مردم یارسان، وضعیت موجود و راههای پیشارو (٢)

 

 

 

در بخش نخست این نوشته[1] که در پی خودسوزی چند نفر از مردم یارسان در اعتراض به توهین و هتک حرمت آنان و اجتماع واعتراضات متعاقب آن نوشته شد، به اختصار به بررسی سیاستهای حکومتهای مرکزی و بویژه جمهوری اسلامی در سی و پنج سال گذشته که همواره بر مدار گسترده ترین محرومیت ها و تبعیضهای بنیادین بر علیه زحمتکشان کرد اهل حق تدوین و اجرا شده  پرداخته شد. سپس موضعگیری برخی نیروهای سیاسی در رابطه با حوادث بعمل آمده و مسائل و مطالبات این مردم مورد توجه و بررسی قرار گرفت. در خاتمه مطلب به مسئله مطالبات مشترک طبقاتی زحمتکشان کشور ما فارغ از ویژگیهای ملی و مذهبی جنسی و امثال آنها اشاراتی گردید.

سازماندهی نوشته حاضر تلاش  دارد همانگونه که پیشتر گفته شده بود به ویژگیها، زمینه ها، مسایل و مشکلات منطقه در زمینه مطالبات اقتصادی، اجتماعی و دمکراتیک بپردازد. به نقاط ضعف و قوت آنها بپردازد واز این گذر پلی  برای دیالوگ و همفکری با کنشگران اجتماعی داخل ایجاد نماید.

رویکرد شوینیستی دولتهای مرکزی و تبعیض و اجحاف نهادینه شده در سیاستهای کلان اقتصادی و اجتماعی  که با عدم علاقه در برنامه ریزی و توسعه در حوزه های اقتصادی، سیاسی، آموزشی، بهداشتی، مسکن،  شهرسازی،  ترابری، عمران و آبادی و  ورزش نه فقط امکان هر گونه پیشرفت و بهبود اوضاع مناطق عقب نگه داشته شده را عملا کاهش داده بلکه بطور مستمر باعث تخلیه منطقه از جوانان تحصیل کرده و کارگرانی که بدلایل برشمرده فوق در جستجوی تحصیل و کار ناگذیر به مهاجرت میگردند، میشوند. تداوم چنین وضعیتی هم در کوتاه مدت و هم در دراز مدت تآثیرات بازدارنده ای درسازماندهی مطالبات و مبارزات مردم گذاشته و کماکان می گذارد. و عملا امکان هر تغییر جدی ای در دراز مدت را کند و یا پر هزینه میکند. این در حالی است که  در جامعه ما بگواه تاریخ صد سال گذشته بدون اعتراضات و مبارزات همه جانبه مردم در همه شئون زندگی هیچگونه اقدام جدی برای توسعه و ترقی عرصه های مختلف جامعه، بهبود سطح زندگی و امکانات اساسی مورد نیاز صورت نگرفته است.

  تجارب حاصله از دهها سال مهاجرت نیروهای فعال و جویای کاربه مناطق مرکزی کشور نشان میدهد که تداوم وضعیت موجود و سطح ناچیز ویا نبود امکانات اولیه برای یک زندگی ساده و با امکانات ابتدایی، جاذبه ای برای بازگشت کسانی که مهاجرت را به بیکاری وتحمل سایر محرومیتها و فقر حاصل از آن  ترجیح داده اند، ایجاد نمیکند. چنین مسئله ای گذشته از پیچیده تر کردن موضوع عقب ماندگی  اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی منطقه موجب کمبود نیروی آگاه، مجرب و فعال برای کمک به سازماندهی مطالبات مردم میشود. در مواردی هم که بخشهایی از این نیرو تلاش میورزند در مسایل منطقه دخالت و دستی داشته باشند به علت عدم حضور فیزیکی و یا سطح نازل و نادر امکانات مدرن ارتباطی نظیرکامپیوترو اینترنت در منطقه کیفیت ودامنه تاثیرات آنها درمسائل مختلف کاهش می یابد.

 همزمان بایستی توجه نمود که ویژگیهای ملی، مذهبی، جغرافیایی و تاریخی مردم این منطقه در دو رژیم پهلوی و  جمهوری اسلامی باعث گشته که دولت با اتخاذ سیاست سرکوب مداوم و مستمر کنونی عملا امکان زیست و فعالیت کاوشگران و کنشگران اجتماعی و سیاسی را بشدت محدود نماید. چنین مسایلی، برای کسانی که خواهان استخدام بویژه در کارهایی نظیر مدیریت و امثال آن هستند هنگامی که با شرط و شروط های نژادپرستانه و تبعیض آمیز و از جمله میزان سر سپردگی، همراهی و همکاری با ارگانهای امنیتی و اطلاعاتی رژیم در هم آمیخته می شود عملا امکان کار و زیست در منطقه برای  بسیاری از جوانان غیر ممکن میگرداند.

 بیان این موضوع البته به آن معنی نیست که همه آنهایی که اکنون در منطقه مانده و کار و زندگی میکنند ضرورتا با رژیم همکاری میکنند. بلکه از آن جهت است که مسئله استخدام در تقریبا تمامی نهادها و ارگانهای دولتی و بویژه در سلسله مراتب و مناصب دولتی بدون ابراز همکاری وهمدلی در مقابل مبانی نژاد پرستانه و سراسر تبعیض آمیز عقیدتی رژیم امکان پذیر نیست. مضاف بر این بایستی همواره در نظر داشت که گذشته از درخواست اولیه متقاضیان هر شغلی که بایستی ضرورتا و حتما باورها و تعلقات فکری خود را نفی وبه آنچه نهادهای سیاسی – ایدئولوژیک رژیم دیکته کرده اند تن دهند،  به نسبت اهمیت شغل وحساس بودن و مرتبه آن دررده بندی مسائل امنیتی و اطلاعاتی رژیم افراد بایستی از زیر ذره بین نهادهای مربوطه نیز بگذرند و یا در موارد معینی با آنها همکاری کنند.

 

سیاست عمومی جمهوری اسلامی در رابطه با منتقدین و مخالفین خود همواره بر مدار سرکوب و حذف فیزیکی از جامعه چرخیده است. بویژه کسانی که دلاورانه (مانند بسیاری از زندانیان سیاسی) تلاش میورزند علیرغم سلطه چنین حکومتی به رسالت طبقاتی و آزادمنشی خود عمل نموده و به سازماندهی صفوف مردم کارگر و زحمتکش مستقل از جناحهای حکومتی بپردازند از طرف همه جناحهای رژیم تحت فشار و سرکوب قرار میگیرند. در سالهای اخیر که جنبشهای طبقاتی و اجتماعی رشد و گسترش قابل ملاحظه ای داشته اند نهادهای اطلاعاتی و امنیتی رژیم بیش از پیش به مداخله بازدارنده و مخرب در امورات آنها پرداخته و در نتیجه تعداد قابل ملاحظه ای از فعالین این جنبشها را پیوسته و بدون کوچکترین ترحمی مورد پیگرد و بازپرسی و زندان قرار داده و بخشأ تحت فشارهای فراوان پلیسی ناگذیر به ترک کشور نموده اند.

جناحهای مختلف رژیم اکنون بخوبی میدانند در سایه بخاک سیاه نشاندن اکثریت بسیار بزرگی از مردم و ویرانی مملکت و تاراج منابع و سرمایه های کشور، و همچنین ستم مضاعفی که بر اقلیتهای ملی و دگراندیشان روا داشته اند، اگر نتوانند بر خشم و طغیان هر دم فزاینده مردم غلبه کنند و راه گریزی از این تند پیچ خطرناک بیابند همه آنها با هم به زباله دان تاریخ ریخته خواهند شد. آنها اکنون ضمن ادامه دعواهای جناحی برای تصاحب سهم و سود بیشتر از حکومت و جایگاهی که اشغال کرده اند بخوبی میدانند که اگر کوچکترین تغییری در این آرایش قوا و صحنه ای که درپناه امنیتی و میلیتاریزه کردن جامعه چیده اند ایجاد شود و رژیم ناگذیر به عقب نشینی گردد هیچ تضمینی برای تجدید آرایش و سنگربندی مجدد برای مقابله با مردم نخواهند داشت. تشدید اعدامها و بویژه اعدام زندانیان سیاسی  و دستگیرهای گسترده بعمل آمده در اغلب شهرها و مناطقی از کشوردر چنین مقطعی کاملا در راستای سیاستهای عمومی نظام حاکم و برای ترساندن و به سکوت وادار کردن مخالفین و سازمانگران جنبشهای اجتماعی و طبقاتی و اساسا خود مردم کارگر و زحمتکش میباشد.

در چنین شرایطی اصلاح طلبان حکومتی و بخش بزرگی از اپوزیسیون بورژوایی رژیم با بهره برداری از وسایل ارتباط جمعی وسیعی که دراختیار دارند تلاش میورزند بقول خودشان سطح انتظارات، توقعات و درخواستهای مردم را پایین بیاورند. آنها را دنبال نخود سیاه بفرستند. وادارشان کنند در مقابل دولتی که بخاک سیاهشان نشانده و در گرداب بحرانهای حاد و عمیق اجتماعی و اقتصادی گرفتار، بازهم سکوت کنند و قدمی در جهت خلاصی از اینهمه فلاکت و نکبت برندارند. اکنون که رژیم در داخل و خارج کشور به علت مسائل عدیده بین المللی، اعدامهای هر روزه و دست داشتن در درگیریهای منطقه ای  و بویژه مسئله سلاحهای اتمی برخا تحت فشار و مرتبا در مطبوعات و رسانه های عمومی جهان مطرح میشود، از نیروهای مخالف میخواهند که دم بر نیاورند. همزمان در رابطه با اعتراضات اقلیتهای ملی و مذهبی و دگر اندیشان به آنان اندرز میدهند که اگر هزار و یک توهین و تهمت به آنها میزنند و با شقاوت و بی شرمی تمام به باورها و اعتقاداتشان بی حرمتی میکنند، کماکان ساکت باشند و فرمانبر! و استدلال میکنند که دولت 'تدبیر و امید' به زمان و فرصت لازم نیاز دارد!

در طیف اصلاح طلبان کسانی یافت میشوند که بسیار تلاش میورزند خود را از طیف اصلاح طلبان حکومتی جدا کنند. خود را نیرویی در کنار مردم، هم غم و هم درد و همراه و همدم با آنان نشان دهند. بسیار 'صلح طلب'، 'مردم دوست'، 'مدافع فقیر فقرا' و یار و یاور 'ضعیفان' هستند. اصلا 'خشونت' را از ریشه و اساس نفی میکنند. همواره طالب بخشش هستند و دوست دارند امورات را با دوستی و از کانال صندوق رای و استفاده از امکانات موجود پیش ببرند. صد البته چنین تظاهری تنها تا جایی دوام می آورد که همین مردمی که مانند نقل و نبات ورد زبانشان است بخواهند روی دریافت مطالباتشان پافشاری کنند و حاضر نباشند با وعده و وعید دست بسر شوند. به محض آنکه مردم وارد چنین عرصه ای شوند، نقاب واقعی چنین نیروهایی فرو می افتد و شانه به شانه جناحهای نظام خواهند کوشید مردم را عقب بنشانند. با هر وسیله ای تلاش میورزند مردم را از پیامدهای به چالش طلبیدن نظام حاکم  بترسانند.

در سایه اختناق و فضای سرکوب حاکم بر جامعه کم نیستند کسانی که در رابطه با این قبیل نیروها گاها دچار سردرگمی میشوند و از آنجا که آنان (اصلاح طلبان غیر دولتی) مستقیما با رژیم و دستگاه حاکم پیوند آشکار ندارند  به اشتباه آنها را مدافع خود میپندارند. در حالیکه چنین نیروهایی تفاوت ماهوی با اصلاح طلبان حکومتی، چه در دستگاههای دولتی و چه در خارج آن ندارند. این نیروها قبل از آنکه بخواهند از جمهوری اسلامی دفاع کنند، مخالف هر گونه تغییر و دگرگونی بنیادی در کشور هستند. مخالف باور و اعتماد بنفس مردم کارگر و زحمتکش در پی بردن به نیرو و توان جمعی و طبقاتی خود هستند.مخالف پی بردن مردمانی که هر روز تحقیرو تهدید و سرکوب میشوند به اهمیت حیاتی همبستگی انسانی و طبقاتیشان برای رها شدن از وضعیت کنونی میباشند. همه این دلالان و هواداران آشکار و پنهان رژیم در بقای این نظام ذی نفعند. حفظ نظام حاکم برای آنان حکم سنگر مقدمی را دارد که از دست دادنش میتواند همه جریانها و نیروهای همسان با آنان را از صحن سیاسی ایران بروبد.

برخی از این نیروها اگر تا دیروز جرأت نداشتند و یا لازم نمی دیدند که برای تبرئه رژیم به عوامل دیگری آویزان شوند، امروزه در وحشت از شرایط طغیانی جامعه به عبث تلاش می ورزند اپوزیسیون انقلابی رژیم را باعث این وضعیت قلمداد کنند. گویی این اپوزیسیون بوده است که چنین بلایی بر سر توده های زحمتکش جامعه در سی و چهار سال گذشته وارد کرده است. گویی این اپوزیسیون بوده است که صدها هزار نفراز فداکارترین انسانهای این کشور را در زندانها و کوچه و برزنهای این دیار کشته است! تلاش لابیها و دلالان رژیم که همزمان با تشدید اعدامها و سرکوب پیش میرود همچون دو لبه یک قیچی کارکرد مشترک و هماهنگی دارند. آنان خوب میدانند تا زمانیکه مردم ساکت باشند و با همه فجایعی که بر سرشان می آید دم بر نیاورند، رژیم قادر است بخشهای فعالتر و آگاه تر جامعه را سرکوب زندانی، اعدام و یا از کشور فراری دهد.[2]

نسل جوان که در سایه حاکمیت کنونی از همه چیز و از جمله اطلاع از وقایع و رویدادهای تاریخی محروم گشته است لازم است نسبت به آنچه در سالهای اول انقلاب در منطقه گذشت آگاه شود تا بهتر بتواند هم از صحت و سقم آنچه عناصر مغرض و ضد چپ به عنوان تجربه خود از حضور و فعالیت چپ در منطقه سر هم میکنند و بخورد مردم میدهند  اطلاع یابند و هم بتوانند هدف این نیروها از وارونه جلوه دادن وقایع و اخبار را بفهمند. چنین نیروهایی که بند نافشان به سلطنت طلبان و سایر نیروهای طیف راست وصل است بیش از آنکه کمترین دلمشغولی و نگرانی از وضعیت مردم و منافع آنان داشته باشند نگران مطلع شدن مردم از رویدادها و بویژه آگاه شدنشان بر منافع آنی و آتی شان می باشد. کوبیدن چپها و کمونیستها اسم رمز چنین واهمه و نگرانی است که میتوان آنرا در هر موضع گیری واعلام وجود آنها مشاهده کرد.

اگر بتوان بسیار کوتاه و مختصر به اقدامات آدمهای این جریانات در منطقه اشاره کرد بسادگی میتوان گفت که بخشهای 'دل و جرأت' دار آنان پس از انقلاب به راهزنی و غارت و گرفتن سر گردنه پرداخته و تلاش میکردند با سرقت و اذیت و آزار مردم، منطقه را' نا امن' گردانند!! بسیاری از جوانان ناراضی و نا آگاه را به عنوان گوشت دم توپ قربانی اهداف خود کردند و در درگیرهای جنون آمیزی که با نیروهای رژیم داشتند به کشتن دادند. برخی دیگر از آنان به عنوان جاسوسان دو رژیم در دو سوی مرز به یار گیری و نقل و انتقال اخبار و اطلاعات به دو طرف پرداختند و بدین وسیله مزدوری خود را بگونه ای تمام عیار بنمایش گذاشتند. باز ماندگان و مدافعین چنین کسانی امروزه بجای گرفتن درس عبرت و تعقل در آنچه موجب پرداخت بهای بسیار گرانی از سوی مردم منطقه بویژه در سالهای اول انقلاب بابت اقدامات آنان شد وتلاش در جهت جبران آن همه ضایعات و خسارات و انگشت اتهام برعاملین و آمرین این مسائل، نیروهای مدافع مردم و بویژه پیکارگران سابق و کنونی چپ را مقصر قلمداد می کنند!

آنان با کمال عوامفریبی همه جا جار میزنند و میگویند گویا آنچه مردم منطقه در سالهای بعد از انقلاب تجربه کردند بخاطر حضور و نفوذ نیروهای چپ در منطقه بود! و اگر  چپ در منطقه حضور فعال نمی داشت جمهوری اسلامی کاری به کار مردم منطقه نداشت! بایستی در صداقت آنچه این افراد بیان میکنند بسیار شک کرد. این افراد اگر از طرفداران رژیم حال و گذشته نباشند، نادمین و یا کسانی هستند که امید به فردا را از دست داده اند. در مقابل رژیم بزانو در آمده اند و اکنون دیگران را به تالابی که خود در آن غرقند دعوت میکنند! آنان در مقابل سوال مردم در رابطه با توضیح سرکوب ممتد و مداوم همه مخالفین نظری و فکری از همان اوان قدرت گیری جمهوری اسلامی هیچ چیزی برای گفتن ندارند.

 اکنون، تلاش برای غلبه بر فضای ترس وبی اعتمادی و ناامیدی که رژیم میخواهد بر جامعه تحمیل کنند حائز اهمیت فراوان است. بایستی به مردم گفت حکومتی که در مقابل مخالفین و منتقدین خود و حتی کسانی که جز حقوق ابتدایی و انسانی خود چیز بیشتری طلب نمی کنند چنین دیوانه وار سرکوب و کشتار میکند و پاسخش چوبه های دار و زندان و شکنجه است، نه از سر قدرت و توان بلکه از فرط وحشت و ترس از واژگون شدن است که چنین خود را به آب و آتش میزند. حکومتهای با ثبات نیازی به از نیام کشیدن شمشیرهایشان ندارند. نیازی به کاربرد زبان تازیانه و مشت آهنین ندارند. مضاف بر همه اینها این طنز تلخ تاریخ کشور ما است که معمولا حکام و زمامداران رسوا و مزدور حاکم به هر اندازه در مقابل کشورهای خارجی زبون و خوار میشوند در داخل و در مواجهه با مردم خونخوار و بیرحم می گردند. برنامه اتمی رژیم، در یوزگی و بزانو در آمدن 'قهرمانانه' اشان در مقابل آمریکا و بپا داشتن چوبه های دار در هر کوی و برزن بر این امر دلالت دارد.

تجارب حرکتهای بزرگ اجتماعی نشان میدهد که اهمیت حیاتی غلبه برچنین فضایی پیش شرط سازماندهی مردم در مقیاس بزرگ است. اگر هدف اولیه هر کار اجتماعی و سازماندهی توده ای جلب و بسط همبستگی طبقاتی و اجتماعی و انسانی آن مردم است، به چالش طلبیدن فضای سرکوب و اختناق عموم کسانی که مردم را به سکوت و تبعیت وادار میکنند از وظایف روتین و تعطیل ناپذیر کاوشگران اجتماعی است. این مسئله اعتماد بنفس مردم را به آنها برگردانده و صد چندان میکند. باور به نیروی بیکران جمعی و تلاش برای عملی کردن آنرا بارور میکند.

در مقابل مردمی که اسیر فشارها و رعب و وحشت ایجاد شده قدرت حاکمه هستند بیش از آنکه راهی به بیرون بجویند معمولا در خود فرو میروند و عملا به آنچه سرکوبگران میخواهند تن میدهند. جامعه ای که وارد چنین سیکلی شود از غلبه تاکتیکهای رژیم خبر میدهد. چنین مسئله ای اما هنوز به معنای پیروزی رژیم ها در این نبرد نیست. طبیعی است که معمولا سرکوبهای برنامه ریزی شده سیاسی و اجتماعی اگر برای مدتی  هر چند کوتاه هم که شده مردم را در حالت سکون فرو نبرد، مسلما آنها را به تدبیر و چاره اندیشی وادار میکند که  طبعآ با مقاومت آشکار و مبارزه جویانه همجنس نیست. چه بسا مردم مجربتر و مصممتر از پیش به پیگیری خواستها و مبارزاتشان بپردازند.

با توجه به آنچه برشمرده شد سرکوب و تبعیض و محروم کردن مردم یارسان از ابتداییترین حقوق فردی و اجتماعیشان تنها بر پایه منافع مادی نظام و طبقات متمول و دارا و همچنین دیدگاههای مرتجع و عقب مانده حاکم برنظام است که بدون وقفه اعمال وبا بکار گیری تمامی امکانات و منابع موجود در کشور بازتولید میشود. تنها و تنها دولت سرمایه داران و غارتگران باعث و بانی این وضعیت غیر قابل تحمل، نه تنها امروز بلکه در تمامی سی و چهار سال گذشته بوده و میباشند. مردم زحمتکش کشور ما، مبارزین و انقلابیونی که دلاورانه در مقابل دشمن سر فرود نیاوردند و به آرمانهایشان وفادار ماندند، کسانی که هم اکنون در داخل و خارج کشوربا تمام ملالت ها و مشکلات پرچم انقلاب و مبارزه با رژیم را کماکان بر افراشته نگه داشته اند، تنها به امید ساختن دنیایی انسانی و آزاد برای همه چنین از زندگی و هستی خود مایه گذاشته و میگذارند.

بر افروختگی و اعتراض بخشهای مختلف جامعه با توجه به ویژگیهای هر بخش و فضای عمومی اشکال مختص به خود خواهند گرفت. ازهمین رو شاید بتوان گفت تجمعات و اعتراضهای بخشهایی از مردم اهل حق که به شکل اجتماع در مقابل مجلس رژیم و یا اعتراضات فردی و تا حدودی 'خصوصی' در مراجعه به برخی مقامات و مسولین دولتی در چند ماه اخیر انجام گرفته اساسا بر بطن شرایط فوق شکل گرفته است. اینکه چنین اشکالی ازمبارزات اساسا بتوانند به اهداف معترضین که همانا در نهایت برداشته شدن تیغ سرکوب و تبعیضهای ریشه دار و سیستماتیک موجود است  منجر شود، جای تردید بسیار دارد.

دگر اندیشان ، سرکوب و راههای پیشارو

سرکوب سیستماتیک، خشن و مداوم اقلیتها ی مذهبی و دگر اندیشانی مانند پیروان اهل حق و بهایی و دراویش گنابادی و امثال آنها اساسا به ادغام دین و دولت و بویژه تسلط  قرائت معینی از تشیع و در هم تنیدن آن با ساختارهای بوروکراتیک، آموزشی، قضایی، اطلاعاتی ، نظامی و امنیتی حاکم که به مثابه ابزار محکمی در حفظ و پاسداری ازمنافع بورژوازی حاکم بکار گرفته شده، مربوط است. چنین تحلیلی نشان میدهد که تا چه حد امکان دستیابی مردم به خواسته هایشان که همانا رفع تبعیض از دگراندیشان و آزادی و تضمین اجرای آن در نظام موجود، از کانال رفرم و دخیل بستن به کرامات کسانی که نه تنها از آنچه در تمامی سالهای گذشته بر سرمردم آورده اند پشیمان نیستند بلکه در هوای بازگشت به دوران 'امام راحلشان' هستند، تا چه اندازه  محدود و تقریبا ناممکن است.

تجربه بسیاری از انقلابات دهه های اخیر و بویژه آنچه در سی و پنج سال گذشته بر مردم ما رفته است نشان میدهد که حتی برای دست یافتن به کمترین رفرمهای اجتماعی بایستی انقلابی و رادیکال عمل کرد. به نیروی خلاق و دوران ساز توده ها باور داشت. از آزادی و حرکت برای جامعه ای برابر با اتکاء به خلاقیت و توانمندی توده های زحمتکش نهراسید و برای بارور کردن آن همواره کوشید. بویژه در شرایط کشور ما برای هر اصلاحات و رفرم پیش پا افتاده ای بایستی جنگید. جنگی که بدون بمیان آمدن توده مردم امکان برد آن متصور نیست. از همین رو میتوان ادعا کرد که جامعه ما، زحمتکشان کشور ما و بویژه آنانی که بدلایل مختلف ملی، مذهبی، جنسی و امثال آنها از ستم مضاعفی رنج میبرند بیش از دیگران بایستی متحد و سازمان یافته باشند. چرا که نباید فراموش کرد که حتی در حکومتهای دمکراتیک هم این توده های کارگر و زحمتکش هستند که کماکان سهم بسیار ناچیزی به نسبت سرمایه داران و طبقات میانی در دسترسی به ثروت و درآمد عمومی و چه برخورداری از امنیت و آسایش و آزادیهای موجود در سطح جامعه برخوردارند! تازه برای همین سطح از امکانات هم بایستی بمراتب بیشتر از طبقات دارا بکوشند و بابت حفظ همین نظام هزینه بدهند.

مردمان اهل حق همچون هر گروه اجتماعی دیگری حق دارند از آزادیهای بی قید و شرط سیاسی و عقیده و وجدان و مذهب، به مثابه بخشی جدایی ناپذیر از مبانی یک جامعه دمکراتیک و آزاد و همچنین حقوق فردی و اجتماعی برخوردار باشند. با این وجود بایستی خاطر نشان کرد دستیابی به چنین حقوقی تنها در سایه پی ریزی بنیانهایی است که نه تنها چنین آزادیهایی را محترم بشمارد بلکه ضمانتهای اجرایی لازم برای آنها را نیز تامین کند.  امروزه در جوامعی که چنین سطحی از آزادیها تامین و تضمین شده اند، تماما بر مبنای درک و تفاهم عمومی در جامعه در باره پذیرش و احترام به دگراندیشی و باورهای متفاوت و پاسداری از دستاوردهای کوچک و بزرگی است که جامعه در مسیر پیشروی خود کسب نموده است. یکی از مهمترین این دستاوردها به عقب راندن نقش مذهب در جامعه و تبدیل آن به امر خصوصی افراد میباشد. این جوامع بر مبنای تجارب تاریخی استیلای مذهب بر جامعه که همواره با فاجعه همراه بوده است، بنیانهای جامعه را نه بر مبنای باورهای فردی و ایدئولوژیک که از کائنات و آسمانها سرچشمه می گیرند بلکه نیازهای جامعه برای تامین سوخت و سازهای درونیش و بازتولید خود، و صد البته برای تولید باز هم بیشتر ثروت و ارزش اضافی برای طبقه سرمایه دار ساخته اند!

  تلاش توده های کار و زحمت در جامعه سوای اعتقادات فردی و گروهی موجود تنها میتواند با سایه روشنهایی دو مسیر را طی کند؛ یکی آنکه در سایه شقه کردن جامعه به گروهها و سکتهای مذهبی و قومی و  و حاکم گردانیدن مجموعه قوانین و سیستمی که بگونه ای سیستماتیک به تبعیض و استثمار جامعه بپردازد و با روبنایی همانند آنچه در آفریقای جنوبی دوران آپارتاید و یا ایران اسلامی تجربه نموده ایم مواجه شویم و یا آنکه با سازماندهی جامعه برای دفاع از خود و تامین و حفاظت از منافع مشترک اکثریت عظیم جامعه، دنیایی انسانی و قابل تحمل بوجود آوریم. مذهب، ملیت، تفاوتهای نژادی و جنسی و جسمی در جامعه در صورت نگرفتن پاسخ لازم و سازنده میتوانند دست اندازهای جدی در راه پیشروی جامعه ایجاد کنند.

انقلاب ٥٧ و تجارب حاصله از آن

یکی از مسائل مهمی که کنشگران اجتماعی برای کار هدفمند  و سازمانگرانه خود نیاز دارند اطلاعات و آگاهی لازم ازسابقه و تاریخچه مبارزاتی محیط و مردمی که قرار است مورد خطاب قرار دهند می باشند. یکی از ویژگیهای مردمان موسوم به یارسان و بویژه زحمتکشان آن در سالهای انقلاب، همبستگی اجتماعی و طبقاتی آنان بود. ریشه های این همبستگی اساسا بربستر شرایط اجتماعی و اقلیمی و محرومیت گسترده و عمیق اکثریت بزرگی از مردم این منطقه که نسل اندر نسل ناگذیر(ناگزیر) بوده اند برهمت و یاری همدیگر تکیه کرده و بقول خود در روز تنگی یار و فریاد رس همدیگر باشند، دارد. از آنجا که این مردم همواره و در طول اعصار مورد ظن و آماج تعرض و تعدی مقامات منطقه ای و مرکزی بوده اند، و تبعیضات و سرکوبهای خشن و بی رحمانه اعمال شده (غیراز خانواده های متمول و خوانین و مزدوران خود فروخته ای که تعدادشان همواره بسیار اندک بوده) همواره آنها را مورد تهدید قرار داده و امنیت و هر گونه رفاه را از آنها سلب نموده است، آنان بتجربه حمایت و همبستگی انسانی خود را محکمترین سنگرممکن برای ادامه بقا، و تلاش و مبارزه یافته اند.

اكثریت مردم کارگر و زحمتکش منطقه با چنین زمینه ای بلافاصله پس از انقلاب با همیاری و همراهی نیروهای چپ جامعه قدمهای بزرگی در راه تجربه نوع دیگری از زندگی برداشتند. این درشرایطی بود که رژیم جدید هنوز  بال و پر نگشوده بود. آنان  با پیوستن به قطب چپ موجود درمنطقه و همچنین گسترش همبستگی طبقاتی و انسانی خود به سالها استثمار و تبعیض و سرکوب خواسته ها و مطالبات پایه ای خود واکنش نشان دادند. جوانان  (دختر و پسر) دوش بدوش هم به فعالیت سیاسی و تشکیلاتی با نیروهای چپ روی آوردند. نیروهای چپ جامعه نیز  علیرغم تمامی ضعفها و مشکلاتی که داشتند از آنجا که به سرعت خود را با مسائل و منافع و آماجهای مردم زحمتکش منطقه هم آوا و همراه نشان دادند بسرعت توانستند به نیروی غالب در منطقه تبدیل شوند.

 گروههای کار برای کمک به دهقانان و کارگران فصلی کشاورزی در بسیاری مناطق دالاهو تشکیل گردید. این گروههای کاری  با شناسایی آن بخش از کارگران کشاورزی که نیازمند کمک بودند اقدام به ارسال گروههای امداد و کمک رسانی مینمودند. مثلا هنگام برداشت محصولات کشاورزی این گروههای کار در دسته های ده و یا پانزده نفری به یاری خانواده ها میشتافتند. آنان هیچگونه چشمداشتی حتی در مورد تهیه آب و غذای گروه از خانواده ها نداشتند و خود تدارکات این امر را به عهده میگرفتند. در میان این گروههای کاری که اساسا از مردم منطقه تشکیل شده بود، نیروهای غیر بومی عضو یا هوادار سازمانهای چپ که برخا معلم، دانشجو، دکتر و پرستار بودند حضوری فعال و پر رنگ داشتند. این گروههای کار برخا در تعمیر و ساختن خانه های کارگران تهیست و حتی کمکهای مالی به آنها شرکت داشتند. پزشکان موجود در منطقه بصورت تمام وقت خانواده های کارگر و بی بضاعت را بطور رایگان و بدون هیچگونه چشم داشتی مداوا و معالجه می کردند.

 وجود و حضور این نیروها برای نخستین بار در تاریخ منطقه باعث حضور گسترده وچشمگیر زنان و بویژه دختران جوان در این فعالیتها و نهایتا فعالیتهای سیاسی و تشکیلاتی با نیروهای چپ شد. زنان در این منطقه علیرغم بعهده داشتن نقشی بسیار حیاتی در چرخاندن امورات خانواده و کار و فعالیت اقتصادی عملا از اعلام نظر و یا شرکت در پروسه تصمیم گیریهای کوچک و بزرگ بطور کلی محروم بودند. همین زنان در ظرف چند ماهی که منطقه از زیر کنترل حاکمیت خارج و اتوریته طبقات حاکم کمرنگ شده و فرهنگ مرد سالار جامعه نیز تا حدودی ترک برداشته و تضعیف شده بود بسرعت جذب فعالیتهای اجتماعی و سیاسی شدند. سطح آگاهی و دانش اجتماعی و سیاسی مردم بگونه ای حیرت آور ارتقاء یافت. برگزاری جلسات بحث و گفتگو در کوچه و خیابان، سمینارها و جلسات سیاسی عمومی با حضور نویسندگان و فعالین سیاسی-اجتماعی به مسئله هر روزه مردم تبدیل شده بود. در چنین فضایی تمامی نرمهای عقب مانده و بازدارنده به چالش طلبیده شد، سایه و بختک سلطنت و مذهب از زندگی مردم  بطور موقت زدوده شد. کسی به جرم انتقاد از این رهبر ویا آن امام و پیشوا تنبیه و گوشمالی نشد. اكثریت بزرگی از مردم با علاقه به مباحث گوش فرا میدادند و در آنها دخالت میکردند. برای اولین بار این مردم احساس میکردند وجود و حضور و ابراز نظر و اعمال اراده آنها به تمسخر گرفته نمی شود و دیگران با احترام و اعتبار با آنها برخورد میکنند. سبک و سنگینی جیب افراد ملاک نبود.  بلکه این وجود اجتماعی و جایگاه طبقاتی افراد بود که در برخورد با آنها برجسته میشد و ملاک قرار میگرفت.

ایجاد صندوقهای تعاون محلی یکی از ابزارهای مهمی بود که مردم توانستند در هنگام تنگدستی و نیاز و همچنین برای هزینه امورات عمومی جامعه بدان مراجعه کنند. این صندوقها و سیاستهای مردم مدار اعمال شده در مورد چگونگی راه اندازی، اداره، اختصاص پول، ادامه کاری آن و سایر امور مربوطه یکی از تجارب مثبت و بسیار با ارزش بعمل آمده بود. با این همه در طول سالهای گذشته و هنگامی که تمامی بخشهای جامعه مورد تعرض فرهنگ و مناسبات لیبرالی و كاپیتالیستی قرار گرفت عملا امکان بقا و ادامه کاری صندوقها در چنین فضایی ممکن نبود، آنها عملا برچیده شدند و یا در طول زمان کارکرد اولیه خود را ازدست دادند.

مورد دیگر ایجاد شوراهای محلی بود که در بسیاری از مسائل وامورات محل دخالت میکرد. شوراها اگر چه عمرشان چندان نپایید با این وجود در همان مدت زمان محدود نشان داد که مردم زحمتکش منطقه چه تمایل، ظرفیت و توان  بالایی در همفکری،  تشریک مساعی و اعمال اراده جمعی دارند. چگونه انسانهایی که نسل اندر نسل سرکوب و استثمار و تحقیر و نادیده گرفته شده بودند و اساسا بقول عوام ، داخل آدمیزاد به حسابشان نمی آوردند، با پیدا کردن مجالی ظرفیت و توانشان را برای بدست گرفتن سرنوشت خود و جامعه نشان دادند.  برای مشکلات فردی و بویژه اجتماعیشان توان و خرد جمعی را بکار میبستند و امکان فائق آمدن برهر گونه مشکلی را تقریبا مسجل میکردند[3] .

شکست دستاوردها

با همه آنچه گفته شد، تلاش مردم کارگر و زحمتکش و نیروهای چپ برای تغییر اوضاع و شرایط جامعه با شکست انقلاب و روی کار آمدن رژیمی بمراتب بدتراز رژیم آریامهری ناکام ماند. زمینداران و سرمایه دارانی که بخشا ناگزیرشده بودند تحت شرایط موقت بر آمده از انقلاب و بدان دلیل که دیگر نمیتوانستند تحت حمایت قوانین ناعادلانه و تبعیض آمیز به اعمال نفوذ و اراده و اقتدار بپردازند، موقتا منطقه را ترک کردند. آنان پس از استقرار رژیم  با حمایت همه جانبه نهادهای قانونی و اطلاعاتی و امنیتی و مسلح جدید میدان بیشتری برای اعمال نفوذ و اراده یافتند. در بسیاری از روستاها زمینهایی که توسط دهقانان فقیر مصادره شده بود مجددا به زمینداران بزرگ باز گردانده شد و آنان موفق شدند استثمار و غارت دسترنج کارگران و خیل دهقانان بی زمین و کم زمین را با شدت بیشتری پی گیرند. در مجموع میتوان گفت نظام استثمارگر قبل از انقلاب که به باور بسیاری میتوانست بکلی برچیده شده و با مناسباتی عادلانه و انسانی جایگزین شود اینبار بر همان پایه های نظام کاپیتالیستی موجود (و سابق) اما با شدت و حدت بیشتری و صد البته پیچیده در شریعت ناب محمدی به مردم حقنه گردید.

با یورش همه جانبه رژیم به تمامی دستاوردها ی پرباری که طی مدت کوتاهی بدست آمده بود، شرایطی بسیار بدتر از زمان پیش از انقلاب بوجود آمد. اکثریت بزرگی از جوانان منطقه دستگیر، زندانی، اعدام و یا فراری شدند. تمامی منطقه تا ماهها امنیتی و نظامی بود و آشکارا حکومت نظامی برقرار شده بود. با از بین رفتن فضای باز سیاسی و فشارهای همه جانبه رژیم، نقش جمع- خانه ها (خانقاه) به عنوان تنها اماکنی که مردم میتوانستند آزادانه دور هم جمع شده و فرصتی برای طرح مسائل گوناگون در جوار مراسم مذهبی بیشتر شد. مضاف بر آن، وجود جمع خانه ها در سرشکن کردن فشارهای وارده به خانواده های فقیر و تنگدست هنگام بروز حوادث و یا مرگ و میر و همچنین تداوم همبستگی مردم تحت شرایط جدید با اهمیت بود. مثلا به هنگام عزاداری و یا پیش آمدن مسائلی از این دست، مردم میتوانستند از چنین امکانی براحتی و بدون پرداخت پول استفاده کنند. اکنون متاسفانه چنین مسئله ای در سایه گسترش فرهنگ و مناسبات لیبرالی و سود جویانه و کم توجهی کسانی که درامور اجتماعی به اشکال مختلف درگیر هستند عملا از بین رفته است. به گونه ای که اکنون برای استفاده از امکانات جمع خانه مردم بایستی  بدون استثناء بهای استفاده از آنرا بپردازند. مسئله ای که بدون ملاحظه وضعیت مالی فرد و خانواده عملا امکان استفاده رایگان و کم هزینه خانوارهای زحمتکش که اکثریت بزرگی از مردم را تشکیل میدهند را از بین برده است. مضاف بر آن ضربه بزرگی است بر فرهنگ همکاری و همبستگی مردم در گرفتن دست همدیگر بگاه سختی و ناداری. 

جمع خانه ها در واقع بمثابه یک نهاد مردمی غیر دولتی (گذشته از بار مذهبی آن) در عرصه ارائه برخی خدمات اجتماعی به مردم نقش ارزنده ای ایفا کرده اند.  اگر چه بسیاری از سازمانهای خیریه بدلایل بسیاری در چهارچوبهای رسمی و ثبت شده دولتی فعالیت میکنند، جمع خانه ها بدلیل خود داری دولت از برسمیت شناختن آن، قرار گرفتنشان در بطن زندگی واقعی و روزمره مردم و استقلال تام و تمام آن از دولت و طبقات بالا، عملا به نهادی در خدمت اکثریت زحمتکش مردم تبدیل شده بود. حضور فعال و تأثیر گذار نیروهای چپ و آگاه و بخصوص جوانان باعث گشته بود تا برای سالها نفوذ و تأثیر مراجع متمول مذهبی و طبقات دارا و خوانین منطقه در این نهادها بسیار کم رنگ باشد.

زنان

اگر بتوان  جایگاه و میزان دخالت و مشارکت  زنان در امور اجتماعی را به عنوان یکی ازشاخصهای اساسی بر آورد جامعه ای مترقی، مدرن و عادلانه محسوب کرد، جوامع بسته و گرفتار در تاروپودهای فرهنگ مردسالار و مذهب و نابرابریهای وسیع اقتصادی-اجتماعی را میتوان زندان زنان و مصلوب کننده آرزوها و خواستهای برابری طلبانه و رهایی بخش آنان دانست. جوامعی نظیر کشور ما متاسفانه قرابتهای بسیار فراوانی با مورد دوم دارد. همزمان مسئله زنان در جوامع بسته تری نظیر یارسان دردل آن جامعه بزرگتر بسیار نگران کننده تراست.

زن در جوامع یارسان همچون هر جامعه سنتی و بسته دیگری بخصوص با ویژگیهای تاریخی و جغرافیایی و ملی این منطقه، نقشی بسیار ضعیف و کمرنگ در عرصه های اجتماعی دارند. اگر یکی از وجود اساسی اشتراک آنان با سایر زنان در جوامع مشابه همانا ایفای نقشی بسیار تعیین کننده در پیشبرد امورات اقتصادی، کشاورزی، مدیریت مسائل خانواده وتقریبا تمامی مسائل مربوط به کارهای خانه وفرزندان  میباشد، نقطه مشترک دیگر آنان، بی حقوقی اجتماعی و عدم برخورداری از کمترین حقوق شهروندی می باشد. چنین مسئله ای عملا به معنای حذف نیمی از جمعیت در حوزه هایی که ممکن است تلنگری به فرهنگ مردسالار و سنتی جامعه وارد شود میباشد. چنین عرصه ای همواره و همچون دیگر عرصه ها محل کشمکش دائم نیروهای رو به رشد ومدرن با بافتهای سنتی و محافظه کار جامعه بوده ومیباشد.

امروزه که درصد بالایی از زنان و بویژه جوانان زن در این منطقه تحصیل کرده و بخشا تحصیلات عالی دارند تلاش برای مشارکت آنان در حوزه های مختلف بسیار با اهمیت است. زنان، بویژه از آنجا که در مقایسه با مردان در برخی حوزه ها بیشتر و بگونه ای  ملموستر و روزمره تر با بسیاری از مسائل جامعه در محیط زیست دست و پنجه نرم میکنند میتوانند نقشی جدی و پر اهمیت در پیش کشیدن مسائل و موضوعات اجتماعی و سازماندهی توده ای حول آن خواستها ایفا کنند.

برای آنکه زنان بتوانند وارد چنین عرصه ای شوند در گام نخست تلاش برای حضور و وجود اجتماعی به مثابه یک شهروند برابر و دارای حقوق مساوی با مردان در تمامی عرصه های زندگی حیاتی است. این مسئله بدون به چالش کشیدن نگاه سنتی و مردسالار موجود عملا امکان پذیر نیست.  حقیقت آنست که چنین مسئله ای کار ساده ای نیست. اما راه و چاره دیگری برای دستیابی به حقوق انسانی و اجتماعی زنان وجود ندارد. راه و چاره دیگری جز بمیدان کشیدن این نیم از جامعه که تاکنون خاموش نگه داشته شده است وجود ندارد. اساسا، جامعه ما بدون پذیرش و مهیا نمودن شرایط حضور و وجود زنان در تمامی عرصه ها قادر به رها شدن از قید و بندهای سنتی و مذهبی و طبقاتی نخواهد بود.

از آنجا که همچون دیگر گروهبندی های موجود در جامعه ، زنان نیز هر کدام با توجه به خاستگاه و جایگاهشان در روابط و مناسبات تولیدی خود به لایه های مختلفی تقسیم میگردند، سازماندهی  زنان کارگر و زحمتکش به عنوان حلقه مقدم وهسته مرکزی هر گونه سازماندهی اجتماعی زنان بایستی مورد نظر و توجه فعالین اجتماعی که برای جامعه ای آزاد و برابر کوشش میکنند  قرار گیرد. چنین مسئله ای نه تنها برای هر چه نیرومند تر شدن جبهه مقابله با سرکوب و استثمار بلکه برای هر گونه سازماندهی نوین جامعه در فردای جمهوری اسلامی بسیار تعیین کننده است. جامعه ما نمیتواند از ظرفیتهای عظیمی که جنبش زنان دارد و میتواند در صورت بمیدان آمدن مبارزات اجتماعی را وارد فاز دیگری گرداند چشم بپوشد. زنان و دختران جوانی که در سالهای انقلاب با شرکت در مسائل و مبارزات اجتماعی تجارب بس گرانبهایی را اندوختند امروز میتوانند با انتقال تجارب خود و تشویق زنان به مداخله در مسائل جامعه نقش گرانبهایی بازی کنند. سازمانگران و فعالین مسائل اجتماعی و سیاسی در مقابل فاجعه ای بنام آپارتاید جنسی که در کشور ما حاکم است چآره ای جز پیوند مبارزات همه جانبه زنان با سایر جنبشهای موجود و بویژه جنبش کارگری ندارند. مباحث، مدلها و طرحهایی که گرایش زنان اصلاح طلب در جنبش زنان تعقیب میکنند نه در جهت پاسخگویی بنیادی به مسائل عدیده زنان بلکه گرفتار کردن جنبش رهایی زن در چهارچوب همان قوانین و مناسباتی است که مبنای تداوم سیستماتیک وضعیت موجود در سی و پنچ سال گذشته بوده است. بنا بر این جنبش زنان کارگر و زحمتکش در منطقه بایستی ضمن صیقل دادن خواستهای خود آنها را در سطح هر چه وسیعتری در جامعه طرح و در جهت همسو نمودن آن با جنبش آزادی و برابری تلاش نمایند.

آموزگاران

معلمین در کشور ما همواره نقشی برجسته در میان سایر گردانهای طبقه کارگر در عرصه روشنگری و مقابله با جهل و خرافات  و کمک به سازماندهی مطالبات مردم ایفا کرده اند. آنان با توجه به امکانات طبیعی پر اهمیتی که در اختیار دارند کماکان میتوانند در مدارس و دبیرستانها و کلاسهای سواد آموزی، در کلاسهای خصوصی و کلوبهای مختلف فرا برنامه ای، در محلات کار و زیست سایر زحمتکشان و همچنین در روستاهای منطقه بگونه ای موثرنقش ایفا کنند. در شرایطی که مسائل و مشکلات عدیده اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و امکانات رفاهی و آموزشی و بهداشتی همچون کاردی به استخوان مردم رسیده است، آنان تشنه آموختن، پی بردن به دلایل واقعی مصائبشان و مستعد کار سیاسی و اجتماعی در سطوح مختلف هستند.

نقش آموزگاران پیشرو و متعهد شهر و روستا در ارتقاء آگاهی و دانش مردم، در صیقل دادن شم طبقاتی و مبارزاتی دانش آموزان و گشودن دنیایی بسیار متفاوت از آنچه نظام حاکم در دستگاهی بنام نظام آموزشی در جهت تولید و بازتولید بردگان مزدی و همچنین خرافات عهد عتیق برایشان تدارک دیده است بسیار مهم است. حقیقت آنست که دستگاه آموزشی و اطلاعاتی رژیم بسیار بیشتر و پیشتر از نیروهای چپ و مخالف رژیم به اهمیت دستگاه آموزشی کشور و معلمین به عنوان عامل پیش برنده آن پی برد و تدابیر لازم را در جهت پیشبرد برنامه خود در این عرصه بعمل آورد.

چپ و سازماندهی جامعه

در اینجا لازم است که به یکی دیگر از نقاط  ضعف نیروهای چپ که همانا عدم بذل توجه لازم به سازماندهی جامعه و کمک به مردم برای ایجاد تشکلهای مختلف طبقاتی و دمکراتیک اشاره نماییم. چنین نقص بزرگی، عدم سازماندهی جامعه و بی دفاعی آن در مقابل قدرت حاکم، یکی از پاشنه آشیلهای جنبش مردم ما برای آزادی و برابری بوده و تا پاسخگویی بدان خواهد بود. در واقع جامعه ای که نتواند با سازماندهی گروههای اجتماعی و طبقاتی هم منفعت و همسرنوشت در سازمانها و نهادهای مطلوبی که بتوانند ضمن همبسته کردن خود  در مقابل اعمال اراده دولت و نهادهای سرکوبگر و اقتدارگرای آن در مواقع لزوم به واکنش مقتضی مبادرت ورزند، همچون ارگانیسمی است که فاقد سیستم دفاعی باشد.

قطب چپ جامعه نتوانسته به این مهم پاسخ گوید. اگر چه نخستین و اصلی ترین مانع مقدم در این راه وجود دولتهایی تمامیت خواه و سرکوبگر که با سرکوب مستمر و همه جانبه همه فرصتهای بوجود آمده را سوزانده و بخش اعظم انرژی نیروهای مترقی و پیشرو جامعه را به مقابله با دیکتاتوری و بی عدالتیهای حاصل از عملکرد آنها نموده است. نیروهایی که در صورت فراهم بودن شرایط مناسب میتوانستند تأثیر بسزایی در تعیین مسیر و پیشرفت جامعه ما داشته باشند.  یکی دیگر از طبعات سرکوب محروم و بی دفاع نمودن قطب چپ جامعه از تماس و چفت شدن با پایگان اجتماعیش بوده است که بنوبه خود آسیب پذیری این نیروها را در مقابل قدرتهای حاکم افزایش و همچنین این قطب را از تاثیر پذیری  از سوخت و سازهای جامعه و طبقه کارگر و جنبشهای آزادیخواه  و زمینی کردن سیاستهایشان محروم کرد. بررسی این موضوع که یکی از مسائل بسیار مهم در تاریخ مبارزات طبقاتی و اجتماعی کشور ماست اگر چه در این مطلب نمی گنجد اما کند و کاو دلایل و اثرات گوناگون آن که هم اکنون موضوع کار بسیاری از پژوهشگران چپ است میتواند بر برخی از مسائل تاریخی و مبارزاتی کشور ما در صد سال گذشته پرتو افکند.

مشکلات و معضلات موجود

اکثریت بزرگی از مردم یارسان در منطقه کرماشان که یکی از محرومترین مناطق کشور است زندگی میکنند. اگر چه سرکوب و فقر و فلاکت و عقب ماندگی همه جانبه منطقه به رژیم کنونی محدود نمیشود با این وجود همین رژیم بزرگترین فرصت تاریخی بوجود آمده برای مردم را با بشکست کشاندن انقلاب و سوق دادن دهه ها اختلافات مرزی به یک جنگ تمام عیار و بویژه تداوم ٨ ساله آن سوزاند. پس از آن با امنیتی و نظامی کردن منطقه واختصاص تقریبا تمامی اعتبارات، امکانات و سرمایه های موجود در خدمت به رویکرد ویرانگر خود عملا هیچگونه تلاشی برای رفع مشکلات مردم  انجام نداده است. در مقابل تداوم  این سیاستها باعث هر چه پیچیده تر شدن مسائل و مشکلات منطقه گشته و هیچگونه چشم اندازی برای اصلاح یا پایان نهادن به آنها تحت رژیم موجود امکان پذیر نیست.

در تمامی سی و پنچ سال گذشته مقامات و نهادهای رژیم بهر مناسبتی برای عقب ماندگی این منطقه اشک تمساح ریخته اند اما آنچه نصیب مردم شده است سرکوب و فقر و فلاکت و محرومیت افزونتر بوده است. به عنوان مثال اگر بپذیریم که زیر ساختهای اساسی یک جامعه و بویژه سیستم راه و ترابری آن نماد و معیار وضعیت عمومی آن است، نگاهی به وضعیت جاده بین المللی تهران- بغداد که امروزه به یکی از اصلیترین جاده های ترانزیت کشور تبدیل شده است  و از کرمانشاه تا  مرز خسروی تقریبا نزدیک چهل سال است که بطور اساسی دست نخورده است گویای تمام عیار این موضوع است[4]، این جاده سالهاست که در اثر استفاده بی رویه و بیش از حد از ظرفیت این جاده و تصادفات فراوان و خونینی که هر روزه در آن مسیر اتفاق میافتد باعث شده است که به آن لقب  جاده مرگ بدهند. دولت و سرمایه داران علیرغم سودهای کلانی که از تجارت و استفاده از این جاده حاصل میکنند حاضر نیستند درصد کمی از آنرا برای بازسازی و بهبود وضعیت راههای منطقه مصرف کنند.

در بخش کشاورزی هم وضعیت بهتر از این نیست. کمبود آب و نبود یک سیستم پیشرفته و مکانیزه آبیاری بلای جان کشاورزان جزء و محصولات و فراورده های کشاورزی و باغداری منطقه شده است. در کنار این مسئله مناسبات بشدت عقب مانده و ناعادلانه حاکم بر روابط کارگران کشاورزی و زمینداران که اساسا بر همان پاشنه روابط ارباب و رعیتی میچرخد کماکان زمینه  تداوم استثمار شدید کارگران را کماکان حفظ و باز تولید میکند. این کارگران و خانواده های آنان اساسا بر مبنای توافقی (عموما لفظی) که با زمیندار بعمل می آورند، در ازای جمع آوری محصول و تحویل آن به زمیندار بخشی از محصول جمع آوری شده را صاحب میشوند[5].  در چنین نوع کاری، تمامی اعضای خانواده کارگر در فصل برداشت محصول بگونه ای شبانه روزی و بی وقفه به برداشت محصول میپردازند. این کارگران و خانواده های آنان از فقیرترین لایه های کارگری منطقه میباشند که به علت موقتی و فصلی بودن کارها و نبود هیچ قانون و مقرارت خاصی که ناظر برکار آنها باشد فاقد هر گونه تامین اجتماعی و کاری میباشند.

وضعیت کارگران و صنعتگران خرده پایی که تمامی زندگی و منبع درآمدشان، کالاهایی است که تولید میکنند و إشارهای فراوانی که در شرایط متلاطم و بحرانی اقتصادی (بویژه از نظر کمیابی و گرانی مواد اولیه کارشان) بر آنان وارد میشود، یکی دیگر از مسائل مهمی است که فعالین اجتماعی و کارگرا ن این بخش بایستی مورد توجه اخص قرار دهند. منطقه غرب کشور و بویژه شهرستان دالاهو و مناطق وسیع اطراف آن بنا به اسناد و شواهد عدیده تاریخی یکی از قدیمترین مراکز صنایع دستی کشور است. امروزه هزاران کارگاه کوچک و بزرگ از قبیل؛ آهنگری و ساخت و ساز ابزار و آلات چوبی (بویژه سازهای موسیقی)، آهنی، گلیم و قالی بافی، پشم و نخ ریسی و کاموا بافی، مکانیکی، برق، لوله کشی و بسیاری حرفه های دیگر در منطقه وجود دارد که هزاران کارگر و صنعتگر خرده پا در آن به کار اشتغال دارند. مضاف بر این حوزه ها هزاران کارگر در عرصه های ساختمانی، سنگ بری،  کشاورزی، باغداری و کارگران فصلی که از راه آوردن سبزیجات و خوراکیهای کوهی امرار معاش میکنند بکار مشغولند.

نهادهای آموزشی در منطقه

دستگاه آموزش و پرورش تحت حاکمیت نظام اسلامی که وجه مشخصه آن ادغام دین در نظام آموزشی و تلاش بی وقفه روحانیت برای تبدیل آن به زیر مجموعه ای از حوزه های علمیه در کنار بی میلی و عدم تمایل دست اندرکاران این دستگاه برای اختصاص بودجه لازم برای پیشبرد امورات آن و بویژه رسیدگی به مشکلات و مسائل صده ها هزار معلم کشور عملا بحران موجود در این اداره را صد چندان کرده است. اگر وضعیت نظام آموزشی مناطقی نظیر تهران و اصفهان چنین است وضعیت مناطق محلی این نظام در نقاطی مانند کرماشان کاملا واضح است. هنگام بررسی چنین موضوعی در مناطقی نظیر کرماشان که اقلیت قابل توجهی از مردم آن مسلمان نبوده واهل حق هستند بایستی توجه نمود که تحت چنین نظامی دانش آموزانی که از خانواده ها ی اهل حق هستند ناگذیرند دروس و اصول مذهبی را فرا گرفته و بدان عمل کنند که اساسا با باورها و اعتقادات آنان (فرضی) آنان متفاوت است[6]. چنین امری مخالف تمامی اصول و قوانین بین المللی مدافع حقوق انسان و بویژه کودک است.

 

آز آنجا که رژیم نسبت به پیشبرد امور مذهبی در مدارس و بویژه مناطقی که مسلمان و یا شیعه نیستند بسیار نگران است، بخش نسبتا زیادی از بودجه بسیار اندکی که به این مناطق اختصاص می دهد عملا خرج پیشبرد امور دینی و تبلیغ و ترویج آن در میان 'کافران' برای هدایت و شیعه کردنشان مینماید. این در حالی است که همین مناطق از نظر بودجه، نیروی انسانی، امکانات و سرویسها و خدمات آموزشی بسیار محروم میباشند. دهها هزار نفر از دانش آموزان منطقه یا امکان تحصیل ندارند و یا بخاطر فقر و نبود امکانات آموزشی ناگذیر میشوند درس و مشقشان را نیمه تمام گذاشته وبرای امرار معاش خود و خانواده هایشان به کارگری بپردازند. در عین حال محرومیت خیل عظیم کودکان و نوجوانان منطقه در برخورداری از حداقل امکانات و فضای آموزشی مناسب، مدرسه و آزمایشگاه و امکانات ورزشی و تفریحی و سایر نیازهای اولیه ای که لازمه یک نظام هدفمند آموزشی میباشد  عملا نظام آموزشی را از لحاط کیفیت مواد آموزشی تا سطح تکایا و حوزه های علمیه پایین آورده است. هنوز هزاران دانش آموز غیر شهری منطقه برای آموزش در سطوح راهنمایی و دبیرستان بایستی خانواده خود را ترک و راهی مناطق  شهری و مرکزی که امکان آموزش دارند گردند. در چنین مرحله ای از آنجا که خانوده های روستایی امکان و توان حمایت از فرزندان خود را ندارند عملا بسیاری از بچه ها ناگذیر به ترک تحصیل میشوند.

 

وجود چنین مسائلی در سطح منطقه اهمیت بذل توجه مردم و بویژه فعالین اجتماعی و سیاسی به شفاف کردن و طرح مطالباتشان برای یک نظام آموزشی همگانی، رایگان و مدرن و بویژه فارق از هر گونه مذهبی را ایجاب میکند. مدرسه جای تدریس و تحصیل علم و دانش است و نه آموزش داده ها و خرافات عهد عتیق! جدایی دین از نظام آموزشی بایستی همه جا و هر گونه که مناسب است در صدر خواستها و مطالبات همه مردم قرار گیرد. دولت موظف است تا مقطع دیپلم امکان آموزش برای تمامی کودکان و نوجوانان را فراهم کند. دولت موظف است تدابیر لازم برای تضمین تحصیل کودکان و نوجوانان روستا تا سطح دیپلم را بیندیشد. بایستی از دولت خواست در استخدام مدیریت و کادر آموزشی از نیروهای محلی و منطقه استفاده کند. چرا بایستی هزاران جوان تحصیل کرده و جویای کار ناگذیر شوند منطقه را در جستجوی کار ترک و هزاران مایل دورتر به کارهایی مبادرت ورزند که اغلب رغبتی به انجامش ندارند؟ در عین حال دولت نورچشمان و وابستگان خود را از اقصی نقاط کشور جهت اشتغال و کنترل و سرکوب مردم بنام مدیر و مسول این یا آن اداره و نهاد به منطقه آورده و شغلهای موجود را به آنها بسپارد؟

 

ضرورت سازماندهی در محیط کار و زیست

تمامی دولتهایی که در سی و پنج سال گذشته و حتی پیشتر از آن سر کار آمدند، تمام کسانی که به نمایندگی مجلس از این حوزه ها انتخاب شدند، بخشداران، شهرداران، فرمانداران و سایر مقامات ریز و درشت دولتی هزاران قول و وعده دادند که به وضعیت مردم رسیدگی کنند.  سران رژیم از ولی فقیه و رئیس جمهور گرفته تا سایر مقامات کوچک و بزرگ هر از گاهی برای عوامفریبی از منطقه دیدن میکنند و با وعده و وعیدهای توخالی و بی پشتوانه تلاش میکنند شیادانه چنین وانمود کنند که آنان از مسائل منطقه باخبر نیستند و گویا بزودی فرجی حاصل خواهد شد.

اکنون دیگر مدتهاست مردم به خوبی در یافته اند به هیچ عنوانی نمی توانند به دستگاهها و مقامات نظام اعتماد کرده و انتظار معجزه ای از آنها که به تمامی در خدمت به سرمایه داران سازمان داده شده اند، داشت. بنابراین یگانه راهی که عملا برایشان باقی مانده است بالا زدن آستینها و تلاش برای یافتن و همفکری و همکاری و همراهی با سایر هم طبقه ایهای خود است تا راهی از این بن بست بیابند. آنان ناگزیرند تلاش نمایند تا تشکلهای طبقاتی و توده ای خود را در محیط کار و زیست برای دستیابی متحدانه به خواستهایشان ایجاد نمایند. بایستی خاطر نشان ساخت که به علت کثرت رسته های شغلی و پراکندگی نیروی کار در این عرصه ها نهادهای فرا رسته ای صنفی همانند اتحادیه کارگران فصلی و یا شورای کارگران کشت و صنعت که بتواند تعداد هر چه بیشتری از کارگران را گرد هم آورد شاید بتواند مدل و شکل مناسبی از سازماندهی در این منطقه باشد.

زحمتکشان منطقه نه فقط به شدت پراکند ه و در محیط کار فاقد هر گونه تشکل و سازماندهی ای هستند بلکه در محل زندگی نیز بهمراه خانواده هایشان با هزاران مشکل دست و پنجه نرم میکنند. گرانی سرسام آور آب و برق و گاز و سایرخدمات و سرویسهای عمومی، مسئله بهداشت و آموزش و امورات رفاهی و تفریحی و ورزشی و سایر نیازمندیهای جامعه همه و همه عرصه هایی هستند که اکثریت بسیار بزرگی از جامعه در آن منافع مشترک دارند و در صورتی که همچون مطالبات معین و شفافی مطرح و پیش کشیده شوند هزاران نفر از مردم منطقه را حول خود گرد خواهند آورد. اگر به علت طبیعت بسیاری از این رشته ها که بصورت مجزا و دور از هم انجام میشوند و عملا امکان سازماندهی کارگران در محیط کار را کمی مشکل میکند، سازماندهی آنها در محیط زندگی بسیار راحتتر است. بویژه اگر زنان کارگر،که در موارد بسیاری علاقه و کشش به کار صنفی و اجتماعی در میان آنها بالا است وارد این عرصه شوند، در مدت بسیار کوتاهی تآثیرات شگرفی در وضعیت کنونی که بتمامی به ضرر کارگران و خانواده هایشان است بجای خواهد گذاشت.

کارگران و توده های زحمتکش مناطق یارسان گذشته از استثمار و فشارهای اقتصادی و اجتماعی بسیاری که همچون سایر هم طبقه ایهایشان در سرتاسر کشور بر آنان تحمیل شده است، از ستمهای مضاعف دیگری که به عنوان کرد و اهل حق بر آنها میرود نیز رنج میبرند. چنین مسئله ای نباید به عنوان مانعی در راه تلاش برای همفکری و همکاری با هم طبقه ایهای خود سوای تفاوتهای فکری، مذهبی و لامذهبی، ملی، جنسی، سنی عمل کند. بویژه تفاوتهای فکری و باورهای مذهبی افراد بایستی به عنوان امری خصوصی تلقی و از کشاندن آن به سطح جامعه و روابط اجتماعی جلوگیری کرد. حقیقت آنست که چنین تفاوتهایی نه نقطه اشتراک (حتی افرادی که ظاهرآ در این یا آن مذهب هم عقیده هستند) بلکه اساسا منشا اختلاف و تجزیه گروههای اجتماعی مشترک المنافع در حوزه های کار و بهداشت و آموزش و مسکن و ساختن دنیایی بهتر برای همگان فارغ از تفاوتهایی که پیشتر برشمرده شدند میشود. سرمایه داری و مناسبات حاکم از هر طرف جامعه را متلاشی کرده و عملا همبستگی انسانی و طبقاتی آنان را خدشه دار نموده است. هر گونه راه حلی بایستی بر مبنای ایجاد همبستگی و اشراف به منافع مشترک در میان زحمتکشان ارائه و پیش برده شود. زخمها و دردهای موجود در جامعه دردهای مشترکی هستند که تنها میتوان با رزم مشترک بدانها پاسخ گفت و درمانشان کرد. این رزم همانگونه که لاهوتی شاعر زحمتکشان میگوید بدون تشکیلات قابل پیشروی، پیروزی و حفظ آن پیروزی نیست.

 

اگر چه لیست مطابات و مسایل موجود منطقه کماکان ادامه دارد، پرداختن به همه آنها در یک مطلب میسر نمی باشد. آنچه که امروزه در مقابل مردم و بویژه طبقه کارگر و اقشار ستمدیده و زحمتکش جامعه قرار گرفته است  یا تن دادن به هر آنچه که موجود است و توسط دولت و سرمایه داران به اشکال مختلف به آنان  تحمیل میشود که همانا باعث تداوم بی حقی و فقر و فلاکت کنونیشان میباشد. و یا آنکه به چالش طلبیدن دولت و سرمایه دارانی است که در پناه استثمار و غارت دسترنج و سرمایه های آنان روزبروز فربه تر و بی رحمتر میشوند. راه سومی وجود ندارد. تجربه سی و پنج سال گذشته نشان داده است که هیچکدام از جناحهای این رژیم هرگز نه غم مردم را داشته اند و نه سر سوزنی زندگی و رفاه و آسایش آنان دغدغه هایشان.

 

همانگونه که در بخش نخست این مطلب اشاره نمودم اعتراض و مبارزه با زورگویی، سرکوب و تبعیضهای همه جانبه رژیم نه با اقدامات فردی و از جمله آسیب رساندن به خود،  بلکه سوق دادن آنهمه خشم و فریاد (بر علیه چنین دستگاهی) به کانال به میدان کشیدن تعداد هر چه بیشری از مردم به میدان مقاومت و مبارزه است. بایستی ماند، زنده بود و بیرق زندگی و دنیایی انسانی و آزاد را به شعاری همگانی تبدیل نمود. خواست آزادیهای بی قید و شرط سیاسی و عقیده و بیان را همه جا مطرح کرد و برای دستیابی بدان جنگید تا دیگر هیچ انسانی را به جرم باورهای فردی و عقیدتی مورد توهین، مواخذه، پیگرد، سرکوب و تبعیض قرار ندهند.

 

در این رهگذر بایستی توجه کرد تا دوستان واقعی مردم را در میان نیروهای سیاسی باز شناخت. همچنانکه صف بندی کنونی نیروهایی که اکنون در جناحهای مختلف اپوزیسیون قرار گرفته اند با آن دوران از جنبه هایی تفاوت کیفی نموده است. مردم جویای آزادی و برابری نمیتوانند به نیروهایی که سنگر مبارزه با جمهوری اسلامی را رها و به همکاری وهمراهی داوطلبانه با آن روی آوردند دیگر بار اطمینان کنند. همین نیروها اکنون نیز از مردم میخواهند نه برای بزیر کشیدن نظام حاکم بلکه برای به قدرت نشاندن به اصطلاح جناح اصلاح طلب رژیم  آهنگ مبارزات خود را تنظیم کنند.

 

اکنون رفته رفته امواج مبارزاتی مردم در پس فشارهای سنگینی که دولت در ماههای اخیر با سرکوب و بپا داشتن چوبه های دار براه انداخته بود، نزج میگیرد و مشخص تر میشود. دولتهای حاکم در کشور ما تاکنون در صد سال گذشته چنین القاء کرده اند که گویا وظیفه دولت چیزی جز سرکوب و استثمار و متفرق کردم اكثریت کارگر و زحمتکش مردم به بهانه های مذهبی و ملی و طبقاتی و امنیتی نیست! چنین دولتی که نشآنی از همدلی و همراهی با مردم و منافع آنان ندارد بایستی بزیر کشیده شود! مردم بایستی در هر فرصتی برای مطرح کردن خواستها و مطالبات خود بطرق مختلف تلاش نمایند و با شفاف کردن وانتشارآنها به جلب همبستگی سایر گروهها واقشارهمسرنوشت وهمدرد بپردازد. بایستی ازهمه امکانات موجود برای همبسته نمودن شریانهای کوچک و بزرگ شط بزرگ آزادی و برابری سود برد و آنها را در دستور کار جامعه قرار داد. نمیتوان منتظر هیچ معجزه ای از دولت و امامزاده های دور و نزدیک آن بود.

 

تمامی تلاش نظام حاکم و مدافعان کوچک و بزرگ نظام سرکوبگر و استثمارگر کنونی آنست که اعتماد بنفس مردم را از آنان سلب کنند. تصور دنیایی دیگر، دنیایی انسانی وفارغ از جنگ و استثمار و ناامنی و خشونت را غیر ممکن گردانند. وضع موجود را چنان بنمایند که مردم ما لیاقت چیزی غیر از آن  را ندارند. در مقابل تمامی آنهایی که به اعتبار حقوق فردی و اجتماعی خود، به اعتبار آگاهی از این حقوق و اشراف به حق اولیه شان در برخورداری و استفاده از آن واقفند، چاره ای جز کمک به صیقل خوردن مطالبات و مبارزات مردم و کمک به سازماندهی مستقل آنان در سطوح مختلف ندارند. هراس مقامات رژیم و اعلام خطر کردنهای گاه و بیگاه آنان از شورش گرسنگان و سرکوب شدگان بی دلیل نیست. آنان خوب میدانند تا زمانی خواهند توانست به وضع موجود ادامه دهند که این غول خفته به توان و نیروی خود باور نداشته باشد.

 

 

الماس فرضی

 

ژانویه ٢٠١٤

 



[1] با پوزش از خوانندگانی که مطلب را دنبال کرده بودند به اطلاع میرساند که نگارش و چاپ مطلب حاضر بدلیل مسایل شغلی بدرازا کشید.

[2] این بخش عمده ای از تاریخ صد سال گذشته کشور ماست که رژیمهای حاکم با استفاده از خفقان و سرکوب و فراافکنی همواره تلاش ورزیده اند بخشهای آگاهتر و فداکار جامعه را از پایگان اجتماعیش جدا و به طرق مختلف ازمبارزه و صحن جامعه حذف کنند. با چنین سیاستی بوده است که هم هزینه هر گونه مبارزه وتلاشی در جامعه ما بالا و بالاتر رفته و هم نسلهای بعدی نتوانسته اند آنگونه که لازم و شایسته است بدانند بر نسلهای پیشتراز آنان چه رفته است. 

[3]

اکنون سالها از آن وضعیت گذشته است. بسیاری از میان نسل جوان ممکن است چندان خاطره و تجربه ای از شوراهای آنزمان نداشته باشند. این قبیل افراد اگر علاقمند باشند میتوانند با مروری به تجربه آن شوراها دریابند که هیچگونه وجه مشترکی بین شوراهای آنزمان و آنچه امروزه به اصطلاح شورایش میخوانند نیست. شوراهای امروزی ابزارهایی هستند در دست معدود افرادی که بنا به شرایط موجود از آن برای منافع شخصی و پیشبرد خواستهای رژیم از آن استفاده میکنند. چنین شوراهایی نه تنها ابزار و امکان مردم زحمتکش برای سازماندهی خود و خواستهایشان نیست بلکه ابزارهایی هستند در جهت تحمیق و سوء استفاده از آنان. تشکلهایی که اغلب اصلاح طلبان و یا نیروهای حول و حوش آنان در آن فعالند.

 

[4]

 در چند سال اخیر حوالی گردنه پاطاق که در جریان مرمت و توسعه آن چند کارگر هم جان دادند تا حدودی به علت غیر قابل عبور بودن گردنه با توجه به حجم وسیع تردد به

 طول چند کیلومتر بازسازی شد.

5

[5]توافق مورد بحث اساسا لفظی است که بین کارگر و زمیندار بعمل می آید و بر مبنای آن مثل در ازای برداشت محصول  از هر شش یا پنج سهم (اگر وی بسیار بخشنده باشد!    یک سهم به کارگر و خانواده اش تعلق میگیرد

[6]

نکته ای که در اینجا لازم است بیان کنم آنست که رژیم و تمامی دم و دستگاه مذهبی کشور تلاش میورزند  همواره مردم کشور را مسلمان و پیرو یک دین و آیین قلمداد کنند و رویکردشان در عرصه قانون گذاری و امورات اداری و اموزشی و مدنی و امثال آنها همواره بر مدار شیعه اثنی عشری بوده است در حالی که حتی در میان کسانی که از نظر مقامات جمهوری اسلامی از خانواده های مسلمان هستند، کم نیستند کسانی که خود را اساسا مسلمان و مذهبی نمید انند، یا موافق دسته بندی های دینی رژیم در میان مردم نیستند، یا مسلمان هستند ولی شیعه نیستند و یا اساسا مسلمان نیستند و پیرو کیش و آیین دیگری هستند.