(( علی آقا و
انتخابات
مجلس ))
علی آقا
آزادی خواه
بود . آزادی
خواهی با سرشت
او در هم
تنیده گشته
بود . برای
همین ،هرگز
دیده نمی شد
جز بر اساس
این نگرش خود
موضعی گرفته
یا رفتاری
نماید . صبح
الطلوع تاکسی خود
را روشن نموده
تا عصری که به
خانه برمی گشت
، لحظات را
غنیمت شمرده
با مسافرین از
ضرورت آزادی
در جامعه صحبت
و بحث و جدل می کرد
. در منزل با زن
و بچه هایش بر
مبنای دیدگاهش
رفتار می نمود
. شب ها حتماً
ساعتی را پای
رادیو و
تلویزیون می
نشست تا با
آخرین اخبار
اوضاع کشور و
جهان مطلع شود
. البته
روزنامه هم می
خواند و اگر
می رسید مجله
و کتابی نیز .
می گفتند
:در جوانی
معلم بوده به
خاطر عقاید و
افکاردگراندیشانه
اش، اخراجش
کرده اند .
ناچاراً با
کمک پدرش
تاکسی خریده
از همان هنگام
به شغل
رانندگی ، مشغول
شده است .
در
انتخابات
مجلس از
معتقدان پر و
پا قرص عدم شرکت
و تن ندادن به
این وضعیت بود
. می گفت : به هر
طریق ممکن می
بایست به
انتخابات این
چنینی اعتراض
کرد . هر مسافری
به تورش می
خورد فوراً سر
صحبت را باز کرده
و می خواست از
همان دقایق
کوتاه
استفاده برده
، توجیهشان
نماید که شرکت
در این
انتخابات
صحیح نبوده ،
چاره در
اعتراض و
تحریم است .
با این
همه تبلیغات ،
علی آقا خود
را راضی نمی دید
. تریبون
گسترده ای
برای بیان
نظراتش می خواست
، آن هم هیچ
وقت برای
امثال وی مهیا
نبود .
از بخت
بد در همسایگی
منزلشان یکی
از کاندیدا ها
زیر زمینی را
اجاره ، ستاد
انتخاباتی اش
کرده بود .
کُفر علی آقا
در آمده ،
شبانگاه در
منزل از لای
در سرک کشیده
با دیدن افرادی
که به ستاد
آمده و می
رفتند ، حرص و
جوش و خود
خوری اش را به
راحتی می
شـــد در
قیافه ی گرفته
اش مشاهده
نمود .
روزی ، غروب
هنگام که علی
آقا خسته و
کوفته راهی
منزل بود
ماشینی جلو
درب پارکینگ
منزلشان پارک
شده بود .
ناچاراً
تاکسی را در
آن حوالی گذاشته
به سوی منزل
رهسپار شد .
شبانگاه از
منزل به در
آمده ، ماشین
در همان محل
قبلی متوقف بود
. علی آقا نمی
توانست تاکسی
خود را به
داخل حیاط
منزلش آورد
راننده ی
ماشین را هم
نتوانست پیدا
نماید . پیش
خود اندیشید
حتماً ماشین
متعلق به یکی
از افرادی است
که به ستاد
انتخاباتی
آمده اند . علی
آقا با همان
زیر شلواری
سیاه رنگ راهی
ستاد شده در
بالای پله های
ستاد ایستاد .
کاندیدا با
شور و هیجان
سخنرانی می
کرد . افراد
حاضر در آنجا
که صد و پنجاه
نفری می شدند
همگی با تعجب
به علی آقا
خیره شدند .
سخنران چهره
برگردانده وی
را نگریست .
میهمان
ناخوانده با
عصبانیت رو به
افراد گفت :
آقایان
کاندیدا ها !
شما که می
خواهید به
اصطلاح وکیل
مردم شوید چرا
از حالا قانون
شکنی نموده حق
مردم را
مراعات نمی
کنید . بر
مزاحم لعنت
زود ماشینتان
را از جلوی درب
حیاط من بر
دارید .
افراد
حاضررا از
ریخت و شکل و
شمایل علی آقا
با آن زیر
شلواری و کتی
که بر دوش
انداخته بود ،
خنده ای با
صدای
بلنــــــد
در گرفت . علی
آقا را قانع
کردند که
ماشین متعلق
به برادر آقای
کاندیدا بوده ،دیگر
در آنجا
متوقفش
نخواهد نمود .
وی را با
خواهش و تمنا
راهی منزلش
کردند .
فردا می
گفت : این
اشتباه آن ها لااقل
فرصتی شد تا
اعتراضی به
انتخابات
نمایم . وقتی
ماجرا را به
یکی از
دوستانش
تعریف می کرد
در آخر صحبت
هایش به دوستش
گفت : آقای
محترم با تعجب
نگاهم نکن من
که چه گوارا
نیستم .
نهایتاً در این
حد توانسته ام
معترض با شم .
دوستش
آرزو کرد : چهار
سال بعد
انتخابات اگر
بازهم طوری
باشد که علی
آقا آن را
تحریم کند کاش
دو ماشین در
جلوی درب حیاط
وی دوبله پارک
شود تــــا وی
بلند تر و رسا
تر اعتراض
نماید و سخنان
گزنده و تندی
در مزمت
مزاحمان
گویـــــــــــــــــــــــــد
. دنیا را چه
دیدی شاید هم
کاسه و کوزه
شان را به هم
ریزد .
تا آن
موقع چه پیش آید ....
صادق
شکیب