تولد کارل مارکس مبارک باد*

 دو قرن از تولد مارکس می گذرد . او در پنجم ماه مه ١٨١٨ در شهر کوچک "تی ير" بدنيا می آيد و تمام دوران کودکی ونوجوانی را در آنجا می گذراند . در سال ١٨٣۵ پس ازاخذ ديپلم برای ادامه تحصيل به شهر بن می رود ولی در آنجا نمی تواند طاقت بیاورد و پس از يکسال به شهر برلين می رود و وارد دانشگاه می شود و به مطاله حقوق ، تاريخ وفلسفه می پردازد . مارکس در آنجا با هگلی های جوان آشنا می گردد و وارد کلوپ آنها ميشود . خط فکری اعضای "هگلی های جوان" يکسان نبود ، اما همه آنها در يک چيز وجه اشتراک داشتند و آن اينکه سلطنت استبدادی و مسيحت را مورد انتقاد قرار می دادند و خواهان اصلاحات بورژوائی بودند. ولی مارکس نمی توانست صرفآ در چارچوب بحث های روشنفکرانه ای که بين "هگلی ها جوان" رايج بود خود را زندانی سازد خصوصآ که "هگلی های جوان" در آن دوره تنها به بحث های عليه مذهب اکتفا می کردند واز همين چارچوب نيز فراتر نمی رفتند  و مهمترين نکته اين بود که آنها خود را جز" آزادگان " نيز می ناميدند . از اينرو مارکس نمی خواست کاری به کار آنها داشته باشد .

او در سال ١٨۴٢بانشريه" راينشه زايتونگ "همکاری خود را آغاز می کند و از موضع دموکرات انقلابی برعليه حکومت پروس به افشاگری و مبارزه می پردازد . پس از مدت بسيار کوتاهی سردبيری روزنامه را بعهده می گيرد . در اين دوره مقالات مهمی برای" راينشه زايتونگ" می نويسد . و يکی از موضوعات مهمی که مارکس پيرامون آن موضع گيری می کند ، مسئله آزادی مطبوعات بود . او دو مقاله مهم به نام های " تفسيرهايی در باره آخرين دستورالعمل سانسور پروس » و « بحث های در باره آزادی مطبوعات " درهمين سال می نويسد ، و برعليه سانسور موجود که به شدت از سوی دولت پروس اعمال می شد موضع گيری می کند و می گويد : " .. در فقدان آزادی مطبوعات ، همه آزادی های ديگر نيز به توهم مبدل می شود . هر شکلی از آزادی شکل های ديگر را مشروط می کند ، درست همان طور که هر يک از اعضای بدن روی ساير اعضا اثر می گذارد . هر بار که يکی از اشکال آزادی طرد می شود ، اين آزادی است که طرد می شود و از هر گونه نشانه حيات محروم می گردد… …. وقتی که من می خواهم اين شخصيت درست به شيوه شخصيت ديگر آزاد باشد ؛ آيا آزادی او را از بين نمی برم ؟ .. آزادی يعنی آزادی در عدم توافق.." (1)

مارکس در همين مقاله بر عليه سانسور چنين می نويسد : " دستگاه سانسور مرا به نقض قوانين موجود متهم نمی کند بلکه عقيده مرا به خاطر آن که همانند عقيده سانسور چی و اربابش نيست محکوم می کند بدين سان دستگاه سانسور روح عمومی را می کشُد دستگاه سانسور بر عالی ترين نوع منافع شهروندان ، يعنی ذهن آنها ، قيمومت می کند …. نحوهء رفتار ذهن عامه را تنظيم می کند که کاری بيش از کار سانسورچی های رومی است …. شما از تنوع مطبوع و غنای بی پايان طبيعت در شگفتيد . از گل سرخ انتظار نداريد مثل بنفشه ببويد ؛ اما از غنی ترينشان ، يعنی ذهن ، انتظار داريد فقط به يک شيوه واحد وجود داشته باشد ؟ من شوخ طبع هستم ، اما قانون به مردم دستور می دهد که جدی بنويسند . من جسورم ، اما قانون به من دستور می دهد سبکی خويشتن دار داشته باشم . خاکستری خاکستری تنها رنگ آزادی ، رنگ مجازآزادی ، است ".(2)

مارکس در دنباله همين مقاله به ماهيت سانسور حمله می برد و براين اعتقاد پای می فشارد که مطبوعات سانسور شده هيچگاه نمی تواند حتی اگر محصول خوبی نيز داشته باشد برای مردم مفيد واقع گردد . و از سوی دیگر می گوید : اما " مطبوعات آزاد حتی اگر محصولات بدی داشته باشد ، خوب باقی می ماند ، چون اين محصولات خائن به سرشت مطبوعات آزاد است . خواجه حرم سرا ، حتی اگر صدای خوبی هم داشته باشد ، آدم مفلوکی باقی خواهد ماند ، طبيعت ، حتی اگر هيولا نيز به بار آورد ، خوب باقی می ماند . "

روزنانه راينشه زايتونگ يکسال بيشتر دوام نمی آورد و مارکس موفق می گردد که همچنين مقالاتی در حوزه های اقتصادی مربوط به دهقانان ناحيه موزل بنويسد . در همان سال روزنامه بسته می شود و مارکس به مطالعه مسائل اجتماعی و اقتصادی روی می آورد و با نقد انديشه های سوسياليستی که از سوی سوسياليستهای تخيلی تبليغ می شد ، به انديشه های نوينی دست می يابد . " اونخستين چهره در جنبش سوسياليستی بود که ، به لحاظ شخصی ، از ميان جنبش بورژوا دموکراتيک برخاست : از ميان آن جنبش تا دور ترين مرزهايش ، و آنگاه خارج از آن تا دور رس ترين هدفش پيش رفت . در اين معنی ، نخستين کسی بود که مبارزه در راه دموکراسی سياسی پيگر را با مبارزه در راه تحول سوسياليستی در هم آميخت ." (3)

ولی او هيچ گاه تصورات و نظرات اوليه خود را در پيرامون آزدای های دموکراتيک ( دموکراسی ) کنار نگذاشت و هميشه در دفاع از آن با سرسختی تمام در مقابل گرايش های متعدد جنبش کارگری و توده ای آن دوره دفاع نمود . در سال ١٨۴٣ با جنی وستفالين ازدواج می کند . همان سال مجبور می گردد به فرانسه مهاجرت کند . او در آنجا در يکی از محله های فقير و کارگر نشين همراه همسرش ساکن می شود . او از نزديک با زندگی کارگران آشنا می گردد و با محافل کارگری ارتباط بر قرار می کند . و بيشتر اوقات در محافل آنها حضور می يابد و به بحث و سخنرانی در پيرامون مسائل مختلف می پردازد . او در همان جا بود که برای اولين بار با انگلس آشنا می گردد که بعدها به همکاری نزديک تبديل می گردد و تاآخر زندگی اش پايدار باقی می ماند . مارکس يکسال بعد کتاب دستنوشته های اقتصادی – فلسفی که به دست نوشته های پاريس نيز مشهور است را می نويسد . در سال ١٨۴۵ از پاريس تبعيد می شود و به بروکسل می رود و سه سال در بروکسل در يکی از محلات کارگری زندگی می کند در اين سال ها با مطالعه و تحقيات عميق خود آثار با ارزشی رابه نگارش در می آورد . از جمله نوشته های باارزشی چون ايدئولوژی آلمانی و فقرفلسفه و شاهکار هميشه ماندنی اش بيانيه حزب کمونيست را همراه دوست و همرزمش انگلس به نگارش در می آورد .

در سال ١٨۴٨فعالانه در جنبش کارگری که در سراسر اروپا جريان داشت شرکت می کند . به علت موضع گيری های انقلابی اش پليس بروکسل حکم اخراج او را صادر می کند . او بايد در مدت ٢۴ ساعت خاک بلژيک را ترک می کرد . او بناچار به پاريس برمی گردد و در آنجا به سازماندهی مجدد اتحاديه کمونيستها می پردازد . اعضای انحاديه که چيزی حدود ۴٠٠ نفر بودند ، در سالهای ١٨۴٨ و ١٨۴٩ بطور فعال در انقلاب شرکت می کنند . مارکس در اوائل همين سال روزنامه " راين جديد" را راه می اندازد و اين روزنامه موفق می شود که در گرماگرم انقلاب در اروپا کمک شايانی به طبقه کارگر بکند اما ديری نمی گذرد که ارتجاع آلمان روزنامه را غير قانونی اعلام می کند و مارکس برای مدت کوتاهی بازداشت می شود . او در ١٩ ژوئيه ١٨۴٩ برای هميشه پاريس را به قصد لندن ترک می کند و تا آخر عمرش در آنجا زندگی می کند .

پس از فروکش کردن انقلاب در اروپا مارکس و انگلس به جمع بندی مبارزات کارگران می پردازند ودر آثار باارزشی چون –"انقلاب و ضد انقلاب " – "مبارزه طبقاتی در فرانسه " – " هجدهم برومر .. " به اين نتيجه قطعی می رسند که طبقه کارگر اولا برای از بين بردن نظام سرمايه داری سلاح ديگری جز سازماندهی خود در دست ندارند . ثانيا رهائی طبقه کارگر تنها بدست خود مقدور می باشد .

سالهای زندگی در لندن ، سالهای سختی برای مارکس و خانواده اش بود . او در وضعيت مالی بسيار بدی قرارمی گیرد ، بی پولی و گرسنگی اورا تا لبه مرگ می برد . چنانکه در همين سالها سه فرزند خود را از دست می دهد . او حتی برای دفن بچه هايش مجبور می شود که از ديگران قرض کند . شرايط سخت مالی چنان بود که مدام در گرسنگی و بيماری بسر می برد . و اگر کمک های مالی رفيق او انگلس نبود نمی توانست از اين اوضاع مالی وزندگی فلاکت باری که داشت رهائی يابد .

در ٢٨ سپتامبر ١٨۶۴ انترناسيونال اول را در کنار فعالين کارگری پايه گذاری می کند . مارکس به عضويت شورای عمومی آن در می آيد . او در چنين شرايط سختی توانست در عين حال که در پراتيک مبارزاتی جنبش کارگری شرکت فعال داشته باشد ، بزرگترين اثر اقتصادی تاريخ بشری - کاپيتال - را به نگارش در آورد . تاجائيکه يکی از علت هاتی که نتوانست خودش شخصآ جلد دوم وسوم کاپيتال را به پايان برساند ، را می توان همين موضوع دانست . فرانسيسکا کوگلمان فرزند لودويگ کوکلمان پزشک انقلابی و عضو انترناسيونال اول و دوست نزديک کارل مارکس در باره همين موضوع در خاطرات خود چنين می نويسد : " .. پدرم کوشيده بود مارکس را بر آن دارد تا از هر نوع تبليغ سياسی کناره گيرد و هم خود را بويژه صرف به پايان بردن جلد سوم » سرمايه » کند . پدرم عقيده داشت که …. مارکس صد سال از زمان خود جلوتر است "

با اين حال مارکس چنين نکرد و نمی توانست از مسائل سياسی کناره گيری کند و وقت خود را تنها صرف تمام کردن شاهکار زندگی اش سازد . از اينروست که انگلس در اين باره می گويد : "اما مارکس پيش از هر چيز يک انقلابی بود . زيست ساختار او مبارزه در راه بر انداختن نظام سرمايه داری و سرنگون سازی نهاد دولت بود . ياری رساندن به امر رهايی کارگران ، فعاليت برای آگاهی بخشيدن ، برای خود آگاهی و نيازهای خويش ؛ آن خود آگاهی که زمينه ساز رهائی است . و اين ، شاهکار دستاوردهای وی بود".(4)

او در سال ١٨۶٧ اولين جلد کاپيتال را منتشر می نمايد . درباره اهميت "کاپيتال" انگلس می گويد :" از هنگامی که در روی زمين سرمايه دار و کارگرپيدا شده ، نوشته ای که برای کارگران اهميت کتاب حاضر را داراباشد انتشار نيافته است . " او خود نيز در باره ارزش و اهميت آن می گويد : "خلاصه توانستم گلوله ای به شقيقه سرمايه داری شليک کنم " اودر اين کتاب قوانين عينی حرکت سرمايه را بررسی می نمايد .

در سال ١٨٧١ کارگران پاريس به علت جنگ و خرابی و بيکاری و گرسنگی ناشی از آن ، با فريادهای زنده باد کمون ، حکومت سرمايه را از پاريس متواری می کنند . وخود با ايجاد کمون سراسری قدرت سياسی را در دست می گيرند . کارگران ٧٢ روزموفق می گردند که برای اولين بار حکومت کارگری خود را بر قرار سازند . عمر کمون کوتاه بود . اما مارکس و انگلس از تجربه آن استفاده کرده و نظرات خود را تکامل بخشيدند .

در سالهای پس از کمون پاريس گرچه مارکس ديگر مشکل مالی گذشته را نداشت ولی ديگر وضعيت جسمی اش رو به وخامت می رفت . او هميشه ازنارحتی ريه عذاب می کشيد .

در سال ١٨٨١ همسرش جنی وستفالين می ميرد . آشنائی آنها از اوائل نوجوانی بود . پل لافارک در خاطرات خود می نويسد : " هنگامی که مارکس نامزد کرد پيش از هفده سال نداشت . آنها پس از هفت سال نامزدی در سال ١٨۴٣ با هم ازداواج کردند و از آن پس هرگز از هم دور نشدند " (5).

يکسالی از مرگ همسر نگذشته بود که مرگ نابهنگام دخترش او را غافلگير می کند واين امر سبب می گردد که مارکس از لحاظ فکری و جسمی ضعيف گردد . پس از اين دو واقعه مهم سرانجام در روز ١۴ مارس ١٨٨٣ ازپای در می آيد . با مرگ او کارگران و بشريت بزرگترين انديشمند خود را از دست می دهند .

مارکس از ميان کارگران و زحمتکشان رفت ، اما انديشه هايش در ميان کارگران زنده است و زنده خواهد ماند . به عبارتی ديگر تا زمانی که سرمايه داری است مارکس نيز همراه کارگران در مبارزات لحظه به لحظه شان حضور خواهد داشت و راهنماگر عمل مبارزاتی شان خواهد بود .

تولدش مبارک و يادش گرامی باد  

رحمت خوشکدامن - ماه مه 2018

*این مقاله با اندکی تغییر به مناسبت تولد 200 سالگی مارکس  باز نشر می شود.

 

زیرنویس :

1-از کتای نظریه انقلاب کارل مارکس / جلد اول / هال دریپر / ترجمه حسن شمس آوری

2- ازهمانجا

3-از مقاله عشق و هنر در وجود مارکس / ن.شته فراسیسکا کوگلمان

4- از سخنرانی انگلس بر مزار مارکس / ترجمه رامین جوان

5- از خاطرات پل لافارک