توضیح
مترجم:
آشنایی
من با این
مقاله توسط
عباس فرد بود.
قصد او از این
معرفی بیش از
اینکه بهترجمه
مربوط باشد،
بهسئوالات و
گفتگوهای
پراکندهای
برمیگشت که
بین ما جریان
داشت. پس از
مطالعهی نه
چندان عمیق و
جدی مقاله، از
عباس فرد خواستم
که در فرصتهای
مناسب بهبازخوانی
آن بپردازیم.
این
بازخوانی،
گفتگوهایی
پیرامونی آن و
بالاخره
مراجعاتی که
بهآثار
مارکس و
مارکسیستی
داشتیم، چند
ماهی طول
کشید. این چند
ماه برای من ـدر
واقعـ یک
دورهی
آموزشی در
باره بعضی از
مفاهیم
مارکسیستی و بهویژه
آن مفاهیمی
بود که بهمسئلهی
کار مولد و
غیرمولد
مربوط میشوند.
نوشتهی:
میک بروکس
ترجمه:
پویان فرد
بههرروی،
پس از این
مطالعه و
گفتگوها بود
که ایدهی
ترجمهی در من
شکل گرفت. این
پیشنهاد را
با عباس در
میان گذاشتم.
او ضمن استقبال
از این ایده،
اضافه کرد که
ترجمهی صرفْ
دو ایراد
دارد. یکی اینکه
بهخوانندهی
چنین القا میشود
که ما از طرفداران
«گرایش
مارکسیستی»
هستیم؛ و دیگر
اینکه پارهای
بدفهمی و
خصوصاً
کژراهههای
مقدمهنویس
(یا مقدمهنویسان)
مقاله را بهخوانندهی
ناآشنا نیز
سرایت میدهیم.
بههرروی، در
گفتگویی که
داشتیم بهاین
نتیجه رسیدیم
که علاوهبر
ترجمه، پارهای
از مهمترین
نکات مقاله را
نیز مورد
بررسی قرار
دهیم. گرچه
این بررسی جای
یک نقد جامعالاطراف
را نمیگیرد،
اما با توجه
بهتوضیحاتی
که نویسنده
برپایه نقل
قولهای
مارکس میدهد،
و بعضی از
نکاتی که ما
بهترجمه
افزودهایم،
مجموعاً
مقاله را بهعنوان
موضوعی برای
بحث و بررسی
مسئلهی کار
مولد و
غیرمولد، در
جایگاه مفیدی
قرار میدهد.
این
نکته نیز لازم
بهتوضیح استکه
روند مسائل و
نکاتی که
نویسنده
دنبال میکند،
ضمن اینکه
ارتباط
ارگانیکی با
هم ندارند و
بعضاً با مفاهیم
مبهم یا
دوپهلویی
همراهاند،
درعینحال
رنگ و بویی را
دارد که بهنظر
میرسد همان
رنگ و بوی
عمدتاً
پارلمانیِ
مبارزهی
سیاسی و
طبقاتی در
انگلیس است.
بههرروی،
نکات اضافه
شده توسط ما
(من و عباس) در داخل
آکولاد {} قرار
دارد، بهشکل ایتالیک
(کج) تایپ
شده و خطهای
آن از هردو
طرف کوتاهتر
از سطرهای متن
اصلی است.
ضمناً کلمات و
عبارتهایی
که بهمنظور
بیان روشنتر
مطلب بهمتن
اضافه شده و
در داخل کروشه
[] قرار دارد،
همگی از ماست.
مقدمهی
جریان «گرایش
مارکسیستی»
در سالهای
۱۹۸۰ بحثی
در «گرایش
مارکسیستی»
دربارهی کار
مولد و
غیرمولد در
جریان بود. اندرو
گلین (Andrew Glyn)و میک
بروکس (Mick Brooks)
دو تن از
افرادی از
جریان «گرایش
مارکسیستی»
بودند که در
این بحث شرکت
داشتند. در
اینجا مقالهای
را در دست
داریم که در
آن زمان بهقلم میک
بروکس نگاشته
شد. هرچند که
این مقاله
قدیمی است،
اما جریان ما
براین است که
میتواند
راهنمای نسل
جدید در شناخت
بهتر جامعهی
سرمایهداری
و نهایتاً
سرنگونی آن
باشد.
تفاوت
بین کار مولد
و غیرمولد
برای تحلیلگران
اقتصاد
مارکسیستی
موضوعی کلیدی
است. مارکس
کاری را کار
مولد مینامد
که ارزش اضافه
تولید میکند،
حتی اگر این
کار بهتولید
محصولات
[اجتماعاً
مفیدی]
نیانجامد.
بنابراین
برنامهنویسی
کامپیوتر ویا
آشپزی کارهایی
هستند که میتوان
آنها را کارِ
مولد نامید،
البته مشروط
بهاین
کارکنان برای
رؤسای خود
ارزش اضافه
تولید کنند.
[بنابراین، آن
برنامهنویس
کامپیوتریکه
خودش
کارفرمای
خودش است و
برای شرکتهای
مختلف خدمات
برنامهنویسی
میدهد، بهاین
دلیل که برای
کارفرمای
خاصی ارزش
اضافی تولید
نمیکند،
کارش را نمیتوان
کار مولد بهحساب
آورد؛ و
طبیعتاً خودش
نیز کارگر
مولد محسوب
نمیشود. این
مسئله عیناً
دربارهی
آشپزی که ضمن
اشتغال بهحرفهی
آشپری، اما
برای
کارفرمای
خاصی ارزش
اضافه و سود
تولید نمیکند،
نیز صادق است].
حال
سؤال این استکه
ارزشهای
اضافیِ [تولید
شده توسط
کارگران مولد]
چه سرنوشتی
خواهند داشت؟
بخشی از این
ارزش اضافی
انباشت میشود،
درحالیکه
مابقیِ آن صرف
هزینههای
غیرمولد
(مانند [گذران
زندگی صاحبان
و کارگزاران
سرمایه و یا]
«تجملات») میشود.
شکی در این
نیست که
کارگران
صنایعِ لوکس برای
کارفرمایان
خود ارزش
اضافه تولید
میکنند. اما
بخش غیرمولد،
از جمله
کارگرانی که زندگی
خود را از
طریق بخش
غیرمولد
تأمین میکنند،
از ارزش اضافی
تولید شده در
کلیت اقتصاد
سرمایهداری
کمک هزینه
دریافت میکنند.
{بهباور
ما اینکه
«بخش» غیرمولد
(بهمثابهی
یک کلیت) که از
ارزشهای
اضافیِ تولید
شده توسط بخش
مولد کمک هزینه
دریافت میکند،
نادرست است.
چراکه اولاًـ
نمیتوان از
واحدها یا
رشتههایی از
ارائهی
خدمات صحبت
کرد که قطعاً
(یعنی: فراتر
از مناسبات
درونیشان و
بهصرف شکلی
از ارائهی
خدمات)
غیرمولد
هستند. برای
مثال: ارائهی
خدمات
آموزشی،
بیمارستانی،
حمل و نقل و
مانند آنْ هم
میتوانند
مولد و هم
غیرمولد
باشند. آنجاکه
اینگونه
خدمات ـمثلاًـ
توسط دولت
(یعنی: با
سوبسید دولتی)
ارائه میشود
و انگیزهی
وجودی آن نه
سود، بلکه
خدمات رفاهیِ
اجتماعی است،
غیرمولد
هستند؛
درصورتیکه
اگر همین
خدمات توسط
شرکتی ارائه
شود که علت
وجودیاش کسب
سود است (که
امروزه روز
درحال گسترش
نیز هستند)،
مولد محسوب میشود.
دوماًـ
انواع
گوناگونی از
خدمات ارزانقیمت
وجود دارند که
هم کارگران،
هم خردهبورژواها
و هم بعضی از
صاحبان
سرمایههای
نسبتاً کلان
از آن استفاده
میکنند. برای
مثال: استفاده
از خدمات
کامپیوتریِ
افرادی که بهتنهایی
ارائهی
خدمات میکنند
یا دوزندهی
لباسی که بهتنهایی
برای افراد
مختلف لباس میدوزد
و مانند آن.
توجه داشته
باشیم که
استفادهکننده
از اینگونه
خدمات، اگر
کارگر باشد،
بهای خدمات را
با مزد خود میپردازد؛
درصورتی که
خردهبورژواها
و بهویژه
صاحبان
سرمایهْ بهای
اینگونه
خدمات را با
ارزشهای
اضافی بیرون
کشیده شده از
نیرویکار
کارگران مولد
کسب کردهاند،
پرداخت میکنند.
بنابراین،
نمیتوان حکم
کلی صادر کرد
که «کارگرانی
که زندگی خود
را از طریق
بخش غیرمولد
تأمین میکنند،
از ارزش اضافی
تولید شده در
کلیت اقتصاد
سرمایهداری
کمک هزینه
دریافت میکنند».
زیرا تعمیم
مثال بالا (که
براساس
مشاهدهی
واقعیات جاری
در جامعهی
سرمایهداری
نیز ممکن و
معقول است)،
حاکی از این
استکه بخش
قابل توجهی از
خدمات مصرفی
توسط کارگران
مولد مورد
مصرف قرار میگیرد
و نتیجتاً
مابهازای آن
بهمثابهی
قیمت نیز از
دستمزد آنها
پرداخت میشود}.
{گرچه
وحدت طبقاتی
کارگران را بهمثابهی
یک طبقهی
تاریخاً
انقلابی باید
در کنشهای
سیاسیـایدئولوژیکـحزبی
آنها پراتیک
کرد و جستجوی
این وحدت در
مناسبات فروش
نیرویکار
سرانجامی
رفرمیستیـاکونومیستی
خواهد داشت؛
اما نباید
فراموش کرد که
فهم همین وحدت
در مناسبات
فروش نیرویکار
مقدمهی
لازمی برای
گذر و دریافتهای
تاریخیـطبقاتی
است و حذف آن (خواه
ناخواه) بهحذف
وحدت سیاسیـایدئولوژیکـحزبی
میانجامد}.
چه
هزینههایی
غیرمولد
محسوب میشوند؟
پس از جنگ
جهانی دوم چه
اتفاقی برای
اینگونه
هزینهها
افتاده است؟
این موضوع را
ِفرِد
موسیلی (Fred Moseley)
در کتاب «سقوط
نرخ سود در
اقتصاد
آمریکایِ پس
از جنگ»، (مک میلان،۱۹۹۱)، مورد
بررسی قرار میدهد. موسیلی استدلال
میکند که
افزایش لجامگسیختهی
هزینهی
کارهای
غیرمولد،
دومین فاکتور
مهم در کاهش نرخ
سود است. بهعنوان
مثال، در
هنگام نگارش
کتاب موسیلی، در
بریتانیا ۴ میلیون
کارگر شاعل در
فروشگاهها و
بخشهای
توزیع [کالا]،
در مقایسه با ½۳
کارگرِ شاغل
در بخش صنعتی
وجود داشت.
خلاصهی
نتیجهگیری موسیلی در
مورد آمریکا
بهاین ترتیب
استکه:
«افزایش
کارهای تجاری…
دوسوم کل
کارهای
غیرمولد را
دربرمیگرفت.
یکسوم مابقی
نیز بهطور
نسبتاً مساوی
شامل کارهای
مالی و
سرپرستی میگردید»(موسلی،
صفحههای ۱۵۰ و۱۵۱). دو
نوعِ دیگر از
انواع کارهای
غیر مولد،
کارهای مالی و
نظارت و
سرپرستی بر
نیروی کار
هستند که برای
هرکدام از این
دو نوع کار،
حدوداً نیمی
از افزایش
مابقی کارِ
غیرمولد
اختصاص داده
شده است». حال
نگاهی بهآن
کارهای غیرمولدی
در کلیت جامعه
سرمایهداری
بیندازیم که موسیلی بهعنوانِ
مهمترین بخشها
از آنها یاد
میکند:
ـ
نظارت (یعنی:
رسیدگی و
کنترل فهرست
موجودیها،
سهام و نیرویکار):
«نرخ
نظارت بر
نیرویکار در
بخشهای
صنعتی از ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰
۸۶% افزایش
یافته است»(موسیلی،
صفحهی ۱۳۹).
ـ جابهجایی
مشاغل. این
جابهجایی را
میتوان اینطور
تقسیمبندی
کرد:
جابهجایی
مشاغل در بخش
تجاری…
«کارهای
تجاری از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰
۱۳۴%
افزایش یافته
است، درحالیکه
طی این مدت
کارهای مولد ۴۴%
افزایش داشته
است؛ نتیجه اینکه
کارهای تجاری
در مقایسه با کارهای
مولد ۶۳% افزایش
داشته است»(موسیلی،
صفحه ۱۲۷).
… و
جابهجایی
مشاغل در بخش
مالی:
«کارهای
مربوط بهامور
مالی» از سالهای
۱۹۵۰ تا ۱۹۸۹
(نظارت
برداراییها،
بیمه، و صنعت
املاک و
مستغلات) ۱۷۳%
افزایش یافته
است، درحالیکه
کار مولد تنها
۴۴%
افزایش داشته
است؛
بنابراین
کارهای مالی
نسبت بهکار
مولد ۹۱% افزایش
یافته است»(موسیلی،
صفحههای ۱۳۳ و ۱۳۴).
موسیلی استدلال
میکند و ما
نیز قبول میکنیم
که مشخصهی
سرمایهداری
در عصرِ کنونی
افزایش عظیمی
در هزینههای
غیرمولد است.
او این مسئله را
وزنهی سنگین
و کشندهای
برفراز [نظام]
سرمایهداری
میداند که
همانند
سرباری
غیرارادی
روی سودهای
سرمایهدارانِ
منفرد تأثیر
میگذارد. او
نشان میدهد
که طی ۵۰ سالِ گذشته
هزینههای
غیرمولد از
هرگونه
کنترلی خارج
شدهاند.
ارزیابی او
این است که
اهمیت مسئلهی
افزایش هزینههای
غیرمولد بههمان
اندازهای
در کاهش سود
مؤثر استکه
[تغییر در]
ترکیب
ارگانیک
سرمایه پس از
جنگ دوم جهانی
موجب کاهش سود
بوده است.
چگونه
تمایزِ بین
کار مولد و
غیرمولد
تجزیه و تحلیلِ
ما از اقتصاد
را تحت تاثیر
قرار میدهد؟
حسابداریِ
درآمدهای ملی تودهی
کارگران را
[بهعنوان یک
مجموعه]
درنظر میگیرد.
[امروزه] کار
مولد و
غیرمولد برای
اقتصاد
بورژوازی هیچگونه
مفهومی ندارد.
اما مارکسیستها
چنین استدلال
میکنند که
فقط بخشی از
کارگران ارزش
اضافه تولید
میکنند،
درحالیکه آن
بخش دیگر که
کار غیرمولد
انجام میدهند
از ارزش
اضافیِ تولید
شدهی توسط
کارگران مولد
استفاده میکنند؛
البته این
استفاده از
ارزشهای
اضافی بهاین
معنی نیست که
کارگران
غیرمولد سخت
کار نمیکنند
و یا «انگل»
هستند.
اقتصاددانانی
همانند اندرو
گلین (Andrew Glyn)
برای نشان
دادنِ سهم دستمزدها
از مجموعهای
از نمودارهای
مصرفیِ
کارکنان
استفاده میکند،
که بهاحتمال
بسیار زیاد بهارائه
تصویر
نادرستی از
سود منجر میگردد؛
اما واقعیت
این استکه
هزینههای
غیرمولد باعث
کاهش سود میشوند.
{برای
لحظهای روی ۳ نکتهای
که مورد قبول
مقدمه نویس
(یا مقدمه
نویسان) نیز
هست، متمرکز
شویم تا عمق
یا نتیجهی
عملی این نکات
بههم پیوسته
را که بهمسئلهی
کار مولد و
غیرمولد نیز
ربط دارد،
بهتر دریابیم.
این نکات
عبارتند از:
۱ـ در
سال ۱۹۹۱«در
بریتانیا ۴
میلیون کارگر…
در فروشگاهها
و بخشهای
توزیع [کالا]،
در مقایسه با ½۳ کارگرِ شاغل
در بخش صنعتی»
بهکار
اشتغال
داشتند.
براساس همین
روند «مورد آمریکا
بهاین ترتیب
بوده» است:
«افزایش
کارهای تجاری…
دوسوم کل
کارهای
غیرمولد» شامل
میشد، که «یکسوم
مابقی نیز بهطور
نسبتاً مساوی
شامل کارهای
مالی و سرپرستی
میگردید»؛
۲ـ
«افزایش عظیم…
در هزینههای
غیرمولد» که
«طی ۵۰ سالِ
گذشته… از
هرگونه
کنترلی خارج»
شدهاند و «بههمان
اندازهای
در کاهش سود»
مؤثراند که
تغییر در
«ترکیب ارگانیک
سرمایه پس از
جنگ دوم جهانی
موجب کاهش سود
شده است».
بنابراین،
ریشهی بحرانهای
اقتصادی را همپایِ
مسئلهی ذاتی
کاهش نرخ سود
در مناسبات
سرمایهداری،
باید در
«افزایش عظیم…
در هزینههای
غیرمولد» در
این مناسبات
نیز جستجو
کرد[!!]؛
۳ـ «
واقعیت این
استکه هزینههای
غیرمولد باعث
کاهش سود میشوند».
بدینترتیب:
اولاًـ نسبت
کارگران
غیرمولد که
«از ارزش
اضافیِ تولید
شدهی توسط
کارگران مولد
استفاده میکنند»،
بهطور
روزافزونی
افزایش مییابد؛
و ادامهی
استفاده «از
ارزش اضافیِ
تولید شدهی
توسط کارگران
مولد» که
خصوصاً در
نبود صفوف پرولتاریای
انقلابی
تعیینکنندهی
هستی اقتصادی
و نتیجتاً کنشهای
سیاسیـاجتماعی
آنهاست، بهطور
خودبهخود بهمعنی
افزایش واکنشهای
اجتماعیـاقتصادی
در بقای نظام
سرمایهداری
و کاهش مداوم
امکان انقلاب
اجتماعی است؛
و دوماًـ
ازآنجاکه
افزایش «هزینههای
غیرمولد باعث
کاهش سود میشوند»
و این نیز
بحران
اقتصادی را در
پی دارد؛ بنابراین،
در شدتیابی
بحران
اقتصادی و نیز
کاهش دائمالتزاید
امکان انقلاب
اجتماعی و
سوسیالیستی،
تنها عامل
مقابله با
بحرانْ اشکال
مختلفِ رفرم
اقتصادی و
سیاسیـاجتماعی
است. اما از
طرف دیگر، شکل
این رفرمها
هرچه باشند،
ماهیت آنها
نمیتواند
چیزی جز کاهش
تعداد
کارگران
غیرمولد باشد
که نهایتاً
باید بهکاهش خدمات
اجتماعی،
خصوصیسازی
اینگونه
خدمات، و بهسود
رسانی آنها
منجر گردد. و
این ـدر واقعـ
همان سیاستهایی
استکه اغلب
قریب بهاتفاق
دولتهای فیالحال
موجودْ تحت
عنوان
بازسازی
نئولیبرالیستیِ
اقتصاد و
سیاست بهاجرای
آن مشغول
هستند!!؟
*
{نکتهای
را که باید در
مقابل مقدمهنویسان
این مقاله
گذاشت، این
استکه برفرض که
شما درست میگویید
و نسبت
کارگران
غیرمولد در
انگلیس و آمریکا
با شتابی روبهتزاید
افزایش مییابد.
اما ازجمله
حقایقی که در
اینجا
نادیده گرفته
شده است، یکی
هم این استکه
سرمایه
مقدمتاً
اجتماعی و سپسْ
جهانی است؛ و
براساس همین
دو گستره بههم
پیوسته و حتی
درتنفیذ
متقابل استکه
سرمایه میتواند
بهبقای خود
ادامه دهد. و
دیگر اینکه
با احتساب
چین، روسیه،
هند، برزیل،
آفریقای
جنوبی،
بنگلادش و
بسیاری از
کشورهای بهاصطلاح
درحال توسعه
در آفریقا و
آسیا و آمریکای
لاتینْ نسبت
کارگران مولد
بهکارگران
غیرمولد با
آهنگی گاه
تندتر و گاه
کندتر، بهطور
پیوستهای در
حال افزایش
است. نتیجه
اینکه: یا
شما مقدمه
نویسان درک
روشنی از
مسئلهی کار
مولد و
غیرمولد
ندارند (که
بعضاً چنین مینماید)
ویا اگر درک
روشنی از
مسئله دارند، لابد
دروغ میگویند
تا تودهی
کارگران و
زحمتکشان
جهتگیری
طبقاتی و
انقلابی پیدا
نکنند}!؟
میک
بروکس [نویسندهی
این مقاله] در
مقابل موضعگیری
اندرو گلین با
انتشار این
نوشته جبههی
دیگری را باز
کرد. این جبهه
برای کاوش در
همان قلمرویی
بود که موسیلی نیز
قبلاً در آن
گام گذاشته
بود؛ اما اندرو
گلین بههنگام
انتشار مقالهی
«کار مولد و
غیرمولد» از
ادامهی بحث
دست کشیده
بود(می ۲۰۰۵).
*****
کار
مولد و غیر
مولد، نوشتهی میک بروکس:
مفهوم
کار مولد،
همانند نظریهی
ارزشِ کار که
دو نظریهی
جداییناپذیرند،
در اصل سلاحی
در زرادخانهی
بورژوازی بود
که بعدها توسط
مارکس برعلیه
بورژوای بهکار
گرفته شد.
«بهعنوان
مثال، حاکمیت
با تمام
افسران،
کارکنان
دستگاه قضایی
و کسانیکه
تحت فرمان
حاکمیت در
امور نظامی
اشتغال دارند
و کلیت ارتش و
نیروی
دریاییْ
کارگران غیرمولد
هستند. آنها
خدمتکارانِ
عمومیاند که
بخشی از خرج و
مخارجشان
توسط درآمدِ
سالانهای
که توسط
دیگران که در
بخشهای
صنعتی تولید
میکنند،
پرداخت میشود.
روحانیون،
وکلا،
پزشکان،
اشخاص اهلِ قلم
با هرعقیده و
باوری،
نوازندگان،
دلقکها،
موزیسینها،
خوانندگان و
رقاصان اپرا و
غیره را باید
در همین طبقه
مرتبهبندی
کرد…»
این
نقل قول از آدام
اسمیت (Adam Smith)
اهمیتِ
انقلابی
مفهوم کار
مولد در شکل
اصلی خود را
نشان میدهد.
[اما] آدام
اسمیت سرمایهداران
و طبقه کارگر
ـهردوـ را
کارگران مولد
در نظر میگیرد.
در
زمانهی
مارکس، بخش
اعظمی از
کارگران
غیرمولدْ
نوکران [و
خدمهی] ثروتمندان
بودند. در
زمانی که او
کتابِ سرمایه
را مینوشت،
تعداد خدمتکاران
خانگی در
انگلستان بیش
از کارگران
صنعتی بود.
این
بحث در شرایط
کنونی چه
اهمیتی دارد؟
معضلْ اغلب آنجایی
ایجاد میشود
که برخی از
کارهای سخت در
ترمینولوژیِ
مارکسیستی
«غیرمولد»
تعریف میشوند.
تعریفِ
[کارمولد]
ارزیابی
اخلاقی از کار
یا مفید بودن
آن برای جامعه
بهطورکلی
نیست ـ کار
مولد [فقط] بهمعنی
کار مولد برای
سرمایه است.
همانطور
که مارکس در
کاپیتال (جلد
اول، ص ۴۷۷) میگوید:
«…
کارگر مولد
بودن نیکبختی
نیست، بدبختی
است»[۱].
«کارِ
مولد… کارِ
مزدیای است
که برای
سرمایهدار
ارزش اضافه
تولید میکند»(تئوریهای
ارزش اضافه،
جلد اول، ص. ۱۵۲).
[انتشارات
Prometheus
Books and Humanity Book چاپ ۲۰۰۰؛ صفحهی
همهی نقلقولها
از «تئوریهای…»
از همین چاپ
است].
بنا بهاین
تعریف،
کارگرانی که
نوعی از مواد
شیمیایی [مضر
برای سلامتی
عموم] یا بمبِ
هیدروژنی
تولید میکنند،
کارگران مولد
هستند؛ در
حالی که شغلهای
مفیدی مانند
پرستاری و
معلمی،
کارهای غیرمولد
هستند. این
راهی است که
شیوهی
سرمایهداریِ
تولید اعمال
میکند، و این
کیفرخواست این
سیستم میباشد.
{همانطور
که مارکس [در
نقل قولی که
در پاورقی
شمارهی یک
آوردهام]
برای مثال
نشان میدهد و
خودِ نویسنده
نیز در پایین
اشاره میکند،
مسئلهی کار
مولد و
غیرمولد هیچ
ربطی بهرشتهها
یا شاخههای
تولیدی ندارد.
چرا؟ برای اینکه
هم پرستار و
هم معلم
درجاییکه
برای یک مدرسه
یا خانهی
سالمندانی
کار میکنند
که یک یا چند
نفر سرمایهگذار
برای کسب سود
راهاندازی
کردهاند،
عیناً مانند
کارگر
کارخانه
اتومبیلسازیْ
کارگر مولد
محسوب میشوند.
پس، صِرفِ
معلمی،
پرستاری یا
شغلهایی از
دست که بهنوعی
برای بقای جامعهی
بشری لازماند
(و نباید با
پلیس، شکنجهگر،
وزیر، رئیس
بانک و مانند
آن یکسان فهم
شوند) مبین
مولد یا
غیرمولد بودن
کار نیست؛ و تنها
«کارگری
بارآور شمرده
میشود که
[منهای شکل
کارش] برای
سرمایهدار
اضافه ارزش
تولید کند». همچنانکه
نقل قول از
مارکس در پاورقی
شمارهی [۱] نشان
میدهد،
مسئلهی مولد
یا غیرمولد
بودن کار هیچ
ربطی با معلم بودن،
پرستار بودن،
کالباسساز
بودن و غیره
ندارد. مسئلهی
اساسی در این
مورد معین
(همانند همهی
مواردِ دیگرِ
هستی مادی)
«رابطه» است،
نه «شکل». لازم
بهتوضیح است
همین مسئله
(یعنی: گذر از
شکل و توجه بهرابطه)
را نویسنده با
تکیه بهنقل
قولی که چند
سطر پایینتر
از مارکس
دربارهی
«دلقک» میآورد،
رعایت میکند}.
باید
توجه داشت که
کارگرانِ
کارخانه بهاین
دلیل که چیزی
(از نان گرفته
تا بمب هیدروژنی)
تولید میکنند،
مولد نیستند،
بلکه بهاین دلیل
مولدند که
[برای صاحب
سرمایه] ارزش
اضافه تولید
میکنند. میتوان
ارزش اضافه
تولید کرد،
بدون اینکه
هرگز در [این
پروسه] چیز و
یا جنس خاصی
تولید شود. (آدام
اسمیت بهخطا
تنها کاری را
محدود بهکارِ
مولد میکند،
که بهتولید
چیز [یا جنس
خاصی]
بیانجامد،
چراکه در دورهی آدام
اسمیت تنها
کاری غیرمولد
بود که در
خدمتِ اشخاص
قرار می گرفت).
«بهطور مثال
یک هنرپیشه و
یا حتی یک
دلقک… زمانی
کارگر مولد
است که در
خدمتِ سرمایهدار،
مزدی از او
دریافت کند که
کمتر از کارش
باشد؛
درصورتیکه
یک خیاط شخصیدوز
که بهخانهی
سرمایهداری
میرود که
برای او شلوار
آراستهای
بدوزد، صرفا
ارزش مصرف
ایجاد کرده و
کارش غیرمولد
محسوب میشود.
کار [در رابطهی]
اولْ ارزش
اضافه تولید
میکند؛ و [در
رابطهی] دومْ
[بهواسطهی]
درآمد [سرمایهدار
فقط] مصرف شده
است»(تئوریهای
ارزش اضافه،
ص. ۱۵۷).
بنابراین،
هنگامیکه یک
سرمایهدار
پول خود را بهمنظور
استثمار
کارگران و کسب
ارزش اضافی از
[نیروی]کار آنها
سرمایهگذاری
میکند (در
این صورت کارِ
مولد انجام
شده است)؛ و اگر
همین پول را
صرفِ شراب و
زنان و آواز
کند، در این
صورت (کار،
کاری غیر
مولد) است.
باید
توجه داشت که
آن کاری که
برای یک
سرمایهدار
غیرمولد است،
[میتواند]
برایِ یک
سرمایهدارِ
دیگر مولد
باشد. شاخههای
آبرومندی از
صنعت با قدمتی
طولانی وجود دارد
که کارگران
با کارِ
پرمشقت خود بهتولید
انواع و اقسام
زلمزیمبوهای
بیفایده
مشغولند تا
صاحبان
سرمایه پول
خود را برای
این تولیدات
بههدر بدهند.
[با این وجود،]
سرمایهدارانی
که چنین
کالاهایی را
تولید میکنند،
همانند همهی
دیگر سرمایهداران،
این کار را
برای تولید
ارزش اضافه
انجام میدهند.
بههمینترتیب،
دلقکی که بهاستخدامِ
سرمایهداری
درمیآید تا
برای او پول درآورد،
کارگر مولد
است. [اما] کارِ
این دلقک برای
آنهایی که
برای تماشای
وی در سیرک
پولی پرداخت میکنند،
مولد نیست[!؟].
{نه
تنها کار دلقک
نامبرده در
بالا بهاین
دلیل که
دیگران برای
دیدنش در سیرک
پول میپردازند،
مولد بهحساب
نمیآید؛
بلکه هیچگونه
کاری صرفاً بهاین
دلیل که برای
مصرف محصول آن
پول پرداخت میشود،
مولد محسوب
نمیگردد.
چراکه «تولید
سرمایهداری
تنها عبارت از
تولید کالا
نیست، بلکه ذاتاً
عبارت از
تولید ارزش
اضافی است….
کارگر باید
اضافه ارزش
تولید نماید.
تنها کارگری
مولد شمرده
میشود که
برای سرمایهدار
اضافه ارزش
تولید کند یا
بهعبارت
دیگر بهبارآوری
سرمایه خدمت
نماید»}.
سرمایهدارها
در چرخهی
بازتولیدِ
سرمایه،
کارگران را بهتولیدِ
عناصرِ تشکیلدهندهی
سرمایه ثابت
(مانند ماشینآلات،
موادِ خام و
غیره)، سرمایه
متغیر (پرداختهای
نیرویکار
برای [تهیه] کالاهای
مورد نیاز
خود) یا
کالاهای
«لوکس» (عناصری
از ارزش اضافه
که بهسرمایه
تبدیل نمیشوند)
مجبور میکنند.
این نیرویکار
آخر که کالای
«لوکس» تولید
مینماید تا
آنجایی که
ارزش اضافه
ایجاد میکند،
مولد محسوب میشود.
بههرحال،
برای نظام بهعنوان
یک کلیت، ارزش
اضافهی
[بیرون کشیده
شده از نیرویکار
کارگران] هم
میتواند بهتولید
باز گردد و هم
[صرفاً] بهعنوان
درآمدْ مصرف
شود. دوباره
تکرار میکنم:
«کارِ مورد
نخست، ارزش
اضافه تولید
میکند»،
(یعنی: مولد
است)؛ و «در
مورد دوم، بهعنوان
درآمدْ فقط
مصرف میشود»(
یعنی: مصرفی
غیرمولد است).
بنابراین
ماهیت ارزش
مصرفْ تولید
است، و ماهیت
فعالیتِ کار
نه ارزش مصرف
و نه تولید
است. = (So the nature of the
use-value produced
and the nature of the work activity is
neither here nor there.) ـ
اگر من در
قصرِ سرمایهداری
تختخواب درست
کنم، کارِ من
غیرمولد است.
اگر من در
مسافرخانهای
تختخواب درست
کنم، ازآنجا
که سرمایهدار
خدماتِ من را
برای سود میفروشد،
آنوقت کار من
مولد است. اگر
من در خانهی
خودم تختخواب
درست کنم، آنوقت
کارِ من نه
مولد و نه
غیرمولد
خواهد بود، چراکه
اصولاً در
دستگاه
مناسبات
اقتصادیِ
سرمایه قرار
ندارد.
{این
بحث که کاری
نه مولد و نه
غیرمولد است،
این سؤال را
پیش میآورد
که پس کار «من»
در خانهام
چیست؟ از طرف
دیگر، در
عبارتی که
انگلیسی آن
نیز عیناً نقل
شده میخوانیم
که «ماهیت
فعالیتِ کار
نه ارزش مصرف
و نه تولید
است». در اینجا
نیز با این
سؤال مواجه
هستیم که
ماهیت کار (the nature of the work activity) چیست؟
چنین بهنظر
میرسد که هیچیک
از این دو
سؤال جوابی
نداشته باشد.
چرا؟ برای اینکه
اولاًـ در
بررسی تفاوت
کار مولد و
غیرمولد کافی
استکه
بگوییم:
«مفهوم کارگر
مولد بههیچوجه
متضمن رابطهای
نیست که صرفاً
میان فعالیت
مفید ـبین
کارگر و محصول
کارـ وجود
داشته باشد،
بلکه درعینحال
عبارت از
رابطهی
تولیدی ویژهای
استکه
تاریخاً بهوجود
آمده و کارگر
را ـبهمثابهی
وسیلهی
مستقیم
بارآوری
سرمایهـ مهر
و نشان زده
است».
بنابراین، چنین
بهنظر میرسد
که طرح مقولهی
مصرف در امر
کار مولد و
غیرمولد نه
تنها زائد
است، بلکه
باعث کجفهمی
و انحراف از
موضوع اصلی
(یعنی: تولید
ارزش اضافه)
نیز میشود}.
چه کسی
در کارخانه،
کارگر مولد
است؟ وضعیت مهندسینِ
تعمیر و
نگهداری [نسبت
بهکار مولد و
غیرمولد] چیست؟
تنها دلیلی که
موجبِ
استخدامِ این
افراد میشود،
این است که
اگر این
مهندسان در
خطِ تولید
حضور نداشته
باشند، خطِ
تولید بهطور
مکرر دچار
اختلال میشود
و پروسهی
تولید ارزش
اضافه متوقف
میگردد.
«توافقنامهی
اتاق مهندسیِ
کاونتری» (The Coventry
Tool Room Agreement)،
مهندسان را
مشروط بهعدم
دریافت پاداش
خط مونتاژ، بهعنوان
کارگر مولد بهرسمیت
میشناسد.
{براساس
تحلیل مارکسی
و مارکسیستی:
مهندسان تعمیر
و نگهداری
خطوط تولید
(مشروط بهاینکه
نقشی در
مدیریت،
کنترل
کارگران،
افزایش شدت
کار و مانند
آن نداشته باشند)
کارگرِ متخصص
و مولد محسوب
میشوند. این
هیچ ربطی بههیچ
توافقنامه و
قراردادی
ندارد.
نویسنده با
تکیه به«توافقنامهی
کاونتری»، با
وجود القای
این مسئله که
مهندسان
تعمیر و
نگهداری مولد
محسوب میشوند،
اما از بیان
صریح آن طفره
میرود}.
وضعیت
نظافتچیها
[نسبت بهکار
مولد و
غیرمولد]
چیست؟ اگر این
نظافتچیها
(اعم از زن یا
مرد) حضور
نداشتند،
زمانیکه
کارگران بهنظافت
مشغول میشدند،
کل کارخانه و
نتیجتاً
پروسهی
تولید ارزش
اضافی متوقف
میشد ـ این
حقیقت در مورد
آبدارچیها
نیز صادق است.
{نکتهی
بالا هم در
مورد نظافتچیها
و هم در رابطه
با آبدارچیها
تنها درصورتی
صادق است که
این کارگران
در بخشهایی
کار کنند که جزیی
از پروسهی
ارزش اضافی
باشند. بهعبارت
دیگر،
کارکنان
خدمات بخشهای
مربوط بهمدیریت
و رؤسا و
مانند آن بهلحاظ
تولید ارزش
اضافیْ مولد
محسوب نمیشوند}.
بهطورکلی
هیچگاه یک
شخص منفرد
نیست که تمامی
محصولات را در
نظام سرمایهداری
تولید میکند.
حوزههایی از
تقسیم کار
وجود دارد که
بارآوری کار
را بهطور چشمگیری
افزایش میدهند.
بنابراین ما
باید بهمجموع
کار در یک
کارخانه نگاه
کنیم – تمام
کارگران
وظیفهی
خودرا [هرچقدر
هم کوچک باشد]
در مسیر تولید
مشترکِ
کارخانه
انجام میدهند.
«آدام
اسمیت خدمات
را تا آنجا
که مستقیماً
وارد تولید میشود
و بهصورت
کالا متحقق میگردد،
هم کارِ یدی
کارگران و هم
کار کارمندان بخش
مدیریت و
مهندسین و حتی
دانشمندان را
(البته تا آنجا
که مخترع
محسوب میشوند)
بهعنوان
کارگر داخل
کارگاه و
کارگر بیرون
از کارگاه مورد
بررسی قرار میدهد.
آدام اسمیت در
برخورد با
تقسیم کار،
توضیح میدهد
که چگونه این
عملیات در
میان افراد
مختلف تقسیم
میشود؛ و
اضافه میکند
که محصول کار
(یعنی: کالا)
نتیجهی کار
مشترک افراد
است و نه حاصل
کار هر فردی بهتنهایی.
(تئوری ارزش
اضافه، جلد۱، ص. ۲۰۹).
{لازم
بهتوضیح استکه
نقل قول بالا
را مارکس در
مقابل نظر
پلگیرنو رُسی (Pellegrino Rossi)،
اقتصاددان و
سیاستمدار
ایتالیایی بهعنوان
پلمیک میآورد
که کار را بهطورکلی
و بههرگونهای
که باشد (و نه
فقط کار یدی
را) مورد
احترام قرار
میداد.
بنابراین،
نباید چنین
تصور کرد که
مارکس این نقل
قول را قطعاً
بهمنظور
تأیید نظر آدم
اسمیت آورده
است}.
آیا
کارفرما نیز
بخشی از کارِ
جمعی است؟ ما
در اینجا
باید بین کارِ
فیزیکی [و نیز
کارهای موسوم بهذهنی]
که لازمهی
تولید
محصولات میباشند،
و فعالیتهایی
که بهدلیل
تقسیمات
طبقاتی در
نظام سرمایهداری
و نیز آنارشی
ذاتیِ این
نظامْ لازم
است، تمایز قائل
شویم.
در
کارخانههای
بزرگ نیاز بهبرنامهریزیِ
عمومی برای
محصولات
تولید وجود
دارد، این
نیاز مدیریتی
را گسترش میدهد
که تحت عنوان
دستمزد برای
ریاست، نظارت
یا سرپرستیْ
از کار مولد
پاداش دریافت
میکنند.
فردای انقلاب
اجتماعی نیز
مدیران وجود
خواهند داشت.
بعداً، پس از
آنکه طبقهی
کارگر خود را
برای ادارهی
جامعه آموزش
داد، وظایف
مدیریت یا بهصورت
جمعی ویا از
طریق افراد
انتخاب شدهای
که میخواهند
این مسئولت را
بهعهده
بگیرند
اِعمال خواهد
شد.
{در
اینجا باید
بهدو نکته با
دقت بسیار
زیادی توجه
کرد: اول اینکه
آنچه مدیران
کنونی (یعنی:
مدیرانی که در
جامعهی
سرمایهداری
مدیریت میکنند)،
بورژوایی است
و نتیجهی
مدیریتشان
در جامعه و در
تولید، نه رفع
نیازهای انسانی،
که اساساً
تولید ارزش
اضافی و سود
است. دوم اینکه
شرط استقرار مدیریت
همهجانبهی
تودهای
کارگر و زحمتکش
یا استقرار
دیکتاتوری
پرولتاریا
این استکه
این تودهها
در پروسهی
درهم شکستن
ماشین دولتیِ
سرمایه (نه
بعداً) بتوانند
مدیریت تولید
و جامعه را در
همهی عرصهها
بهدست
بگیرند؛
چراکه بُروز
چنین مدیریتی
ضمن اینکه
تأخیربردار
نیست، درعینحال
شوراییـتودهای
نیز هست. اینچنین
مدیریتی بدون
تدارک آموزشیـحزبی
غیرممکن بهنظر
میرسد}.
بههرحال،
وظیفهی عمدهی
رؤسا و سرپرستهاْ
آمیختهای از
دوز و کلکهای
مالی است که
میخواهند
کارگران را
زیردست نگهدارند.
اینگونه
اعمال را نمیتوان
بهعنوان
کارِمولد بهرسمیت
شناخت. بههمینترتیب،
بخش اعظم درآمد
اینگونه
افراد شکل
پوشیدهای
از ارزشهای
اضافی است که
در قالب حقوق (in the
form of a salary)
بهآنها
پرداخت میشود.
بیشترین
هزینههای
دولت را باید
بهعنوان آن
بخشهایی از
ارزش اضافی در
نظر گرفت که
در بازتولید
سرمایه و ارزش
اضافی بهکار
نیفتادهاند.
صاحبان
سرمایه تصمیم
میگیرند،
ویا دولت بهجای
آنها تصمیم
میگیرد، که
بخشی از ارزش
اضافی را بهجای
بازگرداندن
بهتولیدِ
[ارزش اضافی]،
صَرف نیازهای
عمومی بکنند
که سرمایه
برای بقا بهآن
نیاز دارد.
بنابراین،
مالیاتها
عموماً از
ارزشهای
اضافی پرداخت
میشود. آیا
کارگران
مالیات
پرداخت نمیکنند؟
ما باید بهیاد
داشته باشیم
که سرمایهداران
مجبورند که
کارگران و
فرزندانِ آنها
(یعنی: نسلهای
آیندهی
کارگران) را
[برای بقای
نظام سرمایهداری]
زنده نگهدارند.
طبیعی استکه
دستمزد
کارگران تنها
یک حداقل
صرفاً فیزیکی
نیست، بلکه
شامل یک عنصر تاریخی
و اخلاقی نیز میشود.
هنگامی که
مالیاتیکه کارگران
میپردازند،
افزایش مییابد،
آنها نیز
برای دفاع از
استاندارهای
زندگی خود با
مطالبهی
دستمزد بیشتر
واکنش نشان میدهند.
اگر
بگوییم فشار
مالیاتی بهکارگران
وارد نمیشود،
حرف مفت و
خالی از
محتوایی زدهایم.
اگر مالیات
برکالاهای
مصرفی افزایش
یابد روزنامهی
ما نمیگوید
که «این
افزایش
مالیاتی هیچ
فرقی برای کارگران
ندارد، چون
ارزش نیروی
کارِ آنها
باید ثابت
بماند».
برعکس، استانداردِ
عمومیِ
دستمزدها
تنها از طریق
مبارزهی
طبقاتی تثبیت
میشود. یکی
از ابزارهای
حملهی
بورژوازی در ۳۰ سال
گذشته بهطبقهی
کارگر،
افزایش
مالیاتها
بوده است؛ چه
مستقیم از
طریق افزایش
نرخِ مالیات و
چه غیرمستقیم
از طریق بالا
نبردن دستمزدها
نسبت بهتورم.
این افزایش
مالیاتها در
کوتاه مدت سطح
زندگی تمام
کارگران را بهطور
مشقتباری
کاهش داده، و
برای کارگران
با درآمد پایین
و همچنین
برای آن بخشهایی
که سازماندهیِ
مناسبی
ندارند، بهاهرم
عمدهای برای
کاستن دائمیِ
از
استانداردهای
زندگیشان
تبدیل شده
است؛ و [بالاخره]
آنچه از
کارگران
گرفته شده است
بهصاحبان
سرمایه یاری
رسانده است.
گرچه ما [بهلحاظ
نظری] میدانیم
که ارزش، محور
هرروزهای
استکه قیمتها
حول آن نوسان
دارند، [اما]
کالاها در عمل
فقط بعضی از
اوقات بهارزش
[واقعی] خود فروخته
میشوند. این
مسئله (یعنی:
نوسان قیمت
کالاها حول
محور ارزش آنها)
بیش از
هرکالای
دیگری در مورد
نیرویکار
صادق است.
آن
کارگرانی که
حقوق از
کارافتادگی
میگیرند،
این حقوق را
در واقع
همانند مورد
«بیمهی ملی»
در اقساط
مساوی و بدون
کاهش و
افزایشْ دریافت
میکنند. بههرحال،
بخش اعظمی از
«کمکهزینههای
اجتماعیـدولتی»
(social wage)
مانند حقوق
بیکاری از
قِبَل مالیاتهای
عمومی پرداخت
میشود. [اما]
رشد قارچگونهی
هزینههای
دولتیِ پس از
جنگ دوم جهانی
به»کمکهزینههای
اجتماعیـدولتی»
و حقوق بیکاری
مربوط نیست؛
این افزایش بهتسلیحات
نظامی، دیگر بازارهای
وابسته بهتسلیحات
و بهاعانههای
گوناگونی
برمیگرددکه
بهکسب و
کارهای کلان
داده میشود.
[بنابراین]
نمیتوان گفت
که «کمکهزینههای
اجتماعیـدولتی»
و حقوق بیکاری
ـیعنی: آن
پرداختهای
دولتی که طبقهی
کارگر از آن
نفع میبردـ
چیز چندانی از
نفع سرمایه میکاهد.
[همچنین] نمیتوان
آن کارگرانی
را که خدمات
مربوط به«کمکهزینههای
اجتماعیـدولتی»
و حقوق
بیکاری را
انجام میدهند،
کارگر مولد
نامید؛ حتی
اگر این خدمات
در بقای نظام
سرمایهداری
و تولید ارزش
اضافی
غیرقابل چشمپوشی
باشند.
همهی
پرداختهای
دولتی بهکار
غیرمولد
مربوط نمیشود.
صنایع ملی
عمدتاً زیانآفرین
بودهاند.
نباید فرایند
حسابداریِ
رسمی سرمایهداری
را با روند
واقعی تصاحبِ
ارزش اضافه یکسان
گرفت. کارگران
این صنایع
هنوز استثمار
میشوند، و
دریافتی آنها
هنوز کمتر از
آن ارزشی است
که تولید میکنند.
ارزش اضافیِ
این کارخانهها
ـدر قالب
پرداخت بهره
بهبانکها،
غرامت بهصاحبان
قبلی این
صنایع، و قیمتهای
مصنوعیِ
پایینْ بهمنظور
پرداخت
یارانه بهصنایع
خصوصیـ دور
ریخته میشود.
پرستاران
و معلمان ـبدون
توجه بهاینکه
[با خدمات خود]
تا چه اندازه
ارزش نیرویکار
را افزایش میدهند
و یا تا چه
اندازه در
افزایش ثروتِ
اجتماعی نقشآفرین
هستندـ تا
زمانی که در
استخدام دولت
قرار دارند،
کارشان
غیرِمولد است.
«معلم مدرسه زمانی
مولد است که
بهعلاوهی
پرورش ذهن و
جان شاگردان،
همانند اسب
برای ثروتمند
کردنِ صاحب
مدرسه کار کند.
اینکه صاحب
مدرسه سرمایهاش
را بهجای
کارخانه
کالباسسازی
در کارخانهی
آموزشی بهکار
انداخته است،
تغییری در این
رابطه نمیدهد».
(کاپیتال، جلد
یک، بخش پنجم،
ابتدای فصل شانزدهم
بهزبان
انگلیسی)[لازم
بهیادآوری
استکه
اسکندری در
ترجمهی خویش
از آوردن کلمهی
«اسب» خودداری
کرده است].
بنابراین یک
معلم وقتی در
مدرسهای
مثل ایتونیک بچهی
لوس و ننر [مثل
دیوید کامرون]
از طبقهی
حاکم را بهنسلهای
آینده تحمیل
میکند، بهاین
دلیل که برای
صاحب کارش
ارزش اضافه
تولید میکند،
مولد است[۲].
حقوق
بیکاری یکی از
هزینههای
واقعاً لازم
[برای بقای]
تولید سرمایهداری
است؛ اما
هزینهای استکه
بهطور
مستقیم ارزش
اضافه تولید
نمیکند (not directly
produce surplus value).
{هرکاری
که برای صاحب
سرمایه ارزش
اضافی تولید
میکند، مولد
است؛ و هرکاری
که برای صاحب
سرمایه ارزش
اضافی تولید نمیکند،
مولد نیست.
بنابراین،
تولید ارزش
اضافی غیرمستقیم (not directly) فاقد
معنی است}.
برای
روشن کردن این
مسئله مارکس مثال
زیر را میآورد:«فرض
کنیم که کل
ارزش دستمزدها
و سود بهطورِ
همزمان کاهش یابد…
اگر در چنین
شرایطی
سرمایهدار و
کارگر
بخواهند همان
مقدار ارزشی
را مصرف کنند
که قبلاً در
اشیای مختلف
نهفته بود،
مجبورند که
خدمات دکتر و
معلمِ مدرسه و
غیره را کمتر
خریداری کنند.
و اگر آنها
وادار بهپرداخت
هزینهی یکسان
برای هردویِ
این خدمات
شوند، آنگاه
چارهای جز
این ندارند که
مصرفِ چیزهای
دیگر را محدود
کنند. (تئوری
ارزش اضافه،
جلد اول، ص. ۱۶۷).
این
تعریف واقعی
مسئله است.
این برای ما
راهنمای
طریقهی
برخورد
سرمایهدار
نسبت بهردههای
مختلف کارگری
است. طبیعی
استکه در
دورانهای
بحران،
کارگران مولد
نیز تهدید بهاخراج
میشوند. [در
چنین مواردی]
اخراج آخرین چاره
برای
بورژوازی
است؛ زیرا علیرغم
قَسَم و آیههای
اقتصاد
بورژوازی [در
دفاع از
کارگران]، بورژواها
میدانند که
کارِ [همین]
کارگران تنها
منبعِ ثروتی
استکه آنها
باشیوهی
پلید و گناهآلود
بهدست آوردهاند.
تعریف کار
غیرمولد [بعضی
از] سیماهای
مبارزهی
طبقاتی را
توضیح میدهد،
سیماهایی
مانند مبارزه
با سیاستهای
ریاضتکشانه
یا تلاش برای
قطع مجراهاییکه
دولت ارزش
اضافه را برای
هزینههای
خویش تخلیه میکند
{فرض
کنیم که
مبارزات
کارگری،
علاوهبر
موفقیت در
جلوگیری از
اجرای سیاستهای
ریاضتکشانه،
توانست
مجراهایی را که
دولت ارزشهای
اضافی را برای
هزینههای
خویش تخلیه میکند،
بهبندد؛ و
این هزینهها
را بهطور
مساوی صَرف
سرمایهگذاری
در تولید
(یعنی: آنگونهای
از تولید که
ارزش اضافی را
پیامد دارد) و
«کمکهزینههای
اجتماعیـدولتی»
نماید! بدینترتیب،
آیا وضعیت
مشقتبار ناشی
از فروش نیرویکار
برطرف خواهد
شد؟ منهای
تجزیه و تحلیل
مارکسیستی و
استفاده از
روش تحقیق
ماتریالیستیـدیالکتیکی،
تجربهی
مبارزات
کارگری طی
همین ۵۰ سالهی
اخیر نیز بهاین
سؤال پاسخ
منفی میدهد.
برهمین اساس
استکه میتوان
گفت: اولاًـ
مبارزه در
راستای ایجاد
اصلاحات
اقتصادی و حتی
سیاسیْ بدون
حداقلِ
رشدیابندهای
از سازمانیابی
کمونیستی و
پرولتاریایی
نتایج محدود و
گذرایی خواهد
داشت که زیر
دست و پای
تحولات درونی
طبقهی
صاحبان
سرمایه تنها
نامی از آن
باقی خواهد ماند؛
و دوماًـ حتی
اگر چنین
مبارزهای
(یعنی: مبارزه
در راستای
ایجاد
اصلاحات
اقتصادی و حتی
سیاسی) بهنتایج
فوق تصوری هم
دست یابد،
بازهم نمیتواند
مشقات ناشی از
رابطهی خرید
و فروش نیرویکار
را کنار بزند.
نتیجه اینکه
چارهی زندگی
آزاد و انسانی
ـحتی در مرفهترین
و «دموکراتیکترین»
کشورهای
اروپایی یا
آمریکاییـ
انقلاب
اجتماعی با
تاکتیک
استقرار
دیکتاتوری
پرولتاریاست
که نگاه
استراتژیک
خودرا رهایی
نوع انسان از
هرگونه قید
طبقاتی آرزو و
درعینحال
تحلیل میکند.
درک چگونگی و
چرایی تفاوت
کار مولد و
غیرمولدْ ضمن
اینکه ابزار
قدرتمندی در
شناخت ماهیت
اقتصادی و نتیجتاً
سیاسی نظام
سرمایهداری
است؛ درعینحال
سلاح بُرایی
در امر سازمانیابی
کمونیستی و
پرولتاریایی
نیز هست.
نوشتهی
حاضر ضمن جنبههای
آموزندهاش،
از این جهت
کمبود دارد و
نارساست که بهجز
استفادهی یکباره
از کلمهی
کلیِ
«سرنگونی»،
هیچ اشارهای
بهاین ضرورت
نمیکند که
بدون ضربآهنگ
برخاسته از
سازمانیابی
کمونیستیـپرولتاریایی،
حتی دستآوردهای
نسبتاً
پایدارِ رفرمیستی
هم خیال باطلی
بیش نخواهد
بود نیست}.
طرح
«کمک هزینههای
اجتماعیـدولتی»
(مانند بهداشت
و آموزش و
پرورش و غیره)
عبارت از
دریافتیِ
کارگران از
دولت است که
یا بهطور
مستقیم و بهمثابهی
دستمزد بهآنها
پرداخت میشود
تا گذران
زندگی کنند
ویا دریافتهای
مالیاتیای
استکه از
طریق نهادهای
مختلف دولتی
بهعنوان
تسهیلات جمعی
در اختیار آنها
قرار میگیرد.
واقعیت این
استکه «کمک
هزینههای
اجتماعیـدولتی»
بخشی از دستمزدِ
واقعی [حاصل
از فروش نیرویکار]
نیست. ما از
طرح «کمک
هزینههای
اجتماعیـدولتی»
حمایت میکنم؛
زیرا بهمثابهی
یک رفرمْ
تسهیلاتی را
از طبقهی
حاکم میستاند.
منبع
اصلی هزینههای
دولت ارزشهای
اضافیای استکه
با زور از
طبقهی کارگر
گرفته میشود؛
بههرحال،
طبقهی حاکم
در سالهای
اخیر در تلاش
بوده تا
بارهای
مالیاتی را [هرچه]
بیشتر بهگردن
کارگران
بیندازد. گرچه
در تحلیل
نهایی (in the last analysis)
دولت از منافع
طبقهی حاکم
دفاع میکند،
اما ازطرفی یک
کشمکش هم در
مورد میزان سهمبری
از ارزشهای
اضافه بین طبقهی
حاکم و دولت
وجود دارد.
{کشمکشهای
درونی طبقهی
سرمایهدار
بههرشکل و بههرشدتی
که باشد، دولت
نه «در تحلیل
نهایی»، بلکه
در همان
نخستین سلول و
نخستین کنشهایش
برعلیه طبقهی
کارگر «از
منافع طبقهی
حاکم دفاع میکند».
شاید چنین بهنظر
برسد که نباید
روی عبارت
سادهای مثل «در
تحلیل نهایی» (in the
last analysis) مکث
کرد؛ چراکه
استفاده از
این عبارت میتواند
سهواً انجام
شده باشد!؟ در
پاسخ چنین احتجاجی
باید گفت:
سهواً یا
عمداً، وقتی
نوشته میشود:
«در تحلیل
نهایی (in the
last analysis) دولت
از منافع طبقهی
حاکم دفاع» میکند؛
در واقع،
نوشتهایم که
فعلاً باید در
راستای
مبارزات
پارلمانی و بهاصطلاح
دموکراتیک
متمرکز شویم
تا فرصتِ دیگر
اشکالِ
سازمانیابی
(یعنی: سازمانیابی
کمونیستیـپرولتاریایی)
فرار برسد!! از
آرایهها و
الاکلنگ
سهواٌـعمداً
که بگذریم،
اینگونه
عبارتپردازیها
بیش از هرکسْ
برنشتین و
سوسیال
دمکراسی را بهیاد
میآورد}.
«مالیات!
موضوعی که
بورژوازی از
آن نفع میبرد
و طبقهی
کارگر تعلقی
بهآن ندارد.
آنچه کارگر
در قالب
مالیات میپردازد،
در درازمدت
صرف تولید
نیرویکار میشود،
در نتیجه باید
توسط سرمایهدار
جبران شود»(فردریک
انگس، در
مورد مسئلهی
مسکن، ص. ۳۸).
نمیتوان
گفت که همهی
سرمایهدارانی
که پول درمیآورند،
کارگر مولد
استخدام میکنند.
طبقهی
سرمایهدار
علاوهبر
تولید ارزش
اضافه باید
قبل از دستیابی
بهپول، آنچه
را که قبلاً
تولید شده بهگردش
دربیاورد.
بنابراین
گردش [کالاهای
تولید شده]
یکی از هزینههای
نظام سرمایهداری
است که از
[قِبَلِ]
مجموع ارزش
اضافه (بهمثابهی
یک کل) پرداخت
میشود. [بدینترتیب]
بخشهای
معینی از
سرمایه
ایجاد میشود
که در امر
پروسهی گردش
متخصصاند.
طبیعی استکه
این بخشها
توقع داشته
باشند، بهمیانگین
نرخ سود دست
یابند؛ وگرنه
بهاین نوع کسب
و کار وارد
نخواهند شد.
هرچند
قیمت کالای
تولید شده
توسط کارخانهدار،
بعداً توسط
عمدهفروش و
بار دیگر توسط
خردهفروش
«افزایش مییابد»؛
اما آنچه
حقیقتاً
اتفاق میافتد
این استکه آنها
بهنرخ سود متوسطی
دست مییابند
که از ارزشهای
اضافی تولید
شده در جامعه
(بهمثابهی
یک کل) کنده
شده است.
صاحب
کارخانه میداند
که محصولاتش
باید پس از
تولید بهفروش
برسند. او میداند
که شبکهی
توزیع کالا
تاآنجا که
بتوانند از او
میستاند. از
اینرو، وی
کالاهای خود
را پایینتر
از ارزش واقعی
خود بهعمدهفروش
میفروشد تا
او این کالاها
را بههمان
قیمتی بهمصرفکنندهی
نهایی بفروشد
که حول ارزش
واقعیاش
میچرخند. هیچیک
از شرکتکنندگان
در این گردش
از اهمیت
واقعی این
فرایند
اطلاعی
ندارند.
همانند
بسیاری از
موارد دیگر،
آنها در
بازار فقط
افراد صرفاً
اتمیزهای
هستند که
آگاهیشان از
وقایع بهواسطهی
موقعیتی که در
جامعه دارند،
محدود است.
سرمایهدارانی
که در توزیعِ
کالاها
درگیرند،
نسبت بهسرمایهگذاری
خود بهنرخِ
سودِ متوسط
(مثلاً ۱۰ درصد)
گرایش دارند.
اما [اینگونه
سرمایهگذاریها]
یک تفاوت
اساسی با
سرمایه گذاری
در تولید دارد.
با توجه بهاین
که ترکیبِ
ارگانیک
سرمایه (یعنی:
نسبت کار ثابت
و کار متغیر- معمولاً
(v/[v+C] در
هریک از صنایع
برای هر
سرمایهدارِ
منفردی ثابت
است، اگر
سرمایهداری
که در تولید
سرمایهگذاری
کرده استخدام
کارگران خود
را دو برابر
کند، دو برابر
هم سود خواهد
برد. اما
سرمایهداری
که در گردش
[کالا] سرمایهگذاری
کرده، اگر دو
برابر
انباردار و
فروشنده
استخدام کند،
ضرر خواهد
کرد. بهبیان
دیگر، سود او
بهگردش کالا
بستگی دارد،
نه بهنیرویکار.
مزدی که او
هزینه میکند،
مانند هزینهای
است که برای
اجارهی
کابینتِ
پروندهها یا
قفسهی انبار
میپردازد.
همین مسئله در
مورد کارکنان
بانک صادق
است. شاید این
کارکنان بهشدت
کار کنند، اما
سودِ بانک،
حاصلِ نرخِ
بهره است و
نه دستمزدهای
پرداخت نشده
بهکارگران.
بنابراین
کارگرانِ
شاغل در امر
گردش [کالا]
کارگر مولد
نیستند [تأکید
از نویسندهی
مقاله است].
در اینجا
باید بینِ
کاری که از
لحاظ فیزیکی
لازمهی حمل و
نقل کالاهاست
(یعنی: ارائهی
آنها بهشکلی
که قابل مصرف
باشد)، با
هزینهی لازم
برای گردش
کالاها تمایز
قائل شویم.
حمل و نقل
کالاها بهاندازهی
تولیدِ واقعی
آنها، کارِ
مولد است.
ذغالسنگی که
در دالانهای
معادن قرار
دارد، برای
مصرف کنندگان
غیرقابل
استفاده است.
بنابراین
صاحبانِ
صنایع حمل و
نقل همانقدر
کارگران حمل و
نقل را
استثمار میکنند
که صاحبان
معادنْ معدنچیان
را.
بسیاری
از حوزههای
کار، ترکیبی
از عناصر کارِ
مولد و
غیرمولد را در
خود دارند. بهعنوان
مثال، مردی که
شیر را بهدر
خانهها میبرد.
مشتریان بابت
استفاده از
امتیاز یونیگیت[۳] (Unigate) پول میپردازند،
و یونیگیت نیز
از طریق عدمِ
پرداخت
دستمزد بهمردی
که شیر را بهخانهها
تحویل میدهد،
سود میکند.
مردِ
شیرفروش در
روزهای جمعه
یا شنبه با
دفتر
حسابداریش
دور میگردد و
پولِ کارِ
غیرمولد خود
را جمع آوری
میکند. آنگاه
که کارگران
فروشگاه
کالاها را
برای مصرف مشتریان
بستهبندی میکنند،
کارشان مولد
است؛ درحالیکه
بخشی دیگر از
کارکنان که
وقت خود را
صرفِ پردازههای
لازم برای
حسابداریِ
سیستم سرمایهداری
میکنند[،کاری
غیرمولد
انجام میدهند].
بههمین
ترتیب،
حسابداری نیز
میتواند
مولد ویا
غیرمولد
باشد؛ مولد یا
غیرمولد بودن
حسابداری
بستگی بهآین
دارد که آیا
[عملیات]
حسابداری بخش
لازمی برای
ثبت مخارج زمان
کار در جامعهی
معینی است، یا
اینکه فقط
پاساژی است
برای ضبط و
ربط مسائل
جاری مابین
صاحبان سهام.
تعریف
کارِمولد
راهنمایی است
برای فهم پایههای
مادی تعارضات
در درون طبقهی
سرمایهدار،
و نیز
دینامیزم
نظام سرمایهداری
بهعنوان یک
کلِ واحد. این
صرفاً تعریف
از آن چیزی
است برای
سرمایهداری
مولد است. آنجا
که نظام
سرمایه
ناپدید گردد
تعریف کارمولد
و غیرمولد با
اضمحلال نظام
سرمایهداری
از بین میرود.
{ضمن
تأیید نظریه
فوق، باید
اضافه کنیم که
شناخت عمیق و
عملیِ کار
مولد و
غیرمولد (که
بهمختصاتی
پراتیک، معین
و مبارزاتی
مشروط است)،
میتواند در سازمانیابی
طبقاتی
کارگران و
«زحمتکشان»
نیز کارآیی
انقلابی
داشته باشد.
بهعبارت
دیگر، با
استفادهی
نظریـعملی
از تفاوت کار
مولد و
غیرمولد و از
پسِ آزمون و
خطای
فرارونده در
امر سازماندهی
و سازمانیابی
طبقاتی و
کمونیستی میتوان
بهچیستی و
چگونگی تودههای
«زحمتکش» و
گروهبندیهای
ویژه این
متحدین
استراتژیک
طبقهی کارگر
پیبرد؛ و گام
بلندی در
راستای ایجاد
حزب پرولتاریاییـکمونیستی
برداشت. شرح
مشروح این
مسئله را میگذاریم
برای بعد}
*****
یادداشت
نویسنده در
مورد منابع:
Note: Marx defines productive labour on pages 476-477 of
Capital, vol 1. He goes into
much more detail in
Theories of Surplus Value,
vol 1, pages 152 – ۳۰۴ and pages 389 – ۴۱۳٫ Supplementary points on circulation capital are included in Chapter 6 of Capital, vol, 2 and chapters
16-19 of Capital, vol 3. (all page numbers refer to old Lawrence & Wishart editions).
*****
پانوشتها:
[۱] این
عبارت نتیجهگیری
مارکس از
استدلال
دربارهی کار
مولد و
غیرمولد است
که از نقل قول
زیر استخراج
شده است:
«تولید سرمایهداری
تنها عبارت از
تولید کالا
نیست، بلکه
ذاتاً عبارت از
تولید ارزش
اضافی است.
کارگر نه برای
شخص خود، بلکه
برای سرمایه
تولید میکند.
بنابراین
دیگر کافی
نیست که وی بهطورکلی
تولید نماید.
کارگر باید
اضافه ارزش تولید
نماید. تنها
کارگری
بارآور (productive)
شمرده میشود که
برای سرمایهدار
اضافه ارزش
تولید کند یا
بهعبارت
دیگر بهبارآوری
سرمایه خدمت
نماید [یا:
برای خودگستری
سرمایه، کار
کند] (…who produces
surplus-value for the capitalist, and thus works for
the self-expansion of capital.)
[تأکید از من
است]. اگر
بتوان مثالی
خارج از محیط
تولید مادی
انتخاب نمود،
آن گاه میتوان
گفت که مثلاً
یک آموزگار
هنگامی کارگر
بارآور (productive
labourer)
تلقی میشود
که نه تنها
دماغ کودکان
را مورد کار
قرار میدهد،
بلکه کار خود
او برای
پولدار کردن
متصدی دبستان
مورد استفاده
قرار بگیرد.
حالا اگر شخص
اخیر سرمایه
خود را بهجای
آنکه در یک
کارخانهی
کالباسسازی
بهکار
انداخته
باشد، در یک
کارخانهی
آموزشی بهکار
انداخته است،
بههیچوجه
تغییری در اصل
مسئله نمیدهد.
بنابراین،
مفهوم کارگر
بارآور بههیچوجه
متضمن رابطهای
نیست که صرفاً
میان فعالیت
مفید ـبین
کارگر و محصول
کارـ وجود
داشته باشد،
بلکه درعینحال
عبارت از
رابطهی
تولیدی ویژهای
استکه
تاریخاً بهوجود
آمده و کارگر
را ـبهمثابهی
وسیلهی
مستقیم
بارآوری
سرمایهـ مهر
و نشان زده
است. لذا
کارگر مولد
بودن نیکبختی
نیست، بدبختی
است».
[کاپیتال، بخش
پنجم، فصل
چهاردهم،
صفحهی ۶۸۳ (کتاب
حروفچینی
شده)، ترجمه
ایرج
اسکندری].
[۲]ایتون ((Eton College
یکیاز گرانترین
دبیرستانهای
شبانهروزی
پسرانه در
انگلستان
برای سنین ۱۳ تا ۱۸ سال
است. این
دبیرستان درسال
۱۴۴۰ توسط هنری
ششم در
۳۰
کیلومتری لندن در
شهر ایتون، در
نزدیکی ویندسور تأسیس
شد و یکی از ۹ مدرسهی
خصوصی
انگلستان است. ایتون دارای
فهرست بلندی
از افراد
مشهوری استکه
از این مدرسه
فارغالتحصیل
شدهاند. دیوید
کامرون نوزدهمین نخست
وزیر بریتانیاست
که از این
دبیرستان
فارغالتحصیل
شده است.
[۳] یونیگیت شرکت
تولید و توزیع
لبنیات در
جنوب انگلستان
است.