تندر بر آشیانهی
چپ
الکس
کالینیکوس
برگردان
مهرداد امامی
تصویر:
تابلوی معروف
«داس و چکش» اثر
اندی وارهول،
هنرمند آمریکایی،
۱۹۸۶.
*توضیح
مترجم: متن پیش
رو بخش نخست
مقالهی
مفصّل و اخیر
الکس کالینیکوس،
نظریهپرداز
و کنشگر سیاسی
چپ بریتانیایی،
در مورد وضعیت
بهاصطلاح
احزاب چپ رادیکال
در کشورهای
اروپایی و آمریکاست.
این مقاله در
شمارهی جدید
انترناسیونال
سوسیالیسم در
تاریخ ۲۶
ژوئن ۲۰۱۴
انتشار یافت و
ترجمهی آن در
سه بخش به
فارسی در هفتههای
پیش رو ارائه
خواهد شد.
***
تناقض
وضعیت کنونی این
است که سرمایه
از پا افتاده-
اما چپ رادیکال
از پا افتادهتر
است. سرمایه
به تناوب از
لحاظ اقتصادی
ضعیف و به
لحاظ سیاسی قویتر
میشود آن هم
به خاطر تعهّد
ایدئولوژیک
بالا به نظام
[سرمایهداری]
نه به سبب ضعف
بدیلهای ضدّ
سرمایهداری
قابل اطمینان.
بارزترین
گواه ضعف
اقتصادی این
است که بازیابیهای
نسبتاً
اعتدالی از
رکود بزرگ سالهای
۹-۲۰۰۸
که نهایتاً در
ایالات
متحده، بریتانیا
و حتی حوزهی یورو (eurozone) به
وقوع پیوستند،
متکّی بر تزریق
پولهای
هنگفت از جانب
بانکهای
مرکزی هستند.
اقتصاددانان
برجسته با وزیر
خزانهداری
سابق ایالات
متحده، لاورنس
سامرز، در بیان
این هشدار که
اقتصادهای پیشرفته
با «رکود مزمن» (secular stagnation) (1) مواجهاند،
همصدا هستند.
در همین حال،
فایننشال تایمز
نگران است که
رشد آهسته در
اقتصادهای «در
حال ظهورِ
بازار»، به بسیاری
از افراد در
آنچه «طبقه
متوسط شکننده»
مینامد- ۲.۸ میلیارد
نفر در جنوب
جهان با درآمد
بین ۲ و ۱۰ دلار در
روز- فشار
خواهد آورد تا
زیر خطّ فقر
مطلق قرار بگیرند.
(۲)
لحظهی
کنونی- بحران
دیرین نظام
سرمایهداری،
آنچه مایکل
رابرتز «رکود
دیرپا»
(Long Depression) می-نامد-
باید عرصهی
مطلوبتری
برای چپ ضدّ
سرمایهداری
به منظور
ارائهی دیدگاههای
بدیل عرضه
دارد. (۳) این
هم به خاطر
رابطهی مکانیکی
بین علم
اقتصاد و سیاست
نیست که در
آن، بحران
سرمایهداری
خود به خود
رادیکالیزه
شدن تودهها و
انقلاب
اجتماعی را ایجاد
کند. هم لئون
تروتسکی و هم
آنتونیو
گرامشی مدتها
قبل این نوع
سوءتعبیر
جبرگرایانه
از مارکس را
مردود شمردند.
اما، هر چند
آخرین بحران
نظاممند عظیم-
رکود بزرگ دههی
۱۹۳۰- منجر
به پیروزی
راست افراطی
در آلمان و
اسپانیا شد، این
اتفاق پس از
دورهای
تقابل شدید
اجتماعی و سیاسی
افتاد که هم
شاهد رشد چپهای
استالینیست
بود و هم سوسیال
دموکراتها (
ولو سیاستشان
به پیروزی نهایی
هیتلر و
فرانکو کمک
کرده باشد).
ظهور
و سقوط
در
برابر،
امروز، نزدیک
به هفت سال پس
از زمانی که
فروپاشی مالی
آغاز شد، چپ
رادیکال دهههاست
که وضعیتی ضعیفتر
از این نداشته
است. (۴) در
طول ۱۵ سال
گذشته شاهد
الگوی پیش رو
بودهایم.
دورهی بین
اواخر دههی ۱۹۹۰ و اوایل ۲۰۰۰ را میتوان
عصر احساسات
خوب برای چپ
رادیکال توصیف
کرد. در نتیجهی
مستقیم
فروپاشی رژیمهای
استالینیست
در ۹۱-۱۹۸۹،
نولیبرالیسمْ
فاتح غالب به
نظر میرسید.
اما اعتراضات
نووامبر ۱۹۹۹ سیاتل
نشانهی آغاز
موجی از جنبشهای
مقاومت نوین
بود که خواهان
نوع دیگری از
جهانیسازی
بودند که نه
فقط در کشورهای
شمال بلکه در
بخشهایی از
جنوب جهانی هم
ریشه داشتند.
وقایع ۱۱
سپتامبر ۲۰۱۱ و
اعلام وضعیت
اضطراری جهانی
توسط دولت جرج
دبلیو بوش
موجب گسترش
مقاومت از
عرصهی
اقتصادی به
عرصهی سیاسی
شد، هنگامی که
شبکههای
جنبش عدالت
جهانی
(altermondialistes) که از سیاتل
و اعتراضات
جولای ۲۰۰۱
درجنووا سر بر
آورده بودند،
جنبش ضدّ جنگ
را راه
انداختند که
منتهی به روز
بیسابقهی
اعتراض جهانی به
اِشغال عراق
در ۱۵ فوریه
۲۰۰۳ شد. (۵)
گروهی
از احزاب چپ
نو که انگیزهی
اصلیشان ردّ
لیبرالیسم
اجتماعی- یعنی
نولیبرالیسمِ
در آغوش سوسیال
دموکراسی بود-
مستقل از این
جنبشها اما
در رابطهای
متقابل با آنها،
رشد یافتند. این
احزاب داستانهای
مختلف و
اَشکال ایدئولوژیک
درونی خود را
داشتند، اما
تکوین این
تشکّلها- ریفوندانسیون
کمونیستی (Rifondazione Comunista) در ایتالیا،
حزب چپ
(Die Linke) در آلمان، سیریزا
(ائتلاف چپ
رادیکال) در یونان،
بلوک چپ (Bloco de Esquerda) در
پرتغال، حزب
سوسیالیست
اسکاتلند (SSP)،
اتحاد سرخ-سبز
در دانمارک، و
احترام به
ائتلاف واحد (Respect the Unity Coalition) در
انگلستان- به
نظر نشانگر
گشایش فضای سیاسی
جدیدی برای چپ
سوسیال
دموکراسی بود.
چپ رادیکال
شروع به تأثیرگذاری
بر عرصهی سیاسی
بورژوایی
کرد، بهویژه
در فرانسه که
اتحاد جنبش
عدالت جهانی، چپ
افراطیِ لیگ
کمونیستهای
انقلابی (LCR) و جناح
چپ حزب سوسیالیست
کارزاری موفق
در برابر پیمان
اساسنامهی
اروپا در همهپرسی
ماه مه ۲۰۰۵
ترتیب دادند.
و چندی بعد در
آمریکای لاتین،
پیشرفتهای
چشمگیرتری
اتفاق
افتادند-
«انقلاب بولیواری»
هوگو چاوز در
ونزوئلا و خیزشهای
۲۰۰۳ و ۲۰۰۵ در بولیوی
که اِوو
مورالز را به
کاخ ریاست
جمهوری
رساندند.
اما
مه ۲۰۰۵
نقطهی اوج چپ
رادیکال در
اروپا بود. پس
از آن، فرآیند
معکوس شد. گاهی
اوقات این فرآیند
شکل انفجار
درونی و
سازمانی به
خود میگرفت:
انشقاقهای ۲۰۰۶ در حزب
سوسیالیست
اسکاتلند و ۲۰۰۷ در حزب
احترام به
ائتلاف واحد،
جدیترین
چالشهای
انتخاباتی چپ
را که حزب
کارگر دههها
درگیرشان
بود، از میان
برداشت. گاهی
اوقات
واژگونگیهای
انتخاباتی رخ
میداد،
همانند اتفاقی
که برای بلوک
چپ پرتغال در ۲۰۱۱ افتاد.
گاهی هر دوشان
بود: ریفوندانسیون
ایتالیا هم در
نتیجهی افول
انتخاباتی و
هم مجموعهای
از انشعابها
در پی مشارکت ۸-۲۰۰۶ خود
در دولت
ائتلافی چپ میانهی
رومانو پرودی،
که سیاستهای
نولیبرال و
جنگطلبانهی
اسلافش را
ادامه داد، از
هم پاشید.
آشفتگی
در بین چپ رادیکال
پیش از آغاز
بحران اقتصادی
وجود داشت: از
همین رو، جرج
گالووی حملهی
خود را به نقش
حزب کارگران
سوسیالیست (SWP) درون
حزب احترام به
ائتلاف واحد
در سال ۲۰۰۷
آغاز کرد،
درست زمانی که
بحران
اعتبارات (credit crunch) در شُرف
انکشاف بود.
اما فرآیند
تجزیه به رغم
پیشزمینهی
بحران ادامه یافته
است. هرچند
تحولات در
فرانسه تأثیر
عمدهای بر چپ
رادیکال به
لحاظ بین-المللی
گذاشتهاند،
تشکّلهای سیاسی
جدید نسبتاً
با تأخیر از
راه رسیدند:
حزب چپ
(Parti de Gauche) که در ۲۰۰۸
از حزب سوسیالیست
منشعب شد و
حزب ضدّ سرمایهداری
جدید
(NPA) که در ابتدای
سال ۲۰۰۹
توسط لیگ کمونیستهای
انقلابی آغاز
به کار کرد.
اما
NPA که در
انتخابات از
حزب چپ و
متحدانش (بهویژه
حزب کمونیست)
در جبههی چپ (Front de Gauche) شکسته
خورده بود، از
بحران درونی
جانفرسایی
در ۱۲-۲۰۱۱
رنج میبرد. این
در جولای ۲۰۱۲
منتهی به جدایی
چند صد نفر از
اعضا، از جمله
بسیاری از
کادرهای قدیمی LCR، به منظور
تشکیل جبههی
ضدّ سرمایهداری
به عنوان بخشی
از جبههی چپ
شد.
در
همین حین، دیگر
سازمان اصلی
چپ انقلابی
اروپا، SWP، شاهد بیش
از چهار
انشعاب نبود- یکی
در نتیجهی
مستقیم بحران
حزب احترام در
۲۰۱۰، یکی
شامل گروهی از
اعضای عمدتاً
جوان در
گلاسکو به سال
۲۰۱۱، و
دو تا مرتبط
با بحران شدید
در ۱۳-۲۰۱۲
که با اتهامات
تجاوز به یک
عضو برجسته
تسریع شدند. (۶) این بحران
موجب شد
حدوداً ۷۰۰
عضو (شامل، یک
بار دیگر، برخی
از کادرهای قدیمی SWP) از
حزب جدا شوند
و سه گروه چپ
افراطی جدید
شکل بگیرند.
البته این
درام خاص
آشکار میکند
که انشعابها
نیروهای
برانگیزانندهی
بسیار خاصی
داشتند: قرار
دادن مشکلات SWP در
بستر خود به هیچ
وجه موضوعات
سرکوب و آزادی
زنان را که
برای بسیاری
مسئلهی اصلی
بودند، نادیده
نمیگیرد. اما
الگوی
کلان-تر، آنطور
که با انشقاقهای
درونییی نمایان
میشود که
بزرگترین
گروه چپ افراطی،
سازمان
انترناسیونال
سوسیالیستی
را در ایالات
متحده، تحت
تأثیر قرار
داد، کتمانناپذیر
است.
در
عصر احساسات
خوب (۲۰۰۵-۱۹۹۸)،
میل جنبش رو
به رشد به بی
اهمیت جلوه
دادن یا با حیله
پیش بردنِ
تفاوتهای سیاسی
تحت عنوان
وحدت بود. این
بدین معنا
نبود که مباحث
بیاهمیتی
برای مثال در
مورد رابطهی
میان نولیبرالیسم
و جنگ و نیز میان
حزب و جنبش
وجود نداشت.
اما میل مشترک
شدیدی مبنی بر
عدم پذیرش
انحلال وحدت
گستردهتر
ائتلافهایی
(خواه احزاب یا
جنبش) وجود
داشت که در این
دوره شکل
گرفته بودند.
اما گاهی
اوقات در چند
سال گذشته به
نظر میرسید
ارادهای ایجابی
برای تجزیه
وجود داشته
است. این
موضوع در بریتانیا
بسیار بارز
است، جایی که
آغاز به کار
حزب وحدت چپ
در ۲۰۱۳
مطالبات بسیاری
از اکتیویستها
را برای بدیلی
متحد در برابر
حزب کارگر جلب
کرد- تا صرفاً
فهرست بدیلهای
ممکن را افزایش
دهد (حزب
احترام،
اتحادیهی
کارگری و
ائتلاف سوسیالیستی،
نه به اتحادیهی
اروپا
(No2EU) و غیره).
علاوه
بر این،
موضوعاتی که
به نظر میرسید
به روزگار بد
گذشته تعلق
داشتند- برای
مثال، ماهیت
استالینیسم-
بازگشتهاند
تا چپ رادیکال
را به دردسر بیندازند.
این امر
کاملاً در مسیر
ائتلاف توقف
جنگ
(Stop the War Coalition) آشکار
است که نقشی
اساسی در
گسترش جنبش
ضدّ جنگ، نه
فقط در بریتانیا
که به لحاظ بینالمللی
پس از ۱۱
سپتامبر ایفا
میکرد. پس از
افول جنبش در
طول نیمهی
دوم دههی
نخست قرن ۲۱،
سیاست استالینیستی
به نحوی فزاینده
در میان
مقامات
ائتلاف توقف
جنگ مسلّط شد
و به ابتکار
عملهایشان
شکل داد-
مثلاً محکوم
کردن مداخلهی
غرب در سوریه
در حالی که
کشتارهای رژیم
بشار اسد را
نادیده میگرفت
و اتخاذ رویکردی
اردوگاهی (campist) به
بحران اُکراین
که ناتو و
اتحادیهی
اروپا را
مقصّر میداند
اما کاری به
کار تصاحب کریمه
توسط روسیه
ندارد. (۷)
البته
میتوان حکایت
بسیار متفاوتی
را در مورد
چند سال گذشته
گفت: آن احزاب
ممکن است در
بحران باشند
اما جنبشها
وضع خوبی
دارند. این
گفته فاتحهی
آنچه را به عنوان
بحران چپ
سازمانیافته
وصف کردم، میخواند.
کتاب چرا همهجا
شورش میشود؟
پل میسون به
خوبی بیانگر
مضمون اصلی همین
گفتار است-
تجلیل از موج
جدید مقاومت
ضدّ سرمایهداری
که با انقلابهای
عربی آغازید
(شورشهایی بیشتر
علیه تأثیرات
تقابلساز و بینواساز
نولیبرالیسم
تا علیه
استبداد) و طنینهایی
که در کشورهای
شمال با جنبش ۱۵ مه در
حکومت اسپانیا
و تسخیر وال
استریت و
نمونههای
مشابه بیشمارش
یافت. (۸) سایر
اعتراضها را-
کمی زودتر
(اعتراض
دانشجویان بریتانیا
در ۲۰۱۰) یا
دیرتر (برزیل
و ترکیه در ۲۰۱۳)- به
راحتی می-توان
به منظور
ارائهی تصویر
جامعی از
مبارزات افقی
نامتمرکز که
به نحوی
خودانگیخته زیرآب
سرمایه را
زدند و «چپ قدیم»
را غافلگیر
کردند، در این
داستان جا داد.
مشکل
این است که
دولت، فرآیند
سیاسی گستردهتری
که بر آن
تمرکز دارد و
احزابی که برای
آن مبارزه می-کنند،
عوامل تعیینکنندهی
اصلی امر
اجتماعی
هستند، خواه
اتونومیستها
و نولیبرالها
ساودهلوحانه
ادعایش را
بکنند یا نه.
در مورد مهمترین
مورد- مصر- فیلیپ
مارفلت در آخرین
شمارهی نشریهی
ما (انترناسیونال
سوسیالیست)
نشان داد
چگونه خطاهای یک
حزب (اخوانالمسلمین)
و خیانتهای
سایر احزاب (لیبرالها،
چپ استالینیست
و ملیگرا)
درها را به روی
ارتش جهت ترتیب
دادن حملهای
ضدّ انقلابی
گشود. (۹) تسخیر
پارک گزی در
استانبول
اتفاق افتاد و
سپری شد و
پارک را از
تخریب نجات
داد اما اجازه
داد سیاست ترکیه
همچنان تحت
استیلای نخستوزیر
رجب طیب اردوغان،
به رغم تقابلهای
خجالتبار او
با جنبش مبهم
طرفداران فتحالله
گُلن
(Gulenist) و واکنش
خشونتآمیز
به فاجعهی
معدنکاران
سوما، بماند.
جنبش
تسخیر بیشک
فضای سیاسی در
ایالات متحده
را دگرگون کرد
و توجهی ویژهعطف
نابرابری
اقتصادی کرد،
اما چپ آمریکا
همچنان
پراکنده و محلی
است که اجازه
میدهد حزب
دموکراتیک
سلطهی خود را
حفظ کند. توصیف
پیش رو از
«مارکسیستهای
هزارهای» بیست
و اندی سالهی
آمریکا، به
معنای تبیین
رادیکال شدن
آنهاست، اما
به همان
اندازه اهمیتی
که دموکراتها
همچنان به
عنوان نقطهی
ارجاع دارند
را برجسته میکند:
انتخاب
باراک اوباما
به خاطر حمایتهای
افراد زیر سی
سال بود، اما
نگرشهای
طرفداران
جوان او- چیزی
شبیه به یک
دوران طلایی دیگر
اما با بیونسهها (Beyoncé)یی بیشتر-
ناقص بودند.
همین که ثابت
شد جابه-جاییهای
تیموتی گیثنر،
رام ایمانوئل
و هیلاری کلینتون
مأیوسکننده
بودند، مفرهای
جدیدی برای
انتظار اینکه
اوباما رو بیاید،
ایجاد شدند.
دستورالعمل سیاسی
کهن الگوی
جنبشهای
هزارهایمیتوانست
با مشارکت
داوطلبانه در
کارزار ۲۰۰۸
اوباما و پیوستن
به یکی از
جماعتهای عظیمی
که به صفآرایی
جناح دولتی او
در آخرین روزهای
منتهی به
انتخابات شکل
میدادند،
آغاز شده
باشد؛ سپس با
پرش به دو سال
جلوتر، می-توانست
با پیوستن به
جنبش «حمایت
از بازگشت
سلامت روان و/یا
ترسِ» جان استیوارت
و استفان
کلبرت، تفسیر
هجوآمیزی از
شعار «امید و
تغییر» که به
همان جمعیت
منتهی میشد؛
و، دست آخر،
در پاییز ۲۰۱۱،
گشتی در زاکوتی
پارک یا سایر
دژهای درهمریختهی
تسخیر وال
استریت، آغاز
شده باشد. (۱۰)
به
بیان کلیتر،
نشانهی شکل
جدید سیاست در
حال ظهور چپ
آشکارتر از چیزی
است که وجود
دارد. بحران
اقتصادی و
اجتماعی عمیق
در یونان و
مقاومت شدید
طبقهی کارگر
علیه سیاستهای
ریاضتی تحمیل
شده از جانب
سهگانهی کمیسیون
اروپا، بانک
مرکزی اروپا و
صندوق بینالمللی
پول موجب شد
حزب سیریزا
موقعیت مسلّط
را در چپ میانهی
سیاست یونان
به دست آورد.
پس از پیشرفتهای
چشمگیر سیریزا
در انتخابات
پارلمانی مه و
ژوئن ۲۰۱۲،
نُچنُچهای زیای
در باب توصیف
من از سیاستهای
آن به عنوان
چپ رفرمیست یا
آنچه ادعا میشد،
شکل گرفت که
ناکام از
پرداختن به حد
و مرزی بود که
سیریزا با
دوگانگیهای
قدیمی اصلاح و
انقلاب داشت.
در دو سال
متعاقب آن، سیریزا
تحت رهبری
آلکسیس تسیپراس
مستقیماً به
منظور ارائهی
خود به مثابهی
حزب مسئول
دولت گام به
عرصهی میانه
گذاشت و در این
فرآیند، اپوزیسیون
چپ خود را به
حاشیه راند. این
چرخش در کنار
کشیدن تسیپراس
پس از
انتخابات
اروپا به نفع
معمار فرتوت
راست میانهی
ریاضت اقتصادی،
ژان-کلود یونکر
برای کرسی کمیسیون
اروپا، تجلی مییابد:
در مقام مقایسه،
رفرمیسم چپ
وجههی خوبی
دارد.
در
بریتانیا
جنبش دانشجویی
به نحو شگفتانگیزی
گسترش یافت و
تقریباً با
همان سرعت
ناپدید شد و
چپ دانشجویی
را با نوستالژی
۲۰۱۰ در
حالتی فلج و
فرو رفته در
باتلاق فرصتطلبی
تنها گذاشت.
مقاومت در
برابر نسخهی
ریاضتی
ائتلاف لیبرال-محافظهکار
منجر به غوغای
ابتکار عملها
شد، که دامنهاش
از گروه
آن-کات بریتانیا (UK Uncut)، به واسطهی
نسخهی محلی
جنبش تسخیر،
تا اقدامات
مجمع مردم (People’s Assembly) برای
فراهم آوردن
چهارچوبی
فراگیر در
راستای
مقاومت خود
گسترده بود.
اما فارغ از
تأیید الگوی
«جنبشهای
اجتماعی خودآیین»
که برای مجامع
اجتماعی تبدیل
به جزمی شد که
پس از چرخش
قرن ظهور کرد،
این ائتلافهای
متعدّد اثبات
کردهاند که
تا حدود
متفاوتی متکّی
بر حمایت بزرگترین
اتحادیهی
کارگری، یعنی
اتحادیهی
وحدت
(Unite) بودند که دبیر
کل آن، لن مککلاسکی،
است که یک
رهبر چپ اتحادیهی
کارگری سنتی
در پی «بازپسگیری
حزب کارگر» از
سوسیال لیبرالیسم
دورهی بِلِر
و براون است.
ادامه
دارد
یادداشتها
۱: Summers, 2013. Thanks to Esme Choonara,
Joseph Choonara, Panos Garganas, Charlie Kimber, Sheila McGregor and John
Molyneux for their comments on this article in draft.
۲: Donnan, Bland and Burn-Murdoch, 2014.
۳: Roberts, 2013.
۴.منظورم
از «چپ رادیکال»
جریاناتی است
که نولیبرالیسم
را، خواه بر
مبنایی به
وضوح انقلابی یا
به شیوهای که
از گزینش بین
اصلاح و انقلاب
اجتناب میکنند
یا حتی برخی
نسخههای سوسیال
دموکراسی چپ
را در بر میگیرد،
مردود میشمارند.
این طیفی است
که از
NPA و
SWP تا جبههی
چپ و حزب چپ را
شامل میشود و
سیریزا جایی
در میانهی آن
قرار میگیرد.
در این مقاله
من اساساً (هر
چند نه
انحصاراً) بر
اروپا تمرکز
دارم.
۵. برای
ارزیابی جنبش
جهانیسازی دیگر
در طول انکشاف
ابتداییاش
بنگرید به کالینیکوس،
۲۰۰۳.
۶: For background, see Kimber and Callinicos,
2013
۷. به نحوی
شرمآور برخی
از اعضای اصلی
سابق
SWP در میان
مقامات
ائتلاف توقف
جنگ با این
گواه اردوگاهی
رایج موافقند
که مشارکت
طولانی در سیاست
انقلابی، جایگزین
تأثیر همیشگی
عضویت در یک
سازمان قوی نمیشود.
۸: Mason, 2012.
۹: Marfleet, 2014.
۱۰: Shenk, 2014.
منبع:
http://www.isj.org.uk/index.php4?id=994&issue=143