نا برده رنج واین همه گنج!

"دام"

 بانام خدابود

 که دام نهادند

برخالی این دهان های ِ پر فریاد .

 اعجاز ِکُلهَ  سیاه ِعبوسی ـ که

 پی پیروزی بر مردم ,

با دین, شعور را شکست ,

برسران ـ کلاه نهاد,

وآنگاه: مردم مسحور به او گرویدن.

او بازی را بٌرد , کشت , مرٌد و رفت.

 انسان اما :به قلاده دین ِاو اسیرماند.

 و هیولای "شیعه" پا گرفت .

 چرخ همیشگی باخت مردم,

این بارـ با نام خلافت آغازید.

 امامسکین :

 از سر روزتا ته شب بسان گذشته هاـ

 نه دست مددی جست و نه دادرسی!

خشونت وظلم ـ دلیلی تازه یافت  

انسان بی پناه ترشد

مرامی بیگانه و مزاحم آمد

 که  شادی وشعف را تاراند

مدعی نقص خلقت زن بود

  سقف اش بر ستون گریه استوار    

و نان را رزق خدا و نبودش را تنبیه اومی پنداشت,

معاش بیش از پیش برید,

چنان شد که ,

 نان آوران خود گرسنه ماندند.  

" تدارک هجوم سپاه ِ دین بر کفار بود و احیای سرزمین ظهور"ـ

 که ریختند وروبیدند وربودند,

آنچه مانده بود , غارت شد .

وفقر با کوپن ِدولت ِخدا, رسمی شد!

و صدارت خدا بر سرزمین ویران ـ باجوازالله و اکبر ِهمین غارت شدگان ,

 به اسم خمینی , امامت بخشید.   

+++

 "می شد آیا"

چه می شد اگرنه چنین دیر:

 پی به گول خورده و نان نباخته می بردند؟

 بسیاری:

پیش ازآنکه گرسنه بمیرند .

 چه می شد اگر:

  چه نچشیده زهر ونکشیده بار ِکمرشکن

   در ِ تردید گشوده,

 دروازه ی بندگی , بسته می بودند ؟

 می شد آیا:

 چنان خوار ـ برپای ناشناخته ,

 پیشانی نسائیده بودیم؟

می شد آیا:دست ودلمان سیر می بود ـ

 تا :به مسخ دعوت خدا ,

در دام ِفقیه نمی افتادیم؟

 و ـ بی استغاثه به الله و امام

دست آویز ومامنی ممکن می بود ؟

 تا ـ زمین مملواین همه قارچ سفید و سیاه سمی نمی شد ؟

مامومین نیازمند ـ گروه گروه ,

 مفتخـــــــــــر ِ نام" امت" نمی شدند

 چه می شد اگر: پاسداران ـ مدرس و مساجد ـ مدرسه می شدند!

چرا : چیزی آمد, که " یار ِ" خوار نبود؟

 چرا : آزادی کوچه ی بن بستی شد؟

شوق , مسجد نشین شد وخفت ؟

 شادی, ازترس حد ـ گریخت ؟

طاق برسر بد بخت ِخوشبینی ریخت؟

 وزمان ماسید و کپک زد؟

چراـ ملادرراس زر و زور جا خوش کرد؟

و قدرت ِبی پروا حرف اول شد ؟

ترس ِاز مذهب همگانی گردید؟

 افیون , فحشا , ثروت ,سنگسار, اعدام واستبدادوزن و علم ستیزی با در آمیختند؟

چراـ رقص , نوا, شور وسوروسرور و هنر:لقب معصیت,

وعزاودعا وسوگواری ومویه رسمی شدند؟

وچـــــــــــــرا ـ این فاجایع با نام خدا جاری شد؟

+++

"هردهه , هزاره گذشت"

هردهه , هزاره نگذشت ؟

 بر چشم ِخجل ِسادگی ِمتضرع,

ساغر ِباور ِ تلخ ِانتظارآیا:

مانده , نشکسته و پر ؟

هنوز امید , بر در دروازه های مهر خداست؟

نفرسود ـ سادگی ز دام بلا ؟

 پشیمانی, به زانوی تعمق ـ ننشست سفت؟

بار سوره ی "انسان" کلام الله بر دامان است هنوز؟

 دردشرمساری این کابوس چطور؟

در دل خونین آیاـ بهانه ی ِ تپشی مانده؟

****

 "نکبت ِاریکه"

آن سو, بالا ـ در اریکه ی نکبت

از موعظه های والی ده  

 بوی بریان فریاد,

کباب ِوجدان ِانسان می آید.

فتراک گرسنه ِ عاصی ,

 بردندان ولی فقیه ست.

  ستاره های سحری,   

  قربانی دفع ِ بلا یش اند,

تا شبزدگی گمان شب نشینی بردوآرام گیرد.

وآفتاب که نه ـ حتا ستاره ای خنجردرتاریکی نکشد,

 تاشاید ـ زعامت شب ابدی ماند!.

****

" فریب"

شبان ِفریب ,

 دیری پائیده .

 مادرمرگ ـ    

 غزلسرایان را

 زیرشمشیر کوررهانیده,

و سران ِبر دار,

بیرق دوستی "زمین و آسمان" شده اند.

+++

" آی هوار"

  هوارـ هوارـ از دست توـ ای کردگار,

آهای آی زنگار ِپیر ِذلت , مظلوم خوار,

 این بود آن مدار ِ قرار با ندار :که ما بر آن چرخیدیم؟

کجاست عدل ِعلی تو, بامداد بهار؟

کجاست رحیم و رحمان تو ـ ولی درستکار؟

بگوهمه ی مقربانت :جز خشم کور نبودند؟

بگوقرن هاـ  صداقت و مهرشان غیر از این نبود؟

کدام وحشیگریست:

آن ـ شمر وکربلا و هفتاد و دو تن ـ

 یاـ جنون خاوران ِروح الله ؟

 بگو , فریاد بزن ـ اقرار کن,

 کین مقایسه: بازی ِابلهانه است.

از سران ِسیر ِسینه سپر سّید توـ

چه بگویم : که لقمه را از دهان می دزدند.

امان نیست , کس ازجورخشمشان  ,

  کجاست گر یکی ـ نه,

خاکسترش کنند!

  ناموس اش به سیخ کشند

اینجاتجاوز ِ به اسیر:  , قانون قضاست؟!

 +++

"تحمل سگ"

تا کی و کجای تحمل زور؟

 سجده بر این سفره ی فساد؟

چشم به آسمان بی رحمت ؟

 شرم باد برگمان گنگ !

دریغ برآن نرمش ِ وباور ِ مست ِعشق ـ

که: سوده ی پلشتی ِفریب ِعصری شد ـ  

  که: ناقض ِعهد ِبرابری و برادری بود و

  شلاق اش برگرده ِ گرسنه .

گر: تحمل سگ با ایوب صبر بیامیزد

بیدریغ : بند ناف کوه می برید!

تا چه: جزغاله های شاه و شیخ را ـ

درخراب ِگوشه زار ِ دیروز

  تـــا : تجربه زار ِتلخ ِگدائی ِامروز!

{ دراین شبستان} هاـ

تنها:زحمتکشان گرسنه بودند که

در این میانه ِی بازارزرگری ـ

حمال ِ بار ِشوکت ِسایه ونماینده ی خدا  بودند,

 بخاطر آز و قدرت هر دو می مردند

 و مذهب: تسمه بر گرده ی رنجورشان می کشید ـ

و انسان در برابرشان مورچه ای بیش نبود ,

 زیراهیچکدام:

{گندم را نکاشته خوردند}

 در سرما و گرما : بی درخت رنج ,

{ مامن گرم وخنک داشتتند}

 آنها دیری :

 رازگشودن قفل نان چرب,

و معراج قدرت گنج راشناخته بودند

خشک جانانی ایچنین هیزو تیز

با وعده ی وعظ ِخوشبختی وبهشت

 برندگان "گنج"ی شدند

 بی هیچگونه "رنج"

کسانیکه درس تقیه وشاه , سایه ی خدا ,

و سرقت ِفرصت ِخوب بموقع آنرا آموخته بودند!

 

 

بهنام ـ 22 اگوست 2010