مروری
بر کتاب
«معمای سرمایه
و بحرانهای
سرمایهداری»
عقلانیکنندههای غیرعقلانی یک سیستم غیرعقلانی
ادوارد روکس . ترجمه: کاوه شکیب
هدف
دیوید هاروی
در کتاب
«معمای
سرمایه» اعاده
درکی انتقادی
از منطق درونی
و فراگیر
سرمایهداری
و نقش بحرانهای
ادواری در این
منطق است.
استعارهای
که هاروی در
ابتدای این
کتاب وارد
میدان میکند
و کل کتاب را
به مدد آن
سامان میدهد
عبارت است از؛
توصیف سرمایه
همچون «خونی که
در بدن جامعه
جریان دارد».
فیالواقع
کانون توجه کل
کتاب «جریان»
سرمایه است که
در نظر هاروی
نه یک «چیز»
بلکه فرآیندی
است دایما
پویا و درحرکت.
هاروی به
تاکید میگوید
که سرمایهداری
همواره در
جریان است و
طی فرآیندی که
شومپیتر با
اصطلاح «تخریب
خلاق» از آن
یاد کرده دایما
تجدید قوا میکند.
از نظر هاروی،
مارکسیسم
یگانه
رهیافتی است
که قوای درخور
آن را دارد تا
سرمایهداری
را در چارچوبی
دیالکتیکی و
پویا تحلیل کند؛
چارچوبی که میتواند
ما را به درکی
مناسب از
ماهیت درونی و
فراگیر جریان
سرمایه
برساند. علاوه
بر این، مارکسیسم
یگانه
رهیافتی است
که میتواند
فهمی درخور از
بحرانهای
سرمایهداری
به دست دهد.
هاروی، کتاب
را با گزارشی
تفصیلی از
بحران کنونی
آغاز میکند و
در گام بعد
این بحران را
در زمینه
تاریخی
گستردهتر
قرار میدهد و
آن را آخرین (و
جدیترین)
بحران از
سلسله بحرانهای
ساختاری میخواند
که از زمان
افول رونق پس
از جنگ در
اوایل دهه
١٩٧٠ یکی پس
از دیگری سر
برآوردهاند.
هاروی توضیح
میدهد
سرمایهداری،
پس از پایان
یافتن دوران
طولانی رونق، عملا
از بحرانی به
بحرانی دیگر
در غلتیده
است. به واقع،
از نظر هاروی
سرمایهداری
بحرانهای
خود را رفع
نمیکند،
صرفا آنها را
پس و پیش میکند،
به تعویق میاندازد
و جلوی
بروزشان را میگیرد.
به نظر من این
از آن بخشهای
اثرگذار کتاب
است. هاروی طی
کمتر از ٤٠صفحه،
گزارشی عمیق
ولی کاملا
قابلفهم از
بحران حاضر و
نیز از روندها
و تحولات کلان
اقتصادی قریب
به ٤٠سال
گذشته به دست
میدهد و این
کارِ کمی
نیست.
بحران سرمایهداری
ممکن است
فوران کند و
خود را به
هزار شکل بروز
دهد. ولی در پس
تمام این تجلیات،
سرمایهداری
یک مشکل اصلی
دارد که هاروی
آن را با اصطلاح
«مشکل جذب
مازاد سرمایه»
میخواند.
منطق سرمایه
انباشت دایمی
است، سرمایهداران
تحت فشار
رقابت
ناگزیرند
برای توسعه سهم
مازادی که
تولید میکنند
از نو سرمایهشان
را به کار
اندازند و
سرمایهگذاری
کنند. این امر
مستلزم آن است
که سرمایهداران
دایما در پی
کشف مجاری
سودآور باشند
تا مازاد
سرمایه را جذب
کنند و انباشت
تداوم یابد.
ریشه بحرانهای
سرمایهداری
را باید در
همین انباشت
بیشازحد
مازاد سرمایه
جست، یعنی در
فقدان فرصتهای
سرمایهگذاری
سودآور.
همانگونه که
هاروی اشاره
میکند بحران
ادواری جزو
لاینفک
سرمایهداری
است؛ بحران
وسیلهای است
که سرمایهداری
به مدد آن
تجدید قوا میکند.
بحرانها آن
مازادی را که
نمیتوان هیچ
مجرای
سودآوری برای
آن جست بیارزش
و نابود میکنند،
سرمایههای
ناکارآمد را
کنار میزنند،
با گسترش
«ارتش ذخیره
کار» مزدها را
پایین میآورند،
نظام دیون را
ملغا میکنند
و بدینترتیب
راه را برای
رشدی نو و
تازهقوا باز
میکنند. به
تعبیر هاروی
بحرانها
«عقلانیکنندههای
غیرعقلانی یک
نظام
غیرعقلانیاند».
معالوصف،
بحرانها
لحظات شکننده
بسیار حادی
برای سرمایهداری
به وجود میآورند،
لحظاتی که در
آن مقابله
سیاسی با سرمایهداری
میدانی نو مییابد.
معلوم نیست که
بحرانها
(موقتا) حل میشوند
یا نه و اگر حل
میشوند به چه
ترتیب؟
به زعم هاروی
پشتسر
گذاشتن این
بحران و بازگشتن
به میزانی
مطلوب از رشد
بلندمدت برای
سرمایهداری
کاری است به
غایت دشوار.
از نظر او
سرمایهداری
به سبب «مشکل
جذب مازاد
سرمایه» مدام
با محدودیتهای
جدی روبهرو
میشود و این
همان مشکل
اصلی نهفته در
پس بحران کنونی
است. چنانکه
هاروی اشاره
میکند،
بنابراجماع،
یک اقتصاد
سرمایهدارانه
سالم میبایست
سالانه قریب
به سهدرصد
رشد داشته
باشد. و البته
این بدان
معناست که
مازاد سرمایه
بیشتروبیشتری
باید جذب شود. به
عبارتی اگر
امروز
بخواهیم به
رشد مرکب سهدرصدی
برسیم میبایست
چیزی قریب
١/٦تریلیوندلار
مازاد سرمایه
را در فرصتهای
سودآور
سرمایهگذاری
کنیم. اگر همهچیز
بر وفق مراد
پیش رفت و رشد
مداومی حاصل
شد، اقتصاد
جهان باید تا
سال ٢٠٣٠ حدود
سهتریلیوندلار
مازاد سرمایه
را جذب کند و
هاروی خاطرنشان
میکند که این
کاری است بس
دشوار.
بالاخره کار
به آنجا میکشد
که انباشت
سرمایه از
ظرفیت اقتصاد
جهانی برای
جذب مازاد
سرمایه درحالرشد
پیشی بگیرد.
بهزعم هاروی
شاید ما در
شرف رسیدن به
این نقطه باشیم
و عمق بحران
حاضر هم
بازتابی از
این مشکل
باشد. هاروی
در بخش بعدی
کتاب به بررسی
موانع مختلف
موجود بر سر
راه جریان
سرمایه میپردازد،
همان موانعی
که ممکن است
موجب بروز
بحران شوند.
یکی از استدلالهای
اصلی هاروی
این است که،
سوای مشکل
بنیادی جذب
مازاد
سرمایه،
خطاست اگر در
پی یک تبیین واحد
فراگیر از
سرشت مستعدِ
بحران سرمایهداری
باشیم. در عوض
باید در پی آن
باشیم که بیشمار
راههای
محتمل شکلگیری
بحرانها را
در وضعیتهای
تاریخی و
جغرافیایی
مختلف تشخیص
دهیم. هاروی
استدلال میکند
که باید شکلگیری
بحرانها را
برحسب موانعی
که جریان
سرمایه را
کُند یا متوقف
میکنند
نگریست و نیز
در نظر داشت
که این موانع
ممکن است
اشکالی بسیار
مختلف داشته
باشند. تاکید
هاروی بر آن
است که سرمایهداری
میتواند راههایی
برای غلبهکردن
بر این موانع
یا دورزدن
آنها بیابد
ولی در عینحال
معتقد است خود
این راهحلهای
غلبه بر موانع
غالبا موانعی
دیگر پیش پای سرمایهداری
میگذارد.
هاروی سپس
درصدد برمیآید
در تحلیل خویش
از جریان
سرمایه تبیینی
از تحولات
ناموزون در
زمان و مکان
را نیز بگنجاند.
این بخش از
کتاب تحلیلی
گیرا از تطور
جغرافیایی
تاریخی
سرمایهداری
به دست میدهد،
از روزگار
آغازین آن تا
به امروز. او
همچنین شرح میدهد
که سرمایهداری
از چه راههایی
مدام فضاهای
جدید و
مناسبات
فضایی جدید ایجاد
میکند. بهعلاوه
او به تحلیل
گرایش سرمایهداری
معاصر به
متراکمساختن
سرمایههای
بههم متکی در
محیطهای
همجوار
جغرافیایی میپردازد
و بهدنبال آن
میکوشد
جایگاه و
کارکرد دولتهای
سرمایهدار
را در منطق
جریان سرمایه
مشخص کند.
احتمالا مهمترین
و بدیعترین
جنبه این بخش
از کتاب، بحث
هاروی درباره
«هفت حوزه
فعالیت» است.
هاروی به
استناد اشارهای
کوتاه از
«سرمایه»
مارکس و تفصیل
بیشتر آن استدلال
میکند که
سرمایه نمیتواند
به گردش درآید
یا انباشت شود
مگر آنکه بهنوعی
با تکتک این
حوزههای
فعالیت در
ارتباط باشد.
این هفت حوزه
عبارتند از: ١)
فناوریها و
صورتهای
سازمانی، ٢)
مناسبات
اجتماعی، ٣)
ترتیبات و
سامانهای
نهادی و
اداری، ٤)
فرآیندهای
کار و تولید،
٥) مناسبات با
طبیعت، ٦)
بازتولید
زندگی هرروزه
و تولیدمثل،
٧) برداشتهای
ذهنی از جهان.
از نظر هاروی
با اینکه هر
حوزه در میدان
خود تطور مییابد،
همواره
تعاملی پویا
با دیگر حوزهها
دارد. بهزعم
وی، بررسی
تطور همزمان
این حوزههای
فعالیت
چارچوبی
فراهم میآورد
که میتوان به
مدد آن تطور
کلی جامعه
سرمایهداری
و خصلت مستعد
بحران آن را
فهم کرد. به
اعتقاد وی، میتوان
شکلگیری
بحرانها را
برحسب تنشها
و تخاصمهایی
که میان این
حوزههای
مختلف به وجود
میآید در
قالب مفاهیم
نو توضیح داد؛
در نظر او تعاملات
جاری میان این
حوزهها
ضرورتا
هماهنگ نیست.
در فصل آخر،
هاروی چند اصل
استراتژیک
کلی درباره
مبارزه چپ پیش
مینهد. از
دید او، نظریه
تطور همزمان
«حوزههای
فعالیت»
ابزارهای
مفهومی
کارآمدی در
اختیار ما میگذارد
برای فکرکردن
در اینباره
که گذار
موفقیتآمیز
به جهانی ورای
سرمایهداری
به چه نحو
ممکن است روی
دهد. درست
همانگونه که
تطور تاریخی
سرمایهداری
متضمن
تغییرات درهمتنیده
دیالکتیکی در
این هفت حوزه
بوده است،
هرگونه گذار
به جامعه
پساسرمایهدارانه
دموکراتیک و
برابریخواه
نیز باید
دگرگونیهایی
مکمل را در
هریک از این
حوزهها از سر
بگذراند.
هاروی
استدلال میکند
این امکان
وجود دارد که
در هریک از
این حوزهها
جنبشی
ضدسرمایهداری
پا بگیرد. از
نظر وی نکته
این است که یک
جنبش سیاسی
باید از یک
حوزه فعالیت
وارد حوزهای
دیگر شود، به
نحوی که آن دو
حوزه متقابلا
بر نیروی هم
بیفزایند و
یکدیگر را
تقویت کنند. او
استدلال میکند
که روشنفکران
چپ نقشی مهم
در این میدان
دارند و یکی
از رسالتهای
آنان گشودن
راز معمای
سرمایه است و
نیز
آشکارساختن
چیزی که قدرت
سیاسی همواره
میخواهد آن
را در پرده
ابهام نگاه
دارد.
بیشک خود
هاروی در کار
رازگشایی از
معمای سرمایه
سهمی مهم
دارد. با
اینکه کتاب به
فرآیندهایی
پیچدرپیچ
میپردازد و
ایدههایی
پیچیده طرح میکند،
سبکی دستیاب
دارد که برای
بسیاری
خوانندگان
شیرین و
خواندنی است.
معلوم است که
گستره
مخاطبان مورد
نظر هاروی
فراختر از
اهل آکادمی
است. ولی این
بدان معنا
نیست که
«معمای
سرمایه» مطلوب
نظر صاحبنظران
نخواهد بود.
هاروی در این
کتاب ایدههایی
نوآورانه و
جدید طرح میکند
- از جمله بحث
حوزههای
فعالیت - که در
بحثهای
پیشرفته ناظر
به تحلیل
سرمایهداری
و نیز در
نظریههای
تغییر
اجتماعی سهمی
مهم دارد. بهعلاوه،
هاروی در
اینجا بسیاری
از ایدههای
اصلی آثار
قبلی خود را
به نحوی خلاق
و کارآمد
تلفیق میکند
- برای مثال
نظریههای او
درخصوص «راهحلهای
موقت فضایی»،
«تراکم
فضا-زمان» و
«بحرانهای
تغییرجهتیابنده»،
جملگی در
روایت این
کتاب از منطق
جریان سرمایه
ادغام شدهاند.
با تمام این
اوصاف، کتاب
هاروی ضعفهایی
هم دارد. از
مایوسکنندهترین
ویژگیهای
کتاب این است
که موضع هاروی
در مورد رابطه
«مشکل جذب
مازاد سرمایه»
و تبییناش از
موانع بحرانساز
جریان
سرمایه، هیچ
کجا معلوم
نیست. آیا باید
این موانع را
جلوهها یا
جنبههایی از
مشکل مازاد
سرمایه
دانست؟ آیا
میان این
موانع و مشکل
مازاد سرمایه
ارتباط یا
تعامل ضروری
وجود دارد؟
هاروی رای خود
را در این خصوص
واضح نمیگوید
و خواننده دست
آخر نسبت به
نظریه وی
درباره شکلگیری
بحران تا حدی
سردرگم میماند.
علاوه بر این،
در بحث از
بحران کنونی،
نمیتوان نظر
هاروی را
دقیقا معلوم
کرد که آیا
سرمایهداری
میتواند به
حد مطلوبی از
رشد پایدار
برسد یا نه. در
مقاطعی از
کتاب آدم حس
میکند که به
نظر هاروی
چنین چیزی
محال است و در
جاهای دیگر
انگار خلاف
این را میگوید.
بخشی از مشکل
به این دلیل
است که انگاره
رسیدن به رشد
پایدار
ارتباطی
نسبتا مبهم با
انگاره راه
برونرفت از
بحران حاضر
دارد. آیا این
دو انگاره دو امکان
متمایزند
(چنان که بشود
از بحران کنونی
عبور کرد ولی
به رشد پایدار
نرسید) یا اینکه
این دو یکی
هستند؟ هاروی
این مساله را
روشن نمیکند.
شاید بسیاری
از
خوانندگان،
هاروی را به
سبب جدینگرفتن
نظریه گرایش
نزولی نرخ سود
(TRPF)
تخطئه کنند،
گرایشی که به
نظر هاروی به
استناد فهرست
بلندبالای
عوامل خنثیکنندهای
که مارکس
شناسایی کرده
چندان محلی از
اعراب ندارد.
از قرار معلوم
این عوامل
خنثیکننده
موجب میشوند TRPF به ندرت
اثری تعیینکننده
داشته باشد.
حتی اگر مطمئن
نباشیم که با
هاروی توافق
نظر داریم یا
نه، شکاکیت
تندوتیز او
نسبت به سنت
راستآیین
مارکسیستی نوآورانه
است. آنچه به
نظر من مهمتر
میآید غفلت
هاروی از یک
مساله کاملا
مرتبط و البته
بسیار بنیادیتر
در اقتصاد
مارکسیستی
است: هاروی
چنانکه باید
از کار بهعنوان
منبع ارزش،
ذکری به میان
نمیآورد (فقط
چند باری گذرا
به آن اشاره
میکند) یا از
موضوعاتی
مرتبط نظیر
استثمار. این
امر نسبتا
غریب مینماید،
خاصه در کتابی
در مورد جریان
سرمایه که از
منظری
مارکسیستی به
رشته تحریر
درآمده است.
افزون بر
اینها، بخش
زیادی از آنچه
هاروی در فصل
آخر کتاب میگوید
متقاعدکننده
نیست. این فصل
اغلب به دامان
اظهاراتی گنگ
و سرهمشده
درمیغلتد.
قطعا در این
فصل هم نظرات
باارزش زیاد پیدا
میشود؛ مثلا
این استدلال
که جنبشهای
خواهان گذار
از جامعه
سرمایهدارانه
باید رابطه
متقابلا
نیروبخش خود
را با هر یک از
هفت حوزه
فعالیت حفظ
کنند. معالوصف،
در تلقی هاروی
از استراتژی
ضدسرمایهدارانه
طنین آرای
هارت و نگری و
نیز جان هالوی
(John Holloway) به
گوش میرسد.
برداشت ایشان
در عین حال که
نیاز به سازماندهی
سیاسی را به
تمامی منتفی
نمیداند - و
شفاف میگوید
که جنبش چپ
نمیتواند
قدرت دولت را
بهطور کامل
نادیده بگیرد
- ظاهرا در این
دعاوی خود خاماندیشانه
خوشبین است که
جنبش سیاسی
علیه سرمایهداری
میتواند در
هر جایی پا
بگیرد و نیز
اینکه چنین جنبشی
میتواند (یا
ظاهرا به زعم
هاروی میتواند)
با ائتلاف نه
چندان محکم
مردمانی خیرخواه
فعالیت کند.
با وجود تمام
این نقایص
«معمای
سرمایه» کتابی
است بهغایت
اثرگذار و
تحسینبرانگیز.
خواندن این
کتاب را به
تمام کسانی که
میخواهند به
درکی انتقادی
از منطق
سرمایهداری
برسند اکیدا
توصیه میکنم.
http:
//marxandphilosophy. org. uk