مقدمهی مترجم:
قدرتگیری مجدد طالبان، در میان آمیزهای از سکوتِ علامت رضا و استقبال شرمآور دولتهای دوست و برادر همسایه افغانستان، پرسشی را به ضرب شوک، پیش میکشد، پرسشی درونماندگار وضعیت کشورهای اسلامی: جهادگرایی بهمنزلهی یک حالت وجود چگونه متعین میشود؟ چگونه باید ارزیابیاش کرد؟ شرایط آفرینش آن چیست؟ اراده به قدرت این حالت وجود، چگونه، از طریق کدام استراتژیها، کدام شگردها و ابزارها اعمال میشود؟ پرسش درونماندگار خواستار جابجایی نقطهی تأکید مسئله است: آنجا که چپ و راست، آنتیامپریالیسم و گلوبالیسم، پدیده را به تابع منفعل و صرف علیتهای بیرونی، ازجمله دولتهای غربی، تقلیل میدهند، تبارشناسی پدیده را بهعنوان تلاقیگاه و نقطهجوش ستیزهی نیروهای درون وضعیت، درون خود پیکربندی سرزمینهای اسلامی وارسی میکند. تقلیل ماجرا به پشتیبانی و تدارک جهادگرایی از سوی دولتهای مداخلهگر و وسواس اجباری در تکرار نقد بر امپریالیسم از سوی گفتار غالب در چپ، یا اشارهی راست گلوبالیست به بیمسئولیتی غرب در قبال رسالت پاسبانی از آزادی بهوسیله اعزام ماموران تبشیریِ استقرار دولت متعارف، از دو سمت متضاد در یک نقطه اساسی مشترکند: نگریستن به کل چندعلیتیِ ماجرا از چشم دیگری بزرگ، سلب و انکار عاملیت نیروهای درون وضعیت و کنار نهادن بازی سلطه و مقاومت در دل آن. همینجاست که میل منحرف هر دو طرف، خواه سلبی و خواه ایجابی، به دیگریهای بزرگ، و انکار فتیشیستی اهمیت نقد معضلهی نسبت اسلام با جمعیتهای سرزمینی تابعه آشکار میشود.
رضا نگارستانی به گونهای تبارشناسانه با مسئله روبرو میشود: نوشتن تاریخ حال حاضر. نه تشخیص ذات زمان حال در نقطهای در گذشتهی دوردست و اثبات ضرورت کاملاً تحققیافتهی تحول از آن نقطه به زمان حال (تاریخ تکاملی که معنا و موقعیت هر چیز گذشته بهموجب فرجامی که این تاریخ در زمان حال منکشف کند تعیین شود) و نه اکنونگرایی (پرزنتیسم)، که نهادها و مفاهیم و الگوهای حال حاضر را به درون تاریخ و دوران گذشته فرافکند تا نشان دهد هر چیز گذشته معنایی معادل امروز داشته است. تبارشناسی اما درجایی که دیگران پیشرفت و ترقی میبینند جز تکرار و ازسرگیری افقهای کهنه، در کارکردی نو، نمیبیند. بهجای داستان حرکت رو به تعالی حقیقت و ارزش، در جستجوی گسستها و پیچهای تند در حوزههای تکامل و نوسازی است. آنجا که سخن از معنا، فضیلت و اسلام رحمانی و امت واحده است رد استراتژیهای سلطه را برجسته میکند. بدین ترتیب، ثبت و بازخوانی تاریخ بدل میشود به خواندن خدعهها، کینتوزیهای حقارتآمیز، تعبیرهای تحمیلی خوراک گرفته از اراده به قدرت، نیات شوم و داستانهای خوشنمایی که بر رذلترین انگیزههای واکنشی و برخورد بیپایان و نکبتبار ارادهها سرپوش میگذارند. پراکندگی و ندرت دو شاخصهی راهنمای تبارشناس در گزینش او از گزارههای متن مقدس است، مشخصههایی که باعث میشوند کردارهای کلامی در عرصهی گشودگی رنگ و لعابی جدی به خود گیرند. یک کردارشناسی گفتار، که مسلّم گرفته که هیچ بیرونگیای میان تکنیکهای دانش (و آموزههای دین) و استراتژیهای قدرت وجود ندارد: برگزیدن و تحلیل مضامین و احکام پیکره گفتار اسلامگرایانه (تقیه، تکفیر و جهاد و…) آنگونه که حول کانونهای منتشر قدرت به بازی گرفته میشوند. تبارشناسی هیچ شباهتی به بررسی تحول یک گونه و سرنوشت یک جمعیت ندارد. برعکس، دنبال کردن خط سیر پیچیدهی مبدأ عبارت است از حفظ آنچه در پراکندگی خاص مبدأ روی داده است: شناسایی پیشامدها، انحرافها و دگرگونیها.
نه افقی و نه عمودی؛ تبارشناس خطی تراگذر و مورب را مسیر حرکت کاوشگر خود قرار میدهد؛ مسیری مورب که طی آن، پیچشی اولیه به فلان حکم (تقیه و تکفیر) داده میشود (سید قطب)، و سپس دنبالهها، بازپخشها، قرارگیری گفتار در شبکهای از کردارهای غیرگفتمانی؛ تا جایی که عبور از آستانهی صوریسازی و رسمیتیابی هم محقق شود.
قاعده النصربالرعب، (پیروزی و غلبه از طریق ارعاب و خوف)، اصل راهبردی کردار گروههای جهادگراست. ترور و ارعاب، اثرات براندازانه و تخریبی خود را درون نظم قراردادی مدنیِ تحت نظر اعمال میکند. دستهی جهادی شکلی میطلبد که بهخودیخود به دولت تقلیلناپذیر است. این فرم یا شکل بیرونیت ضرورتاً خود را همچون یک ماشین جنگِ پراکنده و چندریخت ارائه میکند. درحالیکه دولت بر مبنای منطق پولیس (دولتشهر – امنیت) فضا را رمزگذاری و رمزگشایی میکند، ماشین جنگ بر مبنای منطق نوموس خود (ناموس، قانون شرع، طرد و تکفیر نامومنان به اصول شریعت) در فضا قلمرونشین شده و آن را قلمروزدایی میکند. شکل-دولت، در مقام شکلِ درونیت تمایل به بازتولید خود دارد، و میخواهد در طول تغیّرهایش بیتغییر باقی بماند و حدود قطببندیهایش قابلشناسایی باشد، و بهنوبه خود همیشه به دنبال کسب بازشناسی و تصدیق عمومی است. عملیات دولتی چینهبندی فضا، و اختصاص محلی کنترلپذیر به هر چیز، در پی آن است تا بجای تلاش پرهزینه و پرریسک برای نابودی ماشین جنگ ایلیاتی، آن را تصاحب، از آن خودسازی و ادغام کند، حال چه از طریق تبدیل آن به نیروی جنگی اجیری و مزدور (ازجمله گروههای شبهنظامی فعال در لبنان و سوریه و فلسطین و عراق) و چه از طریق نشاندن آنها در قلمرو. برعکس، خوی وخیم ماشین جنگ با فضاهای صاف و مسطح آخت دارد. فضای خطکشی شده را اشغال میکند، در مواضع عاریتی و اجارهای مخفی میشود، و طی روند کار فرسایش و تخریب، قطعهبندی فضا را به هم میریزد و طرح- پهنه برهوت مطلوبش را ایجاد میکند. ماشین جنگ تروریسم جهادگرا، با پیگیریِ ایدهی جنگ نامشروط و استثمار صلح، و تبدیل جنگ (حرب) به حربه و هدفی مطلق، بهواقع تحقق منطق نهایی دولت، در نقطه افراطی آن است؛ گیرم علیه مقاصد دولت، و در کشمکش با آن. بدین ترتیب تمایز تحلیلی این دو را باید در عین ترکیبهای بالفعلشان، ملاحظه کرد. در این شکل فاشیستی ماشین جنگ ایلیاتی و کوچگر، که افق استراژیک بهوسیله منطق دولت تعیین شده است، دو سر قطب وارد منطقه تمییزناپذیری شده و یکدیگر را در بر-هم- نهشی (سنتز) که بهعنوان دولت ثانوی، و مخفی از پرده برون میافتد تکمیل و محقق میکنند. فرمول کلاوزوویتس “جنگ ادامه سیاست است به شیوهای دیگر” در اینجا، در بالاترین حد تجلی خود، وارونه میشود: سیاست، ادامه جنگ، این بار به شیوه درونی و بومیشدهاش است.
ماشین جنگ همانقدر در نوآوری صنعتی وجود دارد که در ابداع تکنولوژیک، همانقدر درگردش تجاری که در آفرینشی دینی، خلاصه در تمام جریانها و سیلانهایی که تنها بهطور ثانوی به تصاحب دولتها تن میدهند. نه بر اساس استقلال بلکه با ملاک همبودی و تلاقی در یک ساحت برهمکنش مدام است که باید به رابطهی بیرونیت و درونیت، به ماشینهای جنگ دگردیسنده و دستگاههای هویتی دولت، به قشونها و ملکها اندیشید.
ژیل دلوز و فلیکس گتاری، که متن نگارستانی آکنده از تأثیرات ریز و درشت توصیفشان از ماشین جنگی است، میپرسند: آیا ظاهر کردن امر مطلق در یک مکان، خصلت عام دین نیست؟ مکان مقدس دین، مرکزی دقیق است که نوموس مبهم و تار را از خود پس میزند. امر مطلق و لاغیر دین، عبارت از افقی است محیط و مشرف بر همهچیز و همهجاهمهجا، و این مطلق اگر هم در محلی خاص ظاهر شود فقط برای آن است که مرکزی صلب و ثابت برای کل جهان برپا کند. بدین معنی، دین خود قطعهای از دمودستگاه دولت است (به دو صورت، خواه از طریق قیدوبند و خواه از طریق وصلت و همپیمانی). دین در عین حال مولفهای از ماشین جنگ، و ایدهی جنگ مقدس، موتور این ماشین است. بدینسان سنتز منفصل ماشین جنگ و دولت، در گرماگرم پویای کشاکش و وصلت، در طرح - پهنهی ناموس (نوموس) دین ساخته میشود. ماشین جنگ جهادی در این کُشتیِ نیروها ذخیرهی هنگفتی از انرژی کوچگریِ ایلیاتی و قلمروزدایی مطلق را آزاد ساخته و به تحرک میاندازد و رویای دولت مطلقه را در برابر شکل-دولت عَلَم میکند. هم این قد علم کردن در برابر شکل-دولت و هم آن رویای دولت مطلقه، بخشی از “ذات” دین هستند.
جهادگرایی یک نمودار است، یعنی “عملکردی به دور از هر مانع و مقاومت ...که باید آن را بهخودیخود از هرگونه استفاده خاص بری دانست... نقشه و نقشهنگاریای هم گستره با کل عرصهی اجتماعی”. نمودار ماشینی انتزاعی است که با کارکردها و مایههای غیرصوری تعریف میشود. چنانکه تبارشناسی نگارستانی از جهادگرایی نشان میدهد، این نمودار یا ماشین انتزاعی اساساً بیثبات و سیال است؛ بیوقفه مواد و مایهها و کارکردهای عتیقه و جدید را درهم میآمیزد و سرهمبندی میشود: همزمانی امر ناهمزمان. هرگز برای بازنمایی جهانی از پیش موجود عمل نمیکند، بلکه نوع جدیدی از واقعیت و الگوی جدیدی از حقیقت را تولید و ضرب میکند: طرح بازقالبریزی انسان مطلوب برهوت الاهی؛ و از طریق آموزه طرد و تکفیر نامومنان، احیای بهشت گمشدهی صدر اسلام بهعنوان کرسی حکومت حقیقت الاهی.
نمودار یا ماشین انتزاعی جهادی شیوهایست برای بکار انداختن مناسبات قدرت در یک عملکرد/تابع. نقشهی تراکم و شدت است که از طریق پیوندهای اولیه و غیرقابل موضعیابی عمل میکند. این ماشین انتزاعی بیش از آنکه تکنیکی باشد، اجتماعیست. به عبارتی، علت درونماندگار آرایشهای انضمامی است که بدان فعلیت میبخشند (در متن نگارستانی، ازجمله به تشکیلات خشکاندن از بالا، بر بیابانسازی فضای مدنی، جنگ بدون خونریزی و شبهنظامی کردن شهروندان غیرجهادی و شیوع ویروسی جهادگرایی اشاره میشود). برای آنکه ماشین انتزاعی جهادی بتواند شیوهی موجودیت خود را ایجاب و به تسخیر پهنهها اقدام کند، سامانههایی (ماشینهای تکنیکی، ابزارها و شگردها) باید برگزیده و اتخاذ شوند، و آرایشهایی انضمامی، تحقق جهادگرایی را بهوسیله این سامانهها بر عهده گیرد: احیا و نوسازی امر کهنه و منسوخ، با ابزارهای معاصر. جهشی ژنتیکی که به اسلامگرایی غلبهجو، ضربشست و سرعت عملی گیجکننده و شگرف میبخشد.
چنانکه دلوز میگوید، ماشین جنگ سرعت و رازپوشی را ابداع میکند. جهادگرایی را ضربآهنگی دوگانه مشخص میکند: جمود و سکون شدید و دراز(کاتاتونیا) و شتاب. ناپدیدیها و ظهورهای برقآسا هر دو بخشی از بردار سرعت جهادگراییاند. اصل تقیه مسلح در جهت بقای ویروسی/نهفته، وجه و شیوه انتظام و آرایش ماشین جنگ جهادی است، آنجا که توسعهطلبی خواستار راستی و درستی عقیده، به مبنایی کارآمد و مؤثر دست مییابد. اختفا، تظاهر به همگون شدن با شهروندان، و آفتزنیِ تدریجی، شگردهای شبه تهاجمی تقیهی مسلح هستند: رفتار شیوع ویروسی. تقیه مسلح، این استتار مضاعف در دل جمعیت شهروند، و این منتظر نشستن در کمین، با الگویی هیدرولیکی (سیلان مایع)، تلاطم را در پهنه منتشر میسازد، لایهلایه فضاهای مسکون را اشغال میکند و عاقبت آهنگی گردابی به خود میگیرد. با گذار ماشین جنگ جهادی از حالتی حاشیهای به آستانهی تکنولوژیک، همهچیز مهیای ساختن یک قلمرو ثانوی در مجاورت قلمرو شهروندی، قلمروزدایی از سرزمین بیایمانان و تلاشیِ آن از درون بوده است. عملیات تبدیل برّ بیابان کوچگران جنگجو، برهوت امر الاهی، به قلمرویی در فضا و قد علم کردن آن بهصورت دولتی ثانوی، تمام مدت بهصورت ویروسی - نهفته (virtual) در جریان بوده است و اکنون ناگهان نقاب برداشته و دولت مستقر را بلاموضوع میکند: عدالت از نوعی دیگر (نوموس شرع و مجازات). ضرباهنگی دیگر. استقرار فضا زمانی دیگر. “آنها سر میرسند، بیهیچ دلیلی، بیهیچ ملاحظه و شأن نزول و بهانهای”.
*مترجم در تنظیم مقدمه از منابع زیر استفاده کرده است:
1. هزار فلات. ژیل دلوز. 2. فوکو. ژیل دلوز 3. فوکو فراسوی ساختارگرایی و هرمنوتیک. دریفوس و رابینو 4. نیچه تبارشناسی تاریخ. میشل فوکو
*****
این مقاله ظهور موج تازهای از تروریسم را بررسی میکند که آموزهی تقیه یا تظاهر و پنهانکاری استراتژیک را تبدیل به سلاح میکند، بساطِ وجه تئاتری صحنهی نبرد را برمیچیند و شهروندان غیرنظامی را بهعنوان آماج اصلی حمله و “میدانهای نبرد در سطح مولکولی” برمیگزیند، تا [با استفاده از این شیوهها] از انحلال خویش بهرهبرداری کند. این جریان، نهتنها بقای شهروندان غیرنظامی در جهان، بلکه خودِ افق بقا و زیست (در ابتداییترین و انتزاعیترین معنایش) را هم بهکلی تهدید میکند. بدینسان خودِ بقا بدل به میدانی برای بهرهکشی از سوی تروریسم افراطی میگردد.
وقتی نظامیسازی دیگر فرایندی منحصر به زمانِ جنگ و صرفاً متعلق به میدان نبرد نباشد، آنگاه حتی صلح - این وقفه موقت، این فضای خالی و [وضعیت] سفید عاری از اصطکاک میان ماشینهای جنگ و بقای جمعی - هم میتواند نظامیسازی شود. این فقط به معنای سود جستن از صلح بهمنزلهی ذخیره تدارکات برای فرآیندهای نظامی در جنگهای آتی (مهم است که در وضعیتی که بقیه در حال فراغت و استراحتاند، چه کسی بیشترین نیروها را گرداوری میکند؟) یا بهمنزله برههای از تعلیق موقتِ [کشمکش] که قابل بهرهبرداری باشد نیست، بلکه بهمراتب مهمتر، به معنای از _درون_ نظامی سازیِ صلح (کاشتن و رویاندن نظامیگری از دل صلح)* است، که در آن از صلح مستقیماً بهعنوان سلاح استفاده میشود و بهعنوان پهنهی تازهای برای تهاجم و شورش و حملات کوبنده علیه پایگاههای دشمن و/یا ساختار تور محافظش مورد بهرهبرداری قرار گیرد.
حالتها و شیوههای جدید وحشتپراکنی و انتشار رعب، مفهومهای پایهای بقا را کلاً تهدید میکند و وضعیت رعب و ترور فراگیری را ایجاد میکند که شبح مرگ بالای آن میچرخد و هر دقیقهی زیسته را تحت قاعدهی خود درمیآورد. این مرگسالاری، هدف آژانسهای ترور متعلق به گرایش بدعتگذرانهی اسلامی، از قبیل جماعت تکفیری[1] و عوامل تکفیری آن است؛ همان جنبش یا نهضت جهادیای که معتقد به طرد مطلق غیرمومنان یا کفار است (تکفیر در اصل به معنی طرد و نفی بلد است). این آژانسها (عوامل ترور) الهامبخش موج تازهای از نظامیان افراطگرای مذهبی و گروههای مبهم و گمنام تروریستی بودهاند که از کاشتن نظامیگری درونِ صلح (نظامیسازیِ صلح از درون خود آن) بهعنوان شیوه جدید جنگافروزی بهرهبرداری کردهاند. خطوط تاکتیکیِ این شیوه تازهی جنگافروزی با پهنهی کشکمش و اصطکاک نظامیِ مشهود (از قبیل میدانهای نبرد، خطههای جنگاوریِ گریلایی، جنگهای خیابانی و غیره) همراستا نیست (این خطوط تاکتیکی توسط طرح این پهنه، سروشکل نگرفتهاند).
خطوط تاکتیکیِ این شیوه تازه جنگافروزی، قابل قرارگیری در محلی مشخص، که پیشنیاز ستیزهی مستقیم و رودررو و آرایش نظامیست، نیست. این خطوط، استقرار نیافتهاندیافتهاند تا یکدیگر را بسته به گرایشهای مختلفشان، راستاهای صفبندیشان و تغییر جهتهایشان (رفتنشان به سمت و سویی دیگر)، قطع، مسدود یا جایگزین کنند. عملکرد آنها نسبتی کاملاً غیرمستقیم و اریب با آن ناسازگاریِ پویا دارد که شالوده و زهدانی (ماتریس) برای مشغول شدن به ستیزهگریِ مسلحانه فراهم میاورد.
فرد تکفیری، در مقام یک تروریست در سایه، به جنگ بدون خونریزی (جنگ سفید) مشغول است، که همانا کاشتن و رویاندن نظامیگری از دل صلح (از- درون- نظامیسازی صلح) و وضعیت فوق استتار (استتار مضاعف)[*] است، وضعیتی که تعریف درست آن، همپوشانیِ کامل و متقارن بین دو موجود واقع در پهنهی نظامِ موقعیت نسبیِ بخشبندیهاست.[†]
در این جنگ، رخنه کردن یا دریدن پوشش استتار هرگز مقدور نیست، و به صف کردن بدیع و فوق تهاجمی نیروها در فضایی فوقاستتاری، جایگزینِ بهکارگیریِ دفاعیِ استتار (که رسم درست شکل آن عبارت است از همپوشانی جزئی بین دو یا چند موجود واقع در پهنهای منطقی) میشود. نزد تکفیریها شیوهی مطلوب جنگافروزی این است که خطمشی تاکتیکی جدیدی طراحی شود و با خطوط و صفوف دشمن به صورتی مخلوط شود که از بطن خودِ سیستم، بیثباتی رادیکال و نهایتاً شکاف خوردن و پاشیدنِ خشن آن را کلید بزند. اینها به نحوی رخ میدهد که نهتنها هرگونه بهبودیابی امور ناممکن میشود، بلکه علاوه بر این هرگونه اقدام به ترمیم یا تصحیح نیز لاجَرم به خرابکاریِ براندازانهی نظامی منجر میشود: مثل شیمیدرمانیای که بدخیم پیش میرود، یا جراحتی حاد که التیام و روند بههم آمدن چاک و لعاب بستن آن، بدون وجود زخم، اندام را بهصورت تکثیر فیبری (تکثیر بافت مجروح) از درون میخورد و منجر به اضمحلال و تجزیه و تلاشی میشود (در این روند جراحت، آسیبدیدگی موضعی زخم تبدیل به فراگستری و متاستاز پخشکننده میشود).
دشمن، در تقلای دفاع، تنها میتواند [بافتِ – م] خود را دچار فساد و تجزیه و مرگ کند.
ژرف ترور: زوال دشمن و سر برآوردن متحدان مبهم و ناشناس
مانیفست عبدالسلام فرج با عنوان “جهاد: فریضهی غایب”، که در آن مشیِ سیاسیِ بدطینت و کژرویهای تاکتیکی بهدقت در زمینهای از توجیهات تبشیری (تبلیغ ظهور منجی) و دفاعیهتراشیهای جبارانه- الاهیاتی تبعیه شدهاند، موردی است برای مطالعهی این شیوهی جنگافروزی: جنگ بدون خونریزی (جنگ سپید) و نظامیسازیِ صلح (به حالت نظامی درآوردن صلح)، موتور متحرکه اصلیِ فوق استتارِ (استتار مضاعف) تهاجمی را تشکیل میدهند.
فوق استتار (استتار مضاعف) درصدد است تا جنگیدن و جان بدر بردن و بقا با دشمن را، حتی شده تا خفیفترین حد، پیگیری کند. این هدف، بلااستثنا حاکی از دست کشیدن از دیدن و درک دوستان و انحلال در دشمن است: زایشِ دوبارهی یک خصم (دشمن) جدید.
فرج، این تروریست و مغز متفکر فرقهی تکفیری، در کتابش شکلی بتواره (فتیشی) از جهاد را ساختهوپرداخته میکند و این ایده را پیش مینهد که سردمدار آتش جهاد باید به همه، به آحاد موجودات، صرفنظر از موضع آنها و محل جغرافیاییشان، قومیتشان، صرفنظر از ربط یا عدم ربطشان به جهاد، اسلام یا کفر، معرفی شود - جهاد یعنی جنبشی که کل جهان را درمینوردد. عنوان اصلی کتاب “جهاد: فریضهی غایب” است. فریضه یعنی رسالت مقدس، اما نه رسالتی که ذهناً دنبال اقتدار و آمریّت باشد چنانکه هدی (هدایت الهی) میطلبد، بلکه تسلیم تمامعیار (اسلام) به الله. غائب یعنی ناحاضر، اما در متون اسلامی و بخصوص در کتب شیعه، دربرگیرندهی پتانسیل عظیم تأویلیای (هرمنوتیکی) است که اصطلاح ناحاضر'absent' نمیتواند برای ترجمهاش کافی باشد. اصطلاح " غایب"، بیش از آنکه صرفاً به معنای عدم حضور باشد، دلالت دارد بر بالقوگیِ (پتانسیل) نهفته، برای مثال، در دورهی نهفتگی یک ویروس غیرفعال. این نهفتگی را باید از امر فعلیتیافته و مشهود، که در معرض تحریف و تغییر قرار دارد، متمایز کرد: امام مهدی (امام دوازدهم و منادیِ قیامت، آخرالزمان اسلامی) ناحاضر (غایب) است اما بر اسلام و پیروانش بیش از هر آنچه که بالفعل حاضر است، تأثیر دارد. امام مهدی نمایانگر پتانسیلی است که هرگز از اثرگذاری بازنمیایستد. بااینحال، در کتاب عبدالسلام فرج، این تعریف که زیرساخت الاهیاتی و آخرتشناختی بنیادین برای ادلهی اوست، تحتالشعاع پیامی که توأمان هم سهلالوصولتر و هم واگرا از منظور اصلی اوست، به مُحاق میرود: جهاد بدل به رسالتی مقدس میشود که متعلق به حال حاضر نیست.
کتاب فرج، پیچشی جدید به تاکتیکهای بدعتگذاران مذهبی افراط گرا، ازجمله فرقهی (خردهفرهنگ) تکفیر، میدهد: اعوجاج و انحراف و دگرگونی تقیّه، نسبت به کارکرد دفاعی و زاهدانه و خاضعانهی آغازینش در صدر اسلام. اینک تقیّه بیش از آنکه تظاهرِ (و درعینحال پنهانکاری [‡](استراتژیک و مخفی کردن موجّه اعتقادات راستین در موقعیتهایی باشد که مؤمن در صورت اظهار اعتقادات حقیقیاش قطعاً با آزار یا مرگ روبرو میشود[2]، بهمنزلهیبهمنزلهی رخنهی نظامیِ بیسروصدا و سیال بازتفسیر میشود، یعنی بهمنزلهیبهمنزلهی یک خطمشی عمل که یکی از مؤلفههای بنیادین جهادگرایی فتیش شده را تشکیل میدهد. (تقیه در معنای وسیع کلمه یعنی پرهیز و اجتناب از هرگونه خطر).
نحوه اتخاذ تقیه از سوی فرج بهکلی راهش را از آنچه در صدر اسلام بهعنوان تمایلی دفاعی یا صیانتجو و تاکتیکی طفرهجویانه پدید آمد، جدا میکند. تقیه، در چارچوب "فریضهی غایب"، بهمنزلهیبهمنزلهی یکجور تظاهر و وانمود به همگونی (simulation) یا پنهانکاری (dissimulation) استراتژیک، تحت لوای سیاست تهاجمیِ خصمانه، از نو پا میگیرد. بااینحال، تقیه چه در شکل سنتی و چه در شکل مسلحانهی جدیدش، اکیداً به مفهوم بقا و جان به دربردن وابسته ست. چراکه در معنای سنتیاش خیلی ساده فرد مؤمن با اتخاذ تقیه در شرایط دشوار جان بدر برده و بقا مییابد. اما در تقیهی نظامی، جان بدر بردن و بقا تبدیل میشود به یکجور پایداریِ انگلیِ پرالتهاب، که شتاب ِکنش و واکنش کسانی را که از پس بقای خود راحتتر برآمدهاند، از بیخ و بن تهدید میکند. بقا همانقدر پر ریسک میشود که سرایت یک مرض بدخیم. فرج بر این نظر پافشاری میکند که جهاد را نمیتوان از تقیه جدا کرد. برخلاف جنگهای صلیبی که از مرزها، بهمنظور بازپسگیری ِ اراضی مقدس، فرا میرفت، جهاد در سنت اسلامی ذاتاً نمیتواند متجاوزانه باشد؛ بلکه صرفاً باید از اراضی مقدس و داراییهای اسلام، دفاع کند (و این داراییها لزوماً به عاملهای ژئوپولتیک مربوط نیستند). اما از آن هنگام که چهرههای احیاگرا مانند سید قطب [3]و شکری احمد مصطفی سرتاسر دورنمای تفکر اسلامی را به پیچوتابی تند انداختهاند، بدعتگذاری، دفاع از داراییهای اسلام را بدل کرده ست به دفاعی جهانشمول شامل موجهای عظیم تهاجم بدون مرکز و اقدامات نظامیِ خرابکارانه و معاند که با گرایش پیچیدهای به طرد و حذف تمام موجودات بهجز] اهالیِ] برهوت انحصاری متعلق به الوهیت) صحرا در سنت اسلام (، شیوع یافتهاند. " خود زمین با تسلیم خود به ارادهی فائقهی الله، بهسوی او روان است. یا به عبارتی، مگر نه اینکه زمین هم دارایی و بخشی از اسلام (تسلیم غایی به الله است، که باید مورد دفاع قرار گیرد؟ " اینچنین سید قطب مطلب را پشتورو میکند، و کل اندیشهی الاهیاتی توسط دیکتاتوری انحصارطلب و گرایش جنونآمیز به یک چیز و لاغیر، به باد فنا میرود. خودِ زمین، بخشی از سیاستورزی دفاعیِ جهاد [4]میشود.
احمد مصطفا، یکی از نظریهپردازان اصلیِ کیش تکفیری، نیز اظهار میدارد که " ما به اسلام رجعت میکنیم "، و این رجعت و بازگشت عظیم شامل واگذاریِ همه چیز به برهوت الوهی است: این بهزعم او پاسخی واکنشی به ملحدان نیست، بلکه صرفاً مسیر اسلام است، که با واکنش بیشازحد و محکومیت از سوی بقیهی جهان مواجه شده- آنهم جهانی که، در حقیقت، کل افقش نقداً بخشی از اسلام است.
استدلال مصطفی، توحید کجومعوجی را برگرفته و بدعتگذارانه درون مبانی اسلام تعبیه میکند. او جنبش واپسگرایانهای میآفریند که به فانتزیای با خیالپردازیهای رمانتیک و خودفریبانه دربارهی اسلام اصیل عقبگرد میکند. فرج به آن برداشت از جهاد که در جستجوی بازپسگیری پهنهی ارض بهعنوان بخشی از اسلام است، به طرزی مکارانه سیاست تقیه را میافزاید) آخر، مسیر زمین بهعنوان بخشی از عالم، بهسوی تسلیم غایی – یا همان اسلام-- به الله است. (چنانکه خود فرج اذعان دارد، این رسالت بازپسگیری زمین، آسان نیست. از اینجا میآید ضرورت مجهز شدن به تقیه و پتانسیل آن برای رخنه و نشت و نفوذ در مردمان و نظامهای کشورهای غیرمسلمان.
مطابق نظر فرج، آموزههای نوین ِتقیهی مسلح را میتوان چنین برشمرد:
۱. تقیه بهمنزلهی انحلال خود و دیگران: تقیه، سیاستی میشود که درصدد است تا دامنه جنگ را از میدان نبرد به بیرون از آن بکشد ) در این جهاد افراطگرایانه، جنگ را باید در هر جا بهجز میدان نبرد به راه انداخت؛ جنگ چیزی است خارج از میدان متعارف نبرد. فرج فریاد برمیدارد:" با شما هستم، ای کافران، جنگ، تئاتر نیست" ). این هدف، بناست با معرفیِ افراد جهادی به شهروندان و تمامی افراد و موجودیتهای فرهنگی یا اقتصادی - سیاسی ِ دیگر حاصل شود که از قرار معلوم ازلحاظ نظامی فاقد موضوعیت و اهمیت هستند. به عبارتی، از طریق اختلاط با جمعیتی که دور از خطوط مقدم نبرد قرار دارند، هدف حاصل میشود. "پیش بهسوی حضور جنگ در همهجا، تا کلیشهی نمایشی و تئاتریِ میدان نبرد را گامبهگام دور بریزد ". آموزهی ترور، با کمال میل، به یک جنبشِ شوم و بدفرجام انحلالِ نفسِ تمامعیار تبدیل میشود. بااینحال، استفاده از تقیه بهعنوان سیاستی (شبه) تهاجمی، ابداع فرج، یا فرقهی تکفیری، یا حتی افراطگرایان وهابی، نیست. رد پای قضیه را میتوان تا حسن صباح پی گرفت، ولی او هم مبدع آن نیست، هرچند که آن را ارتقا داد و قاطعانه به آن وجهی نظامی بخشید. اعتبار تقیه بهمنزلهی سیاست چندگانهی (polytics) شبهتهاجمیای که درصدد اختلاط با جمعیت است، (برخلاف تقیه بهعنوان شگردی پنهانکارانه برای اجتناب از گزند، که در روزگار اولیهی اسلام طراحی شد) به عبدالله بن میمون، و فرقهی او، باطنیه، تعلق دارد و بس. کیش باطنیّه، یکی از محافل زیرزمینی و بدعتگذار در اسلام، و یکی از جنبشهای معاند و براندازانهای بود که عبدالله بن میمون تأسیس کرد و بعدها به فرقهی اسماعیلیه به رهبری حسن صباح تبدیل شد. میمون، خفیهگرای پارسی و خرابکار و دسیسهپرداز سیاسی بود که زیرآب حکومت خلفای مصر را با سرنگونیِ ناگهانی آنها زد و قلمرو (دارالخلافه- م) را برای متحدان مرموز و مبهمش یعنی فاطمیه (فاطمیون)، آماده ساخت، همانها که بعدها دشمن خونی و پر شدت و حدّت خلیفهها، و شیوههای متعارف نظامیگریِ آنها شدند. فرج، پیرو موبهموی سیاستهای عبدالله بن میمون، میگوید که تقیه صرفاً فریب و تاکتیکِ اختفا نیست؛. تقیه باید جویای بالاترین درجهی مشارکت در امور کفار بیایمان و شهروندان آن باشد: " اگر آنها مواد مخدر مصرف میکنند ما هم باید مصرف کنیم، اگر آنها در فعالیتهای جنسی جورواجور شرکت میکنند ما باید تا تهِ این کارها پیش برویم"، و غیره. افراطگرایان جهادی باید عیناً با شهروندان متعلق به " اهل کفر سرسخت و دوآتشه "یکی شوند.
۲. تقیه در جهت ِ به حالتِ (شبه) نظامی در آوردن تهاجمیِ شهروندان غیرنظامی: رونالد ژاکار، متخصص فرانسویِ امور ضد تروریستی و رییس پژوهش و پایش جهانی تروریسم، مستقر در پاریس، با ارجاع به سیاست تقیه بهعنوان عنصر جدایی ناپذیر جهاد، این نکتهی درخشان را خاطرنشان میسازد که فرد تکفیری در پوشش تقیه بهخودیخود یک بمب آماده ست؛ و خواه روزی به کار افتد وخواه نه، به هرحال مشغول ماموریتش است. وقتی فرد تکفیری عین شهروندان عادی شود و دیگر پنهانکاری نکند بلکه رفتار و حرکاتش در تمام جنبههای زندگی عمومی و خصوصی مثل شهروندی بی ایمان باشد، در انصورت سلاحش بطرزی مستقل و خودفرمان، از آن سمت ماجرا، بکار میافتد: حکومت (ازجمله، حکومت کشوری خارجی و غیر مسلمان) خود شروع به فیلتر، پاکسازی و تجسس و ردگیریی شهروندانش میکند، حقوق شهروندیشان را محدود میکند، آنها را در قرنطینهی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی محبوس میکند تا بیماری و میزبانان بالقوهی بیماری را توأمان منزوی و حتی پاکسازی کند. اینک هر شخصی بطور بالقوه یک واحد سلولیِ تکفیری یا مأوای دنج آن است، پایگاهی برای یورش آفتهاست، هدف و آماج اصلیِ نظامیگری است. به همین علت، هجومیترین و فعالترین وهلهی حیات تکفیری در هنگام حضور او در ماموریتی چشمگیر از قبیل یازده سپتامبر نیست، بلکه هنگامیست که او یک شهروند ساده و کاملاً غیرمسلح میشود و پیوندش با هرگونه خط انتقال فرمانها قطع میشود. فرد تکفیری خود را با همه کس همتراز میکند و متعاقاً هر کس را با خود همسطح میکند. و آنگاه که یک تکفیری عنقریب است که به دام افتد، بی برو بگرد کارش را دور از میدان نبرد، در دل سرزمین، با انهدام افراد غیرنظامی به پایان میبرد.
۳. تقیه بهعنوان ماشهی تحریک جنگ بدون خونریزی: تقیه کل پویاییی متعارف روابط میان ماشینهای جنگ را از تعادل میاندازد، پویاییای که توأم با تصادم ماشینهای جنگی و شکار و تلف شدن آنها بدست یکدیگر است. فرآیند برهم زدن تعادل، در خدمت جابجایی نزاع در طول محور مستقیم " یا پیروزی یا شکست " عمل نمیکند، بلکه بعبارت صحیحتر، تعادل پیوندهای ارتباط و مراوده میان دو شیوه تاکتیکی را بر هم میزند: در یک قطب، خطوط نظامی فعال و در قطب دیگر، خطوط (غیر) تاکتیکی نهفتهی شیوع ویروسی. فرد تکفیری تمام پتانسیل نظامی خود را تعطیل میکند، بطور تاکتیکی میمیرد (حتی دیگر استتار نمیشود) تا بعداً در هیئت راستین خود رستاخیز کند. ماشینهای جنگیِ افراطگرای جهادی روی خطوط تاکتیکیِ واگرا و ناپایدار عمل میکنند. در نتیجه، نمیتوان به آنها دست یافت یا با آنها ارتباط برقرار کرد. ارتباط و مراوده، پیشنیازِ برخورد میان ماشینهایجنگی و نیز کشمکشهای نظامیی مبتنی بر بینظمی (آنتروپی) است. به نظر دلوز و گتاری، دو سازوکار یاد شده، فرایندهایی هستند که فضای جنگ و و دم و دستگاه جنگی را برپا میکنند.
4. تقیه همچون ابزارِ برّ بیابان سازی: اینکه تقیه به بت وارگی (فتیشی شدن) جهاد، تشکیلاتی میبخشد که همهجا فراگیر است، به فرج امکان میدهد تا عصر نوینی را برای تخیل سازوکارهای انهدام، خرابکاری و ریشهکنی بگشاید، که از جنون آتش افروزیِ اهل بدعت و جباریت الاهیاتیی خطرناک°رمانتیک سوخت میگیرد. فرج میگوید که ماشینجنگیِ نظامیی "آنها "سخت متکی است به اصل "معرکهی عظیم مرگ) " یا مرگ در مقیاس انبوه)[§]که در قاموس آنها همان تیر غیب (مرگِ از بالا نازلشده) است. (کشتار انبوه، پهبادهای کشنده، هواپیماهای فوق تکنولوژیک، بمبهای هوشمند، شوکه کردن و خوف انداختن، مادر همهی بمبها، پرتابههای رادارگریز که معلوم نیست از کجا نازل میشوند. او بندرت حتی اسمی از دشمن کذاییشان، آمریکا، میبرد). فرج بدیلی تکفیری برای این ماشینِ معرکهی عظیم مرگ عرضه میکند[5]. او بحث دربارهی آموزه (دکترین) جدید ترور فوق استتاریای را پیش میکشد با عنوان "ماشینِ آفت زدن و خشکاندن از بالا "؛ اصطلاحی برگرفته از واژگان گیاه شناسی و کشاورزی.[6] آنچه او تحت عنوان " آفت انداختن و خشکاندن از بالا " تعریف میکند همانقدر به کل یک تمدن قابل اطلاق است که به یک درخت یا هر حالت شجرهوار از زندگی دسته جمعی. تروریست تکفیری بهمنظور کلید زدن انقراض یک درخت هرگز به ریشهها دست اندازی نمیکند و نمیکوشد درخت را به کل ریشه کن کند، بطوریکه صرفاً ریشهی محوری را در آورد و ریزهریشه ها و ریشههای جانبی را در خاک به حال خود رهاکند تا عاقبت رشد کنند و موجب رویش درختان تازهی بسیار شوند. تروریست افراطگرای جهادی آفَتی از بالا به پایین تباهکننده به جان درخت میندازد: او شروع میکند به خشکاندن برگهای کوچکتر و کم اهمیتتر و قابل دورریزی و جایگزینی، که در ریزه شاخههای بالاییِ درخت میرویند؛ و این کار را ادامه میدهد تا برسد به بقیهی برگها، بدون آنکه به تنه یا ریشه صدمه بزند. با نابودیِ برگها از بالا تا پایین و با آسیب به ریزه شاخهها، درخت تمدن خواهد پژمرد. پیوندهای حیاتیش قطع شده، محکوم به انزوا، بیحال و بی رمق، سرانجام به کل از توان میافتد و رو میآورد به (بیشازحد) واکنش نشان دادنِ[**] خودخورانه و آلرژیک به از کار افتادگی و فترتش بر اثر مرضِ آفت زدگی. تقیه برای تکفیریها فرصت مناسبی فراهم میکند تا ماشینافزارِ آفتافکنی و تباهی را بکار بیندازند: با شروع از برگها (شهروندان غیرنظامی یا به تعبیر آنها موجودات کم اهمیت و دورریختنی) و ریزه شاخهها (ارگانهای کوچک)، سرانجام درخت را به انقراض میکشانند، بی آنکه هیچ گاه مستقیما به اندامهای اصلیاش حمله کرده باشند.
وقتی که درخت به مرضِ آفتخوردگی و خشکیدن آلوده میشود، فقط و فقط برگها و ریزه شاخهها ویران میشوند. با این احوال، در فقدان برگها و ریزشاخه ها، به تدریج در برابر عوامل محیطی بیدفاع و آسیبپذیر میشود و کل دم و دستگاهش گرفتار برنامههای معیوبکننده میشود که دستگاه ایمنیاش را تضعیف کرده و درخت را از درون تحلیل میبرند. مراحل گوناگون آفتزدگی و خشکیدن یک تمدن عبارتند از: پارانویا، کم مایه شدن و از دست رفتن سرمایههایش، آماج قرار دادن شهروندان از سوی هر دو جبهه، وارفتگی و فترت. همه اینها منجر به واکنش ارتجاعی از جانب درختِ آلوده میشود و همین نیز بهجای کمک به بهبود، خودتخریبگر است. این خودتخریبیِ سیستم، یا کارکرد معیوبِ خود- ترمیمی، را میتوان بهعنوان فروپاشی سازوکارهای عهدهدار بردباری بر خود (مدارا با خود)، و برانگیختن واکنش دستگاه ایمنی علیه عناصر تشکیل دهندهی خود، تعریف کرد. این وضع وخیم، منجر به تنظیم و برنامهریزی مجدد سیستم ایمنی در جهت صدمه به خود میشود.
به این ترتیب، فرد تکفیری در پوشش تقیه، چیزی غیر از یک شهروند نیست. او با ویران کردن خود و شهروندان میتواند سازوکار آفتزنی و تباهسازی را در سیستم به کار بندد. تقیّهی مسلح مستقیماً به سازوکارِ آفتزنی و تباهسازی مرتبط نیست؛ بلکه این ساز وکار، شیوه ایست که تکفیری را قادر میسازد نقش تقیه را از استتارِ صِرف به طرح_پهنهی تدارکاتی نیرومندی تغییر دهد که بر روی آن تاکتیکها و استراتژیهای (شبه) تهاجمی به هم میرسند و متقابلاً تقویت میشوند. وقتی یک افراطگرای تکفیری زیر نقاب تقیه میرود، سازوکارهای خرابکارانهاش را درون غیرنظامیان شهروند جاساز میکند و از شهروندان بهعنوان درهای مخفی استفاده میکند. تکفیری در پوشش تقیه، از وجودش در مقام چهرهی عملیاتیی کلیدیای در سپاه خود، به وجودش بهعنوان یک شهروند جا عوض میکند. در این مرحله، تقیه نه به هدفهای مهم حمله بلکه به شهروندان معمولی دسترسیِ بالفعل پیدا میکند (تاکتیک اصلی مکانیزم آفت افکنی و تباهسازی)؛ و تکفیری را از فرصت برخوردار میکند تا بطور مؤثر تمام نقشهها و نمودارهایی را که شهروندان را از تروریستها قابل تمییز و تشخیص میسازند، به هم ریخته و مغشوش کند. از طریق این درِ مخفی [نفوذ و شبیه سازیِ خود به شهروندان]، تکفیری میتواند توأمان هم بطور موثرتری در مقیاس انبوه به شهروندان آسیب بزند و هم با شبیه سازی خود به آنها و ادغام و همگون شدن با آنها، جهتِ سیستمهای حفاظتیشان را علیه خود آنها بگرداند.
آموزههای اصلی فرقه تکفیری از تعلیمات سید قطب و شکری احمد مصطفا سرچشمه میگیرد. فرج، تحت تأثیر آموزهی” تکفیر و هجرت " یا به عبارتی طرد و خروج - که تقلیدی است از هجرت پیامبر از مکه و خانه خدا به قصد زیستن در صحرای پاک و منزه گشته از هرگونه جلوههای بت پرستی - بینش جدیدی از صحرا و برِّ بیابان سازی را بیان میکند که با تصویر متداول از صحرا چنانکه که نزد پویاییِ اجتماعی سیاسی و بخصوص پویایی اجتماعی در غرب آشناست، بیگانه است. در چند سطح گوناگون، این صحرا تمامیِ گرایشات رادیکال اسلام را در برمیگیرد؛ از بیرونگیِ مستدامِ” الله “ نسبت به بشر گرفته تا شأن صحرا بهمنزلهی تنها پهنه کارکردیی هموار برای تسلیم به این بیرونگی رادیکال (الله، که هرگز از پرده غیب برون نمیافتد)، تا عناصر و اعضای بیابانگرد (قبایل صحرایی- م) اصیل جهاد. کوچگر صحرا مهاجرت نمیکند، مهاجرتی که دستکم تحت تأثیر حداقلی از عوامل آب و هوایی انجام میشود. بلکه او تونلهای خود را حفر میکند، مأواهای خاص خود را در صحرا میسازد، ابعاد فضاهای پر حفره و هموار را طی میکند، و از آنها هم بهره برداری کرده و هم به آنها پشت پا میزند. عقربها حفّارند نه معمار، بنای کارشان را بر ترکیبهایی از مصالح سخت و خلأ نمیگذارند، بی امان در حرکت نیستند، بلکه حجمِ کُپّه ها را میبلعند و فضاها را میقاپند. فضای پرحفره برایشان صرفاً محل سکونت و اقامت، مأوایی برای جاگیری، نیست؛ بلکه لانهی جنگ است (دارالحرب) و فضای حفره حفره برای تعقیب و شکارِ بدون ترجیح و گزینش. شکری احمد مصطفی تشکیلات و مفهوم صحرا را چنان هیستریک وارد زنجیرهی تفکراتش کرد که فرقه او از سر تمسخر " جماعت شلاقزن بر صحرا " نامیده میشد. معلوم شدن حرفهی واقعی مصطفی ازین هم کنایه آمیزتر است: او مهندسی بااستعداد در علم زراعت بود.
بیشهای را درنظر بگیرید هممرز با مناطق یخبندان (توندرا) در روسیه، که درختانش به سبب ابتلا به کپک سیاه و سرمازدگی زمستانی از حیات تهی شده ند. بهزعم یک تکفیری، درختان بایر فرقی با برهوتِ متروک و بی درخت ندارند. آفتزدگی و خشکیدگی، ارگانیسم فرد کافر بی ایمان را بایر و متروک میکند، پاکسازی میکند، و زمین را به درونِ مدارِ برهوت سرتاسر متروکهی الوهیت میکشاند.
پیامد برآمدن تقیهی مسلح این است که تکفیریها دیگر مسئله و معضل نیستند. اینک شهروندان اصیل کشور اند که بیش از مهاجرین تهدید امنیتی وخیم محسوب میشوند. هیچ اقدام جنگیای رادیکالتر از نبرد در آن آوردگاههای خُرد (مولکولی) و نه چندان مهم و سرنوشت ساز نیست که پتانسیلشان برای تمشیت و ادارهی کشمکش پاک ناتوان شده ست.
بررسیِ منطق ِ فوق استتار در برابر ستیزهی کوچگرانه / ایلیاتی
رابرت کخ] میکروب شناس- م[ راجع به نظریهی محیط متعفن مینویسد "قبلاً رویکرد تدافعیتری اتخاذ میشد. .... اینک ما از آن دیدگاه تدافعی عبور کرده و موضع تهاجمی گرفتهایم .... نخست باید قادر شویم مواد عفونتزا را براحتی و با اطمینان کشف، و سپس نابود کنیم". نزد کخ، در پیش گرفتنِ رویکرد تهاجمی یعنی جستجوی فعالانه انگلها نه فقط در اندامهای آشکارا بیمار بلکه همچنین در اندامهایی که مشکوکند به اینکه حامل انگل باشند و نیز در اندامهای به ظاهر سالم.
هر ماشینِجنگ یا خط تاکتیکیای مأوایی[††] را اشغال میکند (خواه در زمان جنگ خواه در صلح)؛ فضایی که از میان آن حرکت کند، ارتزاق کند و کارش را کند. این مأوا فقط بر اساس صفات ممیزهی خط تاکتیکی یا ماشینجنگی تعریف نمیشود بلکه دشمنانش، پویاییِ ناهمساز خطوط تاکتیکی دیگر، انواع غارتگران تَکزننده ش، قرارگیریش در معرض عوامل محیطی، درگاهش به روی دریافت دادهها از محیط، نوع دادههایی که دریافت میکند و قرابت و نزدیکیش به آنچه را که میجوید و میکاود همه و همه در تعریف آن دخیلند (بدفهمی رایجی هست که به مأوا مرز و محدودههای صلب و تُردی نسبت میدهد؛ حال آنکه هر جا که یک موجود، بخشی از محیط را به شیوهای مقتصدانه بگرداند و در این مکان اقتصادیگردانده، کارش را کند و بقا یابد، ماوایی سرِ هم میشود).[7] موجود r در زمان مفروض t در محلی با آدرس منحصر بفرد[8] جاگیر میشود rt(x). از حرکت این موجود میتوان بیانی ساده بر حَسَب ماواهایی که در فواصل زمانی متوالی میگیرد به دست داد. این آدرس با ماوایی که ماشین جنگی یا خط تاکتیکی در آن جاگیر میشود رمزگذاری و مجزا میشود.
کارکرد و نقش ماوا صرفاً انفصال و برون راندن و طرد نیست (مثلاً کارگردانی رقابتها یا به عبارتی حرکتها و جنب و جوش ها بهمنظور گزینش، که منجر به طرد و حذف دیگر بخشهای محیط یا خطوطِ حرکت بشود)، بلکه] کارکرد ماوا ] اتصال و پیونددهی هم هست. در واقع، مأواها موجودات مقیمشان و به همراهش سنخِ پویاییی خصلت نماشان را به حرکت در میاورند و آنها را با ماواهای دیگر، بر اساس طاقت و بضاعت لازم جهت پیگیریی یک گرایش یا یک طرح پهنه و به اشتراکگذاریِ این گرایش وطرح-پهنه با ساکنان ماواهای دیگر، مرتبط میسازند. اولین و پایهایترین عملیات مهندسی و بازساماندهی از سوی یک موجود زنده، ریختن طرح و برنامهی ماوای خود است. از همینرو اهمیت بررسی مأواها و نوع آنها (بجای نمونه گرفتن ماواهای باسمهای)، همگام با انکشاف و تکامل و ظهور خطوط پویای جدید، صورتبندیهای جدید قدرت، فضاهای تردد و طرح_پهنههای اتصالات ارتباطی ِجدید، بیش از پیش افزایش مییابد. دولت و تار عنکبوت استیلایش حرکتهای یک موجود r را در مأوا بهوسیلهی سلسله آدرسهایی که طی نقل مکانهای آن موجود احراز اعتبار و ثبت میشوند، شناسایی میکند:
r (x1,x2,x3,...,xn):x (ماوا) های یک موجود r
پویاییای (دینامیسم) که بهوسیله چرخ دندههای ماشین جنگ تنظیم میشود، نحوهای که هر ماشین جنگ خط سیر دورهگردانهی خود را تداوم میبخشد، فقط بواسطهی منطق محدوده و مرزها برای دولت قابل ردگیری و علامتگذاریِ عددی است؛ یعنی منطق طرح و برنامه ریزی سیستمهای اسکان و وفق و (بی) موقعیتهای مکانیای dis-location] که دولت میتواند با پایش ماوا ها و ادرسهای پویایشان، تحت نظارت بگیرد. بهوسیلهی اِشراف و زیرنظر داشتن محدودههایی که گذرگاه موجودات است، بررسیِ اثرات موقتیِ موجودات بر نیروهای معطوف به قلمرومندی) و تغییرات نیروها) که با حرکت موجودات بر جا گذاشته میشود، و نیز بهوسیله بررسی انواع محلیافتگیِ موجودات و رفتارشان در قبال اقتصاد قسمتبندی یا اِفراز کل)[‡‡]اقتصاد کل)، دولت قادر میشود منِ اندیشنده (کوگیتو) یی، یعنی اندیشه شناسندهی ناانسانییی، ببافد؛ آنهم نه فقط برای دریافتن حرکت موجودات بلکه همچنین برای طبقه بندیِ حرکتهای آنها و پویایی (دینامیسم) ماشینهای جنگ، که دورهگردیی سیارشان، عاری از پروای حدود، به معنای این است که دولت نه میتواند مستقیماً آنها را حس کند و نه میتواند دریابد. این است کوگیتوی مورد نیاز دولت برای از آنِ خودسازی و تصاحب ماشینهای جنگ، تحت فرمها و ضوابط نظامیِ دولتی. دولت، مصمم و مقید به قطعهقطعهبندیِ (کمابیش) سفت و سخت، مرز و محدودههای پویا، پیوند های مبتنی بر بضاعت و طاقت، و محلیابیهای ایستا یا پویا (بعبارت دقیقتر، تعیینِ محل در درون یا بیرونِ جایی مشخص)، به وارسیِ فضاهای پویای هر موجود و فعالیتهایش میپردازد - مشخصاً فعالیتهای مرتبط با حیطهی کارکرد، قلمرو، و موقعیت و بخش آن موجود در کل سیستم. این وارسی نه فقط بهمنظور قرائت مشخصات موجودات بلکه بهمنظور تعیین محل آنان روی (یا بر اساس مجاورتشان با) تار عنکبوت استیلای دولت، انجام میشود. دولت و چیدمانِ ریخت و هیکلهای[§§] اقتصاد بقا، موجودات را بواسطه ماوا (ها) یی که در آنها تجمع و اقامت میکنند ردگیری میکنند. بهمنظور نظارت نظامی، کارویژهی مرکزی و اولویتمند برای دولت این است که به بررسی و تفحص در ماوا بپردازد. خطِ سیرِ دورهگردانهی یک موجود زنده یا یک ماشین جنگ، مراودات و ارتباطات و خصلتهای کارکردیاش همه و همه توسط معاینهی دقیق (اسکن) و تشخیص نوعِ مأوایی که ماشین جنگ اشغال میکند، رمزگشایی میشوند. ماشینهای قرائتگر [***] پیشرفتهی دولتی حتی قادرند ماهیت یک موجود یا ماشین جنگ را از طریق تحلیل ویژگیهای ماوا در بیاورند، ویژگیهایی که به بضاعت و طاقت، نیروهای پویای محدودهها، و اصول بوم شناسانه، وابستگی درونی و ماهوی دارند.
بااینحال چون ماواها موجودیتهای پیوند دهنده هستند (موجودیت، طبق تعریف ژیل دلوز، بهمنزلهی رخداد)، منحصراً به یک موجود یا یک اجارهنشین تعلق ندارند. ممکن است چند موجود در یک ماوا شریک شوند و ماواها ممکن است به شکل مأواهایی لانه وار درآیند که به هم متصلند و به وجههای گوناگون به هم پیوند خورده ند (در علقه و پیوند های گروهی، نیروهای معطوف به قلمرو کاهش مییابند، هرچند هرگز محو نمیشوند). شیوههای پیوند بین ماواها عمدتاً به دو گونه بستگی-به- همِ (وابستگی متقابل) نامتقارن تقسیم میشوند:
۱. همجواری و اتکا (abutment)
۲. همپوشانی
ماشینهای جنگ، در مدل سازی دلوز- گتاری از ماشینجنگ های ایلیاتی و کوچگر، بیرون از حدود و ثغور مؤثر دولت قرار میگیرند، بی وقفه آن را میسایند و تحلیل میبرند و مرزهای صُلب دولت را میجوند. مدلسازی منطقیِ کنش متقابل میان دولت و ماشینجنگ های کوچگرِ (ایلیاتی) بیرون از آن، عمدتأ به سبب مسائل زیر پیچیده میشود:
الف. دولت و ماشینهای جنگ حرکت نسبیِ خود در قبال یکدیگر را حفظ میکنند (هر کدام واجد پویایی در طرح_ پهنهی تاکتیک گذاری خود)؛ و همین از آنها] ماشینهای نظامی شدهی دولتی و ماشینجنگی های ایلیاتی و کوچگر[موجوداتی لغزان و با قابلیتِ جابجاییِ رو به جلو میسازد که این قابلیت با شدت گرفتن حملات و ضد حملات در سرحدات دولت، افزایش مییابد.
ب. برامدن دولت پشت پرده و مخفی، که خود را به روی ماشینجنگ های کوچگر گشوده میدارد؛ خواه برای جذب ماشینجنگی های کوچگر در تشکیلات نظامی خود از طریق تماس مستمر با آنها (تماسهایی که اساسأ در گروِ پتانسیل دولت و کوچگران ایلیاتی برای آغشتگی به یکدیگر است)، و خواه بهمنظور نوسازی کامل و تغییرکاربریِ ماشینجنگیهای کوچگر به صورت مزدورانش، و نیز [نوسازی و تغییر کاربریِ] خطوط پویای حرکت دولت، در جهت گسترشش به فراسوی مرزهایش. ایجادِ مرز و محدودهی پویای جدید، برای دولت فرصتِ وفق یابی (استعمار؟) و تاب آوریِ اقتصادیِ) بضاعت و طاقت [9](امر خارج را، بجای جِر خوردن بر اثر امر خارج، فراهم میکند.
برای اینکه نمودار اثرگذاری-فضا و نیز خطوط حرکت که بین کوچگریِ واقعی و دولت پیدا گشته را ترسیم کنیم چه بسا وظیفه اصلیمان این است که روی جنبهی جغرافیایی- مکانیِ ماشین جنگ تمرکز کنیم (که ضرورتاً با جنبهی عاطفی و تاثریِ آن پیوند درونی دارد)؛ دقیقتر اینکه، مدل و الگوی موقعیت ِ نسبیِ بخشها در نظام قسمتبندیِ مجموعهی دولت و ماشین جنگ ایلیاتی (و کوچگر)[†††] را بررسی کنیم، آنهم از طریق نحوهی متمایز و درعینحال عامِ پیوندشان که میتوان آن را همجواری و اتکا، یا پیوند بیرونی، دانست. این مدل سازی از جغرافیای فضایی و موقعیت و قسمتِ ماشین جنگهای کوچگر ایلیاتی [در کلّ سیستم] و موضع و جاگیریش در نسبت با حدود و ثغور دولت (مدل سازیای که ضرورتن دال بر فضای درونماندگار تأثر/ عاطفه هم هست)، فرآیندهایی را که در برآمدنِ دولتهای ایلیاتیی نابهنجار دست اندرکار اند تبیین میکند؛ و همچنین بر خطر فزاینده برای ماشینهای جنگی کوچگری که با دولتهای پشت پرده و مخفی یا دولتهایی با حدود و ثغور مبهم و تار وصلت میکنند، پرتوی روشنگر میفکند (ازجمله، مورد دولت چریکی / گریلایی و پیوندش با ناسیونالیسم قومی در ایران یا مورد قبایل کوچگر بادیه نشین و بند و پیوند محکم اما مبهمشان با حکومت سعودی در عربستان).
نمودار 1
جایگیریِ (موضع یابیِ) ماشین جنگیِ کوچگر روی طرح - صفحهی موقعیت نسبیِ قسمتها (mereotopological plane)
۱. همجواری و اتکا
همجواری و اتکا، abutment پیوندی بیرونیست ) نمودار 1(با حداقل بده بستان میان مأواها یا ساکنانشان (پیوندی که نظر به گرایشش به عدم ارتباط با پیرامون، کمترین تسّری و شیوع را دارد). علامت مشخصهی همجواری و اتکا، اتصال مماسی (تانژانتی) و همپوشانیی مرزیش، و نیز موقعیت بینابینیش بعد از نقطه انفصال و قبل از همپوشانیِ جزیی است.
آنچه روزگاری جبههی دفاعیِ دولت بود به مرور زمان توسط حرکتهای بیمحابای جزر و مدی یا اوج گیرندهی ماشینهای جنگی ِ کوچگر ساییده شده و تحلیل میرود. اهمیت عملیاتیِ این شیوهی پیوند (همجواری و اتکا)، با ظهور ماشینهای جنگیِ همزیست و قابل دستکاری و همچنین فرایندهای نظامیسازیِ زیر جُلکی از یک سو، و از سوی دیگر با اصلاحات و بازسازیِ پیشرفته در دولت بهمنظور وفق دادن (یا استعمار) امر خارج، بطور معناداری کاهش یافته ست. این وفق دادن و استعمار امرِ خارج، ریشه در دخول عوامل آب و هوا شناختیِ[10] قلمروِسرزمینی به دینامیسم دستههای کوچگر، و همچنین] ریشه - م [در تحول و توسعه شیوههای جدید بقا دارد. اکنون دولت خوب بلد است چگونه تاسیسات بنیادیش را در امان نگهدارد، گیرم که این به معنای فراهم آوردن مکانهایی در معرض سایش و تحلیل رفتن بهوسیله ماشینجنگی های کوچگر باشد؛ یا معادل جلب و تغییر جهتِ تاخت و تازهای ایلیاتی بهسوی نواحیِ پیش بینی شده و معین، بهمنظور صیانت از قلمروهای حیاتی و مکانیسمهای آسیبپذیر دولت، باشد؛ یا در حکم دگرگونیِ سیاستِ کلان دولت به خردهسیاستی بادوام و قابل اجرا بر زندگی باشد که هم گشودگی دارد و هم پایه و اساس دارد.
در یک پیوندِ نمونهوار Cτ، همجواری و اتکا را میتوان بر طرح_پهنهی اقلیدسی چنین ترسیم کرد:
Aτ(x,y) = df Cτ(x, y) ∧¬Οτ(x,y) (x abuts y
در اینجا Οτ نماد همپوشانی مرزی است
چون همجواری و اتکا، موجودات را روی سطحی مُماسّی (فصل مشترک) به هم متصل میکند، دولت میتواند در برابر یورشهایی که از سوی ماشینهای جنگیی ایلیاتی بر این وجه اتصال وارد میاید به نحوی مؤثر و با حداقل خسارت فرسایش بر اندرونیی حساس و حیاتی ش (سطح آماد و پشتیبانی یا لجستیکش، و خطوط صدور فرمانش) مقاومت کند. در واقع، دولت مخفی و پشت پرده در پی آن است تا کل خسارت انبوه به بار آمده از سوی ماشینهای جنگیِ ایلیاتی و کوچگر (عامل پیشفرض هرگونه خطر غیرمترقبه (را به درون مجرای این وجه پیوند هدایت کند. این مهم از طریق منحرف و کمانه کردن هرگونه خطر، خطرِ سرایتگر به بیخ و بنها و بازیچه دست قرار دهنده و تیشه به ریشه زننده، به سمت فرایندهای فرسایشیای حاصل میشود که توزیع و پراکنده میشوند و قابلترمیم و بهبودی هستند. این فرایندهای فرسایشی را حتی میتوان در جهت بیرون بردن دولت از قطعهبندی صلبش و وابستگیِ استبدادیش به قلمرومندیِ ارضی برنامهریزی کرد تا بقای دولت در حالتی روان وسیال تداوم یابد؛ به اسلوبی که انگار ماشینِ ساینده و خورندهی رودخانه، سختی و استواری را بشوید و بهوسیلهی میدانهای برداریِ پویا و محافظه کار حامل روندهای رسوب گذاری، ببَرد؛ و در دلِ سایش و فرسایش، آبیاری و حاصلخیزی به دست آید. حین این که ماشین هایجنگی بافتِ دولت را بطرزی خستگی ناپذیر میجوند و مرزهای تُردش را قاچ قاچ میتراشند و میشویند و میبرند، دولت دچار نشتی میشود؛ اما این فقط نمایانگرِ از هم پاشیدن دولت نیست، بلکه همچنین نمایانگرِ افتادن خطرناک و بی حفاظِ ماشینجنگ های ایلیاتیِ کوچگر در معرض شبکهی تارعنکبوتیِ زیربنایی ایست که دولت روی آن سوار شده و فضای درهم تافته و بافتهی دولت را نگه میدارد؛ شبکهی فرایندهای زمینه ساز، سازوکارهای (مکانیزمهای) تنظیم و قاعدهگذاری قلمروها و فشار و محدودیت اقتصادی.
نصب ماشینهایجنگیِ کوچگرِ پیشتاز در عملیات، درون دولت، آنهم در غیاب هرگونه تشکیلات بنیان زدا (که کارکردهای غالب دولت، یعنی بنیانگذاری، قلمروگذاری و تعدیل را از توان بیندازد)، واقعهای است مشابه با ظهورِ زود رسِ خطِ حرکت قلمروزداییای که یا استقرار غیر متعارف دولتهای جدیدِ ارتقایافته ازحیث سطح ایمنی را تسهیل میکند یا در رفتن و فرار انتحاری[‡‡‡] را. تاریخ ایران، طی دورهای طولانی (از هخامنشیان تا سلسله قاجار، یعنی بیش از دو هزار سال) از تبدیل مستمر نیروهای ایلیاتی وکوچگر به نیروهای دولتی و جایگزین شدنشان با جمعیت کوچگر دیگری، و و این چرخهی تکراری و مستمر، حکایت میکند. (خیزشهای ایلیاتیِ ادواری علیه رژیم حاکمی که در پیکرش سلولها و جرثومههای ایلیاتی هنوزحضور فعال دارند، هرچند در هیات نهاد نظامی چندکاره و نخبه دولت، درباری شده باشند). اصطکاکهای زودرس ایلیاتِ کوچگر با دولت، بطرزی فزاینده باعث برآمدن دولتهای نیرومندتر (از حیث ثقل، ایمنی و مقاومت انگلی) اما ناپایدارتر، شدهاند. این ناپایداری موجب فقر اقتصادی سیاسی، تمایل به مستعمره گشتن بدست دوَل دیگر، فقدان رگ و پی و اعصاب خودآیین در دولت و ایجاد تضاد دو قطبی میان جمعیتهای مختلف بدون هیچ امکانی برای گوناگونی و تنوع مثبتشان، آسیبپذیری مدام در برابر تفرقهها، جنگهای داخلی، و خطگسل های ملیگراییِ قومی که برای هر کشور یا هر گسترهی ژئوپولتیک زیان بار است، شده است.
وقتی روندهای فرساینده و خورنده متعلق به ماشینجنگیهای ایلیاتی، بر روی مواضع ساینده و تحلیل برنده روی مرزهای دولت - که اساساً مشخصهی این مواضع و جاگیریها، دینامیسم انتقال اصطکاک (سایش) و فرآیند اتلاف انبوه است - طی دورهای طولانی باقی میمانند، آنگاه تاندونهای نوار اتصال بیشفعالِ پیوند میان قلمرو دولت و ماشین جنگی ایلیاتی ظهور میکنند و افزایش و گسترش مییابند. به محض اینکه تاندونها برقرار شوند (همپوشانی مرزی دولت و ماشین جنگ)، بسترِ زیربناییِ اقتصادی دولت (نیروهای معطوف به قلمروَش)، موجودیهایش و حتی دم ودستگاه داخلی دولت یکراست به درون فضایی که توسط ماشینهای جنگیِ ایلیاتی و کوچگر پیموده شده نشت میکنند؛ به حدی که نفوذشان فضای ایلیاتی را فرامیگیرد و آن را به امتداد پویای دولت بدل میکند[11]. این بار، ماشینهای جنگیِ کوچگر نمیتوانند عناصر دارای کارکرد در دولت یا متعلق به قلمروی آن را احاطه کرده و، همانند واقعهی اتصال مماسی، از جا بکَنند. آنها نمیتوانند از تار عنکبوت استیلای دولت بُریده شوند، رها شوند و بطرزی رادیکال به درون امر خارج (فضای خارج از دولت) پخش و پراکنده شوند.
تماس صُدفه آمیز و پرمخاطره ماشینهای جنگی با دولت، که آنها را در معرض حوزههای قلمروی/کارکردیِ تنظیمگر و قاعدهگذار متعلق به دولت قرار میدهد، عاقبت میتواند به ظهور دولتِ ایلیاتی (دولت – کوچگرِ ایلیاتی) از یک سو و ایلیاتیگریی ناسیونالیسم قومی (یکسان با خط مشی میهن پرستانهی دولت(از سوی دیگر منجر شود. احتمالأ از مهمترین و معنیدارترین نمونهها از چنین نابسامانیها که بدنبال قرار گرفتن بیشازحد ماشین جنگهای ایلیاتی در معرض دولت، به راه میافتد در سرتاسر تاریخ ایران یافتنی است.
نمودار 2. همپوشانی مرزی با دولت (بهصورت مربع) و ساکن و اهلی سازی کوچگران ایلیاتی (شکل سمت چپ). اتصال مماسی یا تانژانتی (بهصورت دایره) و اثربخشی کوچگرانه و ایلیاتی (شکل سمت راست)
۲. همپوشانی:
هرگونه سهیم بودنی (خواه بهصورت سهیم بودن بر مبنای بقا و خواه بهصورت مشارکت در سطح پایهای) از رهگذر پیوند های همپوشانی روی میدهد. بنابرین، عمدهی پیوندهای مرکب (پیوند مماسی یا تانژانتی، پیوند عضویت، پیوند درونی و غیره) از دل امکانهای مختلفی حاصل میشوند که خود از دل همپوشانی میان موجودات (و عناصر) برآمدهاند. همپوشانی، خطوط تلاقی دو موجود یا رویداد را با مشخص کردن آدرسی واقع در یک ناحیهی کارکردی یا مکانی-زمانی که دو موجود کلًا یا جزئاً در آن آدرس شریکند، ترسیم میکند. تصرفهای دولتی و شورشهای ضد دولت هر دو درون همین وجه پیوند (همپوشانی) رخ میدهند. اینکه همپوشانی، درعینحال هم از سوی اصلِ تاب آوری و طاقت و بضاعت (در محیط) و هم از سوی دولت قابل بهره برداری است، معنایش این نیست که نتواند منشأ اصلیِ شورش نیز باشد. همپوشانی عبارت است از آن ناحیهی پیوند که ماشینهای جنگی از رهگذر آن، بیرون بودگیی مرز-فرسای خود را ترک میگویند و یک راست به برِ شبکه تارعنکبوتیِ دولت میآیند؛ خواه برای آنکه تخصصی از جانب دم و دستگاه دولت بیابند و به تشکلهای نظامی بدل شوند، خواه برای آنکه بهصورت موجودات و عناصرِ مُسری، انگلی و همزیست-درونِ تنِ میزبانشان[§§§]، نوسازی شوند؛ چنانکه با دولت و تشکیلاتش جفت وجور شده و متعاقاً از ردیف گستردهای از کارکردهای مخفی دولت، که ماهرانه از پشت پرده در امور دست میبرد و کنترل میکند، سر در بیاورند.
در ترازی فنیتر، تمام بهره برداریها از استتار انسجام و همخوانیِ ذاتی دارند زیرا همگی مشغول استفاده از همپوشانی میشوند (به عبارت دقیقتر، تلاقی و به هم آمدن. چرا که در اینجا مسئلهی همپوشانی بین موجودات، مسئلهی همپوشانیِ مآواهایی ست که موجودات میگیرند.[12] ) افزون بر این، استتار، همپوشانی را از یک شیوهی پیوند بدل میکند بهجایگیریِ سیاسی - عملیاتی در یک موضع که توأماً هم تقارن و تناسب میان ماوا و آدرسی که برای یک موجود رقم خورده) یا برنامه ریزی شده) را به هم میزند، هم توازن و تناسب میان تقسیماتِ (موجودات، رخدادها و غیره) تفکیک کننده و متمایز کنندهی آدرسها و ماوا های دو موجودِ واقع در مختصات زمانی مکانی را [به هم میزند. [اما این تخلف (که اقدام به استتار را ضروری میکند) نمیتواند ماندگار و ثابت بماند، زیرا استتارهای نظامی/ غارتگرانه (predatory) همواره از همپوشانیِ جزیی استفاده میکنند، که در آن همیشه بخشی بهصورت استتار نشده در دسترس است (خواه به موجود استتار شده x تعلق داشته باشد خواه به موجودی، y، که توسط x همپوشانی میشود). این نه فقط ردگیری و بدست گرفتن کنترل موجود استتار شده را در سطح تاکتیکی ممکن میکند بلکه راه فرار یا فضایی برای آن موجود فراهم میکند تا به آنی موضع استتار را تخلیه و ترک و از آن عقب نشینی کند). راه فرار همچنین میتواند وقتی باز شود که موجود ثالثی z به دو موجود x و y که هر کدام موضع متفاوت خود را در همپوشانی دارند، پیوند بخورد. درین مورد، فرار از طریق کانال استتاری دیگری صورت میگیرد، یعنی استتار در ناحیهی مشارکتیِ تازهای z که نه از x و نه از y حاصل میشود). این بخشِ استتار نشده یا همپوشاننشده نه تنها نمیگذارد استتار ماندگار یا پیوسته شناسایینشده بماند، بلکه آن را قابل کنترل نیز میکند. موجود استتار شده هر لحظه ممکن است از استتار بیرون بیاید.
ناحیه تخلیه و ترک و عقب نشینی از موضع استتار . راه فرار
( نمودار 3. همپوشانی جزئی و نسبت حدفاصلها در استتار: شکل بالا حدفاصل میان دو موجود. شکل پایین حدفاصل میان دو موجود و موجود سوم)
همه انواع استتار، کارکردی اخلالگر را از دل بخشِ همپوشان) که عمدتاً درسطح قطعهبندی شده واقع میشود) کسب میکنند؛ آنهم از طریق هدایت آدرس یا ماوای یک موجود دیگر (مثلاً، طعمه) به طرف آدرس یا ماوای موجود استتار شده (شکارچی)، و متعاقاً بر هم زدن و ایجاد اخلال در به هم- وابستگیها در نظم بخشبندی یا اِفراز کل (نسبتهای اجزا و کلmereologic) که در مورد آنچه باید استتار شود دخیل است. این اخلال در به هم وابستگیها، موجود را موقتاً و بطور جزئی استتار و غیر قابل ردیابی میکند. چنین اخلالهایی (که عموماً آن نقطهی ارجاع یا پیوندگاه مرجع را هدف میگیرند که باعث شناسایی و کشف یک موجود میشود) میتوانند باعث ایجاد گیر وگورهایی در شناخت و همچنین براندازیِ قید و بستهای محیطیای شوند که از میان موجودِ استتار شده و ابژه و هدفش، یعنی طعمهاش، میگذرند. استتارِ متحرک، از نوع خاصی از پویایی تاکتیکی یا همپوشانیِ پویا استفاده میکند تا روالِ فاصله و جابجاییهایش نسبت به طعمهی سایه به سایه تعقیب شده) را قطع و بههمریخته کند (سایه به سایه آن را تعقیب کند)؛ بدین شیوه که روی مسیر منتهی به نقطهای ثابت (نقطه مرجعِ اختیار شده توسط موجودِ سایهبهسایه تحت تعقیب؛ به عبارتی، یک بردار ثابت) حرکت میکند و درعینحال حرکت هدف (تحت تعقیب) با حرکت مهاجم تلاقی میکند. (در مواردی که طعمه نیز در حرکت باشد، حرکت شکارچیی استتار شده و سایهبهسایه تعقیبکننده، روی مسیری نامنظم پیش میرود. این حرکت را میتوان با افکندن منحنیهای تعقیب آن بر روی میدان جاذب روسلر، مدل سازی کرد). بنابرین در استتار متحرک، تعقیب کنندهی سایهبهسایه در نظر هدف تعقیب ایستا و بیحرکت میماند. در متداولترین نوع استتار نظامی با الگوی ناپیوسته و بهمریختهی مصالح و موادِ پوشش (ظاهر مبدّل بهوسیله اشیای پوششدهنده؛ برای سربازان، وسایل نقلیه، توپخانه، سکوهای شلیک و غیره)، به هم ریختگی در شئ استتار شده (که واحدهای حسگر بصری بر آن بهعنوان پیوندگاه مرجع میان الگوهای گوناگون سطح ظاهر در محیط، متمرکز میشوند) و از طریق تغییر و تعدیلها بر سطح ظاهریِ شئ، روی میدهد. و در نتیجه، ابژه (شی) همچون جزیی از محیط امن پیرامون، نادیده و دستکم گرفته میشود. همچنین برای روءیتناپذیری (در مقامِ دوری جستن از حسگرهای بصری)، استتار جزیی به صورت سدّ راه دید شدن، با اصلاح و تعدیل به کار میرود؛ آن هم با تیره و مبهمسازی سطوح، قراردهی موجود استتار شده (پوشش گرفته) در محل تقاطع مرزها (مبهمسازی مرزها)، به داخل راندن موجود و غیره. مهمترین نقطه ضعف ماشین جنگیِ غیر قابل روءیت، خطر ردگیری شدنش توسط سامانههای نشانهپرداز دولتی است که بیش از آنکه دلمشغول آنچه وجود دارد باشند، وسواس آنچه گم شده را دارند.
حاصل کارِ همپوشانیِ جزیی این است که اخلالها و بهمریختنها و تخریب و برانداختن قید و بندهای قسمتبندیِ بخشهای کل، همه و همه در معرض لو رفتنِ فرجامین قرار دارند؛ و هر موقع که بر یک استتار نشانِ رصد بخورد، پتانسیلش بطور تصاعدی از دست میرود. هر موجودی که از این جور استتار )همپوشانی جزیی) استفاده کند بیشازحد معمول در معرض شناسایی و کشف و اقدامات متقابلِ پیشگیرانه خواهد بود. این مسئله، عارضه و علامتِ آسیبی است مربوط به شبکه کامل پیوندها میانِ همپوشانی جزیی و " محلیافتگیای[****] " که هنوز توان و نقشش از کار نیفتاده و از فضا محو نشده است. به همین سبب، استتار به ندرت بهعنوان اقدام اولویتمند یا تاکتیک تهاجمی (آفندی) به اجرا گذاشته میشود، بلکه بیشتر بهعنوان فرایندی تدارکی (لجستیکی و مربوط به آماد و پشتیبانی)، یا بهعنوان یک فضای انتقالی برای بر هم زدن نظم بین خطوط تاکتیکی و عملیاتی مختلف، پیادهسازی و اجرا میشود. مشخصههای گذرا و ناپایدار و محدودیتهای عملیاتی اکیدِ استتار، مانعِ مسلح و مجهز شدنِ رادیکالِ آن میشود.
نمودار 4.. شیوهها و وجوه پیوند
(همجواری و اتکا، همپوشانی)
فرد تکفیری در پوشش تقیه (استتار مضاعف یا فوقاستتار اسلامی) فلان ماوا را اشغال نمیکند تا جای موجودی دیگر را بگیرد یا همچون مأمور مخفی مقیم شود. او پیوندش با محیط را به سمت همپوشانیِ کامل میکشاند، به سمت ناحیهی بیخلل و پیوستهی اتصال و انطباقِ نظیر به نظیر[††††]، به سمت تقارن و به-هم آمدن[‡‡‡‡] کامل با هدفش، که همانا همپوشانیِ کامل مأوایش با ماوای هدفش )طعمهاش( است. او با طعمه و ماوای آن سرتاسر همپوشان میشود و از همین رو خاموش و بی سر و صدا باقی میماند.
Coin(x,y)↔∃z(Cov(z,x) & Cov(z,y))
[coin نماد انطباق و به هم آمدن. Cov نماد پوشش کامل]
در فرمول فوق، ایکس x و ایگرگ y در تلاقی به هم میآیند (با هم منطبق و قرین میشوند[§§§§]) اگر و فقط اگرz ای وجود داشته باشد که هم توسط ایکس و هم توسط ایگرگ پوشانده شده باشد؛ Z در اینجا نماد مأواست. نسبت همپوشی (cov) نسبتی متعدی (تراگذر) و انعکاسی است؛ حال آنکه نسبتِ به-هم -آمدن (انطباق coin)، متقارن و انعکاسی است. نسبت انطباق و به هم آمدن مسلّماَ از همپوشانی وسیعتر است، چرا که جفتهایی از چیزهای بر هم منطبق یا روندهایی از انطباق وجود دارند که جزءها و بخشهای یکدیگر را شریک نمیشوند. همین مسئله در مورد نسبت میان یک تکفیری در پوشش تقیه و یک شهروند پیش میآید.
نمودار 5.coin نماد تلاقی و به هم آمدن. o نماد همپوشانی. cov نماد پوشش P. نماد بخش و سهم. ccoin نماد انطباق و به هم آمدن کامل.
اشغال، برای فرد تکفیری در پوشش تقیه نه هدف نظامی است نه تاکتیک است. نظر به اینکه اشغال [محل]، نوعی محل یافتگیِ انحصاری و مبتنی بر طرد دیگران است که ذیل نقشهی هممحل نشینیها و پیوند اجزا به کل (باید گفت استبداد کل مجموعه) منقاد و مهار گشته ست، اشغالکننده [یک محل] در برابر نیروهای محیط آسیبپذیر است. میشود به راحتی تشخیصش داد، محلش را پیدا کرد، منزویش کرد و نهایتاً پایان کارش را رقم زد. به عبارتی، بودش را با هزینهی حداقل فرسودگی محیط و امور پیرامون، نابود کرد. آن گاه که سرنوشت محتوم اشغال، حالات حدت یابنده و بوضوح نظامیِ جنگ افروزی و طرد و حذف است، تقیهی مسلح با عنادورزی خبیثانهای اشاعه مییابد. در رژیمِ قسمت بندیِ بخشهای کل (گفتمان در باب شیوهها و وجوه پیوند جز با کل) ، جاگیریِ تقیه در موضعش را همپوشانی کامل مینامیم: تکفیری، فنّ بقایی پلشت و نامیمون را بنیان میگذارد که کارکرد اساسیش تباهی و پژمردن خودِ بقاست. در همپوشانی کامل )شکل ۶ (، " تکفیری در پوشش تقیه " x میتواند هر ناحیه، هر کارکرد و هر بخش از خود بهعنوان موجود استتار شده یا غارتگر) شکارگر) را عیناً با همان کارکرد، ناحیه یا بخش همسان از طعمه / میزبان / شهروند y، نظیر به نظیر مطابق کند. بنابرین اگر هر x تکفیری (هر جز یا کارکردِ x) با y متناظرش ( کارکرد یا بخشی از طعمهy ) همانند شود، بعبارت دقیقتر هر گاه x با y ش در همه سطوح و شئون نظیر به نظیر مطابق شود، در آن صورت هر کارکرد x (هر حرکت تاکتیکی تکفیری در پوشش تقیه یا همان شکارچی غارتگر تحت استتار مضاعف) میتواند به y منتقل و واگذار شود و هر کدام دیگری را متقابلا تکمیل و محقَق میکند.
x=y↔∀z(Oxz↔Oyz)
.دو عضو از ناحیه که موجوداتی همانند را همپوشان میکنند با هم یکسانند
اما هولناکترین بُعد این آرایش و ترتیبِ امور وقتی آشکار میشود که روند معکوس گردد: اگر هر ایکس، ایگرگ ِمتناظرش را تکمیل و محقَق میکند، در آنصورت ایگرگ (شهروند ِطعمه) میتواند از راه فضای عین به عین و دقیق متصل کننده و نظیر به نظیرکنندهای که همپوشانی و به هم آمدن وانطباق کامل[13] مهیا میکند، به ایکسِ متناظرش منتقل و واگذار شود و نهایتاً آن را تکمیل کند (هر کارکرد و موضعگیری طعمه ،yکه عمدتاً شامل کارکردهای متعارف بقا و فعالیتهای معمول اجتماعی یا فردی میشوند). ایکس (تکفیری) با مصادره و قبضهی ایگرگِ متناظر خود، برانگیخته شده و بطور پنهانی و زیرجُلکی زنجیر پاره میکند. و از آنرو که با همپوشانی کامل سروکار داریم، دقیقن همین بقا و مراوده و ارتباط ایگرگ، بدن خطرساز و بیم انگیزِ ایکس، یعنی تکفیری در پوشش تقیه، را بسیج میکند، فعال میسازد و تکمیل و تحقق میبخشد. از یک سو بقای طعمه / میزبان/ شهروند باب میلِ شوم و پلشت تروریست تکفیری است، و از سوی دیگر صلح عموماً بهمنزلهی وضعیت بقای جمعی پنداشته میشود. برای آنکه بقای توأمان تروریست و شهروند ماحصلی جز از -درون-نظامی سازیِ صلح (ظهور نظامیگریِ درونجوش از صلح) و تهدید علیه همه شهروندان جهان نداشته باشد، و برای ظهور جنگ بدون خونریزی و همچنین تهدیدی که عطش جهادیگریِ بدعتگذارانه بدان دامن میزند، ممکن است دامنه شیوع جنگ بدون مانع و مهار گسترش یابد، حتی تا حدِ آکندن افق فوق العاده حیاتی و مهم بقا و زیست بطور کلی.
حالا که بقای میزبان / شهروند (بهمراه ارتباطات و مراوداتش و وجهها و شیوههای پیوندش با و از طریق محیطش)، بدن سیاسی و نظامی تکفیری در پوشش تقیه را تکمیل و تحقق میبخشد، صِرف وجود شهروند هم علیه خودش و هم علیه سیستم ایمنیی حفاظت کننده و وفق دهنده ش مسلح میشود، تا به آن مرحله که بیش-واکنشِ خودخورنده (واکنش بیشازحد و خورندهی خویشتن)، به عنوان تنها چاره منطقی، مثل بختک ظاهر میشود. این نقطه اوج نظامیِ کار تقیه ست بهمنظور آنکه از حداقل اساس منطقیی لازم برای سطح پایهای بقا، جنونی غیر قابل برگشت را نتیجه بگیرد.
جمعبندی تفسیری[*****]
دربارهی گرایشها و روالهای مورد بحث در مقاله، " در میدان نبرد " بطور صریح و واضح تصمیم گیری خواهد شد - منتها میدان نبرد بطور فزایندهای یعنی همهجا. نقشِ محوریِ فوق استتار ) استتار مضاعف (در استراتژی جهادی تا همینجا هم پیامدهای گزافی داشته است و موجی از"رجعت به نظامیگریهای منسوخ " را در ماشینهای جنگیِ دولتی برانگیخته ست، بطوریکه نیروی خط مقدم جبهه به سمت عقب، به سطح تدارکات و پشتیبانی سرازیر شده ست، آنهم طی روندی که پایان مشخصی بر آن نیست. (البته نه تا بدان حد که نیشش در سرتاسر بدنه جامعه فرو رود)
اوراق و اسقاط کردن ماشین جنگی صدام حسین به دست خود او [†††††]با گوشه چشمی به سازماندهی پنهانی شورشهایی [که بعداً به وقوع بپیوندند] یکوجه از این گرایش را نشان میدهد. درعینحال، حرکت امریکا بسوی سفتتر بستن تشکیلات آماد و پشتیبانی نظامیش) لجستیک (از طریق زره پوش کردن وسایل نقلیه و آموزش رزمیِ کل پرسنل، این گرایش را در وجه دیگرش تکمیل میکند.
مرتبط با همین موضوع، جا دارد نگرانیهای حقوق بشری درباره کشتن شهروندان عادی، از سطح تجربی به سطح استعلایی گسترش یابد، به سطحی که در آن قلع و قمع اساسیِ جمعیت شهروندان درحال وقوع است. اصلاً خود مفهوم شهروند مشخصاً دارد مشمول مرور زمان و منقضی میشود. (تحلیل ویریلیو، با استفاده از اصطلاحاتی چون "مستعمره سازی از داخل"، اگرچه چشماندازی را فاش میکند که منسوخ و عتیقه شده است، از قرار معلوم این خط سیر ماجرا را پیش بینی کرده است(.
امریکا بویژه جالب است زیرا از بعضی لحاظها جامعهای پیرامونی یا حتی جهان سومی باقی مانده است؛ جامعهای با این ویژگی که شاخص انحصار دولتی خشونت در ان پایین است، و به همین سبب مجالی برای جریانگیریِ مجددِ نظامیگریِ منسوخ از قطب دولت فراهم میکند، تا با آن شبهنظامیگریِ درونزاد که پیشاپیش در میان جمعیت شهروند ریشه دارد، متصل شود) گروههای مسلح آتش به اختیار و حرکتهای میلیشیایی و قشونکشی). مادام که میلیشیاها و قشونها دلواپس اوضاعاند، جهان ملتفت هیچ چیز نشده است هنوز.*
*نتیجه گیری تفسیری را نیک لند در اختیار نویسنده قرار داده است.
[14]
پانوشتها:
(.endomilitarization of peace. نفوذ به درونِ وضعیت صلح و مبتلا کردن آن به حالتی نظامی و جنگی. به همان شیوهای که ویروس، در بدن میزبان مینشیند و با گسترش از درون آن، آن را فرامیگیرد. از درون- نظامیسازیِ صلح یا کاشتن نظامیگری درون صلح را باید شبیه به ویروسی-سازی بدن و هر پیکر دیگری، از جمله پیکر اجتماعی، فهمید (مترجم فارسی)
[‡‡‡]. اصطلاحات " خط حرکت قلمروزدایی " و فرار و در رفتن انتحاری و خودکشانه " برگرفته از ژیل دلوز هستند. خط حرکت قلمروزدایی یا خط فرار و در رفتن از قلمرو، اگر نتواند با اتصال به قطعاتی جدید، سرهم بندی و چیدمانی تازه بسازد، به انهدام خود میانجامد - م
[§§§][§§§].endo-symbiotic
[*****]. بخش مربوط به جمع بندی بحث را نیک لند نوشته است.
[†††††]. احتمالاً منظور نویسنده، اقدام صدام حسین در نابودسازی سلاحهای شیمیایی و کشتار جمعی پیش از حمله امریکا به عراق، و شورشهایی است که پس از سقوط رژیم صدام و اشغال عراق، از سوی هستههای شورشیِ وفادار به حزب بعث (حزب تحت رهبری صدام) سازماندهی شد - م
[1]. جماعت تکفیر، تحت تأثیر جمعیت اخوان المسلمین هوادار سید قطب، گروهی بنیادگرا بود که در دهه 1960 با گرایشهای بنیادگرایانه و نظامیگری در مصر ظهور کرد و از طریق شبکههای عملیاتی ی مخفیانه و مرکز زدوده، افراد را تور میکرد. این گروه مدافع و مبلغ خط مشی اقدام نظامی (خواه نبردهای مسلحانه و خواه غیره) علیه یهودیان، مسیحیان و مسلمانان مرتد یا معتدل بود تا وحدت اولیهی امت اسلام احیا و بدان رجعت شود..
2. مومنان هرگز نباید که کافران را به جای مومنان دوست خود بگیرند، و هر کس که چنین کند از لطف و ولایت خداوند طرد میشود، مگر آنانکه تقیه پیشه کرده ند. خداوند شما را از خویش برحذر میدارد و بازگشت همه به سوی خداست (قران، آل عمران، آیه ۳)
.[3] سید قطب یکی از نظریه پردازان اصلی احیاگرایی اسلامی و الهام بخش افراط گرایان متاخری چون فرج. اثر او معالم فی الطریق ] نشانههای راه، یا چراغ هدایت راه - م[چه بسا نخستین اثر تئوریک افراط گرایی مدرن اسلامی باشد که موعظهها و هشدارهای عملی را با آموزههای خودمحورانهی سیاسی مذهبی تلفیق میکند
[4] تمدن اسلامی میتواند در ساختار مادی و تشکیلاتی ش صور مختلفی به خود بگیرد، اما اصول و ارزشهای بنیادین آن ابدی و تغییر ناپذیر است. این ارزشها و اصول عبارتند از: عبادت الله و لاغیر، پی ریزی روابط بشر بر مبنای اعتقاد به وحدت خدا، برتری انسانیت آدمی بر امور و اشیای مادی (انسان اشرف مخلوقات)، تکامل ارزشهای انسانی و مهار امیال و شهوات حیوانی، احترام به خانواده، " به عهده گرفتن نقش خلیفه الله) نایب سلطنت خدا (بر زمین توسط بشر، بر مبنای هدایت و دستور خدا، و حکمرانی قانون خدا (شریعت) و شیوه زندگی ی تجویزی ی او در تمام امور و شئون نیابت خدا ". نقل قول از کتاب نشانههای راه.
5. مساله تشدید و انتشار نزاع در زمان و مکان هم برای اردوگاه نظامی غرب و هم برای زدوخوردهای پراکندهی ارعاب جهادگرایانه اهمیت عظیمی دارد. در حالی که جهادگرایی بر مبنای انتشار و گسترش دامنه در نزاعهای بیرون از میدان نبرد کار میکند (از طریق آلوده سازی ی نفتی سیاسی ی نظامهای اقتصادی سیاسی جهانی، و استفاده بی محابا از تقیهی مسلح که بیشتر بر محور استراتژی کار میکند تا تاکتیک، و بیشتر بر مبنای سرایت وشیوع ارتباط یا همرسانی، تا تجاوز و تخطی)، سرمایه داری تکنیکی ی غربی در میدان نبرد موضعی بالا نشین را حفظ میکند، موضعی در پیوند با پیکرهی پیشران سرمایه داری تکنیکی، و دقت تاکتیکی و تفوقش. با اینحال هر دوی اینها در گرایش مشترکی به نزاع سهیماند. هر دو عاملان انسانی را بدل به ماشین جنگی و میدان نبردهای مولکولی میکنند. در جهادگرایی این مولکولی سازی ی واحد رزمندگان شکل انتشاری مسری میگیرد، عمدتاً از رهگذر طرح - صفحهی شبه تهاجمیی تقیه. در جبهه غربی، این مولکولی سازی به کوچگر) ایلیاتی (شدن مجدد ارتش دولتی (ماشین جنگی ی کوچگر در معنای مصطلح دلوز گتاری) و مینیاتوری شدن کل ارتش و ویژگیهایش، بر روی و از خلال بدن هر سرباز، مبدل میگردد.
6. (dieback) نوعی بیماری گیاهان که مشخصه ش خشکیدن تدریجی شاخههای نورسته است و از توک گیاه شروع شده و به سوی شاخههای بزرگتر پیش میرود.
[7]. بواقع توجه برخی سیستمهای نظارت اساسا بر ماواهایی با مرز و محدودهی مبهم و بخشنامهای متمرکز است تا ساکنان (اجاره نشینان) آن را رصد و هدایت کند. سیستمهای کنترل ترافیک هوایی، ابعاد فضای تحت کنترل و حفاظت را برای جلوگیری از تصادف، سامانههای هشدار و پایش جابجایی هواییماها، مدام تحلیل میکنند - فضای هوایی، حریم یا ابعاد دربرگیرندهی شی در پرواز را تعریف میکند. ابعاد فضای هواییِ حفاظت شده، اصطلاحی معادل ماواست این بار در حوزهی مدیریت ترافیک؛ شبیه سازیای از ماوای پرندگان مهاجر یا پروازی.
[8]. این بی همتایی و منحصر بفرد بودن، با خصیصهها و کیفیتهایی مشخص میشود که فلان آدرس، انها رابه فلان موجود در مکان - زمان نسبت میدهد. لیکن آدرس داشتن بمعنی مالک انحصاریِ آن بودن نیست.
9.. بضاعت و طاقت (یا تابآوری) عبارت است از شبکهای اقتصادی (اقتصادی بمعنی پیونددهندگی و دوسویگی روابط در آن) که گشودگی را در مقام شالودهی کار بقا، وفق با محیط سکونت، اقامت و مراودهی تنظیم گر، قابل بهره برداری میکند. اصطلاح بضاعت و طاقت (تابآوری) چنانکه در متن حاضر بکار میرود از بعضی لحاظها از اصل اصطلاح که توسط جی. جی. گیبسون در پژوهشهایش درباب رابطه شناخت و بوم ضرب شده فاصله میگیرد. قاعدهمندیهایی که موجود را قادر به حفظ موضع پویای خود و بقا در افق محیط پیرامون خود میکند از شبکهای اقتصاد- محور با تار و پود عمیقا درهم تافته از کنشهای متقابل، پیوندها و مشارکتهای تنظیمگر نشات میگیرد؛ شبکهای بافته شده بر پایه قابلیت تابآوری متقابل موجود و محیطش. کل فقط وقتی میتواند بقا یابد که موجوداتش بتوانند یکدیگر را تاب آورند. هر گونه گشودگی روی سطوح قسمتبندی بخشهای کل، مهر و نشان قابلیت تابآوری متقابل موجودات را بر خود دارد. بضاعت و تابآوری منحصرا به یک قطب از مراوده اقتصادی تعلق ندارد بلکه دستکم بین دو موجود نظام قسمتبندی بخشها، پخش و توزیع میشود. " من به روی تو گشادهام مادام که تو را تاب بیاورم ". در غیراین صورت یا تو را دفع میکنم، یا تو را با تنظیم کردن بر مبنای قاعده خود، و از آن خودسازی تو، جذب میکنم، یا بصورت جزیی فیلتر میکنم، یا باید خود را وقف وفق دادن تو کنم. بنابرین، طرح - پهنهی گشوده بودن، بالطبع بر مبنای بضاعت و طاقت یا تاب اوری ی و مراودهی اقتصادی احداث میشود. از رهگذر طاقت و بضاعت، گشودگی دیگر نمیتواند از قاعده مندی های اقتصادی و مربوط به فن بقا فرار کند. طاقت و بضاعت، کار ظرفیت بخشیدن پویا به " کل" را انجام میدهد. احتمالن روشنگرترین مدل سازی ساده از تعادل بضاعت و طاقت، مدل ارسطویی ِ اخلاط (عناصر) چهارگانه باشد.
این حرکت چرخشی عناصر، پویایی (دینامیسم) ای را ابقا میکند که پالایشگر کل است. هر مرحله از چرخه مبتنی ست بر متر و معیارها و اندازهها و نسبت بضاعت و طاقت (دراین مورد، گشودگی و تابآوری متقابل) میان عناصر. عناصر، خواه بصورت قطری مورب خواه مستقیم، به روی هم گشودهاند، اما ارتباط و مراودهشان از ریشه وبطور رادیکال، یا همپوشانی کاملشان، هرگز ممکن نیست. آنها به وضعی بینابینی برای تشکیل تاندونهای (پیوندگاههای) چرخشی و حفظ کلیتشان نیازمندند. این حالات بینابینی فقط در محل خاصی از کل این مدار چرخان امور معتبر هستند. اگرچه برای سیستم، ستیزهای پیشراننده و چرخهای پویا تدارک میبینند، خود بطور موضعی و در محلی مشخص ایفای نقش میکنند (درنتیجهی قابل تحمل بودن عناصر برای یکدیگر و در عینحال برای کل سیستم اخلاط چهارگانه). برای نمونه، خاک و آب برای ارتباط و همرسانی به صلصال (گِل- مایهی حیات...) نیاز دارند. گِل حیات، هستنده ای ست ارتباطی و همرسان و در عین حال محدوده ایست پویا که خاک و آب را قبل از گشودنشان به روی یکدیگر، از آن خود کرده و دگرگون میکند. و فقط میتواند در محل و بطور موضعی میان خاک و آب، و نه در هیچ محل دیگری درون مدل اخلاط چهارگانه عمل کند. کل، از این ارتباطات و مراودات اقتصادی برای تحکیم و انسجام خود و تاب آوردن زندگی (بقا) استفاده میکند.
" به گمان من بضاعت و طاقت صرفاً عبارت از کیفیات پدیداری ِتجربه ذهنی (سوبژکتیو) نیست (کیفیات ثالثه، خصوصیات پویا و سیماشناختی و غیره). همچنین به گمان من آنها صرفاً خصوصیات فیزیکی ِ اشیا چنانکه توسط علم فیزیک درک شوند نیستند. بلکه امری بوم شناختی (اکولوژیک) اند، به این معنی که خصوصیاتیاند نسبی و وابسته به حیوان. این فرضها بدیعند، و لازم است به بحث گذاشته شوند." (جی جی گیبسون)
[10] دربارهی اقلیم آب و هوایی و کوچگرشناسی: به دنبال آنچه انقلاب آبرسانی و زراعی در دوره محمدرضا پهلوی] انقلاب سفید و اصلاحات ارضی- م[ خوانده میشد (مشابه با آنچه ویتفوگل در مورد امپراتوری چین خاطر نشان کرد، و نیز نظریات جدید هومر- دیکسون دربارهی سیاست آب (، به توصیه اکید مشاوران امریکایی طرحی برای نظام آب، بقصد شتاب بخشیدن به توسعه اقتصادی در ایران پرورده و پیشنهاد شد. یکی از اهداف متعدد این برنامه حل مسالهی ایلات کوچگر در ایران بود. در کنار اجرای برنامه ساخت بندی مجدد نظام آبی ی جفرافیای گوناگون ایران یکی از حربههای این برنامه اصلاح سیاست آب، ایجاد سیستم نظارت و اهلی سازیِ ایلات ایرانی بود که نقش کلیدیای در مقاومت در برابر مرکز و تحریک تجزیهی ژئوپولتیکی ی قلمرو دولت از طریق جنبشهای ملی گرایی قومی داشتند (جغرافیای ایران، واجد پتانسیل ذاتی برای پیش راندن گرایش جنبشهای کوچگرانه به گوناگونی است). این برنامه نه عبارت بود از روشی برای کشاندن ایلات کوچگر غربی و مرکزی به سوی حاکمیت مرکزی، و نه پروژهای برای وفق و اسکان اجباری آنها در پهنهای یکجانشین، بوسیله انحصاری کردن شبکههای ابی و تحمیلهای نظامی مستقیم بود. بجای این کار، مشایعت آنان، گره خوردن با آنان و جایگزین کردن پویایی انها با خطوط تاکتیکی ی سیال و روان دولت، محدودهی پویا و نیروهای معطوف به قلمرو دولت را تجویز میکرد. هدف پروژه، ساختن اقلیمی معتدل یا حوزهای با مدیریت ابرسانی (متناظر با سیاست آب دولت) بود تا ایلات کوچگر را وفق و اسکان مستقل دهد، وادارشان کند تا از مجرای این طرح حرکت کنند تا بدین طریق با اهلی سازی و ردگیری ایلات کوچگر، روند پایش و نظارتشان سهولت یابد. این حوزه اقلیمی عاقبت به شبکهای فوق العاده پرتحرک از جنبشهای ضد ایلات کوچگر استحاله یافت که میرابش (متصدی آب) را به کار میگماشت تا پویایی ایلات کوچگر را بر مبنای ژئو پولتیک دولت، همگرایی اقتصادی و پویایی نظامی ترتیب و ترکیب دهد (این شبکه، فضایی در دسترس عناصر نظامی دولت بود، بخصوص حین قیامها و شورشها. (دولت در پی پرورش و اشاعه خطوط کوچگر شناسانه و ایلاتی ی قلمروگذار (یا قلمرو بند) متعلق به خودش بود (بجای خطوط قلمروبند شدهی قبلی. (این اقلیم آب و هوا عملاً قرار بود از " رودخانههای مصنوعی" که در سرتاسر کشور توزیع و پخش میشدند تشکیل شود. کار احداث این رودخانهها سالها زمان میبرد، انهم در کشوری که همواره از کمبود آب در مناطق مرکزی و شرقیاش رنج میبرد. چنین حوزهها یا خطوط آبخیز جاری، پویا و غنی) مثلاً رودخانهها و آبریزهای فرعیشان) که در سرتاسر کشور گسترده بودند، اقلیم آب و هوایی مورد ترجیح و در عین حال به دقت نقشه کشی شدهای را به بار آوردند که به تدریج مهاجرت ایلات کوچگر را به طرف خود جذب کرد. اقلیم آب و هوایی عملن ماشین نظارت و رصد خودکامه) مستبدانه (ای بود که ساکنانش را قابل پیش بینی از کار در میاورد و پهنهای جاری و سیال میگسترد برای اهلی و ساکن ساختن ایلات کوچگر ایران.
[11]. ذخیرهی تدارکاتیای برای حرکت اصلاحی بعدی دولت از فرم کلانسیاست به سوی فرم خُردهسیاست.
[12]. دو موجود وقتی همپوشان گفته میشوند که در اجزای مشترکی، سهیم باشند. دو موجود وقتی تلاقی و همآیندی دارند که در نواحی همپوشانشونده جای گیرند.
[13]. انطباق و بهم آمدن کامل ccoin را میتوان با اصطلاح پوشش دهی cov بیان کرد:
Ccoin(x,y)↔Cov(x,y) & Cov(y,x)
X و y کاملاً به هم میآیند و منطبقاند اگر و فقط اگر x و y یکدیگر را پوشش دهند.