در بیست و دومین سال‌گشت کشتار تابستان شصت و هفت، چاپ سوم یاد‌مانده‌ها و خاطرات زندان مهدی اصلانی -کلاغ و گل سرخ- منتشر شد. مرکز پخش کتاب فروغ کلن آلمان

 

مهتاب مدیون چشم­ها است

 

بهروز شیدا

 

 

کلاغ و گل سرخ خاطرات مهدی اصلانی است از زندان­های جمهوری­ی اسلامی در فاصله­ی سال­های 1363 تا 1367؛ از شبِ تازیانه تا سالِ دار؛ از شبِ چشم­بند تا دوزخ­سالِ 1367؛ از طلوعِ زخم تا پاییزِ ­غروبِ نگاهِ دوست.

  کلاغ و گل سرخ قصه­ی نامکرری است از گلویی دیگر. قصه­ی زندان­ همیشه همان است: فریاد از جورِ کلاغ و یادِ بغض­سازِ گل سرخ؛ انگار همیشه صدای یاران می­خواهد چشم­ها را به پرده­ی نبردِ یاران بخواند.

  کلاغ به روایت قصه­ای از جهان اسطوره­ها، معلمِ اولِ گورکنی است: قابیل برادر خود، هابیل، را کشته است، اما نمی­داند جسد برادر را چه­گونه از چشم­ها پنهان کند. کلاغی، کلاغِ مرده­ای بر منقارش، در کنارِ قابیل می­نشیند تا رسمِ دفنِ برادر به او بیاموزد.[1] به روایتِ قصه­ی دیگری از جهانِ اسطوره­ها، کلاغ همه­ی اعضای قبیله­ی خویش را به فصل زمستان زیرِ کوهی از بهمن دفن می­کند. به این امید که به فصلِ بهار چشم­های مرده­گان بخورد.[2] کلاغ هم رازِ مرگِ برادر دفن می­کند هم چشمِ نعشِ برادر می‌خورد. کلاغ کوری می­­پراکند.

  گل سرخ به روایت قصه­ای از جهانِ اسطوره­ها نماد عشق است. اولین گل سرخ از خون آدونیس، معشوق آفرودیت، الهه­ی زیبایی، می­روید. به روایت قصه­ی دیگری از جهان اسطوره­ها، در جشن­هایی که در یونانِ باستان، به افتخار دیونیزوس، خدای شراب، برپا می­­کنند، گل سرخ به نماد سکوت تبدیل می­شود؛ چه می­تواند سرمستان را مهارکند تا سخنِ گزاف نگویند. گل سرخ هم از خون عاشقان می­روید هم سرمستان را هشدار می­دهد که سخن به­هنگام بگویند.[3]

  کلاغ و گل سرخ ساختِ جهانی حماسی را نمادین می­کند: در یک سو چشم­کُش­ها ایستاده­اند؛ در یک­سو عاشقانی که راز معشوق در سینه پنهان می­کنند.  کلاغ و گل سرخ روایتِ چشمی است که از منقارِ کلاغ­ها گریخته است تا رازِ سکوتِ عاشقان بگوید. کلاغ­ و گل سرخ همان حماسه را از گلویی دیگر نامکرر می­کند.

  خاطرات مهدی اصلانی همان را جور دیگری نامکرر می­کند؛ روایتی از کوچه­ها، جای شعرها، کوچکی­­­ها، پهلوانی­ها، باخت­ها، بخت­ها، راست­ها، خطاها، ناممکن­ها، ناتوانی­ها، باران­ها، سازها، باغ چشم­ها.

خاطرات مهدی اصلانی همان را بر دیوار زندانِ دیگری نامکرر می­کند:

 

دمی هم آسمانِ شبِ مرا تماشا کن!

مهتاب مدیونِ چشم­ها است

 

 

 

 

 



1- صفاری، عباس. (1386)، کلاغنامه: از اسطوره تا واقعیت، (بر مبنای روایتِ مولانا جلال­­الدین رومی)، تهران، ص 14

2- همان­جا، (بر مبنای افسانه­های قبیله­ی هایدا، از بومیان آمریکا)، ص 15

[3]-Biedermann, Hans. 1994. Symbol Lexikonet, Översättning Paul Frisch och Joachim Retzlaff, Stockholm, sid. 341