«
إنتظار »*
( بخش اول
)
درچشم
انتظاری
گمانه هایی می
زنم ،
از جمله :
شاید که
کیف دستی اش
را در قطار
جای گذاشته ...
آدرسم را
گم کرده ...و
تلفن دستی اش
را .
پس ، شوق
دیدارم رااز
دست داده ،
و با خود
گفته :
حیف که از
این نم نم باران
بی نصیب می
ماند .
شاید ،
امروز به
ناگهان برایش
کاری پیش آمده
،
یا برای
دیدارخورشید،
سفری کوتاه به
جنوب کرده ،
واز آمدن
باز مانده
وامکان تماس نداشته
؛
زیرا که
برای خرید
دسته گلی ٌ
گاردینیا ٌ و
دو شیشه ی
شراب برای
امشب مان ،
بیرون رفته بودم
.
شاید هم
با شوهر سابق
اش ، بگو
مگویی داشته ،
وقسم
خورده با هیچ
مردی ،
که یاد
آور خاطرات
گذشته اش باشد
، دیدار نکند .
وشاید هم
در راه با تاکسی
تصادف کرده ،
و ستاره ی
بخت اش خاموش
،
و اکنون
به آرامش وخوابی
کوتاه نیاز
دارد .
یا
این که ، پیش
از ترک خانه ،
خود را
درآینه دیده و
گفته :
آیاغیرازخودم
،به چشم دیگری
هم جذابم؟
و از آمدن پشیمان
شده .
شایدهم
، به تصادف ،
معشوق سابق اش
را
- که هنوز
هم دل در گروش
دارد - در راه
دیده ،
و تصمیم
گرفته تا شام
را
درکناراوباشد
.
وشاید هم
مرگ به سراغش
آمده !
زیرا مرگ
نیز ، ناگهان
، عاشق می شود ...
مثل من !
و انتظار
را دوست ندارد
...
مثل من !
------------------------------------------------------------
* -
از محمود
درویش ، ترجمه
ی آزاد از حسن
عزیزی .
** - بر
خود لازم می
دانم تا از
دوست دیرین ام
، احمد امانی
،که در ویرایش
و
روانی واژگان
یاری ام
رسانده ،سپاس
گذار باشم .