info@barayeazadi.com |
کد خبر : 10691 2020-06-28 11:29:57 |
شش فرضیه در مورد تأثیر شرایط کلان اقتصادی بر اعتراضات کارگری |
ٖ
بازگشت به صفحه اول شش فرضیه در مورد تأثیر شرایط کلان اقتصادی بر اعتراضات کارگری کیوان مسعودی دادههای تجربی نشان میدهند که نوسانات اقتصادی بر فعالیت و مبارزه کارگری اثر میگذارند، اما این تأثیر سرراست و مکانیکی و به یک گونه نیست. افزایش نرخ تورم، رشد دستمزد واقعی و افزایش بیکاری، هریک چه نسبتی با مشارکت و فعالیتی سندیکایی دارند؟ برای کارگران، کار بخش بزرگی از زندگی است. هم زخم و زخمت است و هم دوا و درمان. سندیکاها اگر چه درجهت بهبود شرایط کار فعالیت میکنند، اما خود مبتنی بر قسمی کار اختیاری و بدون مزد هستند. این یعنی کارگران باید زمان مازادی را صرف کار مضاعف بدون مزدی کنند تا از این طریق بتوانند در نهایت کمتر کار کنند و بهتر زندگی. این را هم باید اضافه کرد که این کار مضاعف، یعنی فعالیت سندیکایی (و به همین ترتیب فعالیت حزبی و سیاسی در جهت منافع صنفی)، میتواند هزینههایی هم داشته باشد: از توبیح و اخراج گرفته تا تبعید و زندان. و تازه باید سرخوردگیها، دلزدگیها و تنشهای روانی آن هم در نظر گرفت. فعالیت و کنش کارگری همیشه فایده و پاداش به همراه ندارد. و شاید دقیقتر این باشد که بنویسم: بهندرت رنج مبارزه به گنج تحقق مطالبات میرسد. بله، مبارزات کارگری نقش تاریخی مهمی در بهبود حقوق، استانداردها و مناسبات کار داشتهاند. و شکی نیست اگر همین امروز این مقاومتها و مبارزهها قطع شود، دولت و سرمایه —این جفت اهریمنی— امتیازاتی را که کارگران به سختی و در طول تاریخ به دست آوردهاند، از آنها میگیرند. اما همواره موانع روانشناختی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در کار اند که مانع تشکلیابی کارگران و مبارزه سندیکایی آنها میشوند. نخیر، اینطور نیست که بحران اقتصادی به شکل خودبهخودی مبارزات کارگری را با خود میآورد و برخلاف آنچه دائما تکرار میشود، همه چیز به«آگاهی» کارگران خلاصه نمیشود. نمیتوان گفت هر وقت «نان و کره» کارگران کم شد و نوعی آگاهی جمعی یا طبقاتی ملازم با این کمبود پدید آمد، کارگران در سندیکاها متشکل میشوند و مبارزه میکنند. در واقع، حتی میان شرایط کلان اقتصادی و سطح فعالیت سندیکایی نسب و رابطهای از قبل معلوم وجود ندارد. مسأله اخیر پرسش مشخص این یادداشت است: شرایط اقتصادی کلان چه تأثیری بر فعالیت سندیکایی میگذارند؟ سابقه طرح این پرسش به پژوهشهای جان راجر کامنتز، اقتصاددان آمریکایی، در ۱۹۱۰ برمیگردد. کامنز استدلال میکرد که سازماندهی سندیکایی و اعتصاب کارگران در دورانهایی که رونق وجود دارد و تورم فزاینده است، شدت میگیرد. کارفرمایان نیز در شرایط تورمی راحتتر تسلیم کارگران و اتحادیهها میشوند، چون بهوهیچ مایل نیستند که روند تولید در چنین شرایطی دچار وقفه و اختلال شود. در مقابل، وقتی رکود اقتصادی وجود دارد کارفرماها سختتر تسلیم سندیکاها و اتحادیههای کارگری میشوند، چون دستشان باز است و زمان دارند که موجودی و ذخایر انبارهایشان را در بازار آب کنند. دادههای تجربی نشان میدهند که چرخه کسبوکار (سیکل تجاری) و نوسانات اقتصادی به اشکال متفاوتی بر فعالیت و مبارزه کارگری اثر میگدارند. مشاهدات متعدد تجربی در آمریکا،انگلیس، استرالیا و سوئد، نظریه کامنز را تآیید میکنند. اما نتایح برآمده از تحقیقات تجربی هیچگاه مطلق نیستتند. الگوی نظری کامنز برای مثال نتوانست کاهش ملموس میزان عضویت کارگران در اتحادیهها از سال ۱۹۸۰ به بعد را پیشبینی کنند. و همین باعث شد تا آلن کروث و ریچارد دیزنی در سال ۱۹۸۸ استدلال کنند: این نرخ رشد مزد واقعی کارگران است که بر میزان عضویت کارگران در اتحادیهها اثر میگذارد –نه تورم و نوسانات اقتصادی به طورکلی. بهزعم کروث و دیزنی، هرگاه رشد دستمزد واقعی کارگران مثبت باشد، آنها تمایل چندانی ندارد در سندیکاها متشکل شوند. شواهد تجربی در دهههای اخیر بیشتر مؤید تحقیقات کرث و دیزنی بوده تا الگوی کامنز. در مورد اعتصاب نیز مطالعات تجربیای وجود دارد که نشان میدهد در جریان بروز تورمهای حاد، غالباً شاهد تعداد بیشتری از اعتصابها هستیم، اما این اعتصابها کوتاهمدت اند. در مقابل، تعداد اعتصابها در شرایط رکورد کمتر میشود اما مدت اعتصابها طولانیتر است. همه این پژوهشها موافق و مخالفان خودشان را دارد. یک انتقاد مکرر به این نوع پژوهشها این است که در آنها شرایط خاص سیاسی کشورها که از قضا تاثیر بسیاری تعیین کنندهای بر میزان و چگونگی مبارزات کارگری دارد نادیده گرفته شدند. سیاست و رفتار دولت و کارفرما نیز متغیری تعیین کننده است، اما بسیاری از محققان ترجیح میدهند بر آن چشم ببندد. پژوهش روبرتو فرانسوسی در ایتالیا، اگرچه مؤید الگوی کامنز مبنی بر تاثیر نوسانات اقتصادی بر فعالیت سندکایی است، اما در عین حال این واقعیت مورد انتظار را تصدیق میکند که دولت و کارفرما پیوسته استراتژیهایشان را در واکنش به رفتار کارگران و اتحادیه در قبال نوسانات اقتصادی تغییر میدهند. اما فرضیههایی که باید جدی گرفت: فرضیه یک- میان فعالیت سندیکایی و افزایش نرخ تورم ارتباط معناداری وجود ندارد. فرضیه دو- میان فعالیت سندیکایی و رشد دستمزد واقعی ضریب همبستگی منفی وجود دارد. فرضیه سه- میان فعالیت سندیکایی کارگران از پیش متشکل و افزایش بیکاری ضریب همبستگی مثبت وجود دارد. در مورد کارگرانی که قبلاً متشکل نشدهاند، میان افزایش بیکاری و فعالیت سندکایی ارتباط معناداری وجود ندارد. در هیچکدام از این سه فرضیه که از نظریات دیزنی و فرانسوسی و دیگران استخراج شده صحبت از رابطه علی و معلولی نیست، بلکه صرفاً افزایش یا کاهش یک پارامتر در نسبت با افزایش یا کاهش یک پارامتر دیگر مورد نظر است. باید توجه داشت که رابطه میان شرایط کلان اقتصادی و فعالیت سندیکایی بسته به سن، سطح درآمد، میزان دارایی، جایگاه شغلی، میزان رضایت از کار، وضع امنیت شغلی، شکل و حدود نظارت و کنترل، سطح توقع از درآمد و زندگی، وضعیت اقامت کارگران، اندازه کارگاه یا کارخانه (اینک تعداد کارگران بیش از ۲۵ نفر است یا کمتر) تغییر میکند. تفاوت میان دستمزد واقعی و دستمزد مورد توقع ( و به همینترتیب، تفاوت میان میزان رشد هر یک) نیز یک متغیر مهم و تعیین کننده است. اگر برخی از این متغیرهای مورداشاره را وارد معادله کنیم فرضیههایی ثانوی را نیز میتوان طرح کرد: فرضیه چهار- همبستگی میان نوسانات اقتصادی و اعتراضات کارگری بهویژه در مناطق جغرافیایی و بخشهای اقتصادی معنادار و صادق است که از قبل در آنها سنت مبارزه کارگری/سندیکایی وجود داشته است. فرضیه پنج- کارگران بخش دولتی بیش از کارگرا بخش خصوصی به نوسانات اقتصادی واکنش نشان میدهد. فرضیه شش- میان فعالیت سندیکایی و احساس ناامنی شغلی ضریب همبستگی منفی وجود دارد. همه فرضیات، که بر مبنای مطالعات تجربی در کشورهای مختلف استخراج شدهاند، نشان میدهند که میان شرایط اقتصادی و فعالیت سندیکایی نوعی ارتباط معنادار وجود دارد، اما این رابطه سرراست و بهیک گونه نیست. میان بحران و سوژگی رابطه خودبهخودی و مکانیکیای وجود ندارد. در این میان، مهترین فرضیهها، فرضیههای سوم و چهارم اند که در آنها به نوعی رابطه متقابل میان ساختار و عاملیت مورد توجه قرار می گیرد. این طور نیست که هر وقت «نان و کره» کم شد، صدای کارگران بلند میشود. باید از پیش سنت مبارزه وجود داشته و سندیکایی در کار باشد. فرضیه پنجم نیز از این بابت اهمیت دارد که نشان میدهد خصوصیسازی و واگذاری بنگاههای دولتی فینفسه همبسته تشکلزدایی از نیروی کار است. و اما نکته آخر. و آن مربوط میشود به شرایط خاص ایران و محدویتهای استفاده خارج از زمینه تاریخی و بدون میانجی چنین فرضیههایی در مورد فعالیت سندیکایی کارگران ایرانی. این فرضیات براساس دادههای تجربی فعالیت کارگران ایرانی تنظیم نشدهاند، اما این بدین معنا نیست که فعالیت سندیکایی در ایران الگوی متفاوتی دارد. بهعلاوه، چنین فرضیاتی میتوانند الگو و سرمشقی برای مطالعات تجربی و تحلیل نظری در مورد کارگران ایران به دست بدهند. آن چه امروز به جای نسخهنویسی ایدئولوژیک، ارزیابی شتابزده بر مبتنی کشف و شهود، و ژورنالیسم آبکی مبنتی بر حدس و گمان ضروری است، ارجاع به الگوهای نظری موجود و تحلیل منطقی فرضیههایی از این دست در آزمون واقعیت تاریخی-تجربی است. امروز افراد زیادی هستند که تکرار میکنند موجی از اعتراضات کارگری پیشروی ایران است. و البته گروهی از آنها حتی شورشها و انفجارهای تودهای مثل آبان ۹۸ را نیز به شکلی دلبخواهی و بدون میانجیهای مفهومی لازم به مبارزات نیروی کار پیوند میزنند. امروز لازم نیست شامه یک گرگ داشت تا بو بکشید و گفت «توفانی در راه است.» اما کشفوشهود روی هوا و پیشگویی بر مبنای مشاهدات شخصی دقیقاً همان کاری است که یاید در شرایط کنونی از آن پرهیز کرد. بررسی دادههای کلان اقتصادی و تحلیل شواهد تجربی برمبنای الگوهای نظری کار آسانی نیست، اما آدم بهتر است روی زمین سفت راه برود، حتی اگر در جاده جهنم باشد، تا روی ابرها، حتی اگر در مسیر بهشت باشد. از سایت زمانه |