Younes Parsa Benab نکاتی
پیرامون تجدد طلبی
، اروپا محوری
و مذهب
بویژه در
ایران
تجدد
طلبی و جنبش
های
رفورماسیونی
مسیحی
1 –
تجدد طلبی که
از تاریخ آغاز
آن نزدیک به
پانصد سال می
گذرد ، بر
پایه نیاز و
خواست انسان
برای رهائی از
سنن خرافاتی ،
اندیشه های
متافیزیکی و
راه و روش
استبدادی بنا
شده و در طول
تاریخ رشد و
توسعه یافته
است . این روند
رهائی بخش خواهان
آزادی انسان
ها از یوغ و
محدودیت های
استبدادی
خانواده ، محل
کار در جامعه
، دین و مذهب و
بالاخره دولت
می باشد . در
نتیجه تجدد
طلبی انسان را
برای استقرار
کامل اصل
جدائی دین و
مذهب از دولت
و گسترش
عرفیگری ( سکولاریزاسیون
) رادیکال
آماده ساخته و
شرایط را برای
رشد شکل های
نوین سیاست و
حکومت در جامعه
مهیا می سازد .
2 – بر
خلاف حامیان
بینش اروپا
محور و پسا –
مدرنیست ها ،
تجدد طلبی ( و
دموکراسی و
عرفیگری
منبعث از آن ) از
تبعات و پی
آمدهای تحول (
و یا انقلاب )
در تعابیر
دینی و مذهبی
نیستند . بلکه
هدف آنهائی که
روایت ها و
قرائت های
متنوع و جدیدی
از دین و مذهب
و دیگر اندیشه
های متا
فیزیکی ارائه
می دهند این
است که تعابیر
خود را با
الزامات و
ضرورت های
تجدد طلبی
جاری منطبق
سازند . به
عبارت دیگر ،
جنبش
رفورماسیون (
عروج
پروتستانیسم )
عامل رشد و
توسعه سرمایه
داری نبوده و
بر عکس معلول
و فرآورده
توسعه سرمایه
داری در آن
زمان بوده و
عموما نیز در
خدمت سرمایه
داری قرار
داشت . مکس وبر
متفکر و جامعه
شناس معروف
آلمان و
طرفداران او
معتقد بودند و
هنوز هم هستند
که
رفورماسیون
پروتستانی نه
تنها عامل
کلیدی در
شکلگیری
سرمایه داری
در قرون 16 و 17
بوده بلکه
ادعا دارند که
حتی سرمایه
داری رقابتی و
انقلاب صنعتی
نیز محصول آموزش
های
کالوینیسم و
لوتریسم
بودند .
لوتریسم و
کالوینیسم
جنبش های
مسیحی پروتستانی
در قرن
شانزدهم
بودند که توده
های وسیعی از مردم
اروپای شمالی
( انگلستان ،
هلند ، بلژیک و
کشورهای
اسکاندیناوی )
را علیه
کلیسای متوفق
کاتولیک و
مرجعیت پاپ
بسیج نموده و
شرایط را برای
گسترش
بازارهای
سرمایه داری و
تسخیر قدرت
مهیا ساختند .
کالوینیسم و
لوتریسم همراه
با دیگر
نوگرایان
دینی (
پروتستان های
متعلق به سکت
های مختلف )
مجموعا جنبش
رفورماسیون
را در اروپای
قرن شانزدهم
تشکیل می
دادند که
روایت ها و
قرائت های خود از
تورات و انجیل
را با الزامات
و ضرورت های سرمایه
داری نوظهور
آن دوران وفق
داده و تاکنون
نیز در خدمت
حرکت سرمایه
بویژه در
آمریکا قرار
دارند .
3 –
جنبش های
رفورماسیون
که عموما توسط
طبقات مسلط و
حاکم در قرون
شانزدهم و
هفدهم حمایت
می گشتند ، با
تعبیه و ایجاد
نهادهای
سرتاسری مذهبی
در سطح کشوری (
مثل کلیسای
انگلیکن در
انگلستان ،
کلیسای
لوترین در
هلند و... ) در
خدمت مهیا
ساختن شرایط
مناسب برای
تبانی و وحدت
بین بورژوازی
نوظهور ،
نیروهای
سلطنت طلب و
کلان ملاکین
فئودال و بر
علیه خیزش های
فرودستان
شهری و بویژه
دهقانی ،
بودند .این تبانی
ها و وحدت ها
به هیچ روی
معلول و محصول
رنسانس دینی و
یا
رفورماسیون
های مذهبی نبودند
بلکه آنها
معلول ضرورت
ها و الزامات
منطق حرکت
سرمایه در آن
دوران از
تاریخ سرمایه
داری ( از آغاز
قرن شانزدهم
تا ربع اول
قرن هفدهم )
بودند . در
پروسه این
تبانی ها و
وحدت های طبقاتی
بود که
بورژوازی
نوظهور با
تطمیع و تحدید
قدرت دربار و
کلان ملاکین
رهبری سرکوب
وحشیانه خیزش
های نسبتا
عظیم طبقات
فرودست کار و
زحمت ( بویژه
جنبش های عظیم
دهقانی را در
ایالات آلمان
نشین ،
انگلستان و... )
را بدست گرفته
و با تحکیم
حاکمیت سیاسی
خود در کشور
خودی به
استعمارگرائی
و تاراج
کشورهای غیر
اروپای
آتلانتیکی در
سرتاسر قرون
شانزدهم و
هفدهم
پرداختند .
مراجع و
نهادهای
کلیساهای به
اصطلاح ملی و
کشوری که در
اپوزیسیون به کلیسای
کاتولیک و پاپ
اعظم و در
بستر جنبش رفورماسیون
پروتستانی
قدعلم کرده
بودند ، بطور فعال
هم در سرکوب
خیزش های
مربوط به جنبش
های طبقات
فرودست بویژه
دهقانان در
کشورهای خودی
و هم در پروسه
استعمارگری و
تاراج مردمان
غیر اروپائی (
از بومیان
آمریکائی
گرفته تا آفریقائی
ها ، آسیائی
ها و بومیان
اقیانوسیه و
حتی مردم
مناطق اروپای
شرقی ) خدمت
گذاران حرکت
سرمایه بودند
و تاکنون نیز
به ایفای نقش
خود در سیاست
های هژمونی
طلبانه راس
نظام جهانی
سرمایه (
آمریکا ) در
جهان وفادار
مانده اند .
روند
تبانی ها و
وحدت ها بین
طبقات حاکم در
قرن شانزدهم
که شخص مارتین
لوتر ( پدر
معنوی و
بنیانگذار
جنبش لوتریسم
) آنها را
نمایندگی می
کرد ،
بورژوازی
کشورهای
انگلستان ،
هلند و... را
قادر ساخت که
خود را از وقوع
انقلاب
رادیکالی که
در فرانسه در
قرن هیجدهم
اتفاق افتاد ،
مصون سازند .
به عبارت دیگر
، با شکست و
تضعیف قدرت
کلیسای
کاتولیک و
مقام سیاسی
پاپ اعظم که
یک نوع جهانی
گرائی دینی را
بین مسیحیان
اروپا بدون
توجه به آبا و
اجداد ( قومیت
و تبار ) تبلیغ
کرده و رواج می
داد ،
بورژوازی
تازه به قدرت
رسیده موفق گشت
که با استقرار
دولت – ملت های
سلطنتی
موروثی و مشخص
بر محور
کلیساهای ملی
( کشوری )
ناسیونالیسم
بر اساس " ملت
واحد – کلیسای
واحد " را قوی
ساخته و بدین
وسیله شرایط
را برای سرکوب
جنبش های توده
ای – اجتماعی
در داخل خود
از یک سو و
استعمار و
تاراج ملل غیر
اروپائی در
قرون هیجدهم و
نوزدهم از سوی
دیگر آماده سازند
.
4 – در
همان زمان (
قرون پانزدهم
و شانزدهم
میلادی ) جنبش
های اصلاحاتی
نیز در
انگلستان و
هلند و دیگر
نقاط اروپای
آتلانتیک رشد
کردند که هدفشان
عمدتا خدمت به
طبقات فرودست
بود . این
فرودستان
اولین
قربانیانی بودند
که دگردیسی
اجتماعی
منبعث از عروج
سرمایه داری
نوظهور در آن
جوامع بطور
روزافزونی بوجود
آورده بود .
جنبش های
اصلاح طلبانه
با اینکه
نتوانستند ( و
یا نخواستند )
که به خواسته
های تهیدستان
شهری و
دهقانان در
روستاها پاسخگو
باشند ولی
زمینه های
متعدد و
متنوعی را
برای شکلگیری
و رشد اندیشه
های رادیکال ،
سکولار و
دموکراتیک در
انقلاب کبیر
فرانسه ( 1789 ) و سپس
به گسترش
اندیشه های
سوسیالیستی
بویژه در نیمه
دوم قرن
نوزدهم فراهم
ساختند . با
عروج و گسترش
اندیشه های
رادیکال
عرفیگری ،
دموکراسی و
تجددطلبی های
سوسیالیستی
اندیشه های
تاریک و
خرافاتی " سکت
ها " ( فرقه های )
متعلق به جنبش
های
رفورماسیونی
پروتستانیسم (
بویژه حلقه
های متعلق به
کالوینسم و
کلیسای لوتری
) ضرورتا از
بین نرفتند .
بلکه آنها با
ایجاد شرایط
مناسب به باز
تولید " سکت
های " جدید
بنیادگرای
مسیحی ( که
امروز در آمریکا
رو به افزایش
هستند ) موفق
شدند .
5 – در
مبارزه بی
امان علیه
بنیادگرائی ،
نیروهای
تجددطلب
سوسیالیست
فقط با
بنیادگرایان
دینی و مذهبی
در گیر نیستند
بلکه آنها با
نیروهای
دیگری مثل
سکولاریست
های ضد چپ نیز
درگیر هستند .
سکولاریست
های ضد چپ ( مثل
پسا مدرنیست ها
، طرفداران
مکتب " تلاقی
تمدن ها " ،
فرهنگ گرایان
گوناگون و... ) با
اینکه سکولار
هستند ولی شکلگیری
و عروج انواع
و اقسام
بنیادگرائی
در جوامع
مختلف جهان را
ناشی از شکست
کامل پروژه های
عصر تجددطلبی
و مضامین مربوط
به آن ( بویژه
عرفیگری و
دموکراسی ) می
دانند . به
اعتقاد پسا
مدرنیست ها
اندیشه و
پراتیک خرد رهائی
در تاریخ
پروسه
تجددطلبی
چیزی به غیر از
یک " توهم بزرگ
" نبوده و بینش
انسان محوری (
یا جهان مداری
) واقعیت عینی
نمی تواند
داشته باشد .
آنچه که
واقعیت دارد این
است که انسان
ها به خاطر
تعلق به فرهنگ
های مشخص خود
که "
فراتاریخی " و
" ابدی " هستند
، هیچوقت نمی
توانند با
ژرفا بخشیدن
پیگیرانه به
پروسه های
دموکراسی ،
عرفیگری و
انتقال از
تجددطلبی
سرمایه داری
به تجددطلبی
سوسیالیستی به
مرحله جهان
محوری و انسان
مداری برسند .
به یک کلام پسا
مدرنیست ها نه
تنها مبارزات
طبقاتی و ملی
و اصل
خردرهائی را
جزو " توهمات "
عصر تجددطلبی
می دانند بلکه
ویژگی ها وتفاوت
های فرهنگی
جوامع بشری را
" ابدی " ،
تعیین کننده و
" فراتاریخی "
در زندگی بشر
اعلام می کنند
.
6 –
برخلاف
ادعاهای
سکولاریست
های ضد چپ و
مذهبی های
گوناگون ،
سکولاریست
های
سوسیالیست بر
آن هستند که
امروز انگاشت خردرهائی
از مرحله
گفتمان و بحث
قدیمی ( تساهل
و مصالحه بین
دین و خرد )
عبور کرده و
به مرحله گفتمان
و میدان
کارزار رد دین
رسیده است .
متفکرین مدرن
روزگار ما نه
مسیحی ، نه
مسلمان ، نه
یهودی و...
هستند بلکه
آنها یا بورژوا
و یا
سوسیالیست
هستند . تمدن
بورژوائی
محصول مسیحیت
، یهودیت و...
نیست . برعکس
مسیحیت و یهودیت
اروپای
آتلانتیک بود
که در قرون
شانزدهم ،
هفدهم و
هیجدهم خود را
طبق الزامات و
ضرورت های
تمدن سرمایه
داری مورد
تعدیل
ساختاری قرار
داده و عادات
و آداب خود را
با شرایط حاکم
انطباق دادند
. بدون تردید
چپ ها انتظار
دارند و
مجدانه می
خواهند که
اسلام نیز مشمول
این امر
تاریخی گردد .
برای
مسلمانان
جهان ضروری
است که خود را
با رهائی از "
زندان توهمات
دینی و مذهبی "
در ساختمان
دنیای بهتر
فردا سهیم سازند
.
تجددطلبی
و تئوکراسی
اسلامی
1 –
تجددطلبی بر
اساس اصل "
انسان ها
سازندگان تاریخ
خود هستند "
بنا شده است .
این اصل به
انسان این حق
را می دهد که
هر سنتی را
دستخوش تحول
قرار داده و
یا از آن
پیروی نکند .
اعلام و پذیرش
این اصل منجر
به عبور و
گذار انسان از
اندیشه های
دینی و مذهبی
متافیزیکی که
حاکم بر عقول
بشر در عصر
پیشا-سرمایه
داری بودند ،
می گردد. در
واقع
تجددطلبی با
اعلام این اصل
در زندگی بشر
در قرن
پانزدهم
متولد گشته و
در قرون بعدی
به توسعه و
تکامل روندی
خود ادامه
داده است . در
این راه اروپا
و اروپائیان
در پانصد سال
گذشته به
موفقیت های
شایان و قابل
توجهی نایل
گشتند .
کشورهائی که
ما امروز از
آنها به عنوان
مناطق در بند
پیرامونی (
جهان سومی )
اسم می بریم و
کشورهای
اسلامی بخش
مهم و بزرگی
از آن مناطق
را تشکیل می
دهند ، بطور
کلی هیچوقت
موفق به گذار
از عصر پیشا-مدرنیته
به تجددطلبی و
مدرنیسم
نگشتند و اگر هم
در بعضی از آن
کشورها در
برهه های
کوتاه تاریخی
امواج
تجددطلبی به
ظهور پیوستند
، بلافاصله
درنطفه خفه
گشتند . چرا ؟
آیا این
کشورها هم می
توانند در راه
تجددطلبی قدم
برداشته و
مضمون اصلی آن
( خرد رهائی ) را
در آن جوامع
پیاده سازند ؟
بدون تردید یک
بررسی جامع و تحلیلی
از فعل و
انفعالات
منطق حرکت
سرمایه در جهت
اتخاذ سود
بیشتر با تکیه
بر تبادل و
انباشت
نابرابر که
جهان را بدو
بخش لایتجزا و
لازم و ملزوم
همدیگر (
کشورهای مسلط مرکز
و کشورهای
دربند
پیرامونی )
تقسیم کرده است
، می تواند
کمک های موثری
در ارائه پاسخ
های مناسب به
این پرسش های
حائز اهمیت
باشد . از موضع
مارکسیست ها
ودیگر
نیروهای برابری
طلب نه تنها
مردمان
کشورهای
اسلامی در طول
سی سال گذشته
بویژه در دوره
بعد از پایان "
جنگ سرد " ،
حتی از جاده
تجددطلبی
ابتدائی دور
گشته اند بلکه
در جهت عکس آن
بوسیله
نیروها و جنبش
های
بنیادگرائی دینی
و مذهبی در
زندان های "
خانواده
توهمات " محبوس
گشته اند . در
اینجا به
نکاتی درباره
عواملی که
باعث رشد و
رواج
بنیادگرائی
اسلامی در
جوامع مسلمان
نشین بویژه
ایران شده اند
، اشاره می
کنیم .
2 –
اشتباه بزرگی
خواهد بود اگر
ما در تحلیل
های خود تکیه
بر این باور
کنیم که ظهور
و عروج جنبش
های
بنیادگرائی
بویژه اسلامی
( که قادرند
توده های
وسیعی از
مردمان
کشورهای دربند
مسلمان نشین
را دور
شعارهای خود
بسیج سازند )
نتیجه ای
اجتناب
ناپذیر طغیان مردمان
عقب افتاده
سیاسی و
فرهنگی است که
ظرفیت درک و
فهم هیچ زبانی
به غیر از
زبان خرافاتی
و شبه
موهوماتی
مذهب را
ندارند . این
اشتباه منبعث
از رواج
گفتمان مسلط و
متعصبی از سوی
شرق شناسان و
دیگر
اروپامحوران (
مثل پروفسور
برناردلوئیس )
است که پیوسته
ادعا می کنند
که فقط " غرب " (
اروپای
آتلانتیک =
آنگلوساکسون )
می تواند تجددطلبی
( مدرنیته ) و
رستگاری
انسان را تعبیه
و " اختراع "
نماید و
مردمان کشورهای
عقب افتاده "
شرق " ( غیر
اروپائی ها بویژه
مسلمانان
آسیا و آفریقا
) در دام سنت
های فرهنگی "
ایستا " و "
شرقی " خود
افتاده اند و
لاجرم قادر به
درک و فهمی از
اهمیت والای دگردیسی
و تحول در
جامعه انسانی
نیستند .
3 – به
استنباط من ،
خیل وسیعی از
توده های مردم
بویژه در
کشورهای
اسلامی ( از
اندونزی در
آسیای جنوب
شرقی گرفته تا
نیجریه در
آفریقای غربی
) برای رهائی
از ستم ،
استثمار و بی
امنی می
خواهند به
مبارزه علیه
وضع موجود
برخیزند . ولی
آنها در نبود
آلترناتیوهای
عینی دموکراتیک
و رهائیبخش
ملی وطبقاتی و
در فقدان
بسیار نمایان
چپ متحد به
دام
بنیادگرایان
دینی و مذهبی
افتاده و خود
را در زندان "
خانواده
توهمات " و
اعتقاد به
تضادهای کاذب
محبوس می کنند
.
4 –
حامیان
بنیادگرائی
اسلامی که به
نحله های گوناگون
سیاسی تعلق
داشته و قرائت
ها و روایت های
مختلف از قرآن
و تاریخ تحول
کشورهای
اسلامی را ارائه
می دهند جملگی
خود را از
درگیری در
زمینه های
فلسفی بویژه
در مباحث
تئولوژیکی
برحذر می
دارند . زیرا
هدف آنها صرفا
تسخیر قدرت
سیاسی ( مثلا
در مصر ،
اندونزی و... ) و
یا ازدیاد و
گسترش سهم خود
در حاکمیت (
مثلا در ایران
، ترکیه و... ) است
. بنیادگرایان
طرفدار ولایت
فقیه در ایران
که سیاست های
پرهیزکاری ،
امساک و تقوا
را در روی
زمین ( در این
دنیا ) بر مردم ایران
و بویژه
زحمتکشان
تبلیغ و اعمال
می کنند و هر
آنچه خوب و
زیباست را به "
آن دنیا " (
بهشت ) حواله
می دهند در عمل
به هیچ کدام
از این سیاست
ها وقعی نمی
گذارند و
منابع طبیعی و
انسانی ایران
را در اختیار
اولیگوپولی
های کشورهای
جی 8 و چین قرار
داده و در آمد
آنها را " با
یک کوزه آب
بالا می کشند"
. این
بنیادگرایان
فرق چلوکباب
با نان و
پنیر را می
فهمند و
علیرغم اینکه
مردم را به
تناول نان و
پنیر دعوت می
کنند ولی
خودشان منتظر
" بهشت برین در
آن دنیا " که
وعده اش را به
مردم زحمتکش
می دهند ،
نیستند . آنها
ترجیح می دهند
که بهشت را
برای خودشان
در " این دنیا "
و در روی زمین
برپا کنند .
بنیادگرایان
طرفدار ولایت
فقیه چه
آنهائی که " اصولگرا
" و " اصلاح طلب
" و چه آنهائی
که " کارگزاران
" و " تکنوکرات
های سازندگی "
هستند ، برای
اداره زندگی
افسانه ای و
پر از رفاه و
مکنت خود در
این دنیا به
اعطای
امتیازات به
فراملی های
امپریالیستی
، یعنی چپاول
و تاراج منابع
طبیعی و انسانی
متعلق به
نیروهای کار و
زحمت از یک سو
و به تحمیق
مردم و رواج
توهمات و
تضادهای کاذب
در بین آنان
از سوی دیگر
متوسل می شوند
. در یک کلام
دشمنی و ترس
آنها از حتی از
ابتدائی ترین
مولفه ها و
مضامین
تجددطلبی (
سکولاریسم ،
آزادی و عدالت
اجتماعی ) دردرون
ماهیت
بنیادگرائی
ولایت فقیه آنان
نهفته است .
5 –
حتی آنهائی که
تحت نام "
نوگرایان " و
طرفدار " رنسانس
اسلامی "
ادعای " عبور "
از انگاشت ولایت
فقیه را دارند
نیز مبلغان ضد
تجددطلب محسوب
می شوند .
آنهائی که بر
قوانین
بربرمنشانه قصاص
و یا قانون
صیغه ( که اصل
خردرهائی
مضمون اصلی
تجددطلبی را
رد می کند ) صحه
می گذارند نمی
توانند از
علمیت
قوانینی که بر
اساس بعد
اجتماعی (
مبارزات توده
ای ) و اصل
خردرهائی بنا
گشته اند ،
حمایت کنند .
به نظر
نگارنده ،
آنها
نمایندگان
دینی و مذهبی
تجددطلبی در
ایران نیستند
. آنها نه تنها
هنوز روی
مسائل حداقل
تجددطلبی
سرمایه داری (
مثلا جدائی
دین از دولت و
تبدیل دین به
یک امر وجدانی
و خصوصی مردم )
سئوال و بحث
داشته و
تصمیمی اتخاذ
نکرده اند
بلکه با پذیرش
قوانین حاکم
بر " بازار
آزاد "
نئولیبرالیسم
سرمایه در
تضاد آشکار و
دشمنی با
تجددطلبی سوسیالیستی
قرار گرفته
اند . به ندرت
دیده شده که
این "
نوگرایان
دینی " و
حامیان "
رنسانس
اسلامی "
دقیقا مثل طیف
های گوناگون بنیادگرایان
در ارتباط با
مسائل
زحمتکشان ایران
( که به تحقیق 80
تا 85 در صد
جمعیت ایران
را در بر می
گیرند ) طرحی ،
برنامه ای و
یا صحبتی در
خورتامل داده
باشند . امروز
بیش از هر
زمانی در
گذشته عیان
گشته است که
تشدید جهانی
شدن خصوصی
سازی و اعطای
معافیت های مالیاتی
به کمپانی های
جی 8 و چین ( که
باعث بیکاری
مزمن ، تورم
نجومی ، ازدیاد
کودکان
خیابانی و
روستائی ،
افزایش دختران
فراری ، رشد و
گسترش پورنوگرافی
و تن فروشی
بین نوجوانان
، رواج مواد
مخدر بین
جوانان و.... )
بزرگترین موانع
و خطراتی
هستند که
زحمتکشان
ایران و دیگر
کشورهای
اسلامی ( مثل
زحمتکشان
دیگر کشورهای
پیرامونی در
بند ) با آنها
روبرو هستند .
نتیجه
گیری
1 – در
تحت این شرایط
روشن است که
پروژه های
اسلامی های
بنیادگرا و اصلاح
طلب ،
نوگرایان
دینی و
طرفداران "
رنسانس
اسلامی " تهی
از بعد
اجتماعی –
سیاسی ( بررسی
و حل مسئله
زحمتکشان )
هستند . این بعد
اجتماعی –
سیاسی است که
بعد از بررسی
معضلات بشریت
زحمتکش بطور
ضروری به
پدیده
دگردیسی ( که
خواهان رهائی
زحمتکشان از
پروژه های
فلاکت بار
کالا سازی و
خصوصی سازی
سرمایه داری واقعا
موجود در
کشورهای
پیرامونی
دربند منجمله
در کشورهای
اسلامی است )
مشروعیت می
دهد . به کلامی
دیگر ، پروژه
های متعلق به
نیروها و سازمان
های اسلامی با
قبول منطق
حرکت سرمایه نه
تنها نمی
توانند به
کوچکترین و
اساسی ترین
خواسته های
زحمتکشان
جامه عمل
بپوشانند بلکه
به شکل های
مختلف ،
مدیریت نظام
جهانی سرمایه
را در آن
کشورها سهل و
آسان می سازند
.
2 – بدون
تردید آن نیرو
و چالشی که می
تواند این بعد
اجتماعی –
سیاسی را از
حیطه نظری به
میدان کارزار
" جامعه مدنی "
( زحمتکشان ) انتقال
داده و به
نیروی مادی
تبدیل سازد
همانا نیروهای
چپ و در راس
آنها
مارکسیست ها
هستند که با
همبستگی ،
همدلی و اتحاد
خود قادر
خواهند گشت که
در حین مبارزه
علیه سرمایه
داری ، ستون
مقاومت در
مقابل
بنیادگرائی
اسلامی را نیز
در کشورهای
اسلامی مستقر
ساخته و توده های
میلیونی را از
زندان های
توهمات و
تضادهای کاذب
رها سازند .