کارنامه ننگین سردار ویران گری!

علی اکبر هاشمی بهره مان، مشهور به اکبر رفسنجانی، در هشتاد و دو ساله گی، هم چون سید محمود طالقانی، به ناگهان در گذشت و بی گمان با مرگ وی، جمهوری اسلامی و جامعه ی روحانیت شیعه، یکی ازنیرنگ بازترین و مرموزترین رهبران و مدیران سیاسی خود و طیف گسترده ای از  تازه به دوران رسیده ها،  شاخص ترین پدرخوانده ی خود را از دست دادند.

هاشمی از شمار روحانیونی است که از دوران طلبه گی به سیاست روی می آورد و با نوشتن کتابی به نام "امیرکبیر، قهرمان ضد استعمار" و ترجمه ی کتابی از عربی، تحت عنوان "کارنامه سیاه استعمار در فلسطین"، که به احتمال زیاد متن  فارسی اش هم بیش تر از خود نویسنده، اکرم زعیتر، سفیر قلسطینی اردن در ایران شاهنشاهی است تا هاشمی، خود را به عنوان یک روحانی سیاسی چپ و مبارز جا می اندازد. وی اگر چه از شمار طلبه های نزدیک به خمینی به شمار می رود، اما خودداری خمینی از تائید موضع مجاهدین خلق، مانع از آن نیست که با آغاز فعالیت مجاهدین، هاشمی در کنار آنان قرار گیرد و دامنه ی این هم کاری، تا افشای تصفیه های خونین داخلی و صدور بیانیه  شماری از روحانیون علیه آنان ادامه  یابد.

در ننگین بودن کارنامه ی هاشمی، همین بس که گفته شود در نخستین دهه ی خونین جمهوری اسلامی، از سال پنجاه و هفت، تا شصت و هفت، وی در سمت یکی از معماران حکومت  اسلامی و نماینده ی تام اختیار خمینی، در تصفیه ی خونین مخالفان رژیم، از میان برداشتن دگراندیشان، سرکوب مداوم سازمان های سیاسی، سرکوب جنبش مبارزاتی خلق های تحت ستم، یک کشور چند ملیتی و انقلاب زده، نقش یگانه داشته است. هم در این دهه، با سازمان دادن نهادهای نظامی، انتظامی و امنیتی ویژه، فراتر از سازمان های انقلابی، حتا از سرکوب حزب توده و اکثریتی های مداح خمینی و آوازه گر  خط امام و نهضت آزادی که محلل قدرت یابی سیاسی و نظامی روحانیت است، باز نمی ماند.

در بررسی کارنامه هاشمی، باید گفت به استثنای سرکوب خونین تظاهرات مسالمت آمیز سال هشتاد و هشت، که به نام هم پاله گی نفرت انگیز و از خود ریاکارتراش، سید علی خامنه ای ثبت است، وی  به عنوان یکی از چهره های شاخص نظام، از پذیرش پست معاونت وزرات کشور،  در بدو انقلاب، که به ادعای خود برای یادگیری فوت و فن اداره ی کشور می پذیرد، تا احراز عضویت در مجلس خبره گان و مجلس شورای اسلامی و رسیدن به مقام ریاست مجلس شورای اسلامی و فرماندهی قرارگاه کربلا به نیابت از شخص خمینی، و پس از مرگ خمینی  کسب مقام ریاست جمهوری برای دو دوره ی چهار ساله، در نقش دومین شخصیت حکومتی در سلسله مراتب قدرت، در ارکستر شوم سرکوب و برقراری یک نظام خشن ایدئولوژیک و سرکوب گر اسلامی، ساز اول را می زند. حتا پس از رانده شدن از درگاه خامنه ای  و افول قدرت، با کسب ریاست مجلس خبره گان برای یک دوره ی کوتاه مدت و پذیرش سمت ریاست دائمی شورای مصلحت نظام به عنوان مشاور رهبر و میانجی مجلس و شورای نگهبان،  آن چنان چهار چنگولی به قدرت می چسبد، که به توسری خوردن ها و سکه یک پول شدن هائی که با تائید و اشاره ی دوست دیرین و رهبر خودگزیده اش خامنه ای انجام می گیرد، به همه ی بی حیثیتی ها و بی آب روئی ها تن می دهد، در برابر  اتهام های آشکار دزدی و غارت بیت ال مال، آن هم از جانب یکی از سردسته های  دزدان و  لومپن های امنیتی و نظامی، به نام محمود  احمدی نژاد،  که در یک نمایش انتخاباتی،  سمت ریاست جمهوری را با تقلب آشکار از چنگ  وی می رباید، سکوت می کند و به جدائی از قدرت  و حکومت تن نمی دهد.

در اجرای اقدامات سرکوب گرایانه ی حکومت اسلامی علیه اپوزیسیون و دگر اندیشان، هاشمی در سمت معاونت وزارت کشور، از سازمان دهنده گان کومیته های انقلاب اسلامی است و نسبت به همه ی اقدامات جنایت کارانه ی اراذل و اویاشی که در این کومیته ها گرد آمدند، مسولیت تام دارد و یکی از رهبران حکومت نوپای اسلامی است که به هر بهانه برای یورش به نیروهای انقلابی، به تحریک اراذل و اوباش می پردازد. برای نمونه، پس از ترور مطهری در اردی بهشت ماه سال پنجاه و هشت،  از جانب تروریست های اسلامی فرقان، در مجلس ختم وی با حضور خمینی به تهدید چپ ها  می پردازد که اگر اشاره کنیم  همه ی شما را دو روزه از میان بر می دارند. حال آن که گروه فرقان، با صدور اعلامیه ای  مسولیت ترور مطهری را به عنوان یک مهره ی ساواکی بر عهده گرفته بود و هاشمی گستاخانه به تحریک اراذل اوباش می پرداخت که به چپ ها حمله کنند.

از دیگر جنایت های کارنامه هاشمی، باید از ترورهای درون مرزی و برون مرزی یاد نمود. از جمله  ترور دکتر سامی در تهران، ترور دو تن از رهبران کومه له و حزب کمونیست ایران، رفیق صدیق کمانگر و  رفیق غلام کشاورزدر کوردستان عراق  و قبرس، ترور  دکتر بختیار در اقامت گاه اش در پاریس، ترور سازمان یافته ی دکتر عبدل رحمان قاسم لو، دبیرکل کل حزب دموکرات کوردستان بر سر میز مذاکره در وین، ترور  دکتر صادق شرفکندی جانشین دکتر قاسم  لو و سه تن از دیگر رهبران و کادرهای حزب دموکرات کوردستان در برلین،

در سه پرونده ی جنائی جداگانه، در وین، پاریس و برلین، که به محاکمه ی تروریست های اعزامی از تهران پرداخته اند، به ویژه در دادگاه جنائی برلین، حکم جلب و بازداشت علی اکبر هاشمی رفسنجانی و سید علی خامنه ای صادر و به پلیس بین ال مللی ابلاغ نموده،  با یافتن و شناسائی  رفسنجانی و خامنه ای آنان را بازداشت و به عنوان یک جنایت کار تحت پی گرد، تحویل دادگاه برلین بدهند و به همین سبب، رفسنجانی از بیم بازداشت شدن، در بیست سال گذشته،  به هیچ یک از کشورهای اروپائی مسافرت ننموده است.

اما از همه ی جنایت ها بالاتر، باید  به  نقش  ویران گر وی،  به عنوان فرمانده قرارگاه کربلا در ادامه ی جنگ خونین مرزی پرداخت، که مسولیت مرگ صدها هزار جوان و نوجوانی را بر دوش دارد که در باتلاق های هویزه در  زیر آتش توپ خانه،  یا بمباران های هوائی عراق جان باخته اند  و یا برای پاک سازی مسیرهای مین گذاری شده، با تاکتیک  مین روبی با امواج انسانی،  به قربان گاه فرستاده اند  و اگر در دو دهه ی گذشته،  با بیان خاطراتی از  دوران جنگ، به کرات ادعا می نماید  که امام  را برای پذیرش آتش بس آماده ساخته است، اما هیچ پنهان نمی دارد که از شکست رسواآمیزتری  در جنگ برون مرزی و برچیده شدن نظام حکومتی بیم داشته است  و گر نه، خود و امام اش،  تا انقلاب مهدی بر طبل جنگ، جنگ تا نابودی می کوبیدند.

اما همین هاشمی که به سینه ی خود مدال صلح می چسباند در نهایت بی شرمی و گستاخی  فراموش می کند که از دوست تا دشمن، در طی هشت سال تداوم جنگ، خواهان پایان دادن به جنگ  و برقراری آتش بس بودند و وی و امام جاهل اش، بر طبل جنگ می کوبیدند تا راه کربلا را بگشایند و  از کربلا به قدس بروند و قدس را از اشغال اسرائیل آزاد سازند. هیچ کدام  هم شعور آن را نداشتند که آزادی   کربلا و قدس  در گرو رضایت آمریکا است و  از توان آن ها خارج، و اگر چند صباحی انتظار بکشند شیطان بزرگ  خود راه  کربلا را به روی شان می گشاید.  حتا در پاسخ به نامه ی سرگشاده ی اعضای نهضت آزادی،  برای پایان دادن به جنگ و خون ریزی  و برقراری آتش بس در جبهه ها، به ادعای خود برای رو کم کنی، دستور بازداشت، شکنجه و مجازات  آنان را صادر می کند.   

 در جهان سیاست، گاه روی داده هائی خارج از انتظار، شرایط را برای رشد و بالا آمدن کوتوله ها و شخصیت های دست دوم  و دست سوم،  در مدار قدرت فراهم می آورد. کودتای ترمیدوری و اعدام روبسپیر و دیگر رهبران ژاکوبونی، عروج ناپلئون بناپارت را در پی دارد و جنگ پانزده ساله ی اروپا و به کشتارگاه فرستادن میلیون ها فرانسوی را! بیماری و مرگ زودرس لنین و هم زمان با مرگ لنین، بیماری تروتسکی، شرایط را برای استالین فراهم می سازد، تا با کسب جانشینی لنین و قبضه ی قدرت، یکه تاز میدان شده، دیگر رقیبان را یکی پس از دیگری کنار بگذارد و  سر به نیست کند و انقلاب بلشویکی را قربانی دیکتاتوری شخصی نماید.   

در سه ماهه ی نخست روی کار آمدن حکومت اسلامی،  گروه  تروریستی فرقان، با ترور محمد مفتح و مرتضا مطهری، که یکی رهبری روحانیت مبارز را دارد  و دیگری ریاست شورای انقلاب را، مثلث "بهشتی، هاشمی، خامنه ای" را جای گزین مثلث "مطهری، بهشتی، مفتح" می سازد و مقدمات عروج رفسنجانی را که خود از یک ترور ناموفق  گروه فرقان، جان به در می برد، فراهم  می آورد تا به عنوان یکی از سه معمار مهم جمهوری اسلامی، پس از خمینی و محمد حسین بهشتی، در نظام نوپای اسلامی، در سمت ریاست مجلس شورای اسلامی ایفای نقش نموده،  جای گاه ویژه ای پیدا کند.

در سیر روی دادهای پسین،  انفجار  دفتر مرکزی حزب  جمهوری اسلامی، که مرگ بهشتی و یاران اش را در پی دارد، هم راه نفوذ هاشمی بر خمینی را می گشاید و هم این که سبب می شود تا وی بتواند پس از مرگ خمینی، عبای خلافت را بر دوش خامنه ای  بیندازد.  حال آن که نه هاشمی  در برابر مفتح و مطهری و بهشتی شخصیتی بود و نه خامنه ای،  که او هم بر حسب تصادف، از یک انفجار جان سالم به در برد، در برابر آنان جرات و جسارت عرض اندام داشت.   

همان گونه که اشاره شد، با انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و مرگ بهشتی، میدان برای هاشمی خالی می ماند، تا به عنوان یک چهره ی پراگماتیست، با دزدیدن قاپ احمد خمینی و هم راه ساختن وی با خود، در نقش مشاور عالی خمینی،  به عنوان دومین شخصیت حکومت اسلامی، رشته ی کارها را در دست داشته باشد و در معماری سرکوب،  به عنوان مغز متفکر و روباهی حیله گر،  در جریان جنگ ایران و عراق، دوش به دوش سرکوب سازمان های سیاسی، تصفیه ی مداوم ارتش و نیروهای مسلح از وجود افسران بلند پایه و نظامیان ارشد را برای ارتقای سپاه پاس داران، به عنو ان ارتش مزدور تحت فرمان  روحانیت و شخص ولی فقیه، پی می گیرد.

هاشمی که خود یکی از بنیان گذاران اولیه ی سپاه  پاس داران انقلاب است، در اجرای این استراتژی، پس از آغاز جنگ ایران و عراق، در سمت ریاست مجلس شورای اسلامی، ورای  واگذاری سازمان بسیج مستضعفان با رای مجلس شورای اسلامی به سپاه، اختصاص سهمیه ای از مشمولان خدمت نظام به این سپاه نوپا، با تصویب لایحه ی  قانونی تشکیل وزارت سپاه  و اختصاص بودجه ی هنگفت  به آن،  و  صدور مجوز برای  بهره برداری از امکانات نظامی و آموزشی ارتش، آن چنان شرایطی برای گسترش و نفوذ نظامی سپاه پاس داران فراهم  می آورد، که در پایان جنگ ایران و عراق، ژس به دستان سپاه  در نقش فرماندهان عالی رتبه ی نظامی و پیروزمند صحنه های جنگ پدید آمده،  ارتش را که در طی هشت سال، با تلفات سنگین، پای داری به خرج  داده  و قدم به قدم،  نیروهای اشغال گر عراقی را به عقب نشینی واداشته است، آن چنان در سایه  سپاه قرار می دهند که  نام و نشانی  از فداکاری و جانبازی انبوهی از افسران،  درجه داران  و سربازان جان باخته و معلول، یا در قید حیات  نیروهای سه گانه ارتش،  در میان نباشد. جدای از این که در دوران جنگ، بیش از ده  تن از برجسته ترین فرماندهان جبهه ی نبرد با ارتش اشغال گر عراق،  را به اتهام ارتباط با حزب توده و شمار دیگری را به اتهام ارتباط با سازمان های چپ، به جوخه ی اعدام می سپارند  و شمار دیگری  را هم در پایان جنگ، خانه نشین می سازند.  حتا صحبت از اعدام مخفیانه شماری ازافسران  در میان است به اتهام واهی تمرد و یا مسولیت شکست در این جبهه یا آن جبهه،  و  نیز باید از ترور نظامیانی  یاد کرد که در جریان عقب نشینی های تاکتیکی،  توسط امنیتی های سپاه و بسیج، که در پشت جبهه مستقر بودند،  ترور می شدند!

در کارنامه تبه کارانه ی هاشمی، در سمت ریاست مجلس شورای اسلامی،  ورای قانونیت بخشیدن به کومیته های انقلاب در امر انتظامات داخلی و سرکوب سازمان های سیاسی، از تصویب گذراندن لایحه ی قانونی وزارت سپاه  و فراهم ساختن زمینه های قانونی یک  ارتش ایدئولوژیک  برای پاس داری از نظام ولایت فقیه، یکی هم از  تصویب گذراندن لایحه ی قانونی وزارت اطلاعات است. سازمان سرکوب گری در سطح وزارت خانه، با امکانات گسترده،  برای سرکوب پلیسی همه جانبه ی جامعه و گسترش دامنه ی جاسوسی تا درون خانه های شهروندان!  به اعتبار دیگر هاشمی در سمت ریاست مجلس شورای اسلامی و نیابت از خمینی، شرایط قانونی و زمینه ی روانی  را برای نهادهای امنیتی سرکوب گر کومیته های انقلاب، وزارت اطلاعات و سپاه پاس داران به موازات هم فراهم نمود.  

اما باید تاکید نمود که هاشمی نمونه ی برجسته ای است از یک سیاست مدار پراگماتیست و فرصت طلب،  در پراگماتیست بودن و فرصت طلب بودن هاشمی، به این واقعیت باید پرداخت که وی در جریان تصویب قانون اساسی در مجلس خبره گان در سال پنجاه و هشت، یکی  از مخالفان درج اصل ولایت فقیه در قانون اساسی است و شخص بهشتی که در سمت معاونت منتظری، ــ رئیس اسمی مجلس ــ، گرداننده ی اصلی مجلس خبره گان و مدافع بند بند، اصول آن است،  برای کسب رضایت مخالفان، چهارچوب شورائی را برای دوران پس از خمینی، به اصل ولایت فقیه می چسباند، اما پس از مرگ خمینی، در شرایطی که بیشینه ی خبره گان بر اساس قانون اساسی،  بر انتخاب یک شورای سه نفره یا پنج نفره تمایل دارند  و شخص خامنه ای هم،  نظر بر اداره ی شورائی کشور دارد؛  هاشمی  برای دور زدن شورا،  و این که شورای عالی قضائی کشور ناموفق بوده، با بستن  دروغی به دم خمینی،  خامنه ای را منصوب امام قلم داد می نماید  و با این دروغ گستاخانه و فرصت طلبانه، عبای ولایت را بر دوش او می اندازد. این هم از شگفتی های زمانه است، کسی جانشین خمینی و ولی فقیه مسلمانان شیعه می شود که خمینی در زمان حیات اش توی دهن او  می زند که ولایت فقیه را نمی فهمد.  

اما آن چه که در پایان دو دوره ریاست جمهوری هاشمی،  در دو دهه ی گذشته روی داده و تعرض همه جانبه ای که با اشاره ی  خامنه ای از هر سوی متوجه او شده، تائیدی است بر این واقعیت که هاشمی با وجود همه ی زیرکی های خود، در جعل توصیه ی خمینی،  مرتکب اشتباهی بزرگ و جبران ناپذیر شد. وی بر این گمان بود که با انداختن عبای ولایت بر دوش خامنه ای،  او را که نه جربزه ی خمینی را دارد و نه اقتدار خمینی را،  و نه نفوذ او را در سلسله مراتب روحانیت و در میان امت همیشه در صحنه،  به تر از خمینی در اختیار خواهد داشت و نمی دانست، خامنه ای زیرک امنیتی، خمینی فرتوت بیمار نیست و همین که مزه ی قدرت را بچشید، زیر پای او را آن چنان خالی خواهد کرد تا کله پا شود.

با این پیشینه ی ننگین  چرا بخشی از مردم به وی  دل بسته بودند؟ آیا تشییع جنازه ی پرشکوه و خاک سپاری او در کنار مقبره ی خمینی، نشانی  از این دل بسته گی نیست. آیا این بزرگ داشت، نشان از  آن ندارد که هاشمی با همه ی جنایاتی کهبا  مدیریت خود، مرتکب شده، با همه ی دزدی ها و چپاول گری هائی که از وی و فرزندان اش رو  شده، هم چنان  یک عالی جناب سرخ است و در میان بخشی از توده ها،  کر و فری دارد و برای بسیاری پرسیدنی است که  راز این از خود باخته گی توده ها در چیست؟ چه کسی می تواند انکار کند که وی با  گستاخی تمام،  در  سمت امام جماعت، در نماز جمعه ی تهران  دروغ می گفت؟ با  گستاخی تمام،  کشتار نیروهای انقلابی  را تحسین می نمود. پس از کشتار پنج تا شش هزار تن از زندانیان سیاسی در پایان جنگ، که وی  یکی از سازمان دهنده گان این جنایت تاریخی بود و در کنار احمد خمینی در صدور فتوای خمینی نقش ممتازی داشت، با گستاخی تمام،  دوش به دوش اردبیلی، از هیات تفتیش عقاید در این جنایت تاریخی دفاع  و کشتار دگراندیشان را تائید می نمود.

در قضیه جنگ، مثل خمینی، جنگ را نعمت می دانست و موشک باران  تهران توسط  عراق را به شیوه ی خود، اقدامی  مثبت تلقی  می نمود که تهران هم با این موشک باران حال و هوای جبهه پیدا کرده است و از حالا تهرانی هم با مشکلات جنگ دست به گریبان خواهند بود.

به راستی  چه گونه می توان برای سیاست مداری با این همه ی گندکاری و پیشینه ی چهار دهه دزدی و غارت گری احترامی قائل شد و همه چیز را به وی بخشید و یا فراموش کرد! نمی توان گفت که بخشی از ملت ما، هم چنان با تاریخ و حافظه ی تاریخی بیگانه اند؟ و ورای فراموشی و از دست دادن حافظه ی تاریخی نمی توان از نیاز خودفریبی سخن گفت؟

 در تائید خود فریبی،  باید گفت که در ایران یک انقلاب توده ای روی داده که با مهر اسلامی از نطفه شکست خورده است اما به اعتبار طبقاتی، طبقات و گرایش های طبقاتی گوناگون با آماج های خود در این انقلاب شرکت کرده اند و مزه ی شکست را  در اوج پیروزی چشیده اند. این زهر تلخ شکست است، که شکست خورده گان را وادشته تا چشم به بالا بدوزند و خودفریبانه وارد بازی بالائی ها شوند. بالائی هائی که خود را صاحب انقلاب می دانند و برای سهم شیر در جدال بی پایانی دست و پنجه نرم می کنند. بازتاب این جدال بالائی ها، کورسوی امید کاذبی است،  که انبوهی از مردم بدان دل می بندند تا خود را فریب دهند و یا مجاب سازند.

بی جهت نیست که در ماه های نخست پس از انقلاب، آیت اله طالقانی مرجع امید مردم است زیرا هر جا که خمینی گند می زند، وی مقراض بر می دارد تا گنداش را پاک کند و هر گاه که خمینی از حشر، قیامت، یوم اله، خشونت اسلامی و آیه های شداد و غلاظ  دم می زند، طالقانی از آیه های  رحمانی سخن می گوید و با یکی بر نعل  و یکی بر میخ زدن، بر طبل توهم می کوبد.

با مرگ نا به هنگام طالقانی، رژیم نوپای اسلامی، بیش از توده های متوهم،  نیاز این بت واره گی را درک می کند و با تمام دست گاه های آوازه گری اش به میدان می آید،  تا از آقای منتطری،  طالقانی تحت امری بسازد. شعار "آیت اله منتظری، امید امت ما"، "آیت اله منتظری، امید امام ما" بر سر زبان ها می افتد، تا آن جا که شخص خمینی هم، که  همه ی  روحانیون دور و بر خود را  حجت ال اسلام  خطاب می کند،  از وی به نام "آیت اله" یاد می کند و مرتب امور را به آیت اله منتطری  حواله می دهد. اما با پرت شدن منتظری از دایره ی قدرت، امید امام و امت خاکستر نشین می شود. با برکناری منتظری، و نومیدی توده ها از وی، اما نیاز توده ها به  امید کاذب فرو نمی نشیند  و به همین سبب است که چندی نوبت خاتمی می شود تا نوبت به میرحسین موسوی و رفسنجانی برسد.        

هاشمی به عنوان یک بازی گر سیاسی، در حیات خمینی با طیفی از نیروهای حزب الهی ائتلاف می نماید که خود را خط امام می نامند، گفتمان شان اختیارات مطلقه ی ولی فقیه است  و برنامه اقتصادی شان،  مدل  یک اقتصاد دولتی! طیف گسترده ای به نام  خط امام که رهبری حزب توده و شخص کیانوری بر آن بود تا آنان را به راه بیاورد و انقلاب را توسط آنان شکوفا کند. در این دوره، خامنه ای اگر چه در سایه  هاشمی است، اما در مخالفت با مدل اقتصاد دولتی، و حتا اختیارات مطلقه ی ولی فقیه، در ائتلافی دامنه دار با بخشی از روحانیون، جناح بازار و هیات های موتلفه، در نقش رهبری اپوزیسیون دولتی قرار می گیرد که نخست وزیراش از بسته گان خود او است و در ظاهر  امر با معرفی وی  به مجلس شورای اسلامی،  بر پست نخست وزیری تکیه داده است. شخصیتی که به جرم اعتراض به انتخابات فرمایشی سال هشتاد و هشت، بیش از هفت سال است که بدون محاکمه به اتفاق مهدی کروبی و همسر اش  در بازداشت به سر می برد.

با مرگ خمینی و جلوس خامنه ای به مقام رهبری، هاشمی پراگماتیست جبهه عوض می کند به ائتلاف با خط امامی ها  پایان داده، آن ها را از مقام های اداری بر کنار می سازد و با گزینش سیاست درهای باز، توسعه ی اقتصادی، خصوصی سازی یگان های صنعتی و خدماتی دولتی، با ادعای بازسازی ویرانی های ناشی از جنگ و توسعه ی مناطق محروم،  به  جبهه ی خامنه ای و بازار  روی می آورد.  اما به تدریج قافیه را به حریف می بازد و در دو ساله ی پایانی دومین دوره ریاست جمهوری اش به گروگان آنان در می آید و خود در نقش نیمه اپوزیسیون، ناله و فغان بر می آورد و یا نفرین می فرستد. ناله و نفرینی که پس از باختن انتخابات فرمایشی سال هشتاد و چهار به احمدی نژاد رساتر شده، تا دم مرگ با همه ی افت و خیزها و افتان و خیزان های وی  ادامه می یابد.

شکاف با باند رهبر، تا آن جا پیش می رود که در پایان دومین چهار ساله ی ریاست جمهوری، با خودداری خامنه ای از صدور فرمان تغییر قانون اساسی برای تمدید دوره ی ریاست اش، به سمت رانده شده گان از قدرت متمایل شده، به سیاست توسعه ی سیاسی آنان روی خوش نشان داده، با جلوگیری از تقلب انتخاباتی، برای انتخاب فرمایشی علی اکبر ناطق نوری به سمت ریاست جمهوری، قاعده ی بازی با باند رهبری را به هم می زند و شرایط را برای انتخاب محمد خاتمی از جناح اصلاح طلبان حکومتی فراهم می آورد. اما با این اقدام، چوب دوسر طلا شده، از درگاه خامنه ای رانده و از کاروان اصلاح طلبان،  وامانده، ره به جائی نمی برد و هر دو جناح رقیب، یعنی باند رهبری یا اصول گرایان و باند اصلاح طلبان حکومتی، از  وی  آن چنان  سکه ی یک پولی  می سازند،  که در ششمین دوره ی انتخابات مجلس شورای اسلامی،  با زحمت و اناانزلنا،  در دور دوم انتخابات،  به عنوان نفر سی ام تهران به مجلس راه می یابد و بی درنگ اعلام  استعفا می نماید.

انتخابات ریاست جمهوری سال هشتاد و هشت، تقلب آشکار به سود احمدی نژاد در برابر موسوی و کروبی،  و موضع گیری خامنه ای به سود وی، که اعتراضات گسترده ی توده ای به نتیجه ی انتخابات، و بازداشت چهره های مدعی اصلاح طلبی را به دنبال دارد و پدید آمدن شکاف بزرگی بین بالائی ها و پائینی ها،  برای هاشمی پراگماتیست، فرصتی فراهم می آورد تا  با انتقادات آرام و مرزبندی های ظریف، آهسته، آهسته، کاسه ی خود را  از کاسه ی رهبر و باند رهبری سوا کند و در نبود چهره ی دیگری،  برای بخشی از مردم چهره شود. اگر چه تا دم مرگ به هر بهانه اعلام کند که با خامنه ای دوستی دیرینه دارد و در مسائل با یک دیگر مشورت می کنند. 

در میان لقب هائی که به هاشمی بخشیده اند،  یکی عنوان امیرکبیر ثانی است و دیگری سردار سازنده گی!  به راستی رفسنجانی امیرکبیر است یا حاج میرزاآغاسی! هر کدام از این دو شخصیت دوران قاجار، نقطه قوت ها ونقطه ضعف های خود را دارند. اما هاشمی نقطه ضعف های هر دو را یدک می کشد و نقطه قوت هیچ کدام را هم ندارد. اما  اگر پای سنجش در میان باشد بیش تر به حاج میرزا آغاسی شباهت دارد،  تا به امیرکبیر!

امیرکبیر در دوران خود، نسبت به دیگر رجال سیاسی دربار قاجار، سیاست مداری بود، اصلاح طلب و نوجو، و در دوران کوتاه زمام داری خود،  دست به اقدامات شایسته ای زد و نشان داد  در زمانه ی خود شخصیتی است  پیش رو، درست کار و میهن دوست، که از هیچ یک از شخصیت های درباری تمکین نمی نماید. دست دزدان و غارت گران را کوتاه می سازد و  به سیاست روس ها و انگلیسی ها، یا کارگزاران آن ها تمکین نمی کند.

  امیرکبیر تلاش دارد ایران عقب مانده و جامعه ی فئودالی ایران را به سطح کشورهای اروپائی ارتقا دهد  و هاشمی، در سمت یکی از معماران نظام نوپای اسلامی، شخصیتی است  گذشته گرا که روی  به گذشته دارد. از همه ی مزایای جهان مدرن برخوردار است. فرزندان اش را برای تحصیل به کشورهای اروپائی می فرستد، اما  سبک زنده گی اروپائی و دموکراسی اروپائی  را بر نمی تابد و با هر گونه نوجوئی، سخت بیگانه است و اقدام مهم اش سرکوب نوجویان و سازمان های نوجو است و در  پرتو واپس گرائی اسلامی، اقدامات اش ،  نه  گامی  است تاکتیکی به عقب، که آماجی است رو به قهقرا به ابعاد فرسنگ ها کیلومتر و هزاران سال به عقب! امیرکبیر تلاش دارد جاده ی تمدن را بگشاید و رفسنجانی تلاش دارد ایران اروپائی شده را به دوران اسلام محمدی و جامعه ی بیابان گرد شترچرانی عربستان برگرداند و در مجلس تحت ریاست وی، تحت موادی از قانون دیات و مجازات اسلامی، خون بهای انسان ها را با قیمت شترتقویم می کنند

 امیرکبیر با تاسیس دار ال فنون مقدمات آموزش دانش گاهی را فراهم آورد و جدائی علوم،  از آموزه های خرافی دینی را، و هاشمی با مشارکت در بستن دانش گاه ها، و راه انداختن انقلاب فرهنگی، مروج بازگشت اموزش های خرافی دینی به مدارس و دانش گاه ها است. تلاش امیر کبیر برای استقرار نظام قانونی و مهار درباریان فاسد کجا؟  و سیاست فاسد پروری هاشمی کجا؟ که با گشودن دروازه های اموال عمومی بر روی اراذل و اوباش گردآمده در سپاه، نهادهای امنیتی، قضائی و نوچه های بیت رهبری، غارت ثروت های کشور و نان سفره ی کارگران و زحمت کشان را مجاز می سازد و پس از پرتاب شدن از دایره ی قدرت، بزرگ ترین مافیای نظامی، امتیتی، آخوندی تاریخ معاصر را بر جای می گذارد. امیرکبیر آن گاه که با بن بست رو به رو می شود به قدرت لگد می زند و هاشمی همان گونه که اشاره شد، در هیچ شرایطی تمایلی به جدائی از قدرت حکومتی نشان  نمی دهد. با این وجود، هاشمی در یک مساله،  با امیر کبیر مشابهت دارد، مساله ای که ننگ تاریخی این مرد بزرگ است. مساله ی بابی کشی! مساله ای که حاج میرزا آغاسی صدر اعظم  فاسد محمد شاه،  از انجام آن اکراه دارد و امیرکبیر در صدر برنامه خود می نشاند. هاشمی  هم در نقش مدیریت اجرائی نظام و به عنوان  دومین شخصیت کشور، مسولیت بهائی کشی دوران جمهوری اسلامی را بر دوش می کشد، همان گونه که امیرکبیر ننگ بابی کشی و دگراندیش کشی را! 

همان گونه که اشاره شد هاشمی، از یک جنبه به حاج میرزاآغاسی بیش تر شباهت دارد تا به امیرکبیر!

میرزاآغاسی، بیش ترین وجوه دولتی را صرف حفر قنات می نمود و در برابر انتقاد نزدیکان که می گفتند حاجی قنات ها آب ندارد، پاسخ می داد برای من آب ندارد اما برای عده ای نان دارد. هاشمی هم در دوران ریاست جمهوری خود به این بیماری حاجی مبتلا بود و هزینه گزافی از ثروت های بادآورده ی کشور را برای انتقال آب زاینده رود و کارون  به کار بست، سیاستی مشابه همان سیاست  نابخردانه ی  قنات سازی حاجی، که به نسبت بسیار گران تر تمام شده و سودآوری اش به مراتب بسیار کم تر و نتایج اش فاجعه بارتر است. زیرا قنات سازی حاجی بازتاب ویرانی محیط زیست نداشت.

هر کس که الفبای جغرافیای اقتصادی ایران را بداند و از چهار اقلیم  بزرگ تاریخی ایران آگاهی داشته باشد، می داند که اقلیم  خوزستان، هم به اعتبار توسعه ی صنعتی و هم به اعتبار توسعه ی کشاورزی، جای گاه نخست را  در این چهاراقلیم دارد. صنعت معطوف به صادرات،  به برکت چهارصد کیلومتر رودخانه ی کارون جاری در دشت هم وار خوزستان، می تواند صدها و هزاران یگان کوچک و بزرگ صنعتی را با بنادر رودخانه ای در کنار خود داشته باشد و شرایط آب و هوای مساعد این سرزمین است، که امکان دو بار کشت سالانه را فراهم می سازد و به جز در میناب در هیچ جای دیگر سرزمین پهناور ایران  سراغ نداریم.

اما با سیاست نابخردانه ی انتقال آب کارون به شوره زارهای کویر، از یک سوی خوزستان از تکامل صنعتی و کشاورزی بازمانده و از سوئی دیگر، با آسیب های زیست محیطی، فاجعه ی محیط زیست را پدید آورده است.

هاشمی شاید به رویای کودکی خود، دایر بر افزایش آب روستاهای سیرجان و رفسنجان،  جامه ی عمل پوشانده باشد و خود و بسته گان دور و نزدیک اش هر کدام چند هکتاری بر باغ های بسته ی خود افزوده باشند، یا سپاه پاس داران بخشی از این آب را برای کشت بادام در استان اصفهان به خود اختصاص داده باشد اما صادرات بسته ی رفسنجان هم چنان نقش اندکی در حجم صادرات کشور دارد  و پاسخ گوی زیان های وارده به کشاورزان  و باغ داران حومه ی اصفهان و نجف آباد هم نیست و خواربارفروشی های تهران و اصفهان پر است از بادام و یا قیسی  وارداتی از چین!  جدای از این که کاهش آب زاینده رود، به شهر تاریخی و زیبای اصفهان زیان های جبران ناپذیر وارد آورده، و خشکانیدن مسیر رودخانه که گاه به هفته ها و ماه ها می کشد به لحاظ بهداشتی وآلوده گی محیط زیست، زنده گی شهروندان را به گونه ای جدی به خطر انداخته است. بگذریم از این که بخشی از این آب انتقالی به تامین آب شهرهای قم و یزد اختصاص یافته است و حال آن که آب مصرفی  این شهرستان ها و دیگر شهرستان ها می توانست به گونه ای دیگر و یا از  آب دریا تامین شود!

آب بازی رفسنجانی و پی روان اش در دولت خاتمی و احمدی نژاد به بازگرداندن آب کارون و خشکاندن زاینده رود محدود نمی ماند.  گسترش سیاست سدسازی و واگذاری ساختن سدها به عنوان معامله های پر سود به سپاه پاس داران، ادامه ی همان سیاست قنات سازی و آب  بازی میرزا آغاسی است. با افزایش شمار سدهائی که نه آب چندانی دارند که گسترش کشت و کار  و به زیر کشت آوردن زمین را در پی داشته باشد، یا افزایش تولید برق را، تنها به خرابی و ویرانی محیط زیست  شتاب داده اند. تالاب ها و دریاچه های بزرگ و کوچک را خشکانده اند که دو مورد برجسته ی آن، دریاچه ی آب شیرین پریشان است در استان فارس و دریاچه ی آب شور ارومیه در آذربایجان! بنای چندین سد بر روی رودخانه های آذربایجان و کوردستان، پائین رفتن سطح آب دریاچه ی ارومیه را در پی داشته و پدید آمدن یک شوره زار ناشی از پائین رفتن سطح آب دریاچه،  و گسترش دامنه ی آن، که  بخشی از آذربایجان و کوردستان را تهدید می کند.

باز گذاشتن دست کارگزاران وزارت کشاورزی و جهاد سازنده گی در صدور بی رویه ی اجازه ی حفر چاه های عمیق و بیرون کشیدن آب های زیرزمینی برای کشت گندم،  که هم اکنون با ته کشیدن ذخیره ی آبی، شمار زیادی از این چاه ها، این جا و آن جا، به بن بست رسیده  است،  به نوبه ی خود نشان دیگری است از بی خردی برنامه ریزان  دست گاه مدیریت سردار ویران گری! ذخیره ی آبی که می توانست صرف بازسازی جنگل های ویران شده  و توسعه ی درخت کاری و ایجاد جنگل های تازه گردد.

 آیا هاشمی رفسنجانی، به عنوان دولت مردی که بیش از هر دولت مرد دیگری، در دگرگونی های چهار دهه ی پس از انقلاب نقش داشته است، شایسته ی عنوان  سردار سازنده گی است، و آیا در این چهار دهه، در کشور ما سیاست سازنده گی  به معنای واقعی به اجرا در آمده  و ادعای توسعه ی مناطق محروم  و  بازسازی مناطق جنگی  واقعیت دارد و  در میان زمام داران جمهوری اسلامی، شخص رفسنجانی  کشور را به مرز شکوفائی رسانده است؟

در طی چهار دهه ی گذشته رهبران جمهوری اسلامی دست به اقداماتی زده اند. شبکه ی برق رسانی گسترش یافته و شاید ده هزار روستای کشور را پوشش داده اند. شبکه ی گازرسانی به نوبه ی خود گسترش بیش تری یافته و شهرستان های زیادتری  را در بر دارد. به برکت کشفیات جهان مدرن هم  هر ایرانی هم  می تواند  یک تلفن هم راه در در دست داشته باشد.  اما بی گمان پشت سیاست گسترش شبکه های انتقال گاز و برق و تلفن سودسرشار مافیای اقتصادی نهفته است، همان گونه که توسعه ی جاده ها و گسترش راه سازی در خدمت جنگ بود و گسترش بازار مصرفی!

اما مناطق جنگی پس از سی سال هنوز هم بازسازی نشده و  جمعیت شهرها و روستاهای ویران شده، در پی  کوچ تاریخی خود، از بازگشت خودداری نموده اند، بدون آن که جای گزین شده باشند. آیا به مناطق محروم توجه شده است؟ کدام یک از استان های کشور هنوز هم محروم نیست؟ سیستان و بلوجستان، خراسان بزرگ، کوردستان، کرمان شاهان،  لرستان، استان های ساحلی جنوب، یا حاشیه ی کویر؟  استان های آذربایجان، یا تهران بزرگ و کرج با آلونک نشینانان و تازه گی ها گورخواب های استان های مرکزی!

به هر نقطه که نگاه کنی، در مقام سنجش، وضعیت ساکنان منطقه نسبت به گذر زمانی چهل ساله  دگرگونی زیادی نیافته و وضعیت معیست در مناطقی  از کشور، به مراتب بدتر شده است. هنر رفسنجانی این بوده که به استان کرمان توجهی داشته باشد. کارخانه مونتاژ خودرو سازی را به این استان انتقال دهد که با توجه به این که بازار اصلی خودرو در تهران و شمال کشور است، هزینه ی انتقال بالائی دارد و انتقال خودروها به بازار مصرف داخلی به آلوده گی محیط زیست می افزاید. اما در همین استان مورد توجه و نمونه ی بازسازی مناطق محروم، با وجود دریافت کمک های هنگفت داخلی و خارجی، شهر ویران شده ی بم و روستاهای ویران شده ی اطراف  آن، در زلزله ی پانزده سال پیش، هنوز بازسازی نشده است.   

هر چند تمام خراب کاری ها و یرانی کشور و ورشکسته گی مالی و اقتصادی دولت و ظهور باندهای مافیائی را نباید تنها به حساب هاشمی گذاشت. زیرا هم شخص خامنه ای و هم جانشینان هاشمی، به ویژه باند محمود احمدی نژاد، در مقام اجرائی کشور، در تداوم غارت گری میلیاردها دلار ارز ناشی از فروش نفت و گاز و تداوم  ویران گری مشارکت دارند  اما سهم  وی به عنوان آغازگر این فرایند شوم عمده تر است.

در حوزه ی صنعتی، پالایش گاه آبادان که پیش از انقلاب عنوان بزرگ ترین پالایش گاه خاورمیانه و هفتمین پالایش گاه جهان را داشت، بیست و هشت سال پس از پایان جنگ هنوز هم بازسازی نشده و کشور ایران به عنوان یک صادرکننده ی مهم نفت خام، یکی از وارد کننده مهم بنزین و نفت سفید جهان است. صنایع نساجی کشور که در آستانه ی انقلاب در مرز خودکفائی بود، از میان رفته است. کارخانه ها و کارگاه های  پارچه بافی و ریسنده گی،  یکی پس از دیگری بسته می شود. ماشین آلات آن ها به عنوان آهن قراضه بیرون ریخته می شود و محل کارخانه ها،  به ساختمان سازی اختصاص می یابد. صنایع قندسازی کشور هم که مانند  نساجی در مرز خودکفائی بود و سخن از تولید سالانه ی دو میلیون تن شکر می رفت،  به همین سرنوشت گرفتار آمده است. زیرا انحصار واردات شکر، پارچه و کفش هر کدام به یک یا دو تن از آقاها و آقازاده ها واگذار شده و تامین سود سرشار آنان،  با ادامه ی تولیدات داخلی در تناقض است.

 صنعت راه آهن هم چنان راکد مانده  و شبکه های راه آهن محدود، و هم چنان یک خطی، با سوخت  دیزلی  است و بهره برداری مافیای سپاه از این محدود شبکه ها هم به قصد تجارت مجاز!  صنعت خودرو سازی، با پیشینه ی پنجاه سال مونتاژ، هم چنان در مرحله ی مونتاژ است و از ریخته گری،  موتورسازی  و قطعات اساسی خودرو خبری نیست. با وجود دوهزار و پانصد کیلومتر مرز دریائی در جنوب کشور و پانصد کیلومر در شمال، صنعت ماهی گیری هنوز جائی در اقتصاد کشور و تامین بخشی از تغذیه شهروندان را ندارد. دام پروری هم وابسته به واردات علوفه و خوراک دام است و کم بود، گوشت، شیر و لبنیات هم چون چهل سال پیش، هم چنان یک مشکل لاینحل!    

از ده ها شاخص صنعتی جهان امروز، حتا در یک رشته هم، به خود کفائی نرسیده ایم تا چه رسد به این که در رقابت جهانی جائی داشته باشیم. در رشته هائی که طرفیت اش را نداریم، سخنی نمی تواند در میان باشد اما در جاهائی هم که امکانات و طرفیت اش را هم داریم در این چهل سال کاری نکرده اند. برای نمونه در صنعت پتروشیمی وابسته به نفت و گاز و صنعت شراب سازی در کشوری با تنوع صدگانه ی انگور که می تواند در جهان یکی از بزرگ تولیدکننده گان شراب  باشد، شرابی که به تاکستان ها وابسته است و  در کشوری دچار کم آبی، که  ظرفیت گسترش تاکستان های دیم و بی نیاز از آبیاری بالا است! اما سیاست اسلام گرائی، کشور را از این امکان هم محروم ساخته است. صنعتی که می تواند سالانه میلیلیاردها دلار ارز نصیب کشور سازد و صدها هزار شغل تازه ایجاد کند.  از سی استان کشور، حتا یک استان را هم  نمی توان یافت که ادعا نمود به شکوفائی رسیده است، حتا استان های آباد و سرسبزی  چون گیلان و مازندران، یا تهران و البرز، پس این عنوان سردار سازنده گی را چرا به ریش کوسه ی رفسنجانی بسته اند.

باند مافیائی سپاه که بر همه ی ارکان اقتصادی و مالی کشور چنگ انداخته است محصول مشترک دوران طلائی ائتلاف هاشمی ــ خامنه ای به شمار می رود. زیرا هاشمی سرداران اموزش ندیده ی سپاه، بسیج و امنیتی ها را به عنوان شریک اقتصادی به میدان آورد و خامنه ای در رقابت با وی، بر دوش شمار هر چه بیش تری از آنان، ستاره های درشت و بر سینه های شان مدال های پهن چسباند و چند دوجین سردار تازه  را به رژه انداخت.       

نکته ی پایانی این که سیاست درهای باز اقتصادی، سیاست خصوصی سازی و خودمانی سازی های  رفسنجانی، جدای از ویرانی کشور،  کوچ روستائیان و نابودی بیست هزار روستای کشور، بالابردن میزان بی کاری در یک سده ی اخیر، گسترش فقر و ایجاد شکاف ژرف طبقاتی به بار آورده است و  در حوزه ی آموزشی به مراتب فاجعه بارتر است. بی جهت هم نیست که در تمام بیانیه های کانون صنفی معلمان  بر تاثیر فاجعه بار طبقاتی بودن آموزش کشور انگشت می گذارند و خواستار پایان دادن به آموزش طبقاتی کنونی هستند.

اجازه ی مشارکت بخش خصوصی برای سرمایه گذاری در آموزش کشور، از جانب رفسنجانی، با تشکیل دانش گاه آزاد و دیرتر دانش گاه پیام نور در آموزش عالی آغاز شد، در اجرای این سیاست،  در سطح دانش گاهی،  دکه هائی گشوده شد  برای مدرک سازی و صدور مدرک داشن گاهی در قبال غارت جیب شهروندان، بدون آن که محلی برای اشتغال دارنده گان مدارک این گونه دانش گاه ها وجود داشته باشد؟ دانش گاه هائی به گستره ی کشور، از شهری بزرگ و کوچک،  تا شهرــ روستاها، برای پرکردن جیب شخص رفسنجانی و شریک های اقتصادی اش! اما اجرای این سیاست، در سطح آموزش دبستانی و دبیرستانی، به مراتب فاجعه بارتر است. میراث رفسنجانی در مشارکت بخش خصوصی در سطح آموزشی کشور را باید  فاجعه ی بزرگ ملی دانست. زیرا سوای از تحصیل بازماندن هفت میلیون کودک ایرانی در سال جاری، البته بر اساس آمار رسمی و به حساب نیاوردن ده ها هزار کودک و نوجوان افغانی، که بر اثر سیاست های نژادپرستانه رهبران دینی، پس از چند نسل هنوز بیگانه تلقی می شوند. و گرنه باید بیش از این رقم  هفت میلیونی باشد.

امروزه،  ما در ایران تحت فرمان روائی روحانیت، از کودکستان تا دبیرستان با یک آموزش به تمام معنا طبقاتی  و ستم گرانه مواجه هستیم و با چند نوع مدرسه و آموزش گاه به عنوان مغازه های دو نبش پول ساز! مدارس نمونه ی شاهد، مدارس نمونه ی نخبه گان، مدارس نمونه ی دولتی، مدارس نمونه ی خصوصی و ... اختصاص سهمیه مدارس نمونه، هم چون سهمیه دانش گاهی،  به بسته گان سپاه، امنیتی ها و بسیج! اخذ شهریه های گزاف در مدارس نمونه،  در بخش خصوصی و حتا بخش دولتی! تا جائی که بسیاری از  کارگران، زحمت کشان و بیکاران، توان پرداخت شهریه ی دولتی و هزینه خوراک و پوشاک فرزندان دبستانی و دبیرستانی خود را ندارند. حال آن که تا ده سال پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی آموزش در سطح دبستان و متوسطه رایگان و همه گانی بود و مدارس از ما بهتران در دو دهه ی پایانی رژیم شاه، و دهه ی نخست فرمان روائی جمهوری اسلامی جای گاهی به  گسترده ای حجم کنونی را نداشت! بگذریم از این که با انقلاب فرهنگی بیش از صدهزار دانش جوی نخبه ی کشور از تحصیل باز ماندند و شمار زیادی از آنان اعدام شدند و یا سال ها در زندان ماندند و در سطح آموزش متوسطه و ابتدائی پنجاه هزار تن از به ترین آموزگاران و دبیران به جرم دگراندیشی تصفیه و اخراج شدند و اگر چه مسولیت ظاهری آن با رجائی و باهنر بود اما رجائی به عنوان رقیب بنی صدر تحت پشتیبانی مثلث شوم بهشتی، رفسنجانی، خامنه ای بود.        

راستی با این کارنامه ی درخشان هاشمی،  نباید به ابلهی کسانی خندید که در چند دور گذشته، و هر بار به بهانه ای فریب او را می خوردند. در دوران ریاست مجلس یک جور  برای او هورا می کشیدند، در دوران ریاست جمهوری اش به  گونه ای دیگر و  پس از پرتاب شدن اش از دربار خلیفه  به سامانی  دیگر  و  در هر شرایطی  و هنور هم برای او و اقدامات اش  آوازه گری می نمایند که انگار قهرمان چپاول گری، راست راستی سردار سازنده گی و امیرکبیر ثانی بوده است!   

مجید دارابیگی

پانزدهم ژانویه ی ۲۰۱۷