نقش "
تلاقی تمدن ها
"
در
ایجاد
امپراتوری
آشوب
(1)
درآمد
- بررسی
اوضاع متلاطم
رو به رشد در
پرتو بویژه وقایع
زمستان 2015 در
جهان (
تهاجمات
مستقیم نظامی
راس نظام در
سوریه ،
اوکرائین ،
یمن ، سومالی
و.... از یک سو و
گسترش سیاست اسلاموفوبیا
در اروپای
آتلانتیک در
جهت توجیه "
جنگ علیه
تروریسم " از
سوی دیگر ) به
طور نمایان و
دقیق نشان می
دهد که اعمال
استراتژی
جهانی راس
نظام در جهت
تسلط نظامی
برکره خاکی
برپایه های
اشاعه انگاشت
و عملکرد "
تلاقی تمدن ها
" هنوز هم بعد
از گذشت 25 سال
از فروپاشی و
تجزیه شوروی و
پایان دوره "
جنگ سرد " ، به
قوت خود باقی
مانده اند .
- در بخش
اول این
نوشتار بعد از
تشریح اجمالی
انگاشت "
تلاقی تمدن ها
" که در پراتیک
، عملکرد آن
منجر به گسترش
بی امنیتی ،
آشوب و بی
خانمانی در
جهان بویژه در
کشورهای
دربند
پیرامونی جنوب
گشته است ، به
بررسی علل شکلگیری
و رشد انگاشت "
تلاقی تمدن ها
" در تاریخ
اخیر نظام
جهانی سرمایه
( امپریالیسم )
می پردازیم .
در بخش دوم
این نوشتار به
پیشینه آشوب و
بی امنیتی در
حال گسترش و
علت العلل اعمال
سیاست های
برآمده از
انگاشت و
عملکرد تلاقی
تمدن ها توسط
راس نظام با
تاکید و تمرکز
بر
میلیتاریزه
سازی تمام
نهادهای
دولتی توسط آن
و بالاخره عکس
العمل ملت –
دولت ها و
نیروهای ضد
جهانی گرائی و
ضد میلیتاریستی
در سراسر جهان
علیه
امپراتوری
آشوب ، می
پردازیم .
انگاشت و
عملکرد
امپریالیستی
تئوری
تلاقی تمدن ها
- پیام
اصلی انگاشت و
گفتمان تلاقی
تمدن ها بر آن
است که تاریخ
بشر در عصر
بعد از
فروپاشی
شوروی و پایان
جنگ سرد در
سال 1991 دور محور
تلاقی های نه
ملی و طبقاتی
بلکه دور محور
تلاقی های
اجتناب
ناپذیر بین
مسلمانان
کشورهای جنوب
و مسیحیان
کشورهای شمال
، خواهد گشت .
به کلامی
دیگر از منظر
ساموئل هانتیگتن
و دیگر مورجین
تلاقی تمدن ها
تمام وقایع 25
سال گذشته مثل
واقعه مرموز 11
سپتامبر 2001 ، جنگ
افغانستان ،
جنگ عراق ،
جنگ های
اسرائیل با
فلسطینی ها و
لبنانی ها ،
جنگ لیبی ،
جنگ سوریه ،
جنگ داخلی در
یمن ، سومالی
، عروج دولت
اسلامی " داعش
" در سوریه و
عراق ، بسط و
گسترش
بنیادگرائی
های اسلامی ،
یهودی گری ،
مسیحی ،
بودائی ، هندو
و.... جملگی
منبعث از
تلاقی تمدن ها
است و بس .
- در این
میان آنچه که
قابل بحث و
تامل است این
است که حامیان
و طرفداران
تلاقی تمدن ها
با اینکه به
اصطلاح
سکولار بوده و
همراه با نئو
محافظه کاران
قرن حاضر را "
قرن آمریکا "
پیش بینی می
کنند ولی با
تمام
فاندامنتالیست
ها ( بنیاد
گرایان ) دینی –
مذهبی
گوناگون در
جهان یک مخرج
مشترک کیفی و اساسی
و حتی تعیین
کننده دارند
که توجه به آن حائز
اهمیت است .
بنیادگرایان
دینی – مذهبی
مثل حامیان
تلاقی تمدن ها
تمام مشکلات و
مسائل جامعه و
انسان را نه از
منظر طبقاتی و
ملی بلکه از
موضع صرفا
فرهنگی دیده و
به این وسیله
معلول را بجای
عامل می گذارند
. مضافا آنها (
هم
بنیادگرایان
دینی – مذهبی و
هم حامیان
تلاقی تمدن ها
) کلیت فرهنگ جامعه
را یا به سطح
دین و مذهب و
یا به سطح "
بازار آزاد
نئولیبرالی "
تقلیل می دهند
. جای تعجب
نیست که هم
حامیان به
اصطلاح سکولار
( تلاقی تمدن
ها ) و هم
فاندامنتالیست
های دینی –
مذهبی از سوی
خیلی از
چالشگران ضد
نظام جهانی
سرمایه داری
به نام " فرهنگ
پرستان تقلیل
گرا " معروف
شده اند . زیرا بررسی
تاریخ 500 ساله
سرمایه داری
بویژه در 120 سال
گذشته ( از
آغاز عصر
سرمایه داری
انحصاری تا
کنون ) و اوضاع
متلاطم رو به
رشد در جهان
معاصر به شکل
نمایانی نشان
می دهند که
مسئله اصلی به
هیچ وجه فرهنگ
و تفاوت های
دینی – مذهبی و
یا تباری و
اتنیکی
نبوده
بلکه امپریالیسم
، تقسیم جهان
به دو بخش
کشورهای مرکز
مسلط و
کشورهای
دربند
پیرامونی و در
نهایت طبقاتی
است .
- برخلاف
بنیادگرایان
دینی ( مثل
خامنه ای در ایران
، نتانیاهو در
اسرائیل ،
محمد عمر در
افغانستان و
پاکستان ،
دالائی لاما
در کالیفرنیا
، رجب طیب
اردوغان در
ترکیه ،
نیراندامودی
در هندوستان
و..... ) از یک سو و
هانتینگتن و
بخشی از
نئوکان های آمریکائی
از سوی دیگر ،
اکثریت عظیمی
از چالشگران
ضد نظام
سرمایه داری
تئوری ،
انگاشت و گفتمان
تلاقی تمدن ها
را بر اساس
شواهد تاریخی
رد می کنند . به
نظر این
نگارنده نیز
جنگ های 5 قرن
گذشته جوامع
بشری جنگ و
تلاقی بین
تمدن ها نبوده
بلکه جنگ و
تلاقی در "
درون تمدن ها "
بین فقر و
ثروت ،
استعمارگران
و استعمار شده
ها ( و در تحلیل
نهائی بین
صاحبان ثروت و
توده های محروم
تهی دست = جنگ
طبقاتی ) بوده
اند .
- تشدید و
گسترش
تلاطمات و
اوضاع رو به
رشد آشوب در
سرتاسر جهان
بویژه در
خاورمیانه
بزرگ ( مثل
بمباران
هوائی سوریه
توسط مراکش ،
عربستان
سعودی ،
امارات عربی و
بحرین و … به
موازات حمایت
نظامی دولت
ایران و حزب
الله لبنان از
میلیشیای
زمینی عراقی
ها علیه داعش
در عراق و.... ) از
ما چالشگران
ضد نظام سرمایه
طلب می کند که
علت بنیادی
این تلاطمات را
با عطف به
تاریخ جهان در
60 سال گذشته ،
مورد مداقه و
بررسی قرار دهیم .
علت العلل
ظهور
امپراتوری
آشوب
- بعد از
پایان جنگ
جهانی دوم
آمریکا
موقعیت هژمونیکی
در درون نظام
جهانی سرمایه
داری کسب کرد .
تا آغاز جنگ جهانی
اول ( 1914) قدرت
هژمونیکی در
درون سیستم
متعلق به
امپراتوری
بریتانیای
کبیر بود . در
بحبوحه جنگ
جهانی اول ،
مرکز مالی –
انحصاری جهان
سرمایه داری
به تدریج از
لندن به
نیویورک
منتقل گشته و
دلار
آمریکائی به
عنوان پول بین
المللی بجای
پوند انگلیسی
نشست . علیرغم
این دو تغییر
بزرگ و دیگر
تغییرات در آن
زمان هنوز
مسئله
جابجائی یک
قدرت
هژمونیکی در درون
نظام جهانی حل
نگردید . در
نتیجه در دوره
بین دو جنگ
جهانی ( 1914تا 1945 )
رقابت های چند
بُعدی بین انگلستان
و آلمان تازه
به دوران
رسیده امپریالیستی
بر سر رهبری
راس نظام و
کسب مقام و
موقعیت
هژمونیکی بر
جهان به شدت
ادامه یافت .
- ولی بعد
از جنگ جهانی
دوم و پایان
آن ( نابودی آلمان
فاشیستی و
تضعیف نظامی و
اقتصادی
امپراتوری
انگلستان ) و
عروج آمریکا
بر اریکه
قدرقدرتی
نظامی و
اقتصادی به
هیئت حاکمه
آمریکا فرصت
داد که به کسب
موقعیت
هژمونیکی
نظام سرمایه
داری در جهان
نایل آید .
شایان ذکر و
قابل توجه است
که یک نیرو وقتی
بر اریکه
موقعیت و مقام
هژمونیکی در
جهان سرمایه
داری نایل می
گردد قدرت
سیطره و تسلط
آن در درون
سیستم فقط به
قدرت نظامی و
تسلیحاتی آن
محدود نمی شود
. توضیح اینکه
در سال 1945
تولیدات
صنعتی آمریکا
50 در صد کل
تولیدات صنعتی
جهان بود
مضافا آمریکا
در سال های
بلافاصله بعد
از پایان جنگ
جهانی دوم ( از 1945
تا 1955 ) نه تنها
در گستره های
نظامی و
اقتصادی بلکه
در عرصه های
هنر ، سینما ،
ادبیات ،
آموزش و پرورش
و.... در جهان از
یک نوع پرستیژ
برخوردار بود
که در تاریخ 500
ساله سرمایه
داری بی نظیر
بود . به عبارت
دیگر قدرت هژمونیکی
آمریکا فقط
منحصر به
نیروی اتمی –
نظامی آن ( که
در وقایع
دردناک و
فلاکت بار هیروشیما
و ناکازاکی
بکار برد )
محدود نمی گشت
. در آن
دوره تاریخی
که با ذیق و
زاغ های خود
تا نیمه اول
دهه 1970 ( آغاز
بحران
ساختاری نظام
جهانی سرمایه
داری و فرود
تدریجی
آمریکا به
عنوان یک قدرت
هژمونیکی در
جهان که
بالاخره در
اواخر سال 2007 و
اوایل 2008 برملا
گشت ) دوام
آورد ,
راس نظام
برخلاف زمان
حاضر نه تنها
به عنوان بزرگترین
تولید کننده
محصولات مواد
غذائی –
کشاورزی و
صنایع در جهان
معروف بود
بلکه حتی به
قدرت
هژمونیکی خود
در دهه های 50 و 60
میلادی دو چندان
افزود .
- در اوایل
همین دوره پر
از اعتبار و
پرستیژ همراه
با موقعیت
روزافزون
هژمونیکی ( در
سال های 1960 – 1945 )
هئیت حاکمه
تازه به قله هژمونی
رسیده آمریکا
بر آن شد که با
جهانی ساختن "
دکترین مونرو )
تبدیل
مناطق
استراتژیکی
جهان به " حیاط
های خلوت
آمریکا " )
تسلط و سیطره
نظامی خود را
بر کلیه کره
خاکی ( هدف آتی
و نهائی امپریالیسم
جهانی ) ،
اعمال سازد .
- ولی این
برتری و
هژمونی طلبی
راس نظام
جهانی طولی
نکشید که از
سوی سه چالش
بزرگ که به سه
ستون مقاومت
علیه نظام
معروف گشتند
در دهه های 50 و 60
به زیر سئوال
کشیده شد . این
سه چالش بزرگ
و تاریخساز که
عمرشان نزدیک
به 45 سال از 1955 تا 1990
طول کشید و در
آن مدت با
همکاری و
همبستگی بین
خود موفق به عقب
نشینی های
متعدد نظام و
حتی اتخاذ
امتیازات از
راس آن گشتند
، عبارت بودند
از :
1 – عروج
اتحاد جماهیر
شوروی به مقام
یک ابر قدرت
در صحنه بین
المللی .
2 – عروج
جنبش های
رهائیبخش ملی
و سوسیالیستی
در کشورهای سه
قاره ( بخش
پیرامونی
نظام ) .
3 – عروج
جنبش های عظیم
کارگری در
اروپای
آتلانتیک ( در
بخش مسلط مرکز
نظام )
- با عطف به
گذشته امروز
در بررسی دقیق
وقایع سیاسی و
اقتصادی عهد
این سه چالش
بزرگ که منجر به
عقب نشینی راس
نظام و به
تعویق
انداختن برنامه
ابر
امپریالیستی
اش ( جهانی
ساختن دکترین مونرو
در مناطق
استراتژیکی
جهان (گشتند
توجه به چند
نکته درک و
دانش ما را از
اوضاع رو به
رشد پر از
تلاطم جهان
فعلی ، افرایش
می دهند .
- یکم
اینکه در آن
دوره تاریخی
چین توده ای
به مثابه یک
کشور رها شده
رو به
سوسیالیستی
به پلی مستحکم
و مورد
اطمینان در
جهت رونق و
گسترش
همبستگی ها و
همکاری های
بین المللی
بین خلق های
سه قاره و
جنبش های
متعلق به سه
چالش بزرگ
تبدیل گشت .
دوم اینکه در
درون خود
کشورهای مسلط
مرکز ، قدرت
اقتصادی راس
نظام در پرتو
پیشرفت های
عظیم اقتصادی
در ژاپن و
اروپای
آتلانتیک (
آلمان ،
فرانسه و... ) ، به
تدریج زیر
سئوال قرار
گرفت . پروسه
این چالش که
بتدریج به
رقابت های
اقتصادی بین
شرکای نظام
تبدیل گشت ،
بعد از سال 1973 (
وقتیکه پیوند
بین دلار
آمریکا و طلا
از هم گسست ) ،
تشدید یافت .
با برملا و
رسانه ای تر
گشتن بحران
مالی –
ساختاری کل
نظام در سال 2008
کاملا مشهود
گشت که موقعیت
هژمونیکی راس
نظام از نیمه
اول دهه 1970 به
این سو در
سراشیب فرود قرار
گرفته بود .
- اما
اتخاذ و اجرای
سیاست های
تهاجمی
اقتصادی و
نظامی توسط
سرکردگان
امپریالیسم
سه سره ( بویژه
راس نظام ) در
صحنه جهانی با
اشاعه بازار آزاد
نئولیبرالی
در فاز نوین
گلوبالیزاسیون
سرمایه ( در دهه
های 1980 و 1990 ) باعث
گشت که راس
نظام از رشد
فرسودگی و
افول موقعیت
هژمونیکی خود
، جلوگیری کند
. دوعلت بزرگ
در این امر
نقش داشتند که
در اینجا به
طور اجمالی به
آنها ، اشاره
می شود .
1 – یکم
اینکه بعد از
عروج فاز جدید
گلوبالیزاسیون
در آغاز دهه 1980
در بحبوحه
ریاست جمهوری
رونالد ریگان
در آمریکا ،
کشورهای سه
سره
امپریالیستی
متحدا به این
اجماع رسیدند
که اگر کشوری
در بخش های
پیرامونی و نیمه
پیرامونی
جهان قوانین
حاکم بر بازار
آزاد نئولیبرالی
را به هر علتی
نپذیرد مورد تهاجم
نظامی در جهت
تغییر رژیم در
آن کشور ، قرار
گیرد . این
قوانین حاکم
که هنوز هم از
سوی نظام
جهانی
امپریالیسم
بر اکثر دولت –
ملت های جهان
بویژه در
کشورهای
دربند پیرامونی
سه قاره و
کشورهای نیمه
پیرامونی
عمدتا کشورهای
اروپای شرقی
اعمال می
گردند توسط سه
نهاد به
اصطلاح بین
المللی نظام
جهانی و راس
آن آمریکا
اعمال می
گردند که
عبارتند از :
بانک جهانی ،
صندوق بین
المللی پول و
سازمان تجارت
جهانی که به
ترتیب در بین
چالشگران
مارکسیست ضد نظام
به نام های "
وزارت
تبلیغات " ، "
آژانس پول استعماری
" و " کلوپ
اقتصادی
اولیگوپولی
ها " معروف شده
اند . این سه
نهاد امروز تحت
کنترل کامل "
انحصارات
پنجگانه " اولیگوپولی
های حاکم بر
اولیگارشی
های سه سره امپریالیسم
، می خواهند
جهان ما را به
سوی " نظم نوین
" قرن آمریکا سوق
دهند که پی
آمد آن رشد و
گسترش یک نوع "
امپراتوری
آشوب " در جهان
گشته است . در
پرتو این
شرایط آیا
ماهیت تهاجمی
و
نظامیگرایانه
نظام جهانی به
سرکردگی آمریکا
که روزانه در
اکناف جهان از
طریق اشتعال
جنگ های مرئی
و نامرئی در
حال افزایش
است ، جای
تعجب دارد ؟
به هیچوجه نه .
- در این جا
ضروری است که
به علت دوم که
وقوعش در جهان
در دهه های 80 و 90
قرن بیستم
منجر به
جلوگیری از
افزایش
فرتوتی نظام
جهانی گردید ،
اشاره کنیم و
آن افول و
نابودی سه
چالش ( سه ستون
مقاومت ) در
صحنه جهانی
بود . بعد از
تضعیف و اخته
گشتن جنبش های
کارگری در
اروپای
آتلانتیک در
دهه 80 قرن
بیستم و به
موازات آن ریزش
و نابودی جنبش
های رهائیبخش
ملی در آسیا و
آفریقا و سپس
فروپاشی و
تجزیه شوروی
در آغاز دهه 1990 ،
راس نظام با
تجدید و تشدید
تهاجمات امپریالستی
و اشاعه " جنگ
های بی پایان "
خانمانسوز (
از یوگسلاوی ،
سومالی و ...در
نیمه دوم 1990 تا
جنگ های سوریه
، اوکرائین ،
یمن و... تاکنون
2015 ) تلاش کرد یک
گفتمان نوین
امپریالستی
را در سراسر
جهان و در
انظار عمومی
رایج سازد .
این گفتمان که
در برگیرنده
عملکرد های
فاز نوین حرکت
سرمایه در فاز
فعلی جهانی گرائی
(
گلوبالیزاسیون
) است می خواهد
بر مردم جهان
این انگاشت را
حقنه کند که
دموکراسی
برابر با رواج
بازار است . به
نظر این
نگارنده این
انگاشت نه
تنها با تجارب
و آموزش های تاریخی
سنخیتی ندارد
بلکه عملکرد
آن در سی سال
گذشته ( از
آغاز اشاعه "
بازار آزاد”
نئولیبرالی
در نیمه اول
دهه 1980 تا کنون )
جهان ما را به
سوی آشوب و
هرج و مرج و
زندگی پر از
فلاکتی سوق
داده که در
تاریخ 500 ساله
گذشته بشر بی
نظیر می باشد .
- جای تعجب
نیست که
عملکرد
انگاشت غیر
تاریخی و غیر
علمی ، آزادی
یعنی قوانین
بازرا نه تنها
باعث پیروزی
سرمایه داری
در عصر بعد
ازپایان دوره
جنگ سرد نشد
بلکه باعث
گسترش جنگ ها
و نابسامانی
های منبعث از
آن و عقب
نشینی از
دموکراسی
بورژوازی حتی
در داخل خود
راس نظام در
قرن 21م ( که قرار
بود قرن
آمریکا باشد )
، گشت :
آمریکائی که
با داشتن
متجاوز از 3
میلیون زندانی
عمدتا بی گناه
و متعلق به
اقلیت های
نژادی و ملی ،
به اضافه
نزدیک به 10
میلیون بی
خانمان و زاغه
نشینی همراه 30
میلیون نفر بیکار
و نیمه کار و....
ما را شاهد
عروج یک نوع "
مک کارتیسم
نو" می سازد .
- شایان
توجه و تاکید
است که " مک
کارتیسم نوین "
قرن 21 نیز مثل
مک کارتیسم
حاکم در دهه 50
قرن بیستم فقط
محدود به درون
جامعه خود
نظام ، نگشته و
بلکه در سیاست
جهانی آمریکا
انعکاس یافته
و در سراسر
کشورهای
دربند
پیرامونی
آفریقا ، آسیا
و آمریکای
لاتین باعث بی
امنیتی ،
فلاکت ، در
بدری و بی
خانمانی
گردیده است .
توضیح اینکه
در دوره مک
کارتیسم ، هیئت
حاکمه آمریکا
با زدن انگ و
مارک
کمونیستی و برانگیختن
مرض " ترس و
نفرت از
کمونیسم " در
بین مردم عادی
در آمریکا ،
موفق گشت که
نزدیک به 2000
نویسنده ، فیلمبردار
، کارگردان ،
تهیه کننده و
هنرپیشگان
سینما را در
آمریکا یا
واداربه
تبعید از خاک
آمریکا ( مثل
چارلی چاپلین
، برتولت برشت
و....) و یا خانه
نشین و بیکار
ساخته و در
نتیجه پایه
های سینما (
هنر هفتم ) را
به اتهام
کمونیست بودن
نابود کرده و
سینما و هالیوود
را در خدمت بی
قید و شرط راس
نظام قرار دهد
. انعکاس
دردناکتر و
فلاکت بارتر
مک کارتیسم در
سیاست خارجی
آمریکای تازه
به قله هژمونی
رسیده همانا
گسترش ترس و
نفرت از کمونیسم
و سرنگونی
متجاوز از26
رهبر متعلق به
جنبش های
رهائیبخش ملی
و سوسیالیستی
( از مصدق و
آربنز در
ایران و
گواتمالا در
سال های 1954 – 1953
گرفته تا
مودیبوکیتا و
آلنده در مالی
و شیلی در سال
های 1973 – 1968 ) به
اتهام
کمونیست بودن
در کشورهای سه
قاره بود.
- امروز
نیز انعکاس
سیاست داخلی
نظام ( مک کارتیسم
نوین ) در
سیاست جهانی
راس نظام
همانا گسترش
زندان های
متعدد ( از
ابوغریب و
بوکا در عراق
و گوانتانامو
در کوبا گرفته
تا زندان های "
سیا " در
کشورهای نیمه
پیرامونی
لهستان ، رومانی
، بلغارستان
و... ) می باشد .
مضافا مثل
زمان مک
کارتیسم در
دوره جنگ سرد
راس نظام با
گسترش
اسلاموفوبیا (
ترس و نفرت از
مسلمانان )
تحت لوای "
مبارزه بر ضد
تروریسم "
تلاش می کند
با نقض مستمر
و طلبکارانه
هم ضوابط و قوانین
بین المللی ،
امنیت جهان را
لجام گسیخته و
هدفمند از بین
برده و با
کشتار میلیون
ها مردم بویژه
در کشورهای
دربند پیرامونی
بر مردم جهان
حقنه کند که
انگاشت "
تلاقی تمدن ها
" ( تلاقی بین
شیعه ها و سنی
ها بین مسلمانان
و مسیحیان و... )
یک واقعیت
تاریخی است .
در صورتی که
بررسی اوضاع
پر از تلاطم
جهانی به روشنی
نشان می دهد
که هدف هم
تئوریسین های
اصلی انگاشت "
تلاقی تمدن ها
" ( ساموئل
هانتیگتن ، فوکویا
ما و....) و هم
حامیان آنها (
بخش قابل
توجهی از
نئوکان های
درون
اولیگارشی ها
و اولیگوپولی
های راس نظام
سرمایه ) از
ترویج و تبلیغ
این تئوری
توجیه جنگ های
خانمانسوز
مرئی و نامرئی
راس نظام از
یک سو و اعمال
سیاست های
فلاکت بار
ریاضت کشی منبعث
از پروسه های
خصوصی سازی در
سطح جهان از سوی
دیگر است .
نتیجه
اینکه
- واقعیت
این است که
تلاقی عمده در
جهان کنونی بر
اساس تضاد بین
مرکزهای مسلط شمال
( امپریالیسم
سه سره =
کشورهای جی 7 ) و
بقیه جهان (
پیرامونی های
دربند جنوب =
آفریقا ، آسیا
، آمریکای لاتین
و اقیانوسیه )
شکل گرفته و
در 125 سال گذشته
از دهه 80 قرن
نوزدهم تا
کنون 2015 ، گسترش
یافته است . ولی
در مقابل این
واقعیت
دردناک یعنی
ایجاد امپراتوری
آشوب توسط سرمایه
داری
امپریالیستی ،
ما در ضمن
شاهد عروج و
گسترش
نیروهای عظیم
توده ای در
سراسر جهان (
از شهر کوبانی
در کردستان
سوریه گرفته
تا کشور یونان
در اروپای
شرقی و شهر
فرگوسن در
داخل شکم خود
هیولا ) به
موازات بروز و
رشد تضادهای
گوناگون در
بین مرکزهای
مسلط نظام از
یک سو و تلاقی
های جدی بین
نظام جهانی و
کشورهای در
حال عروج از
سوی دیگر
هستیم که می
توانند حائز
اهمیت و منبع
امیدواری
برای بشریت
زحمتکش جهان
باشند .
- در بخش
دوم این
نوشتار بعد از
بررسی بروز و
گسترش
تضادهای نوین
در درون شرکای
اصلی نظام جهانی
و توسل بیش از
پیش راس نظام
به اشتعال " جنگ
های بی پایان "
ساخت آمریکا
برای حل
مشکلات در جهت
برون رفت از بحران
عظیم مالی –
ساختاری ،
بطور اجمالی
به چند و چون
بروز آلترناتیو
بهتر از سوی
نیروها و
چالشگران ضد
نظام ، اشاره
می کنم .
منابع و
مآخذ
1 – پال
سویزی ، " کم و
بیش درباره
جهانی گرائی "
، مجله “مانتلی
ریویو”
،سپتامبر 1997 .
2 – ساموئل
هانتینگتن ، "
تلاقی تمدن ها
" ، نیویورک 1996.
3 –
سمیرامین ، "
به چالش
طلبیدن
امپراتوری
آشوب " ، در
سایت”
ویکiی الاهرام
“،
اکتبر 2002 .
4 – انومحمد
، " بنگلادش :
مدلی از
نئولیبرالیسم
" ، مجله “مانتلی
ریویو “،
مارس 2015 .