بن بست نظام و پائیز پدرسالار

"گابریل گارسیا مارکز"، نویسنده ی به نام کلمبیائی و برنده ی جایزه ی ادبیات نوبل ۱۹۸۲، در میان نوشته ای ارزنده ی خود، کتابی دارد به نام "پائیز پدرسالار" که بر محور زنده گی سیاسی یک ژنرال کودتاچی می چرخدد. ژنرال کودتاچی  که در پی چند دهه دیکتاتوری، در سال های پایانی حکومت، با وجود این که پشم و پیله اش ریخته و کنترل اوضاع از دست اش در رفته، هنوز بر این پندار بی هوده به سر می برد که گویا  هنوز هم به تنهائی محور دولت است و  در نقش رئیس دولت زمام امور را در کف  دارد  و این دور و بری های  او هستند که گوشزد می نماید  ژنرال شما دیگر دولت نیستید، شما مظهر اقتدار نظام هستید. و اینک سید علی خامنه ای باید بپذیرد که در چند صباح پایانی عمر به عنوان مظهر اقتدار به مخده اش تکیه بزند.

کارنامه ننگین سید علی، در نقش یک ژنرال افتخاری عمامه به سر،   که فعالیت سیاسی خود را به عنوان نماینده ی خمینی در ضد اطلاعات ارتش تسلیم شده ی شاهشاهی آغاز نمود و به قدرت رسیدن اش پس از مرگ خمینی و احراز مقام  رهبری حکومت اسلامی را هم که مرهون توطئه ی سربازـ ژنرال عمامه به سر دیگری به نام  علی اکبر هاشمی است،  نباید متفاوت از کودتای  گروهبان ـ ژنرال ها در کشورهای آفریقائی، یا  سرهنگ  ژنرال ها  در کشورهای آمریکای لاتین  دانست، اما اینک پس از سه دهه که عبای  سیاه خمینی و عمامه ی  ژنرالی فرماندهی کل قوا هم چنان بر کله و گرده اش سنگینی می کند، در آستانه ی از کار افتاده گی و در خزان زنده گی، مانند قهرمان داستان پدرسالار مارکز، خود را هم چنان محور دولت می داند،  حال آن که دیرزمانی است با کسب مقام پدرسالاری، پاس دارـ  ژنرال ها، بچه آخوندهای از راه رسیده  و آقازاده های متشکل در باندهای مافیائی، نظامی، امنیتی کنترل اوضاع را از  کف اش ربوده اند.

سخنان پدرسالار در دیدار با دانش جویان عضو انجمن های سلامی و بسیج،  در روز یک  شنبه چهاردهم خرداد ماه سال جاری که به مناسبت سال مرگ روح اله خمینی رهبر پیشین حکومت اسلامی  ادا نمود را باید نشانه ی بارزی از  پائیز پدرسالاری ژنرال پیر عمامه به سر  و بن بست همه جانبه ی نظام  خشن و سرکوب گر تحت فرمان اش  دانست که پس از چهار دهه زوال تدریجی به نقطه ی پایانی و تاریخی خود می رسد.

شماری از دیکتاتورها از آن چنان استعدادی  برخوردارند که می توانند با انجام مانورهای زیرکانه و  سیاست یکی به نعل،  یکی به میخ، مریدان و هواداران را بر محور خود نگه  دارند. خمینی در این مورد نمونه ای بود که می توانست با  اشراف همه جانبه، بدنه ی نظام را طی یک دهه ی پرآشوب، در مسیر خشن ترین شیوه های سرکوب یک جنبش توده ای برآمده  از انقلاب سال پنجاه و هفت یک پارچه نگه دارد  و تنها کسانی را از دایره ی قدرت و حوزه ی حکومتی  پرت می ساخت و یا از اطراف خود می راند که با قاطعیت در برابر اقدامات  او می ایستادند. اما در مقام سنجش، سید علی  نه به اعتبار سلسله مراتب روحانیت و نقش مرجعیت،  نه به اعتبار پیشینه ی سیاسی و نه به اعتبار زیرکی و اقتدار شخصیتی، از چنین توانائی و چنین استعدادی برخوردار نیست  و با بروز ناخشنودی های خود، و واکنش های شتاب زده  و کینه توزانه،  که گاه جنون آمیز می نماید، هم تضاد بالائی را تشدید می سازد و هم این که خود را با نوشیدن جام های زهر پیاپی، رسواتر می سازد.

 در انتخابات سال هفتاد وشش که نظر به علی اکبر ناطق نوری داشت و ورای اراده ی وی، به جای علی اکبر ناطق نوری، محمد خاتمی سر از صندوق انتخابات ریاست جمهوری در آورد و نخستین جام زهر سر کشید، از آن جا که هاشمی رفسنجانی را عامل شکست برنامه ی خود و نوشاندن جام زهری می دانست که در سمت رئیس جمهور وقت، با جلوگیری از  تقلب به سود ناطق نوری به وی نوشانده است، آن چنان کینه ای شدیدی  بروز  داد و طی دو دهه،  دار و دسته های لومپن  سپاه و بسیجی و شخص  احمدی نژاد را به جان اش انداخت  که انگار نه انگار این هاشمی دوست دیرینه ای بود که او را پس از انقلاب از مشهد به تهران فراخواند و پس از مرگ خمینی با توطئه ای زیرکانه بر تخت خلافت و ولایت نشاند اما در همان انتخابات دامنه ی انتقام و انتقام جوئی  وی فراتر از شخص هاشمی، دامن گیر کرباسچی شهردار اصلاح طلب تهران و شهرداران نواحی چندگانه ی تهران شد و آنان را تحت شکنجه های وحشیانه ی پاس دار نقدی، فرماندهی نیروهای انتظامی وقت، ناچار به اقرار شهادت های دروغین ساختند تا کرباسچی را از سمت شهرداری تهران برکنار سازد.  زیرا روزنامه "هم شهری"، به عنوان روزنامه ی شهرداری تهران،  تنها نشریه ای بود که تبلیغات انتخاباتی خاتمی و اصلاح طلبان حکومتی را پوشش می داد.

در انتخابات سال هشتاد و هشت که میرحسین موسوی نخست وزیر دوران خمینی بر احمدی نژاد مورد توجه وی که می گفت نظرات آقای  احمدی نژاد به من نزدیک تر است، غلبه نمود، به یک باره  همه ی پرده ها را کنار زد  و با گستاخی زننده ای،  پیش از اعلام  شورای نگهبان،  محمود احمدی نژاد  را برنده ی انتخابات اعلام نمود و با فتنه خواندن اعتراضات دامنه دار میلیونی  در تهران، اصفهان، شیراز، کرمان شاه و چند شهر بزرگ و کوچک دیگر، دستور بازداشت شمار چندی از چهره های سرشناس اصلاح طلب را صادر نمود که پس از هفت سال هنوز هم زهرا رهنورد، میرحسین موسوی و مهدی کروبی به عنوان سران فتنه در حبس خانه گی به سر می برند.

در انتخابات مهندسی شده ی سال جاری هم که رقابت بین دو عمامه به سر بود و می بایستی ژنرال پیر به عنوان مظهر اقتدار نظام،  نسبت به نتیجه ی انتخابات و گزینش هر کدام ز آنان بی تفاوت می ماند، با واکنش های شتاب زده  و انتقادات عصبی پیش از انتخابات و پس از انتخابات نسبت به  روحانی نشان داد که تنها به رئیسی نظر دارد و از این که نتوانسته است نامزد مورد تائید خود، ابراهیم رئیسی  را برکرسی پیروزی نشانده، در سمت ریاست جمهوری به ولیعهدی یا جانشینی احتمالی خود برگزیند، از تقلب در انتخابات سخن می گوید  و به یک اعتبار به تهدید جناح متقابل و شخص حسن روحانی رئیس جمهور کنونی و  برنده ی دوباره ی انتخابات می پردازد.  بی گمان منظور خامنه ای و رئیسی از تقلب، شیوه ی آوازه گری جناح متقابل و افشای پیشینه ی ابراهیم رئیسی نامزد مورد تائید  جناح های مافیای نظامی امنیتی کشور است. چهره ای که در رسانه های اجتماعی و روزنامه های وابسته به جریان های مدعی اعتدال، به عنوان  آیت اله اعدام انگشت نشان شده است.

سید علی از تقلب دم می زند! باید پرسید آسیدعلی  در کدام یک از انتخابات تاکنونی  جمهوری اسلامی فاکتور تقلب در کار نبوده، چه تقلب عریان قانونی و چه تقلب عریان غیرقانونی  که در این یک مورد در کار نباشد! چه تقلبی از این بالاتر،  که بر مبنای قوانین غیردموکوراتیک جمهوری اسلامی،  نیمی ازجمعیت کشور به عنوان زن، حق نامزد شدن برای سمت ریاست جمهوری، شهرداری و قضاوت  ندارد. نامزدهای اقلیت های ملی و مذهبی، کارگران، زحمت کشان و  دگراندیشان،  را به دور رقابت ها راه نمی دهند و با تیغ شورای نگهبان،  فراتر از غیرخودی ها، انبوهی از خودی ها را هم  کنار می زنند. البته منظور سید علی از اعمال تقلب، این تبعیض های آشکار  و قیف تنگ شورای نگهبان نیست. منظور ایشان از تقلب، جلوگیری از تقلب است. که چرا به پاداش سی و شش سال آدم کشی، به جای حسن روحانی، ابراهیم  رئیسی  را با بیست و چهار میلیون رای بر کرسی ریاست جمهوری ننشانده اند! مگر تقلب از این هم بالاتر است که خامنه ای خود به عنوان آمر و مسول درجه ی اول ترورهای برون مرزی و درون مرزی و کشت و کشتارهای سه دهه ی گذشته و مباشرت در جنایات دهه ی شصت، تا پایان عمر  به سمت رهبری نظام لم بزند  و مامور دست نشانده اش، با دریافت عنوان افتخاری  "آیت اله اعدام"  به مهره ای سوخته بدل شود  و نتواند  با کسب کرسی  ریاست جمهوری،  مهره ی ذخیره ای برای آینده ی نظام و جانشینی وی  باشد   

سید علی با زدن نیشی به روحانی، که  او هم در پشت پرده و سمت های دیگر در امر سرکوب، مسولیت دارد  نقبی می زند به دهه ی شصت که جای قاتل و شهید عوض شده است . به بیان گوهربار ایشان، در این دهه، یعنی دهه ی شصت، هفده هزار تن از پاس داران و مهره های رژیم و امت همیشه در صحنه، توسط اپوزیسیون شهید شده اند. البته بچه آخوندی از نورسیده ها به نام  "سعیدی"، در سمت نماینده ی خامنه ای در سپاه پاس داران، آمار فرمایشی رهبر را به رقم سی و چند هزار نفر اصلاح می فرمایند. بی چاره "گوبلز" که نمی توانست به گستاخی سعیدی برای پیشوا دروغ ببافد!

آخوندجماعت در دروغ گوئی شهره ی عام است و دروغ گوئی ضرورت وجودی این شغل به شمار می رود  و  از این روی به ندرت می توان آخوندی  یافت که در برخورد با دیگران، و در جمع عام و خاص ازدروغ گوئی بپرهیزد  و دروغ نبافد. دلیل این امر روشن است زیرا آموزش های دینی، شیوه ی تربیتی آخوندها و فرگیری انبوهی از خرافات  دینی و اعتقادی، نیازمند ذهنیت خودفریبی بیمارگونه ای است در ظاهر ناپیدا،   و از آن جا که اندیشه دین باوری در مادیت وجودی خود،  زمینه مادی و پژوهش علمی ندارد، متکی است بر روایات و  باید برای آن مبنائی تراشید.

از پای بندی و باور به وجود پیامبران،  تا امام تراشی شیعیان و تکیه بر کلام های راست و دروغ منتسب به آنان، از آخوندهای ما  و آوازه گران دینی ما  دروغ پردازانی می سازد که گاه خود هم به گفته های خود متوهم هستند و دروغ های خود را باور دارند. برای نمونه شمار زیادی از هزاران اخبار و روایتی که به هر مناسبتی  بر زبان آخوندهای عمامه سیاه و عمامه سفید ما  جاری می شود، حتا در چهارچوب باورهای خود آنان هم نمی گنجد  و خود از هر کسی بهتر می دانند که دروغ می گویند و یاوه می بافند.این شیوه ی رفتار آوازه گری دینی، در هم آوائی  با آوازه گری حکومتی ،  در گفتمان اجتماعی  و سیاسی آنان هم کارآمد است و گاه آن چنان عریان،  که فراتر از  دروغ گوئی، به  گستاخانه می نماید.

خامنه ای با اشاره به شکست انتخاباتی رئیسی به طور ضمنی می پذیرد که در پی سرکشیدن جام زهری که در انتخابات هفتاد و شش  و کوتاه آمدن از مساله ی غنی سازی آورانیوم برای دومین بار سرکشیده، با این ناکامی تن به سومین جام داده است. از مظلومیت ملت و ما نام می برد و از هفده هزار شهید ما!  کدام ملت؟ و  کدام ما؟ باید پرسید آسید علی مای شما کیست؟ که هفده هزار یا سی هزار شهید داده و چرا تا کنون این شهدای گران قدر خود را  با نام  و مشخصات و محل شهادت،  به امت همیشه در صحنه نشناسانده اید؟ و این قاتل کیست؟ که جای شهدای شما را غصب نموده و به جای آنان نشسته است؟  نکند که  شیخ ابراهیم رئیسی  را هم  آن چند هزار اعدامی سال شصت و هفت، با درجه ی حجت ال اسلامی شهید ساخته اند و ایشان پس از نوشیدن شربت شهادت به درجه رفیع "آیت آله عدام" ارتقا یافته است! .

منظور سید علی در مقام مرجعیت و پیشوائی شیعیان جهان، از قاتل، انبوه انسان های مبارزی است که پس از بازداشت و کاربرد  انواع شکنجه های وحشیانه سال ها به بند کشیده شده اند و بیش از بیست هزار تن از آنان را با محاکمات کوتاه چند دقیقه ای و یا حتا بدون محاکمه  از سلول ها بیرون کشیده، تیرباران نموده اند. جان باخته گانی که  هنوز هم از افشای نشانی مکان خاک سپاری  شمار زیادی از آنان خودداری می ورزند.و گلزار خاوران در تهران هنوز هم شاهد درگیری شماری از هفده هزار شهید چماق دار و ژس به دست خامنه ای با بسته گان جان باخته های بی مزار است. !

باید از سید علی و نوچه اش سعیدی، گوبلز جمهوری اسلامی،  حجت اسلام و سپاه پاس داران پرسید.کدام ما، شهید است و کدام ما قاتل؟ مائی که هنوز بر مسند قدرت و حکومت است و در پایان جنگ با عراق و شکست رسواآمیز در برابر صدام،  پنج هزار زندانی سیاسی را که دوران محکومیت خود را گذرانده  و یا می گذراندند، با  پرسش های ساده ی تسلیم یا مرگ، به چوبه ی دار بسته،  یا مائی که ارزنده ترین رهبران و چهره های مبارز و فداکاراش را از دست داده است؟

ادعای خامنه ای و سعیدی دایر بر شهادت هفده هزار، یا  سی و چند هزار شهید دولتی در برابر اپوزیسیون چه مبنائی می تواند داشته باشد؟  رژیمی که بیست و هشت سال پس از پایان جنگ برون مرزی با عراق، هنوز هم آآمار دقیق یا تخمینی تلفات نظامی و غیرنظامی هشت ساله ی جنگ با عراق را منتشر نساخته، شمار تلفات درون مرزی را از کجا به دست آورده.است؟ نمی توان گفت از دهان شان پریده!

وقتی که علی اکبرهاشمی  در سمت فرماندهی قرارگاه کربلا، و ریاست مجلس شورای اسلامی در روزهای پایانی جنگ، در یک نشست علنی مجلس  که از رادیو و تلویزیون دولتی پخش می شود، در برابر اظهارات  یک نماینده  که از هفتصد هزار قربانی و شهید جنگ نام برد، با پوزخند می گوید  ایشان کمی کم لطفی فرمودند  و تلفات ما را ده برابر ساختند! ما تلفاتی به میزان هفتاد هزار داشتیم. البته که  خود هم می دانست که دروغ می گوید  و تلفات  جنگ را با هر جرح و تعدیلی باید در مرز همان رقم  هفت صد هزار دانست! اما از آن جا که  رهبران جمهوری اسلامی هشت سال  شعار می دادند جنگ جنگ تا پیروزی، برای پیروز قلم داد کردن خود، م یباید رقم تلفات جنگ را از هفت صد  هزار به هفتاد هزار کاهش می دادند.  امروزه که جمهوری اسلامی و خامنه ای به پایان خط نزدیک شده اند و به شهیدنمائی نیازمندند  چرا تلفات خودی را در برابر سازمان های انقلابی  چند صد برابر نسازند.  مگر رهبران و کارگزاران جمهوری اسلامی از دروغ گوئی و دروغ پردازی شرمی، یا ابائی  دارند.

خامنه ای در همین سخن رانی  با اشاره به انتشار و پخش نوار گفت و گوهای آیت اله منتظری با تیم مرگ که در سال گذشته از جانب احمد منتظری انجام گرفت، یک بار دیگر  با گستاخی  و دریده دهنی به آیت اله منتظری می تازد و مثل خمینی او را ابله و بی خرد  می نامد  که چرا از تجدید محاکمه و اعدام های ضربتی زندانیان سیاسی توسط حجت ال اسلام های گروه اعدام ،  نیری، اشراقی، پورمحمد و رئیسی انتقاد نموده   و رو در روی امام ایستاده است

بی گمان دهه ی شصت در آینه ی تاریخ ایران، به عنوان دهه ی نسل کشی جمهوری اسلامی فراموش نخواهد شد و با شهیدنمائی و یاوه سرائی نمی توان به چشم توده ها خاک پاشید  و با فراافکنی،  ننگ  نسل کشی را از دامن رهبران جمهوری اسلامی  و به ویژه، شخص خمینی، هاشمی و سیدعلی  زدود.  با کتمان حقایق، و  وارونه جلوه دادن جای گاه قاتل و شهید  و  دروغ پردازی های گوبلزی، می توان خود را فریب داد اما نمی توان از زیر بار مسولیت شانه خالی نمود و یا خود را از این جنایت تاریخی مبرا دانست و  اگر  در جریان انتخابات ریاست جمهوری امسال،  بخشی از شرکای دیروزی و امروزی  که خود در تمام جنایت های دهه ی شصتُ  دستی به آتش داشته اند،  نسل کشی سال  شصت  و هفت را برجسته می سازند، این اقدام نه از موضع  رشادت سیاسی، یا درک حقیقت جوئی و انتقاد از خود و حکومت،  که از موضع رقابت و برخاک مالیدن پوزه ی رقیب تازه نفسی است که با  پشتوانه ی این آدم کشی  به میدان آمده است.

نباید پنداشت که فراخوان ابراهیم  رئیسی، چهره ای  بدنام و  بدون تجربه ی سیاسی و  اداری  به میدان رقابت انتخابات مهندسی شده، تصمیمی شتاب زده و بدون حساب و کتاب بوده است. این تصمیم جمعی باندهای مافیائی نظامی ـ امنیتی،  سوای گرم ساختن بازار انتخابات و کشیدن توده های میلیونی به پای صندوق های رای، کسب اعتبار برای شخصیتی  است که می خواهند در هرم حکومتی جانشین خامنه ای سازند و یا دست کم یکی از اعضای احتمالی شورای جانشینی وی، و  هم  این که  حضور وی در هرم قدرت نشانه ای باشد  از تشدید فشار  و شمول گسترش دامنه ی سرکوب بر مدعیان اصلاح طلبی و اعتدال گرائی برای ایجاد یک پارچه گی در بالا، به همان گونه که  پس از مرگ خمینی به اجرا در آمد.

اما اوضاع در ایران و منطقه آن چنان دگرگون گشته، که مرگ خامنه ای به وارونه ی مرگ خمینی بدون زلزله نخواهد بود.زیرا اگر چه  در دو دهه ی گذشته، در نقطه مقابل تمامیت خواهان، که از شخص خامنه ای به نام رهبر و ولی فقیه مسلمین،  پیامبر و نیمه خدائی ساخته اند برای تداوم سکوت گورستانی بر کشور؛  چهره هائی مانند علی اکبر هاشمی، مهدی کروبی، بهراد نبوی، محمد خاتمی، حسن روحانی و دیگرانی، از مدعیان اصلاح طلبی و اعتدال گرائی، تضمین  بقای نظام ولایتی جمهوری اسلامی را در گرو کاهش دامنه ی سرکوب توده ای و پرهیز از تشتت درونی  دانسته،  خواهان تعیین حوزه ی اختیارات رئیس جمهور در برابر رهبر و  مقامات انتخابی  در برابر مقامات انتصابی  شده اند.

جریان های میانی حاکمیت، تعیین چهارچوب اختیارات مقام رهبری، پای بندی مقام رهبری به قوانین و اعمال محدودیت دوره ای رهبری، امکان  گزینش یک شورائی رهبری پس از مرگ یا از کار باز ماندن خامنه ای، تضمین همزیستی مسالمت آمیز جناح بندی های درون حکومتی، تقویت نظام فراکسیونی و بدیل اپوزیسیون درونی را به عنوان یک ضرورت بنیادی برای بقای نظام، هم واره  توجیه و توصیه می نمایند.  جریان های مدعی اصلاح طلبی و اعتدال گرائی بیم آن دارند با قبضه ی همه جانبه ی قدرت در دست مقام رهبری و بنیادگرایان پی رو و هم پیمان او، در شرایط بحران کنونی که تمام خاورمیانه  در آتش جنگ های کور فرقه ای  و مذهبی می سوزد، تشدید فشار، چه بسا بر آتش خشم توده ها بیفزاید  و در پی یک شورش توده ای موجودیت رژیم با تمام جناح بندی های حکومتی آن چنان در خشم توده ای بسوزد که  نه از تاک نشان  و نه از تاک نشان!

اما خامنه ای هم چنان به شنل ژنرالی خود می اندیشد و  در این سخن رانی با به کار بردن اصطلاح نظامی "آتش به اختیار"، از بسیجی ها می خواهد که خود دست به کار شوند و منتظر فرمان از بالا نباشند. تفاوت خامنه ای با خمینی در این است که خمینی در وصیت نامه ی خود که شش سال پیش از مرگ اش انتشار داد و توسط فرزنداش احمد خمینی  در نشست خبره گان در مرداد ماه سال شصت و دو خوانده شد، از جوانان غیور درخواست می نماید  که اگر بی بند وباری دیدند و یا گرایش غرب گرائی  از مسولین مملکت بخواهند که جلوی آن ها را بگیرند و اگر مسولین کاری نکردند، آن گاه خود دست به کار شوند. اما خامنه ای از آن جا که با این انتخابات و نومیدی از شکست رئیسی،  امید خود را برای اداره ی امور از دست داده،  قدمی جلوتر می گذارد و با خطاب قرار دادن بسیجیان، می خواهد که  آنان بی  واسطه وارد عمل شوند و خود به شیوه ی تروریست های داعشی آتش کنند. اما  نه کشور ایران چین دوره ی مائوتسه تون است،  و نه خامنه ای،  مائوی سرخ  که علیه بخشی از شرکای تا کنونی انقلاب فرهنگی راه بیندازد. خامنه ای حتا "علی سامرائی" خلیفه ی خودگزیده به نام، "ابوبکر ال بغدادی" هم نیست که مریدان به فتوای او جلیقه ی انتحاری بپوشند.

معنای روشن پیام خامنه ای، در کاربرد آتش به فرمان،  تحریک و تشویق نیروهای  بسیجی و انجمن های اسلامی است  برای رو در روئی با روحانی و دولت آتی روحانی،  که خود از بیم تکرار روی دادهای سال هشتاد و هشت،  جسارت رو در روئی مستقیم با او را ندارد و این یعنی پائیز پدرسالار!

چند روز پس از ایراد این سخن رانی،  رخنه ی یک گروه کوچک تروریستی سه نفره به ساختمان مجلس شورای اسلامی و یک گروه دو نفره به مقبره ی خمینی و  تبادل آتش  چند ساعته ی آنان با ماموران امنیتی و انتظامی رژیم، اگر چه برای خامنه ای فرصتی پدید آورد  تا با  وابسته دانستن تروریست های داعشی به آمریکا و عربستان، برای آنان به عنوان عمل متقابل خط و نشان بکشد  و تلاش  روحانی برای گفت و گو با آنان را به چالش بکشد، اما این حادثه ی کوچک که خامنه ای ترقه بازی نامید،  نشان از آن دارد که از آتش به فرمان بسیجیان و سپاه  چیزی ساخته نخواهد شد. نیروئی که در برابر یک گروه تروریستی سه نفره آن چنان زبون است،  در برابر یک تهاجم نظامی برون مرزی  و یا یک شورش ریشه دار توده ای درون مرزی چه خواهد کرد؟

تروریست هایئ که بنا بر ادعای آخوند محمود علوی وزیر اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی  از  جوانان شهر کوردنشین پاوه مرکز اورامانات هستند، که بر اثر  سی و هشت سال حکومت خشن و سرکوب گر جمهوری اسلامی به آن چنان نومیدی و آن چنان  طغیانی رسیده اند که خود را به آب و آتش می زنند و به ارتجاعی ترین جریان اسلامی منطقه پناه می برند. جمهوری اسلامی بدون توجه به خواست های برحق و قانونی  کمینه ها(اقلیت ها) ی قومی و ملی، کورد، عرب، بلوچ، ترکمن و آذری، دایر بر کسب خودمختاری و حق تعیین سرنوشت،  هم چنان متکی به سرکوب، شکنجه و اعدام است و در طی سال های گذشته و سال جاری شمار زیادی از مبارزان کورد، بلوچ و اهل تسنن از جنوب کشور را به اتهام واهی تکفیری به جوخه ی اعدام سپرده و هم چنان با  اقدامات  بی خردانه ی خود  بر آتش نفاق دینی و جنگ شیعی و سنی می دمد.  به این اعتبار حکومت جمهوری اسلامی با حکومت داعشی و تروریست های داعشی تفاوت بنیادی ندارد. زیرا همان گونه که رهبران جمهوری اسلامی خود را مجاز می شمرند در عراق، سوریه، لبنان، یمن و بحرین جنگ سنی کشی راه بیندازند، شماری از اهل تسنن ایرانی هم خود را مجاز می شمارند در کنار داعش با نیروهای اعزامی حمهوری اسلامی بجنگند و یا جنگ را به درون مرزهای خود بکشانند.

نباید فراموش نمود که جمهوری اسلامی پس از روی کار آمدن سیاست تروریستی را به سهم خود در منطقه و سرتاسر جهان در دو حوزه  گسترش داد، به اعتبار سرکوب مخالفان در درون و برون مرزهای کشور  و به اعتبار صدور انقلاب، تربیت  تروریست برای آماج های سیاسی و باج خواهی، و به هر دو اعتبار در صدر دولت های تروریستی جهان قرار دارد.زیرا  تروریست های جمهوری اسلامی صدها مبارز سیاسی ایرانی و غیر ایرانی را در چهار گوشه ی جهان ترور نموده اند  و در پای گاه های تروریستی خود در تهران و قم، هم چنان  به تربیت و آموزش  تروریست های خارجی می پردازد و اگر چه همانند سال های پایانی رژیم شاه،  که ادعا می کرد ایران جزیره امن خاورمیانه است،  به امنیت خود می نازد. اما این امنیت، امنیت گورستانی است و امنیت گورستانی دوام پذیر نخواهد بود.

مجید دارابیگی

چهاردهم ژوئن ٢٠١٧

بیست و چهارم  خرداد ١٣٩٦