Younes Parsa Benab نکاتی پیرامون تجدد طلبی ، اروپا محوری

 و مذهب بویژه در ایران

تجدد طلبی و جنبش های رفورماسیونی مسیحی

1 – تجدد طلبی که از تاریخ آغاز آن نزدیک به پانصد سال می گذرد ، بر پایه نیاز و خواست انسان برای رهائی از سنن خرافاتی ، اندیشه های متافیزیکی و راه و روش استبدادی بنا شده و در طول تاریخ رشد و توسعه یافته است . این روند رهائی بخش خواهان آزادی انسان ها از یوغ و محدودیت های استبدادی خانواده ، محل کار در جامعه ، دین و مذهب و بالاخره دولت می باشد . در نتیجه تجدد طلبی انسان را برای استقرار کامل اصل جدائی دین و مذهب از دولت و گسترش عرفیگری ( سکولاریزاسیون ) رادیکال آماده ساخته و شرایط را برای رشد شکل های نوین سیاست و حکومت در جامعه مهیا می سازد .

2 – بر خلاف حامیان بینش اروپا محور و پسا – مدرنیست ها ، تجدد طلبی ( و دموکراسی و عرفیگری منبعث از آن ) از تبعات و پی آمدهای تحول ( و یا انقلاب ) در تعابیر دینی و مذهبی نیستند . بلکه هدف آنهائی که روایت ها و قرائت های متنوع و جدیدی از دین و مذهب و دیگر اندیشه های متا فیزیکی ارائه می دهند این است که تعابیر خود را با الزامات و ضرورت های تجدد طلبی جاری منطبق سازند . به عبارت دیگر ، جنبش رفورماسیون ( عروج پروتستانیسم ) عامل رشد و توسعه سرمایه داری نبوده و بر عکس معلول و فرآورده توسعه سرمایه داری در آن زمان بوده و عموما نیز در خدمت سرمایه داری قرار داشت . مکس وبر متفکر و جامعه شناس معروف آلمان و طرفداران او معتقد بودند و هنوز هم هستند که رفورماسیون پروتستانی نه تنها عامل کلیدی در شکلگیری سرمایه داری در قرون 16 و 17 بوده بلکه ادعا دارند که حتی سرمایه داری رقابتی و انقلاب صنعتی نیز محصول آموزش های کالوینیسم و لوتریسم بودند . لوتریسم و کالوینیسم جنبش های مسیحی پروتستانی در قرن شانزدهم بودند که توده های وسیعی از مردم اروپای شمالی ( انگلستان ، هلند ، بلژیک و کشورهای اسکاندیناوی ) را علیه کلیسای متوفق کاتولیک و مرجعیت پاپ بسیج نموده و شرایط را برای گسترش بازارهای سرمایه داری و تسخیر قدرت مهیا ساختند . کالوینیسم و لوتریسم همراه با دیگر نوگرایان دینی ( پروتستان های متعلق به سکت های مختلف ) مجموعا جنبش رفورماسیون را در اروپای قرن شانزدهم تشکیل می دادند که روایت ها و قرائت های خود از تورات و انجیل را با الزامات و ضرورت های سرمایه داری نوظهور آن دوران وفق داده و تاکنون نیز در خدمت حرکت سرمایه بویژه در آمریکا قرار دارند .

3 – جنبش های رفورماسیون که عموما توسط طبقات مسلط و حاکم در قرون شانزدهم و هفدهم حمایت می گشتند ، با تعبیه و ایجاد نهادهای سرتاسری مذهبی در سطح کشوری ( مثل کلیسای انگلیکن در انگلستان ، کلیسای لوترین در هلند و... ) در خدمت مهیا ساختن شرایط مناسب برای تبانی و وحدت بین بورژوازی نوظهور ، نیروهای سلطنت طلب و کلان ملاکین فئودال و بر علیه خیزش های فرودستان شهری و بویژه دهقانی ، بودند .این تبانی ها و وحدت ها به هیچ روی معلول و محصول رنسانس دینی و یا رفورماسیون های مذهبی نبودند بلکه آنها معلول ضرورت ها و الزامات منطق حرکت سرمایه در آن دوران از تاریخ سرمایه داری ( از آغاز قرن شانزدهم تا ربع اول قرن هفدهم ) بودند . در پروسه این تبانی ها و وحدت های طبقاتی بود که بورژوازی نوظهور با تطمیع و تحدید قدرت دربار و کلان ملاکین رهبری سرکوب وحشیانه خیزش های نسبتا عظیم طبقات فرودست کار و زحمت ( بویژه جنبش های عظیم دهقانی را در ایالات آلمان نشین ، انگلستان و... ) را بدست گرفته و با تحکیم حاکمیت سیاسی خود در کشور خودی به استعمارگرائی و تاراج کشورهای غیر اروپای آتلانتیکی در سرتاسر قرون شانزدهم و هفدهم پرداختند . مراجع و نهادهای کلیساهای به اصطلاح ملی و کشوری که در اپوزیسیون به کلیسای کاتولیک و پاپ اعظم و در بستر جنبش رفورماسیون پروتستانی قدعلم کرده بودند ، بطور فعال هم در سرکوب خیزش های مربوط به جنبش های طبقات فرودست بویژه دهقانان در کشورهای خودی و هم در پروسه استعمارگری و تاراج مردمان غیر اروپائی ( از بومیان آمریکائی گرفته تا آفریقائی ها ، آسیائی ها و بومیان اقیانوسیه و حتی مردم مناطق اروپای شرقی ) خدمت گذاران حرکت سرمایه بودند و تاکنون نیز به ایفای نقش خود در سیاست های هژمونی طلبانه راس نظام جهانی سرمایه ( آمریکا ) در جهان وفادار مانده اند .

روند تبانی ها و وحدت ها بین طبقات حاکم در قرن شانزدهم که شخص مارتین لوتر ( پدر معنوی و بنیانگذار جنبش لوتریسم ) آنها را نمایندگی می کرد ، بورژوازی کشورهای انگلستان ، هلند و... را قادر ساخت که خود را از وقوع انقلاب رادیکالی که در فرانسه در قرن هیجدهم اتفاق افتاد ، مصون سازند . به عبارت دیگر ، با شکست و تضعیف قدرت کلیسای کاتولیک و مقام سیاسی پاپ اعظم که یک نوع جهانی گرائی دینی را بین مسیحیان اروپا بدون توجه به آبا و اجداد ( قومیت و تبار ) تبلیغ کرده و رواج می داد ، بورژوازی تازه به قدرت رسیده موفق گشت که با استقرار دولت – ملت های سلطنتی موروثی و مشخص بر محور کلیساهای ملی ( کشوری ) ناسیونالیسم بر اساس " ملت واحد – کلیسای واحد " را قوی ساخته و بدین وسیله شرایط را برای سرکوب جنبش های توده ای – اجتماعی در داخل خود از یک سو و استعمار و تاراج ملل غیر اروپائی در قرون هیجدهم و نوزدهم از سوی دیگر آماده سازند .

4 – در همان زمان ( قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی ) جنبش های اصلاحاتی نیز در انگلستان و هلند و دیگر نقاط اروپای آتلانتیک رشد کردند که هدفشان عمدتا خدمت به طبقات فرودست بود . این فرودستان اولین قربانیانی بودند که دگردیسی اجتماعی منبعث از عروج سرمایه داری نوظهور در آن جوامع بطور روزافزونی بوجود آورده بود . جنبش های اصلاح طلبانه با اینکه نتوانستند ( و یا نخواستند ) که به خواسته های تهیدستان شهری و دهقانان در روستاها پاسخگو باشند ولی زمینه های متعدد و متنوعی را برای شکلگیری و رشد اندیشه های رادیکال ، سکولار و دموکراتیک در انقلاب کبیر فرانسه ( 1789 ) و سپس به گسترش اندیشه های سوسیالیستی بویژه در نیمه دوم قرن نوزدهم فراهم ساختند . با عروج و گسترش اندیشه های رادیکال عرفیگری ، دموکراسی و تجددطلبی های سوسیالیستی اندیشه های تاریک و خرافاتی " سکت ها " ( فرقه های ) متعلق به جنبش های رفورماسیونی پروتستانیسم ( بویژه حلقه های متعلق به کالوینسم و کلیسای لوتری ) ضرورتا از بین نرفتند . بلکه آنها با ایجاد شرایط مناسب به باز تولید " سکت های " جدید بنیادگرای مسیحی ( که امروز در آمریکا رو به افزایش هستند ) موفق شدند .

5 – در مبارزه بی امان علیه بنیادگرائی ، نیروهای تجددطلب سوسیالیست فقط با بنیادگرایان دینی و مذهبی در گیر نیستند بلکه آنها با نیروهای دیگری مثل سکولاریست های ضد چپ نیز درگیر هستند . سکولاریست های ضد چپ ( مثل پسا مدرنیست ها ، طرفداران مکتب " تلاقی تمدن ها " ، فرهنگ گرایان گوناگون و... ) با اینکه سکولار هستند ولی شکلگیری و عروج انواع و اقسام بنیادگرائی در جوامع مختلف جهان را ناشی از شکست کامل پروژه های عصر تجددطلبی و مضامین مربوط به آن ( بویژه عرفیگری و دموکراسی ) می دانند . به اعتقاد پسا مدرنیست ها اندیشه و پراتیک خرد رهائی در تاریخ پروسه تجددطلبی چیزی به غیر از یک " توهم بزرگ " نبوده و بینش انسان محوری ( یا جهان مداری ) واقعیت عینی نمی تواند داشته باشد . آنچه که واقعیت دارد این است که انسان ها به خاطر تعلق به فرهنگ های مشخص خود که " فراتاریخی " و " ابدی " هستند ، هیچوقت نمی توانند با ژرفا بخشیدن پیگیرانه به پروسه های دموکراسی ، عرفیگری و انتقال از تجددطلبی سرمایه داری به تجددطلبی سوسیالیستی به مرحله جهان محوری و انسان مداری برسند . به یک کلام  پسا مدرنیست ها نه تنها مبارزات طبقاتی و ملی و اصل خردرهائی را جزو " توهمات " عصر تجددطلبی می دانند بلکه ویژگی ها  وتفاوت های فرهنگی جوامع بشری را " ابدی " ، تعیین کننده و " فراتاریخی " در زندگی بشر اعلام می کنند .

6 – برخلاف ادعاهای سکولاریست های ضد چپ و مذهبی های گوناگون ، سکولاریست های سوسیالیست بر آن هستند که امروز انگاشت خردرهائی از مرحله گفتمان و بحث قدیمی ( تساهل و مصالحه بین دین و خرد ) عبور کرده و به مرحله گفتمان و میدان کارزار رد دین رسیده است . متفکرین مدرن روزگار ما نه مسیحی ، نه مسلمان ، نه یهودی و... هستند بلکه آنها یا بورژوا و یا سوسیالیست هستند . تمدن بورژوائی محصول مسیحیت ، یهودیت و... نیست . برعکس مسیحیت و یهودیت اروپای آتلانتیک بود که در قرون شانزدهم ، هفدهم و هیجدهم خود را طبق الزامات و ضرورت های تمدن سرمایه داری مورد تعدیل ساختاری قرار داده و عادات و آداب خود را با شرایط حاکم انطباق دادند . بدون تردید چپ ها انتظار دارند و مجدانه می خواهند که اسلام نیز مشمول این امر تاریخی گردد . برای مسلمانان جهان ضروری است که خود را با رهائی از " زندان توهمات دینی و مذهبی " در ساختمان دنیای بهتر فردا سهیم سازند .

تجددطلبی و تئوکراسی اسلامی

1 – تجددطلبی بر اساس اصل " انسان ها سازندگان تاریخ خود هستند " بنا شده است . این اصل به انسان این حق را می دهد که هر سنتی را دستخوش تحول قرار داده و یا از آن پیروی نکند . اعلام و پذیرش این اصل منجر به عبور و گذار انسان از اندیشه های دینی و مذهبی متافیزیکی که حاکم بر عقول بشر در عصر پیشا-سرمایه داری بودند ، می گردد. در واقع تجددطلبی با اعلام این اصل در زندگی بشر در قرن پانزدهم متولد گشته و در قرون بعدی به توسعه و تکامل روندی خود ادامه داده است . در این راه اروپا و اروپائیان در پانصد سال گذشته به موفقیت های شایان و قابل توجهی نایل گشتند . کشورهائی که ما امروز از آنها به عنوان مناطق در بند پیرامونی ( جهان سومی ) اسم می بریم و کشورهای اسلامی بخش مهم و بزرگی از آن مناطق را تشکیل می دهند ، بطور کلی هیچوقت موفق به گذار از عصر پیشا-مدرنیته به تجددطلبی و مدرنیسم نگشتند و اگر هم در بعضی از آن کشورها در برهه های کوتاه تاریخی امواج تجددطلبی به ظهور پیوستند ، بلافاصله درنطفه خفه گشتند . چرا ؟ آیا این کشورها هم می توانند در راه تجددطلبی قدم برداشته و مضمون اصلی آن ( خرد رهائی ) را در آن جوامع پیاده سازند ؟ بدون تردید یک بررسی جامع و تحلیلی از فعل و انفعالات منطق حرکت سرمایه در جهت اتخاذ سود بیشتر با تکیه بر تبادل و انباشت نابرابر که جهان را بدو بخش لایتجزا و لازم و ملزوم همدیگر ( کشورهای مسلط مرکز و کشورهای دربند پیرامونی ) تقسیم کرده است ، می تواند کمک های موثری در ارائه پاسخ های مناسب به این پرسش های حائز اهمیت باشد . از موضع مارکسیست ها ودیگر نیروهای برابری طلب نه تنها مردمان کشورهای اسلامی در طول سی سال گذشته بویژه در دوره بعد از پایان " جنگ سرد " ، حتی از جاده تجددطلبی ابتدائی دور گشته اند بلکه در جهت عکس آن بوسیله نیروها و جنبش های بنیادگرائی دینی و مذهبی در زندان های " خانواده توهمات " محبوس گشته اند . در اینجا به نکاتی درباره عواملی که باعث رشد و رواج بنیادگرائی اسلامی در جوامع مسلمان نشین بویژه ایران شده اند ، اشاره می کنیم .

2 – اشتباه بزرگی خواهد بود اگر ما در تحلیل های خود تکیه بر این باور کنیم که ظهور و عروج جنبش های بنیادگرائی بویژه اسلامی ( که قادرند توده های وسیعی از مردمان کشورهای دربند مسلمان نشین را دور شعارهای خود بسیج سازند ) نتیجه ای اجتناب ناپذیر طغیان مردمان عقب افتاده سیاسی و فرهنگی است که ظرفیت درک و فهم هیچ زبانی به غیر از زبان خرافاتی و شبه موهوماتی مذهب را ندارند . این اشتباه منبعث از رواج گفتمان مسلط و متعصبی از سوی شرق شناسان و دیگر اروپامحوران ( مثل پروفسور برناردلوئیس ) است که پیوسته ادعا می کنند که فقط " غرب " ( اروپای آتلانتیک = آنگلوساکسون ) می تواند تجددطلبی ( مدرنیته ) و رستگاری انسان را تعبیه و " اختراع " نماید و مردمان کشورهای عقب افتاده " شرق " ( غیر اروپائی ها بویژه مسلمانان آسیا و آفریقا ) در دام سنت های فرهنگی " ایستا " و " شرقی " خود افتاده اند و لاجرم قادر به درک و فهمی از اهمیت والای دگردیسی و تحول در جامعه انسانی نیستند .

3 – به استنباط من ، خیل وسیعی از توده های مردم بویژه در کشورهای اسلامی ( از اندونزی در آسیای جنوب شرقی گرفته تا نیجریه در آفریقای غربی ) برای رهائی از ستم ، استثمار و بی امنی می خواهند به مبارزه علیه وضع موجود برخیزند . ولی آنها در نبود آلترناتیوهای عینی دموکراتیک و رهائیبخش ملی وطبقاتی و در فقدان بسیار نمایان چپ متحد به دام بنیادگرایان دینی و مذهبی افتاده و خود را در زندان " خانواده توهمات " و اعتقاد                      به تضادهای کاذب محبوس می کنند .

4 – حامیان بنیادگرائی اسلامی که به نحله های گوناگون سیاسی تعلق داشته و قرائت ها و روایت های مختلف از قرآن و تاریخ تحول کشورهای اسلامی را ارائه می دهند جملگی خود را از درگیری در زمینه های فلسفی بویژه در مباحث تئولوژیکی برحذر می دارند . زیرا هدف آنها صرفا تسخیر قدرت سیاسی ( مثلا در مصر ، اندونزی و... ) و یا ازدیاد و گسترش سهم خود در حاکمیت ( مثلا در ایران ، ترکیه و... ) است . بنیادگرایان طرفدار ولایت فقیه در ایران که سیاست های پرهیزکاری ، امساک و تقوا را در روی زمین ( در این دنیا ) بر مردم ایران و بویژه زحمتکشان تبلیغ و اعمال می کنند و هر آنچه خوب و زیباست را به " آن دنیا " ( بهشت ) حواله می دهند در عمل به هیچ کدام از این سیاست ها وقعی نمی گذارند و منابع طبیعی و انسانی ایران را در اختیار اولیگوپولی های کشورهای جی 8 و چین قرار داده و در آمد آنها را " با یک کوزه آب بالا می کشند" . این بنیادگرایان فرق چلوکباب با نان و پنیر را می فهمند و علیرغم اینکه مردم را به تناول نان و پنیر دعوت می کنند ولی خودشان منتظر " بهشت برین در آن دنیا " که وعده اش را به مردم زحمتکش می دهند ، نیستند . آنها ترجیح می دهند که بهشت را برای خودشان در " این دنیا " و در روی زمین برپا کنند . بنیادگرایان طرفدار ولایت فقیه چه آنهائی که " اصولگرا " و " اصلاح طلب " و چه آنهائی که " کارگزاران " و " تکنوکرات های سازندگی " هستند ، برای اداره زندگی افسانه ای و پر از رفاه و مکنت خود در این دنیا به اعطای امتیازات به فراملی های امپریالیستی ، یعنی چپاول و تاراج منابع طبیعی و انسانی متعلق به نیروهای کار و زحمت از یک سو و به تحمیق مردم و رواج توهمات و تضادهای کاذب در بین آنان از سوی دیگر متوسل می شوند . در یک کلام دشمنی و ترس آنها از حتی از ابتدائی ترین مولفه ها و مضامین تجددطلبی ( سکولاریسم ، آزادی و عدالت اجتماعی ) دردرون ماهیت بنیادگرائی ولایت فقیه آنان نهفته است .

5 – حتی آنهائی که تحت نام " نوگرایان " و طرفدار " رنسانس اسلامی " ادعای " عبور " از انگاشت ولایت فقیه را دارند نیز مبلغان ضد تجددطلب محسوب می شوند . آنهائی که بر قوانین بربرمنشانه قصاص و یا قانون صیغه ( که اصل خردرهائی مضمون اصلی تجددطلبی را رد می کند ) صحه می گذارند نمی توانند از علمیت قوانینی که بر اساس بعد اجتماعی ( مبارزات توده ای ) و اصل خردرهائی بنا گشته اند ، حمایت کنند . به نظر نگارنده ، آنها نمایندگان دینی و مذهبی تجددطلبی در ایران نیستند . آنها نه تنها هنوز روی مسائل حداقل تجددطلبی سرمایه داری ( مثلا جدائی دین از دولت و تبدیل دین به یک امر وجدانی و خصوصی مردم ) سئوال و بحث داشته و تصمیمی اتخاذ نکرده اند بلکه با پذیرش قوانین حاکم بر " بازار آزاد " نئولیبرالیسم سرمایه در تضاد آشکار و دشمنی با تجددطلبی سوسیالیستی قرار گرفته اند . به ندرت دیده شده که این " نوگرایان دینی " و حامیان " رنسانس اسلامی " دقیقا مثل طیف های گوناگون بنیادگرایان در ارتباط با مسائل زحمتکشان ایران ( که به تحقیق 80 تا 85 در صد جمعیت ایران را در بر می گیرند ) طرحی ، برنامه ای و یا صحبتی در خورتامل داده باشند . امروز بیش از هر زمانی در گذشته عیان گشته است که تشدید جهانی شدن خصوصی سازی و اعطای معافیت های مالیاتی به کمپانی های جی 8 و چین ( که باعث بیکاری مزمن ، تورم نجومی ، ازدیاد کودکان خیابانی و روستائی ، افزایش دختران فراری ، رشد و گسترش پورنوگرافی و تن فروشی بین نوجوانان ، رواج مواد مخدر بین جوانان و.... ) بزرگترین موانع و خطراتی هستند که زحمتکشان ایران و دیگر کشورهای اسلامی ( مثل زحمتکشان دیگر کشورهای پیرامونی در بند ) با آنها روبرو هستند .

نتیجه گیری

1 – در تحت این شرایط روشن است که پروژه های اسلامی های بنیادگرا و اصلاح طلب ، نوگرایان دینی و طرفداران " رنسانس اسلامی " تهی از بعد اجتماعی – سیاسی ( بررسی و حل مسئله زحمتکشان ) هستند . این بعد اجتماعی – سیاسی است که بعد از بررسی معضلات بشریت زحمتکش بطور ضروری به پدیده دگردیسی ( که خواهان رهائی زحمتکشان از پروژه های فلاکت بار کالا سازی و خصوصی سازی سرمایه داری واقعا موجود در کشورهای پیرامونی دربند منجمله در کشورهای اسلامی است ) مشروعیت می دهد . به کلامی دیگر ، پروژه های متعلق به نیروها و سازمان های اسلامی با قبول منطق حرکت سرمایه نه تنها نمی توانند به کوچکترین و اساسی ترین خواسته های زحمتکشان جامه عمل بپوشانند بلکه به شکل های مختلف ، مدیریت نظام جهانی سرمایه را در آن کشورها سهل و آسان می سازند .

2 – بدون تردید آن نیرو و چالشی که می تواند این بعد اجتماعی – سیاسی را از حیطه نظری به میدان کارزار " جامعه مدنی " ( زحمتکشان ) انتقال داده و به نیروی مادی تبدیل سازد همانا نیروهای چپ و در راس آنها مارکسیست ها هستند که با همبستگی ، همدلی و اتحاد خود قادر خواهند گشت که در حین مبارزه علیه سرمایه داری ، ستون مقاومت در مقابل بنیادگرائی اسلامی را نیز در کشورهای اسلامی مستقر ساخته و توده های میلیونی را از زندان های توهمات و تضادهای کاذب رها سازند .