نوزده سال پس از قتل احمد میرعلائی
هشت صبح روز دوم آبان ماه ۱۳۷۴ مترجم و نویسنده پرکار ایرانی، احمد میرعلایی از منزلش به سوی کتابفروشی محل کارش به راه افتاد اما هرگز به آنجا نرسید. او عادت داشت که اگر ظهر به خانه نمیرفت تغییر برنامه را اطلاع دهد اما آن روز چنین نکرد. خانوادهاش نگران شدند اما جستجو برای یافتنش بینتیجه بود. پیکر بیجان او ساعت ده شب در کوچههای خیابان میر اصفهان پیدا شد. کنار جنازه او دو بطری مشروب قرار داده بودند. نیروی انتظامی پیداشدن جسد را به خانواده میرعلایی اطلاع میدهد. او در یکی از کوچههای فرعی محل کارش به شکل نشسته به دیوار تکیه داده بود. همان شب در پزشکی قانونی خانواده میرعلایی جسد را میبینند که جای دو تزریق آمپول بر دست راست او دیده میشود. احمد میرعلایی بر اثر تزریق انسولین از ناحیه دست راست دچار ایست قلبی میشود و جان میدهد. اینگونه پایان مییابد زندگی مترجمی که در تاریخ ۲۱ فروردین سال ۱۳۲۱ در اصفهان آغاز شده بود.
احمد میرعلایی، مترجم، نویسنده، استاد دانشگاه، ناشر و روزنامهنگار در خانوادهای اهل فرهنگ و تحصیلکرده دیده به جهان گشود. پدربزرگ پدری وی روحانی بود و پدربزرگ مادریاش، پزشکی حاذق. میرعلایی تحصیلات دانشگاهی خود را تا مقطع کارشناسی در رشته ادبیات انگلیسی در دانشگاه اصفهان گذراند و پس از آن به دلیل کسب رتبه اول، موفق به دریافت بورس تحصیلی شد و به دانشگاه لیدز در انگلستان رفت و مدرک فوق لیسانس خود را در رشته ادبیات و زبان انگلیسی از این دانشگاه دریافت کرد. میرعلایی سپس برای دریافت دکترای ادبیات انگلیسی وارد دانشگاه سوربن شد اما آن را نیمهتمام گذاشت و به ایران بازگشت. (ماهنامه گردون، شماره اول، آذر ماه ۱۳۶۹) میرعلایی به مدت دو سال از سال ۱۳۴۶ به عنوان عضو سپاه دانش به سیستان و بلوچستان رفت. پس از بازگشت از سیستان و بلوچستان در سال ۱۳۴۸ به تدریس ادبیات انگلیسی در دانشگاههای اصفهان پرداخت. او همچنین به مدت ۴ سال در موسسه انتشارات فرانکلین به عنوان ویراستار آثار ادبی مشغول به کار شد. احمد میرعلایی از سال ۱۳۵۵ و به مدت ۴ سال به سرپرستی خانه فرهنگ ایران در هند و پاکستان منصوب شد. (نشریه کلک، شماره ۶۸ – ۶۹ – ۷۰، ص ۴۰۸، «به یاد میرعلایی»، سال ۱۳۷۴) معرفی بزرگان ادب مانند: بورخس، میلان کوندرا، اکتاویو پاز، ویلیام گولدینگ، گراهام گرین و … اولین بار توسط احمد میرعلایی صورت گرفته است و ترجمههای شیوای او، فارسیخوانان آثار ادبی را با این بزرگان آشنا کرده است. از احمد میرعلایی به غیر از ترجمههای ارزشمند میتوان به حدود ۲۶ کتاب، مقاله و داستان اشاره کرد. از او اشعار بسیاری نیز در نشریات ادبی و فرهنگی معتبری چون سخن، رودکی، آدینه، کتاب جمعه، دنیای سخن، گردون، کلک و … به انتشار رسیده است. از ترجمههای فراوان او میتوان به شیاطین (نمایشنامه / جان وایتینگ)، ویرانههای مدور (خورخه لوئیس بورخس)، سنگ آفتاب (شعر / اکتاویو پاز)، چیتی چیتی بنگ بنگ (کودکان / یان فلمینگ)، ای. ام. فورستر (نقد آثار / ای. تی. مور)، الف و داستانهای دیگر (خورخه لوئیس بورخس)، عرفان مولوی (با همکاری دکتر احمد محمدی / عبدالحکیم خلیفه)، اسب عالی (کودکان / جین مریل)، درباره ادبیات (اکتاویو پاز و دیگران)، هزارتوها (خورخه لوئیس بورخس)، خدای عقرب (ویلیام گلدینگ)، ژان پل سارتر (با همکاری ابوالحسن نجفی / هانری پیر)، کنسول افتخاری (گراهام گرین)، طوق طلا (مجموعه داستان / ای. ام. فورستر)، کودکان آب و گل (نقد ادبی / اکتاویو پاز)، هند، تمدن مجروح (وی. اس نایپول)، کلاه کلمنتیس (میلان کوندرا)، از چشم غربی (جوزف کنراد)، عامل انسانی (گراهام گرین)، مرگ و پرگار (خورخه لوئیس بورخس)، باغ گذرگاههای هزارپیچ (خورخه لوئیس بورخس)، بیلی باد ملوان (هرمان ملویل)، پشت شیشه، پشت مه (ترجمه انگلیسی / علی خدایی)، ترکه مرد (دستیل حمیت)، هوارزداند (ای. ام. فورستر) و … اشاره کرد.
هزارتوهای بورخس، ترجمه احمد میرعلایی
احمد میرعلایی به هیچ حزب و دسته سیاسی وابستگی نداشت که بخواهیم او را مخالف سیاسی جمهوری اسلامی قلمداد کنیم. او در نوجوانی شیفته محمد مصدق و جبهه ملی بود؛ اما چه پیش و چه پس از انقلاب هیچ سابقه فعالیت سیاسی یا مبارزات سیاسی نداشت. احمد میرعلایی تنها در نامهای ۱۳۴ امضایی که امضای او هم پای نامه بود گفت که «ما نویسندهایم». «ما نویسندهایم، یعنی احساس و تخیل و اندیشه و تحقیق خود را به اشکال مختلف مینویسیم و منتشر میکنیم. حق طبیعی و اجتماعی و مدنی ما ست که نوشتهمان – اعم از شعر یا داستان، نمایشنامه یا فیلمنامه، تحقیق یا نقد و نیز ترجمه آثار دیگر نویسندگان جهان – آزادانه و بی هیچ مانعی به دست مخاطبان برسد. ایجاد مانع در راه نشر این آثار، به هر بهانهای، در صلاحیت هیچ کس یا هیچ نهادی نیست. اگرچه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه درباره آنها بر همگان گشوده است.» این نویسندگان در بخش دیگری از نامه میخواهند که آنها را نویسنده ببینند. «پس اگرچه توضیح واضحات است، باز میگوییم: ما نویسندهایم. ما را نویسنده ببینید و حضور جمعی ما را حضور صنفی نویسندگان بشناسید.»
هوشنگ گلشیری درباره احمد میرعلایی میگوید: «در این میان در آثار ماندگار او زبان و لحن و سطح زبان پیشنهادی چندان بجاست که انگار نویسنده یا حتی شاعر خود بدین زبان نوشته است. چند رمان و تعدادی داستان کوتاه و دو شعر بلند از او میماند و با خواندن و بازخواندن اینها است که میبینیم احمد میرعلایی نمرده است.»