
تعمیق فساد و
فقر و فلاکت و
بیکاری از سه
دهه ی پیش
اعتراضات همه
جانبه یی را
(شورش گرسنه
گان) دامن زده
بود. آن چه در
مصر حاکم شده
بود، دستورات
دیکته شده ی
صندوق بین
المللی پول
بود که از
زمان دولت
سازنده گی در
ایران نیز
(تحت عنوان
طرح تعدیل)
آغاز شده و با
عروج دولت
نئولیبرال
احمدی نژاد
سرعت خارق العاده
یی به خود
گرفته است.
مقایسه-ی
آمارهای خط
فقر، نرخ
تورم، بی
کاری، فساد،
فحشا، خصوصیسازی
و... حتا ایران
امروز را در وضعی
به مراتب وخیم
تر از دوران
حسنی مبارک
نشان می دهد.
(در مورد این
آمارها می
توانید به مقالات
پیش گفته در
ابتدای همین
نوشته مراجعه
کنید) به این
ترتیب توده
های معترض مصر
برای نان و
آزادی وارد
میدان شدند.
از سوی دیگر
جنبش کارگری
مصر نیز - که
پیش از آغاز
خیزش توده یی
پرچمدار
مبارزات
گسترده علیه
کل نظام
سرمایه داری
حسنی مبارک
بود - با وجود
دهها
اتحادیه و
سندیکای
رزمنده به
میدان آمد و بدین
ترتیب حاکمیت
مصر در آستانه
ی سقوط قرار گرفت.
(درافزوده:
درباره ی جنبش
کارگری مصر به
اجمال پیش از
این سخن گفته
ایم اما توجه
خوانندۀ
علاقه مند را
به
"پرونده ی
ویژه: جنبش
کارگری در
مصر" مندرج در نشریه
ی دفتر ٢٦
نگاه جلب می
کنم: مقالات:
- به عنوان
مقدمه - نوشته
ی: پریسا
نصرآبادی
- جنبش کارگری
مصر و انقلاب
بیست و پنجم
ژانویه، آن
الکساندر،
برگردان
پریسا
نصرآبادی) آن الکساندر
در مقاله ی
بسیار مفید
خود
"دینامیسم
های موج اعتصاب"
را می کاود و
ضمن اشاره به
انقلاب مصر "به
مثابه ی قیامی
هم علیه
نئولیبرالیسم
و هم اقتدارگرایی"
از سه مرحله
"در رشد و
توسعه ی مبارزات
کارگری بین
ماه های فوریه
و اکتبر ٢٠١١" سخن
میگوید:
« رشد و تحکیم
سازمان های
کارگری هم در
داخل و هم بین
محل های کار
جدا از هم، طی
ماه مارس تا
آگوست، زمینه
یی را برای
اعتصابات
توده یی ماه
سپتامیر و
اکتبر فراهم
کرد. در همین
دوره،
تغییرات مهمی
نیز در آگاهی
کارگران به
وقع پیوست، هم
چنان که تمرکز
اعتراضات
کارگران در
محل های
کارشان از
"مبارک حقیر"
به روسا و
اعضای ارشد
نهادهای دولتی
تغییر جهت
داد. موج
اعتصاب ماه
سپتامیر تغییر
عظیمی را هم
در سازماندهی
مستقل و هم در آگاهی
کارگران مصر
نشان داد.
تنها آن ماه
در حدود ۵٠٠
هزار کارگر در
اعتصابات و
اعتراضات
شرکت جستند،
رقمی که به
مراتب از شش
ماه پیش از آن
بیشتر بود. در
حالی که تعداد
شرکت کننده
گان محتملاً
کمتر از ماه
فوریه بود.
اما اهمیت
اعتصابات ماه
سپتامبر از آن
جاست که [جنبش
کارگری] در
حال تغییر
کیفی به سوی
هماهنگی کشوری
و اعتصابات
وسیع قرار
داشت. مهم
ترین این
وقایع،
اعتصاب کشوری
معلمان بود. اما
دیگر
اعتصابات همآهنگ
و وسیع، شامل
اعتصاب منطقه
یی کارگران تصفیه
شکر و اعتصاب
و اعتراض
کشوری
کارگران پُست
بود. این
تغییر چشم گیر
بر حسب میزان
همآهنگی
میان محل های
کار، تغییر
مهم دیگری نیز
به دنبال
داشت. این
اعتصابات
توده یی بودند
که مطالبات
اجتماعی عمومی
را همراه با
درجه یی از
هدف مشترک که
در نوع خود
چالشی سهمگین
برای شورای
حاکم نظامی به
وجود آورد،
بیان می
کردند. علاوه
بر این اعتصاب
معلمان که ٢۵٠
هزار تا ۵٠٠
هزار اعتصابی
را بسیج کرد
به صراحت
خواستار
استعفای وزیر
آموزش و پرورش
گماشته مبارک
شد. و دیگر اعتصابات
از قبیل
اعتصاب
کارگران حمل و
نقل عمومی
شروع به طرح
مطالبات
مشابهی کردند.
در طی این سه
مرحله،
ارتباط میان
جنبه های دموکراتیک
و اجتماعی
انقلاب به طرق
مختلف پیکربندی
شد. اعتصابات
توده یی ماه
فوریه چه پیش
و چه پس از
سقوط مبارک،
به طور اساسی
تاثیر مشابهی
بر رژیم
گذاشتند.
مقیاس بسیار
وسیع
اعتصابات و
اعتراضات
عمدتاً
ناهماهنگ
کارگری،
تاثیر قدرت
مند "مختل
کننده" یی در
نظم دولت داشت
و جدا کردن
بقیه ی جامعه
از اعتراضات
توده یی درمیدان
التحریر و
نقاط دیگر را
ناممکن ساخت.»
(پیشین، ص:٢٠١)
در همین برهه
مشاهدات عینی
کالینیکوس از
جامعه ی
انقلابی مصر
روایت آن الکساندر
را تائید و
تصویب می کرد.
خوش بینی یا
سادهلوحی
نبود. طبقه ی
کارگر مصر به
میدان آمده و-
مانند
کارگران
اعتصابی نفت
ایران -دولت
حسنی مبارک را
فلج کرده بود.
انقلاب رو به
پیش بود و مرحله
به مرحله
رادیکالیزه تر
می شد. پیشرفت
انقلابی که
هژمونی آن را
طبقه ی کارگر
آگاه و متشکل
و رو به تحزب
به دست می گرفت،
می توانست:
• کل حکومت
سرمایه داری
مصر را درهم
بشکند.
• دست
امپریالیسم
آمریکا و
صهیونیسم را
از مصر قطع
کند.
• جریان های
ارتجاعی
اخوان
المسلمین و
لیبرال ها و
تهمانده گان
حکومت حسنی
مبارک را کنار
بزند.
• جریان های
انقلابی و
کارگری در
منطقه و کشورهای
بحران زده را
تقویت کند و
راه جدیدی را
برای طبقه ی
کارگر تونس و
الجزایر و یمن
و لیبی و سوریه
و عراق - حتا
عربستان و
بحرین -
بگشاید و...
• دخالت
مستقیم دولت
آمریکا همه ی
این روند را -
تا لحظه ی حال -
متوقف کرده
است. این
"اوبامایی
های دموکرات
حقوق بشری
"درست مانند
اسلاف خود
یعنی "کارتری
های ایضاً دموکرات
حقوق بشری" به
موقع وارد
صحنه شدند و
انقلاب نان و
آزادی را به
سمت
"دموکراسی" و
"انتخابات
آزاد" مصارده
کردند. حسنی
مبارک - مانند
محمدرضا
پهلوی - عنصری
گوش به فرمان
بود. درست مثل
ژنرال طنطاوی
و همتایش قره
باغی. دخالت
مستقیم
آمریکا و
متحدانش
(عربستان، قطر،
ترکیه) در
مصادره ی
انقلاب مصر
اظهر من الشمس
است. وقتی که
رجب طیب
اردوغان در
میدان تحریر
قاهره مانند
فرماندهان
فاتح جنگ های
صلیبی بر دوش
پیاده نظام
اخوان
المسلمین شعارهای
تند و توخالی
ضد اسرائیلیاش
را تکرار کرد،
پرده های
نمایش کنار
رفته بود.
حسنی مبارک
رفت تا نظام
سرمایه داری
مصر با همه ی
امکانات
سرکوب (دولت)
باقی بماند.
ارتش آمریکایی
مصر با حمایت
آمریکا به
سرکوب و عقب راندن
جنبش کارگری
مصر پرداخت.
فرصت و فضا
برای یارگیری
و تقویت اخوان
المسلمین مثل
هلو در گلو مهیا
شد. تا آن جا که
حماس هم از
دمشق به قاهره
رفت و در کنار
برادران خود
ایستاد. پول و
تبلیغات
عربستان و قطر
و ترکیه نیز
کارساز افتاد
تا یکی دیگر
از ورژن های
حزب عدالت و
توسعه ی ترکیه
با ایده
ئولوژی اسلام
نئولیبرال و
در اتحاد
نوشته و
نانوشته با
امپریالیسم آمریکا
در منطقه حاکم
شود. پیروزی
جریان اخوان
المسلمین در
انتخابات
پارلمانی
ناشی از همین
روی کرد بود.
در
"انتخابات"
اول (ژانویه)
٧٠ درصد کرسی
های پارلمانی
مصر به تصرف
دو حزب اسلامی
درآمد. حزب
آزادی و عدالت
که مبلغ "اسلام
معتدل"
نئولیبرال
ترکیه یی است
٢٣۵
کرسی از ۴٩٨
کرسی را اشغال
کرد و١٢١ کرسی
نیز به حزب افراطی
النور رسید.
واضح است
نتیجه ی
انتخاباتی که
زیر تانک و
توپ و سر نیزه
ی ژنرال های
ارتش
آمریکایی
برگزار شود،
جز این نتواند
بود. دولتها
و جریان های
سیاسی و افراد
بر مبنای
منافع طبقاتی
خود عمل می
کنند.هیچ کس
به هیچ کس سر
قدرت سیاسی
تعارف نمی
کند.هر که
سازمان یافته
تر باشد در
کسب قدرت
سیاسی موفق تر
است....
(در افزوده من
به هیچ وجه
نقش روشن
فکران چپ را در
سازمانیابی،
تشکل و تحزب
طبقه ی کارگر عمده و
بارز نکرده
ام، با این
حال معتقدم
اگر از روشن
فکر چپ
سوسیالیست
همین وظیفه
نیز سلب شود،
جنبش کارگری
بخشی از
حامیان و
پیشگامان خود
را از دست
خواهد داد. من
البته از روشن
فکران چپ
اجتماعی سخن
می گویم و
تاکید می کنم
که
امپریالیسم و
متحدانش
منتظر
نخواهند شد تا
"چپ سکتی و
محفلی" از
گودال
جستجوگر گوگل
خود بیرون
بیاید و و پس
از تکمیل یک
مجلد "نیمه
پنهان"نویسی
سلانه سلانه
برای جنبش
کارگری
مانیفست
بنویسد. به قول
آن عزیز "این
ها گنده-گویی"
است!)
باری اولین
"انتخابات
آزاد و
دموکراتیک"
مصر زیر سایه
ی ژنرال ها
برگزار شد و
پارلمان جدید
شکل گرفت.
پارلمان
اخوان
المسلمین
هنوز از راه نرسیده
همان سیاست ها
و برنامه هایی
را در دستور
کار خود قرار
داد که دولت
دست نشانده ی
ناتو در لیبی
اتخاذ کرده
بود.
یورش
همه جانبه به
حقوق زنان
در لیبی با
آزادی چند
همسری نطفه
بست و در مصر
اخوانی ها نیز
کم و بیش مشابه
بود:
• تقلیل سن
ازدواج
دختران.
• مبارزه با
پوشش ضد
مذهبی.
• اجازه به
مردان برای
آمیزش با جسد
زنان تا ٦ ساعت
پس از مرگ! این
همه زن ستیزی
نوبر انقلابی بود
که برای نان و
آزادی (و به
تعبیر ما
سوسیالیسم)
آغاز شده بود.
هر چند
تعابیری
مانند "بهار
عربی" و "خزان
عربی" برای
شروع خیزش های
توده یی منطقه
توام با خوشبینی
و بدبینی است،
اما واقعیت
این است که
حتا در صورت
پیروزی نهایی
اخوان
المسلمین کار
انقلاب مصر را
نباید تمام
شده دانست.
"انتخابات"
ریاست جمهوری
و آموزه ها
١٦ ماه پس از
خیزش توده یی
نان وآزادی و ۴
ماه پس از آن
که اخوان
المسلمین ٧٠
درصد کرسی های
پارلمان را
کسب کرد،
"انتخابات"
ریاست جمهوری
در شرایطی"
دموکراتیک"و
این بار هم تحت
تدابیر
امنیتی،
پلیسی و نظامی
دولت حسنی مبارک
و البته زیر
سایه ی نظارت
آقای جیمی کارتر
و ناظران "بیطرف"
برگزار شد. با
توجه به
انتخابات
قبلی نتایج کم
و بیش از پیش
مشخص بود.
پیروزی قاطع
اخوان
المسلمین! اما
چنین نشد...
خبرگزاری
رسمی مصر (منا)
شامگاه جمعه
(٢۵
مه/ ۵
خرداد) گزارش
داد که محمد
مرسی (نامزد
اخوان) و احمد
شفیق (آخرین
نخست وزیر حکومت
مبارک) به
ترتیب با آرای
٣/٢۵
درصد و ٩/٢۴
درصد به دور
دوم رسیده
اند. حمدین
صباحی - که رسانه
ها از او به
عنوان نامزد
"چپ گرا" یاد
کرده اند -
بدون هرگونه
تشکیلاتی و در
کمال شگفتی ۵/٢١
درصد آرای
ماخوذه را به
خود اختصاص
داده است.
محمد مرسی
حکایت همان
حسن حبیبی است
که در اولین
انتخابات
ریاست جمهوری اسلامی
ایران بعد از
حذف جلال
الدین فارسی
به رقابت با
ابوالحسن بنیصدر
وارد شد. محمد
مرسی از یک
منظر می تواند
تداعی گر بنیصدر
هم باشد. هر دو
پیش از انقلاب
در میان توده های
انقلابی چهره
هایی ناشناس
بودند. ماجرای
مرسی اما از
زوایه ی دیگری
هم جالب است.
او زمانی به
میدان آمد که
نامزد اول
اخوان
المسلمین (خیرات
شاطر) رد
صلاحیت شد. بی
هوده نیست که
طنازان مصری
با چاپ
کاریکاتورهای
مسری در شمایل
آدمک لاستیک
میشلن به او
لقب لاستیک
زاپاس داده اند.
در واقع اگر
خیرات شاطر از
فیلتر هیات
نظارت میگذشت،
نام مرسی هرگز
نه در این
مقاله و نه در
هیچ تحلیل و
خبر دیگری با
این بس آمد
شنیده نمی شد.
همین مولفه ی
ساده نشان می
دهد که اخوان
المسلیمن
موفق شده در
این مدت – از
سقوط حسنی مبارک
تا دو
انتخابات
اخیر – به
اعتبار شرایط
خاص پیش آمده،
موفقیت هایی
را کسب کند.
این امر ناشی
از وجود یک تشکیلات
منسجم، متحزب
و دارای
سرمایه و
کادرهای حرفه
یی است. با این
حال اقدامات
ارتجاعی اخوان
در چهار ماه
گذشته (فاصله
انتخابات
مجلس تا ریاست
جمهوری) به
نحو قابل
توجهی از آرای
آنان کاسته
است.
۴٠
درصد آرای
آنان (٧٠ درصد
کرسی های
پارلمان) در
کمتر از ۴
ماه به ٢٦
درصد کاهش
یافته است. بدیهیترین
نتیجه ی چنین
فرایندی
افزایش سطح
آگاهی توده
های انقلابی
نسبت به ماهیت
ارتجاعی جریان
اخوان
المسلمین است.
آقای مرسی در
سال های ٢٠٠٢
تا ٢٠٠۵ (دوران
مشعشع حسنی
مبارک)
نماینده ی مجلس
بوده و به
عنوان رهبر
حزب "آزادی و
عدالت" در واقع
از پوزیسیون
نظام
آمریکایی
مبارک در قالب
هایی متفاوت
به
"اپوزیسیون"
رسیده است. شعار
او نعل به نعل
تکرار
"رنسانس
اسلامی" طیب اردوغان
است. وی بارها
از الگوی
ترکیه ستایش
کرده و در
لحظه ی حال
تنها گزینه ی
مطلوب
امپریالیسم
آمریکاست.
سپهبد خلبان
احمد شفیق،
یار و همکار
شفیق حسنی
مبارک است.
فرماندهی
نیروی هوایی و
سپس نخست
وزیر. گفتم و
تکرار می کنم
که احمد شفیق
را می توان با
توجه به اوضاع
انقلابی بهمن ۵٧
با چهره هایی
همچون ژنرال
ازهاری،
ارتشبد جم،
جمشید
آموزگار و حتا
رضا پهلوی
مقایسه کرد.
بخش قابل
توجهی از آرای
شفیق به
اعتبار
مخالفت جامعه
ی ده درصدی مسیحیان
قبطی با جریانهای
اسلامگرا،
جذب شده است.
برای رعایت
اقتصاد کلام
به این اندازه
بسنده می کنم
که یک طنزنویس
مصری پس از
راه یافتن به
دور دوم این
پیام سپاس را
از طرف او به
مردم مصر
مخابره کرد:
«بسیار
متشکرم! با
شتر فرزندان
تان را کشتم.
اموال تان را
به یغما بردم.
در سخن رانی
هایم به شعورتان
خندیدم. با
این همه شما
من را به
عنوان رئیس
جمهور
برگزیدید. از
اعماق دل از
شما تشکر می
کنم. شما برای
من همان مردم
نادان و
ناآگاه بمانید
و من رئیس
جمهور دائم
شما خواهم
بود.»
(قتلت اولادکم
فی معرکه
الجمل... و سرقت
فلوسکم علشان
ابنی المطار...
و استهزت
یعقولکم فی
البرامج و
اللقائات... و
بعد کل ده،
فاشکرکم من
صمیم قلبی...
کونوا الی
شعبا جاهلا...
اکن لکم رئیسا
دائماً)
(درافزوده:
کسانی که به
ریش
آلترناتیوسازی
های بورژوایی
می خندند و
ترکیب گردایش
هایی مانند
پاریس و اولاف
پالمه و
واشنگتن را به
تمسخر می
گیرند، از
احمد شفیق ها
غافلند)
اما از نفر
سوم این
انتخابات
یعنی حمدین
صباحی به
عنوان
نماینده ی
"چپ" ها یاد
شده است. همین
ابتدا و البته
در انتهای این
مقاله عرض می
کنم که چپ
سوسیالیست
دلش را خوش
نکند. این
صباحی را درست
نمی شناسم. او
ممکن است آدم
خوبی باشد(به
مصداق این که
جهنم را نیز
آدم های خوب
با نیت خیر سنگفرش
کرده اند!) اما
حداکثر وزن
سوسیالیسماش
به پاره سنگ
سوسیالیسم
اولاند می
رسد. شاید. پس از
مناظره ی
عبدالمنعم
ابوالفتوح و
عمر موسا بخشی
از آرای
ابوالفتوح به
صندوق محمد
مرسی رفت و
مخالفان
اخوان و روی
برتافته گان
از عمر موسا
به سوی حمدین
صباحی
گرویدند.
صباحی یک ملیگرای
متمایل به
جمال
عبدالناصر
است. ما قبلاً و
به تکرار
نوشته ایم که
عروج جریان هایی
که تحت عنوان
"سوسیالیسم
ملی" و
"سوسیالیسم
آفریقایی"
اهدافی همچون
استقلال در
کنار آزادی از
استعمار
کلونیالیستی
را دنبال میکردند
و به نوعی
زائده ی اتحاد
جماهیر شوروی
(کمونیسم
بورژوایی) و
زائیده ی
دوران جنگ سرد
بودند، گذشته
است. صباحی در
مقابل آن دو
دیگر (مرسی و
شفیق) شر کمتر
است و با
وجودی که گفته
می شود در
جریان انتخابات
اخیر پرچم
شعار نان،
آزادی، عدالت
اجتماعی را
برافراشته
اما واقعیت
این است که
اتخاذ این
شعار نوعی موج
سواری به قصد
جمع کردن آرای
چپ ها و
کارگران بوده
است. شعار
اصلی صباحی
"یکی از
خودمان تلاش
میکند" است و
این احتمال که
بخشی از آرای
او در دور دوم
انتخابات
خنثا شود و
بخش دیگر به
نفع محمد مرسی
سمتگیری
کند، فراوان
است.
بعد از
تحریر
١. میزان
مشارکت مردم
در انتخابات
ریاست جمهوری
مصر کم تر از ۵٠
درصد بوده
است. این رقم
برای جامعه یی
در شرایط انقلابی
به مراتب کم
تر از حد مورد
انتظار است. چه
کسی می داند ۵٠
درصد تحریمی
به کدام جریان
گرایش دارند؟
٢. به نظر می
رسد چپ های
سوسیالیست و
کارگران متشکل
انتخابات مصر
را تحریم کرده
باشند.
٣. این تحریم
احتمالی و
گسترده در
کنار نزدیکی
آرای ٣ نامزد
مورد نظر افق
متلاطم و دولت
بی ثباتی را
درآینده ی مصر
تصویر میکند.
نتیجه ی دیگر
این بی ثباتی
می تواند در
استمرار حضور
جنبش کارگری و
به چالش کشیدن
دولت جدید افق
های تازه یی
بگشاید.
٤. با وجود
سابقه و تجربه
ی جنبش کارگری
و فعالیت
اتحادیه ها و
سندیکاها در
جریان خیزش توده
یی، عقب ماندن
طبقه ی کارگر
مصر از ٣ جریان
پیش گفته نشان
داد که تشکل
های اتحادیه
یی ظرف مناسبی
در شرایط
انقلابی
نیستند و با
هیچ درجه یی
از
رادیکالیسم
نمی توانند
سکوی طبقه ی کارگر
برای کسب قدرت
سیاسی باشند.
۵.
عروج نسبی
اخوان - علاوه
بر همه ی
مولفه هایی که
پیشتر گفتیم -
موید
سازماندهی
این جریان سیاسی
است. طبقه ی
کارگر بدون
سازمانیابی
و تشکل و صد
البتهً تحزب
با همه ی
توانایی
هایش، در
نهایت بازنده
ی رقابت بر سر
کسب قدرت
سیاسی خواهد
بود.
انقلاب در مصر
ادامه دارد.
مستقل از این
که جریان حمله
برنده به ستاد
شفیق(غروب سه
شنبه ٩ خرداد)
از کدام گروه
بوده واقعیت
این است که
انقلاب مصر
شکست نخورده .
دست کم تا
لحظه ی حال
انقلاب شکست
نخورده است.
این بحث را با
تکمیل بخش اول
مقاله درخصوص
آگاهی طبقاتی
ادامه خواهیم
داد...
****************
آگاهی
(١)
پنجشنبه
٢٨ اردیبهشت ١٣٩١
درآمد
١. اولویت
اصلی و فرعی
ما در تجزیه و
تحلیل مباحث
اجتماعی و
نوشتن هر
مقاله از چند
عامل معین
برمیخیزد:
الف. نقد
اقتصاد سیاسی
سرمایهداری
در حوزههای
مختلف داخلی و
خارجی، بیتوجه
به جناحبندیهای
غالب و مغلوب
در صفوف سیاسی
طبقهی حاکم.
ب. نقد آلترناتیوهای
بورژوایی
حاکم شده یا
در جریان کسب
قدرت سیاسی که
در حال حاضر
دامنهشان از
مصر (عمر موسا
ـ اخوان
المسلمین)،
تونس (راشد
الغنوشی و
جریان
متبوعش)، لیبی
(باند مصطفا
عبدالجلیل و
محمود
جبرئیل)،
سوریه (برهان
علیون)، عراق
(ایاد علاوی) و
تا ایران (از
کنفرانس
پاریس و
استکهلم تا
واشنگتن)
پراکنده است.
پ. نقد سوسیال
دموکراسی و
رفرمیسم به
عنوان قوی
ترین گرایش و
بدیل کنترل
بحران سرمایهداری
بازار آزاد و
مهار جنبش
کارگری
رزمنده و چپ.
ت. به جز موارد
سلبی پیش
گفته، دفاع از
سوسیالیسم چپ
نیز - به عنوان
موضعی اثباتی -
در همین ردهبندی
قرار گرفته
است.
طبیعی است با
این حجم سنگین
اولویتهای
نظری و البته
گرفتاری
همیشهگی
امکان و فرصت
مطالعه و پاسخ
به همهی
نقدهایی که بر
این قلم وارد
میآید،
واقعاً مقدور
نیست. و اگر
گاه و بیگاه
در بعد از
تحریرها
اشارتی به آنها
میشود فقط
برای احترام
به نویسندهگان
آن نقدهاست که
گمان نزنند ما
ایشان را به بازی
نگرفتهایم.
در مجموع بر
این باورم که
اگر نقد به
نوشتههای
مخلص در
راستای هر یک
از موارد
چهارگانهی
پیش گفته
باشد، مستقل
از اختلافات
نظری و سبک
کاری، باید
همهی آنها
را غنیمت شمرد
و در راستای
انکشاف
مبارزهی
طبقاتی تلقی
کرد. در غیر
این صورت اگر
کسی با این
نوشتهی
دوازده سال
پیش من که
جامعهی مدنی
مورد نظر محمد
خاتمی را - در
یک سخنرانیام
- به مدینة
النبی پیوند
زدهام، دچار
پارانویا شده
است، باید عرض
کنم که عنوان
آن مقاله برای
آدمی که ریگی
در کفش ندارد
باید روشن
باشد.
"پاتولوژی
جامعهی مدنی
از نظر ابن
خلدون" فقط
میتواند تا
همین حد وارد
بحث شود. گیرم
که بعد از آن
سخنرانی ـ
مقالهی
معروف، نه فقط
بولتنهای
محرمانه برای
ما ساختند و
به این جا و آن
جا فرستادند،
بلکه.......که
مپرس! دوستان توقع
ندارند که من
ریش جامعهی
مدنی ابن
خلدون را به
سبیل گرامشی
پیوند بزنم؟
همچنین اگر
بندهی خدایی
تصور میکند
که ارزیابی
تاریخی
"معشوق مذکر"
و عشق پاک در
شعر و اندیشه
ی عاشقانه و
ناب سعدی و
روزبهان بقلی
شیرازی باید
به استناد
هژدهم برومر تنظیم
شود، که باید
عرض کنم من جز
آرزوی سلامت
تن و جان نمیتوانم
دعای خیر
دیگری برای او
و یارانش
داشته باشم.
ریشهی همهی
مباحث - پایهی
کتاب به شدت
سانسور شدهی
"حالات عشق
پاک من" - و
تحلیل دقیق
ماهیت معشوق
در گذشتهی
شعر عربی و
فارسی
نیازمند
مراجعه به
قران، متون
عرفانی و صوفیه
است. بله! میدانم
که "دوستان"
حتا نام کتابهایی
را که در
رفرنس - فیالمثل
- مقالات سعدی
شناسی من آمده
است، نشنیدهاند
و نمیتوانند
این اسامی را
تلفظ کنند.
این هم لابد از
فقر نظری بخشی
از چپ ایران
است که به شعر
و ادبیات
گذشتهی خود
آشنا نیست.
آنان میتوانند
در یک برههی
زمانی دستکم
سی سال از
مطالعهی
پوشکین شروع
کنند و با
گورکی به
پایان برسانند
و نظرات لنین
و بلینسکی و
چرنیشفسکی و
خراپچنکو را
دربارهی
فرمالیستها
و رمانتیکهای
روسیه
بخوانند. سخت
است. میدانم. "فعالیت
کارگری و
سوسیالیستی"
اجازهی سر
خاراندن نمیدهد!
میدانم. اما
میشود کمی از
گشت زنی در
فیس بوک و
کامنت نویسی ربط
و بی ربط گذشت
و به عنوان
حامی فعالان
کارگری زیر
تیغ وارد
مبارزهی
مادی طبقهی
کارگر شد. هر
چند از راه
دور! من چه کنم
که سعدی پل
الوار و لویی
آراگون را نمیشناخت
و به جای
تحصیلات در
آکادمی مسکو،
به نظامیهی
بغداد رفته
بود و با
اشاعره آشنا
شده بود؟
هر چه
می گویم به
قدر فهم توست
مردم اندر
حسرت فهم درست
٢.
در بخش دوم
سلسله مقالات
٧ گانهی
"مبارزهی
طبقاتی برای
افزایش
دستمزد" قرار
گذاشتیم که به
مسائل مبرم
جنبش کارگری
وارد شویم و
به مباحث مشخصتری
از جمله:
"موانع ایجاد
تشکلهای
مستقل کارگری
(استبداد،
آگاهی، سبک
کار)، تشکل به
عنوان هدف
[استراتژی
تشکل محور] یا
کسب هژمونی بر
جنبشهای
اجتماعی ضد
سرمایه،
کمیتههای
سوسیالیستی
کارخانه وضع
حال جنبش
کارگری (تعرضی
یا تدافعی - یا
هیچ کدام و هر
دو؟) توازن
قوا، بیربط
شدن چپ جدا
مانده از طبقه
(و البته
جامعه) با
مبارزهی
طبقاتی، تحزب
طبقهی کارگر
و عدم امکان
بستهبندی
طبقه و صدور
آن به "کافههای"
فراسوی مرزها
به قصد کسب
آگاهی، مجازی
شدن مبارزهی
طبقاتی و
غیره"
بپردازیم.
اینک سر قرار
آمدهایم.
٣. در بدو ورود
به مبحث آگاهی
تاکید بر این
نکته ضروری
است که مشارکت
کارگران در هر
جنبشی تا زمانی
که از مسیر
تکامل و تطور
"طبقه در خود"
به "طبقه برای
خود" ١ (در این
زمینه بنگرید
به "فقر فلسفه")
عبور نکرده
اند همواره مشارکتی
مشروط است.
در غیر این
صورت کارگران
به پیاده نظام
انواع و اقسام
جریان های
راست - از فاشیسم
هیتلری تا
سندیکای لخ
والسایی -
تبدیل خواهند
شد. آیا
کارگران به
این دلیل
مغلوب سیاست
های کلاشانه ی
رهبران
سازشکار
اتحادیه یی همچون
لخ والسا
شدند، که
ناآگاه
بودند؟ و یا
زیر فشار
کمونیسم
بورژوایی
حاکم بر لهستان
به
نئولیبرالیسم
هار ریگانیسم
ـ تاچریسم پناه
بردند و از
ترس مرگ
خودکشی
کردند؟ آیا اگر
کارگران
لهستانی یک
دوره - برای
مثال - در کلاس
های تئوری
گئورک لوکاچ
شرکت کرده و
دیپلم آگاهی
طبقاتی گرفته
بودند، به دام
رهبران خود فروخته
نمی افتادند؟
آیا اگر
کارگران آنتی
دیورینگ در
جیب داشتند و
چه باید کرد
لنین را به
حافظه سپرده
بودند مرعوب
فریب بورژوازی
نمی شدند؟ و
به امثال
واتسلاو هاول
تا سارکوزی
رای نمی
دادند؟ می
توان پذیرفت
که در جامعه
یی مثل ایران
که آلترناتیو
چپ و مترقی
سرکوب شده و
مجال حضور
نداشته همیشه
انتخاب میان
بد و بدتر
بوده است اما
در جامعه ی
فرانسه چرا
باید ماری
لوپن دست کم ٦
در صد از
ملانشون جلو
بزند؟خاستگاه
و منافع
طبقاتی لومپن
هایی که سال
هاست دور و بر
سارا پیلین –
مک کین و به طور
عام تر
تشکیلات تی
پارتی حلقه
زده اند چگونه
تفسیر می شود؟
دامنه های این
پرسش سوزان از
انحلال
کمینترن و
شکست انقلاب
١٩٦٨ فرانسه و
اعتصاب
کامیون داران
شیلی علیه سالوادور
آلنده (١٩٧١) و
فروپاشی
اردوگاه
سوسیالیسم
واقعا موجود و
....فراتر می رود
و از آتن و جاکارتا
و تهران و پکن
و پراک و
بوداپست نیز
می گذرد!
آگاهی
طبقاتی از نظر
مارکس
اصطلاح فلسفی
"آگاه بودن" (Bewusstsein) در برابر
واژه ی لاتین Conscientia
Conscience=) -
شعور- از سوی
کریستیان
ولف، در مُقام
آلترناتیوی
برای کلمه ی Apperzeption لایب نیتس
به کار رفت و
بعدها هگل در
فصل دوم کتاب
پدیدار شناسی
روح این مفهوم
را به "خودآگاهی"
(Selbstbewusstsein) تغییر داد.
مارکس در
رساله ی پایان
نامه ی خود ضمن
سمپاتی به اصل
اپیکوروسی
"آزادی
آگاهی" (مارس
١٨۴١)
در برابر
دترمینیسم
دموکریتوسی
موضع گرفت و
به دفاع از
اهمیت کنش
آگاهانه ی
انسان در روند
دگرگونی کامل
طبیعت پرداخت
و بلافاصله از
طریق تامل در آثار
هگلی های جوان
و آرنولد روگه
موضوع "اصلاح
آگاهی" را به
میان نهاد.
مارکس از دوره
ی "نقد فلسفه ی
حق هگل" به بحث
پیرامون
باژگونه گی
واقعیت در
جامعه ی
بورژوایی
وارد شد و این
ناراستی را در
قالب یک
فرایند تاریخی
مشخص قرار
داد. در دست
نوشته های ١٨۴٣،
مارکس با توجه
به چیستی وجود
دولت و دستگاه
های مربوطه به
عنوان منشا
تولید، به
تبیین خطوط
آگاهی های کلی
دست زد و به
تدریج با وارد کردن
مبانی اقتصاد
سیاسی به این
حیطه (گروندریسه)
به وضوح نشان
داد که نظریه
های اقتصاد مالی
و گزاره های
ثابت اشکال
ارزش کار و
دستمزد، چگونه
در ذهن
کارگران به
حقیقت مقدس
تبدیل می شوند.
در
مسیر همین کشف
بزرگ علمی بود
که مارکس به این
نتیجهی مادی
و درست رسید
که تاریخ در
ذهن انسان ها
جریان ندارد و
انسان ها
براساس هستی
مادی معین خود،
تفکر معنایی
خاصی را نیز
حمل میکنند.
رابطه یی که
بر مبنای رشد نیروهای
مولد شکل می
گیرد و جهت
گیری های تاریخی
را رقم می زند.
مارکس در ایدهئولوژی
آلمانی - که در
حد فاصل
سپتامبر ١٨۴۵ و مه ١٨۴٦
نوشته شد - به
وضوح آگاهی را
به هستی آگاه (das bewusstersein) تغییر داد
و از این اصل
علمی که "آگاهی
هرگز نمی
تواند چیزی جز
هستی آگاه
باشد" دفاع کرد
و چنین نوشت:
«این آگاهی
انسانها
نیست که هستی
اجتماعی شان
را تعیین
می-کند. بل که
برعکس زنده گی
اجتماعی ست که
آگاهی شان را
شکل می دهد».
مارکس به
صراحت و با
تاکید بر اصل
هستی ٢ ادامه
می دهد: «هستی
انسان ها
فراشد واقعی
زنده گی آنان
است. اگر در
تمام ایده
ئولوژی ها،
انسان و
مناسبات انسانی
باژگونه
وانمود می
شود، چنان که
پنداری در قاب
تاریک خانه ی
یک عدسی
باژگون نما
ظاهر شده اند؛
خود این پدیده
ها نیز از
فراشد تاریخی
زنده گی آنان
منتج شده
است».٣ مارکس
در دست نوشته
های ١٨۴٣ با
اشاره به این
که پرولتاریا
به عنوان
"طبقه یی از
جامعه ی مدنی
که طبقه یی از
این جامعه
نیست" ۴ این
سوال را مطرح
کرد که چگونه
از طبقه یی که
از نظر فرهنگی
عقب مانده است
می توان
انتظار داشت
که با فرهنگ
مسلط طبقه ی
حاکم مبارزه
کند و خود را
از شر توهمات
آن نجات دهد؟
چگونه میتوان
جامعه را
دگرگون کرد،
در حالی که
عنصر دگرگون
کننده
(پرولتاریا)
خود در نظام
بازنمایی
(ایده ئولوژی
بورژوایی
حاکم) شکل
گرفته است؟
نظامی (بورژوایی)
که واقعیت را
باژگونه نشان
می دهد و توهم
را به جای
آگاهی می
نشاند. از همه
مهم تر از کجا
می شود فهمید
که باید به
عمر این نظام
بورژوایی
پایان داد؟
مساله یی که
مارکس در پی
حل آن بود در
این صورت بندی
خلاصه شده
بود: «ایده
ئولوژی حاکم
بر هر جامعه ،
ایده ئولوژی طبقه
ی حاکم است». ارنست
مندل در نقد
نظریه ی
پاسیفیستی
نئومارکسیست
ها و هربرت
مارکوزه - که
با استناد به
عبارت پیش
گفته به
انفعال
طبقاتی می
گراید - و در
جریان تبیین فراشد
طبقه و تحلیل
جریان ایدهئولوژی
حاکم و نسبت
آن به آگاهی
طبقاتی به روند
تبدیل
کارگران به
طبقه اشاره می
کند: «بخش هایی
از طبقه ی
کارگر
فرزندان
نواده گان و
یا نبیره گان
مزد بگیران
شهری هستند.
برخی دیگر اسلاف
شان کارگران
بخش کشاورزی و
دهقانان بی
زمین بودند. و
دست آخر مابقی
بازمانده گان
نسل اول و یا
دوم خرده
بورژواهایی
هستند که مالک
برخی وسایل
تولیدی بوده
اند. از سوی
دیگر بخشی از
طبقه ی کارگر
در کارخانه
های بزرگ
مشغول به کارند...
بخش هایی از
طبقه ی کارگر
سال های مدیدی
را در شهرهای
بزرگ زنده گی
کرده اند. مدت
هاست که سواد
خواندن و
نوشتن را فرا
گرفته اند و
تجربه ی
فعالیت متشکل
سندیکایی و
آموزش سیاسی و
فرهنگی را پشت
سر دارند. بخش
دیگری از کارگران
در شهرهای
کوچک و
روستاها زنده
گی می کنند و
از تجربه ی
فعالیت
اتحادیه یی بی
بهره اند. بخش
هایی از طبقه
ی کارگر در
کشورهای
مستقل به دنیا
آمده اند و
بخش هایی دیگر
در کشورهای
مستعمره که
سال ها برای
استقلال جنگیده
اند. اگر به
تمام این
تفاوت های
تاریخی و ساختاری،
تفاوت در
قابلیتهای
فردی هر مزد
بگیر را هم
اضافه کنیم -
مقصود صرفاً تفاوت
در میزان هوش
و قدرت تعمیم
تجربیات بلافصل
نیست، بل که
انرژی، توان،
شخصیت،
مبارزه جویی و
اعتماد به نفس
هم مورد نظر
است - دیگر فهم این
نکته که در
انکشاف
تاریخی طبقه ی
کارگر ظهور
قشربندی های
مختلف بر حسب
میزان آگاهی
طبقاتی او
اجتناب
ناپذیری است
نباید چندان
دشوار باشد.
این فراشد
تاریخی تبدیل
به یک طبقه
شدن است که در
مقطع زمانی
معین میزان
آگاهی درون
طبقه که
همواره متغیر
است را باز می
تاباند.» (E.Mandel,1970.p.13)
چنان که
خواهیم گفت
واضح است که
مندل در برداشت
خود از جمع
بندهای مارکس
(خانواده ی
مقدس) با بخش هایی
از نظریه حزب
و سازمان یابی
لنین در "چه باید
کرد" و مباحث
نظری "تاریخ و
آگاهی
طبقاتی" لوکاچ
همراه شده
است. اما
مارکس در
"خانواده ی مقدس"
به وضوح حکم
دیگری رانده
بود:
«پرولتاریا
مجری حکمی ست
که مالکیت
خصوصی با
ایجاد پرولتاریا
بر ضد خود
صادر کرده
است... مساله
این نیست که
در لحظه ی
معین این یا
آن پرولتر و
یا حتا کل
پرولتاریا چه
چیزی را هدف
خود می داند،
مساله این است
که پرولتاریا
چه هست و بر
اساس هستی
خویش از نظر
تاریخ چه کاری
را ناچار است
انجام دهد.»
مارکس به
درستی معتقد
بود آگاهی
طبقاتی در گذار
شکل بندی تدریجی
هر طبقه از
آنتی تز جامعه
پیشین به سنتز
جامعه ی تحقق
یافته، صورت
می بندد. هستی از
نظر مارکس
قالب
دیالکتیک است.
(هگل
دیالکتیک را
ظرف هستی می
دانست) از نظر
مارکس هستی و
دیالکتیک
تعینی واحد را
می سازند و
هرگونه فلسفه
ی هستی فقط با
مصداق آن و به
طور مشخص طبقه
تعریف میشود.
(در افزوده:
این تعبیر
لوکاچ از
مارکسیسم که
"طبقات
اجتماعی
یگانه فاعل
های تاریخ
هستند" (تاریخ
و آگاهی
طبقاتی،
ترجمه ی
پوینده، ص: ٢٢)
درک درستی
است. در مقابل
چنین درکی از
نقش تغییردهنده
ی طبقه؛ همان
قدر اهمیت
دادن به نقش
فرد و محفل - از
هگل و پلخانف
تا سارتر - و
آویختن به من
ناکران مند
فیخته یا همان
تعبیر "من
استعلایی" و
بینش های
پوزیتیویستی
دکارتی و فاعل
فردی و غیره، بی
ربط است).
به نظر مارکس
(خانواده ی
مقدس) "هدف و
کنش تاریخی
پرولتاریا
آشکارا و به
گونه یی برگشت
ناپذیر، در
شرایط زنده گی
اش پنهان شده
است. همان طور
که در کل
سازمان یابی
جامعه ی
بورژوایی
امروز نهفته
است. این جا نیازی
نیست توضیح
دهیم که بخش
بزرگی از
پرولتاریای
انگلیسی و
فرانسوی هم
اکنون از
وظیفه ی تاریخی
خویش آگاه شده
اند و پی
گیرانه می
کوشند تا این
آگاهی را به
سوی روشنی تام
پیش ببرند." در
واقع اشاره ی
ارنست مندل به
تفاوت های
مکانی و زمانی
طبقه ی کارگر
در ارزیابی میزان
آگاهی طبقاتی
با اشاره به
همین نظر مارکس
آب بندی شده
است. جهان
نگری مارکس بر
اساس فهم
تمامیت مشخص
هستی
پرولتاریا شکل
بسته است.
مارکس به جای
طرح ضرورت
آگاه سازی یک
به یک کارگران
و سنجش بی
هوده ی اندازه
ی سواد،
دانایی و
آموزش مدرسه
یی یا
دانشگاهی
ایشان (یعنی
یکی از قطب
نماهای اصلی
لوکاچ و مندل)
به مولفه ی
بسیار مهم
موقعیت هستی
شناسانه ی خود
طبقه اشاره
می-کند. آگاهی
کارگران
ارتباطی با
میزان دانش
فلسفی آنان و
مطالعه و نقد
فلان متن
سیاسی
اقتصادی
ندارد.
برخلاف منطق
حاکم بر
انترناسیونال
دوم(پوزیتیویسم)
و برنامه
ارفورت،
مارکس به شیوه
یی هوشمندانه
معتقد بود که
پرولتاریا به
نظام جامعه ی
طبقاتی خاتمه
خواهد داد. در
چنین متنی آگاهی
طبقاتی
مترداف اطلاع
از رسالت
تاریخی طبقه
است. مارکس در
قطع نامه ی
بین الملل اول
درباره ی "کنش
سیاسی طبقه ی
کارگر" - در
کنفرانس
لندن، سپتامبر١٨٧١،
متعاقب کمون
پاریس - به
وضوح اعلام کرد
که از مبارزه
ی هر روزه و
اتحادیه یی
کارگران
آگاهی آنان
درباره ی
ضرورت جمع
کردن بساط نظام
بورژوایی شکل
می گیرد. (به
مبحث
تریدیونیونیسم
و نظریه ی
لنین پیرامون
انتقال آگاهی
طبقاتی از
خارج طبقه "چه
باید کرد" برخواهم
گشت). مارکس در
قطع نامه ی
پیش گفته نوشت:
«وحدت نیروهای
طبقه ی کارگر
که اکنون ناشی
از مبارزه ی
اقتصادی آنان
است باید در
عین حال همچون
اهرمی در
پیکار این
طبقه علیه نیروهای
سیاسی زمین
دار و سرمایه
داران به کار گرفته
شود. در وضعیت
مبارزاتی
طبقه ی کارگر جنبش
اقتصادی و کنش
سیاسی این
طبقه به طور
جدایی
ناپذیری با یک
دیگر متحد
هستند.» به
نظر مندل - که
تا حدودی بیان
گر همین نظریه
مارکس است -
«پرولتاریا در
روند
خودآگاهی در
جامعه به کنش
می پردازد. به
بیانی دیگر در
پیکار با
سرمایه است که
به جایگاه و
نقش خویش در
جامعه ی
سرمایه داری
پی می برد و به
آگاهی طبقاتی
دست مییابد.
اما آگاهی که
به واقع به
مثابه ی سوژه
است به هیچ
وجه ثابت و
پایدار نبوده
و بر طبق یک سلسله
قوانین ثابت و
مکانیکی شکل
نمی گیرد، بل
که فرایندی
دیالکتیکی
است. رهایی
پرولتاریا
پیکاری است در
قالب وحدت دیالکتیکی
نظریه و عمل.
اما در این
وحدت عنصر آگاهی
را نباید به
صورت نظریه ی
"ناب" متصور
شد. چرا که آن
بخش از آگاهی
"نظری نهفته و
نامریی" تنها
توسط کنش در
واقعیت خارج
از نظریه است
که می تواند
به این آگاهی
به نقد موجود افزوده
شود و موجب
ارتقای آن
گردد.» (Ibid.p.12)
[به این بحث
باز خواهم
گشت]
ادامه دارد...
بعد از
تحریر
در تاریخ
متاخر سنت های
چپ سوسیالیست
ایران یک
سلسله پلمیک صورت
بسته که از
چند منظر مهم
است. به لحاظ
سطح مباحث
تئوریک و
سیاسی این
پلمیک ها در
زمان خود - و
حتا در دوران
ما - از اعتبار
خاصی
برخوردارند.
از موضع رعایت
پرنسیپ و فضای
رفیقانه و صمیمانه
و سوسیالیستی
(انتقاد از
خود و طرف
مقابل) آن
پلمیک ها هنوز
می توانند مشق
شب دوستانی
واقع شوند.
این دوستان
سطح پلمیک های
جاری در چپ
متشتت ایران
را گاه از
دعوای قیصر و
برادران آق
منگول نیز
فروتر کشیده
اند. باری در
یک سوی آن
پلمیک های کم
مانند رهبری مجاهدین
م. ل و در سوی
دیگر رهبری
سچفخا ایستاده
اند. بزرگانی
مانند تقی
شهرام و حمید
اشرف که برای
همیشه بر تارک
تاریخ چپ ایران
خواهند
درخشید. در
جریان یکی از
آن پلمیک ها از
آگاهی طبقاتی
هم بحث شده
است. مباحثی
مانند
روشنفکران چپ
؛ نحوه ی
انتقال آگاهی
به میان طبقه
ی کارگر ؛
ارزش کتاب و
البته آثار
سوسیالیستی
از جمله چه
باید کرد و..... در شمار
مولفه هایی
است که در آن
مباحث
رفیقانه میان
دو تشکیلات با
دو خط مشی
متفاوت مطرح
شده است.تاکید
شهرام بر این
نکته ی مهم که
آگاهی طبقاتی
فقط کتاب و "چه
باید کرد"
نیست و انتقاد
از این سبک
کار که در
جریان کسب
آگاهی جنبش کارگری
نباید دنباله
رو و زائده ی
"جنبش
روشنفکری"
باشد؛ هنوز و
تا همیشه
معتبر است.....
محمد
قراگوزلو
QhQ.mm22@Gmail.Com
پی
نوشتها:
_______________________________________
١ . مقوله ی
"طبقه ی در
خود" در مفهوم
عینی از طبقه
در جامعه
شناسی مارکس
ریشه دارد. بر
طبق این مفهوم
طبقات
اجتماعی بر
اساس موقعیت
عینی شان در
فراشد تولید و
مستقل از سطح
آگاهی شان
مشخص می شوند.
می دانیم که
مارکس جوان در
مانیفست و دست
نوشته های ١٨۵٢-١٨۵٠،
مفهوم ذهنی از
طبقه را مطرح
کرده بود.
مطابق این
برداشت طبقه ی
کارگر تنها در
جریان مبارزه
یعنی بعد از
رسیدن به
حداقلی از سطح
آگاهی های
طبقاتی ست که
یک طبقه می
شود. بوخارین
هم در رابطه
با یکی از
فرمول های
کتاب "فقر فلسفه"،
برای مفهوم
ذهنی، اصطلاح
مقوله ی "طبقه
برای خود" را
در مقابل با
تعریف عینی
یعنی مفهوم
"طبقه برای
خود" ابداع می
کند. در این
رابطه بنگرید
به:
Mandel
Ernest (1970) The Leninist
Theory of organization, International Social Review, vol.31/No.9/ London.
٢ . در مورد "چیستی
هستی" بنگرید
به کتاب پر
ماجرای:
قراگوزلو.
محمد (١٣٨٧) درآمدی
به
اگزیستانسیالیسم
و حکت
متعالیه، دگرباش
کشی تاریخی،
تهران: قصیده
سرا.
این کتاب در
تیرماه ١٣٨۴ تحویل وزارت
فرهنگ و ارشاد
اسلامی شد و
پس از سه سال
سکوت، ده ها
رفت و برگشت و
نامه پراکنی و
تضمین کتبی و
رسانه یی ناشر
و نویسنده
مبنی بر درج
همزمان پاسخ
مراکز معتبر
دانشگاهی و حوزوی
به مباحث
فلسفی مطروحه
در ذیل هر
صفحه یا
ضمیمه،
سرانجام چند
آب شسته رُفته
تر!! در سال
١٣٨٨ منتشر
شد. تاریخ
مقدمه ١٣٨٢،
تاریخ چاپ
١٣٨٧، تاریخ
انتشار ١٣٨٨!!
٣ . ایده
ئولوژی
آلمانی چند
بار و از سوی
چند مترجم به
فارسی ترجمه
شده است.
نگارنده به
دلایلی ترجیح
داد به هیچ یک
از این برگردانهای
مشخص اشاره
نکند، چنین
است خانواده ی
مقدس، و فقر
فلسفه و
تزهایی
درباره فوئر
باخ.
۴ . درباره ی نظر
مارکس و...
پیرامون
جامعه ی مدنی،
نگارنده در
فصل دوم کتاب "فکر
دموکراسی
سیاسی"
(١٣٨٧، تهران:
نگاه) بحث
کرده است.