http://kanoonmodafean1.blogspot.com/2013/03/blog-post.html#moreکانون مدافعان
حقوق کارگر -
برشي از
زندگي يك فرهنگي
پويان
حالا وقتشه
دختر كوچكش
را توي بغلش جابجا
كرد و گفت : پسرت
باهات حرف داره.
معلم بود ناهار
خورده بود و داشت
لباس مي پوشيد
كه بره مسافركشي
. چكارم داري ؟
اسباب بازي
مي خوام .
مگه نداري
؟
همشون خرابن
.
با لبخندي
كه فقط توي چشماش
بود گفت : ولي اون
ماشينت سالمه
.
پسر نگاهي
به فولكس قرمز
انداخت . چرخهايش
كنده شده بود،
شيشه هايش كامل
در آمده بود بجاي
چراغ هايش فقط
دوتا حفره بود
.
از روز اول
هم دوستش نداشت
و يه ماشين مسابقه
اي كنترلي را نشان
كرده بود ولي اين
را برايش خريده
بودند . يادش آمد
توي مغازه اسباب
بازي فروشي باباش
به مامانش مي گفت
: اين يكي رو ديگه
نميتونه خراب كنه
ضخامت ورقش دو
ميليمتره . تا نگاهش
از روي بدنه فولكس
كنده شد باباش
توي راهرو كه پشتش
به او بود و داشت
از در خارج ميشد
گفت : هر وقت اين
ماشينت خراب شد
برات مي خرم .
همانطور كه
از پشت ، شانه هاي
پدرش را نگاه مي
كرد احساس كرد
كاسه سرش پر از
بتن شده و همينطور
حجمش داره افزايش
پيدا مي كنه .
خواهر بزرگترش
كه داشت با ماژيك
هاي مرتب چيده
شده اش نقاشي مي
كرد با جست و خيز
آمد طرفش و گفت
: برات خريدن ؟ براي
اين كه منفجر نشه
رفت توي اتاق و
خودشو فرو كرد
يه جايي بين رختخواب
هاي چيده شده و
كارتن ها ، زانوهاش
رو بغل كرد و زل
زد به كارتن روبرويي
.
***
حياط پر بود
از آفتاب آفتاب
گرما گرما . مادرش
و خواهرش توي اتاق
، خواب بودن . مي
دانست موقع رفتن
به حياط بايد زود
در هال را ببنده
و گرنه با هجوم
غرش كولر گازي
ها به داخل مامانش
مي فهمه كه رفته
تو حياط .
***
خودش را بخواب
زده بود و به صداي
ورود ماشين ، بسته
شدن در آهني ، انداختن
چفت هاش ، قفل كردن
در ماشين ، مكث
، در آوردن كفش
ها و انداختن آن
ها توي سايه ديوار
و صداي باز شدن
در حال گوش مي داد.
تا وارد شد
كشيده صدا زد : مهين
.چشم هايش را بيشتر
فشار داد .صداي
مامان باباشو توي
راهرو مي شنيد
.اين چيه ؟ ماشين
فرهاده؟ با ماشين
رفتي روش ؟
فولكس قرمز
رنگ تقريبا" به
ورق صاف تبديل
شده بود.
نه بابا اينو
با يه چيزي كوبيدن
صافش كردن . چشمش
به جعبه ابزار
افتاد كه درش باز
بود . چكش هم سر جاش
نيست .
پسرك تكاني
خورد و با خودش
فكر كرد نبايد
چكش را پرت ميكرد
وسط علف ها توي
باغچه . تازه متوجه
شد كتفش چقدر درد
مي كنه انگار يه
نفر به قصد كندن
صد بار تكونش داده
باشه .
دو تا شون به
سمت اتاق رفتن
سه تا بچه هاشون
خواب بودن . مادر
گفت : اگه برا اون
گرفتي براي دوتاي
ديگه هم بايد بگيري
.
28/11/1391