بازگشت به نوستالژی: تحلیف ریاست جمهوری دونالد ترامپ


                                        دکترسیروس بینا – ترجمه:
پروین اشرفی

 

 

   "در زمانه ی فریب جهانگیر، گفتن حقیقت یک عمل انقلابی است." جورج اورول 


زمانی که کل زرادخانه سیاست خارجی نسنجیده و تهاجمی، توسط یک قدرت رو به افول بی خبر از اضمحلال قریب الوقوع خویش، در نا امیدی مطلق و بدون دستاورد مستقر میگردد، ابتداء به خودستایی و نمایش متوسل میشود، و سپس بطور ناگهانی و تبه کارانه ای با خودزنی و مثله کردن جدی خود، به خویشتن باز میگردد. این مستمسکی کلاسیک است که دلایل جوراجوری را برای ناکامی کاندیداتوری هیلاری کلینتون و در نتیجه دست پاچگی حکومت سیاسی ایالات متحده و دنبالچه آن در رسانه های مسلط، به صدا در می آورد. این امر باید طلوع زودگذر دونالد ترامپ، پوپولیسم وی و موفقیت او در اجاره ی چهارساله ی ملکی مجلل در آدرس شماره 1600 خیابان پنسیلوانیا در واشنگتن را مختصرا توضیح بدهد. مطمئنا شعار "ما عظمت را به آمریکا دوباره برمیگردانیم" خود همزاد و مُبیّن سقوط تاریخی آمریکا از زمان فروپاشی پاکس آمریکانا (1945-1979) می باشد. به رسمیت شناختن این چنین تحولی به خودی خود یک حرکت رادیکال است. 


سرانجام لحظه مهم فرا رسید. شعار "عظمت را به آمریکا دوباره برمیگردانیم" در حال حاضر در مرکز صحنه است. افراد تیم مخرب و بنیانکن کابینه پیشنهادی دونالد ترامپ اکنون در انتظار تأیید خود از سوی سنا هستند تا به کار مشغول شوند. اکنون دونالد جِی ترامپ رئیس جمهور ایالات متحده است. و هر سه قوه دولت در دست یک حزب است – حزبی که از زمان ریاست جمهوری ریگان تاکنون ظاهرا تا سطح یک جمع مدافع سیاست های عقب افتاده ای که در تاریخ به تعلیق درآمده اند، تنزل یافته است. حزبی که زمانی به مناسبت تعلق به آبراهام لینکلن به خود می بالیده است، خیلی ساده، این حزب توسط شخصی که هرگز تعلق یا تعهدی به آن نداشته   اکنون به تصرف درآمده است. جورج سوروس البته علاقه دارد او را یک "غاصب" خطاب کند. پیام های ترامپ البته کماکان حول محور : "عظمت را به آمریکا دوباره برمیگردانیم" دور می زند. این "دوباره" ، هم بیان تأییدی است بر بازگشت به گذشته ای که درخشان می نماید، نه زمان کنونی که آمریکا از خانی و قدرقدرتی افتاده است، و هم امکان بازگشت محتمل به دوره عدم حقوق مدنی از لحاظ سیاست داخلی، و هژمونی، رهبری و بدون معارض (بطور مثال، در عصر پاکس آمریکانا) از نظر سیاست خارجی. 

عقب گرد تاریخی یا بازگشت بی باز گشت؟ 


برخلاف عقل متعارف و علیرغم لفاظی های آقای ترامپ، به نظر نمیرسد ریاست جمهوری وی با انزواطلبی آمریکا خوانایی داشته باشد. دید ترامپ بیشتر با چرخش به آن زمانی متمایل است که ظاهرا قرار است آمریکا را به سال های دهه ی 1950 ببرد، یعنی عصری که در آن بگبر و ببند افراد و محاکمه ی آنان تحت عنوان عوامل خارجی (منظور دولت اتحاد شوروی) توسط یک سناتور دون پایه از ایالت ویسکانسون نیز در اوج خود بود. و سیاستی خارجی که در لوای نظام اکنون فرو فتاده ی پاکس آمریکانا ،که بطور یک جانبه در رابطه با کودتا های بسیاری بر علیه دولت های انتخابی مردم در کشورهای در حال توسعه جهان، و با هزینه ای ناچیز، در جریان بود – دوره ای که بعنوان عصر طلائی آمریکا مشهور است. اکنون برخی حتی از این وحشت دارند – و آنهم به دلایل درست – که دولت ترامپ ممکن است از نظر نژاد پرستی، جنسیت ستیزی و روابط اجتماعی ما را به دوره قبل از جنگ های داخلی آمریکا در اواسط قرن نوزدهم برگرداند. طنز تاریخ در اینجا حکایت از تشابهاتی با جورج اورول 1984 (کتاب معروف این نویسنده) و سرنوشت آمریکای 2017 می کند. 

حزب دیگر نیز چندان هم بی تقصیر نیست. دموکرات ها نه تنها با جنایات جنگی دولت بوش – چینی در عراق و افغانستان کنار آمدند، بلکه آنها نیز با رویدادهای خونین ناگوار در لیبی، سوریه، یمن، اوکرائین، این چرخه را کامل کردند، در حالیکه از چند سیاست نسبتأ خوب، در رابطه با کوبا و ایران، میتوان نام برد. بطور کلی، دولت اوباما آنچه را که کابینه ی بوش – چینی به مثابه یک دولت پارانوئیک / پلیسی در آمریکا تشکیل داده بودند، به ارث برد و البته نیز به آن کمک کرد. دست های هیلاری کلینتون در جبهه سیاست خارجی، بویژه در لیبی (و در رابطه با سرنگونی خونین کلنل قذافی)، خونین است. کلینتون وزیر امور خارجه اوباما، در رابطه با سرنگون کردن دولت قذافی و کشتن او، امپراطورمآبانه، این چنین لاف می زند :"ما آمدیم، ما دیدیم، او مرد." واقعیت این است که دولت اوباما به روس ها در شورای امنیت سازمان ملل قول داده بود که اگر آنها با "منطقه پرواز ممنوع" در لیبی توافق کنند (یا رأی ممتنع بدهند)، از سرنگونی قذافی خودداری خواهند کرد. بهمراه اشتیاق ژولیوس سزار مآبانه ای که کلینتون از خود نشان داد، دولت اوباما وعده خود را شکست. همانگونه که بخوبی آشکار شده است، اخیرا رئیس جمهور اوباما پشیمانی و تأسف خود را نیز از دخالت در لیبی ابراز داشته است. 

سهم کلینتون وزیر امور خارجه در رابطه با دخالت بیجا در کودتا علیه ویکتور یانوکوویچ در اوکرائین (از طریق دخالت مستقیم ویکتوریا نولند، نئو کان شناخته شده) نیز ناچیز نیست. باز هم بگویم، همانطور که مستند شده است، این گام اولیه سرانجام به سقوط دولت یانوکوویچ و هرج و مرجی منجر گشت که قدرت گیری دولت اولترا راست در کیِف و همه پرسی پر سر و صدا در شبه جزیره ی کریمه را به همراه آورد. همه پرسی ای که بعدا راه را برای تهاجم و اشغال دولت روسیه هموار نمود.


شکاف عمیق 


دموکراتهای طرفدار کلینتون با شرط بندی بر روی اسب لنگ، نتیجه انتخابات را کاملا غلط محاسبه کردند. آنها این واقعیت را نادیده گرفتند که کشور (هم در بخش چپ و هم در بخش راست) در صدد تغییر، با استفاده از هر گونه وسیله ی ممکن، می باشد. دموکراتهای طرفدار کلینتون شکاف عمیق در نابرابری درآمد را، که با قطب بندی های سیاسی بنیادی همراه بود، نادیده گرفتند. آنها با حمله به سناتور برنی ساندرز، مغرورانه به همان شیوه ی کار و تاکتیک های همیشگی متوسل شدند. ساندرز، این کاندیدای از قرار معلوم با ثبات و مورد علاقه ی بسیاری از شهروندان آمریکائی، که ممکن بود دونالد ترامپ را شکست بدهد، با نهایت خصومت در معرض کلک های ناعادلانه، غیراخلاقی و در واقع غیرقانونی در دوره مقدماتی قرار گرفت. باید از ویکی لیکس بخاطر آشکار ساختن همه این داستان های واقعا غم انگیری که توسط کمپ کلینتون و حزب دموکرات صورت گرفت تشکر کرد، این حزب نیز در حال حاضر در شرف از هم پاشیدگی است. به همین خاطر، آنهایی که برای واقعیت و در مورد علت و اثر آن دل میسوزانند، بر این باورند که فخر جاهلانه و اعتماد به نفس خام دموکرات ها، نامزد مناسب آنها، یعنی سناتور ساندرز، را قربانی کرد. سرانجام استفاده از عبارت "جمعیت بی سر و پا و رقت انگیزها" (اشاره به طرفداران ترامپ) توسط هیلاری درمانده، همان چیزی بود که بالاخره او را به شکست کشاند. 


تحلیف دونالد جّی ترامپ به پایان رسیده است و او اکنون رسما چهل و پنجمین رئیس جمهور ایالات متحده است. عواملی که منجر به کمپین ظاهرا موفقیت آمیز وی برای ریاست جمهوری گردید متعدد، متنوع و چند بعدی می باشند و مورخان در مورد آنها در سال ها و دهه های آینده بحث بسیار خواهند کرد. با این وجود، روشن است که شبح تغییر در جریان است و اکثریت قابل توجهی در طیف راست و در طیف چپ هر دو در حال به چالش کشیدن وضعیت موجود می باشند. پاکس آمریکانا در اواخر سال های دهه ی 1970 سقوط کرد، اما اثرات تدریجی این سقوط، هم در عرصه داخلی و هم در عرصه خارجی هنوز وجود دارد. واقعیت این است که در تمام این ها هیچ نشانه ای از استثناگرایی آمریکایی وجود ندارد. تغییراتی که در چند دهه گذشته رخ داد، ما را فراتر از پاکس آمریکانا (به عنوان جهانی در لوای آمریکا) و نیز فراتر از استثناگرایی آمریکایی برده است. اکنون ایالات متحده در پروسه سیاست نوین جهانی همانقدر عادی است که هر ملت دیگر. 
ایالات متحده در عرصه سیاست خارجی همان چیزی نیست که قبلا بود، اگرچه نیروهای واپس گرا و مرتجع همچنان بر ایجاد "عظمت دوباره" اصرار میورزند. در عرصه داخلی، شکاف عمیق در نابرابری اقتصادی، قطب بندی سیاسی، سیاست های مضر نژادپرستی آشکار و "برتری نژاد سفید"، حمله به زنان، اسلاموفوبیا و سایر بیماریهای مزمن اجتماعی اکنون آشکارا نمودار شده اند. این انتخابات نقاب صحت سیاسی را درید و تقریبا همه ی آن ابهاماتی که محتاطانه در تحت روابط نژادی در آمریکا قرار داشت را کنار زد. دونالد ترامپ پیام آور منحصر بفردی است که این آتش ها را مُصرّانه از زیر خاکستر به منصه ی ظهور گذاشته، و نیز خود اکنون بعنوان رئیس جمهور پیک آمریکای تکه پاره و تقسیم شده است. و بدین ترتیب تمام این کلیّت در مقابل چشمان ما برهنه است. این ملت (و تلویحا دولت ایالات متحده) در مقایسه با هیچ ملت-دولتی در جهان مستثنی نیست؛ هژمونی برای آمریکا از پیش مقدر نشده است، زیرا هژمونی تابع شرایط تاریخی ویژه ای است؛ و مهم تر از همه، با استناد به تاریخ بی بازگشت گذشته، امروز نمی توان آمریکا را در خور قابلیت اداره ی سیاست جهانی و رهبر نظام پسا پاکس امریکانا دانست؛ و بالاخره،ب برای آمریکا اینکه چه میتواند و چه نمیتواند در عرصه سیاست داخلی و همچنین در عرصه سیاست خارجی انجام دهد، محدودیتی عظیم وجود دارد. 
بنابراین، "عظمت را به آمریکا دوباره برمیگردانیم"به ناچار به این چنین محدودیت ها و مرزهایی بستگی دارد. ایالات متحده یک قدرت رو به افول است و انتخاب دونالد ترامپ نیز اشاره ای است به چنین افولی که اکنون هر دو عرصه ی داخلی و عرصه ی خارجی را فرا گرفته است. ما تازه شروع کرده ایم به دست و پنجه نرم کردن با پسامدهای ناگوار سپری شدن قرن آمریکایی، همراه با نتایج دردناک انکار سقوط پاکس آمریکانا از اوائل سال های دهه ی 1980. در عرصه سیاست خارجی، البته تقریبأ تمام این عقب نشینی ها تا هم اکنون انکار ناپذیر بوده است. ممکن است زمان زیادی ببرد تا واقعیت فرو کاستن طبقه متوسط و جنگ طبقاتی پنهان در قالب نژاد پرستی آشکار، سکسیسم، بیگانه هراسی، اسلاموفوبیا، و دیگر اشکال تبعیض و تعصب به نام ناسیونالیسم و میهن پرستی، هضم شود. ضروری است کمربندهای خود را برای یک سواری ناهموار، پرتلاطم و خستگی ناپذیر به مصداق گفته ی رابرت فراست (شاعر نامدار آمریکائی) -"راه ناپیموده" ( (
The Road Not Taken- در این دوران ناخوشایند و نامعلوم محکم ببندیم.

 

   -------------------------------------

منبع:

متن انگلیسی مقاله سیروس بینا درباره پدیده ترامپ را میتوانید در لینک زیر در نشریه سوسیالیستی Bullet مشاهده کنید
http://www.socialistproject.ca/bullet/1361.php#continue