شبحِ
مردم: از
ائتلاف چپ
يونان تا
پوپوليسم سيريزا نویسنده:
ارسلان
ريحانزاده شبحي
جنوب اروپا
را فرا گرفته
است، شبحي که
از يونان
آغاز شده و
اکنون ميرود
تا اسپانيا
را نيز در بر
بگيرد. شبحي
که در قلبها
و بر زبانها
به سيريزا و
پودوموس
اشتهار
دارد، ليکن نام
تکنيکي آنْ مردم
است. *** پيش
از هر چيز،
پيروزي
ائتلاف چپهاي
راديکال
يونان تحت
نام سيريزا
در انتخابات
پارلماني 25
ژانويه را
بايد بهمنزلهي
يک پيروزي
مهم رتوريک
بهحساب
آورد: پيروزي
رتوريکِ چپ
بر رتوريکِ
«هيچ بديلي
وجود ندارد» -
البته، بايد
گفت که منظور
از چپْ بههيچوجه
آن شکل اختهي
سوسيالدموکراسي
که خود را تحتنام
بيمسماي چپ
ميانه و
دموکرات، يا
عنوانهاي
ترکيبي
ديگري با دال
چپ، جا زده
است نيست. نظام
دوحزبي
دموکراسيهاي
اُليگارشيک
اروپا در اين
همهسال از
هيچ کوششي
براي
باوراندن
اينکه «هيچ
بديلي وجود
ندارد»
فروگذاري
نکرده است. بهتهنشستن
توان
تغييردهندهي
جنبشهاي 68 و
چپ
ايتاليايي
دههي 1970، راه
را براي يکهتازي
گفتار
نئوليبراليستي
هموار کرد،
امري که با
رويکارآمدن
تاچر و لهشدن
اتحاديهها
توسط وي
رتوريک «هيچ
بديلي وجود
ندارد» را بيش
از پيش به
مرتبهي يک
عقل سليم
کشاند. بعدها
صحبت از «راه
سوم» هم اگر بهميان
آمد، منظورْ
احياي
سوسيالدموکراسي
بود و نه چيز
ديگر.
دموکراسيهاي
اُليگارشيک
پيروز شدند و
سور گفتار
نئوليبراليستيشان
تا همين
بحران اخير 2008
مستدام بود.
رياضت اقتصادي
بهعنوان
پاسخ اليتها
و اُليگارشهاي
بروکسلنشين
به بحران
يادشده موجي
از اعتراضات
گسترده را در
سراسر اروپا
برانگيخت و
از يونان و اسپانيا
تا بريتانيا
و ايرلند
جنبشهاي
ضدرياضت
اقتصادي
خيابانها
را بهتسخير
خود در
آوردند. آنچه
اين جنبشها
نميخواستند
بپذيرند اين
بود که «هيچ بديلي
وجود ندارد».
در پاسخ،
دموکراسيهاي
اُليگارشک
با هيمنهي
تبليغاتي-پليسي-اقتصادي
خود اين جنبشها
را عوامفريب،
پوپوليستي،
افراط گرا و
در تقابل با
آرمانهاي
«اروپا»
ناميدند و از
اين گذر بر آن
بودند تا آنها
را سرکوب
کنند. در
نمونهي
يونان، آنها
با القاي
ترسِ از دسترفتن
تمامي دستآوردهاي
«دموکراتيک»
يونان و
اروپا، در
صورت پيروزي
سيريزا در
انتخابات
پارلماني 2012،
مردم يونان
را بهچنان
تنگنايي
رساندند که
زير فشار
سنگين استيصال
رواني،
ناچاراً رأي
به تداوم
ويراني يونان
تحت حکمراني
احزاب
هواخواه
تروئيکا و رياضت
اقتصادي
دادند.
مقاومتها
اما کم نشد و
سازماندهي
دوبارهي
مردم توسط چپهاي
راديکال بهثمر
نشست و
شامگاه 25
ژانويهي 2015
مردم و
سيريزا
پيروزيشان
را جشن
گرفتند و
اعلام کردند
که ديگر نميخواهند
«توسريخور»
باشند. اين
اتفاق در
تاريخ
اروپاي پس از
جنگ دوم
تاکنون بيسابقه
بوده و همانطور
که گفته شد
بايد بهمنزلهي
يک پيروزي
مهم رتوريک
براي چپ
اروپايي بهحساب
آيد. در سطوري
که از پي
خواهند آمد
سعي بر آن است
تا نخست بهبررسي
اجمالي
تاريخ چپ
راديکال
يونان و ائتلاف
اين گفتار
تحت نام
سيريزا
بپردازيم و
دوم با برجستهکردن
ويژگيهاي
جنبشي که
سيريزا آن را
نمايندگي ميکند
نشان دهيم که
چرا اين جنبش
پوپوليستي
است - در
معنايي که
ارنستو
لاکلائو
مفهومپردازي
کرده است[1]. آنچه
ما امروز بهعنوان
سيريزا ميشناسيم
حزبي
ائتلافي و
متشکل از
احزاب و جنبشهاي
چپ و چپ
راديکال
يوناني است
که رسماً در
سال 2004 تشکيل
يافت. بزرگترين
حزب تشکيلدهندهي
سيريزا، سيناسپيسموس
(ائتلاف چپ و
ائتلاف جنبشها)
بهرهبري
آلکسيس
سيپراس است
که پس از شکافهاي
دروني جنبش
کمونيست
يونان در سال
1991، در مقام يک
حزب مستقل از
اين جنبش
بيرون آمد. در
کنار سيناسپيسموس،
ميتوان به
فرماسيونهاي
تشکيلاتي
ديگري همچون اُرگانيزاسيون
کمونيست
يونان (KOE) که مشي
مائويستي
دارد، حزب چپ
کارگران
انترناسيوناليست
(DEA)،
که تباري
تروتسکيستي
دارد و نيز
ديگر گروههايي
که عمدتاً
سابقهاي
کمونيستي
دارند اشاره
کرد. بهعنوان
مثال، گروه احياي
چپ
اُکولوژيکي
کمونيست (AKOA) که
خاستگاه آن
برميگردد
به حزب
کمونيست
(داخلي). چپ
راديکال
يونان از سال
1968، به دو قطب
عمده تقسيم
شده است.
اولين قطب آن حزب
کمونيست
يونان (KKE) است که
خود اين حزب
نيز در دو
مقطع زماني
مختلف
دستخوشِ
انشعابهاي
دروني شده
است. نخستين
انشعاب KKE برميگردد
به سال 1968 که
يونان زير
سيطرهي
ديکتاتوري
کلنلها
بود،
انشعابي که
منجر شد به
شکلگيري حزب
کمونيست
(داخلي)(KKE (Interior)) که از
تمايلات
يوروکمونيستي
برخوردار
بود. دومين
انشعاب نيز
در بازهي
زماني 1991 و پس
از فروپاشي
اتحاد
جماهير
شوروي اتفاق
افتاد. در اين
ميان، حزب
يوروکمونيست
را داريم که
در سال 1987،
دستخوش
انشعابي
ميان دو شاخهي
راست و چپ شد.
شاخهي راست
حزب جرياني
موسوم به چپ
يوناني (EAR) را تشکيل
داد که حزب
سيناسپيسموس
از همان بدو
امر به آن
پيوست و شاخهي
چپ نيز به
بازشکلدهي
جرياني دست
زد که اکنون
ما تحت نام AKOA ميشناسيم.
حزب کمونيست
يونان KKE)) پس از
اين دو
انشعابي که
اشاره شد،
خصوصاً پس از
انشعاب 1991، بدل
به حزبي شد که
بيشتر خود را
در چارچوبهاي
سفتوسخت
استالينيستي
معرفي ميکرد.
ازاينروي
اين حزب دست
به بازسازي
خود براساس
قسمي مشي
فرقهگرايانه
زد و نيز سعي
کرد تا همچنان
در ميان طبقهي
کارگر و
جوانان
دانشجو
پايگاههاي
نفوذ خود را
حفظ کند. قطب
ديگر چپ
راديکال،
عملاً با شکلگيري
سيريزا در
سال 2004 نمايان
شد. ميتوان
گفت که
خاستگاه اين
قطب دوم برميگردد
به ائتلاف آن
جريانها و
گروههايي
که پس از دو
انشعاب 1968 و 1991
راه خود را از KKE جدا
کرده بودند.
به بيان
ديگر،
سيريزا نامي
است براي بههمپيوستگي
اکثريت اين
جريانها و
گروهاي
منشعب از KKE.
سيناسپيسموس،
بهعنوان
بزرگترين
حزب تشکيلدهندهي
قطب دوم چپ
راديکال يونان،
از بدو
پيدايش تا به
امروز
تغييرات
قابلتوجهي
را شاهد بوده
است. اين حزب
در اوايل دههي
1990 عمدتاً مشي
ميانهروي
را پيش گرفته
بود، اما بهرغم
اين، حزبي
ناهمگون بود
که جريانهاي
متمايز
گوناگوني در
آن حضور
داشتند که البته
اين
ناهمگوني را
بههيچوجه
نبايد بهعنوان
يک ويژگي
منفي بهکار
برد، بلکه
اتفاقاً
ديناميسم
دروني حزب از
همين
ناهمگوني
نشأت ميگيرد.
بهعنوان
مثال، در اين
حزب هم با
جريانهاي
يوروکمونيستي
روبهرو
بوديم که سعي
داشتند فرمهاي
جديد
راديکاليسم
را با چارچوب
کمونيستي حزب
پيوند بزنند
وهم با چپهاي
بريده ازKKE در 1991
که اکنون جريان
چپِ (Left Current) سيريزا
را نمايندگي
ميکنند. در
واقع حضور
اين جنبشهاي
کمونيستي در
حزب باعث شد
که با انتخاب
شدن آلِکوس
آلاوانوس،
يکي از
کمونيستهاي
بريده از KKE در
1991، بهعنوان
رهبر جديد
حزب در 2006،
جريان
«سوسيال
دموکراتِ»
سيناسپيسموس
بهطور کامل
کنترل خود را
بر حزب از دست
بدهد. اعضاي
اين جريان
دستراستي
سوسيالدموکرات
که خاستگاه
آنها برميگشت
به جريان
راست حزب
يوروکمونيست
نهايتاً از
سيناسپيسموس
خارج شدند و
حزب جديدي را
تحت عنوان چپ
دموکراتيک (DIMAR)
تشکيل
دادند، حزبي
که پس از
انتخابات
پارلماني 2012
همراه با احزاب
راست ميانهي
دموکراسي
نوين (ND)و حزب چپ
ميانهي PASOK
دولت
ائتلافيِ
هوادار و
مجري سياستهاي
رياضت
اقتصادي را
تشکيل داد. بهطور
کلي ميتوان
گفت که تنشها
و دعواهاي
دروني
سيناسپيسموس
به جبههگيري
شديد جناح چپ
حزب در برابر
جناح راست آن
منجر شد و
نتيجتاً راه
به اين برد که
جناح راست
قدرت مانور خود
را در حزب از
دست بدهد. با
شکلگيري
سيريزا،
وزنهي جناح
چپ حزب سنگينتر
شد، بهطوريکه
سيناسپيسموس
تحت تأثير
اين سنگيني
نهايتاً به
چپ چرخش کرد.
تنش دروني
جناح چپ و جناح
راست
سيناسپيسموس
بعدها در
شکلي وسيعتر
در درون
سيريزا نيز
بازتوليد شد. سيريزا
حزبي است که
از اصليترين
ويژگيهاي
آن ميتوان
به ضديت با
سرمايهداري
و تمايز سفتوسختاش
از سوسيالدموکراسي
اشاره کرد؛ و
چهبسا همين
دو ويژگي
بوده که
ائتلاف
احزاب چپ راديکالِ
تشکيلدهندهي
آن را
معنادار
کرده است. عليرغم
اين ائتلاف،
همانطور که
گفتيم تنشهاي
برآمده از
جريانهاي
دروني
سيناسپيسموس،
به دورن
سيريزا کشيده
شده است. پس از
کنگرهي حزب
در 2013 جبههبندي
جريانهاي
درونحزبي
سيريزا
عمدتاً با دو
جناح اکثريت
که مجموع 70 درصد
حزب را تشکيل
ميدهد و
جناح چپِ (Left Platform و Current Left) حزب
که موضع
راديکالتري
دارد قابلشناسايي
است. از موارد
حادِ مورد
بحث ميان اين
دو جناح -عليرغم
اشتراک نظر
نسبيشان در
موارد زيادي
از جمله
اتخاذ
رويکرد کلي چپگرايانه،
آزاديهاي
سياسي و اجتماعي،
حقوق اقليتهاي
قومي،
جنسيتي و
مهاجرين،
ضديت با
سرمايهداري
و گسست از
سوسيالدموکراسي،
مخالفت سفتوسخت
با سياستهاي
رياضتي و
پايان دادن
به اين سياستها-
ميتوان به
موضوع بدهيها
و بحث خروج از
منطقهي
پولي يورو
اشاره کرد.
جناح اکثريت
حزب که آلکسيس
سيپراس نيز
از اعضاي آن
است، با
تمايزگذاشتن
ميان موضوع
بدهيهاي
يونان به
تروئيکا و
موضوع خروج
از يورو، بهطور
ضمني اعلام
کرده است که
مخالف خروج
از يورو است و
آن را بهمنزلهي
تقويت شدن
جريانهاي
ناسيوناليستي
قلمداد ميکند.
در مورد بدهيها
هم هرچه به
زمان
انتخابات 25
ژانويه
نزديک ميشديم
موضع متعادلتري
را اتخاذ
کرده بود، بهطوري
که ديگر حرفي
از عدمپرداخت
بدهيها بهميان
نميآورد،
بلکه در عوض
خواهان
بخشيدن بخشي
از آنها و
منوط کردن
بازپرداخت
بقيهي آن به
زماني است که
اقتصاد
يونان در
مسير رشد
قرار بگيرد.
در مقابل،
جريان چپ
سيريزا،
قائل به درهمتنيدگي
موضوع بدهيها
و بحث خروج از
يورو است. اين
جريان قائل
به اين است که
در صورت
مخالفت
تروئيکا و
آلمان با بخشش
بدهيها و
برنامهي
سيريزا براي
پايان دادن
به سياستهاي
رياضتي،
بايستي بحث
خروج از يورو
و نه اتحاديهي
اروپا بهصورت
جدي و بهعنوان
گزينهاي
عملي دنبال
شود. اين موضع
باعث شده که
جريان چپ
سيريزا
جريان
اکثريت را
متهم کند به
اينکه عليرغم
ادعاي اعضاي
اکثريت به
اينکه بحث
خروج از يورو
همچنان روي
ميز است، ولي با
تمايزگذاشتن
ميان موضوع
بدهيها و
بحث خروج از
يورو عملاً
نشان داده
شده که هيچ
ارادهاي
براي اجرايي
کردن اين
گزينه از سوي
جريان اکثريت
در صورت
مخالفت
تروئيکا و
آلمان با بخشش
بدهيها و
برنامهي
سيريزا براي
پايان دادن
به سياستهاي
رياضتي وجود
ندارد. اين
تنشها
بيشتر از هر
چيز به تقويت
سيريزا کمک
کرده و
برخلاف حزب
کمونيست که
با بسته کردن
خود و راه
ندادن به تنشهاي
دروني عملاً
فرقهگرايي
را پيش گرفته
است، سيريزا
را از حزبي با
کسب 4.6 درصدي
آرا در
انتخابات 2009 به
حزبي با پايگاه
مردمي
گسترده و کسب 36.3
درصد آرا در
انتخابات 25
ژانويه 2015 سوق
داده است. در
واقع،
گسترده شدن پايگاههاي
نفوذ اين حزب
از انتخابات
پارلماني 2012 به
اين طرف آغاز
شده است. از آن
تاريخ، اين
نفوذ در ميان
گروهها و
طبقات
گوناگون
جامعهي
يونان،
خصوصاً در
شهرها،
افزايش
چشمگيري داشته
است - البته در
انتخابات
اخير 25 ژانويه
2015، ميزان آراي
کسبشدهي
سيريزا در
شهرهاي بزرگ
يونان همچون
آتن در نسبت
با انتخابات
ژوئن 2012، عليرغم
افزايش 10
درصدي آرا،
افزايش
محسوسي
نداشته است.
طبقهي
کارگر شهري
که بهطور
سنتي آراي
خود را به سبد PASOK ميريخت،
در انتخابات
مي و ژوئن 2012 در چرخشي
معنادار از
سيريزا
حمايت کرد.
همينطور
بخش اعظم
اقبال به اين
حزب از سوي
جوانان بيستوچهار
تا سيساله
بوده و هست. در
کنار اين ميتوان
به جنبشهاي
فمينيستي و
همجنسخواه
و نيز
مهاجران
اشاره کرد که
سيريزا بهطور
جدي و فعال از
مدافعان
حقوق آنها
بوده است – پس از پيروزي
در انتخابت
اخير، خانم
تاسيا کريستُدولُپولو،
حقوقدان و
فعال حقوق
بشر، که بهعنوان
وزير دورهاي
سياست
مهاجرت
معرفي شده
است، در همان
بدو امر
اعلام کرد که اولين
برنامهاش
پايان دادن
به عمليات
ضدمهاجرتي زئوس
زنيوس (Xenios ZeusOperation) است – عمليات
پاکسازياي
که از سال 2012 به
اين طرف توسط
پليس يونان
بهمنظور
سرکوب
مهاجران
غيرقانوني
اجرا ميشود.
نکتهي
طنزآميز
عنوان اين
عمليات آن
است که زنيا (Xneia) در
يونان
باستان بهمعناي
مهماننوازي
است و ترکيب زئوس
زنيوس اشاره
دارد به
مهماننوازبودن
زئوس، خداي
خدايان. همچنين
ميتوان به
ترکيب
جنسيتي نامزدهاي
انتخابشدهي
اين حزب در
انتخابات
اخير اشاره
کرد که از توازن
معناداري
برخوردار
بوده و
نامزدهاي انتخابشدهي
زن تقريباً
توانستند بههمان
ميزان
نامزدهاي
انتخابشدهي
مرد کرسيهاي
پارلمان را
از آن خود
کنند، بهطوريکه
اکنون رئيس
پارلمان
خانم زو
کُنستانتُپولو،
حقوقدان و
فعال حقوق
بشر و يکي از
اعضاي متنفذ
سيريزا است.
در اين خصوص،
همچنين ميتوان
به خانم رنا
دورو اشاره
کرد که از طرف
حزب سيريزا
بهعنوان
فرماندار
آتن انتخاب
شده است، کسي
که با الهام و
استفاده از
نظريههاي
ارنستو
لاکلائو
موفق به
گذراندن تز فوقليسانس
خود در رشتهي
ايدئولوژي و
تحليل گفتار
در دانشگاه
اسکس انگلستان
شده است و از
اينروي
توانست
تأثير زيادي
بر فضاي
نظري-سياسي سيريزا
بگذارد. 2 احزاب
يوناني
هواخواه
تروئيکا و
رياضت اقتصادي
در همدستي
با دموکراسيهاي
اُليگارشيک
اروپايي، يکصدا
سيريزا را
حزبي
پوپوليستي و
افراط گرا مينامند
و سعي ميکنند
که آن را در
کنار حزب
نئوفاشيستي طلوع
طلايي (Golden Dawn) بنشانند.
بايد همينجا
پرسشي را پيش
کشيد و آن هم
اين است که
منظور از
پوپوليسم چيست
و سيريزا به
چهمعنا
پوپوليستي
است. سعي ميکنم
با ارائهي
تعريفي
حداقلي از
پوپوليسم
نشان دهم که
پوپوليسم
سيريزا
چگونه
پوپوليسمي
است و مستدل سازم
که پوپوليسم
سيريزا نهتنها
تهديدي براي
يونان و
اروپا نيست
بلکه برعکس،
سعي دارد با
فراخواندن
ميراث
مدرنيتهي
سياسي،
حاکميت
دموکراتيک
مردم را بهسرانجام
برساند. در
ادامه هم
خواهم گفت که
چرا
پوپوليسم
سيريزا نهتنها
هيچ نسبتي با
پوپوليسم
دستراستي
حزب طلوع
طلايي ندارد
بلکه نقطهي
مقابل و خصم
واقعي
رتوريک طلوع
طلايي است. تاريخ
يونان در
دورهي
جمهوري سوم
هلني (از 1974 تا
به امروز)، پس
از هفت سال
ديکتاتوري
نظاميان (1974-1967)،
با پوپوليسم
چندان
بيگانه نيست.
در اين دوره
با همهي
اَشکال
پوپوليسم،
از پوپوليسم
چپ دموکراتيک
تا پوپوليسم
ديني دستراستي
روبهرو
بوده ايم. از
اواخر دههي 1970
و اوايل دههي
1980 فضاي سياسي
يوناني تحت
سيطرهي
گفتار
پوپوليستي جنبش
سوسياليستي
پانهلني (PASOK)
بوده است،
جنبشي که
اکنون آن را
بهعنوان
حزبي با
برچسب چپ
ميانه ميشناسيم.
PASOK
در ابتداي
تأسيس خود (1974)،
با رتوريک چپ
راديکال
وارد صحنهي
سياسي يونان
ميشود و از
خواست
مردمان
فاقدامتياز (non-privileged)
براي عدالت،
حاکميت
مردم، و
استقلال ملي
در مقابل
انحصارگرايي
سياسي و
اقتصادي
قدرت مستقر
حرف ميزند؛
قدرت مستقري
که متهم بود
به اينکه
تحت حمايت
قدرتهاي
خارجي، از
جمله
بريتانيا و
آمريکاست.
همين رتوريک
پوپوليستي
در هيأت چپ
راديکال
بوده است که
موجب پيروزي
قاطع اين حزب
و کسب48 درصد
آرا در انتخابات
1981 شد. در دههي 1990
سياستهاي PASOK،
تحت رهبري
کوستاس
سيميتيسِ
طرفدار
مدرنيزاسيون،
دستخوش
تغييرات
محسوسي ميشود
و با گذر از
پوپوليسم به
مدرنيزاسيون
کمکم خود را
بهعنوان
حزبي
ضدپوپوليستي
معرفي ميکند.
اين گذر را
نبايد صرفاً
بهعنوان يک
چرخش رتوريک
قرائت کرد،
چراکه ماجرا
به همينجا
ختم نشد. اين
حزب از اواسط
دههي 1990،
مشخصاً از 1996 تا
2004 که دولت را
در اختيار
داشت،
مشتاقانه
خود را حافظ و
مجري ارزشهاي
ليبرالي
قلمداد کرد و
ازاينروي
در گذري
پراگماتيستي
از حزبي
سوسيالدموکرات
به هيأت حزبي
سوسيالليبراليست
درآمد، و
متعاقباً و
پس از 2010، بهتمامي
روي خود را به
نئوليبراليسم
گشود، آنطور
که در دو
انتخابات مي
و ژوئن 2012 در
ائتلاف با رقيب
ديرينهي
خود، يعني
حزب راست
ميانهي دموکراسي
نوين، دولت
را تشکيل
دادند. اين
سرانجام
جنبشي بود که
از پوپوليسم
با رتوريک چپ
راديکال
آغاز کرد و به
حزبي
نئوليبراليستي
بدل شد. در
پانزده سال
اخير نيز
عمدتاً با سه
جريان عمدهي
پوپوليستي
روبهرو
بوده ايم که
نخستين آن از
واکنشها بهتصميم
دولت طرفدرا
مدرنيزاسيون
کوستاس سيميتيس
مبني بر حذف
گزينهي دين
در اوراقهاي
هويت شکل
گرفت. اين
تصميم با
واکنش بيسابقهي
نيمي از
کليساي
يونان روبهرو
شد و توانست
در سالهاي 2000 و
2001 بهشدت
جامعهي
يونان را
متأثر سازد.
اسقفاعظم
تازهانتخابشدهي
آتن،
کريستودولوس،
در مخالفت با
اين تصميم رهبري
يک کمپين
پوپوليستي
را بهعهده
گرفت و با
تحريک
احساسات
ديني مردم
بيش از پيش
جامعهي
يونان را
آنتاگونيستي
کرد. از پي گرد
و خاک پوپوليستي
کريستودولوس
موج دوم
پوپوليسم 15 سال
اخير شکل
گرفت.
جورجيوس
کاراتزافريس
که قبلاً يکي
از اعضاي حزب
راست ميانهي
دموکراسي
نوين بود، با
تأسيس حزب
جديد اجتماع
مردمي
اُرتدکس (LAOS)، که
يک حزب دستراستي
افراطي است و
از بسياري
جهات شبيه
جبههي ملي
فرانسه است،
توانست از
فضاي قطبيشدهي
جامعهي
يونان که تحت
تأثير کمپين
کريستودولوس
بود بهترين
استفاده را
ببرد و در نطقها
و سخنرانيهايش
با ارجاع
مکرر به کلمهي
«مردم» [LAOS در زبان
يوناني بهمعناي
مردم است]،
فضا را بيشتر
از آنچه که
بود
آنتاگونيستي
کند. تجربهي
چنين نمونههايي
باعث شده که
پوپوليسم در
يونان، اگر
نگوييم بهمنزلهي
يک فحش، دستکم
از شهرت بدي
برخوردار
باشد. اکنون
پس از پنج سال
رياضت
اقتصاديْ
يونان بدل به
ويرانهاي
شده با
بيکاريِ 27
درصدي که در
ميان جوانان
اين آمار به 60
درصد رسيده
است، ويرانهاي
که از هر سه
نفر يک نفر
زير خط فقر
است، و سيصد
هزار خانوار
بهعلت
ناتواني در
پرداخت قبض
برق خود از
داشتن برق
محروم اند.
همهي اين
فجايع و
بسيار بيشتر
از آن نه در
وضعيت جنگ که
در وضعيت صلح
اتفاق
افتاده است.
اين نکتهي
بسيار مهمي
است که اين
فجايع در
شرايط صلح و آن
هم در يکي از
کشورهاي
اروپاي «آزاد
و متحد» اتفاق
افتاده است.
اينجاست که
بايد پرسيد
اتحاديهي
اروپا و شرکا
چه بر سر
يونانِ عزيز
آورده است. موج
سوم
پوپوليسم 15 سال
اخير در چنين
شرايطي شکل
گرفته است. يک
پوپوليسم
چپي بهرهبري
ائتلاف چپهاي
راديکال
(سيريزا). در
اينجا و
بنا به آنچه
وعدهاش را
داده بوديم
با ارائهي
يک تعريف
حداقلي سعي
خواهيم کرد
پوپوليسم سيريزا
را بررسي و
ويژگيها و
تفاوتهاي
آن را از ديگر
نمونههايي
که اشاره رفت
توصيف کنيم.
براي اين مهم
به ارنستو
لاکلائوي
فقيد نياز
داريم. بنا به
اين تعريف
حداقلي،
پوپوليسم
گفتاري است
که اولاً به نقطهي
گرهيِ (nodal point) مردم
ارجاع ميدهد
و دوماً، از
بطن اين
ارجاع بايد
بتواند فضاي
جامعه را
آنتاگونيستي
کند، آنطور
که در نهايت
بتوان دو
نيروي عمده
در دو سر طيف
آنتاگونيسم
مورد نظر را
شناسايي کرد: مردم
(the “people”)
و دستگاه
حاکم (the “establishment”) يا ما و آنها.
از طريق اين
فرايند
دومرحلهاي
که گفتار و
جنبش
پوپوليستي
حول آن خود را
مفصلبندي
ميکند ميبايست
پيوندي ميان
مجموعهاي
از خواستهاي
ارضانشدهي
ناهمگون
افراد و
گروهايي که
ذيل نام مردم
به آن ارجاع
داده ميشود
برقرار شود،
آنطور که در
نهايت اين
مجموعهي
خواستهاي
ارضانشدهي
ناهمگون
بتواند وارد
روابط همارزي
شود. پيچ سخت
اين تعريف
حداقلي در
همين گذر از
خواستهاي ارضانشدهي
ناهمگون به
روابط همارزي
است. بهبيان
ديگر چگونه
از وضعيتي که
در آن با
خواستهاي
ارضانشدهي
ناهمگون
روبهرو
هستيم به
وضعيتي گذر
کنيم که اين
مجموعهي
خواستها به
يک وحدت برسد.
مسلماً اين
وحدت و همارزي
بهقسمي
نيست که در آن
ناهمگوني
خواستها از
بين برود،
بلکه در اين
همارزي
خطوط
جداکننده و
تفاوتگذار
ميان خواستها
از بين ميرود.
بنابه آنچه
لاکلائو
اذعان دارد
گذر به روابط
همارزي و يک
ائتلاف
مردمي
براساس يک
ويژگي ايجابي
مشترک يا
براساس نوعي
وحدت جوهريِ
ازپيشموجود
شکل نميگيرد،
بلکه چنين
گذري بهطور
سلبي ممکن ميشود.
بهبياني
ديگر، اين
گذر بهميانجي
فقداني
ممکن ميشود
که در تمامي
سوژههاي يک
ائتلاف
مردميْ
مشترک است؛
آنطور که
اين سوژهها
با بهاشتراکگذاشتن
فقداني که در
همهي آنها
نفوذ کرده
است ميتوانند
روابط همارزي
را تشکيل
بدهند و در
نتيجه فضاي
جامعه را
آنتاگونيستي
کنند. پيش
از هرچيز
بايد به اين
نکتهي مهم
اشاره کنيم
که کلمهي
«مردم» همين
اواخر و بعد
از نمايان
شدن تأثيرات
رياضت
اقتصادي
توانسته است
يک جايگاه
مرکزي در
رتوريک
سيريزا بهدست
آورد. تا پيش
از آن، در
رتوريک
سيريزا ارجاع
به مردم بهصورت
غيرمستقيم
بوده است و بهجاي
آن عمدتاً از
«جوانان»،
«جنبشها»، و
يا «جامعه»
استفاده ميشد.
پس از آنکه
سياستهاي
رياضت
اقتصادي
جامعهي
يونان را به
سراشيبي
ويراني برد و
فقر و نااميدي
باعث خشم و بياعتمادي
بسياري از
يونيان به
احزاب موجود
شد، سيريزا
متوجه شد که
ميتواند
نمايندهي
بالقوهي
شمار زيادي
از افراد و
گروههاي
خشمگين و
نااميد
يوناني باشد
و در نتيجه به
اين دريافت
رسيد که تنها
يک دال از
گنجينهي
مدرنيتهي
سياسي اروپا
و تاريخ
يونان ميتواند
اين
نمايندگي را
تثبيت سازد:
مردم (Laos).
از اينروي
مردم، هم در
روزنامهي
رسمي حزب، Avgi، و
هم در
سخنرانيهاي
آلکسيس
سيپراس،
رهبر حزب، بهيکباره
بدل به دال
مرکزياي ميشود
که بيشترين
ارجاع به آن
صورت ميگرفت.
اگر سيپراس
در سخنرانيهاي
پيشاانتخاباتي
خود در
انتخابات
پارلماني 2009
دفعات کمي به
مردم ارجاع
ميدهد، در
سخنرانيهاي
خود در
بحبوحهي دو
انتخابات مي
و ژوئن 2012 بهيکباره
تصوير
متفاوتي پيش
روي ما ميگذارد،
آنطور که
ارجاع به
مردم در هر
سخنراني به
بيش از 50 مورد
ميرسد. بهعنوان
مثال،
سيپراس در
تظاهرات
اصلي کمپين انتخاباتي
خود در 29
سپتامبر 2009 در
ميدان
کوتزياي آتن،
تنها 5 بار به
مردم ارجاع
ميدهد. ولي
در تقابلي
آشکار، در
تظاهرات
اصلي کمپين
انتخاباتياش
در 14 ژوئن 2012 در
ميدان
اُمُنيا ميتوان
بيش از 51 بار
ارجاع به
مردم را در
سخنراني وي
مشاهده کرد.
شايد بهظاهر
اين امر
صرفاً يک
نمونهي
شمارششناختي
فاقداهميت
بهحساب آيد.
ليکن اهميت
آن در آن چيزي
است که لاکلائو
مفصلبندي
گفتاريِ (discursive
articulation)
مردم مينامد،
امري که،
بنابه بخش
اول آن تعريف
حداقلياي
که از
پوپوليسم
ارائه
داديم، يعني
ارجاع به
مردم، در شکلگيري
يک رتوريک و
جنبش
پوپوليستي
بسيار مهم است.
از اينروي،
بخش اول آن
تعريف
حداقلي، در
رتوريک سيريزا
بهخوبي و
بسيار
آگاهانه خود
را نمايان ميسازد.
افزون بر
اين، ميتوان
به نمونههاي
ديگري از اين
مفصلبندي
گفتاريِ
مردم در
رتوريک
سيريزا
اشاره کرد. بهعنوان
مثال ميتوان
به تيتر يک
صفحهي اول
روزنامهي Avgi در
تاريخهاي 5
مي 2012، 8 مي 2012، و 15
ژوئن 2012 اشاره
کرد: «مردم و چپ
براي يونان
جديد»،
«قيموميّت
مردم را تباه
نکنيد»،
«پيروزي براي
چپ، پيروزي
براي مردم». بههمين
ترتيب، باز
ميتوان به
يکي از
پوسترهاي
کمپين
انتخاباتي
سيريزا در
ژوئن 2012 اشاره
کرد: «مردم ميتوانند
هرکاري
بکنند. به
سيريزا رأي
دهيد». در
پيوند با بخش
دومِ تعريف
حداقلي
ارائهشده و
چگونگي گذر
از خواستهاي
ارضانشدهي
ناهمگون به
روابط همارزي
و نيز در
پيوند با
فقدان
يادشده بهمنزلهي
عنصر مشترکي
که در همهي
گروهها و
افرادِ
درگير در يک
ائتلاف مردمي
نفوذ کرده
است، ذکر اين
نکته ضروري
است که اين
گذر بهميانجي
يک
آنتاگونيسم
پررنگ ميان
مردم و دستگاه
حاکم اتفاق
ميافتد؛ بهطوري
که در همان
حال که اين
گذر اتفاق ميافتد
فضاي جامعه
نيز بايد
آنتاگونيستي
شود و ما با صفبندي
مردم و
دستگاه حاکم
يا ما/آنها
روبهرو
شويم. اين
آنتاگونيسم
را ميتوان
در شعارهاي
انتخاباتي
سيريزا در
انتخابات مي 2012
بهصراحت
ديد؛ بهعنوان
مثال: «آنها
بدون ما
تصميم
گرفتند، ما
هم بدون آنها
به راه خود
ادامه ميدهيم».
اين شعار در
عينحاليکه
سعي در جلب
احساس
نااميدي و
خشم مردمي
عليه سياستهاي
خشن رياضتي
را دارد، به
يک مسير و
بديل جديد و
به شکلگيري
اميد مردمي
براي يک
شرايط بهتر
اشاره ميکند.
ميتوان گفت
که اين شعار
بهمنزلهي
يک ابزار
گفتاري عمل
ميکند که
کارش تثبيت
«زنجيرهي همارزي»
در ميان
خواستها،
علايق، هويتها
و سوژههاي
نااميد و ناهمگون
از طريق
پررنگکردن
تضاد آنها
با يک «ديگري»
مشترک است.
ديگري
مشترکي که در نمونهي
يونان همانا
دشمن مردم
است؛ يعني،
نيروهاي طرفدار
رياضت
اقتصادي و
تروئيکا. از
اينروي
گفتار
سيريزا فضاي
جامعه را به
دو ارودگاه
متضاد تقسيم
کرده است: «آنها»
(نخبگان سياسي
و اقتصادي
طرفدار
رياضت
اقتصادي و
تروئيکا) و «ما»
(مردم). خط
پررنگ
آنتاگونيستي
ميان مردم و
دستگاه حاکم
در عين حال به
درون تک تک
خواستهاي
ارضانشده
نيز کشيده ميشود
و در غلظت و
فشردگي آنها
شکاف مياندازد.
بهبيان
ديگر، از آنجا
که در فضاي
جامعه با
خواستهاي
ناهمگوني
روبهرو
هستيم که
امکان همارزي
ميان آنها
بهخودي خود
وجود ندارد،
بهمنظور
گذر به اين همارزي
و تفوق منطق
همارزي بر
منطق تفاوت،
لازم است که
يک مرز آنتاگونيستي
ميان مردم و
دستگاه حاکم
ايجاد شود که در
عينحال اين
مرز تنش ميان
مردم و
دستگاه حاکم
را به درون
خواستهاي
ناهمگون نيز
ميبرد. بهبيان
ديگر، مرز
آنتاگونيستي
ميان مردم و
دستگاه حاکم
روي ديگري
نيز دارد و آن
هم مرز آنتاگونيستي
درون خواستهاي
ناهمگون است.
حضور اين مرز
آنتاگونيستي
درون تک تک
خواستهاي
ناهمگون،
باعث ميشود
که اين خواستها
ميان محتواي
جزئي خود و يک
شکافِ تهي
کلي دوپاره
شوند. از آنجاکه
اين شکاف تهي
هيچ محتواي
جزئياي
ندارد، در
نتيجه در تک
تک خواستهاي
ناهمگونِ
دوپارهشده
يک فضاي کلياي
ايجاد ميکند
که باعث ميشود
تمامي خواستهاي
ناهمگون بهميانجي
اين فضاهاي
تهي کلي يا دالهاي
تهي، بهبيان
تکنيکي
لاکلائويي،
بتوانند به
يک همارزي و
وحدت برسند.
اين نوع همارزي
در پيوند
ضروري و روي
ديگر همارزي
و وحدتي است
که بهميانجي
مرز
آنتاگونيستي
ميان مردم و
دستگاه حاکم
ايجاد ميشود.
در تجربهي
پوپوليسم
سيريزا،
مردم در عينحال
که توانستند
در يک صفبندي
آنتاگونيستي
در برابر
دستگاه حاکم
و تروئيکا
قرار
بگيرند، با
کشيدن اين
آنتاگونيسم
به درون
خواستهاي
ناهمگون خود
فضاي کلياي
ايجاد کنند
که گذر به همارزي
را ممکن کرد و
اين دو لازم و
ملزوم يکديگرند.
(در بخش دوم
اين مقاله،
به بيمها و
خطرات
پوپوليسم
سيريزا در
وضعيتي که
اکنون اين
حزب دولت را
بهدست
گرفته است
خواهيم
پرداخت). اين
صفبندي
آنتاگونيستي
است که باعث
شده
هواخواهان و
مجريان
نئوليبرال
سياستهاي
رياضت
اقتصادي
جنبش مردمي
بهرهبري
سيريزا که
عمري دهساله
دارد را بهعنوان
يک جنبش
افراطي
ضددموکراتيکِ
پوپوليستي
بنامند. بهبيان
ديگر آنها
هر گفتاري را
که مخالف
سياستهاي
رياضت
اقتصادي،
مخالف
ويراني
يونان از طريق
اين سياستها
و خصوصيسازيهاي
بيسابقهي
مبتني بر شرطيتِ
(conditionality)
صندوق بينالمللي
پول (IMF)،
مخالف
بيکاري
گستردهي 27
درصديو 60
درصدي در ميان
جوانان،
مخالف اخراج
بيسابقهي
کارگران،
مخالف کاهش
مستمري
بازنشستگان،
مخالف خصوصيشدن
آموزش و
بهداشت،
مخالف قطعشدن
برق
خانوارها به
اين بهانه که
آنها قدرت
پازپرداخت
قبضهاي خود
را ندارند،
مخالف فرار
مالياتيِ 40 ميليارد
دلاري
ثروتمندان
ذينفوذ،
مخالف احزاب
هواخواه
تروئيکا ( New Democracy، PASOK، DIMAR، LAOS)، و .....
باشد را
پوپوليست و
افراط گرا و
خودشان را که
اينچنين
يونان را به
ويراني
کشانده اند
نه افراط گرا
بلکه
دموکرات مينامند. آنها
به سيريزا
پوپوليست ميگويند
تا بتوانند
سيريزا را
کنار
گفتارهاي دستراستي
از جمله حزب
فاشيستي
طلوع طلايي
بنشانند. پيش
از هر چيز
بايد گفت
مردمي که
سيريزا از آن
حرف ميزند
چگونه مردمي
است. آلکسيس
سيپراس، 3 مي 2012
در سخنراني
پيشاانتخاباتي
خود در جمع
تظاهرکنندگان
ميدان
اُمُنيا در
پاسخ به اينکه
منظورش از
مردم چيست
چنين ميگويد: هر شهروند
دموکراتيک.
همهي کساني
که تا 2009 به PASOK رأي
ميدادند و
براي آن ميجنگيدند.
همهي رأيدهندگان
محافظهکاري
که زير
قراردادهاي
امضاءشده با
تروئيکا به
نفسنفس
افتاده اند.
ما همچنين
چپها و
کمونيستها
را خطاب قرار
ميدهيم. فقط
دستگاه
حاکمه، و نه
مردم ما، از
چنددستگي در
چپ سود ميبرد.
در پايان،
مردان و زنان
را خطاب قرار
ميدهيم،
جوانان را،
همهي کساني
را که نميتوانند
ذهنشان را
متمرکز
کنند، چراکه
هنوز از رأيي
که داده اند
گيجومنگ
اند، کساني
که باور
دارند
انتخابات
هيچ سروکاري
با آنها
ندارد، و ما
ميگوييم:
نگذاريد
ديگران بهجاي
شما سخن
بگويند. همانطور
که ميبينيم،
پوپوليسم
سيريزا،
برخلاف
پوپوليسم دستراستي
حزب فاشيستي
طلوع طلايي
که مبتني بر
نژاد، مليت و
جنسيت است،
خصلتي
برگيرنده (inclusionary)
دارد و روي
خطاب آن به
همهي مردم،
فارغ از
تفاوتهاي
جزئيشان
است.
پوپوليسم
سيريزا کسي
را بهخاطر
سکس، جنسيت،
نژاد، مليت،
هويت و تعلق
سياسي پيشيناش
از دايرهي
شمول معناي
مردم حذف نميکند
و اين نکته
يکي از نقاط
مهم افتراق
پوپوليسم
سيريزا از
پوپوليسمهاي
دستراستي
است که
عمدتاً
مبتني بر
امور جزئياي
همچون
نژاد، مليت،
سکس، جنسيت و
هويت اند.
نکتهي دومي
که خط فارق
پوپوليسم
سيريزا از
پوپوليسمهاي
دستراستي
را پررنگ ميکند،
قائل بودن
سيريزا به
نقش فعالانه
و سوبژکتيو
مردم در
پيشبرد يک
پروژهي
تغيير
دموکراتيک
راديکال است.
پروژهاي که
معطوف به
رهايي است.
سيپراس در
مصاحبهاي
در تاريخ 9
سپتامبر 2012 با
مجلهي آنفالو
(Unfollow)
اين مهم را بهصراحت
بيان کرده
است: چيزهاي
زيادي بايد
در درک و تصور
مردم از اينکه
چگونه قرار
است بر بحران
فائق آييم
تغيير کند.
زيرا ميبينم
که در ميان
مرد باور
مسلمي وجود
دارد به اينکه
حضور ما در
انتخابات در
چارچوب منطق
واگذاري است:
«من در کاناپه
لم ميدهم و
اين وظيفه را
به شما
واگذار ميکنم
که ما را نجات
دهيد. شما ميتوانيد
ما را نجات
دهيد». اين
تصور کاملاً
اشتباه است و
چالش بزرگي
براي ماست. تيتري
که اين مجله
براي مصاحبهاش
با سيپراس انتخاب
کرده بود بهخوبي
گوياي ضديت
سيپراس با
نقش
منفعلانهي
مردم است.
درحاليکه
تصوير
سيپراس روي
جلد مجله نقش
بسته بود در
پسزمينه
نوشته شده
بود: «او نميخواهد
شما را نجات
دهد. چهکار
ميخواهيد
بکنيد؟». جالب
اينجاست که
همين مجله يک
ماه بعد، در
شمارهي
جديد خود، با
رهبر حزب
نئونازي
طلوع طلايي
مصاحبه کرد و
اينبار هم
با چاپ
تصويري از وي
بر روي جلد
مجله، تيتر
کاملاً
متفاوتي را
در پسزمينه
کار کرد: «او
شما را نجات
خواهد داد. هيچکاري
نکنيد». اين دو
تيتر کاملاً
متفاوت بهخوبي
گوياي
جايگاه و نقش
مردم در
گفتار پوپوليستي
سيريزا و
گفتار
پوپوليستي
طلوع طلايي
است. دو
گفتاري که به
دو شيوهي
کاملاً
متفاوت به
«مردم» نگاه ميکنند:
اولي مردم را
بهشيوهاي
فعال،
برگيرنده، و
رهاييبخش
برميسازد،
و دومي بهشيوهاي
منفعل،
ضددموکراتيک،
و اقتدارطلب. يادداشتها: [1].
اين يادداشت
عمدتاً با
استفاده از
دادههاي
تاريخي
استاتيس
کوولاکيس
(يکي از اعضاي
کميتهي
مرکزي
سيريزا و از
رهبران شاخهي
لفت پلتفرم
اين حزب) بهويژه
در مصاحبهي
بلندش با
سباستين
بوژن تحت
عنوان يونان:
فاز يک، و
همينطور
تحليلهاي
کوستاس
دوزيناس در
کتاب فلسفه و
مقاومت در
[شرايط] بحران:
يونان و
آيندهي
اروپا،
يانيس
استاوراکاکيس
در مقالات
تحليلياش
دربارهي
پوپوليسم
يونان، و بخش
دوم کتاب دربارهي
عقل
پوپوليستي
لاکلائو،
برساختن
«مردم»، نوشته
شده است. فصلي
از عقل
پوپوليستي، در
کتاب «نامهاي
سياست» توسط
جواد گنجي
ترجمه شده است. |
|
به
نقل از سایت
تز یازدهم