قطعنامه
پیشنهادی به
کنگره نوزده
سازمان پیرامون
مسائل بین
المللی
نگاهی به
رویدادهای
سال گذشته در
عرصه جهانی از
یک سو تداوم
روندهای سال
گذشته را نشان
میدهد، و از
سوی دیگر
حوادث جدیدی
رخ داده است
که از ویژگیها
و مختصاتی
برخوردار است
که درنگ و
شناخت آنها
برای داشتن
تصور روشن از
سیر آتی روندهای
عمومی جهان به
یک امر ضروری
تبدیل شده
است. هم اکنون مهمترین
مولفههایی که
در عرصه بینالمللی
چهره جهان را
میسازند عبارتند
از: بحران
اقتصادی نظام
سرمایهداری،
تحرک دولتهای
بزرگ در تنظم
مناسبات بینالمللی،
جنبشهای اعتراضی
در چهار گوشه
جهان و
بالاخره
انقلابات کشورهای
عربی که در یک
ترکیب معین
تصویر کلی از
جهان معاصر به
دست میدهند.
پس بگذارید
وجه مشخصه
هریک از این
مولفهها را
در سال گذشته
مورد بررسی
قرار دهیم.
بحران
اقتصادی:
در چهل و
چهارمین
اجلاس اقتصاد
جهانی که در
ژانویه سال
جاری در داووس
برگزار شده و
در آن برجستهترین
شخصیتهای
اقتصادی و
سیاسی مدافع
نظام سرمایهداری
شرکت داشتهاند،
ادعا شده که
بحران
اقتصادی که از
سال 2008 شروع شده
بود هم اکنون "پشت
سر گذاشته شده"
است. برای
داوری و سنجش
از میزان صحت
ادعای آوازهگران
نظام حاکم بر
جهان یک
ارزیابی عینی از
شرایط واقعی
اقتصادهای
کشورهای بزرگ
و موثر یک
امری ضروری به
شمار میرود. در این
باره قبل از
هر چیز نگاهی
به بزرگترین
اقتصاد جهان
یعنی امریکا امری
ضروری محسوب
میشود. بنا به
گزارش صندوق
بینالمللی
پول رشد
اقتصاد در سال
2011، 8/1% بوده، در
سال 2012، 8/2% و در
سال 2013، 4/2% بوده
است اما در سه
ماهه اول سال 2014
رشد اقتصادی 1/0%
بوده است.
شاخص بیکاری
در امریکا رقم
8% را نشان
میدهد کسری
بودجه کماکان
دامنگیر دولت
اوباما است و
تراز
بازرگانی در
سطحی بسیار
منفی قرار
دارد. اما
مقایسه کسری
بودجه و تراز
بازرگانی
نسبت به سال 2009
کمتر شده است.
این شاخصها
نشان میدهند
که در حال
حاضر اقتصاد
امریکا آهنگ
کُند و
ناپایداری از
رشد را تجربه
میکند،
بیکاری نیز
بسیار آهسته
کاهش پیدا
میکند و علایم
اولیه خروج از
بحران خود را
نشان میدهد.
معهذا این
شاخصها از سوی
دیگر نشان
میدهند که
اقتصاد
امریکا با رشدی
پایدار،
مطمئن فاصله
چشمگیری دارد.
در اروپا
به استثنای
آلمان که
دارای رشد
اقتصادی 8% است
و تا حدی
اسپانیا،
سایر کشورها
از شرایط
مساعدی
برخوردار نیستند
و رشد اقتصادی
در آنها سیر نزولی
دارد. شاخص
رشد اقتصادی در
کشور فرانسه
یعنی دومین
اقتصاد اروپا
0% را نشان میدهد،
بیکاری در
جوانان در سطح
بالا و به مرز بحرانی
خود نزدیک
میشود. همین
موقعیت
شکننده اقتصادی
فرانسه قدرت
رقابت جهانی
این کشور را
بسیار کاهش
داده است. این
مشکلات که از
زمان سارکوزی
شروع شده و
رولاند با وعده
حل آنها در
انتخابات
پیروز شده بود،
نه تنها کاهش
نیافته است،
بلکه حتی
میتوان گفت که
نسبت به گذشته
در حوزههایی
(وضع بیکاری
جوانان) بدتر
شده است.
ایتالیا
سومین اقتصاد
اروپا از رشد 1%
برخوردار است
، اما بیکاری
جوانان رقم
بالایی را
نشان میدهد.
بدهی دولت ایتالیا
نرخ بالایی دارد
و کسری بودجه از
جمله مشکلات
ساختاری دولت
ایتالیا
محسوب میشود.
به علاوه
صنایع
ایتالیا نسبت
به صنایع رقبای
اقتصادی از
قدرت رقابت
پایینی
برخوردار است.
بررسی
شاخصهای
اقتصادی در
انگلیس نیز
سیر نزولی را
نشان میدهد که
مردم این کشور
را به شدت
نگران کرده
است. گزارش
های اقتصادی
از این کشور حاکی است
که سیر صعودی
بدهی ها در
انگلیس ادامه
دارد. و
نخستین بار،
میزان بدهی
های انگلیس از
رقم یک
تریلیون پوند
فراتر رفته
است.
رشد
اقتصادی در
چین در سال 2010، 7/10
بوده است اما
در ربع اول
سال جاری این
رشد به 4/7 پایین
افتاده است.
بدهی دولتی و
خصوصی در سال 2008،
130% تولید
ناخالص داخلی
بود، اما این
نرخ در سال 2013 به
230% تولید ناخالص
داخلی افزایش
یافته است. در
چین ارزش پول
ملی یعنی یوان
بالاست که خود
این امر سبب
کاهش صادرات
این کشور
میشود. به
علاوه مزدها
نیز نرخ نسبتا
بالایی پیدا
کرده اند که
در مجموع باعث
شده که
قیمتهای
تولید در این
کشور افزایش
یابد. از سوی
دیگر تقاضا از
سوی کشورهای
اروپایی و "بازارهای
نوظهور" کاهش مییابد.
این دو دسته
عوامل در کاهش
صادرات چین و
در نتیجه کاهش
رشد اقتصادی
نقش موثری
ایفا کردهاند.
عنصر منفی
دیگری که در
چین مشاهده
میشود رشد
بانک داری
سایه است که
بیشتر در حوزههای
احتکار و
معاملات مالی
فعال اند تا
در تولید.
نگاهی به
آمارهای
اقتصادی و مقایسه
سال 2008 با 2013 رشد
این بخش
را به خوبی نشان
میدهد . اگر
حجم اقتصادی
این بانکها در
سال 2008 25% سرمایهگذاری
خارجی را به
عهده داشتهاند
در سال 2013، 90% رشد
یافته است.
این فعالیتها
که با ریسک
بالایی همراه
اند شکنندگی
اقتصاد را چین
را هر دم
افزایش میدهد.
از این روست
که سرمایه
گذاری خارجی در
چین کاهش پیدا
کرده در عوض
به سوی ویتنام
و تایلند
سرازیر شده
است.
در هند
نیز ما با
کاهش رشد
اقتصادی روبهرو
بودهایم. در فاصله
سال 2002 تا 2011 رشد
اقتصادی 7/7% بوده
است، اما در
فاصله 2013 تا ربع
اول 2014 این رشد
به 6% تنزل پیدا
کرده است. در
سال گذشته
سرمایهگذاری
خارجی در هند
کاهش پیدا
کرده و روپیه
پول ملی این
کشور ارزش خود
را از دست
داده است. به
علاوه هند بر
خلاف چین دچار
کسری بودجه
است و حجم تولید
کالاهای
ساخته شده آن به 17%
رسیده است که
در مقایسه با
چین که 36%
اقتصاد آن را
تشکیل میدهد
فاصله قابل
توجهی را نشان
میدهد. در سال
گذشته تورم در
هند رشد داشته
و با وجود این
که 51% نیروی کار
هند در
کشاورزی کار
میکنند،
بازدهی این
بخش 17% بیشتر
نبوده است. و
بخش کشاورزی
را به نحوی با
رکود مواجه
ساخته است. برخلاف
چین سطح آموزش
هند، زیربنای
اقتصادی، در
سطح نازلی
قرار دارد.
هند برخلاف
چین که از
مازاد
بازرگانی
برخوردار است با
کسری تراز
بازرگانی روبهرو
است و میزان
وارادت به طور
پیوسته بیشتر
میشود.
بزرگترین
نقطه قوت هند
در سالهای گذشته
را میتوان در
رشد تولید
خدمات توام با
کار ماهر سراغ
گرفت. همین
رشد تولید
خدمات بخش
قابل توجهی از
نیازهای
کشورهای
پیشرفته نظیر
مراکز تلفن،
برنامهنویسی
برای شرکتها،
کارهای
دفتری،
کارهای حقوقی
... را تامین
میکرده است که
در حد خود باعث
بالا رفتن مزد
به طور نسبی
نسبت به کل اقتصاد
هند شده است.
یک
ارزیابی فشرده
از سیر بحران
اقتصادی در
جهان نشان
میدهد که:
·
کانون بحران
که در سال 209-2008 در
امریکا قرار داشت،
در سال2013- 2010 به
اروپا منتقل
شد و از سال 2013 به
بازارهای
نوظهور نظیر
کشورهای بریکس(برزیل،
روسیه، چین،
هند و افریقای
جنوبی) که
انتظار میرفت
همچون موتور
حل بحران عمل
کند، و مینت(مکزیک،
اندونزی،
نیجریه و
ترکیه) منتقل
شده است.
·
بسیاری
از دولتهای پیشرفته
سرمایهداری
کماکان دچار
کسری بودجه اند
·
میزان بدهی بسیاری
از دولتها از
صدرصد تولید
ناخالص ملی
بالاتر است.
·
میزان
نقدینگی در
دست دولتها
بالاست در عوض
نرخ بهره
پایین است
·
این نقدینگی
بالا نه در
جهت تولید،
بلکه به سوی
بانکهای سایه
و فعالیتهای
مالی سرازیر
شده است. به
عنوان نمونه
میزان آن از 62
تریلیون دلار
در سال 2007 به 71
تریلیون دلار
در سال 2012 رسیده
است. در واقع
آنهایی که بی
طور بیواسطه
عامل بحران
بودهاند از
قَبَل بحران
بیشترین بهره
را به دست
آوردهاند.
·
بسیاری از
کشورها در حال
حاضر نظیر
برزیل، مکزیک،
کشورهای
اروپایی نظیر
یونان،
پرتقال در
موقعیت
اقتصادی
شکننده قرار
دارند و
سرمایهگذاری
در این کشورها
مخاطره آمیز
است.
نظام مناسبات
بینالمللی
برای این
که تصویری کلی
از نظام
مناسبات بینالمللی
در سال گذشته ارائه
داد شناخت
سیاستها،
اقدامات و جهتگیریهای
سه بازیگر
بزرگ مناسبات
بینالمللی،
بلوک غرب(امریکا
و متحدان آن)،
روسیه و چین
امر اساسی به
شمار میرود.
بگذارید از
بلوک غرب به
عنوان
بزرگترین
بلوک آغاز
کنیم. این
بلوک که 60%
تولید ناخالص
جهانی، 33% از
تجارت کالا در
جهان و 42% تجارت
خدمات جهانی
را در دست دارد،
براستی
بزرگترین
بلوک جهان
معاصر محسوب
میشود. میزان
صادرات کالا
از اروپا به
امریکا 260 بیلیون
پوند، خدمات 139
بیلیون پوند و
سرمایهگذاری
6/112 بیلیون پوند
است. و صادرات
کالا از
امریکا به
اروپا 9/127
بیلیون پوند،
خدمات 180 بیلیون
پوند و سرمایهگذاری
5/144 بیلیون پوند را
تشکیل میدهد.
میزان سرمایه
گذاری امریکا
در اروپا سه
برابر بیشتر
از میزانی است
که به آسیا
اختصاص دارد و
سرمایه گذاری
اروپا در
امریکا 8
برابر نسبت به
هند و چین. این
آمارها درجه
ادغام و
همکاری درون
این بلوک را
به خوبی به
نمایش
میگذارد.
این
بلوک در راستای
تقویت خود در 12
فوریه سال قبل
به طور جدی
وارد مراحل
اساسی تنظیم
بیانیه ترانس
آتلانتیک(همکاری
اقتصادی
ماواری
آتلانتیک) شده
است. پیش نویس
اولیه آن در
اوایل ماه مه،
از سوی اعضا
امضا شده است
و قرار است تا آخر
سال 2014 به نتیجه
نهایی برسد.
سیاست ادغام
هر چه بیشتر
بلوک غرب
البته رعدی در
آسمان بی ابر
نبود، ایدههای
اولیه آن بعد
از پایان جنگ
سرد اعلام شده
بود. این
پیمان البته
با مخالفتهای
اتحادیههای
کارگری،
نهادهای
حقوق بشری،
سبزها و حتی
بخشهایی از سوسیال
دموکراسی مواجه
شده، معهذا با
نهایی
شدن این همکاریها
قدرت اقتصادی
این بلوک به
مراتب افزایش
مییابد. روند
همکاری بلوک
غرب در سال
گذشته البته
خطی مستقیم و
بدون تنش
نبوده است.
اگر بر سر تحریم
ایران این
بلوک متحد عمل
کرده، در
پیوند با
اوکراین با خللی
مواجه بوده
است. به علاوه ماجرای
اسنودن نیز تا
حد معینی
روابط میان
این بلوک را
خدشهدار کرده
است. اقدام
بسیار مهمی
دیگری که بلوک
غرب در سال گذشته
در جهت تقویت
اردوی خود
برداشته
امضای پیمان
همکاری ماورای
پاسیفیک بوده
است. این
بیانیه مشترک
نه تنها خصلت
اقتصادی دارد
بلکه ویژگی
استراتژیک آن
نیز برجسته است. یکی
از هدفهای محوری
ایالات متحده
ایجاد موازنه در برابر
نفوذ رو به
رشد چین است. و
بیانیه 24 ماه
مه 12 کشور
استرالیا،
شیلی،
کانادا،
ژاپن، مالزی،
مکزیک،
نیوزلند، پرو،
ویتنام،
سنگاپور،
برونای،
امریکا نقطه
عطف مهمی در
این جهت به
شمار میرود.
همکاری
در ماواری پاسیفیک
پیشتر از سوی
شیلی،
نیوزلند،
سنگاپور و
برونای که به
اتحاد 4 کشور
معروف بود
آغاز شده بود
و مذاکره بوش
با این 4 کشور
زمینههای
همکاری را
فراهم کرده
بود. یکی از
محورهای مهمی
که این کشورها
را به ویژه
ویتنام،
فلیپین،
مالزی به سوی اتحاد
جلب میکند
مساله دریای
جنوبی چین و دریای
شرقی چین است.
که اولی مکانی
است محل
مناقشه با
ویتنام، فیلیپین،
مالزی و دومی محل
نزاع با ژاپن
و کره جنوبی.
اولی اختلاف
بر سر مالکیت
جزایر(پاراسل،
اسپراتلی، سد
ساحلی
اسکاربورو) و
معبر مهم
دریایی
متمرکز است ، مثلاً
در دریای جنوبی
چین، آمریکا
از ادعاهای فیلپین
و ویتنام نسبت
به برخی از
جزایر واقع در
این دریا
حمایت می کند،
که هم اکنون
این جزایر تحت
حاکمیت دولت
چین قرار دارند. دومی بر
سر کنترل
منابع و
انتقال گاز و
نفت. امریکا
با صراحت
اعلام کرده که
در قبال چین
از کشورهای
ویتنام،
فلیپین و
مالزی دفاع
خواهد کرد.
این اتحاد در
سیر حرکت خود
ممکن است دیگر
کشورها نظیر
تایوان،
کلمبیا، هند
لائوس را نیز
به خود جلب
کند. هم اکنون
حجم مبادلات
بین این 12 کشور به
90 میلیارد
دلار رسیده
است. این
پیمان با
پیمان
آتلانتیک در
یک سطح قرار ندارد.
پیمان
آتلانتیک
تثبیت شدهتر
است و پیمان
پاسیفیک هنوز
در آغاز راه
قرار دارد.
پیشبینی
میشود که این
دو پیمان
درآینده با هم
همکاری کنند و
در هم ادغام
شوند.
روسیه
بازیگر دیگر
نظام مناسبات
بینالمللی
است. این کشور
یکی از اعضای
کشورهای بریکز
است که رشد
اقتصادی آن 6%
بوده است. این
کشور اساسا
صادرکننده مواد
خام است و به
علت فقدان
زیربنای
مستحکم اقتصادی
تا کنون
نتوانسته است
تولیدات خود
را در سطح
رقابت با
کشورهای
پیشرفته
ارتقاء دهد.
هم اکنون 60%
صادرات این
کشور را نفت و
گاز تشکیل
میدهد و 40%
کالاهای
ساخته شده را
از کشورهای دیگر
وارد میکند.
قدرت اصلی روسیه
در منابع
انرژی آن
نهفته است
(اروپا از حیث
انرژی به
روسیه وابسته
است). این کشور
اما به لحاظ تکنیک
نظامی کشور نیرومندی
محسوب میشود.
قدرت روسیه
صرفا به سبب
زرداخانه
اتمی آن نیست،
بلکه در تکنیک
اسلحه سازی
پیشرفته آن
نیز هست. بنا
به ارزیابی
"قدرت آتش
جهانی" نیروی
نظامی روسیه
منهای قدرت
اتمی آن کماکان
بعد از امریکا
در مقام دوم
قرار دارد.
این کشور که
از زمان پتر
کبیر یک
امپراتوری
بزرگی را
هدایت میکرد
بعد از
فروپاشی با
روندی روبهرو
میشود که
متحدان خود را
یکی پس از
دیگری از دست
میدهد.
کشورهای بلوک غرب
شروع میکنند
متحدان روسیه
را از لحاظ
اقتصادی در
اتحادیه
اروپا و از
حیث نظامی در
ناتو ادغام
کنند. درونمایه
این سیاست غرب
را باید در
ممانعت از امکان
تبدیل مجدد
روسیه به یک
رقیب قدرتمند
جستجو کرد.
بعد از اتمام
ماه عسل دوره
یلسین و حتی
تا دوره اول
ریاست جمهوری
پوتین، از
فوریه 2007 به بعد
انتقاد از
امریکا آغاز
میشود و در
ماجرای
گرجستان جدایی
سیاست روسیه
با غرب خصلت آشکار
پیدا میکند.
در ماجرای
سوریه این
شکاف دهن باز
میکند و در
ماجرای
اوکراین به یک
رویارویی
عریان بدل
میشود، ورقابتهای
ژئوپولیتیک
هر چه آشکارتر
میشود.
بازیگر
دیگر صحنه بینالمللی
کشور چین است.
کشوری که در
طی یک دوره طولانی
30 ساله از یک
رشد اقتصادی
به طور متوسط 10%
برخوردار است.
تولید ناخالص
داخلی در میان
کشورهای جهان
و بعد از
امریکا در
مقام دوم قرار
دارد. تولید کالا
بدون خدمات در
مقام اول است.
و بزرگترین صادر
کننده دنیا به
شمار میرود. و
این در حالی
است که امریکا
با کسری بازرگانی
مواجه است. هم
اکنون یک سوم
تولیدات جهان
از چین صادر
میشود. اگرچه
درجه تکنیک
نظامی چین از
پیشرفت خوبی برخوردار
نیست اما از
حیث قدرت
نظامی بعد از
امریکا و
روسیه در مقام
سوم قرار
دارد. چین
پیوند
دوجانبه
اقتصادی
زیادی با غرب
یعنی اروپا و
امریکا دارد
برخلاف روسیه
که اقتصاد آن
از این خصوصیت
برخوردار
نیست.
اگر از
نقطه نظر
روابط دو
جانبه روسیه و
چین به مساله
نگاه کنیم،
آنها نیاز
دارند که در
مقابل غرب به
یک دیگر نزدیک
شوند تا
توازنی را در
برابر قدرت
رقیب به وجود آورند.
پیمان
شانگهای
پیمانی است که
هر دو کشور در
آن عضویت
دارند و در
برخی مواقع
این دو کشور
به مانور
مشترک نظامی
نیز دست
میزنند. البته
باید به یاد
داشته باشیم که
این دو کشور
اگر در برابر
غرب وحدت
دارند بر سر
نفوذ در آسیای
میانه و شرق
آسیا با یک
دیگر به رقابت
میپردازند.
نفوذ چین در
تاجیکستان
باب میل روسیه
نیست. چین اگر
چه بزرگترین
خریدار اسلحه
از روسیه است(25%
سلاحهای
روسیه از سوی
چین خریداری
میشود) اما
روسیه از فروش
سلاحهای
پیشرفته به
چین خودداری
میکند. این دو
کشور تا سالها
بر سر قیمت گاز
با یک دیگر
اختلاف داشتهاند
و بعد از
حادثه
اوکراین بود که
بر سر قیمت گاز
توافق کردهاند.
روسیه یک
چهارم
نیازهای چین
را تامین
میکند. اما
چین رابطه خود
را به روسیه
محدود نمیکند
و همهنگام با
کشورهای دیگر
نظیر
ترکمنستان،
بنگال و کشورهای
خلیج منابع
انرژی گاز و
نفت خود را
تامین میکند.
به طور چکیده
این دو قدرت
بزرگ جهانی
دارای منافع
مشترکی اند،
در عین حال هر
یک از منافع جداگانه
نیز برخوردار
است. آنها
برخلاف کشورهای
درون بلوک غرب
وحدت
استراتژیک
ندارند،
وانگهی چین به
گونهای
هشیارانه
حرکت میکند که
حساسیت غرب را
نیز
برنیانگیزد.
در سال
گذشته حادثهای
در صحنه بینالمللی
رخ داد که به
سهم خود بر
نظام مناسبات
بینالمللی،
توازن قوای
بین دولتها،
سلسله مراتب
آن روشنایی
میاندازد.
ماجرای
اوکراین
اگرچه از ریشههای
داخلی تغذیه
میکند معهذا
دارای سویهها
و پیامدهایی
است که به
مراتب از
چارچوب این
کشور فراتر
میرود. برای
این که درکی
روشنی از
حادثه
اوکراین داشته
باشیم باید از
پس زمینههای
تکوین آن تصور
روشنی داشته
باشیم. پس از
فروپاشی
اتحاد شوروی،
سیاست غرب در
پاسخ به این
حادثه، نه
انحلال
پیمانهای
نظامی خود،
بلکه ادغام کشورهای
سابق این
بلوک
از حیث سیاسی
– نظامی در
اردوی خود بوده
است. بلوک غرب
از مستی دوران
یلسین و نرد عشق
دوره اولیه
پوتین با
کشورهای غربی
به خوبی بهرهبرداری
کرد و حلقه
محاصره دور روسیه
را تنگتر کرد.
با عقد قرارداد
یانکوویچ با
اتحادیه
اروپا روسیه
که همیشه در
سیاست داخلی نفوذ
قابل ملاحظهای
داشته از طریق
رشوه، وعده
کمک، مهمتر از
همه اهرم گاز
تلاش میکند که
این قرارداد
پا نگیرد، در
عوض اوکراین
را مجبور
میکند به اتحادیه
اقتصادی
اوراسیا بپیوندد.
اتحادیه
اوراسیا،
اتحادیهای
است که بر
اساس ایده
روسیه در حال
شکل گیری
است و سنگ بنای
آن در قالب
اتحادیه
گمرکی
اوراسیا میان
سه کشور
روسیه،
قزاقستان و
بلاروس (روسیه
سفید) گذاشته
شده است. از
اواسط
سپتامبر 2009 سه
کشور در خصوص
ایجاد تعرفه
گمرکی مشترک
به توافق دست
یافتند، در
نشست سران سه
کشور در مینسک
این
توافقنامه به
امضای روسای
جمهوری آنها
رسید.
عدم پیگیری
سیاست
یانوکویچ در
ادغام با غرب
موجی از
اعتراضات را
در اوکراین که
پیشتر آغاز
شده بود در
ابعاد بزرگی
دامن زد. این
اعتراضات که
بر بستر فساد
طبقه سیاسی
حاکم، سقوط
شرایط زندگی
مردم، مداخله
سازمانیافته
نیروهای طرفدار
غرب برآمد
کرده بود به
نحو باور
نکردنی درست
شب عقب نشینی یانوکویچ
در برابر
نیروهای اپوزیسون
طومار رژیم
حاکم را در مینوردید.
روسیه که
حوادث
اوکراین را با
حساسیت تعقیب
میکرد در
ابتدا تلاش
کرد که کریمه
از اوکراین
جدا شود، سپس
در قسمت جنوب
و شرق اوکراین
از طریق
روسهای ساکن
این مناطق به
ایجاد اغتشاش
دامن زند.
اوکراین که
بزرگترین،
پرجمعیتترین
و از نظر
اقتصادی،
کشاورزی،
صنعتی مهمترین
جمهوریهای
سابق اتحاد
شوروی بود با
روسیه و بلا روس
سه کشوری
بودند که بعد
از فروپاشی
شوروی اتحاد
استراتژیک
خود را حفط
کرده بودند؛
بنابراین
برای روسیه از
اهمیت
ژئوپولیتیک
تعیینکنندهای
برخوردار بود.
ادغام
اوکراین در
غرب "عمق
استراتژیک"
روسیه از 1500
کیلومتر را به
500 کلیومتر
کاهش میدهد،
یعنی ناتو به
پشت دروازههای
روسیه نزدیک میشود.
همین عنصر "عمق
استراتژیک" و
فاصله
جغرافیایی
بود که به سهم
خود ناپلئون
را در سال 1812 و
ارتش نازی را
در جنگ جهانی
دوم زمینگیر
و به گل
نشانده بود. به
علاوه کریمه
مکانی است که
ناوگان ششم
روسیه در آن
جا مستقر است
و این بندر
تنها راهی است
که روسیه را
به مدیترانه
وصل میکند و
از سوی دیگر دسترسی
به دریای
سیاه، ترکیه،
بلغارستان، گرجستان،
رومانی، را
امکانپذیر
میسازد. بنابراین
تغییر جهت
اوکراین، به
هیچ وجه برای
روسیه قابل
تحمل نبوده و نیست.
سیاست روسیه
البته جدا
کردن این
مناطق بحرانی
به روسیه
نیست، دستکم
حالا با این
توازن قوا
نیست. سیاست
مطلوب از منظر
روسیه اوکراین
بی طرف یا به
قول کسینجر و
بررژینسکی
مدل کشور
فنلاند است.
که ادغام اقتصادی
به ائتلاف و
ادغام در بلوک
سیاسی غرب
نباید منجر
شود.
البته بین
بلوک غرب بر
سر نحوهی
برخورد با
روسیه تفاوتهای
معینی دیده
میشود. در
حالی که امریکا
مخالف دعوت
روسیه در
مراسم
نرماندی بود
کشورهای
اروپایی از
جمله فرانسه و
آلمان با آمدن
پوتین به
مراسم موافق
بودهاند.
امریکا در
برخورد با
جدایی طلبان
اوکراین
خواهان شدت
عمل است در
حالی که
کشورهای اروپایی
خواهان
مذاکره با
آنها هستند.
در خود کشورهای
اروپایی نیز اختلاف
نظر معینی در
برخورد با
تحریم روسیه
مشاهده میشود.
اگر انگلیس
خواهان تحریم
منابع انرژی
روسیه است، در
عوض آلمان
تحریم
نهادهای مالی
روسیه را
پیشنهاد
میکند. به
علاوه بر سر
نفس تحریم در
بین خود
کشورهای اروپایی
رویکردهای
متفاوتی وجود
دارد که در حد
خود اراده
واحد در
برخورد به
روسیه را مختل
میسازد.
جنبشهای
اعتراضی
مردمی در جهان
ما در بررسی
حرکات
اعتراضی در
سال گذشته نه
میتوانیم همه
کشورها را
مورد پوشش
قرار دهیم و
نه حتی همه
حرکت اعتراضی
در یک کشور
معین را. در
این جا ما
میتوانیم به
مهمترین و
شاخصترین
جلوههای حرکت
مردمی در سال
گذشته در
ترکیب با
مولفههای دیگر
به طور گذرا
اشاره کنیم تا
تصویری کلی از
موقعیت کنونی
جهان معاصر از
منظر مردمان اعماق
به دست آید.
در سال
گذشته ما شاهد
سه شورش بزرگ
در ترکیه، در
برزیل - در
ابعادی بس
بزرگ- و شورش
در بلغارستان
بودیم که این
آخری
البته توجه
کمی را به خود
مبذول داشت. هر
یک از این
شورشها از
مختصات خاص
خود برخوردار
بودند و در
توازن قوای
معینی به وقوع
پیوستند.
معهذا این
شورشها در
مقایسه با
سایر اشکال
اعتراضات
مردمی رادیکالترین
جلوههای
مقاومت در
برابر نئولیبرالیسم،
حذف تعهدات
اجتماعی
دولت، و دست
اندازی به
حقوق مردم و
طبیعت به شمار
میروند. بررسی
سایر حرکات
اعتراضی در سال
در سایر
کشورها نیز
هریک از
ویژگیهای
معینی برخردار
اند که اهمیت
آنها چندان از
این شورشها کم
تر نبوده اند پس
بگذارید یک
نگاهی اجمالی
به هر یک از این
حرکات بیافکنیم:
اسپانیا
: امسال یکی از
بزرگترین
تظاهرات ( حتی
بزرگتر از
تظاهرات بر
جنگ علیه
عراق) در ماه مارس
در اسپانیا رخ
داد که
بیش از 200 تشکل از
اعتصاب/اعتراض
علیه کاهش
خدمات
اجتماعی و پرداختن
پول به بانکها
در آن شرکت
داشتند.
اتحادیه های
آلترناتیو
مثل اس. آ. تی در
جنوب و ای. اس.
کی در باسک و
سی. ژ. ت
آنارکوسندیکالیستها
نقش اساسی در
این اعتراضات
به عهده
داشتند.
و خواهان
نان، کار و
سرپناه برای
همه شدند. دولت محافظه
کار جدید گام
به گام حقوق
اجتماعی که در
دولتهای
سوسیالیست
پیشین به نفع
مردم تصویب
شده بود دارد
یکی پس از
دیگری آنها را
پس میگیرد. به
علاوه بر اثر
سوء استفاده
های مالی کلان
یکی از اعضای
خانواده سلطنت
که منجر به
استعفای خوان
کارلوس شد و
در جریان
جابجایی
سلطنت،
اعتراض بزرگی
با مضمون
جمهوری خواهی
در اسپانیا رخ
داد که صحنه
سیاسی کشور را
تکان داد.
در
بوسنی
یکی از
حرکاتی که در اوایل
سال 2014 پس از جنگ
95-1992 و بر سر کار
آمدن دولتهای
ناسیونالیستی
در این منطقه قابل
توجه بود
اعتراض
هزاران
کارگر و
جوانان بر
علیه خصوصی
سازیها،
بیکاری،
دستمزدهای
پائین، عدم
پرداخت دستمزدها، دزدی،
فساد و
ناسیونالیسم
تفرقه
افکنانه بوده
است. شروع
حرکت به خصوصی
کردن 5
کارخانه
سابقا دولتی
در شهر توزلا
و با اعتصاب و
به خیابان آمدن
کارگران
شبو
برمیگردد که
مانند آتش به
سراسر کشور
کشیده شد.
مردم ساختمانهای
دولتی را تصرف
کردند. در
سارایوو
ساختمانهای
دولتی به آتش
کشیده شد و
دامنه
اعتراضات به
شهرهای
بوسنی،
سارایووا،
زنیکت، بررک،
ییهاک و...
کشیده شد. در
بوسنی بیکاری
44.5 درصد
و 60 درصد
جوانان بیکار
هستند. مردم
در بوسنی مجامع
عمومی موسوم
به پلنوم
تشکیل داده و
در آن خواسته
های خود را که
دستمزد
بالاتر،
خدمات سلامتی
مجانی،
دوباره دولتی
کردن موسسه
های خصوصی، و
پایان دادن به
سیاست
ناسیونالیستی
و استعفای
دولت بود.
در
خاورمیانه در
مصر موج
اعتصابات
کارگری
همچنان ادامه
داشته است .
بیش از 20000 کارگر
در کارخانه
دولتی محلا
الکبرا،
کارگران نساجی،
حمل و نقل،
آهن و فولاد ،
کارگران پست،
دکترها،
داروسازها و
کارکنان
خدمات برای
بهبود شرایط و
افزایش
دستمزد و دیگر
خواستها
اعتصاب کردند.
براساس
گزارش
مرکز مصری
حقوق بشر
رویهم رفته صد
هزار کارگر در
54 اعتصاب و
اشغال
در سال گذشته
شرکت داشتند.
حداقل دستمزد
کانون تمرکز
اعتصابات بود
به این دلیل
که السیسی
برای اینکه در
کودتا پیروز
شود قول
افزایش دستمزد
را داده بود. دولت
کودتا رهبر
سابق
فدراسیون
اتحادیه های
مستقل مصر
باسم کمال او
ایتا را
بعنوان وزیر
کار انتخاب
کردند.
آفریقای
جنوبی: شاهد
حرکات کارگری
بویژه در معادن
و تحت رهبری
اتحادیه هائی
که از کوساتو
جدا شده اند
بوده است. بعنوان
نمونه اعتصاب
کارگران
معادن
پلاتونیوم بیش
از پنج ماه
است که تحت
رهبری
اتحادیه ( آ. ام.
سی. یو) ادامه
داشته. این
اتحادیه پس از
کشتار
مارکیانا،
جای اتحادیه
ان. یو. ام را
گرفت. کوساتو
پس از
انتخابات
آفریقای جنوبی
تغییراتی در
رهبری داده
است و میخواهد
اتحادیه
معدن ان. یو ام.
اس. آ را
که بزرگترین اتحادیه
کوساتو است به
علت عدم حمایت
از آ. ان.
س، از کوساتو اخراج
کند.
برزیل: اعتراضها در
خیابانهای شهرهای
برزیل که در
ابتدا از
اعتراض
دانشجویان
دانشگاهها در
سائوپائولو حول
افزایش هزینههای
حمل ونقل
عمومی با وجود
كیفیت پایین
خدمات اتوبوس
و مترو آغاز شد
بلادرنگ با
خشونت افسران
پلیس نظامی روبهرو
گردید. وقتی
تصاویر خونین
دانشجویان
معترض در
رسانهها
منعکس شد كه
با گلولههای
پلاستیكی و
اسپری فلفل
مورد حمله
قرار میگرفتند،
صفوف
تظاهركنندگان
در
سائوپائولو هرچه
انبوهتر شد. این
اعتراضات و
بسیج گستردهی
مردم در تداوم
خود در ماه
ژوئن ۲۰۱۳ به ۳۵۳ شهر و
روستای برزیل
سرایت کرد. خطاست
هر آینه اگر
ابعاد این
حرکت صرفا با
همین عامل
تبیین کرد. به
نظر میرسد که
برزیل در
برقراری
موازنه بین
لیبرالیسم و
تعهدات
اجتماعی
ناموفق است و
ریشه
اعتراضات آن
را باید اساسا
در عدم سازگاری
این دو
استراتژی
جستجو کرد. به
علاوه "سوءاستفاده
از بودجهی
عمومی و فساد
سیاسی" نیز به
سهم خود در انباشت
مشکلات برزیل
نقش موثری
ایفا کرده_اند.
تظاهرکنندگان
برزیلی در
روند
اعتراضات خود
آن جا که به
هزینههای
جام جهانی اعتراض
میکنند و میگویند ۱۱
میلیارد هزینههای این
مسابقات باید
صرف هزینه های
خدمات
اجتماعی،
بهداشت عمومی
و آموزش میشد.
به نحوی از
انحاء دارند
به هزار زبان
همین حقیقت را
اعلام میکنند.
ترکیه در
سال گذشته
بازهم شاهد شورش
گسترده در
سالگرد
اعتراضات
مردمی بوده
است که تحت
حاکمیت دهسالهی حزب
عدالت و توسعه
نظیر نداشت،
در دوران
مبارزات پارک گزی؛ پنج نفر به
دست پلیس و
اوباش کشته
شدند و هزاران
نفر مجروح
شدند ترکیه از
این رخداد
زخمی بر پیکر
خود حمل میکند
که سالها فضای
سیاسی این
کشور را متاثر
خواهد کرد.
آرژانتین: در سال
گذشته
باید به
اعتصاب بزرگ
کارگران در
آرژانتین
اشاره کرد. در
تاریخ ۱۰
آوریل ۲۰۱۴ در شهرهای
مختلف
آرژانتین،
اعتصاب
سراسری و گستردهای
در اعتراض به
کاهش سطح حقوق
و دستمزدها
برپا شد. این
اعتصاب از سوی
4 هزار نفر از
فعالان کارگری
فراخوانده شد که
در "مجمع ملیِ
اتحادیههای
مبارز" گرد
آمده بودند، دومین
اعتصاب بزرگ
در مخالفت با
دولت حاکم بود
شهرهای مختلف
و شاخههای
متعدد اقتصاد
نظیر حملنقل،مواد
غذایی، ، شهرک
صنعتی پیلار،
صنایع گرافیک،
صابونسازی،
اتومبیلسازی و
شرکتهای بینالمللی
مانند یونیلیور و
وُرلدکالر،
کارکنان
متروی بوینسآیرس
را در بر میگرفت.
نگاهی
به اوضاع
خاورمیانه و
تراز نامه
انقلابات
عربی
"انقلابات
عربی" و خصلت
فراگیر آن در
کشورهای عربی
و شمال افریقا
، اسطورهی
"جوامع ساکن و
راکد" را نظیر
"پایان
تاریخ"،
"پایان
ایدئولوژی"... که سخت و
استوار مینمود،
دود کرد و به
هوا فرستاد. در
فاصله کوتاهی
انقلاب یکی پس
از دیگری برخی
از کشورهای
خاورمیانه را
درهم نوردید و
منطقه را به
نقطهی بیم و
امید همه
طرفداران
آزادی و رهایی
تبدیل کرد.
اکنون که چند
سال از
رخدادها و
انقلابات
عربی میگذرد
فضای بیم فضای
امید را تحت
الشعاع خود
قرار داده و
فراتر از آن
از منظر
انکشاف
مبارزه سیاسی-
طبقاتی در
پارهای از
این کشورها
شرایط به
مراتب فاجعهبارتر
شده است.
نگاهی به
شرایط سیاسی عمومی
این کشورها
تصویر زندهتری
از روند این
انقلابات را
به نمایش
میگذارد.
تونس: در
یک نگاه کلی
آرایش نیروها در
این کشور، چه
قبل از سرنگونی
رژیم بن علی و
چه بعد از آن
به قرار زیر بوده است.
ارتش در این
کشور ضعیف و
کوچک بود و
کماکان نیز
چنین نیرویی به
شمار میرود ،
سلفیها در
تونس در
مقایسه با مصر
جریان نسبتا
نیرومندی
نبودند، حزب
النهضه در
مقایسه با
اخوان المسلمین
مصر "معتدل" است،
نیروهای سکولار
مخصوصا
اتحادیههای
کارگری در
صحنه سیاسی
تونس همچون
نیرویی "برابر
قدرت" در
ایجاد تعادل
قوا به نحو
موثری عمل
کرده است.
توازن قوا به
طور نسبی در
شرایط مساعدی
بین نیروهای
مدافع
سکولاریسم و
جریانات
مذهبی قرار
دارد. از این
رو است که
النهضه از
همان آغاز
نتوانست
مساله حجاب را
بر مردم تونس
تحمیل کند. در
تونس قوای سه
گانه به گونهای
بین جریانات
اسلامی و
نیروهای
سکولار تقسیم
شده که همین
تعادل قوا را
منعکس میکند.
و تغییر قانون
اساسی در تونس
نیز موید همین
نکته است.
تونس از میان
تجربه
انقلابات
عربی شاید
تنها کشوری است
که نتایج قابل
اعتنا و تا
حدی مثبت به
بار آورده
است.
مصر: در
مصر سلفیها
در مقایسه با
تونس جریان
قویتری
بودند، اخوان
المسلمین
شاید
بزرگترین
نیروی سیاسی
سازمانیافته
صحنه سیاسی
مصر را تشکیل
میداد. اخوان
در مقایسه با
النهضه به
مراتب افراطیتر،
فرقهگراتر و
بر روی خصلت
اسلامی خود
تاکید بیشتری
دارد. آنها
بعد از کسب
قدرت نه از
زوایه تامین
منافع عمومی
جامعه مصر،
بلکه بر منافع
خاص اخوان پای
میکوبیدند. در
همین راستا
تلاش کردند
قانون اساسی،
دستگاه قضایی
و رسانهها... را
اسلامی کنند.
از سوی دیگر
در جامعه مصر
ما با ارتشی
روبرو ایم که
از زمان ناصر
قدرت واقعی در
عرصه سیاسی را
در کشور در
دست دارد و بر 15
تا 20 درصد
اقتصاد کشور
نیز فرمان
میراند.
سیاستهای
اخوان
المسلیمن و
جهتگیری های
سیاسی آن نه
در یک بازه
زمانی دراز مدت،
بلکه در یک
فاصله کوتاه
شگفت انگیز
جامعه را قطبی
کرد و نیروهای
سیاسی جامعه
را به یک
رویارویی آشکار
سوق داد. در یک
سوی این
رویارویی
ائتلافی
اعلام نشده
میان ارتش و
مردم و
در سوی دیگر مرسی
و هوارادان او
قرار داشتند.
در اردوی اول
همه نیروهای
سکولار،
ناصریها،
نیروهای چپ،
اتحادیههای
کارگری، جوانان
6 آوریل، جنبش
تمرد پشت
ارتش و
سیسی قرار
گرفتند و به
طور آشکار یا
ضمنی از آن
حمایت کردند.
بعد از کودتای
ارتش بعد از
سرکوب شدید
اخوانیها
روند محدد
کردن مطبوعات
را آغاز کرد.
سیسی نه تنها
شباهتی به
ناصر ندارد بلکه
نسخه بدلی آن
محسوب میشود.
اگر ناصر آشکارا
با کشورهای شیخ
نشین منطقه
مخالف بود،
سیسی با کمک
مالی آنها
سرپا ایستاده
است. عربستان
و امارات
رابطه خوبی با
سیسی دارند و
تا کنون 20
میلیارد دلار
به او کمک
کرده اند. اگر
ناصر مدافع
عدالت
اجتماعی بود
سیسی مدافع
مدل
نئولیبرالی
است همین
جهتگیری سیسی
است که نیروهای
سکولار راه
خود را، -اگرچه
دیر هنگام- ،
یکی پس از دیگری
از او جدا
میکنند.
هم اکنون در
جنبش تمرد، یا
در 6 آوریل
انشعاب صورت
گرفته که
درونمایه
اصلی آن را
حمایت یا عدم
حمایت از سیسی
تشکیل میدهد.
برای سیسی در
چارچوب وضع
موجود راهی جز
اجرای
سیاستهای
نئولیبرالی
وجود ندارد. و
اجرای همین
سیاستها چشماندازی
جز اعتراضات
اجتماعی را در
افق از یک سو
یا بسته شدن
هر چه بیشتر
فضای جامعه و
استبداد از
سوی دیگر نشان
نمیدهد.
سوریه: در
سوریه از همان
ابتدای تکوین
اعتراضات مردمی،
ما با سرکوب
شدید رژیم اسد
مواجه بودهایم.
همین برخورد وحشیانه
رژیم اسد به
مخالفان
بلادرنگ این
اعتراضات را
به سوی یک جنگ داخلی
تمام عیار سوق
داده است. طیف
مخالفان
البته بسیار
گسترده بودند
که یک سر طیف
آن را ارتش
آزاد سوریه و
سر دیگر آن را
ائتلاف سیاسی
شکننده ای
تشکیل میداد
که گروههای
القاعده و
دنبالههای آن
جبهه النصره
تا دولت
اسلامی عراق و
شام(داعش) حتی
گروههای حقوق
بشری را دربر
میگرفت. هریک
از دو سوی طیف
به طور
جداگانه علیه رژیم
به فعالیت میپرداختند،
اقدامات
وحشیانه برخی
از گروههای
اپوزیسیون در
پارهای از
موارد سیاست
رژیم
جنایتکار اسد
را موجه میساخت.
اقلیتهای
مذهبی نظیر
مسیحیان از این
اقدامات
وحشتزده شدند
و تهدید به
قتل عام علویها
به جای تضعیف
اسد به تقویت
او منجر شد. با
دخالت حزب اله
لبنان و رژیم
ایران توازن
قوا به نفع
اسد چرخش کرد
و کنارههای
ساحل
مدیترانه از
جمله حمص که
به نوعی مرکز
انقلاب بود
دوباره تحت کنترل
اسد قرار گرفت. هم
اکنون 60% شهرها
در کنترل رژیم
اسد و 40% هنوز در دست
اپوزیسون
قرار دارد. در
شمال سوریه
کردها نقش
قابل توجهی
دارند و در
قسمتهای شرقی
نیروهای
افراطی دست
بالا را. در
جنوب سوریه
نیز ارتش آزاد
سوریه تسلط دارد
و اخیر سه شهر
دیگر را به
تصرف خود در
آورده است.
احمد جبرا به
نیابت از اپوزیسیون
که به امریکا
سفر کرده بود
تنها با وعده
کمک به آوارگان مواجه
شده و از
دریافت
کمکهای نظامی
هنوز خبری
نیست. در این
فاصله رژیم
اسد انتخابات
ریاست جمهوری
برگزار کرده تا
مشروعیت خود
را در معرض
نمایش بگذارد.
این انتخابات
در بستری از
خستگی از جنگ،
خرابی و نیاز
به ثبات
برگزار شد.
رژیم اسد مدعی
است که شرکت
در انتخابات
بالا بوده اما
با تدابیری نظیر
ممنوعیت شرکت
کسانی که 10 سال
در سوریه نبودند
یا از سوریه
فرار کرده
بودند، یا عدم
شرکت جمعیت
میلیونی آوارگان
در این انتخابات،
جنگ داخلی و
عدم شرکت
بخشهای دیگر
تهی بودن این
ادعا را نشان
میدهد. سیر
رخدادها در
سوریه نشان
میدهد که
توازن قوا تا
حد معینی به
نفع رژیم اسد
چرخش کرده
است، اما جنگ
در سوریه تمام
نشده و به نظر
میرسد ناآرامیها
تا سالها
ادامه پیدا
کند.
لیبی:
ائتلاف سیاسی-
نظامی که با
کمک ناتو
توانست رژیم
قذافی را سرنگون
سازد، موفق
نشد که دستگاه
دولتی سابق را
به تصرف خود
در آورد، بلکه
از هم پاشی
ارتش و
بوروکراسی حاکم
را در پی آورد
و ائتلاف
سیاسی
نتوانست این
خلاء را پر
سازد. با
وجودی که
تاکنون مجلس
قانون اساسی
فراخوانده
شده، اما
تاکنون این
قانون
نتوانست
تدوین و مورد
تصویب قرار
گیرد. به
علاوه تلاش
برای ادغام
نیروهای شبه
نظامی در
نیروی پلیس
ناموفق بوده و
آنها کماکان
به طور مستقل
عمل میکنند.
وانگهی
نیروهای قومی
نیز در لیبی
فعال هستند و
در
ناآرامیهای
لیبی نقش معینی
بازی میکنند.
در ناحیه شرق
لیبی –بنغازی-
گروههای
نظامی اسلامی
نظیر انصار
شریعه، تیپ
شهدای 17 فوریه
قدرت زیادی
پیداکردهاند
که با سایر
نیروهای
افراطی منطقه
همتراز اند.
در عوض در غرب
لیبی نیروهای
شبه نظامی دیگری
فعال اند نظیر
ژنرال خلیفه
هفتر که یک
نیروی نظامی
به نام "ارتش
ملی لیبی"
سازمان داده و
از غرب حمایت
میکند. به طور
کلی نیروهای
شبه نظامی متعددی
در لیبی فعال
هستند و دولت
مرکزی کنترلی
بر آنها
ندارد-برخی از
آنها به مراکز
نفتی حمله
میکنند و درآمد
حاصل از فروش
آن را تصاحب
میکنند- که
روند تشکیل
دولت مرکزی
نیرومند را با
اختلال مواجه
ساخته است.
یمن: نیز
موقعیتی
مشابه لیبی
برخوردار است.
این کشور نیز
از فقدان ارتش
و بوروکراسی
قوی محروم است
و روند ادغام
شمال و جنوب
آن ناموفق
بوده است. در شمال
یمن بخشهایی
از شیعههای حوسی
وجود دارند که
خواهان جدایی
اند، در لیبی علاوه
بر القاعده،
گروههای شبه
نظامی،
گروههای شیعی
نیز فعال
هستند که
جامعه یمن را
به یک جامعه
ازهم پاشیده
شبیه ساخته
است.
عراق:
کشور عراق بعد
از حمله
امریکاییها و
متحدان آن و
بعد از انتخاب
مالکی نه به
صورت رسمی بلکه به
شکل دوفاکتو
سیمای یک کشور
تجزیه شده را
به خود گرفته است.
گرایش فرقهگرایانه
و شیعی مسلکی
مالکی نه تنها
کردها و سنیها
را در یک
چارچوب
دولت-ملت در
خود ادغام
نکرده، بلکه
گرایش گریز از
مرکز را در
آنها تقویت
کرده است. در
فقدان سنتهای
دموکراتیک در
کشور عراق، در
نبود احزاب
مترقی و مدافع
ارزشهای
دموکراسی بخش
قابل توجهی از
تودههای مردم
که هنوز در
بافت قبیلهای
تغذیه میشوند
براحتی جذب
داعش یا در
ائتلاف با آن
قرار گرفته
اند. رشد سریع
و حیرت انگیز داعش
را نمیتوان
تنها با کمک
مالی و
تسلیحاتی
کشورهای
مرتجع منطقه تبیین
کرد. بدون
توجه به
بدکرداری دولت
مالکی، بدون
آپارتایدی که
هم اکنون به طور
آشکار علیه
سنیهای و
کردهای کشور
جریان دارد، نمیتوان
این حادثه را
توضیح داد.
این واقعه از
ابعاد و نتایج
دامنهداری در
منطقه
برخوردار است
که به سهم خود
میتواند دههها
بر روند
دموکراتیزه
شدن تاثیرات
مخرب بر جای
بگذارد.
نگاهی به
موقعیت
کشورهای
منطقه و
ترازنامه
"انقلابات عربی"
نشان میدهد که
آن حرکات
پیشتازانه در
میادین شهر،
نظیر فضای میدان
تحریر که
الهام بخش
مبارزه در
سایر نقاط
جهان بدل شده
بود اگر با
فرادستی
نیروها و جریانات
سیاسی مدافع
روشنگری،
دموکراسی و رهایی
همراه نباشد،
میتواند در
خدمت نیروهای
تاریک اندیش
قرار بگیرد و
از زاویه
پیشرفت
مبارزه سیاسی
به موقعیتی به
مراتب بدتر از
دوره قبل
تبدیل شود. عصر
انترنت، شبکههای
مجازی، مبارزات
خودجوش مردمی
اگر چه در
ابتدا، امری
خیره کننده و
درخشان به نظر
میرسند،
مهعذا به خودی
خودی ره به
رهایی انسانی
نمیبرند، این
درسی است که
نباید درخشش
این عوامل
باعث شود آن
را نادیده
بگیریم و آن
را در پرده
محاق قرار
دهیم