یونس پارسا بناب: پرسش ها و پاسخ های قابل بحث ـ بخش اول

 

بخش اول

درآمد

- بررسی وقایع پرتلاطم و چشمگیر اخیر در صحنه بین المللی  جملگی بطور روشن نشان می دهند که آفتاب عمر راس نظام از نصف النهار موقعیت پر از پر ستیژ و هژمونیکی خود گذشته و به افق پیری ، فرتوتی و بی ربطی گام نهاده است .

- در پرتو این شرایط ما شاهد این امر هستیم که تعدادی از کشورهای جهان بویژه در بخش پیرامونی و نیمه پیرامونی برای اولین بار در دوره 25 ساله بعد از پایان جنگ سرد مجدانه تلاش می کنند که با استقرار حاکمیت ملی بعد از گسست از محور نظام تک قطبی جهان خود را از یوغ سیاست ها و فرامین فلاکت بار بازار آزاد نئولیبرالی حاکم نجات داده و نظام های منطقه ای و قاره ای بهتر و دیگری را در یک جهان چند محوری و چند قطبی بنا سازند .

- عکس العمل راس نظام برای برون رفت از این اوضاع اشتعال جنگ های خانمانسوز مرئی و نامرئی  در جهت ایجاد امپراتوری آشوب از طریق پیشبرد و گسترش سیاست های امپریالیستی ( پست مدرنیستی ) در اکناف جهان بویژه در کشورهای پیرامونی و نیمه پیرامونی است . رشد این اوضاع لاجرم و به طور طبیعی پرسش های قابل بحث و تعمقی بین چالشگران رادیکال ضد سرمایه داری مطرح ساخته است که حائز اهمیت می باشند . در این نوشتار و در شماره های آینده این نشریه به توضیح و تشریح اجمالی این پرسش های بحث انگیز و قابل تامل می پردازیم.

پرسش اول: منظور از پروژه ملی چیست و در صورت استقرار آن در یک کشوری مثل چین آیا احتمال رشد اندیشه ها و جنبش های سوسیالیستی در آن کشور وجود دارد؟

- در تحت شرایطی در کشورهائی که دولت هایشان با حمایت توده های مردم موفق شده اند به نحوی از مدار نظام جهانی گسست نسبی کرده و به پیشبرد یک سیاست خارجی مستقل دامن بزنند ، عموما فضای اجتماعی – سیاسی برای رشد جنبش های رو به سوسیالیسم در آن کشورها ، گشوده تر گشته است . اوضاع رو به رشد در کشورهای دربند پیرامونی جهان بویژه آمریکا لاتین ( بولیوی ، اکوادور ، ونزوئلا ، آرژانتین و... ) گواه بر این امر است . مضافا نگاهی به تاریخ پرتلاطم " عهد باندونگ " و عروج " کشورهای غیر متعهد " در کشورهای آفریقا ، و آسیا نشان می دهد که در آن دوره ( از نیمه اول دهه 50 تا سال های آغازین دهه 80 قرن بیستم ) نیروهای سوسیالیستی در پرتو دولت های مستقل و برآمده از دامن جنبش های رهائیبخش ملی توانستند اندیشه ها ، انگاشت ها و پراتیک سوسیالیسم را در بین اقشار مختلف طبقات توده ای در آن کشورها رواج داده و به رشد آنها دامن بزنند .

- البته بحث درباره انگاشت و پروژه حاکمیت ملی در شرایط امروز دنیا ( تشدید جهانی گرائی در فاز فعلی " بازار آزاد " نئولیبرالی ) جای تعمق داشته و تامل بیشتر می خواهد . با در نظر گرفتن نفوذ و کنترل انحصارات بزرگ فراملی در تمام گستره های سرمایه داری تقریبا در کلیه کشورهای جهان ، مسئله و پرسش اساسی این است که ما از چه نوع حاکمیت ملی صحبت می کنیم و منظور ما از چگونگی و چرائی استقرار حاکمیت ملی در کشورهای دربند پیرامونی و نیمه پیرامونی چیست ؟

- دینامیسم ها و نیروهای محرکه سرمایه داری معاصر بطور قابل ملاحظه ای بیش از هر زمانی در گذشته توسط تلاقی های جهانی بر سر کنترل منابع طبیعی کره خاکی تعیین می گردند . برخلاف گذشته های تاریخ سرمایه داری اهمیت این مطلب مشخص در شکل و شمایل جهانی گرائی سرمایه در عصر کنونی ، نقش مرکزی داشته است . وابستگی راس نظام آمریکا و دیگر اعضای درون امپریالیسم سه سره ( کشورهای ناتو و ژاپن ) به خیلی از این منابع از یک سو و احتیاجات و تقاضاهای فزاینده چین در حال عروج به این منابع از سوی دیگر یک چالش حیاتی در مقابل کشورهای حاصلخیز آفریقا ، خاورمیانه و آمریکای جنوبی بوجود آورده است : کشورهائی که تم اصلی تاریخ معاصر آنها از موهبت حاصل خیزی آنها در ارتباط با این منابع از یک سو و غارت و چپاول این منابع توسط کشورهای مسلط مرکز امپریالیستی از سوی دیگر ، شکل گرفته و رشد یافته است .

- با در نظر گرفتن اهمیت این کشورهای حاصل خیز و در پرتو اوضاع پر از تلاطمات کنونی در جهان ( تعمیق بحران ساختاری نظام و ناکامی های راس نظام در عبور از این بحران و فراز امواج خروشان بیداری و رهائی بویژه در کشورهای دربند جنوب ) ، آیا احتمال شکلگیری و رشد روابط نوین بین چین و کشورهای حاصل خیز جنوب ( در حال عروج ) وجود دارد؟ در پرتو این شرایط برای رشد روابط نوین ، آیا کشورهای دربند پیرامونی خواهند توانست بین دسترسی چین به آن منابع و صنعتی ساختن کشورهای خود بر اساس پروژه های ملی – کشوری پیوند زده و خود را از پی آمدهای فلاکت بار توسعه های لومپنی رها سازند ؟ در این چهارچوب بگذارید به معرفی مهم ترین قدرت های نوظهور  و یا در حال عروج بپردازیم و سپس در بخش نتیجه گیری به چرائی اهمیت این پیوند های نوین در رابطه با پیشبرد امر جنبش های روبه سوسیالیسم در کشورهای جنوب بپردازیم .

- طبق گزارشات و تحقیقات نهادهای متعلق به اتاق های فکری ، اندیشکده ها و مفسرین سیاسی در حال حاضر نزدیک به 15 کشور در حال عروج در جهان وجود دارند که عموما به دو بخش تقسیم می شوند . بخش اول شامل کشورهائی است که بالفعل در صحنه جهانی حضور فعال دارند . کشورهای عضو سازمان " بریکس " مهم ترین کشورهای درون این بخش محسوب می شوند . بخش دوم شامل کشورهائی هستند که بالقوه می توانند در آینده نزدیک ( مثل اندونزی ، آرژانتین ، مصر و...) به صف کشورهای در حال عروج ، بپیوندند . چین در حال حاضر بین کشورهای نوظهور در حال عروج بیش از هر کشوری در جنوب موفق شده قدم های موثری را در میسر عروج بردارد .

علل کامیاب چین

- علت این امر بیش از هر عاملی دیگر تلاش چینی ها در راه ایجاد یک پروژه ملی براساس گسست از محور فلاکت بار امپریالیسم سه سره ( آمریکا ، اتحادیه اروپا و ژاپن ) می باشد . به نظر این نگارنده نیز علت های اصلی پیروزی چین در این مسیر عبارتند از دو برنامه سیاسی که ریش های تاریخی و رشد اولیه آنها به دوران پیروزی انقلاب 1949 چین و عصر مائو تسه دون برمی گردند این دو برنامه سیاسی عبارتند از :

1 – سیاست ایجاد یک نظم مدرن و کامل صنعتی خود محور ، نه خود کفا بلکه متکی به خود ، در روابط بین المللی و در تجارت خارجی و

2 – رشد و تکامل این نظم مدرن و کامل صنعتی با برنامه در هماهنگی و در خدمت برنامه مدرنیزه سازی کشاورزی ( بویژه میلیون ها مزارع تعاونی کوچک و بزرگ ) در سراسر چین.

- شایان ذکر است که امروز نیز مالکیت این مزارع مدرن میلیونی که برای 22 در صد جمعیت جهان ( یک میلیارد و سی صد میلیون نفر جمعیت ) مواد غذائی ، تولید می کنند ، دولتی و عمومی – تعاونی بوده و قابل خرید و فروش نیست . این اصل که زمین کالا نبوده و لاجرم قابل خرید و فروش نیست باعث گشته که دسترسی به استفاده از آن برای همه کشاورزان و دهقانان و روستانشینان که تحقیقا امروز 44 در صد جمعیت چین را تشکیل می دهند ، امکان داشته باشد . در این راستا ، با اینکه امروز چین یک کشور سرمایه داری است ولی تنها کشور بزرگ و در حال عروج است که در آنجا یکی از وسایل کلیدی و مرکزی تولید ( زمین و منابع درون آن) کالا نیست و مالکیت بر آن هنوز هم بعد از گذشت سی و چند سال از عهد مائو ،تعاونی و همگانی است .

- در پرتو اوضاع رو به رشد ( ادامه بحران ساختاری در حال انفجار نظام جهانی سرمایه داری و ناکامی های راس نظام در پیشبرد امر تسلط نظامی بلامنازع بر جهان ، از یک سو و فراز امواج بیداری و رهائی ها علیه نظام در سراسر جهان از سوی دیگر ) یک گفتمان در داخل و خارج از چین رایج گشته که چین چگونه و از چه راه و مسیری به قله یک قدرت نوظهور جهانی در جنوب عروج خواهد کرد ؟ از راه سرمایه داری واقعا موجود ( نظام امپریالیستی جهانی سرمایه ) و پذیرش اصول حاکم بر بازار آزاد نئولیبرالی در فاز فعلی جهانی گرائی ؟ یا از مسیر استقرار یک پروژه سوسیالیستی در چهارچوب ویژگی های حاکمیت ملی در چین قرن بیست ویکم ؟ بگذارید در ارتباط با این گفتمان نگاهی به ویژگی های چین و خواسته های مردم چین که امروز 22 تا 27 در صد کل جمعیت جهان را تشکیل می دهند ، بیاندازیم .

- نزدیک به 150 سال است که اقشار مختلف توده های مردم از جمله کارگران و روشنفکران چین در آرزوی این هستند که دوباره کشور آنها موقعیت پر از اقتدار ، افتخار و عرتی را که قرن های متمادی در جهان داشت ولی بعد از فاجعه ملی " جنگ تریاک " در دهه های 40 و 50 قرن نوزدهم و آغاز مداخله و نفوذ نیروهای استعماری ، از دست داد ، را دوباره کسب کند . این خواست ملی با تلاش های متعدد و متنوع در جهت کسب آن به روشنی در قیام ها ، جنبش ها و انقلابات ( قیام تایپینگ در 1865 – 1850 و انقلاب 1911 ، جنبش ماه مه 1919 ، جنبش رهائیبخش دهقانی در دهه 1930 ، انقلاب 1949 ، انقلاب فرهگی 1967 ) در تاریخ 150 سال گذشته به نیروی مادی تبدیل گشته و در تاریخ ثبت شده اند .

- مدارک و اسناد حزبی و دولتی در چین و پژوهش های محققین در داخل و خارج از چین به طور روشن نشان می دهند که دولتمردان و رهبران چین توده ای در عصر مائو که به عنوان یک بدیل جدید ( و یا حداقل یک چالش و ستون مقاومت ) در مقابل نظام جهانی سرمایه حضور فعال در صحنه بین المللی ، یافته بود هیچوقت به دامن توهم " رقابت سالم " و اندیشه موهومی " کچ آپ " ( رسیدن به آنها از طریق سبقت ) نیافتاده و نزدیک به 35 سال از 1950 تا 1980 امر گسست از محور نظام بر اساس یک پروژه دموکراتیک – ملی را ، با موفقیت به پیش بردند . آنها که با حمایت و همکاری بخش قابل توجهی از کارگران آگاه سال ها در درون روستاها در بین دهقانان زندگی کرده و تجربه اندوخته بودند ، به این جمع بندی انسان مدارانه در تقابل با مواضع یوروسنتریک رسیده بودند که آرزوی رسیدن به کشورهای مسلط مرکز بدون تاراج منابع انسانی ( ابر استثمار کارگران و دیگر زحمتکشان و تبدیل میلیون ها ستمدیده به " دوزخیان زمین " ) ، غارت منابع طبیعی و انهدام محیط زیست کشورهای در بند پیرامونی جهان سوم بخش جنوب شدنی و امکان پذیر نیست . مائو تسه دون و دیگر کمونیست های چین بویژه چوئن لاین ، بر این امر اعتقاد داشتند که تئوری و پراتیک " کچ آپ " که خیلی از رهبران کشورهای سوسیالیستی و افراد شاخص درون جنبش های رهائیبخش ملی در دوره جنگ سرد به تله آن افتادند ، نه تنها چین توده ای را از موهبت های امر تاریخی گسست از محور نظام ( استقلال = حاکمیت ملی ، آزادی و حرکت در جهت مسیر سوسیالیسم ) محروم خواهد ساخت بلکه آن کشور تاریخی و توده ای را تبدیل به یک کشور سرمایه داری خواهد ساخت .

- تاریخ صحت قضاوت مائو ، مائوئیست ها و دیگر کمونیست های خط گسست ( مثل هوشی مینه و ... ) تائید کرد . با پایان دوره جنگ سرد و فروپاشی و تجزیه شوروی در سال 1991 طرفداران خط کچ آپ که در ارکان های بالای احزاب کمونیست چین ، ویتنام و.... موقعیت متوفقی را اتخاذ کرده بودند ، به تدریج درهای چین ، ویتنام ، لائوس به روی امواج مونوپولی های حاکم بر بازار آزاد نئولیبرالی باز کرده و شرایط را برای ادغام آن کشورها در درون نظام جهانی سرمایه و در راس آن آمریکا ، باز کردند . شایان ذکر است که این سرنوشت شامل حال خیلی از کشورهای دربند پیرامونی در آفریقا و خاورمیانه در سال های اواخر دوره جنگ سرد نیز گشت .

- بهرو در پرتو بررسی و درس آموزی از انقلاب چین و پیآمدهای مثبت آن بویژه در گستره های حل مسائل ارضی و اشاعه تجدد طلبی ، آینده چین و نقش آن به عنوان یک قدرت نوظهور در حال عروج آنطور که تصور می شود چندان نیز روشن نیست و مبارزه برای سوسیالیسم بر اساس یک پروژه ملی ( گسست از محور نظام و استقرار استقلال ، آزادی و عدالت اجتماعی ) در چین هنوز به پایان عمر خود نرسیده است . بدون تردید تلاش چین به عنوان یک ملت – دولت در حال عروج در مسیر کسب گسست و استقلال حاکمیت ملی مجمل و جامع در جامعه و در بین دولتمردان و رهبران دولت و حزب حاکم در چین ادامه دارد . ولی سئوال کلیدی این است که ماهیت هدفمند این حاکمیت ملی چیست ؟ آیا هدف استقرار حاکمیت ( بورژوازی ملی ) است که پیروزیش براساس توهمات بنا گشته است ؟ یا آیا ماهیت این تقلای استقرار " سرمایه داری دولتی " با یک بُعد اجتماعی است که در تکاملش  " سوسیالیسم دولتی " ممکن است در اول به سوی " سوسیالیسم دولتی " و سپس در یک زمان طولانی به سوسیالیسم ، منجر گردد؟

نتیجه اینکه

1 – به استنباط این نگارنده چین نیز در تکامل تاریخی خود مثل راس نظام آمریکا و دیگر کشورهای جهان ( بویژه کشورهای بالفعل و بالقوه در حال عروج ) بر سر دوراهی سرنوشت خود رسیده است . آیا چین به عنوان یک کشور نوظهور مقتدر اقتصادی بعد از به چالش طلبیدن جدی موقعیت هژمونیکی راس نظام کنونی ( که در سراشیب انحطاط ، فرتوتی و بی ربطی قرار گرفته است ) به قله مدیریت جهانی گرائی ( گلوبالیزاسیون ) سرمایه رسیده و در راس نظام به تاراج منابع طبیعی و انسانی کشورهای دربند پیرامونی به نفع انحصارات ، ادامه خواهد داد ؟ یا اینکه فراز امواج خروشان بیداری و رهائی " پائینی ها " در سراسر جهان علیه " بالائی ها " که هر روز جهانی تر ، عمومی تر و جدی تر می گردد  ( با چین و یا بدون چین ) سرآغاز یک " دوره گذار " از جهان پر از فقر و فلاکت بار کنونی به جهانی دمکراتیک تر و برابرتر برای بشریت زحمتکش جهان خواهد گشت ؟

2 – کدام یک از این دو راه در آینده نزدیک توسط بشریت انتخاب خواهد شد ، هنوز معلوم نیست ولی آنچه که روشن و مبرهن است این واقعیت می باشد که اگر چین در پروسه پیشبرد پروژه استقرار حاکمیت ملی – کشوری ( گسست از محور نظام ) خود موفق به همکاری و اتحاد با کشورهای بالفعل درحال عروج بویژه کشورهای بریکس از یک سو و با بعضی از کشورهای بالقوه در حال عروج ( که دارای عظیم ترین منابع طبیعی در خاورمیانه ، آفریقا و آسیای جنوب شرقی و... هستند ) ، گردد . در نتیجه جهان ما احتمال دارد که بعد از 25 سال از شکل و شمایل تک محوری و یا تک قطبی به شکل و شمایل چند قطبی و یا حداقل دو قطبی تغییر یابد .

3 – تاریخ معاصر بویژه عصر و مرحله سرمایه داری امپریالیستی که از عمرش نزدیک به 130 سال می گذرد ، شاهد بوده که خلق های دربند پیرامونی جهان ( جنوب ) همراه با استفاده از وجود تضادها و تلاقی های موجود در بین قطب های امپریالیستی موفق گشته که به نفع رهائی و توسعه کشورهای آسیا ، آفریقا و آمریکای لاتین قدم های موثری بردارند .

- مضافا امروز ما شاهد این امر هستیم که بشریت زحمتکش ) قربانیان نظام جهانی سرمایه( چه در کشورهای دربند و چه در کشورهای مسلط مرکز ( منجمله در درون شکم هیولای راس نظام ) از دست بالائی ها به ستوه آمده و خواست شان نجات سیاره زمین از دست هیولای نظام جهانی فعلی و استقرار " جهانی بهتر " است . باز تاریخ نشان می دهد که بشر قادر به نجات سیاره زمین است مشروط بر اینکه ما ( به عنوان چالشگران ضد نظام ) آرمان های تلازم و ادغام میان آزادی و برابری همراه با آرمان همبستگی ( مکمل یکدیگر بودن ) را در دل میلیارد ها انسان دوباره زنده کنیم و با تعبیه و تنظیم یک بدیل دیگر با چشم انداز های سوسیالیستی نظام جدید و جهان دیگری را به جای نظام فرسوده و درهم شکسته کنونی بنا سازیم .

منابع و مآخذ

1 – امانوئل والرشتاین ، " رویاروئی با داعش " در سایت دانشگاه بیتگمتن ، اول مارس 2015 .

2 – " زندگی در آشوب دردناک است " ، همانجا 15 ژانویه 2015 .

3 – سمیرامین ، " به چالش طلبیدن امپراتوری آشوب " ، به انگلیسی در سایت ویکی الاهرام ، 30 اکتبر 2002 .

4 – مارتا هارنیگر ، " راه های نوین به سوی سوسیالیسم قرن بیست و یکم " ، نیویورک 2014 .

5 – سمیرامین ، " جنبش های توده ای به سوی سوسیالیسم: وحدت و تنوع آنها " در مانتلی ریویو ، ژوئن 2014