وقتی که "سعید صالحی نیا" به نقد لنین می نشیند !!                   رحمت خوشکدامن

انتقاد یکی از شیوه های دستیابی برای حل ناروشنائی های نظری  و پیشروی به سمت جلو است ، که شخص انتقاد کننده و یا مورد انتقاد می تواند در مباحثات انتقادی به حک و اصلاح نظرات خود دست یابد . و هرشخص اندک آشنا به مسائل سیاسی - اجتماعی می داند که برای دستیابی به حقیقت راه دیگری وجود ندارد .  خصوصآ اگر پذیرفته شود حقیقت چیزی نیست که بتوان آن را از درخت معرفت زندگی یک بار برای همیشه چید وبه پاسخی برای تمام ناشناخته ها  دست یافت  . داشتن چنین انتظاری از یک نظریه خصوصآ علمی دور از عقل است . زیرا علم بر این مبنا استوار است ، آن چه که امروز درست است ، می تواند فردا بر اساس پارادایم جدید از کاستی برخوردار باشد .   در این باره می توان مثالهای بسیار آورد که از حوصله این نوشته خارج است .

بنابراین هر رفیق شرکت کننده درهرمباحثه ای باید از این منظر به موضوع بنگرد . اما چه بسیار رفقا ی هستند که طور دیگری می اندیشند . آنها اولا نسبت به خود توهم دارند و چنین فکر می کنند ، که صاحبان انحصاری حقیقت هستند . دوما در مباحثات اصل را برآن می گذارند که نیازی به بازنگری و شک وتردید وجود ندارد . از اینرو بجای پرداختن به مسائل انتقاد شده و رد اثباتی آن به حاشیه پردازی و فحاشی متوسل می شوند . و با چنین کاری بیشتر بر مسائل مورد بحث سایه می اندازند .  این را می توان در مباحثات اخیری که از جانب بعضی از رفقا در سایت آزادی بیان پیرامون "آزادی بیان و موضع لنین "شده است مشاهده کرد . تو گویی که هدف  روشن شدن موضوع مورد بحث نیست ، بلکه کشیدن شمشیر به سوی همدیگر است  . خصوصآ آقای "سعید صالحی نیا" که بر خلاف ادعایش از چنین منطقی پیروی می کند . او فکر می کند که نماینده ی یکتای حقیقت است و این دیگران هستند که نمی توانند این را دریابند . اما واقعیت چیز دیگری است . که خود آقای سعید صالحی نیا با خواندن مجدد نوشته هایش می تواند به این موضوع پی ببرد . بنابراین انتقاد من در این نوشته بیشتر به محتوای نوشته او برمی گردد .

 در زیربرای روشن کردن این مطلب به آن خواهم پرداخت . اما قبل از شروع و پرداختن به آن خود را ملزم به توضیح یک مطلب می بینم تا در مقابل خوانندگانی که حوصله خواندن و دنبال کردن این مباحث  را دارند، موضع خود را روشن کرده باشم  . و آن تاکید بر این موضوع است که لنین را نمی توان از شرایطی که در آن حضور داشت جدا کرد . البته در همین جا لازم به تذکر است که من با طرح این مسئله به هیچ وجه  نمی خواهم  ، اشتباهاتی که از طرف  لنین صورت گرفته توجیه نمایم ، بلکه بیشتر بدین منظور است که  شخص انتقاد کننده نمی تواند لنین را از شرایط مشخص آن دوره بیرون بکشد و به انتقاد بنشیند . چرا که لنین همانند هر شخصیت دیگری محصول شرایط تاریخی معینی بوده و نمی توان او را از شرایط تاریخی اش جدا کرد   و تنها به این پسنده کرد و گفت که لنین چنین و چنان کرد .  بلکه  باید او را با توجه به تمام فراز و فرودهای فکری اش در شرایط روسیه آن زمان در نظر گرفت و گفت که چه شرایط سیاسی – اقتصادی وجود داشت و او چه مسیری را طی کرده و بر اساس چه مجموعه شرایطی چنین اشتباتی را مرتکب شد ( مجموعه عوامل سیاسی – اقتصادی و گفتمان مسلط آن دوره ) و در شرایط کنونی بر اساس اوضاع و احوال جاری چه باید کرد تا همان اشتباهات مجددآ تکرار نشود .

لنین  مثل هر انقلابی و متفکر بزرگ نمی توانست اشتباه نداشته باشد .

آیا درتاریخ مبارزه طبقاتی می توان کسی را یافت که درعمل مبارزاتی حضور داشته باشد و  اشتباه  نکرده  باشد ؟ آیا هر انحرافی از یک نظریه بر اساس نکات گفته نشده و یا مبهم آن نظریه پایه ریزی نمی شود  ؟  آیا گرایش به راست بین الملل دوم چیزی خلق الساعه بوده است ؟ آیا لنین را می توان بی ارتباط با نظریه پردازان بین المل دوم بررسی کرد؟ و او را از گرایش های فکری بین الملل دوم جدا کرد ؟ و آیا استالین را می توان بدون لنین بررسی کرد ؟  اگر ما چنین بیندیشیم که نمی توان چنین به مساله نگریست  ، خواهیم دید که در هر نظریه ای نقاط کوری است که بی پاسخ مانده و یا اینکه از موضع انحرافی به آن پاسخ داده شده است و طرفداران آن نظریه نیز بنا به دل خواهشان به توضیح و تفسیر آن نظریه می نشینند . و به جرآت می توان گفت که یکی ازعلت های مهم گرایشات متنوع در نظریه مارکسی را می توان همین موضوع دانست . بنا براین بر اساس چنین درکی می توان به نقد هر متفکر و انقلابی بزرگی نشست . خصوصآ  نباید از یاد برد که چنین شخصیت های بزرگی در پراتیک مبارزه طبقاتی بوجود می آیند و شکل می گیرند .

  لنین در کشاکش مبارزه طبقاتی در جامعه ای بنام روسیه و در شرایطی که هنوز سرمایه در سطح جهانی نتوانسته بود به شکل امروزی خود را سازمان دهد ،  موفق می گردد درسازمانیابی طبقه کارگر مشارکت فعالی داشته باشد . او در جدال با ناشناخته ها در شرایطی که تئوری و نظریه مارکس در میدان عمل به کار گرفته می شد بسر می برد  و مثل هر انقلابی و متفکر بزرگ راه های مختلف سازمانیابی طبقه کارگر و حزب انقلابی اش را تجربه می کرد . لنین  را از این شرایط بیرون کشیدن و به نقد او نشستن کار درستی نیست و در بهترین حالت چیزی به خواننده اعطا نمی کند و از چنین انتقاداتی نه می توان پی برد که چرا چنین اشتباهی صورت گرفته و چه عواملی موجب بروز آن شده و در نهایت  چه باید کرد که دیگر چنین اشتباهاتی رخ ندهد . چرا که نمی توان به قول لنین  در پراتیک مبارزاتی حضور داشت و اشتباه نکرد . چنین درکی حداقل هیچ ربطی به کمونیسم ندارد . به عبارتی دیگر نمی توان در انقلاب بزرگی مثل اکتبر و به عنوان رهبر فکری آن در فراز و فرودها آن حضور داشت و بدون اشتباه پیش رفت . چنین چیزی در دنیای واقعی غیر ممکن است . چنانکه خود لنین یعنی بزرگترین انقلابی قرن بیستم می گوید : "کسی که عمل می کند اشتباه نیز می کند" .و این در مورد هرشخصیت انقلابی صادق است . برای پی بردن به این موضوع  هر شخصی که فکر می کند انقلابی است و در پراتیک مبارزاتی حضور دارد  باید خود کلاه خود را قاضی کند .

با توجه به توضیح بالا به موضوع طرح شده از سوی سعید صالحی نیا می پردازم . انتقادات اورا به لنین از زبان خود او بشنویم . او در نوشته اش تلاش می کند از به اصطلاح موضع رفیقانه ای به نقد لنین بنشیند . از اینرو نکات انتقادی خود را در قالب یک نامه به لنین بیان می دارد . او در ابتدای نامه می گوید : " من از آدمهای هستم که معتقدند استالین و استالینیزم بدون لنین امکان پذیر نبود ریشه شکست انقلاب را در عدم درک مقوله آزادی می بینم . آزادی را هم روبنا نمی دانم . آزادی امری زیربنائی است و عمیق که بدون آن  "زیربناها " بی معنی می شوند و غیر قابل حصول . کمونیسم من از آزادی شروع می شود ، با آن مشروط می شود و به آن ختم می شود ."

بنابراین "صالحی نیا" در همان ابتدای نوشته اش نظراتش را در چند خط بیان کرده است  .

اولین مورد :اومی گوید : "  استالین و استالینیزم را نمی توان بدون لنین امکان پذیر دانست ". 

هررفیق آگاهی باید بر این امر واقف باشد که استالین و استالینیزم  را نمی توان بدون ارتباط با لنین و مسیری که بلشویکها چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب طی کردند ، بررسی کرد  و چنین تصور کرد  که استالین چیزی بوده که همچون رعدی در آسمان بی ابرنازل شده است . بطور مثال نمی توان با نظریه لنین درارتباط با آزادی های بی قید و شرط سیاسی موافق بود ویا ازموضع گیری لنین و بلشویکها در قبال اعدام که به قول خود لنین از همان سالهای 1903 با چنین امری توافق داشتند به مخالفت بر نخواست و آن را همانند بعضی از رفقا به شرایط ویژه بعد از اکتبر وصل کرد . وازآن  دفاع کرد و بر این اعتقاد بود که می توان برای در هم شکستن مقاومت ضد انقلاب به چنین عمل ضد انسانی دست زد . نقد این مسائل از موضع چپ و رادیکال یک چیز است و از موضع غیر رادیکال یک چیز دیگر . کمونیستها در عین حال که انحرافات لنین و بلشویکها را به نقد می کشند ، دستاوردهای لنین و بلشویکها را به کیسه زباله دانی پرتاب نمی کنند . آقای صالحی نیا از موضع دوم به انتقاد از لنین و انقلاب اکتبر می پردازد . و هیچ تمایزی ما بین لنین و استالین نمی بیند و آن دو را یک کاسه می کند و از این طریق لنین و بلشویکها را به چهار میخ می کشد . او بدون یک کلمه توضیح اثباتی چنین حکمی صادر می کند و از نوشته اش چنین مستفاد می شود ، که استالین ادامه دهنده راه لنین یا به عبارتی دیگر لنین در قدرت سیاسی است . یعنی همان چیزی که استالینیستها سالهاست که بر زبان می آورند ، تا ثابت نمایند که طرفداران سفت و سخت لنین می باشند . البته می توان چنین نظری داشت و طرح کرد ، ولی آقای" سعید صالحی نیا " حداقل در اثبات آن باید تلاش نماید و دلایل و استدلالات خود را بیان دارد و به شعور خواننده احترام بگذارد .

دومین مورد : او می گوید :" ریشه شکست انقلاب اکتبر را در عدم مقوله آزادی می داند ".

براستی که یکی از اشتباهات مهم بلشویکها پس از انقلاب اکتبر لغو آزادی بیان - مطبوعات - و احزاب  و ...  بوده است  . شاید اگر بلشویکها از طریق سازمان دهی اراده توده ای و گسترش آزادی های  بی قید و شرط سیاسی پیش می رفتند ، انقلاب مسیر دیگری می پیمود  . ولی اگر شخصی بیاید و علت شکست انقلاب اکتبررا صرفا در مسائلی از این قبیل جستجو کند به ساده نگری سقوط خواهد بود که بدون بررسی مجموعه شرایط عینی چنین نتیجه ای می گیرد .  و علت شکست انقلاب را به این محدود می نماید که فلانی بر اساس اعتقادات خود عمل نکرد ، از اینرو انقلاب به شکست منجر شد  . به قول انگلس " چنین پاسخی ، بر حسب شرایط ، ممکن است درست یا نادرست باشد ، ولی در هیچ شرایطی چیزی را توضیح نمی دهد ، حتی روشن نمی کند که چگونه " مردم " به خود اجازه دادند تا آنطور به آنها خیانت شود "( از کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان – مارکس و انگلس – مترجم / ساچ / ص 8)

البته تبیین آقای سعید صالحی نیا از این هم عقب تراست و متاسفانه علت شکست انقلاب را چنین بیان می دارد : خوب توجه کنید : " ریشه شکست انقلاب اکتبر را در عدم درک مقوله آزادی می بینم ." یعنی اگر لنین و بلشویکها از این مقوله درک روشنی  داشتند ، انقلاب اکتبر به شکست کشیده نمی شد  . اینجاست که او به اراده گرائی مطلق کشیده می شود و چنین فکر می کند که  کافی است ، آدمی نسبت به یک امر آگاه باشد ، آن وقت خواهد توانست به آن دست یابد .  حال چه نقشی عوامل عینی می توانند داشته باشند در تحلیل او جایگاهی ندارد .

سومین مورد : او می گوید : "آزادی را هم " روبنا" نمی دانم . آزادی از دید من امری زیر بنائی است و عمیق که بدون آن " زیربناها" بی معنی می شوند و غیر قابل حصول ".

تاکنون تمام کمونیستها بر این اعتقاد بودند که تمام مسائل حقوقی و سیاسی ریشه در شرایط مادی حیات جوامع بشری داشته است و دارد .  و براین اعتقاد بودند که در توضیح این گونه مسائل نباید شیپور را از سر گشادش زد . چنین روشی نمی تواند توضیح دهنده باشد . بلکه برا ی توضیح این مسائل باید از شرایط عینی  و تولیدی که انسانها در آن زندگی می کنند شروع کرد ، چرا که تمام مسائل روبنای بر بستر مناسبات تولیدی که زیربنای هر جامعه ای را تشکیل می دهند بوجود می آیند . و خود برای متحول کردن زیر بنا فعال می شوند و روی آن اثر می گذارند و آن را متحول می کنند . برای روشن شدن این مطلب آوردن قسمتی از نوشته مارکس را لازم می دانم . البته با توجه به این امر که هیچ کمونیستی نیست که با این قسمت از نوشته مارکس آشنائی نداشته باشد . مارکس می گوید :" انسانها در روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی می شوند . این مناسبات ، مناسبات تولیدی آنهاست ، که از خواست و اراده ایشان مستقل و متناظر با مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی آنهاست . مجموعه این مناسبات ساختار اقتصادی جامعه را یعنی آن زیربنای واقعی را تشکیل می دهد که بر آن رو بنائی حقوقی و سیاسی سر برمی کشد ،ومتناظر با آن اشکال معینی از آگاهی اجتماعی شکل می گیرد . شیوه تولید حیات مادی انسانهاست که چند و چون پروسه کلی حیات اجتماعی ، سیاسی و فکری آنهارا تعیین می کند . آگاهی انسانها نیست که چگونگی موجودیت شان را تعیین می کند ، بلکه چگونگی موجودیت اجتماعی آنهاست که آگاهی شان را تعیین می کند ."( از پیشگفتار در نقد اقتصاد سیاسی / کارل مارکس / ترجمه جمشید هادیان /ص 877/ کتاب کاپیتال ) حال جای تعجب است که رفیقی با این نظرات مارکس آشنا باشد و چنین درکی و روایتی بیان دارد که آزادی بیان را روبنا نمی داند و آن را زیر بنای تمام زیربناها !!؟ می داند . البته پر واضح است که آقای سعید صالحی نیا از چه منطقی پیروی می کند . او از آنجائیکه علت شکست انقلاب اکتبر را به درک از "مقوله آزادی بیان " معطوف می نماید ، چنین فکر کرد که  با یک چشم بندی خواهد توانست تجدید نظری بنیادی در آموزشهای اولیه داشته باشد و درک از مقوله آزادی را زیر بنای تمام زیربناها اعلام دارد !!؟

چهارمین مورد: او می گوید : " کمونیزم من از آزادی شروع می شود ، با آن مشروط می شود و به آن ختم می شود " .

البته در اینجا  نمی توان پی برد که منظور رفیق چیست . ازچنین جمله بندی او  می توان چنین برداشت کرد که کمونیست او در یک چیز خلاصه می شود و آن هم آزادی بیان . و اگر در جامعه ای چنین چیزی متحقق شود او به هدف خود که نامش را هم گذاشته کمونیست دست خواهد یافت .  از رفیق باید پرسید مگر برنامه کمونیستها و طبقه کارگر تنها معطوف به آزادی بیان است که چنین فورمولی ارائه می دهد . اگر چنین چیزی درست باشد باید گفت که او خود از برنامه سیاسی که خود به آن اعتقاد دارد بی اطلاع است . یا اینکه او می خواهد بگوید که بدون آزادی های سیاسی نمی توان به سمت جامعه کمونیستی پیش رفت . اگر آقای سعید صالحی نیا چنین نظری داشته باشد بهتر است که در جمله سازی دقت بیشتری بنماید ، تا خواننده بتواند منظورش را دریابد و به حدس و گمان متوسل نشود .

 طبقه کارگر از طریق سازماندهی اراده خود و توده هاست که می تواند در راستای در هم شکستن مناسبات سرمایه داری گام بردارد .  و برای تحقق آن نیز جزازطریق آزادی های سیاسی به معنای وسیع آن راه دیگری وجود ندارد . زیرا پی ریزی و ساختن جامعه کمونیستی کار امروز تا فردا نیست و روند طولانی و پر پیچ وخمی را طی خواهد کرد و برای پیشروی در این سمت طبقه کارگر پس از کسب قدرت سیاسی نمی تواند از طریق لغو آزادی های سیاسی و احزاب و ...به سمت جلو گام بردارد .  برای برپائی جامعه کمونیستی نمی توان از وسیله های نا مقدس استفاده کرد .  هدفی که مقدس است به شیوه های نا مقدس احتیاجی ندارد .  اگر غیر از این باشد ، هدف مقدس تبدیل به هدف نامقدس خواهد شد . آزادی  یکی از خواستهای طبقه کارگر است  به خودی خود چیز کاملی نیست و کمال ببار نخواهد آورد ؛ همه مسئله نیست ، و بدون برابری  یک امر جامع و کامل نیست . طبقه کارگر نمی تواند هدفش را که جامعه کمونیستی است تنها به آزادی سیاسی و آنهم تنها به آزادی بیان محدود کند .

دو مورد پایانی :

مورد اول : تمام گرایشات متنوع این طیف نظرات  منصور حکمت راجزء مقدسات به حساب می آورند . آنها برای از میدان بدر کردن همدیگر از اتوریته و اقتدار نظری او استفاده می کنند . در سالهای گذشته تمام سعی این آقایان این بوده که از او بت بسازند . آنها برای سازماندهی چنین بتی  به مناسبت های مختلف در وصف نظرات او نوشتند ومی نویسند و تبلیغ می کنند و به او مدال می دهند . و متاسفانه فکر می کنند هر چه بیشتر چنین کاری را انجام دهند به مقصد شان نزدیک ترخواهند شد . ازاینرو در مباحثات کنونی یقه همدیگررا می گیرند و هر کدام از دو طرف دعوا همدیگر را محکوم می کنند که نظرات منصور حکمت را بد فهمیده است . چنانکه همین آقای سعید صالحی نیا نیز در یکی از همین نوشته هایش در رابطه با نقد نظر مخالف چنین می گوید :" شما ... نشان دادی که هنوز می شود بنام منصور حکمت هم در همان صف و همان گفتمان ظاهر شد . "  همین موضوع نشان می دهد که سعیدصالحی نیا خود درک روشنی از نظرات منصور حکمت در این حوزه ندارد . تا جائیکه من در جریانش هستم منصور حکمت چند نوشته و یک یا دو مصاحبه در این رابطه داشته است . و در این نوشته ها تعبیر و تفسیری که از آزادی های بی قید و شرط سیاسی داشته است به نوعی برای ضد انقلاب از نوع فاشسیستش قائل نیست و می خواهد نقش شیپورچی را بازی کند . خودتان گوش کنید . او در یکی از مصاحبه هایش  برای اثبات چنین نظری می گوید :

" ...آزادی بیان ، آزادی پائین است . مصون بودن گفتار و بیان پایین در مقابل بالاست . تعریف آزادی بیان ازنظر حقوقی این است . به این معنی که اگر شما کف بزنی و من برای مثال سروصدا بکنم شما به مستمع نرسد ، من مزاحم آزادی بیان شما نشده ام بلکه بر عکس ، من دارم آزادی بیان خودم را به اجرا در می آورم و به آن مادیت میدهم ."

او برای مادیت بخشیدن به چنین حقی پیشنهاد می کند که "  با داد و بیداد کردن ، با فریاد زدن و با شیپور زدن مانع از این می شوم که شما بتوانید حرفتان را بزنید . " ولی  " شما آزادید حرفتان را بزنید ، هیچ کس مزاحم و مانع حرف زدن شما نشده است ، ولی خودش با حرف زدن خودش یا با هر نوع آکسیونی مثل تظاهرات یا پیکت ، مانع از این شده که حرف شما به آن مخاطبینی که مورد نظرتان هست برسد . این هیچ ایرادی ندارد ."  

منصور حکمت با چنین نگرشی است که از آزادی های بی قید و شرط سیاسی دفاع می کند . یعنی تو آزادی میتنگ بگذاری و چنین حقی را داری . اما من نیز آزادم واگر توان آنرا داشتم ( بخوان نیروی آن را ) می آیم میتنگ تو را بهم می زنم و اگر چنین قدرتی نداشتم  می آیم با سر و صدا مانع آن می شوم که مردم صدای تورا را بشنوند . با این وجود چنین ادعا نیز دارم که آزادی بیان تورا مانع نشده ام .

براستی منطقی از این خام تر نمی توان یافت .

شخص منصور حکمت از سوی چنین ادعای دارد که جز اولین کسانی بوده که به آزادی های بی قید و شرط سیاسی اعتقاد داشته و برای آن مبارزه کرده است و از سوی دیگر چنین آزادی را محدود به پائینی ها می کند . و اگر بالای ها راه بحث و جدل نظری درپیش گرفتند،  پیش نهاد چنین تاکتیکی را می دهد . که در همسایگی آنها بساط  شیپور زنی باید راه انداخت ،  تا کسی صدای آنها را نشنود . او درهمین مصاحبه و در دنباله همین قسمت با خوشحالی اتفاقی را که در سوئد رخ داد مثال می آورد . و چنین تعریف می کند : یادم است که چند سال پیش در سوئد فاشیستها تظاهرات داشتند ، اگر اشتباه نکنم استکهلم هم بود . وترانها و پیشکسوت های دوره جنگ دوم ، ریبا همان سن بالایشان آمدند این ها را با چتر و عصا فراری دادند . همه از این قضیه خوشحال شدیم ؛ کسی هم نگفت آقا بگذار فاشیستها حرفشان را بزنند . "

 استدلال منصور حکمت این بود که چون مردم متینگ آنها را به هم زدند و همه از این حرکت خوشحال شدند و هیچ کس هم ایراد نگرفت ، بنابراین چنین حرکتی درست می باشد  . حال چرا ؟ چونکه فاشیست و ضد انقلاب بودند . منصور حکمت می داند و آگاه است که چنین نظری نمی تواند پشتوانه منطقی و علمی داشته باشد . چنین موضوع را توجیه میکند  و می گوید با چنین کاری آزادی بیان از فاشیستها گرفته نشده است ، بلکه مردم خواستند آنها را متواری کنند . و چنین کاری نقض آزادی بیان نیست . بلکه تنها چماق برداشتند و آنها را متواری دادند !! بنابراین باتوجه به این توضیح می توان  به نظرات منصور حکمت پی برد وبه سعید صالحی نیا گفت : "بی جهت زحمت می کشی که منصور حکمت را ازاین دسته افراد که آزادی های بی قید و شرط سیاسی را قبول ندارند  جدا کنی" .

مورد دوم :

یکی دیگر از موردهای قابل طرح این است که در مباحثات جاری بعضی از طرفداران منصور حکمت چنین چیزی را در نوشته هایشان بیان کرده اند که آزادی یک موضوع طبقاتی است و نمی توان آن را خارج ازمنافع طبقاتی در نظر گرفت . به جرآت می توان گفت که در جامعه ای که مازندگی می کنیم بتوان غیر از این نظر داشت . مارکس در جای از نوشته اش می گوید : " اگر قضایای هندسی نیز با منافع اشخاص در تضاد باشد به نفی آن می رسند ." بنابراین برای هر کمونیستی که از موضع طبقه کارگر به مسائل نگاه می کند ،  هیچ چیزی نیست که غیر طبقاتی باشد خصوصآ که درشرایط کنونی سرمایه که به قول" سمیرامین "اگر طبقه سرمایه دار می توانست هوا را نیز در شیشه کند چنین کاری را در رابطه با منافع طبقاتی خود انجام می داد تا آن را به فروش رساند " . اما بعضی از رفقای ما به علت بد فهمی این موضوع چنین تصور می کنند که هرچیزی که مربوط به طبقات دیگرنیز است ، هیچ ربطی به طبقه کارگر ندارد و طبقه کارگر باید نسبت به آنها یا بی تفاوت باشد و یا اینکه بطور مشروط از آنها دفاع کند . و اگر غیر از این باشد به منافع طبقاتی خود پشت کرده و از موضعی غیر طبقاتی و یا فراطبقاتی به مسئله نزدیک شده است . این دسته از رفقا در رابطه با مطالبات دموکراتیک چنین تصوری دارند . و  فکر می کنند که جانبداری کارگران ازاین مطالبات باید موقتی باشد . بطور مثال همین شعار آزادی سیاسی بی قید وشرط و یا شعار جدائی دین از دولت . این دسته از رفقا اگر در نظرات خود پیگیر باشند ، تنها خواستی را کارگری می دانند که  طبقات دیگر در آن  ذینفع نباشند . چنین درکی از مبارزه طبقاتی ، طبقه کارگر را از متحدین حتی موقتی اش دور می سازد و نمی گذارد که هژمونی کارگری در جنبش توده ای سازماندهی شود . از اینروست که این رفقا بعضی از خواستهای دموکراتیک را نمی پذیرند و بعضی دیگر را تا کسب قدرت سیاسی طبقه کارگر پذیرا هستند .و حال آنکه به دوعلت نمی توان از چنین نظراتی جانبداری کرد : 1- درمبارزه طبقاتی طبقه کارگر تنها نیست . در یک سو طبقه سرمایه دار قرار دارد و در سوی دیگر طبقه کارگر . اگر بپذیرم که غیر از این دو طبقه اقشار و طبقات دیگری نیز وجود دارند که در کشاکش بین این دو می توانند حتی نقش برجسته داشته باشند . بنابراین طبقه کارگر نباید در جذب این  نیروهای بینابینی بی تفاوت باشد . اهمیت این موضوع بنا به شرایط هر کشوری با توجه به وضیعت هر کشوری می تواند کم یا زیاد شود. 2-  خواسته ها و مطالبات دموکراتیک نمی تواند جدا از منافع طبقاتی کارگران باشد . چرا که هیچ طبقه ای به اندازه طبقه کارگر خواهان متحقق کردن آنها نیست . طبقه کارگر با متحقق کردن این خواستها موفق می گردد که خود را برای هدایت جامعه آماده نماید . مثلا همین خواست" آزادی بیان "و یا "جدائی دین از دولت" قبل از هر چیز به نفع طبقه کارگر است و او از آن بهره خواهد برد .  بی جهت نیست که چنین خواستیهای از سوی تمام احزاب چپ و کمونیست به عنوان خواست اولیه برنامه ای طرح شده است . البته چنانکه گفتم خیلی ها چنین تصور می کنند  این مطالبات تنها بیانگر منافع اقشار و طبقات غیر کارگری می باشد . از اینرو چندان تمایلی ندارند که برای چنین خواستهای مبارزه کنند و مبارزه توده ای را سازمان دهند . این رفقا باید در نظر داشته باشند که اولا هر خواست دموکراتیکی خواست طبقه کارگر نیز می باشد . دوما طبقه کارگر نمی تواند بدون مبارزه برای این سری از خواستها مسیر خود را هموار سازد . رفقای که غیر از این فکر می کنند  و درفکر لغوکارمزدی هستند بر خلاف ادعاهایشان هنوز ابتدای ترین اصل مبارزه طبقاتی را یاد نگرفته اند .

1 شهریورماه 1389