خاطراتی از یک
کارگر جوشکار-
فردین میرکی
در
سال1381 بود
که تازه
ازدواج کرده بودم و آرزوهای
زیادی در
سر داشتم
من و همسرم
تازه زیر یک سقف
رفته بودیم.
من با خود
میگفتم که باید
زندگی خوبی
را برای
خود و همسرم
فراهم نمایم.
برای
تحقق این امر باید شغل مناسبی
پیدا میکردم. به
قول معروف "تن به قضا دادم"
و شب و روز
در پی شغلی که بتواند نیازهای
اولیه زندگیام
را فراهم کند، گشتم
.بعد از
مدتها بیکاری،
بالاخره
در یک
شرکت خصوصیِ
لولهکشی گاز،
که لولهکشی واحدهای
مسکونی و
تجاری را انجام میداد،
استخدام شدم.
آن روز
شاد و سرمست
از اینکه توانستم
بعد از
مدتها کار خوبی
پیدا کنم،
به خانه بازگشتم
و به همسرم
گفتم که دیگر
سختیهایمان
به پایان
میرسد و آرزوهایمان
برآورده خواهد شد.
صبح
روز بعد،
اولین روز
کاری خود را در این
شرکت آغاز
کردم؛
بدون اینکه
شرط و شروطی میان من و کارفرمای
شرکت برای
کار در آنجا
گذاشته شود من و دیگر همکارانم، در
این شرکت به
صورت متراژی دستمزد دریافت میکردیم
(بدون اینکه ساعت کاری
مشخصی داشته
باشیم)که
همین امر موجب
میشد تا نیروی کار خود را
که هر روز بیشتر از
روز قبل
تحلیل میرفت،
در مقابل دستمزدی
ناچیز
بفروشیم.
هر روز
بعد از ساعتها کار، خسته
و کوفته،
بدون اینکه دستمزدِ درخور
کاری که انجام
داده بودم
را به
من پرداخت
کنند به
خانه برمیگشتم.
روزها و
شبها داشت
پشت سر هم میگذشت و من برای گذران
زندگی، حتی در روزهای
تعطیل هم کار
میکردم. اما ناگهان
متوجه شدم
آن زندگی که
قرار بود
تغییری
چشمگیر در آن به وجود بیاورم، بهتر که
نشده هیچ،
شکستن و فرسودگی و
استثمار نیز
به آن افزوده
شده است!
بعد
از گذشت
چند سال از
شروع به
کارم در این شرکت،
مرتباٌ از
تعداد
متقاضیان
لولهکشی
کاسته میشد. کارفرما به بهانهی
این که سوددهی
شرکت نسبت به
گذشته
کمتر شده است،
تعدادی از
همکارانم
را که با
همدیگر سالها
در این شرکت
جان کنده بودیم
و برای کارفرما
سود تولید
کرده بودیم،
بدون اینکه حتی یک
ریال از پاداشِ سالها
زحمتشان را بپردازد،
از شرکت
اخراج کرد. با
دیدن این اتفاقات،
بیش از
پیش
استثمار و
مورد ظلم قرار
گرفتن کارگر را احساس و از نزدیک
لمس میکردم.
تعدادی از
این کارگران
اخراجی
وضعیتی مشابه
من داشتند:
متاهل بودند و باید هزینهی
زندگیشان را
تامین میکردند
و همچنین مثل
من مستاجر
بودند. به همین
دلیل من هم همواره
از این
امر هراس داشتم
که کارفرما
روزی به
کار من احتیاج
نداشته باشد و من
هم به سرنوشت
دیگر دوستانم
دچار شوم.
9
سال از
شروع به
کارم در آن
شرکت گذشت،
بدون اینکه کارفرما به
تعهداتی که
قانون کار برای
کارفرما
تعیین کرده است، ذرهای
پایبند باشد! در ماههای
آخر کارم بود
که با
تعدادی از
فعالین
کارگری آشنا
شدم. به
کمک آنها از حق و
حقوق مسلم خود
آگاه شدم
و یاد
گرفتم که برای
به دست آوردن آن باید حرکت
و مبارزه کنم. تازه
متوجه این
موضوع شدم
که مدت 9 سال
است که برای
کارفرما
سود تولید
کردهام و در مقابل، او
یکی از
بدیهیترین حقوقم که
حق بیمه است را رعایت
نکرده است! با
این ذهنیت،
چند ماه پیش از اخراجم، از کارفرما
درخواست
کردم تا دستمزدم را افزایش
دهد و
همچنین برای
بیمه شدنم
اقدام نماید،
اما دیگر
کارفرما به من
احتیاجی نداشت
و به همین
دلیل نسبت به
درخواستم
بی اعتنایی
کرد و جواب سربالا
داد!
کم
کم احساس
میکردم که آن
اتفاقی که از
آن میترسیدم
و طی این سالها
همچون کابوسی
سایهاش بر
سرم
سنگینی میکرد،
بالاخره
رخ خواهد داد. احساسم
درست بود و یک
روز کارفرمای
شرکت بدون هیچ
مقدمهای به
من اعلام کرد که: شرکت دیگر به
کارگر نیاز
ندارد و از امروز
نمیتوانی در
شرکت به
کارت ادامه بدهی!
بعد
از مدت کوتاهی از
بیکاریام
دیگر
پولی برایم
باقی نمانده
بود؛ به
جز مقداری پس انداز که
آن هم به
عنوان ودیعه
نزد صاحب خانه
در گرو بود. به
بن بست رسیده
بودم.
مدتی برای
پیدا کردن کردن
کار دیگری
گشتم،
اما هر جا
که میرفتم با
درهای
بسته روبرو
میشدم. دیگر آه در
بساط نداشتم.
تصمیم گرفتم
بار دیگر به شرکت
باز گردم تا
شاید
دوباره من را
سر کار ببرند.
اما وقتی که به جلو
شرکت رسیدم
با یک
درب بسته و
یکی دو
دستگاهِ جوشکاری
کهنه که
در گوشهای از
کارگاه افتاده
بود، روبرو
شدم. آنجا بود که فهمیدم
این جمله که
«کارگر برای
کارفرما همانند
ابزار است»،
به چه
معنی است.
بعد
از
پیگیریهای
فراوان بالاخره کارفرمای
شرکت را
پیدا کردم که
در یک سازمان
در سنندج
استخدام و در
آن مشغول به
کار شده بود. با او صحبت
کردم و 9 سال
مطالبات خود
را طلب کردم؛ ولی
او جوابگو نبود
و گفت که باید
به ادارهی
کار مراجعه
کنم. به
همین دلیل در
اداره کار از
کارفرما
شکایت
کردم. برای
اینکه بتوانم
حق خود را از
کارفرما
بگیرم به
وکیل احتیاج داشتم. در
مرحله اول با
وکیلی در این
باره صحبت
کردم و قرار
شد پس از
پایان کار و
صادر شدن رای
نهایی،
مقدار پولی را به
عنوان حق الزحمه
دریافت
کند. اولین جلسه
دادگاه
که در محل
اداره کار برگزار
شد، بدون هیچ نتیجهای
برای دو طرف، به
پایان رسید.
در همین حین،
وکیلم بر خلاف
قرارمان
که قرار بود
پس از رای
نهایی
پول دریافت
کند، حق الزحمه اش را از
من درخواست
کرد. اما من توانایی
پرداخت پولش را
در آن زمان نداشتم
و به همین
دلیل وکیلم را از
دست دادم.
در
آخرین جلسه
دادگاه
که نمایندگانی
از طرف دادستان،
اداره کار و
وکیل کارفرما
و ... در آنجا
حضور داشتند،
بدون اینکه گزارشی
تحقیقی از
محل کارم
ارائه بدهند
و بدون اینکه از کارفرمای
شرکت بپرسند
که چرا به صورت
غیر قانونی
کارگرانی را
بدون بیمه
استخدام کرده،
نتیجهی 9
سال کار من را
در عرض 10 دقیقه دادگاه نمایشی به باد هوا دادند. و من
تا به
امروز هم
کار ثابتی
پیدا نکردهام
و برای گذران
زندگیام هر روز در جایی
نیروی
کارم را
می فروشم.
به
امید روزی
که کارگران بتوانند
تشکلهای خود را
سازمانیابی کنند تا نمایندگان
واقعی کارگران
که با درد
و رنج
طبقهی کارگر آشنا هستند،
از حقوق کارگران، مسئولانه
و دلسوزانه
دفاع کنند و دیگر
استثمار
انسان از
انسان وجود نداشته باشد.
فردین میرکی،
فعال کارگری و
عضو کمیتهی
هماهنگی برای
کمک به
ایجاد تشکلهای
کارگری - مرداد 1391