متنی را که ملاحظه می‌کنید، مصاحبه‌ای است با نشریه "کارگر کمونیست" که در سه شماره ۳۸۴، ۳۸۵ و ۳۸۶ منتشر شد. برای علاقمندان اینجا کل مصاحبه یکجا آورده شده است.

 

جایگاه روزکار ۶ ساعته برای کارگران

مصاحبه با ناصر اصغری

بخش اول

 

کارگر کمونیست: شما مقاله‌ای با عنوان "روز کار ٦ ساعته" در نشریه "کارگر کمونیست" شماره ۳۸۲ داشتید. آنجا با استناد به تحقیقی که درباره تاثیرات مختلف کاهش ساعت کار بر زندگی و شرایط کار افراد دارد، اشاره کوتاهی به "جنبش ٣٥ ساعت کار در هفته" هم داشتید. با توجه به گسترش اعتراضات در سال‌های اخیر علیه سیاستهای ریاضت کشی اقتصادی در تمام دنیا و مطرح شدن آلترناتیو چپ در دل این اعتراضات، آیا فکر می‌کنید در آینده امکان و ضرورت شکل‌گیری جنبشی حول این خواست مانند آنچه که در دهه‌های ٧٠ و ٨٠ میلادی شاهد بودیم، وجود دارد؟

 

ناصر اصغری: به دو موضوع اشاره کرده اید: اعتراضات سال‌های اخیر به "ریاضت کشی اقتصادی" و "جنبش کاهش ساعت کار". اینها به نظر من رابطه مستقیمی به هم دارند و جواب سئوال شما را می‌شود با نگاه به این دو موضوع داد. اعتراضات علی‌العموم واکنش به وضعیت نامطلوب جاری هستند. یکی از معضلات اجتماعی که زندگی در وضعیت فعلی را غیرقابل تحمل کرده و به اعتراضات زیادی دامن زده همین مسئله بیکاری است. جنبش‌ها هم به حرکت درآمدن توده ها برای جواب‌های بالقوه به معضلات هستند. اکنون جز کاهش ساعت کار راه حل دیگری در چهارچوب این سیستم که جواب مسئله بیکاری را بدهد نمی بینیم. در سوئد که اشاره کردید پروژه ساعت کار ۶ ساعته تجربه می شود. همین هفته هم برای تحقیق برای این مطلب متوجه شدم که سایت http://money.cnn.com/ در سال ۲۰۱۳ مطلبی داشته که درباره ساعات کار در یکسری از کشورها منتشر کرده بود که در آن به دانمارک و نروژ اشاره می کند که در این کشورها ۳۳ ساعت کار در هفته بطور متوسط رایج است. در ایرلند ۳۴ ساعت کار در هفته. آلمان، بلژیک، استرالیا و سوئیس ۳۵ ساعت. ایتالیا ۳۶ ساعت. اینها را البته باز تأکید کنم که آمار سال ۲۰۱۳ است که آنجا به سوئد اشاره می کند که ۳۶ ساعت کار آنجا رایج است، اما اکنون می بینیم ساعات کار ۳۰ ساعته را دارد تجربه می کند.

اما آنچه که هم اکنون در مقابل کاهش ساعات کار قرار دارد، "پر هزینه" بودن پروژه کاهش ساعات کار به ۳۵ ساعت در هفته و ۶ ساعت کار روزانه است. واقعی هم هست. اگر دستمزدها و مزایای ساعات کوتاهتر کار به همان اندازه دستمزدها و مزایای ساعات کار طولانی کنونی باشند واضح است پر هزینه خواهد بود. نمونه سوئد که نوشته مورد نظر شما به آن اشاره دارد هم دقیقا همین را برجسته کرده است که احزابی راست در اپوزیسیون با همین سلاح "هزینه" به جنگ پروژه کاهش ساعات کار رفته‌اند. در نتیجه جنبشی که راه بیافتد باید دو هدف داشته باشد: ۱) رفاه، ۲) کاهش بیکاری. رفاه انسان‌ها و کاهش بیکاری برای طبقه حاکمه ارزش پاستیل خرسی هم ندارند. در نتیجه کار خود ماست که آن دو هدف را دنبال و تثبیت کنیم. این کار و تلاش و سازماندهی می خواهد.

 

کارگر کمونیست: در آن مقاله از جمله به تاثیر کاهش ساعت کار به حل معضل بیکاری اشاره کرده بوددید و در آخر هم گفته‌اید کاهش ساعات کار باید از طرف فعالین و رهبران کارگری در مرکز ثقل مبارزه بر علیه بیکاری و بهبود وضعیت رفاه، سلامت و معیشتی کارگران قرار گیرد. اولا در باره تاثیر کاهش ساعات کار، بر حل بیکاری قدری بیشتر توضیح دهید. و بعد با توجه به شرایط ایران آیا خواست کاهش ساعات کار، همان جایگاهی را در مبارزه بر علیه بیکاری دارد که در کشورهای اروپایی می تواند داشته باشد، یا باید مرکز ثقل ها و اشکال دیگری در ایران برای آن پیدا کرد؟

 

ناصر اصغری: تأثیرش بلافاصله است. این نکته را هم گفته باشم که سرمایه‌داری کارکردش طوری است که بیکاری هیچوقت ریشه کن نمی‌شود چرا که این مسئله باعث کاهش سود می شود، اما رقم بیکاری کم و زیاد می شود. این خود بحث جداگانه ای است.

با کاهش ساعت کار از هشت ساعت به شش ساعت، در ۲۴ ساعت بجای سه شیفت کار چهار شیفت کار خواهیم داشت. خود همین حساب سرانگشتی هم نشان می‌دهد که بیکاری کاهش می‌یابد. اهمیت مسئله در این است که دستمزد و مزایا با کاهش ساعت کار کاهش نیابند. یا در جاهایی که شیفت کار ۱۲ ساعته هستند، کاهش ساعات کار به دو شیفت شش ساعته کاهش خواهند یافت. بجای یک نفر شاغل با صرف تمام وقت مٶثرش سر کار، اکنون شما دو نفر را شاغل دارید که هم شغل دارند و هم می توانند لذتی از زندگی ببرند و وقتی هم برای صرف با خانواده و دوستانشان داشته باشند.

روی یک نکته به نظر من باید تأکید گذاشت و آن هم دستمزد و مزایای مکفی برای روزکار ۶ ساعته. در بسیاری مواقع افراد گرچه شغلی با ۸ ساعت کار در روز دارند، اما مجبورند اضافه کاری کنند و روزکارشان گاها به بیش از ۱۲ ساعت هم کش پیدا می کند. و این موضوعی است که به ایران برمی گردد. در ایران امروز افراد زیادی هستند که چندین شیفت کار می کنند تا سرشان را بالای آب نگه دارند!

اما آیا خواست کاهش ساعات کار برای کارگر ایرانی همان جایگاهی را دارد که برای کارگر در سوئد داشته باشد. واضح است که رفاه و لذت بردن از زندگی ایرانی سوئدی نمی شناسد؛ اما مطالباتی که هم اکنون جلوی جنبش کارگری ایران است، متفاوت است با مطالباتی که جلوی جنبش کارگری مثلا در سوئد و یا دانمارک دارد. هنوز دستمزد کارگر ایرانی را نمی پردازند. دستمزد کارگر ایرانی چندین بار زیر خط فقر است. هنوز فعال کارگری را بخاطر اعتراض به نپرداختن دستمزد زندان می کنند. هنوز تلاش برای متشکل شدن در ایران پیگرد قانونی دارد. هنوز کارگری را که اعتراض کرده در لیست سیاه می گذارند. اما در کنار همه اینها تلاش برای بیمه بیکاری و متشکل کردن کارگران بیکار یک رکن مبارزه کارگران بوده است. در همین یک دهه گذشته شاهد ایجاد نهادهایی چون "اتحادیه سراسری کارگران اخراجی و بیکار" و "تشکل سراسری کارگران علیه بیکاری" بوده‌ایم.

مرکز ثقل در ایران به نظر من باید روی مبارزه برای متشکل شدن باشد. کارگری که متشکل است خیلی کارها می تواند بکند. کارگری که تشکل ندارد، نه تنها ساعت کارش کاهش پیدا نخواهد کرد، بلکه حتی دستمزدش را هم نمی پردازند!

ادامه دارد ...

 

بخش دوم

 

توضیحی درباره بخش اول این مصاحبه.

دربخش اول، نسخه ادیت نشده مصاحبه برای نشریه ارسال شده بود که در آن، در بخشی از جواب به سئوال اول اشکالاتی وجود داشتند. با پوزش از خوانندگان، اینجا آن بخش را مجددا می آوریم:

"همین هفته هم برای تحقیق برای این مطلب متوجه شدم که سایت http://money.cnn.com/ در سال ٢٠١٣ مطلبی داشته که درباره ساعات کار در یکسری از کشورها منتشر کرده بود که در آن به دانمارک و نروژ اشاره می کند که در این کشورها ٣٣ ساعت کار در هفته بطور متوسط رایج است. در ایرلند ٣٤ ساعت کار در هفته. آلمان، بلژیک، استرالیا و سوئیس ٣٥ ساعت. ایتالیا ٣٦ ساعت. اینها را البته باز تأکید کنم که آمار سال ٢٠١٣ است و آنجا به سوئد اشاره می کند که ٣٦ ساعت کار رایج است، اما اکنون می بینیم ساعات کار ٣٠ ساعته را دارد تجربه می کند."

ن ا

=======

 

کارگر کمونیست: در پاسخ به سوال قبلی گفتید، نهادهایی مثل "اتحادیه سراسری کارگران اخراجی و بیکار" و "تشکل سراسری کارگران علیه بیکاری" در سالهای اخیر ایجاد شده اند. تشکل‌هایی را که نام بردید اگر اشتباه نکنم در سالهای ٨٥ و ٨٦ توسط تعدادی از فعالین کارگری و کارگران اخراجی و بیکار اعلام موجودیت کردند. اما از آنزمان تا کنون، علی‌رغم افزایش میلیونی آمار بیکاری که خود مقامات رژیم از آن بعنوان سونامی بیکاری نام میبرند، ما تحرک خاصی در جنبش کارگری در رابطه با بیکاری ندیده‌ایم. علت چیست؟ آیا فکر نمی‌کنید تجدید سازمان یا بازنگری در تشکل‌های موجود لازم باشد؟ آیا سرکوب و تهدید فعالین کارگری جنبش علیه بیکاری را پراکنده کرده است؟

 

ناصر اصغری: ابتدا بگویم که آن دو تشکلی را که اسم بردم، یکی دیگر وجود خارجی ندارد و دیگری هم به "اتحادیه آزاد کارگران ایران" تغییر نام داده است. یعنی در واقع اکنون نهاد و تشکلی که اسم و رسمی داشته باشد که مشخصا مشغله‌اش "بیکاری" باشد، وجود ندارد در نتیجه مسئله "بازنگری" و "تجدید سازمان" سازمانهایی که وجود ندارند موضوعیتی هم ندارد. منتها می شود بر سر یک بازنگری به نهادها و تشکل‌های موجود کارگری بحث کرد که احتمالا در فرصت دیگری باید به این موضوع هم پرداخت.

اما، همانطور که در جواب به سئوال قبلی هم گفتم مرکز ثقل مبارزه کارگر در ایران به جای دیگری شیفت کرده است. به نظر من کارگران و بخصوص فعالین کارگری در ایران روی یک سری نکات و عرصه‌هایی، که به نظرشان گرهی است، تمرکز کرده‌اند. روی افزایش دستمزدها. روی تشکل. دستمزدهای پرداخت نشده. روی اعتراض به اذیت و آزار فعالین کارگری. به نظر می‌رسد که تشخیص و محاسبه فعالین جنبش کارگری این است که اگر بتوانند جمهوری اسلامی را در این عرصه‌ها عقب برانند، شرایط برای اعتراض در عرصه‌های دیگر هم باز می‌شود. اگر کسی فکر کند (البته منظورم این نیست فعالین کارگری چنین فکر می‌کنند) می‌شود اعتراض را در یک عرصه جلو برد و به عرصه دیگر "کم لطفی" کرد، اشتباه می‌کند. مبارزه کارگری عرصه‌های زیاد و مختلفی دارد که اعتراض به عدم پرداخت دستمزدها و یا پائین بودن سطح دستمزدها یکی از آنهاست و مبارزه علیه بیکاری و بیکارسازی هم عرصه دیگری. این نکته را یادآوری کردم که بگویم امروزه به همان اندازه اعتراض به عدم پرداخت دستمزدها، اعتراض به بیکارسازی و نبود اشتغال هم در جریان است. هر جائی که کارخانه و کارگاهی را می بندند کارگرانش اعتراض می کنند. بعضا رسانه های جمهوری اسلامی اعتراض به بیکاری را می کنند اعتراض بومی ها به اشتغال غیربومی ها. اینها همه اعتراض به بیکاری است، اما در اشکال مختلفی منعکس می شوند.

منتها به نظر نمی رسد که اعتراض به بیکاری جایگاه خاصی در مبارزه فعالین کارگری داشته باشد! این محاسبه که روی بعضی گرهگاه‌ها تمرکز کنیم محاسبه درستی نیست چون میبینیم که در این مورد اعتراض به بیکاری که مسئله مهم ملیونها کارگر هم هست به این ترتیب حاشیه‌ میشود. اعتراض به بیکاری می‌تواند جامعه را به طور خیلی مٶثری بسیج کند. چند روز پیش گزارشی می‌خواندم که از قول معاون وزیر کار جمهوری اسلامی نوشته بود: "از مجموع ٦٣ میلیون نفر جمعیت در سن کار در ایران، حدود ٤٠ میلیون و ٢٠٠ هزار نفر هیچگونه فعالیت و تحرکی در اقتصاد و کسب درآمد ندارند." این یعنی زمینه بسیج برای اعتراض به بیکاری آماده‌تر است. ٤٠ ملیون نفر یا با تبعات بیکاری مشغول دست و پنجه نرم کردن هستند و یا باید از قبل کار دیگران و با این احساس که وبال گردن دیگران شده‌اند زنده بمانند. اگر فعالین کارگری بتوانند راه حلی برای شروع اعتراض به این وضعیت پیدا کنند، به نظر من جنبش کارگری و جنبش اعتراضی گامهای مهمی جلو خواهد رفت.

تا آنجا که به سرکوب برمی گردد، فکر نمی‌کنم که علت اصلی، حداقل در مورد بیکاری، سرکوب باشد. سرکوب اگر جنبش کارگری را به عقب براند، کل آن را به عقب می‌راند نه فقط اعتراض به بیکاری را.

 

کارگر کمونیست: بنظر میرسد نقد سندیکالیسم در مقالات شما جایگاه خاصی دارد. در همین مقاله هم به "سیاستی سندیکالیستی که خود را جزئی از سیستم تعریف کرده است"، بعنوان یکی از عواملی که تشکل‌های موجود کارگری در غرب به خواست کاهش ساعت کار بی تفاوت هستند، اشاره‌ای کرده بودید. در عین حال در همان شماره نشریه، در بخش "کامنتهای کارگری" و در پاسخ به یکی از خوانندگان نشریه، که از شما پرسیده بود متشکل شدن ٩ کارگر چه اهمیتی دارد که در موردش مینویسید، گفته بودید "باید اینگونه تلاش‌ها را برجسته نشان داد که می شود تا ایجاد دنیای بهتر، برای زندگی در همین سیستم هم تلاش کرد و زندگی را کمی قابل تحمل‌تر کرد!

با توجه به اینکه هدف سندیکالیستها و کل جنبش رفرمیستی هم بهبود شرایط زندگی مردم در همین سیستم است، آیا این دو نمونه در نوشته‌ها ی شما، که اشاره کردم، متناقض نیستند؟

 

ناصر اصغری: سندیکالیسم بازوی کارگری یک جنبش اجتماعی بزرگتری از سرمایه داری، به نام سوسیال دمکراسی است. سندیکالیسم را باید بعنوان یک گرایش بورژوائی درون جنبش کارگری نقد و افشاء کرد. جنبش کارگری نزدیک به سه قرن است که برای آزادی و برابری می جنگد، اما امروز از هر زمان دیگری بی‌حقوق‌تر است. این را نمی شود صرفا با سرکوب عریان جواب داد. هم باید کارگران را بر علیه سرکوب عریان سازمان داد و هم سندیکالیسم را نقد و افشاء کرد.

اما سندیکالیسم هم انواع مختلف دارد. سندیکالیسمی داریم که باوری به تغییر رادیکال ندارد. بقول یکی از تحلیل‌گران سیاسی، برای او تجسم کردن پایان دنیا ساده‌تر از تجسم کردن پایان سیستم کارمزدی و سرمایه داری است. سندیکالیسمی داریم که به کارگر و نیروی کار بعنوان یک معامله می نگرد. فدراسیون کار آمریکا که به "بیزنیس سندیکالیسم" معروف است از این نوع است. سندیکالیسمی داریم که می گوید اگر به حق و حقوق کارگر با سرکوب و پلیس برخورد شود دست به انقلاب می زند. در نتیجه در همین سیستم، با نشان دادن اعتراضات و انقلابات، از سرمایه دار گدائی می کند تا کمی بیشتر از محصولات زحمات کارگران را به ایشان برگردانند.

منتها با تمام تنوعی که دارند، همه در یک چیز مشترکند و آن تقدیس بنیادهای مناسبات سرمایه داری، مثل کار مزدی، تقسیم طبقات، سود سرمایه، مالکیت خصوصی و غیره. به نظر من توجه به این نکته مهم است که، این مبارزه کارگر است که گرایشی از سرمایه‌داری را جلو می‌فرستد،  تا صاحب رأی کارگر شود و بر سر بهبود شرایط کارگران چانه زنی کند. درست است که سندیکالیسم هدفش را بهبود شرایط زندگی کارگران تعریف می کند؛ اما باید توضیحاتی که دادم را هم در نظر داشت. این مبارزه کارگران برای رفاه است که اگر گرایش سوسیالیستی جلو نیافتد و این مبارزه را رهبری نکرد، سندیکالیسم جلو می افتد و مبارزه کارگری را به کانال دیگری می برد. در نتیجه مهم است که جایگاه واقعی سندیکالیسم را در مبارزه کارگران سر جایش بگذاریم.

شاید بشود گفت که سندیکالیسم در مقابل گرایشات دیگر بورژوازی، مثل نئولیبرالها، محافظه کاران، نئوکانها، گرایش انسانی تر سرمایه داری است. اما تاریخ مملوست از مواردی که در جدال بین کارگر و سرمایه دار، سندیکالیسم کنار دست هارترین گرایشات سرمایه داری ایستاده است. سندیکالیستهایی را که به زیر عبای خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار خزیدند و در قلع و قمع کارگران و شوراهای کارگری با خانه کارگر همدستی کردند را کسی از یاد نبرده است!

اشتباه محض است که مبارزه و تلاش میلیاردها کارگر برای تامین معاش و آسایش خود در متن همین جهان سرمایه داری را با فعالیت سندیکالیستی یکی بگیریم! اتفاقا مبارزه برای "رفرم" در چهارچوب همین جامعه سرمایه داری یک حلقه از مبارزه انقلابی برای برپایی یک دنیای نو و بهتر است. بقول برنامه "یک دنیای بهتر": "میلیاردها انسان همچنان در تکاپوی هر روزه برای تامین معاش و آسایش خود در متن یک جهان سرمایه داری اند. مبارزه انقلابی برای برپایی یک دنیای نو، از تلاش هر روزه برای بهبود وضعیت زندگی مادی و معنوی بشریت کارگر در همین دنیای موجود جدایی پذیر نیست." این تلاش را به هیچ وجه نمیشود با تلاش‌های سندیکالیستی که می‌خواهد سیستم سرمایه‌داری را طوری تنظیم کند که کارگر برای سرنگونی اش نکوشد، یکی گرفت؟!

آنچه که کمونیسم کارگری را در مبارزه برای اصلاحات از جریانات رفرمیستی و سندیکالیستی متمایز میکند قبل از هر چیز اینست که اولا کمونیسم کارگری همواره بر این حقیقت تاکید می‌کند که تحقق آزادی و برابری کامل از طریق اصلاحات میسر نیست. سندیکالیسم رسالتش این است که با تکیه بر قوانین دولتی، کارگر را از تلاش برای تغییر رادیکال شرایط بازدارد و برای همیشه منتظر بهبود وضعش در چهارچوب نظام سرمایه داری نگه دارد. نقد من این است که حتی عمیق ترین و ریشه ای ترین اصلاحات اقتصادی و سیاسی نیز بنا به تعریف بنیادهای نفرت آور نظام موجود، یعنی مالکیت خصوصی، تقسیم طبقاتی و نظام کار مزدی را دست نخورده باقی میگذارند. سندیکالیسم، مالکیت خصوصی، کار مزدی و تقسیم طبقاتی را فرض می گیرد و تقدیس می کند! از این گذشته واقعیت این است که به گواهی کل تاریخ جامعه سرمایه داری و تجربه جاری کشورهای مختلف، بورژوازی در اغلب موارد به قهرآمیزترین شیوه ها در برابر به کرسی نشستن ابتدایی ترین مطالبات مقاومت میکند و پیشروی های بدست آمده نیز همواره موقت و ضربه پذیر و قابل بازپس گیری باقی میمانند. سندیکالیسم حتی یک گام هم از آنچه که قانونا قابل قبول است فراتر نمی رود. در مقابل تلاش کارگران برای بازپس گیری حقوقشان، آنها را منتظر نگه می دارد که دوستانشان به پارلمان راه بیابند و احتمالا قوانینی به نفع کارگران وضع کنند! کمونیسم کارگری در دل مبارزه برای اصلاحات همچنان بر ضرورت انقلاب اجتماعی بعنوان تنها آلترناتیو واقعا کارساز و رهایی بخش کارگری تاکید میکند. سندیکالیسم انقلاب را خشونت تلقی می‌کند و بر خشونت سرمایه‌داری در زندگی روزمره کارگران چشم می‌پوشد. کمونیسم کارگری در عین دفاع از حتی کوچک ترین بهبودها در زندگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جامعه، وظیفه خود را طرح و مطالبه حقوق سیاسی و مدنی و رفاهی هرچه وسیعتر و هرچه پیشروتر میداند. در تعریف شعارها و خواست‌های خویش در مبارزه برای رفرم خود را به مقدورات و امکانات و قابلیت انعطاف طبقه سرمایه دار، به حساب سود و زیان سرمایه و مصالح "اقتصاد کشور" و امثالهم مقید و محدود نمی‌کند. نقطه عزیمت کمونیسم کارگری حقوق غیر قابل انکار انسان عصر ماست. حتی طرح این بحث در چشم سندیکالیستها یک جرم است که برایش پلیس صدا می کنند. قصد کمونیسم کارگری در تلاش برای رفاهیات ایجاد یک سرمایه‌داری اصلاح شده، سرمایه‌داری با "چهره انسانی" یا یک سرمایه‌داری "دلسوز" نیست. قصد ما تحمیل بخش هرچه بیشتری از حقوق حقه مردم کارگر به نظام حاکم است. سندیکالیسم تمام تخم مرغ‌هایش را در سبد سیستم سرمایه‌داری ریخته و در بهترین حالت از کارگران می‌خواهد که یک سرمایه‌داری "دلسوز" را سر کار بیاورند.

ادامه دارد ...

 

بخش سوم

 

کارگر کمونیست: در قسمت اول این مصاحبه گفتید: "اکنون جز کاهش ساعت کار راه حل دیگری در چهارچوب این سیستم که جواب مسئله بیکاری را بدهد نمی بینیم." در همین شرایط دولت روحانی ادعا میکند اگردر ایران سرمایه گذاری، حال چه داخلی چه خارجی، بشود مشکل بیکاری هم حل میشود. نه تنها در ایران بلکه در همه جا با  افزایش تولید، بیکاری هم کم میشود یا حداقل از حالت بحرانی که در ایران دارد به حد معمول جوامع سرمایه داری کاهش میابد. چرا شما فکر میکنید تنها با کاهش ساعت کار میتوان بیکاری را حل کرد؟

 

ناصر اصغری: عجالتا بگویم که با افزایش تولید شاید برای یک دوره کوتاهی مشکل بیکاری حل بشود؛ اما مگر اکنون جامعه مشکل تولید دارد؟! اگر بیشتر از این تولید کنند باید به دریا بریزند که هم اکنون دارند به نحوی این کار را می کنند. تولید باید مصرف شود. برای سیستم سرمایه داری تولید نه برای مصرف، که برای سود است! تناقض لاینحل اینجاست که سرمایه داری از یک طرف باید هر چه بیشتر بیکار کند و از طرف دیگر شدت کار بر بقیه را افزایش بدهد تا سود بیشتری ببرد. این خود یک معضلی است که یقه سیستم سرمایه داری را ول بکن نیست. حتی گفتن اینکه کاهش ساعات کار جواب و راه حلی است، دقیق نیست. یک راه حل مقطعی است که معضل بیکاری را حل نمی کند.

مسئله تولید و مصرف حتی درباره جمهوری اسلامی هم صدق می کند. به گفته ربیعی وزیر کار، صنایع امروز مشکل تولید ندارند اما به خاطر تلنبار شدن محصولات تولید شده در انبارهای کارخانه ها اقتصاد دچار رکود شده است!

تا آنجا که به ادعاهای روحانی و معضل بیکاری در ایران برمی گردد، شرایط با روال عادی کشورهای دیگر سرمایه داری تفاوتهای زیادی دارد. شادی و هلهله کاذبی که حول "برجام" راه انداخته اند که گویا یکی از تبعاتش سرمایه گذاری خارجی و کاهش بیکاری است، راستش بیشتر سر کار گذاشتن جامعه است تا یک طرح و برنامه عملی! روحانی در سفر سالانه اش به سازمان ملل گفته بود که ایران سالیانه و برای چند سال متوالی به ١٥٠ میلیارد دلار احتیاج دارد که بیکاری را کنترل کند. سایت اقتصادی معتبر bloomberg.com روز ٢٦ اکتبر مطلبی دارد که به همین موضوع اختصاص داشته و می نویسد مقامات ایرانی به سرمایه گذاری خارجی چشم دارند، اما حتی با فرض به توافق رسیدن غرب با جمهوری اسلامی، ایران هنوز یکی از خطرناکترین کشورها برای سرمایه گذاری است. می نویسد خطرناک است برای اینکه دستان نامرئی، اقتصاد کشور را کنترل می کنند و سیستم قضائی علیه خارجیان هنوز یک مانع است. از میان ١٨٩ کشور برای سرمایه گذاری، ایران رتبه ١٣٠ را دارد. سرمایه چرا از چین، هند، پاکستان، بنگلادش، اندونزی، مالزی، و دهها کشور امن دیگر چشم بپوشد و برود ایران و با همه آن خطراتی که خودشان هم می دانند، در ایران سرمایه گذاری کنند؟!

جدا از اینکه واقعا کسی حاضر باشد برود ایران و سرمایه گذاری کند، این موضوع که آیا اجازه بدهند سرمایه خارجی به ایران بیاید یا نه، هنوز در بین خودشان موضوع بحث است. محمد بلوریان تهرانی کارشناس ارشد بازار سرمایه می گوید: این که اجازه دهیم سرمایه گذاران (خارجی) با هدف استفاده از شرایط خاص کشور و بهره گیری از نیروی کار ارزان و منابع غنی وارد عرصه سرمایه گذاری و در نهایت صادرات به دیگر کشورها بشوند اشتباه بزرگی است.

واقعیت تلخ جامعه ایران این است که اقتصادش در چنگال رژیمی است که در بحران است و این بحران زندگی کارگرانش را تباه کرده است. اقتصاد این حکومت به اعتراف خود باندهایش و مراجع اقتصادی جهان رشد منفی دارد. تا آنجایی که به بخش زیرساختهای اقتصادی، صنایع کلیدی و پایه‌ای اقتصاد ایران بر می‌گردد، همه با رکود مواجه هستند. نزدیک به ٤٥ درصد تعطیل شده‌اند، ٣٦ درصد زیر ظرفیتهای اسمی شان کار می‌کنند و بقیه هم بلاتکلیف هستند. به گزارش خبرگزاری مهر (شنبه ٢ آبان)، از مجموع ٦٣ میلیون نفر جمعیت در سن کار در ایران، حدود ٤٠ میلیون و ٢٠٠ هزار نفر هیچگونه فعالیت و تحرکی در اقتصاد و کسب درآمد ندارند.

جمهوری اسلامی معضل اصلی اش نه بیکاری، بلکه سیاسی است. بیکاری یکی از تبعات این معضل سیاسی است که با یکی دو سفر روحانی و یا ظریف و احمدی نژاد به نیویورک و یا سوئیس حل بشو نیست. تمام جوامع سرمایه داری درصدی بیکاری دارند، که بقول روحانی با سرمایه گذاری خارجی و یا این و آن طرح کنترل می شود. بحران بیکاری ایران از آن نوع بیکاریها نیست. باید سیاستشان را اول با سرمایه گذاران آشتی بدهند و بعد به فکر کنترل بیکاری و بحران اقتصادی و غیره باشند. راهی بس دشوار و طولانی در پیش دارند.

 

کارگر کمونیست: سندیکالیسم در کشورهای اروپایی و آمریکا با آنچه که ما در ایران میشناسیم از نظر شرایط سیاسی و اقتصادی حاکم در این جوامع تفاوتهایی دارد. از جمله اینکه در کشوری مثل ایران، سرمایه "ناچار است" بی حقوقی کامل کارگر و کل جامعه را با اعمال خشن ترین دیکتاتوری‌ها حفظ کند، اما در غرب به هر حال دولتهای رفاه را در مقاطعی تجربه کرده اند و هنوز هم تتمه بیمه های اجتماعی موجود هستند. تفاوتهای کنکرت تر این جنبش در ایران با سندیکالیسم در کشورهای غربی را در چه زمینه هایی می بینید؟

 

ناصر اصغری: گفتم سندیکالیسم ادعا میکند هدفش ایجاد رفرم و اصلاحاتی به نفع کارگران در چهارچوب همین سیستم و با توسل به قوانین دولتی است. منتها تمام مسئله همین است که به قوانین موجود متوسل می شود. وقتی کسی به قوانین جمهوری اسلامی متوسل شود واضح است که تا چه اندازه می تواند بهبودی در وضع کارگران ایجاد کند! اگر سندیکالیسم در غرب کارگران را به پای صندوقهای رأی می کشد که به احزاب و نماینده‌هایی رأی دهند تا قوانینی به نفع کارگران تصویب کنند، در جمهوری اسلامی سندیکالیست به زیر عبای خاتمی و مصطفی معین می خزد. در غرب سندیکالیست را به جرم اعتصاب غیرقانونی به زندان نمی فرستند، اما در ایران اگر کانون صنفی معلمان فراخوان اعتصاب و اعتراضی بدهد، مجبور است وظیفه پلیس را به عهده بگیرد؛ چرا که اگر پلاکاردی حمل شود که به زعم آنها رادیکال است، سندیکالیست را دستگیر می کنند! در غرب قوانینی بر ایجاد تشکل کارگری ناظر است که سندیکالیست با توسل به آن قوانین سوار اعتراض کارگر می شود و کارگران را در سندیکا سازمان می دهد. در ایران، هر کسی، چه سندیکالیست باشد و چه سوسیالیست، اگر واقع بین باشد می داند که ایجاد هر نوع تشکل کارگری مستلزم مبارزه ای پیگیر و "غیرقانونی" است. قوانین جمهوری اسلامی تشکل، اعتصاب و اعتراض کارگر را حرام اعلام کرده است. آزادی بیان اینجا یعنی آزای تبلیغ اسلام تشیع! سندیکالیسم و سندیکالیستها نشان داده اند که حاضر به عبور از هیچکدام از این خطوط نیستند.

یک مشکل دیگر سندیکالیسم در ایران، که می شود آن را در زمره تفاوتهای سندیکالیسم در غرب و در ایران گذاشت، مسئله بورکراتیسم است. شرایط مبارزه و اعتراض کارگر در ایران جائی برای زد و بند پشت پرده و کنترل مبارزه کارگر نمی‌گذارد.

و مهمتر از همه سندیکالیسم بازوی کارگری جنبش وسیعتری در جامعه است به نام سوسیال دمکراسی که این جنبش در ایران نه تاریخی دارد و نه زمینه و چشم اندازی. به همین دلیل سندیکالیسم مجبور است خودش را با باندهایی از رژیم اسلامی دمخور و سازگار کند.

 

کارگر کمونیست: بحثی که تقریبا در تمام جنبش‌های اعتراضی در ایران، و جنبش کارگری هم وجود دارد اتحاد بخش‌های مختلف جامعه علیه جمهوری اسلامی و فقر و فلاکت و بیحقوقی است که بر کل جامعه تحمیل کرده است. آیا  شرایط بحرانی زندگی کارگران و اشتراکاتی که در اهداف کوتاه مدت جنبش کمونیستی کارگری با جنبش سندیکالیستی وجود دارد، که در سوالات قبلی به آن اشاره کردم، نمیتواند عاملی باشد تا فعلا در حوضه هایی با این جنبش کنار آمد؟

 

ناصر اصغری: ابتدا این را توضیح بدهم که بعضا تشابه نام "سندیکا" با "سندیکالیسم" باعث دامن زدن به بحثها و درکهای نادرستی می شود. از جمله اینکه، جدال با گرایش سندیكالیستی در جنبش كارگری، بجای مقابله با خود سندیكا و یا مخالفت با ایجاد سندیكا گرفته میشود که این درست نیست. سندیكا گرچه به مرور زمان به سنگری برای سندیكالیسم تبدیل شده و گرایش رفرمیستی اهداف خود را با این تشكل در میان كارگران به پیش می‌برد، اما سندیكا یكی از سنگرهای مهم مبارزه و دفاع از حقوق ابتدائی كارگران است. امروزه در قریب به اتفاق موارد، مبارزه و اعتراض كارگران توسط سندیكاهای كارگری سازمان می‌یابند، اما باز در قریب به اتفاق همین اعتراضات هم، این گرایش سندیكالیستی است كه در مبارزه كارگران

كارشكنی می‌كند. در بخش اعظم تاریخ جنبش کارگری، سندیكاهای کارگری توسط فعالین سوسیالیست و گرایش سوسیالیستی كارگران ایجاد شده اند، اما به مرور زمان و با كمك‌های موذیانه دولتها و موش دوانی عوامل سرمایه داران، و شاید بسیار مهمتر، با ساختاری كه سندیكاها تاریخا بر پایه آن فعالیت می كنند، فعالین سوسیالیست از آنجا اخراج شده و با فعالین سندیكالیست جنبش كارگری جایگزین شده‌اند.

اما در پاسخ به سوال شما، من دلیلی برای کنار آمدن با جنبش سندیکالیستی نمی بینم. می شود با فعالین این جنبش بر سر مسائل و مطالباتی مثل افزایش حداقل دستمزد، برگزاری مراسم اول مه، روز زن، بیکاری و ناامنی محیط کار اتحاد عملهایی کرد؛ اما کنار آمدن با کل آن جنبش به زیان طبقه کارگر است. اگر از آلترناتیو حکومتی خود چشم بپوشیم و بگوئیم فعلا جمهوری اسلامی را بیاندازیم، آنوقت می شود با هر کس دیگری اتحاد کرد و کنار آمد! اما سرنگونی جمهوری اسلامی فقط یک گام از پروسه برای آزادی واقعی است. هیچ بخشی از بورژوازی و از جمله جنبش سندیکالیستی هم، حاضر نیست با کمونیستها بر سر سرنگونی جمهوری اسلامی کنار بیایند. آن بحث اتحادی که شما می گوید در جامعه هست و می گوید اختلافات را کنار بگذاریم و با هم کنار بیائیم، بیشتر یک "اتحاد" عامیانه است تا یک طرح سیاسی فکر شده. آدمهایی که از زندگی زیر سیطره جمهوری اسلامی به تنگ آمده اند و راستش در هیچ حزب و سازمانی هم متشکل نیستند، گاها اینجا و آنجا از کنار آمدن اپوزیسیون با هم حرف می‌زنند که بیایید با هم جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم. همه جریانات و گرایشات سیاسی که نماینده حزبی خودشان را هم دارند، حزب و رهبر و حتی نخست وزیر و رئیس جمهور منتخب خودشان را هم دارند. بحثشان بیشتر اینست که "با من کنار بیائید" تا اینکه با هم کنار بیاییم!

در نتیجه به نظر من بحث این باید باشد که کارگران بعنوان یک طبقه در تشکل و حزب خودشان متشکل بشوند و کل جامعه را در مبارزه بر علیه جمهوری اسلامی رهبری کنند. تا آن وقت، با هر گرایشی در جنبش کارگری – و نه لزوما فقط گرایش سندیکالیستی – بر سر مطالباتی و در مقاطعی می شود اتحاد عمل کرد و بدون اینکه اختلافات خود را هم کنار گذاشت. اتفاقا هر چه اختلافات خودمان را روشن و صریح بیان کنیم، کارگران فرصت بهتر و مناسبتری خواهند یافت که انتخاب بکنند.

***