سخنرانی نورا یمان قهاری در مورد خشونت علیه زنان

 

نوشته‌ای که پیش رو دارید متن سخنرانی‌ای است که در ۹ مارس ۲۰۱۳ در اطاق اتحاد زنان آزادیخواه به مناسبت ۸ مارس، روز جهانی زن، در پالتاک ارائه شد. این سخنرانی بخشی از مقاله‌ای جامع‌تر است که اولین بار آن را در سال ۲۰۰۸ در واکنش به برنامه‌ای در تلویزیون امریکا در مورد مسئله عمل جراحی بینی زنان در ایران نوشته بودم. این برنامه مسئله عمل جراحی بینی در ایران را بعنوان نشانه زیبایی‌طلبی و تجددطلبی زنان معرفی می‌کرد، بدون هیچگونه اشاره‌ای به ستم و خشونت باور نکردنی‌ای که زنان ایرانی بطور گسترده و همه جانبه هر روز با آن مواجه‌اند.

گزارش‌ها و آمارها حاکی از آنند که حتی دختران نوجوان ایرانی که تنها ۱۴ سال سن دارند مبادرت به انجام عمل جراحی بینی می‌کنند و این در حالی است که اجزاء صورت در سنین نوجوانی هنوز در حال رشد و تغییر شکل هستند. گزارش‌هایی دیگر نشان داده‌اند که تنها یک پنجم جراحی‌ها در ایران ناشی از الزامات پزشکی و چهار پنجم آنها تنها با اهداف زیبایی و آرایشی صورت می‌گیرند؛ همچنین میزان جراحی بینی در ایران به نسبت جمعیت آن هفت برابر میزان این جراحی در ایالات متحده آمریکا و شمار عمل‌های زیبایی در جمهوری اسلامی و برزیل برابر تخمین زده شده‌ است و این در حالی است که برزیل ۱۹۲ میلیون[۱] و ایالات متحده امریکا نزدیک به۳۱۳ میلیون جمعیت دارند.

با اینکه ممکن است برخی افراد عمل جراحی بینی را امری خصوصی تلقی کنند و پرداختن به آن را بی‌مورد بدانند، اما انجام این عمل در ابعادی که در ایران مشاهده می‌شود نگران‌کننده است و می‌بایست آن را جزیی از پی‌آمدهای ستم و خشونتی ارزیابی کرد که زنان ایرانی آن را بطور روزمره تجربه می‌کنند.

 

                                                                                   

با سلام به همۀ حاضران در اتاق و با تشکر از اتحاد زنان آزادیخواه بخاطر فرصتی که برای این صحبت به من داده‌اند. روز جهانی زن را به زنان حاضر در اتاق تبریک می‌گویم، و همچنین به مردانی که حضورشان در اینجا می‌تواند نشانه همراهی آن‌ها و  حمایت‌شان از مبارزه زنان برای کسب حقوق برابر برای خود و آزادی جامعه باشد.

صحبتم را با اشاره به این مهم شروع می کنم که برای پرداختن به مقوله خشونت علیه زنان، به عنوان عاملی مهم در کنترل مناسبات اجتماعی، چارچوبی وسیع لازم است، و من در اینجا از موضع صرفا تجریدی و تخصصیٍ روانشناسانه به آن خواهم پرداخت. و همچنین اینکه من از مبارزه و مقاومت زنان در طول تاریخ معاصر ایران با خبر هستم اما به آن نخواهم پرداخت چون بحث من مربوط به پی‌آمدهای ضرربار خشونت و سرکوب زنان است.

قبل از پرداختن به مسئلۀ پی‌آمدهای خشونت علیه زنان لازم است که در مورد برخی مفاهیم کلیدی در اینباره صحبت کنیم، چون نوع نگاه ما به هر پدیده و ریشه‌های بروز و بقای آن نحوه برخوردمان نسبت به آن پدیده را تعیین می کند. یکی از این مفاهیم چرایی وجود و بقای این خشونت و دیگری مفهوم خود این خشونت است. که من با توجه به وقت، بطور خلاصه به آن‌ها می‌پردازم:

تسلط بر زنان

 

اگر بتوان خشونت را، با توجه به تعاریف متفاوت ولی با مضمون مشترکی که از آن شده، به اِعمال فشار و زور از طرف فرد یا گروهی بر فرد یا گروهی دیگر، با هدف محدود کردن آزادی و اراده دیگری و در خدمت پیشبرد منافع خویش معنی کرد، می‌توان گفت که خشونت علیه زنان قدم طبیعی بعدی‌ست در خدمت تعمیم تسلطِ ِ بخشی از جامعه بر بخشی دیگر و در همۀ روابط اجتماعی که بر اساس مناسبات طبقاتی بر پا شده است.

استمرار موقعیٌت برترِ مرد در جامعۀ نابرابرِ طبقاتی، علاوه بر انواع سرکوب عریان و خشن پلیسی و سیاسی، در گرو کنترل روانشناسانه و غیر مستقیم جامعه در همۀ عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی از جمله رسانه‌ها، هنر، آموزش و پرورش و مذهب است. در این میان مذهب خودش جایگاه و ویژگی خاصی در کنترل فرهنگی و روانشناسانه جامعه از دیدگاه مردسالارانه دارد و نقش به سزایی را در تحقیر، تحمیق، ایجاد از خود بیگانگی و پذیرش فرودستی از طرف زنان بازی می کند؛ به عبارت دیگر، مذهب دارای پتانسیل و کاراییِ بالایی است برای آنکه در خدمت سرکوب زنان باشد.

تحقق یافتن خواسته‌های زنان یکی از فاکتورهایی است که بافت سنتی جامعه را در ایران به چالش می‌کشد. رژیم سرمایه داری ایران که در پوششی سنتی-مذهبی سا‌ل‌هاست برای خود جوازی الهی جهت سرکوب و نسل‌کشی مخالفان و توده‌های محروم جامعه صادر کرده است، ادامه حیات خود را در این می‌بیند که با تحکیم افکار سنتی-مذهبی جامعه را در محدوده‌ای نگه دارد که فرودستی زنان به مثابه قاعده‌ای طبیعی جا افتاده و در افکار عمومی درونی[۲] شود. در این رابطه برتری قانونی- اجتماعی مردان بر زنان در ایران بواسطه جنگ رژیم اسلامی با زنان تعمیم پیدا می‌کند و رسمیت می یابد و دور تسلسلی از چرخه اجتماعی را تولید می‌کند که از یک طرف بافت سنتی جامعه را حفظ می‌کند تا با مسخ‌شدگیِ تدریجیِ تفکر، روان و فرهنگِ جامعه بقای رژیم تداوم پیدا کند، و از طرف دیگر زنان را فرودست نگه می‌دارد تا جامعه بسوی تجدد و برابری پیش نرود، تا بقای رژیم سرمایه‌داریِ اسلامی تضمین گردد.

مفهوم خشونت

 

خشونت علیه زنان را می‌توان در سراسر جهان مشاهده کرد و از آن می‌توان بعنوان هستۀ اصلی در سرکوب و فرودست نگهداشتن زنان نام برد. خشونت علیه زنان هرگونه عملی‌ست که منجر به وارد آمدن صدمات جسمی، روانی، اقتصادی، اجتماعی یا جنسی شود، و رفتارهایی‌ست که شامل اعمال قدرت و محدود کردن آزادی چه در سطح اجتماعی و چه در سایر سطوح زندگی خصوصی افراد می‌شود. این خشونت در رفتار، کلام و نظرات تبلور پیدا می‌کند و از اشکال توهین، تهاجم، بی‌اعتبار کردن و نادیده گرفتن خرد (میکرو) گرفته تا اشکال صریح، آشکار و شدید خشونت را در بر می‌گیرد و در تمام سطوح جامعه اعمال می‌شود:

خشونت جسمی، جنسی و روانی درون خانواده می‌تواند به انواع گوناگون صورت بگیرد، از جمله از طریق هُل دادن، کتک زدن، محدودیت و محرومیت اقتصادی، محدودیت و محرومیت فکری و آموزشی، خشونت لفظی که شامل فحاشی، تحقیر، و دادن نسبت های خرافاتی به زنان است؛ سکوت توأم با بی محلیِ درازمدٌت (که پی‌آمد آن می تواند تسلیم زنان برای حفظ محیطی صلح‌آمیز در خانه باشد)؛ تجاوز جنسی میان-زوجی؛ قطع یا مُثله کردن اندام جنسی زنان (که به اشتباه به آن ختنه زنان می‌گویند)؛ قتل‌های ناموسی، خشونت مربوط به دیه، و دیگر سنت‌های مخرب مربوط به ازدواج؛ رفتار زیان‌آور از قبیل “کودک- انگاری زنان” که شامل رفتارهایی است چون تعیین تکلیف برای زنان توسط دیگران، یا بازدید از کارهای آنان که مثل بازدید و سرکشی به کار کودکان است؛ عدم برسمیت شناختن نارضایتی آنان از شرایط و انتساب آن به مسئلۀ بیولوژیکی مثل دوران قاعدگی (پریود)؛ رفتار تهدیدآمیز از قبیل تهدید به آزار کودکان،  پرتاب یا شکستن اشیاء، قلدری؛ و سوء استفاده جنسی از کودکان (بخصوص دختران خردسال).

خشونت جسمی، جنسی و روانی درون اجتماع از جمله تجاوز جنسی، اعمال قدرت و مزاحمت جنسی و تهدید در اماکن عمومی، محل کار، تحصیل و اماکن دیگر، بازار خرید و فروش زنان و کودکان و پورنوگرافی. محدودیت قائل شدن برای پیشرفت زنان در حوزۀ کاری، محرومیت زنان از ارتقاء بخاطر بارداری. انتساب القاب تحقیرآمیز به زنانی که در محیط کار جدی و موفق‌اند.

خشونت جسمی، جنسی و روانی که بوسیله دولت‌ها به شکلی غیر مستقیم، از طریق پشتیبانی و مشروعیت بخشیدن، یا به شکلی مستقیم، از طریق قانونی و بطور سیستماتیک و برنامه‌ریزی شده اجرا می‌شود، که شامل قوانین خانواده، طلاق، ارث و غیره و بطور مثال قوانین مربوط به سقط جنین در کشورهای به اصطلاح پیشرفته، و قوانین مدنی، قضایی، و مجازات اسلامی در مورد کشوری مثل ایران است.

خشونت علیه زنان و آسیب‌دیدگی اجتماعی

 

و اما پی‌آمدهای این خشونت: باید تاکید کنم که خشونت سرکوبگرانه بطور عام و خشونت علیه زنان بطور خاص، که موضوع بحث ما است، عملی خنثی و بدون پی‌آمدهای آسیب‌زا نیست، بلکه ایجاد یک حس ناتوانی اساسی ترین زخمی است که موجب آسیب‌دیدگی فرد می‌شود ، و باعث می‌گردد که اعتماد به نفس در فرد رشد نکند و همچنین فرد را به یک حس ناامیدی مزمن می‌رساند که او را دوباره در معرض قربانی شدن قرار می‌دهد.

 اگر بطور انتزاعی به بروز آسیب‌دیدگی‌ای که از خشونت علیه زنان ناشی می‌شود بپردازیم، می‌توانیم عوارضی را ببینیم که برخی از آن‌ها جزیی از پی‌آمدهای نامریی این خشونت به حساب می‌آیند و براحتی قابل مشاهده و شناخت نیستند. این عوارض به اشکالی گوناگون در زنان قربانی خود را بروز می‌دهند، و به نوبه خود بر زندگی و رشد شخصیت کودکان آنان نیز تاثیر می‌گذارند.

برخی از این عوارض عبارتند از: ترس مزمن، از جمله ترس از خانه بیرون آمدن، اضطراب، افسردگی، پرخاشجویی و عصبانیت، یأس، بی‌خوابی، کابوس، اختلال در اشتها، امراض و دردهای جسمی، عدم اعتماد به نفس، عدم باور در توانایی انجام کار، عدم باور به قابلیت حفظ و حمایت از خود و کودکان خود، حس تحقیرشدگی، تمرکز بر کمبودهای شخصی، عدم تحرک در جهت پیشرفت (آموختن ناتوانی)، عدم قدرت تصمیم‌گیری، بروز حس بی‌اعتمادی در روابط میان-فردی، و پذیرش و تمکین در مقابل هرگونه بی‌حقوقی از نظر اجتماعی و در نهایت خودکشی.

با وجود اینکه خشونت علیه زنان می‌تواند به بروز آسیب‌دیدگی روانی در فرد بیانجامد، این خشونت را نمی‌توان صرفا با تعاریف مشکلات روانی[۳] و “خشونت‌گری مردان ” و “خشونت‌پذیری زنان”[۴] توضیح داد، مخصوصا در مورد جوامعی مثل ایران که این پدیده در آن معضلی عمیقا اجتماعی و نهادینه شده است، برای توضیح پی‌آمدهای خشونت وارده بر زنان ما از تعریف آسیب‌دیدگی اجتماعی استفاده می‌کنیم، تعریفی که عمق تاثیرات مناسبات اقتصادی- اجتماعی-فرهنگی سرکوبگرانه‌ای را نشان می‌دهد که زنان ایرانی آن را در همه عرصه‌های زندگی بطور روزمره تجربه می‌کنند، مناسباتی که زنان را بعنوان بخشی از نیروی مولده جامعه فرودست نگاه می‌دارد.

با استفاده از این تعریف ما می‌توانیم با وجود اینکه از این زنان به عنوان قربانیان اصلی شرایطی مثل خشونت خانگی نام می‌بریم، آنان را جدا از کل جامعه نبینیم. بدین معنی که به ماهیت و چگونگی رابطه زن و جامعه در چارچوبی اجتماعی و به تجربیاتی که  او را به عنوان عضوی از جامعه تحت‌ تأثیر خود قرار می‌دهد نگاه می‌‌کنیم تا مناسباتی را که باعث بروز چنین آسیب‌دیدگی‌هایی می‌شوند را بشناسیم و با آن مبارزه کنیم.

در اینجا لازم است بگویم که برخی از جامعه‌شناسان و روانشناسانی که برای سایت‌های مختلف، بخصوص سایت های دولتی در ایران، می‌نویسند از مقولۀ آسیب‌دیدگی اجتماعی به گونه‌ای حرف می‌زنند که انگار آسیب‌دیدگی اجتماعی یعنی مردم ایران بیمارند و به همین خاطر  جامعۀ ایران بیمار است؛ و چون جامعه بیمار است، افراد به خشونت دست می‌زنند، آمار جراحی پلاستیک بینی[۵] و بازسازی پرده بکارت سرسام آور است، و تن‌فروشی، خودکشی و افسردگی و اعتیاد بیداد می‌کند. اما این افراد در حقیقت با چنین تعاریف و تحلیل‌هایی، مقوله آسیب‌دیدگی اجتماعی را از مضمون اصلی‌اش تهی می کنند که بر نقش سیستم حاکم در تولید و بازتولید این معضلات تاکید دارد. انگار که این ماهیت مردم است که باعث آسیب‌دیدگی آن‌ها می‌شود[۶].

پس تعریف دقیق‌تر آسیب‌دیدگی اجتماعی این است که این آسیب‌دیدگی نتیجه رویدادهای پی ‌در ‌پی و مداوم ناگواری است که پیش‌بینی شده هستند چون سیستم حاکم آن ها را “برنامه‌ریزی” و ” بطور هدفمند و منظم بر جامعه تحمیل می کند”، آسیب دیدگی‌ای که در نتیجۀ برخورد طبیعی افراد با روابطی حاصل می‌شود که بر اساس شرایط غیر انسانی و “ناشی از استبداد حکمفرما” بر جامعه تحمیل می‌شوند.

بنابراین، این نوع آسیب‌دیدگی متعلق به یک  وضعیت طبیعی غیر طبیعی یا وضعیت غیر طبیعیِ طبیعی‌شده است؛ متعلق به وضعیتی است که فشار و نابرابری و سرکوب از ویژگی‌های اصلی آن هستند. وضعیتی که افراد در تطبیق دادن خود با آن مشخصه‌هایی را  پرورش می‌دهند که آن ها را مایل به انجام رفتاری می‌کند که “باید داشته باشند”، یعنی واکنشهایی طبیعی نسبت به شرایطی که ساختۀ دست سیستمی سرکوبگر است، شرایطی که جزیی از زندگی طبیعی انسان‌ها نیست و نباید باشد. یکی از مخربترین ویژگی‌های این وضعیت غیرطبیعی طبیعی شده این است که در روند اعمال فشار و خشونت، پارامترهایی اعلام نشده بی‌صدا درونی و جزیی از فرهنگ غالب می‌شوند.

نمونه‌ای از این شرایط طبیعی غیرطبیعی را می‌توان در جامعه ایران و در ارتباط با برخی حرکات رفتاری زنان در این جامعه مشاهده کرد.[۷] بطور مثال، اپیدمی عمل جراحی بینی یا تظاهر به انجام آن در میان بخشی از زنان یکی از عارضه‌های خشونت علیه زنان در ایران است. برخی افراد با این مسئله بطور سطحی برخورد می‌کنند و حتی این رفتار را بعنوان تجدد‌طلبی زنان جوان ایرانی توجیه می‌کنند. دیگران از آن بعنوان جنون زیبایی نام می‌برند.[۸] اما اگر بخواهیم از دیدگاه روانشناسانه، تحلیلی از جامعه سرکوب شده ایران و خشونت علیه زنان در این چارچوب بدست دهیم، باید از عمل جراحی بینی یا تظاهر به انجام آن در ایران بعنوان یکی از پی‌آمدهای آسیب‌دیدگی اجتماعی نام ببریم.

بگذارید توضیح دهم: شکل‌گیری هویت فرایندی اجتماعی-فرهنگی است، به ترتیبی که هویت فردی در ارتباطی دیالکتیک با محیط و افراد درون آن شکل می گیرد. این فعل و انفعالات نامشخص و پا درهوا نیستند، بلکه بوسیلۀ محیط پیرامون تنظیم می‌شوند و بنابراین از حد و مرز خاصی برخوردارند. بطور مثال ارزش‌هایی که یک فرهنگ آن را پاس می‌دارد یا بعنوان شرارت و بدی از آن پرهیز می‌کند قسمتی از دانش مشترک هر جامعه است. این ارزش‌ها در کارهای روزمره‌ای که ما برای کودکان و نوجوانان مقرر می‌کنیم، و نیز از طریق رسانه‌های عمومی، سیستم آموزشی و بهایی که ما بزرگسالان به فعالیت‌هایمان می‌دهیم به آنان انتقال داده می شود.

در این روند شکل‌گیری هویت، به رسمیت شناختن فرد، به مثابه ارزش گذاشتن بر وی، از فاکتورهای کلیدی در روند رشد شخصیت سالم در انسان به حساب می‌آید و متقابلا یکی از خواسته‌های طبیعی هر انسان به رسمیت شناخته شدن و کسب جایگاه خود در روابط اجتماعی است. در تمام مراحل رشد در زندگی، انسان‌ها به انواع گوناگون انتظار دارند که پدر و مادر، آموزگاران، دوستان و رؤسا نسبت به آنان و حاصل کارشان توجه مثبت نشان دهند. توجهی که در کودکی بوسیله پدر و مادر، و در مراحل بعدی رشد بوسیله دیگران، نسبت به فرد ابراز می‌شود در او احساس به رسمیت شناخته شدن ایجاد می‌کند و باعث رشد مثبت خودپنداره،[۹] یا ارزیابی مثبت فرد از خود، می‌شود. افرادی که بواسطۀ روابط خود با محیط پیرامونشان ارزیابی مثبتی از خود پیدا می‌کنند از عزت نفس بالایی برخوردار می‌شوند  که به نوبه خود یکی از عوامل مهم در موفقیت انسان ها در عرصه‌های متفاوت زندگی است.

اعضای یکی از قبایل آفریقای مرکزی برای به رسمیت شناختن هم و ابراز خوشامد به یکدیگر هنگامی که به هم می‌رسند می‌گویند “سایوبونا!”[۱۰]  که به معنی “من تو را می بینم!” است. اهمیت این مسئله وقتی قابل درک و لمس می‌شود که به نتایج تحقیقات جامعه‌شناسانه و روانشناسانه در مورد از خودبیگانگی و تحقیرشدگی ناشی از تبعیض نژادی در جامعه پیشرفته و توسعه‌یافته‌ای مثل آمریکا نگاه می‌کنیم. در آمریکا، در ارتباط با بررسی‌ای که از وضعیت پسران نوجوان در خانواده‌های فقیر سیاه‌پوست شده است، آمار وحشت‌انگیز ترک تحصیل، زندانی شدن، عضویت در گنگ‌های خیابانی، و کشته شدن در درگیری‌های مسلحانه در خیابان‌ها نشان می‌دهد که تبعیض نژادی نهادینه شده در تمام سطوح جامعه امریکا در نوجوانان سیاهپوست حس نامریی بودن، به حساب نیامدن، و تحقیرشدگی را درونی کرده و آنان هیچ امیدی به پیشرفت در این جامعه ندارند. از همین رو است که افراد و گروه‌هایی که در جهت جداسازی این نوجوانان از گنگ‌های خیابانی می‌کوشند، اساس کار خویش را بر مبنای فلسفه هسته‌ای “سایوبونا!”، که همانا به رسمیت شناختن افراد است، بنا می‌کنند تا به دور از چارچوب خشونت‌بار گنگ‌های خیابانی موقعیت‌هایی را فراهم آورند که بواسطه آن حس به رسمیت شناخته شدن و تعلق اجتماعی به این نوجوانان القاء شود.

فانون[۱۱]، بعنوان یک روانپزشک، در مورد تاثیر نژادپرستی می گوید: نژادپرستی انسان را از شخصیتش تهی می‌کند، چون به او می‌گوید که من به هیچ وجه تو را نمی‌بینم. حال اگر منطق و تحلیل فانون را در مورد زن‌ستیزی بطور عام و زن‌ستیزی در جامعه ایران بطور خاص، به‌کار گیریم، می‌بینیم که در سیستمی که زن‌ستیزی از ویژگی‌های بارز آن است، هیچ‌گونه به رسمیت‌شناسی‌ای برای زنان وجود ندارد. زن‌ستیزی، محرومیت از به رسمیت شناخته شدن است و زنان را فاقد شخصیتی منسجم و عزت نفسی سالم می‌کند. سیستم سرمایه‌داریِِ زن‌ستیز جمهوری اسلامی در حقیقت می‌گوید: من به هیچ وجه تو را نمی‌بینم و به رسمیت نمی‌شناسم. این عدم به رسمیت شناختن در همۀ عرصه‌های اجتماعی و قانونی باعث تاثیرات بسیار مخربی در زنان بوده و هست، و من می‌خواهم بگویم که در حقیقت مردان جامعۀ ما نیز بی‌تاثیر از گزند زن‌ستیزی در جامعه ما نبوده‌اند، به این معنی که زنی که بخاطر مناسبات زن‌ستیزانه – فاقد اعتماد بنفس لازم است -نخواهد توانست فرزندان پسرش را بعنوان مردان آینده با روحیاتی برابری‌طلبانه و غیر هژمونی طلبانه نسبت به زنان بار بیاورد.

در ایران، خشونت علیه زنان آنها را از پیش صحنه زندگی به عقب می‌راند، در جایگاهی دست چندم قرار می‌دهد و به آنان حس نامریی بودن را القاء می کند. آنان برای آن که خود را به معرض دید بگذارند، (تا به رسمیت شناخته شوند) حاضرند آنچه را که بطور طبیعی در “معرض دید” است تغییر دهند یا تظاهر به تغییر آن کنند. چون عمل جراحی بینی به خودی خود و در چارچوبی دیگر به هنجاری طبیعی در بسیاری از جوامع تبدیل شده و از آنجایی که این رفتار منجر به شهرت ایران بعنوان سمبل عمل جراحی بینی در دنیا شده است، فراموش می‌شود که ابعاد این رفتار در میان دختران و زنان ایرانی حیرت‌آور و نگران‌کننده است. بدین معنی که این گروه از زنان برای حفظ صیانت نفس خویش دست به اقداماتی می‌زنند که خود تعرض به صیانت نفس آنان است.

صحبت در مورد خشونت و ستم بر زنان بسیار است. من در اینجا بحث خود را خاتمه می دهم. فقط می‌خواهم بگویم که خشونت در مورد زنان تنها به تعرض فیزیکی یا تحقیر و توهین به آنها محدود نمی شود، بلکه این خشونت دارای ابعاد بسیار وسیع‌تر اجتماعی است که به اشکال پیچیده‌تری در مورد زنان عمل می کند: از حذف اجتماعی از عرصه‌های کار و فعالیت و عرصۀ فرهنگ و هنر و ورزش گرفته تا عدم به رسمیت‌شناسی حضور و موجودیت حقوقی آنان.

با توجه به این توضیحات باید بگویم که رهایی زنان از قید جامعه‌ای مردسالار و تبعیض‌آمیز تنها با تکیه بر اراده هایی آگاه، مصمم، سازمان‌یافته و پیشرو علیه مناسبات مسلط جاری ممکن است و سرنگونی جمهوری اسلامی شاید تنها نقطه آغازی است برای پیشبرد روند مبارزاتی‌ای که به رهایی زنان در ایران می‌انجامد.

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

[۱]دلیل استقبال گسترده از جراحی زیبایی در ایران چیست؟ دویچه وله فارسی

[۲]درونی ساختن یا “اینترنالیزیشن” در روانشناسی به معنی پذیرش باورها، ارزش، نگرش، آداب، معیارها و غیره برای خود است.

[۳] آسیب‌دیدگی روانی توضیحی ناکامل است، زیرا آسیب دیدگی روانی تعریفی است برای اختلالاتی که در احساسات، توانایی‌ها، روابط و دیدگاه‌ها‌ی انسان نسبت به خود و به دنیای اطرافش، پس از وقوع “یک” حادثه‌ ناگوار، “غیر منتظره و غیرقابل پیش‌بینی” شده که با “شدتی فراتر از فشارهای موجود در زندگی روزمره” است، بوجود می آیند.

[۴] مسئله جنسیت را ریشه اصلی و تنها عامل خشونت علیه زنان دانستن و اهمیت ناچیزی برای عوامل اصلی تشدید کننده این پدیده، از قبیل تبعیض طبقاتی و فراورده‌های آن مثل فقر، سرکوب سیاسی و فرهنگی و دیگر اشکال خشونت، و عوامل دیگری چون تبعیض نژادی و قومی و تأثیر آن بر روی زندگی زنان قائل بودن ساده‌نگری در تحلیل است و به  انحراف در درمان این گروه از افراد جامعه می‌انجامد. تفکری چنین یک بعدی در فرضیه‌ای تبلور می‌یابد، که به اشتباه، همبستگی زنان از طبقات، اقوام، و نژادهای مختلف را قویتر از همبستگی آنان با مردانی که هم طبقه، هم قوم، و هم نژاد خود هستند ارزیابی می‌کند. برخورد جامع‌تر روانشناسانه به مسئله خشونت علیه زنان، آن را پدیده‌ای اجتماعی که یکسان نبوده ولی همگانی و جهانشمول است ارزیابی کرده، و به این مسئله که خشونت علیه زنان بسته به طبقه، نژاد، فرهنگ، و مذهب، اشکال متفاوتی به خود می گیرد بهایی ویژه می‌دهد.

[۶] پروانه زاهدی‌فر کارشناس ارشد جامعه‌شناسی و عضو گروه جامعه‌شناسی پزشکی و سلامت در ایران، جمعبندی از بررسی پایان‌نامه‌های مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری رشته‌های روان‌پزشکی، روان‌شناسی و علوم اجتماعی در دانشگاه های ایران این است که این تحقیقات به ریشه های اصلی این معضل نپرداخته و آن را صرفا بعنوان بیماری در فرد معرفی می‌کنند: “می‌توان گفت که بین انجام عمل جراحی زیبایی و عوامل فردی به‌ویژه اختلالات روانی رابطه وجود دارد و متقاضیان عمل جراحی زیبایی بیماران روانی هستند که لزوماً باید در یکی از دسته‌های مختلف اختلالات روانی (مانند شخصیت وابسته، نمایشی، خودشیفته، ضداجتماعی، وسواسی، پرخاشگر و …) بگنجند.”

واکاوی علل اقدام به اعمال جراحی زیبایی

[۷] نمونه دیگری از وجوه وضعیت طبیعی غیر طبیعی را در رابطه با خشونت خانگی می‌توان مشاهده کرد.  آمارهای خشونت خانگی و اجتماعی نشان می‌دهد که این دو مقوله با یکدیگر رابطه‌ای مستقیم دارند، به گونه‌ای که آمار خشونت های خانگی همراه با ازدیاد خشونت‌های اجتماعی علیه زنان افزایش می‌یابد. برخی افراد که مسئلۀ جنسیت را عامل اصلی خشونت علیه زنان می‌دانند، زنانی را که از شوهران مرد سالار خود پپشتیبانی می‌کنند زنانی با گرایشات مردسالارانه می‌نامند. این اما ارزیابی اشتباه از وضعیت زنانی است که علاوه بر تجربه ستم مضاعف ناشی از مردسالاری، انواع ستم اجتماعی دیگر که در نتیجه فقر اقتصادی، یا تعلق داشتن به اقلیتی مذهبی، قومی، یا نژادی است را متحمل می‌شوند. این گروه از زنان با ستمی که بر مردانشان، بواسطه موقعیت اقتصادی، قومی، مذهبی و غیره، اعمال می‌شود احساس همدردی عمیقی نشان می‌دهند و تا وقتی به چنین سرکوبهایی برخورد نشود، ممکن است نه تنها در کنار شوهران خود بمانند بلکه خشونتی را که از طرف آنان متحمل می‌شوند توجیه کنند و پذیرا باشند.  البته باید گفت که مکانیزم‌های روانی دیگری نیز در پیچیده‌تر کردن موقعیت زنان در چارچوب خشونت خانگی نقش بازی می‌کند که وضعیت آنان را هرچه بیشتر مشکل می‌سازد. برای مثال می‌توان از پیوند ناشی از آسیب‌دیدگی و سیندرم استکهلم نام برد. برای آشنایی با پدیده پیوند ناشی از آسیب‌دیدگی و سیندرم استکهلم به مقالۀ  انسان، شکنجه  و ناهماهنگی میان دو معرفت رجوع کنید.

[۸] دلیل استقبال گسترده از جراحی زیبایی در ایران چیست؟ دویچه وله فارسی