گفت‌وگو با صالح نجفی ــ رفع حجاب اجباریحلقه مفقوده پیوند اقتصاد و سیاست

درباره اعتراضات ۹۶، سازماندهی و فعالیت سیاسی
رحمان بوذری

Facebook

Twitter

Google+

Balatarin

Flipboard

Print

Email

صالح نجفی،‌ نویسنده و مترجم ایرانی در گفت‌وگوی حاضر ابتدا توصیفی کلی از ساختار چهاردهه حکمرانی جمهوری اسلامی به دست می‌دهداو با توسل به صورت‌بندی لکان از نظم‌های نمادین، خیالی و واقعی وضعیت چهاردهه گذشته را ترکیبی از دموکراسی، تئوکراسی و تیموکراسی (مالک‌سالاریمی‌داند و معتقد است دلیل تداوم نظام کنونی را باید در ترکیب خاص و منحصربه‌فرد این سه سطح با یکدیگر دانستاو سپس به بررسی اعتراضات ۸۸ و ۹۶ می‌پردازد، اولی در چارچوب دموکراسی و دومی علیه تیموکراسی، و نشان می‌دهد که چگونه هرکدام به دلایلی در دستیابی به نتایج عینی ناکام مانده‌اند.

سؤال اصلی این است که در فقدان هرگونه امکانی برای سازماندهی و تشکل‌یابی چگونه می‌توان به پیوند میان این سه سطح فکر کرد؟

فرضیه او این است که با انگشت‌نهادن بر حلقه ضعیف زنجیر پیکار سیاسی در وضعیت کنونیاز نظر صالح نجفی، مقابله با حجاب اجباری می‌تواند چنین نقشی را ایفا کند.


پیش از پرداختن به مورد مشخص اعتراضات دی‌ماه می‌کوشم به لحاظ نظری توصیفی از وضعیت ایران چهاردهه گذشته به دست دهممن این وضعیت را به کمک واژگانی توضیح می‌دهم که به تجربه شخصی و نظری خودم گره خورده استالبته ادعا نمی‌کنم که اینها تنها واژگان مناسب برای تحلیل وضعیت موجود استبر اساس صورت‌بندی لکان از گره‌های برومه‌ای، درباره هر واقعیتی با یک تثلیث به قول او نامقدس روبروییمدر تحلیل هر واقعیتی، از واقعیت روان یک فرد تا واقعیت اجتماعی، با سه تراز یا نظم سر و کار داریمنظم نمادین، خیالی و واقعی.







همه ما از ابتدا در نظم نمادین هستیم، یعنی در قلمرو فرهنگ یا زبانبیرون از این دو قلمرو کسی به زبان نمی‌آیددر اینجا با مناسبات نمادینی سر و کار داریم که زبان یک وضعیت به شمار می‌آیدزبان وضعیت ما را سرمایه‌داری تعیین می‌کندما با یک انقلاب وارد جهان مدرن شدیمانقلاب مشروطهاین انقلاب ناتمام که به پروژه رضاخانی و سپس شکل پیچیده و منحرفی از سلطنت مشروطه تبدیل شد نهایتا به انقلاب دومی انجامید تا شاید بتوان کشوری آزاد با قالب جمهوری داشتاز انقلاب مشروطه به بعد ما با شکلی از دموکراسی مواجه بوده‌ایم که مثل بسیاری از دیگر کشورها به‌واسطه مواجهه با غرب پاگرفته استاما مواجهه ما از نوع خاصی بوده است، نه استعمار و نه جنگ بلکه از طریق یک انقلاب و عمدتا به‌واسطه ترجمهگام بعدی ما برای درگیرشدن با جهان مدرن یک انقلاب با خصلت مذهبی بود که اولین شعار آن «نه شرقی نه غربی» است. «نه شرقی نه غربی» در تاریخ چهار دهه گذشته یعنی نه گفتن به گفتار چپ که از ابتدای تأسیس دولت بعد از بهمن ۵۷ حذف می‌شود. «نه شرقی نه غربی» یعنی نه چپ و نه راست غربی بلکه راست خودماناز این‌رو در چهل سال گذشته به تقسیم‌بندی‌ها و جناح‌بندی‌های سیاسی چپ و راست گفته می‌شود ولی هم چپ و هم راست راست‌اند، بلکه چپ‌ها از راست‌ها راست‌ترندبه این اعتبار، حتی در بازی نمادین و دال‌های موجود چپ حذف می‌شود، آن‌هم از طریق بیان اینکه گروهی در ایران طیف چپِ جناح سیاسی خوانده می‌شوند (یعنی اصلاح‌طلبان). در مقابل راست‌ها اصولگرا تلقی می‌شوندبه گمان من در سیاست قطعا باید اصولگرا بود، چون اصلاح‌گرا بودن یعنی اذعان به اینکه وضعیت در کل مطلوب است و می‌توان با حک و اصلاح مشکلات یا مسائل آن را حل کرددر این‌صورت اصلا گفتن ندارد که «من اصلاح‌طلبم». هر کسی زندگی می‌کند طبعا می‌کوشد زندگی‌اش را بهتر کنددر غیر این‌صورت، اولین کار اعلام این است که من نمی‌توانم چنان‌که می‌خواهم زندگی کنمو این نیازی به اعلام‌کردن ندارد، چون هر روز به هر سایت، روزنامه، یا شبکه خبری مراجعه کنیم می‌بینیم که همه اعم از مسئولان و کارشناسان و … اذعان دارند کشور با انواع و اقسام فسادها دست به گریبان است، از فساد سیستماتیک یا نظام‌یافته تا فساد سیستمیک یا منتشردر وضعیتی که هر دو نوع فساد مذکور هست نمی‌توان زندگی کردو اگر نمی‌توان زندگی کرد آنگاه سخن‌گفتن از اصلاح چه معنایی دارد؟ ما نیاز داریم به دفاع بی‌چون‌وچرا از اصول‌گراییهر آنکه دنبال کنش رهایی‌بخش است اصول‌گرا استکسانی که اصول ندارند اصلا نباید وارد سیاست شونداولین اصل سیاست که از زمان افلاطون بوده و تا ابد برقرار است عدالت استعدالت نه یک امر تاریخی بلکه یک اصل ازلی-ابدی است که از واقعیت استخراج نمی‌شودارسطو می‌گفت به این‌جهت دولتشهر و سیاست می‌سازیم که ارتباطمان مثل حیوانات ساده نیست و از کلمات استفاده می‌کنیم تا روابطمان را عادلانه کنیمکسانی که اصول (Axiom) ندارند اصلا نباید کار سیاسی کننداصول‌گرایی در وضعیت مشخص ما به معنای رجوع به اصول حقیقی، مغفول و واپس‌زده انقلاب است.

پس در سطح نظم نمادین، یعنی شکل ویژه سرمایه‌داری و دموکراسی در ایران، تنها می‌توان مبارزه نظری کردمبارزه با سرمایه‌داری در وضعیت انزوایی که ما در آن بسر می‌بریم مطلقا بی‌معناست چون سرمایه‌داری موجودیتی جهانی دارد، تصمیم‌گیرندگان آن شرکت‌های چندملیتی‌اندبرای مقابله با چنین موجودیتی باید ابزارهای نظری خود را دائما به روز کرد، وگرنه رئیس‌جمهور سابق به مراتب صریح‌تر از همه به سرمایه‌داری فحش می‌داددشنام‌دادن به سرمایه‌داری در وضعیت ایران بدون لحاظ پیچیدگی‌های نظری آن یا موقعیت فعلی آن در اینجا کاری ارتجاعی است و در نهایت به نفع سرمایه‌داری.

تراز دوم نظم خیالی است که در آن با تصاویر سر و کار داریم، مجموعه‌ای از تصاویر بنیادین که افراد یا با آنها همذات‌پنداری می‌کنند یا خواهش‌ها و امیال سرکوفته خود را به آنها فرا می‌افکنددر این تراز، وضعیت کنونی ما به لحاظ شکل اداره جامعه و حکومت‌داری و به لحاظ تصاویری که ایدئولوژی آن تولید می‌کند «تئوکراسی» نام دارد، خداسالاری یا حکومت دینیمبارزه در این سطح می‌بایست در حوزه‌ها شروع می‌شدکل ماجرای روشنفکری دینی یا نواندیشی دینی باید شکلی از درگیری درونی با تناقض‌ها و تنش‌های گفتار مسلط دینی می‌بود، هم در سطح جامعه و هم در زندگی شخصی دینداران، در قالب درگیری با سوال‌هایی از قبیل نسبت عدل الاهی با ظلم و جور حاکم بر زندگی دنیایی، اینکه اگر دنیا خدایی دارد چرا این‌گونه اداره می‌شود و … اینها سؤالاتی است که ما در ایران هیچ‌وقت نمی‌توانیم به شکل صریح یا انتقادی مطرح کنیم.

تراز سومژاک لکان معتقد بود مکانیسم‌های خیالی (تصویرسازیو مکانیسم‌های نمادین (حوزه زبان و فرهنگدائما یا تصاویری از واقعیت می‌سازند که آن را کل یکپارچه جلوه دهند یا نمادهایی ارائه می‌کنند برای بازنمایی واقعیتهمکاری این دو مکانیسم به این دلیل است که همیشه هسته سختی در واقعیت وجود دارد که در برابر نمادین‌شدن مقاومت و کار تصویر‌ساختن را هم سخت می‌کندتصویرها اصلا ساخته می‌شوند برای ندیدن آن فقدان ساختاری.


کار اصلی فرایند بازنمایی ازیادبردن نقطه‌ای در واقعیت است که تن به نمادین‌شدن نمی‌دهددر وضعیت تاریخی ما نام آن امر واقعی که در نظم نمادین و خیالی حضور دارد ولی هرگز در آن ادغام نمی‌شود نفت استچرا ما به این شکل پیچیده وارد دنیای مدرن شدیم؟ یعنی نه استعمار شدیم و نه جنگ‌های استقلال‌طلبانه را از سر گذرانده‌ایم؟ چون از ابتدا متکی به نفت بوده‌ایم و دنیا نیز همچنان ارتباط خود را با نفت قطع نکرده استمبارزه سیاسی «واقعی» باید در این تراز اتفاق بیفتددر این تراز اسم ساختار سیاسیحکومتی ایران «تیموکراسی» استالبته این بدان معنا نیست که مبارزه باید محدود به این سطح شود، زیرا همان‌طور که استعاره لکانی حلقه‌های برومه‌ای نشان می‌دهد هر تراز از طریق تقابل و تداخل با دو تراز دیگر هستی می‌یابدیعنی مبارزه در یک سطح لاجرم سطوح دیگر را نیز درگیر می‌کند.

بنابراین ما توأمان در سه نظام حکومتی زندگی می‌کنیم:

۱دموکراسیهیچ جای دنیا نمی‌توان یافت که در آن هر دو سال یک‌بار انتخابات برگزار شود، همچنان‌که مقامات عالی کشور نیز گوشزد می‌کنندایران تنها کشور دنیاست که بازی دموکراسی را تا سرحد جنون ادامه می‌دهد و مرتب انتخابات برگزار می‌کند.

۲تئوکراسیاز نظر دینی ما در نظام خداسالار یا حکومت دینی زندگی می‌کنیممسأله این است که اگر واقعا کسانی هستند که حرف خدا را می‌زنند و کتاب مقدس را بهتر از ما می‌فهمند، پس در چنین جامعه‌ای چه نیازی به انتخابات است؟ اگر می‌توان به خود خدا رجوع کرد قاعدتا انتخابات بد است، یا لااقل یکی از این دو بد استیا انتخابات مزاحم این است که صدای خدا را بشنویم یا صدای خدا اجازه نمی‌دهد صدای رأی‌دهندگان را.

در این دو سطح مبارزه سیاسی قاعدتا معنایی ندارد و اگر بتوان آن را معنا کرد نیاز به تعریف یک درجه صفر داردمی‌کوشم این درجه صفر را توضیح دهم، اما فعلا بپردازیم به سطح سوم که ایران را یک کشور جهانی می‌کند.

۳تیموکراسیکه اولین‌بار در رساله‌های افلاطون صورت‌بندی می‌شود یعنی مالک‌سالاریاقتصاد ایران رانتی است و این هم چیزی نیست که نیازی به تصدیق اقتصاددانان چپ داشته باشداکثر نهادهایی که مسأله‌سازند و در هیچ انتخاباتی هم به آنها اشاره نمی‌شود به رانت نفت متصل‌اندکشور ما تیموکراتیک استالبته راستش را بخواهید ما در دنیایی تیموکراتیک زندگی می‌کنیمکجای دنیا مالکیت وسائل تولید یا شکل زندگی اجتماعی را به رأی مردم می‌گذارند؟ نهاد مالکیت خصوصی در دنیا مقدس است و حدود و ثغور مابقی تصمیم‌ها و مشارکت‌ها بر اساس این نهاد تعیین می‌شوددر هیچ کجای دنیا در مورد مالکیت خصوصی انتخابات برگزار نمی‌کننداین قضیه در سطح دنیا تبدیل به چیزی شد که شاید نام دقیق‌تر آن الیگارشی باشد، یا از آن هم بدتر نوعی الیگارشی پلوتوکراتیک، نه فقط مالکان بلکه مالکان فوق ثروتمند که تعدادشان کمتر و کمتر می‌شوداز این منظر، ما یک کشور جهانی هستیم و این با وضعیت پست‌مدرن سازگاری داردچرا چنین کشور عجیب و غریبی که در آن هنوز حق انتخاب پوشش وجود ندارد در سطح جهان با اکثر کشورهای جهان رابطه دارد؟ علت آن است که ساختار واقعی کشورداری و حکومت‌داری در ایران رعایت شده استما نیز مثل سایر جاهای دنیا تیموکراتیک ایم، با این تفاوت که نفت‌مان از برخی جاها بیشتر و از برخی کمتر است.

▪️بر اساس توصیف تو مبارزات دهه‌های گذشته را می‌توان در سطح اول (و تا حدی دومگنجاندبه نظر می‌رسد دی‌ماه ۹۶ با سطح سوم سروکار داشتچه مختصاتی را می‌توان برای ادامه پیکار بعد از دی‌ماه تعریف کرد؟

بی‌تردید فعالیت سیاسی به معنای اعم کلمه و مبارزه یا مقاومت سیاسی به معنای تلاش برای تغییر واقعی وضع موجود در گرو سازماندهی جمعی استبنا به توصیفی که آوردیم شاید بتوان گفت با ارجاع دائم به انقلاب ۵۷ به منزله منشأ شکل‌گیری نظام مستقر همواره خواهشی برای رهایی یا برابری در کار بوده استاما از آنجا که امکان هرگونه کنش جمعی در طی این چهار دهه توسط حاکمیت مصادره شده است و عملا هیچ فضای عمومی که از دست تطاول دولت بیرون باشد در کار نیست می‌توان گفت این خواهش بدون جسمی متشکل سرگردان مانده استبه همین سبب است که مبارزات اجتماعیسیاسی از دو حال خارج نبوده‌اندیا به واسطه ایجاد مازادی در جریان سازوکارهای نیمه‌دموکراتیک حاکمیت یا در قالب جرقه‌هایی پراکندهبنابراین گفتن ندارد که در جامعه‌ای که امکان فعالیت صنفی، اتحادیه‌ای، حزبی، و فعالیت در قالب سایر نهادهای لیبرال-دموکراتیکی، اگر نگوییم ناممکن، بسیار محدود بوده استما با نوعی انسداد سیاست رهایی‌بخش مواجهیمتازه‌ترین موارد این دو شکل از مبارزه-مقاومت سیاسی اعتراضات ۸۸ و اعتراضات دی‌ماه ۹۶ استاولی در اعتراض به عادلانه‌بودن سازوکار انتخابات در ایران با حداقلی از سازماندهی (به‌واسطه حضور نیروهای به‌رسمیت‌شناخته‌شده در چارچوب نظامو دومی در قالب جرقه‌هایی بدون سازماندهی که تقریبا بی‌واسطه از مطالبات اقتصادی به شعارهای سیاسی گذر می‌کردند.

پس اگر بپذیریم که سیاست به معنای کنش/تفکر رهایی‌بخش جمعی به هیچ عنوان به مشارکت در امر کشورداری خصوصا از طریق انتخابات محدود نمی‌شود و بدون سازماندهی به معنای واقعی میسر نیست آنگاه باید به شرط‌های امکان سیاست یا همان درجه صفر فعالیت سیاسی پرداختاز این منظر با یک دوراهی سرنوشت‌ساز مواجهیماز طرفی گروهی می‌پندارند بدون مداخله نیروهای خارجی (در قالب فشار و تحریم یا در حد نهایی مداخله نظامیحداقل‌های لازم برای فعالیت «دموکراتیک»فراهم نمی‌شوددر طرف مقابل، مخالفان مداخله خارجی سیاست‌ورزی را جایگزین پیکار سیاسی می‌کنند و این یعنی چانه‌زنی ابدی یا سهم‌خواهی بی‌پایان در فضای شبه‌دموکراتیک کنونی.



راست این است که نام درست فعالیت سیاسی «پیکار سیاسی» استصحبت‌کردن از جرأت و شجاعت شخصی در این پیکار گمراه‌کننده استجرأت‌داشتن آدرس غلط‌دادن برای وضعیتی است که در آن هیچ فرمی برای فعالیت واقعا سیاسی وجود ندارد، نه سازمان، نه حزب، نه سندیکا، نه جماعت، نه جمعیتبه نظر من درجه صفر کنش سیاسی در وضعیت‌هایی که با انسداد کنش سیاسی رهایی‌بخش طرفیم «انفعال فعال» نام داردانفعال در این ترکیب در تقابل با شبه‌کنش‌ها یا فعالیت‌های کاذب و گاه بیش‌فعال‌بودن‌های گمراه‌کننده‌ای تعریف می‌شود که جملگی در ایران ذیل عنوان «اصلاح‌طلبی» قرار می‌گیرنددر حقیقت، انفعال در اینجا با لزوم اصرارورزیدن در موضع تماشاگری گره می‌خورددر تاریخ جمهوری اسلامی انتخابات به عنوان رویه‌ای نیمه‌دموکراتیک همواره مازادی سرگردان داشته استاین مازاد دو بار تعین پیدا کرد، یک‌بار در سال ۷۶ که کل مازاد در به اصطلاح جنبش اصلاحات کانالیزه شد و عملا وجه سیاسی آن مازاد تبدیل به تلاش‌هایی برای گسترش جامعه مدنی و غیرسیاسی‌کردن هرگونه مشارکت مردمی شدخیزش دانشجویی در سال ۷۸ را باید اعتراضی به همین رویه مصادره پتانسیل سیاسی انتخابات قرائت کردبار دوم این مازاد در سال ۸۸ متعین می‌شود که اعتراضات فاصله بین مردم و ملت/دولت را تداوم می‌بخشدمردم به منزله کالبد نیمه‌سازمان‌یافته‌ای که فراتر از انبوه بی‌شکل رأی‌دهندگان می‌رود و ماه‌ها با ارجاع به یک نام بر ادامه اعتراض‌های خود در قالبی متمایز از صورت‌های تعریف شده گفتار حاکم و اصلاح‌طلبان پافشاری می‌کند.


بعد از شکست جنبش ۸۸ یگانه راه ادامه پیکار شکل خاصی از انفعال بودانفعال به معنای شرکت‌نکردن در بازی شبه‌دموکراتیک سیاست‌ورزی، اما این انفعال در حقیقت شرط فعالیت حقیقی در پهنه سیاست رهایی‌بخش بود. «انفعال فعال» یعنی منفعل‌بودن کسانی که مشکل اصلی را می‌شناسند، حتی می‌دانند برای رفع آن چه باید کرد، کسانی که افق را می‌بینند اما می‌دانند که دستشان از آن کوتاه است، یعنی کسی که توامان دو چیز را می‌دانداول اینکه چه باید کرد، دوم اینکه در مختصات کنونی نمی‌توان آن کار را کرددر چنین حالتی ارجاع به شجاعت فردی، بر زبان‌آوردن حرف‌های تند و رادیکال، و عملا انکار فقدان سازماندهی که به حرف‌های رادیکال معنا و وزن می‌بخشد، نه تنها دردی را دوا نمی‌کند بلکه امکان کنش رادیکال را به تعویق می‌اندازد. «انفعال فعال» یعنی مقاومت فعال در مقابل گفتاری که بیرون از بازی‌بودن را مساوی انفعال می‌خوانداز یک‌طرف تماشاگربودن به معنای بیرون از بازی‌بودن نیست و از طرف دیگر تماشاگر کسی است که هم می‌تواند میدان بازی را تغییر دهد و هم می‌تواند با نگاه‌نکردن به بازی در ادامه بازی خلل اندازد.

▪️به نظر می‌رسد هیچ یک از تجربیات گذشته نتوانسته‌ از حدود خود فراتر رود و در سیر تطور خود با بن‌بست‌های ساختاری‌اش مواجه شودبرای مثال، اعتراضات ۸۸ پس از رادیکال‌شدن آن در عاشورای ۸۸ و نهایتا یکسال بعد از آن با دستگیری رهبران اعتراضی به خاموشی گراییددر نهایت هم به تبری‌جویی بدنه اصلاحاتی این اعتراض از جنبه‌های رادیکال آن و ادغام در دستگاه دولتی طی انتخابات ۹۲ انجامیدچه رابطه یا نارابطه‌ای میان اعتراضات دی‌ماه ۹۶ با پیکارهای چهاردهه گذشته همچون خرداد ۸۸، تیر ۷۸، و بهمن ۵۷ وجود دارد؟

با توجه به توصیفی که از ساختار سیاسی ایران پس از انقلاب کردیم می‌توان گفت جنبش ۸۸ در تراز نظم نمادین روی داد یعنی با بحرانی‌کردن سازوکارهای نیمه‌دموکراتیک جمهوری اسلامیبه عبارت دیگر، جنبش ۸۸ «مردم‌سالاری دینی» را به سرحدهای خود رساندگام بعدی می‌توانست اشاره به هسته تئوکراتیک نظام باشد، یعنی تراز دومچنان‌که گفتیم در این دو سطح مبارزه سیاسی به معنای واقعی آن در شرایط ایران شکل نمی‌گیرد، یعنی بدون اضافه‌شدن حلقه سومدر سال ۹۶ به جهت انباشت بحران‌های اقتصادی-سیاسی چهار دهه گذشته وجه غالب اعتراضات معطوف به تراز سوم یعنی «تیموکراسی» بودو نکته جالب توجه آنکه شعارهای این اعتراضات دائما متوجه تراز دوم ساختار سیاسی ایران می‌شدبه این اعتبار بین ۸۸ و ۹۶ یک‌جور (نا)رابطه وجود دارد، نا(رابطهبه جهت تمرکز اولی بر مطالبات دموکراتیک و تمرکز دومی بر خواسته‌های اقتصادیاما در ضمن بین این دو جریان رابطه‌ای وجود دارد به جهت درگیرشدن ناگزیر هر دو با تراز دوم، چرا که تراز دوم، تئوکراسی، هم حد درونی دموکراسی در جمهوری اسلامی است و هم مسبب اصلی بحران‌های اقتصادی در سطح سوم.

▪️شاید به همین دلیل، یعنی رسیدن سطح اول و سوم به بن‌بست‌های منطقی خود در شرایط فعلی نوعی حس پایان همه‌گیر به چشم می‌خورد، ولی این پایان می‌تواند کماکان تکرار شودتا چه حد این حس که در اکثر اقشار جامعه و حتی در سطوح بالای حکمرانی قابل مشاهده است قرین به واقعیت است؟ و آیا فروپاشی اقتصادی که در حال از سرگذراندن آنیم می‌تواند به تغییری اساسی در ایران منجر شود؟

آن حسی از پایان که در تمام سطوح به چشم می‌خورد عملا به معنای به ته رسیدن امکان فعالیت در چارچوب جمهوری اسلامی استاما چنان‌که اشاره کردی رابطه‌ای بین این حس پایان و قابلیت تکرار آن وجود داردفروپاشی اقتصادی در غیاب سازماندهی سیاسی یعنی افتادن در سراشیب سقوطی که شیب آن را واقعیت‌هایی تعیین خواهد کرد که از دایره اختیار یا کنترل سوژه‌های بالقوه سیاست بیرون استبه همین سبب این شیب می‌تواند چنان کند باشد که فروپاشی اقتصادی همچون مرگی تدریجی شود و می‌تواند چنان تند باشد که کار را به بربریت مورد نظر لوکزامبورگ در غیاب سوسیالیسم بکشاندبه نظر می‌رسد برون‌شد از این مخمصه در گرو یافتن عاملی است که بتواند بحران اقتصادی را به مقاومت واقعی سیاسی ترجمه کند.

تقریبا در همه تحلیل‌ها به غیاب سازماندهی سیاسی اشاره می‌شود، و در علت‌یابی نیز به چهار دهه سرکوب فعالان سیاسی-مدنیولی آیا ما با یک دور باطل مواجه نیستیمبه این معنا که چرا نمی‌توانیم فراتر از جمهوری اسلامی برویم؟ چون سازماندهی نداریمچرا سازماندهی نداریم؟ چون تا وقتی وضع بر همین منوال است امکان سازماندهی نداریمپس تکلیف خلاقیت فردیجمعی چه می‌شود؟ آیا بعد از چهاردهه می‌توان به امکان شکستن این دور باطل فکر کرد؟

فعالیت سیاسی در جمهوری اسلامی همچون معماری‌کردن در زمین‌های قناس استاگر این تمثیل را جدی بگیریم خصلتی دوپهلو داردیعنی از یک‌سو، در قیاس با دیگر جاها کار دشوار و بعضی وقت‌ها غیرممکن می‌نماید، و از سوی دیگر به میزان بیشتری از تخیل یا خلاقیت نیاز دارددرست همان‌طور که یک معمار واقعی عرصه جولان تخیل و خلاقیت خود را بیشتر زمان‌های قناس می‌شمارددر چنین وضعی برای شکستن دور باطل مذکور باید به معنای واقعی رادیکال بودرادیکال‌بودن در اینجا یعنی شهامت رویاروشدن با محدودیت‌ها و انکارنکردن قناس‌بودن زمین فعالیتمسلم است که در زمین قناس بسیاری کارها را نه می‌توان و نه باید کردو این یعنی کار واقعی در چنین زمینی قناس‌بودن آن را در پیکره خود به تمام معنی ثبت می‌کند.

در شرایط کنونی کم نیستند جریان‌ها یا گفتارهای خصوصا نظری که به فقدان سازماندهی سیاسی اشاره می‌کننداین جریان‌ها غالبا از طریق تحلیل انتقادی و بعضا رادیکال وضع موجود و بر اساس آن اصرار بر مطالباتی متکثر به فعالیت خود ادامه می‌دهند، با این امید که زمانی این تحلیل‌ها و مطالبه‌ها تشکیل زنجیره‌ای واحد دهند و به تغییری واقعی منجر شوندولی مادام که نتوان به مطالبه واحدی اشاره کرد که همه این جریان‌ها یا گفتارهای رقیب را از طریق درگیرکردن با بن‌بست ساختاری نظام به هم پیوند زند در بهترین حالت فعالیت‌های مذکور به تحلیل‌هایی انتقادی بدل می‌شود و در سطح نظری می‌مانند، و در بدترین حالت به کوشش‌هایی برای حفظ هویت مستقل خویشاز همین‌روست که برای مثال گفتارهای چپ در ایران دائما مجبور می‌شوند از جامعیت یا موضوعیت مواضع خویش دفاع کنند و غالبا بی‌آنکه تأثیر معناداری در میدان منازعات سیاسی موجود داشته باشنددر این میان می‌توان به مطالبه‌ای اشاره کرد که بی‌واسطه یا در نگاه نخست مطالبه اصلی یا حتی گاهی فرعی هیچ‌یک از این جریان‌ها نباشد، اما به جهت ارتباطش با گفتار مسلط می‌تواند امکان سازماندهی بالنسبه فراگیری برای گفتارهای چپ فراهم سازداین تک‌مطالبه می‌تواند در هیأت ضعیف‌ترین حلقه مطالبات موجود نقش ایفا کندو آن شاید رفع حجاب اجباری باشداین مطالبه برای گفتارها و جریان‌های چپ داخلی عموما مطالبه‌ای بورژوایی، بی‌ارتباط با معیشت «طبقه کارگر»، گره‌خورده با خواسته‌های انتزاعی فعالان حقوق بشر و فرع بر مسائل اصلی قلمداد می‌شده استاز این‌رو، می‌توان مطالبه رفع حجاب اجباری را ضعیف‌ترین حلقه زنجیره مطالباتی دانست که گفتارهای چپ از طریق آنها وضع موجود را تحلیل و راه‌هایی برای برون‌شد از بحران‌های کنونی پیشنهاد می‌کننداین مطالبه‌ای است که اگر جریان‌های چپ بر سر آن هم‌نوا شوند هر سه تراز ساختار سیاسی موجود را درگیر خواهد کرد.

▪️ ممکن است برخی نیروهای چپ به درستی بر بحران‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و مهم‌تر از همه زیست‌محیطی تأکید کند و هر یک اولویت را به یکی از این حیطه‌ها دهدآیا و چگونه می‌توان پیوندی میان این بحران‌ها برقرار کرد، به‌گونه‌ای که یک مطالبه نماینده کلیت اعتراضات باشد؟ چرا رفع حجاب اجباری می‌تواند چنین مطالبه‌ای باشد؟

رهایی سیاسی در گرو پافشاری بر مطالبه یگانه‌ای است که وضعیت مشخص تاریخی و گفتار مسلط ایدئولوژیگی گزیری از ایجاد آن ندارد اما راهی هم برای برآوردن آن نداردپافشاری روی این تک مطالبه آن وضعیت و گفتار ایدئولوژیکی‌اش را با بن‌بست ساختاری‌اش مواجه می‌کند و مبارزان را با ضرورت برگذشتن از مختصات وضع موجودادعای ما این است که مطالبه رفع حجاب اجباری در وضعیت ما چنین جایگاهی دارددر وضعیت کنونی روی هر مسأله‌ای انگشت بگذاریم با حالتی بحرانی مواجه می‌شویم، از بحران محیط‌زیست که فعالانش توقیف و بازداشت و زندانی می‌شوند، بحران اقتصادی که بقای روزمره شهروندان عادی را با بحران کارآمدی نهادهای حاکم گره می‌زند، بحران فرهنگی که با آزادی‌های اجتماعی گره می‌خورد، بحران بازتولید اجتماعی که به خشکسالی و معیشت و آلودگی هوا گره می‌خورد، بحران بازشناسی حقوق اقلیت‌های مذهبی و قومی و جنسیتی، تا بحران سیاسی که در محو‌شدن مرزهای واقعی میان جریان‌ها و حزب‌های موجود نمود می‌یابد.

در مقام نظر، برآوردن هیچ‌یک از این مطالبات در گرو تغییر ساختار یا مختصات سیاسی موجود نیستبه این معنا که می‌توان تصور کرد با مدیریت کارآمدتر و اراده راسخ‌تر برای مهار فساد در سطوح مختلف و رواداری بیشتر همچنان همین ساختار سیاسی پابرجا باشددر چنین وضعیتی باید به مطالبه‌ای فکر کرد که قادر است انسجام ساختار موجود را هدف بگیرد.


مسأله اینجاست که فعالان حوزه‌های مختلف (که بر اساس مطالبه‌های مختلف شناخته می‌شوندراهی برای برقراری ارتباط با همدیگر نمی‌شناسندمثلا فعال محیط‌زیستی نسبتی با فعال کارگری ندارد، مدافعان حقوق اقلیت‌ها رابطه‌ای با فعالان صنف معلمان ندارند و غیرهاز این‌رو باید به مطالبه‌ای اشاره کرد که با بن‌بست ساختاری زاینده انبوه کثیر بحران‌هامطالبه‌ها در پیوند استچنین مطالبه‌ای هرچند به ظاهر مستقل و مجزا می‌نماید حلقه پیوند همه مطالبه‌ها، پیش‌شرط شکل‌گیری فضای حداقلی برای طرح هر مطالبه‌ای و درنهایت حلقه مفقوده پیوند اقتصاد و سیاست است.

با رجوع به آنچه درباره حلقه‌های سه‌گانه تشکیل‌دهنده ساختار سیاسی نظام موجود گفتیم می‌توان ادعا کرد، اعتراضات سال ۸۸ حلقه اول (دموکراسیو تناقض و تعارض آن با تئوکراسی را هدف گرفته بوداعتراضات دی ۹۶ حلقه سوم (تیموکراسیو عمدتا تناقض آن را با تئوکراسی هدف گرفته بودبه این شکل است که می‌بینیم اعتراض‌ها از مطالبات اقتصادی آغاز می‌شود اما به سرعت معطوف به مرکز قدرت می‌شودپس باید از مطالبه‌ای سخن گفت که حلقه واسط این دو اعتراض ظاهرا از هم جدا باشدشک نیست که بارزترین نمود تئوکراسی در ساختار جمهوری اسلامی وجوب حجاب اجباری استبنابراین مطالبه رفع حجاب اجباری هم خواسته‌ای است که کانون توجهش حلقه دوم ساختار فعلی است و هم می‌تواند با خواسته‌های مطرح‌شده در اعتراضات ۸۸ و ۹۶ پیوند برقرار کند، یا به اصطلاح به دو شکل اعتراضی که یکی عمدتا سیاسی و دیگری اقتصادی است.

▪️ ولی چنانکه گفتی برخی چپ‌‌گرایان بر بورژوایی‌بودن مطالبه رفع حجاب اجباری تأکید می‌کنندادعای تو این است که این مطالبه از پیش قادر به برقراری پیوند میان اقتصاد و سیاست استدر نگاه اول به نظر می‌رسد این پیوند در مطالبات معیشتی به شکل واضح‌تری وجود دارد، حال آنکه اعتراضات بزرگی به گستردگی دی‌ماه همچنان نتوانسته این پیوند را به لحاظ عینی برقرار کند و از جرقه‌های ناگهانی فراتر رودچگونه رفع حجاب اجباری می‌تواند چنین نقشی را ایفا کند و امکانی برای سازماندهی فراهم آورد؟

می‌توان گفت وضعیت حاضر ما نه وضعیت اضطراری به معنای اخص کلمه و نه وضعیت اضطراری به مفهوم موسع آن استما به تعبیری همواره در آستانه وضعیت اضطراری بسر برده‌ایمهرگاه که اعتراضی جدی به وضع موجود و ساختار سیاسی پا می‌گیرد گفتار مسلط از این در آستانه‌بودن بهره‌برداری می‌کنداستدلالش این است که ما در آستانه سوریه‌ای‌شدنیم (وضعیت اضطراری موهوم)، بنابراین مطالبه‌ای چون رفع حجاب اجباری نه تنها اولویت بلکه موضوعیت ندارداز سوی دیگر، برخی مخالفان نیز که در تحلیل نهایی با این مطالبه موافق‌اند گاه با استناد به وضعیت اضطراری اقتصاد ایران مدام تأکید می‌کنند که فعلا وقت طرح آن نیست چون این یک مطالبه بورژوایی طبقه متوسطی استجالب توجه است که در کمتر تحلیلی به این نکته اشاره می‌شود که دختران خیابان انقلاب درست همان هنگام به عرصه آمدند که اعتراضات دی‌ماه درگرفتبرداشتن حجاب در وضع کنونی می‌تواند یک وضعیت اضطراری واقعی ایجاد کندبرای مثال، اگر در یکی از میادین یکی از شهرهای بزرگ و کوچک ایران هزار زن بدون طرح هیچ خواسته‌ای و حتی بر زبان‌آوردن هیچ شعاری و بدون هیچ انگیزه‌ای به‌جز خواهش آزادبودن حجاب از سر بردارند گفتار حاکم با مسأله‌ای روبرو می‌شود که به هیچ وجه نمی‌تواند آن را به مقولات از پیش حاضرشده‌اش ترجمه کندشکل‌گیری فضاهای بینابین در سال‌های اخیر را می‌توان از همین منظر واررسی کردمنظورمان فضاهایی است که از منظر حاکمیت حجاب در آنها چنان که باید و شاید رعایت نمی‌شودگالری‌ها، کافه‌تریاها و دیگر فضاهای طبقه متوسطی که قاعدتا سیاست‌زدوده‌اند اما پتانسیل سیاسی‌شدن دارندو در مقابل، با سخت‌گیری قانونی-اقتصادی عجیبی مواجهیم که در برخورد با برداشتن در خودروها نمود می‌یابد، یعنی جریمه‌های نقدی برای افتادن روسری‌ها در خودروهاحاکمیت از سویی با بدحجابی در فضاهای بینابینی مدارا می‌کند تا مانع شکل‌گیری وضعیت اضطراری واقعی (بی‌حجابیشود، و از سوی دیگر، در مورد خودروها با ترکیبی از سخت‌گیری و مدارا مواجهیم، یعنی رواداری ظاهری با نافرمانی مدنی بعضی از شهروندان در خودروها و در همان حال سخت‌گیری قانونی در قالب ثبت عکس متخلفان به کمک دوربین‌های مداربسته و تبدیل آن به جریمه اقتصادی.

حال سؤال این استآیا خواهش رفع حجاب اجباری مختص اقشار یا طبقاتی است که مسأله اقتصادی ندارند؟ به عبارت دیگر، برای کسی که مشکل معیشت دارد مسأله شکل زندگی مطرح نیست؟ به گمان ما این ادعای عجیبی استمسأله حجاب به‌طور خاص و شکل زندگی به‌طور عام معضلی است که نظام کنونی هر روز و هر ساعت از طریق رسانه‌های جمعی و مشخصا تلویزیون برای همگان (یعنی از طریق ابزار ایدئولوژیکی‌اش برای یکپارچه‌نمودن جامعهمطرح می‌کند.

تصور جمهوری اسلامی منهای حجاب اجباری ناممکن است اما انقلاب ۵۷ و پیامدهای آن بدون اجباری‌شدن حجاب نه تنها قابل تصور بلکه سازگار با حقیقت کلی انقلاب استاهمیت این موضوع از این جهت است که جمهوری اسلامی توانایی خود را از طریق تعریف-تحمیل یک شکل زندگی جدید (مبتنی بر «عفت عمومی»، پرهیز از کالاکردن جسم زنان، و حذف تمام مظاهر فحشا و البته نفی کامل شکل زندگی غربیبه رخ کشیده است و مهم‌ترین جلوه‌گاه این توانایی پوشش زنان بوده استشهروندان ایرانی از جهت استفاده از مظاهر تمدنی غرب هیچ تفاوت ملموسی با دیگر شهروندان جهان ندارند، به عبارت دیگر، تمام کلیشه‌های جاافتاده در شکل زندگی در نظام سرمایه‌داری جهانی در ایران رعایت می‌شود، به استثنای هر آنچه با آزادی زنان گره خورده باشدبرای مثال رقص یا موسیقی یا مسابقات ورزشی جملگی مجاز شمرده یا حتی تبلیغ می‌شود به شرطی که با نمایش حضور زنان همراه نباشدمثال دیگر، در سال‌های اول بعد از انقلاب چیزی به عنوان آموزش موسیقی یا رقص وجود ندارد، آنچه داریم مرکز اشاعه سرودهای انقلابی استظاهر قضیه آنست که در این شکل جدید زندگی هنر به‌طور کلی شأن سرگرمی‌سازی ندارد، یعنی آنچه ظاهرا طرد می‌شود مقوله تفریح‌های غیرسالم استاما به تدریج روشن می‌شود که جمهوری اسلامی توانایی ادغام تمام عناصری را دارد که پیشتر جزو مظاهر تمدن منحط غربی شمرده می‌شد الا عنصر زنان.

به این اعتبار می‌توان گفت فقط زنان‌اند که می‌توانند درجا، بی‌اعتنا به اوهام ایدئولوژیکی و دغدغه‌های هویتی-فرقه‌گرایانه، وضعیت را از حالت در آستانه‌بودن دائمی به یک وضعیت اضطراری واقعی بدل سازندو بدین‌سان، هر سه تراز یا حلقه مقوم ساختار سیاسی کنونی را هدف گیرند.