نقدی بر دیدگاه رفیق فراهانی درباره دولت و دموکراسی

(قسمت دوم)

حشمت محسنی

دموکراسی صرفا مقوله‌ای طبقاتی نیست

محور دوم بحث و در یک معنا مساله اصلی رفیق فراهانی در این مقاله تاکید بر طبقاتی بودن دموکراسی است. نخست، کوشش می‌شود نکاتی را که در سراسر مقاله او به صورت پراکنده مطرح شده در یک نظم معین ارائه کنم، سپس ملاحظات خود را پیرامون آن مطرح کنم. طرح نکات رفیق فراهانی به صورت چکیده البته این خطر را در بر دارد که اندیشه او تا حدی وارونه گردد. اما من تمام کوشش خود را کردهام با استناد به نوشته‌ی او با کوچک‌ترین تغییرات ادبی به روح بحث او وفادار بمانم. بنیاد تاکید او به قرار زیر است:

الف- دموکراسی مساوی یا مترادف مجموعه‌ای از آزادی‌های مدنی و سیاسی معین و جمع جبری آن‌ها نیست.

ب- دموکراسی برخلاف آزادی‌های مدنی و سیاسی یکسر امری طبقاتی است، دموکراسی عمومی سخن سُست و لغوی است؛ و تمام اشکال ممکن و معین آن مانند مشروطه سلطنتی، جمهوری دمکراتیک، نظام پارلمانی و نمایندگی مستقیم یا غیرمستقیم نیز طبقاتی است.

ج- در شرایطی که که دموکراسی نمایندگی بورژوائی در شدیدترین بحران تاریخ معاصر خود به سر می برد، در غلطیدن به منطق صوری دموکراسی یعنی به اصطلاح حکومت مردم بر مردم! خطایی نابخشودنی است. پس هر شعار، هر بند منشور یا برنامه ما می‌بایستی به روشنی و با دقتی موشکافانه بر پایه تحلیل طبقاتی مارکسیستی قرار داشته باشد.

د- از آنجا که آموزه‌های مارکسیسم در مورد خصلت طبقاتی و جایگاه دموکراسی در ساختار حافظ سلطه سرمایه کهنه نشده‌اند، و جمع‌بندی‌های آن نیازی به تصحیح ندارد و تا امروز پایه و مرجع مارکسیسم انقلابی و غیر اسکولاستیک باقی مانده است، بنابراین باید بگوئیم که طرح شعار (دموکراسی) بدون روشن کردن محتوای طبقاتی آن در بهترین حالت یک سهل انگاری نابخشودنی از جانب یک جریان معتقد به مارکسیسم به‌شمار می‌رود.

این تزها را می‌توان از حیث تکوین تاریخی دموکراسی، تمایز لیبرالیسم از دموکراسی، رویکردی مارکسیستی به دموکراسی و بحث‌هایی متفکران معاصر درباره آن مورد واکاوی قرار داد. پس بگذارید دیدگاه رفیق فراهانی را حول این محورها وارسی کنیم.

1-در رابطه با تز اول باید گفت که تفکیک آزادی‌های سیاسی و مدنی از مقوله دموکراسی تفکیک موجهی است و در عالم واقعیت قابل تصور است که حد معینی از آزادی‌های مدنی در یک جامعه وجود داشته باشد، اما از حیث مختصات دولت با دموکراسی همراه نباشد. به عنوان نمونه می‌توان وجود آزادی اندیشه در دولت‌های سلطنت مطلقه را مصداق این تز شمرد. اگر وجود حد معینی از آزادی‌های سیاسی بدون دموکراسی ممکن است، اما دموکراسی بدون وجود آزادی‌های سیاسی و مدنی ناممکن است. مساله اما تبیین نسبت و رابطه این دو مقوله با یک دیگر نیست، بلکه صورتبندی آن‌ها از حیث مفهومی است. پرسشی که در این باره می‌توان مطرح کرد این است که چگونه ر. فراهانی می‌پذیرد که می‌توان در باره مقوله آزادی‌های سیاسی بین «طرفداران دموکرات سرمایه‌داری و فعالان جنبش کارگری و سوسیالیستی» "مخرج مشترک" گرفت اما بر سر دموکراسی نه؟ او می‌گوید:

«اگر همه توافق دارند که در مورد، مثلا، آزادی بیان و اینکه نباید کسی را به خاطر عقایدش به زندان انداخت و یا برابری انسان‌ها علیرغم رنگ و زادگاه و لزوم اعمال برابری حقوق زنان و مردان، بین طرفداران دموکرات سرمایه‌داری و فعالان جنبش کارگری و سوسیالیستی توافق وجود دارد و این‌ها حداقل بطور فورمال به مثابه حقوق و آزادی‌های پایه‌ای یک جامعه متمدن به رسمیت شناخته شده‌اند، می‌توان به راحتی از آن‌ها مخرج مشترک گرفت و این حقوق در چهارچوب هم جامعه سرمایه‌داری و هم سوسیالیستی قابل اجرا و پیاده شدن هستند».

در دیدگاه رفیق فراهانی این صورت‌بندی چگونه قابل تبیین است؟ این چه پدیده‌ای است که خصلت طبقاتی ندارد؟ این بی احتیاطی از رفیق بهروز بعید است. "جمع جبری" و "مخرج مشترک" چرا طبقاتی نیست؟ چرا "مخرج مشترک" یا "جمع جبری" برای آزادی‌ها صادق است، اما برای دموکراسی به مثل "اصل انتخابی بودن مقامات" صدق نمی‌کند؟

2- رفیق فراهانی در تایید تز خود که دموکراسی طبقاتی است استدلال چندانی به خواننده تحویل نمی‌دهد. خواننده در نمی‌یابد از چه رو دموکراسی دارای ماهیت بورژوایی است. در نقد و ابطال دیدگاه او می‌توان دلایلی را مطرح کرد. یکی از این دلایل مراجعه به واقعیت تاریخ تجر‌بی شکل‌گیری دموکراسی است. گوران تربورن در مقاله باارزش خود بنام "فرمانروایی سرمایه و پیدایش دموکراسی" که درونمایه پژوهش خود را نه برشماری تاریخچه قانون اساسی، نه تحلیل رفتار انتخاباتی، بلکه «فرایند استقرار دموکراسی» در هفده کشور پیشرفته سرمایهداری(استرالیا، اتریش، بلژیک، کانادا، دانمارک، فنلاند، فرانسه، آلمان، ایتالیا، ژاپن، هلند، نیوزلند، نروژ، سوئد، سوئیس، بریتانیا، امریکا) قرار داده است در باره تاریخ تکوین دموکراسی می‌گوید:

«در تاریخ دموکراتیزه کردن، فقدان دو مشخصه شگفت‌انگیز است. اول: این واقعیت که هیچ یک از انقلابهای بزرگ بورژوازی در واقع دموکراسی بورژوایی را مستقر نکرد. این فقط درباره‌ی انقلاب‌های قدیمی هلند و انگلستان صدق نمی‌کند: قانون اساسی دموکراتیکی که ثمره‌ی انقلاب فرانسه بود، از اغاز تا آخر عمر کوتاهش ورق پاره‌ای بیش نبود...دومین فقدان شگفت‌آور تاریخ دموکراسی همانا فقدان یک جریان صلح آمیز و موزون به همراه رشد ثروت، سواد و شهری کردن است.»

او در تکوین دموکراسی در این کشورها بر عوامل شکست رژیم‌های غیردموکراتیک در جنگ، ضرورت بسیج ملی برای جنگ، رشد عوامل درونی(قدرت مستقل مالکان خرده بورژوا و کوچک روستایی و ناهمگونی در درون طبقه حاکم) و سرانجام  نقش بی‌بدیل طبقه کارگر اشاره می‌کند و درباره نقش طبقه کارگر می‌گوید:

«در خاتمه باید تایید کرد که در پشت کلیه‌ی این الگوها یک نیروی مشترک و پیگیر نهفته بوده است، یعنی نیروی طبقه کارگر. (9)

اگر از اغراق این گزارش تاریخی صرف‌نظر کنیم و سهم لایه‌ها و گروه‌های اجتماعی نظیر زنان و رنگین پوستان را لحاظ کنیم، با مطالعه این تحقیق تجربی بلادرنگ این پرسش مطرح میشود، اگر خود بورژوازی نقش چندانی در تکوین دموکراسی در این کشورها ایفا نکرده است، چرا دموکراسی به نام بورژوازی سکه می‌خورد و با خصلت بورژوایی صورت‌بندی می‌شود. در مقاله رفیق فراهانی پاسخی در این باره پیدا نمی‌شود، و تبیینی از مساله به دست داده نمی‌شود. این سخن او درباره رابطه دموکراسی با نظام سرمایه‌داری یکسر بی‌پایه نیست، از آنجا که دموکراسی در جامعه سرمایه‌داری از حد معینی فراتر نمی‌رود و به حوزه اقتصاد انکشاف پیدا نمی‌کند، به این معنا می‌توان گفت دموکراسی در چارچوب بورژوایی محدود می‌ماند. پرسش بنیادی در این باره این است که چرا سرمایه‌داری با حد معینی از دموکراسی سازگاری دارد و می‌تواند با آن همزیستی کند؟

سرمایه‌داری نظامی است که در آن به قول الن میکسنزوود همه «بازیگران اقتصادی» به بازار وابسته اند. (10) در این نظام، بازار نه فرصت، بلکه همچون اجبار قوانین خود را بر بازیگران اقتصادی دیکته می‌کند. سرمایه‌داری بر خلاف نظام‌های پیشاسرمایه‌داری به واسطه انحصار همه وسایل تولید در دست خود، نیازی به قهر فرااقتصادی و نابرابری سیاسی برای اخذ کار اضافی ندارد. این سخن به معنای بی نیازی سرمایه‌داری به قهر دولتی نباید فهمیده شود، بلکه به معنای آن است که سرمایه‌داری از جوامع طبقاتی دیگر متمایز است، بدان سبب که مازاد و کار اضافی در این جامعه به روش اقتصادی اخذ می‌شود. و برابری حقوقی سیاسی بنیاد این نظام را لزوما به لرزه در نمی‌آورد.

 بدین اعتبار می‌توان گفت سرمایه‌داری می‌تواند با حد معینی از دموکراسی همزیستی کند، اما از این سخن درست نمی‌توان این تز نادرست را نتیجه گرفت که پس آن چیزی که به این نظام تحمیل شده است (دموکراسی) خودْ بورژوایی است. پرسش کلیدی این است که چرا هر چیز در جامعه بورژوایی باید سرمایه‌دارانه تلقی می‌شود؟

3- نکته‌ی بعدی در باره دموکراسی این است که رفیق فراهانی تاریخچه نبرد ایدئولوژیک بین لیبرال‌ها و با دموکرات‌ها را به‌طور کامل نادیده می‌گیرد. دیوید هلد می‌گوید: «تاریخ دموکراسی در نظریه و عمل چیزی جر تاریخ تعارض و تعابیر و تنازع برای دستیابی به مقام و موقعیت» نیست. اما از منظر رفیق فراهانی دیوید بنتام یا استوارت میل با تام پین هیچ فرقی ندارند، مبارزه برای گسترش حق رای عمومی که از سوی زنان و رنگین‌پوستان انجام شده است با موضع مخالفان حق رای عمومی از حیث سرشت و خصلت خود تمایزی ندارد، چرا که دموکراسی طبقاتی است و یکسر در خدمت بورژوازی. تردیدی نیست که بورژوازی در مبارزه با ساختارهای پیشاسرمایه‌داری از خواست‌ها و آزادی‌های دموکراتیک سخن می‌گفت، اما  صرفا آن را برای طبقه خود مطالبه می‌کرد و با تسری آن به بخش‌های دیگر جامعه نظیر زنان، رنگین‌پوستان، هم‌جنس‌گرایان... مخالفت می‌ورزید. مبارزه نظری برای حقوق دموکراتیک همیشه با همدلی متفکران و روشنگران روبه‌رو نبود. این فقط جان لاک یا ادموند برک نیستند که با حق رای مخالف اند، آدمی نظیر دیدرو از روشنگران و از اصحاب دایره‌المعارف نیز حق شهروندی را به مالکیت گره می‌زند، آن‌جا که می‌گوید: «این مالکیت است که حق شهروندی ایجاد می‌کند... وی به دلیل دارایی‌هایش... از حق داشتن نماینده برخوردار می‌شود»(11)

یا ولتر می‌گوید «آموزش به درد فرزندان کارگران نمی‌خورد: این امر آن‌ها را از شخم زدن بازخواهد داشت»(12)

بیهوده نبود که «در بریتانیا پیش از قرن نوزده دموکراسی وجود نداشت. پارلمان را اقلیتی کوچک انتخاب می‌کرد. 95 درصد مردان جامعه تا سال 1832 از رای دادن محروم بودند». به نظر می‌رسد مخالفان دموکراسی درونمایه دموکراسی را از ما چپ‌ها بهتر می‌فهمند. تاریخ‌نگار بریتانیایی مک‌لوی در این باره فراستی در خور توجه  بنا به غریزه طبقاتی خود نشان داده است. او می‌گوید: «حق رای عمومی برای تمامی مقاصدی که دولت برای رسیدن به آن بنا شده سمی مهلک است... و مطلقا با جوهر تمدن ناهمخوان»(13)

 در بنیاد اندیشه لیبرالی، آزادی فردی، یعنی آزادی از دیگران، و آزادی حق مالکیت قرار دارد، در حالی که در بنیاد اندیشه دموکراسی، برابری همه افراد انسانی. رفیق فراهانی در باره مساله «حکومت مردم بر مردم» با ابهام سخن می‌گوید و آن را نوعی «در غلطیدن به منطق صوری» می‌داند، اگر نیک بنگریم پروژه سوسیالیسم چیزی جز تبلور دموکراسی رادیکال، فراگیر و جامع نیست. به سخن دیگر چیزی جز حاکمیت مردم به دست مردم و برای مردم نیست برخلاف تصور عامیانه فلسفه‌ی وجودی دولت کارگری در نزد مارکس، لغو  امتیازات سرمایه‌داران با هدف انتقال آن در دستان کارگران نیست، بلکه از بنیاد برای "امحای امتیازات" است. نقد مارکسیسم از دولت‌های طبقاتی نه بر فاعل سلطه، و این یا آن شکل از سلطه، بلکه اساسا معطوف بر نفی و انکار نفس خودِ سلطه است.  

4- با هر تعبیری که از دموکراسی داشته باشیم تردیدی نیست که محدوده‌ی دموکراسی در سرمایه‌داری نمی‌تواند از حد معینی فراتر رود. پرسش اصلی در این جا این است که یک رویکرد مارکسیستی از چه منظری دموکراسی واقعا موجود را مورد نقد قرار می‌دهد. برخی از چپ‌ها دموکراسی را متعلق به بورژوازی می‌دانند و آن را به‌طور کامل نفی می‌کنند. برخی دیگر از دموکراسی به مثابه‌ی نردبان بهره می‌گیرند. برخی دیگر فرآیند دموکراسی را خطی، پیوسته و بدون گسست از سرمایه‌داری، تا برآمدن سوسیالیسم می‌فهمند. به سخن دیگر، گذار از دموکراسی سیاسی به دموکراسی اقتصادی را بدون گسست از کائنات سرمایه‌داری درنظر می‌گیرند. این رهیافت‌ها، البته ربطی به مدافعان سوسیالیسم مشارکتی ندارد. آن‌ها در برخورد به دموکراسی از روش مارکس بهره می‌گیرند. نکات ضعف و کاستی دموکراسی در جامعه سرمایه‌داری را نفی می‌کنند، از دستاوردهای تاکنون موجود آن دفاع می‌کنند، و هم‌هنگام از آن فراتر می‌روند. مارکسیسم به یک اعتبار مدافع دموکراسی جامع(انتگرال) است چه در قلمروی سیاسی و چه در پهنه‌ی اقتصادی. ماکسیمیلیان روبل که مقوله دموکراسی را در اندیشه مارکس از حیث کرونولوژیک بررسی کرده است، سیر اندیشه او را این گونه جمع‌بندی می‌کند: «نظریه سوسیالیسم و کمونیسم ریشه در نظریه یک دموکراسی جامع دارد. مارکس با این نظریه نزد اسپینوزا اشنا می‌شود و از آن برای نقد فلسفه هگل و پالودن آن از مفاهیمی همچون بوروکراسی، قدرت شهریاران و سلطنت مشروطه، الهام می‌گیرد. پس از روی آوری به کمونیسم، وی با نخستین درک خود از دموکراسی قطع رابطه نمی‌کند بلکه آن را تعالی می‌بخشد. زیرا در درک مارکس از کمونیسم، دموکراسی نه تنها حفظ می‌شود، بلکه معنای گسترده‌تری نیز به خود می‌گیرد.(14)

در این رهیافت نه تنها دموکراسی به حساب سرمایه‌داری واریز نمی‌شود، بلکه برعکس اهمیت آن به‌عنوان وسیله‌ای در پیکار علیه سرمایه، و امری جدایی‌ناپذیر از سوسیالیسم فهمیده می‌شود. وانگهی از این دیدگاه، سوسیالیسم از رهگذر تجمیع جز به جز اِلمان‌های دموکراسی پا نمی‌گیرد، بلکه در مرحله معینی از طریق گسست از سرمایه‌داری تکوین می‌یابد. اگر مارکسیسم روسی-بی‌اعتنایی به دموکراسی- بی راهه است، پروژه‌ی گذار تدریجی، بدون درهم شکستن ساختارهای سلطه نیز ره به جایی نمی‌برد.

5- رفیق فراهانی در پیوند با دموکراسی سخن تازه‌ای ندارد، وانگهی در مقاله‌ی رفیق فراهانی هیچ رد و نشانی از بحث‌های چند دهه‌ی اخیر یافت نمی‌شود. براستی چگونه در شرایط کنونی می‌توان درباره دموکراسی قلم‌فرسایی کرد اما سخنی در باره نسبت و رابطه دموکراسی مستقیم و دموکراسی نمایندگی و حوزه کارکردی هر یک از آن‌ها چیزی نگفت. بخش قابل توجهی از مارکسیست‌های خوش فکرِ خلاق و رادیکال که برخی از آن‌ها باب طبع رفیق فراهانی اند در این باره  سخن گفته‌اند. به عنوان نمونه میشل لووی که مارکسیست مورد علاقه رفیق فراهانی است در این باره می‌گوید:

«نتیجه­گیری می­کنم: حتی این "دموکراسی نمایندگیِ" فاسدی که در حال حاضر داریم از نبود هیچ­گونه دموکراسی بهتر است. اما هدف مبارزه ما دموکراسی کاملا متفاوتی است، یک "دموکراسی شورائی" از پائین که ترکیبی از دموکراسی مستقیم و نمایندگی باشد همراه با شکل جدیدی از قدرت سیاسی که به درهم شکستن نظام سرمایه­داری منتهی شود.» (15) یا دانیل سینگر می‌گوید: «در راس یک شالوده‌ی زنده و پرشور دموکراسی مستقیم در پایین‌ترین سطح، یعنی در سطح کارخانه یا اداره، کمون یا هر واحد محلی کوچک، می‌بایست نظامی از نمایندگی بنا کرد که تضمین کند که، قدرت همیشه از پایین جریان خواهد یافت.»(16)

پت دوین یکی از صداهای نیرومند مدافع سوسیالیسم مشارکتی نیز می‌گوید: «این مدل دموکراتیک بر پایه‌ی ترکیب دموکراسی مستقیم و دموکراسی نمایندگی قرار دارد. برچیده شدن مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و تقسیم اجتماعی کار، شرایط را برای مشارکت همگانی در هر دو نوع تصمیم‌گیری دموکراتیک فراهم می‌سازد. برخلاف آنچه گاهی وقت‌ها بیان می‌شود، این به معنای آن نیست که هر کس در هر نوع تصمیم‌گیری شرکت دارد، و وقتی برای هیچ کار دیگری باقی نمی‌ماند، بلکه به معنی آن است که مردم در جریان زندگی خود فرصت پیدا می‌کنند به طور دموکراتیک و مستقیم در تصمیم‌گیری شرکت کنند و با انتخاب نماینده در روند تصمیم‌گیری‌ها مداخله کنند».(17)

در دوره‌ای که افشای بن‌بست حزب-دولت‌های جوامع نوع شوروی دیگر مثل روز روشن است و کنجکاوی حتی آدم‌های میان‌مایه را هم برنمی‌انگیزد، بیتوته کردن تنها در آثار لنین و تاکید یک جانبه بر آن، بدون روح انتقادی پاسخی خلاق به نیاز سوزان بازسازی یک چپ جدید نیست. این امر بدون توجه به بحث‌هایی که دیگر متفکران مارکسیسم ارائه کردهاند، نمی‌تواند به‌نحو غنی و پربار به پیش رود. بنابراین شایسته است که رفیق فراهانی انرژی، استعداد خود را به حوزه‌هایی اختصاص دهد که  در عین حال که از سوسیالیسم روسی گسست می‌کند، هم‌هنگام به بازسازی دستگاه مفهومی چپ و برآمد آن یاری رساند.  چنین باد.

منابع:

9-مارکسیسم و دموکراسی، فرمانروایی سرمایه و پیدایش دموکراسی، مترجم آزاده، ص 68-67، نشر بیدار.

10-امپراتوری سرمایه، الن میکسسنزوود، حسن مرتضوی، ص 15.

11--ظهور و سقوط لیبرالیسم، انتونی آربلاستر، عباس مخبر، ص 290-291. راین هارد کونل انگیزه، هدف و محدودهی مبارزه لبیرال‌ها در باره نهادهای انتخابی را در نمونه‌ی پروس چنین توضیح می‌دهد: «لیبرال‌های پروس خواستار انحلال مجلس سنا(متشکل از نجبا و مالکان عمده .م) نمی‌شوند، بلکه فقط می‌خواهند کرسی‌های بیش‌تری از این مجلس را بورژوازی تصاحب کند.» لیبرالیسم، راین هارد کونل، منوچهر فکری ارشاد، ص 86.

12- ظهور و سقوط لیبرالیسم، انتونی آربلاستر، عباس مخبر، ص 90.

13-انقلاب قرن بیستم و یکم، کریس هارمن، مترجم مزدک دانشور، نشر ثالث، ص 16.

14-مارکسیسم و دموکراسی، ماکسیمیلیان روبل، مصطفی هاشمی،  ص 20-19  نشر بیدار.

15- تنها یک پاسخ به جان هالووی، میشل لووی، ح. ریاحی، در مجموعه سوژه انقلابی (جلد اول)، معرفی و نقد جان هالووی.

16- هزاره کدام کس، دانیل سینگر، علی اکبر معصوم بیگی ص 383.

17- پایه‌ریزی نظری سوسیالیسم مدل‌های سوسیالیسم مشارکتی، پت دوین و دیگران، مترجم ح.ریاحی، ص 16، نشر دیگر.