چپ و جنبش سبز!

به یاد جان باخته گان سی تیر!

از  روزهای  نخست خرداد ماه سال گذشته که برنامه ی آوازه گری نامزدهای دهمین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری آغاز شد و جناح قدرت مند حاکمیت برای داغ نمودن تنور نمایش انتخاباتی میرحسین موسوی نخست وزیر دوران خمینی را هم ،  که هم چون مهدی کروبی چندان  مورد  مهر  خامنه ای و ائتلاف حاکمیت نبود و در دوران هشت ساله ی نخست وزیری اش خاری بود در چشم خامنه ای  از قیف تنگ شورای نگهبان گذر  داد، یخ های سی ساله ی وحشت  و توهم  هم  رو به ذوب شدن نهاد و در بازار  مکاره ی ده روزه ی  پایانی رقابت های انتخاباتی که با نمایش های تلویزیونی و افشاگری های دو جانبه و چند جانبه نامزدهای انتخاباتی از نابسامانی های کشور و نقش مخرب هرکدام از رقیبان هم راه بود و  نیز به سبب حضور توده های انبوه در کوی و برزن  و دامنه ی بحث های داغ خیابانی آن چنان فضای سیاسی تازه ای گشوده شد که با اعلام زودرس نتایج انتخابات و تقلب آشکار رژیم به سود احمدی نژاد نامزد ائتلاف برتر  حاکمیت به یک جنبش اعتراضی سرتاسری  فراروئید. جنبشی که نه با انتخابات دوره ی خاتمی درخور سنجش است و نه حتا با جنبش خونین دانش جوئی در تیرماه ده سال پیش از آن، جنبشی که به یک  باره  ارکان حکومت را به لرزه درآورد و سر دم داران رژیم را ناچار ساخت سیاست های  دو دهه مماشات  با اپوزیسیون خودی  و اصلاح طلبان حکومتی و غیرحکومتی را که هر کدام به نوعی خود را قیم جنبش نوپای اصلاحات  می دانستند کنار  گذارده  هم چون دهه ی شصت به شدیدترین خشونت ممکن روی آورد.  

 بی گمان هر جنبش سیاسی و هر حرکت توده ای از زمینه های اجتماعی و اقتصادی ویژه ای برخوردار است  و  هیچ جنبشی نمی تواند سرخود  و بدون زمینه و پیشینه ی سیاسی ـ اجتماعی،  بنا بر اراده  این شخصیت و یا آن شخصیت و حتا این حزب و یا آن حزب و یا این دسته  و آن  گروه و  بدون پشتوانه ی گسترده ی طبقاتی و توده ای به وجود آید. رونق کاذب سازمان چریک های فدائی خلق  و سازمان مجاهدین  در  دو ساله ی نخست  پس از انقلاب،  و  نیز  رشد بادکنکی اصلاح طلبان حکومتی در نخستین دوره ی ریاست جمهوری محمد خاتمی هر کدام  تجربه ای است در پیش روی ما و گویای این واقعیت که بدون پشتوانه ی گسترده ی طبقاتی  و  در غیبت تداوم مبارزه ی طبقاتی هیچ جنبشی پایدار نخواهد ماند  و بی دلیل نیست که هیچ کدام از این جریان ها نتوانستند به جائی برسند و از چارچوب مناسبات سازمانی خود فراتر روند.

از این روی  جنبشی که در جریان انتخابات سال گذشته و اعلام نتایج آن پدید آمده جنبشی است توده ای با ویژه گی های فراطبقاتی طبقاتی خود و با فراز و نشیب های خود! جنبشی که بر محور حق رای و برگزاری انتخابات آزاد برپا شده و به اعتبار خواسته سخن گوی همه ی لایه های  میانی جامعه است و بر مبنای منافع این لایه ها که می توان طبقه ی متوسط اش نامید در حرکت است اگر چه می تواند به پشتوانه ی کارگران و زحمت کشان هم امیدوار باشد.  جنبشی که به اعتبار سازماندهی هم طیف اصلاح طلبان  حکومتی پیشین را در بر می گیرد، هم طبف اصلاح طلبان دینی خارج از حاکمیت  و  هم طیف گسترده ای  از اصلاح طلبان لائیک را، جنبشی  که در داخل و خارج کشور از پشتیبانی بخشی از نیروهای دموکرات و انقلابی  هم برخوردار است و بخشی از  آنان در  کنار خود دارد!  

در ظاهر امر این جنبش با انتخابات بیست و دو خرداد پدید آمده و نام  خود را از پرچم سبز انتخاباتی میرحسین موسوی مطرح ترین نامزد دهمین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری به عاریت گرفته است و اگر چه موسوی و مهدی کروبی با ایستاده گی  در برابر خامنه ای و  اعتراض رسمی به تقلب آشکار انتخاباتی  و نتایج آن در اوج گیری این جنبش خود به خودی ایفای نقش نموده اند  و باز هم اگر چه در سازماندهی حرکت های اولیه ی این جنبش و اعتراضات خیابانی  چهره هائی از  دست اندر کاران سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و  حزب اعتماد ملی وابسته به مهدی کروبی  و فراتر از آنان شماری از وابسته گان خاتمی گردآمده در حزب مشارکت اسلامی نقش داشتند  اما همان طور که در بالا اشاره شد این جنبش پایه ی مادی و طبقاتی دارد و رهبری عملی آن با بخشی از نیروهای لائیک جامعه است که  از جانب جنبش دانش جوئی، جنبش زنان و  نیروهای  انقلابی بی سازمانی که خواستار سرنگونی کلیت نظام هستند پشتیبانی  می شود  و این  در حالی است  که موسوی و کروبی و دیگر اصلاح طلبان حکومتی هنوز هم مبارزه ی خود را در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی می دانند و در تلاش نجات نظام کنونی  و بازسازی آن هستند و با این اعتبار سدی هستند در راه .فراروئی این جنبش،  از یک جنبش اعتراضی به یک جنبش توده ای براندازی! به این اعتبار این جنبش دوگانه گی ویژه ی خود را دارد،  از یک روی جنبشی است مردمی که ورای همه ی بازی های سیاسی فرمان روایان و شریک های  دیروزی و امروزی حاکمیت ریشه  در نارضائی هائی سی ساله دارد و از سوئی دیگر بر رهبرانی تکیه دارد که آن را موجی می دانند در خدمت خود و در تلاش مداوم برای سوار شدن بر این موج!  

اگر چه این  جنبش می توانست و می بایستی  به تناسب گسترده گی خود و نیروهای طبقاتی شرکت کننده ی در آن  رهبران و سازمان دهنده گان خود را داشته باشد اما در طی یک سال گذشته سوای موسوی و کروبی و هم راهی لنگ لنگان خاتمی با آنان که چند مورد فراخوان همه گانی و مشترک داده اند و یا نسبت به روی دادهای جاری کشور و خشونت نیروهای امنیتی و دست گاه قضائی  اعلام موضع  و یا افشاگری نموده اند؛ هنوز هم هر سه تن نتوانستند اراده ی یگانه ای پیدا کنند و با سیاست یگانه ای در راه هدف های کوتاه مدت و بلند مدت خود گام بردارند.  بدین جهت بحران رهبری را باید پاشنه ی آشیلی دانست برای این جنبش!  زیرا  بحران رهبری تنها در ناتوانی  رهبران شناخته شده ی جنبش  نیست. بحران رهبری در  نامتناسب بودن رهبری با بدنه ی جنبش  و نیروهای فعال جنبش است، نیروی جنبش رو به پیش دارد و رهبری رو به پس!  وجه بارزی از بحران که آشکارا به چشم می خورد و سد راه بالنده گی آن به شمار می رود  و اجازه نمی دهد  در میان کارگران و زحمت کشان اعتماد لازم  برای گسترش این جنبش فراهم آید.   

ناتوانی رهبران شناخته شده  تنها در گذشته ی ننگین آنان  و  هم راهی طیف های رنگارنگ اصلاخ طلبان کنونی و سرکوب گران دیروزی با آنان نیست زیرا توده ها هم  از خصلت فراموش کاری برخوردارند  و هم با متانت تاریخی خود و  با درک زیرکانه ی  خود در  شناخت منافع دوره ای خود  اگاه اند و از دوراندیشی  و گذشت لازم برخوردار!  از این روی وجه بارز بحران رهبری در برش کنونی بیش تر بر محور ناتوانی رهبران و نامناسب بودن رهبری در چرخش است و بیش تر در گذشته گرایی کنونی شان تا در گذشته ی ننگین شان!   زیرا این رهبران از موسوی و همسرش که برای جوری جنس هم راه شده و می خواهد نشان دهد که با چادر و چاق چور هم می توان مدرن بود  تا کروبی و خاتمی هنوز هم  نمی خواهند بند ناف شان  را از جمهوری اسلامی و آن گذشته ی ننگین و نفرت انگیز بگسلاند.

مدعیان رهبری  نه به نقد کردار جنایت آمیز گذشته ی خود می پردازند و نه به نقد نظامی که در سی  و یک سال گذشته وجه بارزش خشونت، سرکوب خشن  طبقاتی و فرهنگی، سرکوب آزادی های اساسی و پای مال نمودن حقوق مدنی و سیاسی همه ی طبقات ولایه های اجتماعی و پافشاری بر تداوم  جنایت و خون ریزی بوده است و خود آنان در جنایات تاریخی نخستین دهه اش که صدها بار خشن تر و دامنه دارتر از خشونت دو دهه ی  پسین بوده مشارکت فعال داشته  و در برابر  جنایات دو دهه ی دیگر هم تا آستانه اوج گیری جنگ قدرت در بالا سکوت گزیده اند.  از همه ی این رسوائی ها بدتر این که هنوز هم پای کوتل خمینی سینه می زنند  و هم چنان دیو را فرشته می خوانند و دوران ده ساله ی فرمان روائی ــ به زبان آخوندی ــ جابرانه ی خمینی را، دوران خشن سرکوب جنبش کارگری، دوران خشن سرکوب جنبش خلق های به پاخاسته،  دوران به خاک و خون کشیدن کردستان، خوزستان،  ترکمن صحرا و بلوچستان،  دوران ترورهای  خیابانی، دوران پرتاب نارنجک به اجتماعات مجاز مسالمت آمیز سازمان های سیاسی، دوران سیاه و ننگین انقلاب فرهنگی و بستن دانش گاه ها و تصفیه ی ایدئولوژیک استادان، دانش جویان و فرهنگیان، دوران دادگاه های چند دقیقه ای، دوران اعدام های شبانه، دوران  کشتار نسل انقلابیون و دوران  برقراری دست گاه های تفتیش عقاید و شوهای تلویزیونی را دوران طلائی می خوانند و خواهان بازگشت آن هستند و  این همه ی ماجرا نیست.

منشور مبارزاتی میرحسین موسوی که به مناسبت سال گرد بیست و دوم  خرداد صادر نمود در تائید این ادعاست که ایشان نمی خواهند بند ناف خود را از آن گذشته ی ننگین و تداوم حکومت جمهوری اسلامی که به گوهر خود اصلاح ناپذیر است جدا سازنند. پیام مهدی کروبی به ملت ایران به مناسبت هتک حرمت از مرجعیت توسط اراذل و اوباش حکومتی هم  اگر چه  تجاوز  به حقوق ابتدائی شهروندی و آزادی مذهب توسط یک حکومت ستم گر مذهبی را به درستی محکوم می سازد اما این پیام بلند هم به نوبه ی خود  در بردارنده ی نکته هایی  است که نشان می دهد  برای آقایان در هم چنان بر  پاشنه ی مذهبی  می گردد و خواست آنان جز ادامه ی جمهوری اسلامی به روایت فقاهتی و جز فرمان روائی ولی فقیه،  هیچ چیز دیگری نیست و پیام های آنان هیچ  نکته ی تازه ای  در بر ندارد.  

مهدی کروبی در  پیام بلند خود که خطاب به ملت ایران است و نه خطاب به امت حزب اله،  با یادآوری دو خاطره از خمینی،  از این بزرگ ترین جنایت کار  تاریخ یک صد ساله ی  اخیر ایران یک دموکرات تمام عیار می سازد.  وی می گوید امام  اگر چه با آیت اله بروجردی اختلاف عقیده داشت اما هرگز رو در روی وی  قرار نمی گرفت و حرمت وی را پاس می داشت و  هم چنین در پیوند با آیت اله گلپایگانی که با درج اصل ولایت فقیه در قانون اساسی مخافت داشت با حسن سلوک رفتار نمود. یا  نماینده ای را که در مجلس سوم با دولت میرحسین موسوی مورد تایید وی مخالفت می کرد منصب قضائی بخشید و به مقام بالای قضائی ارتقا داد. گیریم که این ادعاها همه درست باشد اما احترام خمینی به  سه آخوند سرشناس شیعه که یکی بر وی سمت استادی دارد و  دو تن دیگر که هر دو بر وی برتری فقاهتی دارند می توان  نشانه ی دموکرات بودن او باشد؟ و چرا آقای کروبی شرم دارد از بازگفتن آن رفتار زشتی که با شریعت مدار انجام گرفت و یا با منتظری، یا پیش از آن ها با شیخ عزدین حسینی، یا  با قمی و خوئی و میلانی و دیگران! و یا با هزاران رزمنده ی انقلابی که با مبارزه ی پی گیر خود علیه رژیم شاه  نردیان فراز آمدن او شدند به مقام خدائی! ا  

راستی شگفت آور نیست از شخصیتی که سال های سال  بر کرسی غصب شده ی نماینده گی مردم و دو دوره بر کرسی ریاست غصب شده ی مجلس نماینده گان یک کشور تکیه زده  باشد و  درکی این چنین آشفته از  دموکراسی و دموکرات بودن را بر روی کاغذ بیاورد؟ بی گمان  مهدی کروبی هر چند هم آخوند و آخوندزاده باشد و دست پروده ی حوزه و آموزش های حوزوی،  باز هم  نمی تواند در دنیای امروز از چهارچوب های دست کم  دموکراسی بورژوایی بی خبر باشد و نداند که  دموکراسی چیست؟ دموکرات کیست و چه شرط و شروطی دارد؟  و این عنوان ها با سریشم هم به ریش خمینی نمی چسبد! اما اقای کروبی چرا  چنین ترهاتی را بر زبان جاری می سازد و دیکتاتور خون ریزی مثل خمینی را دموکرات قلم داد می نماید و یا  موسوی و همسرش که هر دو دانش آموخته ی دانش گاه هستند  چرا به هر بهانه ای پای عکس خمینی عکس می گیرند  و خود را  به کژفهمی می زدند تا از بیان  ابتدائی ترین پیش شرط دموکراسی که همانا جدائی دین از دولت باشد  طفره بروند  و قانون اساسی جمهوری اسلامی را هم چنان دارای ظرفیت دموکراتیک بدانند.  اما نکته ی جالب تر در پیام کروبی امام زمان گرایی اوست. کروبی از حرمت مرجعیت دم می زند در عصر غیبت!  مرجعیتی که  در غیبت امام زمان رهبری امت را بر عهده دارند و به این اعتبار نبایستی نسبت به آنان حرمت شکنی صورت گیرد! اعتراض به حرمت شکنی نه  به عنوان اعتراض به سلب حقوق شهروندی و برخورداری همه گانی از حق شهروندی و حقوق مدنی! اعتراض به عنوان هتک حرمت از مرجعیت در عصر غیبت1

درون مایه پیام روشن است . پیام  فراتر از تائید نظام فقاهتی کنونی تاکید بر تداوم آن است. آیا این نوع موضع گیری تعین نرخ در میانه ی دعوا نیست؟  مردم می گویند مرگ بر اصل ولایت فقیه! و رهبر جنبش می گوید حرمت مرجعیت در عصر غیبت!  مردم می خواهند از دست خرافه بازی احمدی نژاد و یاران سپاهی اش در علم کردن جم کران و امام زمان بازی  دار و دسته ی خامنه ای ــ احمدی نژاد، آخوندی ــ سپاهی  رها  شوند و آن جعل بزرگ تاریخی را با بود و نبود  آن بچه ی بی چاره ی  پوسیده در آن چاهک بی نام و نشان،  با آزادی از استبداد فقاهتی به گورستان تاریخ بسپارند و رهبر  آزادی خواه!  با یقین از غیبت اش دم می زند و از حرمت جانشینان اش سخن می گوید در عصر غیبت!

اما شیخ مهدی کروبی تنها نیست و تلاش برای به میدان کشیدن رهبران مذهبی و شیوخ شناخته شده و  ناشناخته و در پی حضور فعال آنان تجدید حیات اسلامی گرایی در جامعه ی اسلام زده ی ما سیاست رسمی  همه ی مدعیان رهبری جنبش سبز است.

عبدل کریم سروش که از او به عنوان یک نواندیشی دینی یاد می شود و چند سالی است که در آمریکا به سر می برد در بیانیه ای به تشویق روحانیون تراز اول قم و مشهد می پردازد تا از  ایران  کوچ نموده  و در نجف رحل اقامت افکنند و بدین ترتیب یک بار دیگر مرکزیت مرجعیت شیعه را به نجف انتقال دهند  تا با رهایی از فشار دار و دسته ی خامنه ای و احمدی نژاد مردم را از نجف  بشورانند.  محسن کدیور دیگر نواندیش اصلاح طلب هم،  که هم چون سروش خود را از شمار رهبران جنبش سبز می داند  در استیضاح نامه ی خود علیه خامنه ای خطاب به رفسنجانی از او می خواهد تا در سمت ریاست مجلس خبره گان به  کمک خبره گان رهبری، رهبر  را استیضاح و ا زکار برکنار نماید.

 جدای از این که آخوندهای مجلس خیره گان رهبری همه از جنس آخوندهای شورای نگهبان و دادگاه های انقلاب و امنیتی هستند و در همه ی جنایت های ولی فقیه شریک اند و  کاری از آنان ساخته نیست اما توسل کدیور بدانان و شخص هاشمی رفسنجانی در خور بررسی است. کدیور خطاب به هاشمی  می نویسد شما ده بار خود را به  آزمایش رای گذاشتید و نه بار از جانب مردم پذیرفته شدید و آن یک بار هم کام یاب نشدید به خدا پناه بردید. به راستی هاشمی ده بار در ده انتخابات دمواتیک شرکت کرده و نه بار به نحوی دموکراتیک برنده شده است؟ مردم می خواهند از شر آخوند و آخوندبازی رها شوند و با جدائی دین از دولت مذهب را کنار تاق چه بگذرانند و آقایان می خواهند مردم را با زنجیره آخوندی چهار میخه کنند. بخشی از روحانیون به کناره گیری از سیاست تمایل دارند و خواهان جدایی دین از دولت هستند و آقایان نواندیش می گویند بفرمائید کجا تشریف می برید مملکت مال شماست و امت رعیت شما!           

اما توسل رهبران به آخوندهای ذی نفوذ ناشی از ناتوانی اساسی آنان است در اداره و هدایت جنبشی که ناخواسته در آن نقش داشته و هم چنان در تلاش هستند تا در دعوای جنگ قدرت از آن نردبانی بسازند  برای عروج خود، و ناآگاه از این حقیقت که  بدون توجه به  خواسته های اساسی این برپا کننده گان این جنبش و برآوردن خواست آنان که سرنگونی کلیت نظام جمهوری اسلامی و جای گزینی آن با یک نظام لائیک و دموکراتیک  است؛  در صورت شکست جنبش خود از شمار قربانیان آن  خواهند بود. زیرا اگر جناح غالب در یک سال گذشته  تعرض بیش تری نسبت به آنان انجام نداده  و هنوز به سران فتنه نامیدن آنان اکتفا می ورزد از بیم شورش توده هایی است که با آنان هم راه شده اند و در فردای  شکست احتمالی این جنبش،  چه بسا سر آنان را هم بر دار خواهد کرد و بی گمان  لنگ لنگان بودن این رهبران  سرنوشت تراژدیک دیگری را نصیب شان خواهد کرد زیرا  توده های به پاخاسته بی توجهی به خواسته های خود را  تاب نیاورده راه خود را پیش می گیرند و شتابان بدانان پشت خواهند نمود و روی گردانی توده ها از  آنان چه شکست جنبش را در پی داشته باشد  و چه به فراروئی جنبش  بینجامد، بی آینده گی آنان را رقم خواهد زد. .

با این همه رسالت این رهبران در این است که با پای داری بر خواسته های قانونی خود شکاف در بالا را ژرفا بخشیده  و  جناح فرمان روا  را ناچار سازند یا به اصلاحاتی در چهارچوب نظام و قانون اساسی موجود تن در دهد و یا با هر نوع اپوزیسیون خودی برای همیشه وداع گوید. اپوزیسیونی که تالی نظام است و از بدو پیدایش هم زاد آن، و هم واره سدی در  راه  توده ها و مبارزه اصولی آنان!  کم ترین اصلاحات در چهارچوب این نظام چند بعدی ساختن آن می تواند باشد، کاهش نقش شورای نگهبان برای گسترش در بالا و بدنه،  دور نگه داشتن سپاه پاس داران، این مافیای اقتصادی ــ نظامی و دیگر نهادهای مشابه  از سیاست، و اداره ی سیاسی،  نظامی، اقتصادی،  امنیتی و پلیسی کشور  است که تنها با برکناری سرداران مافیائی سپاه و ادغام بدنه ی سپاه در ارتش و برچیدن دست گاه های رنگارنگ پلیسی، نظامی،  و  حذف نظارت استصوابی شورای نگهبان  ممکن است پیش شرط های ضروری برای برگزاری  انتخابات نیم بندی  در جمهوری اسلامی! و نه یک انتخابات آزاد و دموکراتیک در چهارچوب یک نظام دموکرات!  

مدعیان رهبری جنبش یا باید  حداقل های دموکراتیک را بر پرچم خود حک کنند و  برای فراهم آمدن زمینه ی آن  تلاش ورزند و پای بندی نشان دهند و یا با گریز از پای بندی و تداوم سیاست های مماشات جویانه  از گردونه ی مبارزه پرت شوند. اما  هر گونه  تلاش برای حذف بی موقع این رهبری و یا تسلیم زودرس این رهبری به سود جنبش مبارزاتی نیست، زیرا تسلیم آنان  و یا کناره گیری آنان از مبارزه در کوتاه مدت با سرکوب باز هم بیش تر و شدیدتری هم راه خواهد بود و گسترش دامنه ی خشونت و سرکوب خشن  یک جنبش توده ه ای را نباید مترادف با  باروری شتایان جنبشی دیگر، جنبشی تازه تر و انقلابی تر دانست.

 تجربه ی تاریخی دوران زمام داری دکتر علی امینی، و تجربه ی کوتاه چند ماهه ی نخست وزیری مهندس  بازرگان و نیز دوران کوتاه ریاست جمهوری دکتر بنی صدر روایت گر این واقعیت است که در جنگ قدرت میان بالائی و دوگانه گی  قدرت و یا چندگانه گی حاکمیت، هر چند جناح های  قدرت کم و بیش  سر و ته یک کرباس باشند باز هم نمی توان زیاد بی طرف ماند و از بی طرفی بدتر هم  این است که به سود  جناح غالب همه ی فشارها را روی جناح ناتوان تر  حاکمیت متمرکز ساخت. سیاستی که در دوران علی امینی از جانب جبهه ی ملی و جنبش دانش جوئی رواج داشت و  در  سال های نخست زمام داری  خمینی از جانب حزب توده و  همه ی جناح های فدائی از  اقلیت تا اکثریت  و  حتا سازمان پیکار که هر کدام به نوعی  لیبرال های بورژوا  را خطر عمده می دانستند و جناح روحانیت را خرده بورژوازی فاقد سازمان!؟.

 در دوران کوتاه زمام داری علی امینی، از مهره های سرشناس آمریکا، که تحت فشار جان کندی به عنوان نخست وزیر به شاه تحمیل شد و وی،  هم با نیروهای پیش رو جامعه در ستیز بود و هم با دربار!  نیروهای اپوزیسیون درک درستی از این دوگانه گی نداشتند. امینی با گزینش چند وزیر سوسیال دموکرات  در وزارت خانه های حساس دادگستری، کشاورزی و فرهنگ ، با وعده ی اصلاحات ارضی، اصلاحات اداری، مبارزه با فساد، افزایش حقوق فرهنگیان و  برگزاری انتخابات آزاد به دور از نفوذ دربار و فئودال ها میدان آمد و به منظور کاهش نفوذ دربار  شماری از سران نظامی و کشوری وابسته به دربار  را هم به جرم دزدی، رشوه خواری  و غارت اموال عمومی و دولتی بازداشت و روانه ی زندان نمود و یا از مصدر امور برکنار ساخت و قانون اصلاحات ارضی را در غیبت مجلس فئودالی به تصویب هیات دولت رسانید. اما جبهه ی ملی که اجازه ی فعالیت خود را از شخص شاه می دانست  انگشت آشکار امینی را در تجدید فشار روزانه می دید و دست پنهان دربار را نادیده می انگاشت و چون تضاد امینی  و  شاه را جدی نمی دانست نوک تیز حمله اش یک جانبه متوجه امینی و  کابینه ی  او بود و همین  فشار یک جانبه ی اپوزیسیون به رئیس اسمی دولت، به شخص شاه  امکان مانور  داد  تا پشتیبانی آمریکا را برای برکناری وی از سمت نخست وزیری و سپردن پست نخست وزیری به غلام خان زادش  اسداله علم  جلب و قدرت دیکتاتوری خود را مرحله به مرحله تثبیت کند.

 در دوران کوتاه دو ساله ی پس از انقلاب هم که لیبرال ها بخشی از قدرت حکومتی را در اختیار  داشتند و هنوز فضایی تنفسی برای سازمان های چپ و جنبش کارگری  و فعالیت های دموکراتیک وجود داشت، بخش بزرگی از نیروها و سازمان هایی که خود را مردمی و هوادار طبقه ی کارگر و زحمت کشان می دانستند دشمنی و کینه جوئی لیبرال ها نسبت به چپ و سیاست های لیبرالی آنان در  پیوند با کار و کارگر  را می دیدند اما تضاد آنان با جناح پرقدرت روحانیت حاکم و پای بندی آنان به حداقل های دموکراتیک  را نمی دیدند و یا نادیده می انگاشتند و به  پی روی و یا تقلید از حزب توده و  سیاست های کینه توازنه ی این حزب علیه جریان های لیبرال حاکمیت،  آتش بیار جهنم سرکوبی شدند که با کنارزدن جریان های لیبرالی آغاز می شد.  

پشتیبانی یک جانبه ی حزب توده و اکثریتی های توده ای و غیرتوده ای از روحانیت حاکم که قدرت برتر حاکمیت محسوب می شد از کینه توزی نسبت به لیبرال ها،  به کینه توزی نسبت به سازمان های انقلابی و سرنگون طلبی گسترش می یافت که  روحانیت حاکم را خطر عمده و دشمن اصلی می دانستند و نه لیبرال ها را!  سیاستی که آشکارا  نه یک اشتباه تاریخی که خیانتی تاریخی و جبران ناپذیر بود. تجربه ی حزب توده در دوران زمام داری دکتر مصدق هم جای خود دارد.  زیرا نه آن سیاست تند و تیز مقابله جویانه ی پیش از سی تیر در برابر جبهه ی ملی و برنامه ی عمل دکتر مصدق درست بود و نه آن سیاست انحلال طلبانه ی حزب پس از سی تیر و به ویژه در آستانه ی بیست و هشت مرداد که استقلال عمل را می طلبید!

 امروزه هم  جریان های شناخته شده به نام چپ اگر چه در جنگ قدرت میان بالائی ها و  بازی های سیاسی جاری نقش بی واسطه ی چندانی  ندارند و اگر هم نقشی داشته باشند در پیوند با جنبش های اجتماعی و نهادهای مدنی است و نمی توان نقش امروز آنان را با نقش چپ در  ماه های پس از انقلاب و  حزب توده در جریان ملی شدن صنعت نفت یکی دانست و نیز موضع گیری شخص کروبی و موسوی هم  نسبت به اپوزیسیون چپ و جنبش های اجتماعی و نهادهای مدنی و ملیت های تحت ستم که پای گاه چپ هستند نسبت به رهبران آن دوره  و  دیگر مدعیان اپوزیسیون  بورژوایی تعدیل یافته تر است؛  اوضاع را به گونه ای دیگر باید. از این روی نه آن سیاست انحلال طلبانه طیف توده ای که هم چنان به میرحسین موسوی دخیل می بندد و نه آن سیاست انحلال طلبانه ی چپ های پیشین گردآمده در اتحاد جمهوری خواهان ملی و اتحاد جمهوری خواهان لائیک و دموکرات که روبان سبز می بندند درست است و نه شعارهای چپ روانه ی آن دسته از چپ هایی که امثال حجاریان و گنجی را دشمن تر از خامنه ای و احمدی نژاد می دانند.  به این اعتبار به همان اندازه که سیاست انحلال طلبی در برابر جنبش سبز نادرست است یورش یک جانبه به جنبش سبز، و تاختن یک جانبه به سران جنبش سبز و چهره های شناخته شده ی آن هم اشتباه آمیز است؛ به ویژه آن که توجه داشته باشیم  که چپ و نیروهای انقلابی و دموکرات هنوز هم در موقعیتی نیستند که رهبری جنبش را خود در دست گیرند.  

 به بیان روشن تر هنوز زود است که گفته شود «جنبش سبز فریب است، جنبش سرخ باید». همان طور که می گفتیم انقلاب سفید دروغ است، انقلاب سرخ باید! اما بی گمان سر دادن این شعار  چندان دور از ذهن نیست و  زمان فرارسیدن اش هم نمی تواند زیاد دور باشد.  زیرا جنبشی که به نام جنبش سبز نامیده شده است در یک سالی که از زنده گی کوتاه آن می گذرد به تدریج  شادابی و طراوات خود را از دست داده  و نیازمند خون تازه،  شادابی و طراواتی نو است. خون تازه و طراواتی نو  در  پرتو روی آوردن هر چه بیش تر توده های کارگر و زحمت کش به آن  و  در پیوند با آنان همه گانی شدن و گسترش یافتن شعارهای  ساختارشکنانه!   

 جنبش سبز در کشورهای اروپایی  پیشینه ای دیرینه دارد و  مبارزه با سیاست های جنگ ستیزانه دولت های غربی را از  زمینه های رویش  جنبش سبز اروپایی دانست در  کنار  توجهی که این جنبش  به محیط زیست دارد  و اعلام خطری که نسبت به تخریب محبط زیست از خود نشان می دهد.  جنبشی که ذخیره ی سلاح های اتمی در زمان صلح  و کاربرد احتمالی  آن در زمان جنگ را  دشمن شماره ی یک بشریت و محیط زیست می داند و از این روی  جنبش سبز اروپایی هرنوع بهره مندی از اتم و راکتورهای اتمی،  حتا بهره مندی مسالمت آمیز از اتم  برای تولید انرژی را هم تهدیدی می داند علیه محیط زیست و علیه انسان به عنوان   وجه بارز و برجسته ای  از محیط زیست!  اما در شعارهای جنبش سبز ایران،  شعارهای محیط زیستی و جنگ ستیزی جائی ندارد و حتا سران جنبش سبز هم حساب خود را از تلا ش های موذیانه ی دار و دسته ی فرمان روا در ادامه سیاست غنی سازی اورانیوم و  تلاش برای دست یابی به سلاح اتمی چندان جدا نساخته اند از این روی می توان گفت که تاکید یک جانبه بر روش های مسالمت آمیز مبارزه ی سیاسی  و  پرهیز از خشونت تنها  وجهی است که  نشان از  نزدیکی  جنبش سبز ایران با جنبش سبز جهانی دارد  و  اقبال جهانی از جنبش سبز  ایرانی  را هم از  همین  زاویه باید دید.

 اگر چه ایدئولوژی حاکم بر این جنبش، ایدئولوزی نیمه اسلامی، نیمه بورژوایی است و سبزی آن سبز نیم بندی است که از یک سوی به زردی می زند به نشانه ی تمایل لببرالی  و از سوئی دیگر به سیاهی می زند به نشانه ی  سبز اسلامی،  اما به اعتبار ترکیب جمعیت گرد آمده در آن  چندان سبز نیست و  بیش از آن که به سیاهی بزند یا به زردی، به اعتبار حضور بیشینه ی کارگران فکری، بیکاران و زحمت کشان در آن،  می تواند شتابان سرخ شود.  به همین مناسبت از همان نخستین روزهای تظاهرات توده ای و آشکار  شدن هویت شماری از جان باخته گان و بازداشتی ها،  دیدگاهی بر این باور بود و هوز هم هست  که این جنبش نه یک جنبش سبز که یک جنبش رنگین کمانی است و ترکیبی را در بر می گیرد از اقشار و طبقات گوناگون با حداقل خواسته ها و  سایه روشن هائی از فصل مشترک های سیاسی متبادر در  مبارزه با استبداد دینی و حکومتی!  به هر حال  اگر چه این جنبش در  داخل و خارج کشور  هم چنان به نام جنبش سبز شناخته می شود  و اگر چه  واژه ی  رنگین کمان بر قامت آن برازنده تر است  و  با درون مایه ی آن  سازگارتر!   اما برای چپ ساختارشکن با هر کمیت و کیفیتی که در جنبش مشارکت داشته باشد دشوار است  که خود را رنگ باخته بداند و به جای سرخ سبز نامیده شود.  گو این که با رنگین کمان خواندن این جنبش هم  رنگ باخته گی سرخ جبران پذیر نخواهد بود!

  اما  با سپری شدن یک سال از پیدایش این جنبش، هنوز چه اندازه جدی است و آبش خورش کجاست؟ پای گاه ثابت طبقاتی اش کدام است؟ کدام طبقه و کدام نیرو جدی اجتماعی را در بر می گیرد؟  کدام طبقه را نماینده گی می کند؟  در شرایط  کنونی چه نیروهائی با خود دارد  و  در کجا ریشه دوانیده است؟  آیا جنبشی که سبز خوانده می شود  به یک باره و از بطن انتخابات بیست و دو خرداد سال هشتاد و هشت پدید آمد و خواست محوری اش هم چنان انتخاب بین بد و بدتر است؟ ایا با بسته شدن دفتر انتخابات جنبش هم مرد  و یا ریشه دارتر از آن است که تنها یک محور داشته باشد؟ ایا این جنبش به  یک جنبش ساختار شکن فرا خواهد روئید  و یا هم چنان در زندان انتخابات و حق رای محبوس خواهد ماند؟ وزن ساختارشکنان در آن به چه میزان است؟ و با توجه به این که  ایدئولوژی  چیره  بر این جنبش به سبب محوریت و محدودیت خواسته ها دایر بر حق رای همه گانی و انتخبات آزاد ایدئولوژی بورژوایی است آیا در این مرحله ایست خواهد کرد و یا  ساختارشکنان با شعارهای ساختار شکنی میدان دار خواهند شد!

از تعبیر ساختارشکن که تعبیری است از میرحسین موسوی دو روایت مشخص وجود دارد  که به هر دو روایت ساختارشکنان کسانی هستند که از نظام فراتر رفته و با شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه و مرگ بر علی خامنه ای خواستار سرنگونی نظام جمهوری اسلامی هستند در کلیت آن، و حال آن که میرحسین موسوی و مهدی کروبی و محمد خاتمی هنوز برای جمهوری اسلامی تحت رهبری ولی فقیه ظرفیت دموکراتیک قایل هستند و باور دارند یا تظاهر می کنند که باور دارند در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی و همین قانون اساسی موجود می توان آزادی انتخابات و حق رای همه گانی و عدالت اجتماعی، البته عدالت اجتماعی  به همان تعبیر مستضعف پناهی که در سال های نخست برقراری جمهوری اسلامی گفتمان روز بود را تامین نمود به بیان روشن تر رهبران اصلاح طلب و نیمه اصلاح طلب، تلاش دارند جنبش سبز را در چهارچوب حق رای و انتخابات آزاد .در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی مهار کنند و بار دیگر با اوج گیری فضای انتخاباتی برای مجلس شورای اسلامی و یا شوراهای شهر و روستا میدان داری کنند.  نباید فراموش نمود که اگر جریان ساختارشکن در درون این جنبش و یا در کنار این جنبش وزنی پیداکند گفتمان  تعبیر دیگری از ساختارشکنی هم معنا پیدا می کند  و آن گاه است که  شعار ساختار شکنی نمی تواند در چهارچوب سرنگونی جمهوری اسلامی محدود بماند و  گفتمان  فرارویی از جمهوری اسلامی  با فرارویی از نظام سرمایه داری پیوند می خورد! .

 شاید هنوز زود باشد که از جنبش ساختار شکنان سخن گفت. اما ساختار شکنان به هر تعبیری  در درون مرزهای کشور نیروی محرکه ی این جنبش هستند و در خارج از کشور پشتیبان آن!  و این وجه بارزی است از حضور چپ  در این جنبش، چپی که از بدو روی کارآمدن جمهوری اسلامی با سر دادن شعار سرنگونی خواستار سرنگونی کلیت آن است! اما ساختارشکنان و آنان که شعارهای ساختارشکنانه سر می دهند کدام اند؟ آیا طیف نیروهای هوادار سرمایه داری  هم می توانند ساختارشکن باشند؟ بی گمان آن جریان از نیروهای رزمنده  ی خیابانی  که به دور از توهمات  جاری که گریبان گیر بخشی از مخالفان نظام است و به جریان های اصلاح طلب حکومتی کم و بیش دل بسته گی  دارند سرنگونی جمهوری اسلامی را در کلیت آن خواهانند در طیف ساختار شکنان جای دارند و بنابراین  اگر منظور از ساختارشکنی سرنگونی جمهوری اسلامی باشد می توان همه ی طیف های سرنگونی طلب را ساختار شکن دانست اما اگر منظور از ساختار شکنی، شکستن نظام سرمایه داری و  فرارویی از سرمایه داری باشند در آن صورت ساختار شکنی را باید از موضع طبقاتی دید!  و باید افزود که دشوار خواهد بود در بدو شکل گیری یک جنبش سیاسی و در اوج درهم آمیزی صف مخالفان جمهوری اسلامی، هویت طبقاتی ساختارشکنان را همان طور که هست نشان داد! هر چند که  دشوار نخواهد بود سایه روشن های  بافت طبقاتی بخش رادیکال جنبش را دید. 

جریان ساختارشکن هر چند که هنوز بدون هویت مستقل  در بطن جنبش سبز در حرکت است  و به اعتبار سازمان یابی مادیت رسمی ندارد اما بدون حضور آن، جنبش سبز تنها نمادی است از یک جنبش واقعی، بدون بالنده گی، بدون فرارویی از جمهوری اسلامی و حتا بدون فرارویی از نظام ولایتی!  بنا براین  اگر ساختار شکنی فراتر از سرنگونی جمهوری اسلامی با ساخت زیربنایی جامعه در ستیز نباشد زمینه ی یک دموکراسی واقعی فراهم نخواهد آمد. جریان های میانی جامعه با ساختار سرمایه داری مخالفتی ندارند، مخالفت آنان با شکل حکومتی جمهوری اسلامی  است   و از همین جا تعبیر دوگانه ای خود را نشان می دهد. ساختارشکنی از موضع سرمایه داری خوب و  مبارزه با سرمایه داری بد!  برقراری یک نظام سیاسی لائیک(غیردینی) سرمایه داری و تداوم بهره کشی در یک سوی اهرم ساختارشکن، و تلاش برای  برقراری یک نظام لائیک سوسیالیستی در سوی دیگر اهرم ساختار شکن1  تلاش برای پایان دادن به بهره کشی انسان از انسان! و سامان دادن  جامعه ای بری از ستم طبقاتی، فرهنگی، نژادی،  جنسی، مذهبی و ... اما مشکل اساسی در پیوند با ساختار شکنان در این رابطه است که این نیروها هم چون «جن و بسم الهی که مورد باورشان هم نیست از هم گرائی و یگانه گی گریزانند  و تا این پرکنده گی به یگانه گی نینجامد  نیروهای انقلابی و هواداران سوسیالیسم در دگرگونی های جامعه  جای گاه  خود را باز نخواهد یافت.

   بیست و یکم  ژوئیه 2010 برابر با سی تیر  1389

    مجید دارابیگی

                                                                                                    Dara.m@web.de