وقتی که رفیق "سعید صالحی نیا" به نقد لنین می نشیند !!  قسمت دوم                   رحمت خوشکدامن

در مقاله قبلی ام در نقد نظرات رفیق "سعید صالحی نیا " پس از توضیح جایگاه و نقش انتقاد و ضرورت آن نوشته ام : " لنین را نمی توان از شرایطی که در آن حضور داشت جدا کرد . " و در دنباله همین جمله می افزایم : " در همین جا لازم به تذکر است که من با طرح این مسئله به هیچ وجه نمی خواهم ، اشتباهاتی که از طرف لنین صورت گرفته توجیه نمایم " .

و بر چنین اعتقادی پای می فشارم که : " شخص انتقاد کننده نمی تواند لنین را از شرایط آن دوره بیرون بکشد و به انتقاد بنشیند . چرا که لنین همانند هر شخصیت دیگری محصول شرایط تاریخی معینی است واو را نمی توان از شرایط تاریخی اش جدا کرد و تنها به این پسنده کرد و گفت که لنین چنین و چنان کرد . بلکه او را باید با توجه به تمام فراز و فرودهای فکری اش در شرایط روسیه آن زمان در نظر گرفت و گفت که چه شرایط سیاسی – اقتصادی وجود داشت و چه مسیری را طی کرد و بر اساس چه مجموعه شرایطی چنین اشتباهاتی را مرتکب شد ( مجموعه عوامل سیاسی – اقتصادی و گفتمان مسلط آن دوره ) و در شرایط کنونی بر اساس اوضاع و احوال جاری چه باید کرد تا همان اشتباهات مجددآ تکرار نشود ." 

بنابراین برای هرخواننده ای که آن مقاله را خوانده باشد متوجه خواهد شد، که اختلاف من با رفیق " سعید صالحی نیا " نه انتقاد به لنین(1) ،  بلکه در نحوهء انتقاد از لنین است که رفیق در یک نامه چند خطی می خواهد با او تصفیه حساب بکند . که  به اعتقاد من چنین کاری نه در رابطه با لنین ، بلکه را در رابطه با هر شخصیت انقلابی و یا غیر انقلابی دیگری کاریست نادرست . وگفتم که : " چنین انتقادهای در بهترین حالت چیزی به خواننده نمی دهد ".

رفیق در مقاله خود بنام ".عرصه های باز نگری کمونیستی ، ......(2)."  نشان داده که هیچ متوجه این قضیه نشده و همچنان عزم و جزم کرده که به همان شکل سطحی به نامه نگاری خود ادامه دهد ، بدون آنکه نقبی به علت ها و دلایل بزند . تمامی این نامه ها (و یا مقالات و یا هر آنچه که نامش رابگذاریم )   نشان از   آشفته فکری  رفیق دارد که به  دنبال همان منطق نامه اول است ، که علت شکست انقلاب اکتبر را در درک لنین از "مقوله آزادی بیان "  بداند  و آزادی بیان را زیربنا اعلام دارد و هدف کمونیستها را نیز آزادی بیان بداند واگر تناقضی با تئوری های علمی تا کنونی داشت جزء کشفیات خود جا زند و به خواننده بگوید چرا ما مارکس زمانه  نباشیم و عقل خود را بکارنیندازیم و نگوییم آزادی بیان"زیربنای تمام زیربناها" به شمار می رود . او خود طرح کننده بحث زیربنا و روبنا ست و وقتی به رفیق می گویی :  رفیق جان ! "آزادی بیان" را نمی توان جزء" زیربنا " دانست و این با آموخته های  تاکنونی ما در تضاد قرار دارد . پاسخ می دهد " این بحث روبنا و زیربنا چه ربطی دارد به اهمیت آزادی ؟" تو گویی که ما چنین حکمی صادر کردیم و آزادی بیان را زیر بنای تمام زیربناها دانستیم !!

او خودمی داند که چنین خطای مرتکب شده ، و بجای پذیرش آن تلاش  می کند  به طریق ناشیانه ای و با بازی با کلمات خود را از این مخمصه برهاند و موضوع را ماستمالی کند . خودتان گوش کنید : " می فرمائی که مناسبات تولید را مارکس زیربنا می دانست ، حالا بفرما این مناسبات تولید خودش شامل چه عواملی است و ثابت کن آزادی که خودش بخش عمده روابط بین انسانها را در همه عرصه ها شامل می شود و نه فقط " آزادی بیان "، جزئی از زیربنای مناسبات تولید نیست ! مناسبات تولید را آیا شما فقط مالکیت بر ابزار تولید می گیری ؟ من فکر می کنم مناسبات تولید بیشتر از مالکیت است و خود مالکیت بر ابزار تولید هم باید مکانیزم قید یکی داشته باشد تا بتواند دائم متعلق به جامعه بماند ، چه مکانیزمی قادر است مالکیت را دائم در خدمت جامعه نگه دارد ؟ من مدعی هستم مکانیزمی که مالکیت را باید دائم در دست جامعه نگه دارد همین آزادی است ، مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید بدون مشارکت همه جامعه و نظارت همه جامعه در سازمان آزاد که شوراها باشد امکان پذیر نیست ، اینجا مشخص می شود که " زیر بنای مالکیت بر ابزار تولید " خودش با آزادی به مفهوم وسیعش مشروط می شود . "

توضیحات رفیق خود او را نیز قانع نمی کند و در می یابد که با هیچ منطقی نمی توان چند خط بالا را به هم ربط داد . از اینرو حکم دیگری صادر می کند و می گوید : " در حد نوشته های مارکس هم نمی شود متوقف شد و بهتر است عقل خودمان را هم دخیل کنیم اینطور بهتر است باور کنید !"

براستی که نمی توان خود را درحد نوشته های مارکس محدود کرد  و تمام نظرات او را دربست پذیرا بود . اما وقتی که حرفی برای گفتن داشته باشی ! نه اینکه مثل شما تنها  توصیه شود که : " عقل خودمان را هم دخیل کنیم اینطور بهتر است باور کنید ! "

که حاصل آن این پرسش است که  : مگر آزادی بیان جزء مناسبات تولیدی نیست ؟  

آیا می توان آزادی بیان را جزء مناسبت تولیدی دانست ؟

مناسبات تولیدی به مجموعه مناسبات اقتصادی گفته می شود که در روند تولید اجتماعی بین انسانها بوجود می آید . و مهمترین حلقه آن مالکیت بر وسایل تولید است . چرا که بسته به اینکه  مالکیت بر وسایل تولید چگونه باشد انواع مناسبات تولیدی بوجود می آید . ولی آیا این بدین مفهوم است که مناسبات تولیدی را تنها  مالکیت بر وسائل تولید بدانیم . خیر من درتعریفی که در بالا آوردم می گویم مجموعه مناسبات اقتصادی که بین انسانها بر قرار می گردد را ما کمونیستها مناسبات تولید می نامیم . که غیر از این (مالکیت بر وسایل تولید ) رابطه بین سرمایه داران با کارگران و رابطه بین سرمایه داران و رقابت بین آنها که بزرگترها کوچکتر ها را بر اساس قانون ارزش می بلعند و نیز روابط بین رشته های مختلف اقتصادی باهم و همچنین رابطه بین خود کارگران ودر یک کلام رابطه ای که از زمان تولید و مبادله و حمل و نقل و تا مصرف بین انسانها بر قرار می گردد را من جزء منسابات تولیدی می دانم . و این مناسبات تولیدی امری است عینی و خارج از اراده انسانها که زیربنای اقتصادی هر جامعه را تشکیل می دهد و تنها بر اساس آن است که ما می توانیم تمام نهادهای سیاسی – قضایی ، حقوقی ، هنر و حتی اندیشه های مذهبی انسانها را که بر بستر آن بوجود می آیند توضیح دهیم و نه بر عکس آن . از اینروست که مارکس می گوید که : "انسانها قبل از اینکه بیندیشند باید بخورند ، بنوشند ، مسکنی داشته و لباسی بپوشند تا بتوانند به سیاست ، علم ، هنر ، مذهب و غیره بپردازند . بنابراین تولید وسائل مادی ابتدائی زیست و لذا در جه تکامل اقتصادی هر خلق یا هر دوران پایه ای را تشکیل می دهد که بر روی آن نهادهای دولتی ، نظریات قضائی ، هنر و حتی ا"ندیشه های مذهبی انسانهای مربوطه فرا می روید . پس از روی آن پایه است که باید این ها را توضیح داد و نه بر عکس ، آنطور که تا کنون معمول بود ." بنا براین کودکی بدنیا می آید بدون آن که خود بداند وارد مناسبات معینی می گردد که خارج از اراده اش می باشد .  او در همین مناسبات بزرگ می شود و می آموزد  و برای امرا معاش و به تولید و مصرف می پردازد . او نمی تواند تعین کند که در چه نوع مناسبات تولیدی این کار را انجام دهد .  بنابراین مناسبات تولیدی نمی تواند قرادادی و دلبخواهی و یک چیز حقوقی باشد که بین انسانها باشد  ، بلکه بطور عینی و مستقل از اراده انسانها بوجود می آید و متناسب با نیروهای مولده رشد می کند و می تواند متحول گردد. مارکس بر اساس چنین درکی از مناسبات تولیدی در همین مقاله که آنرا جزء کشف بزرگ خود می نامد می افزاید : " انسانها به هنگام تولید اجتماعی خویش وارد مناسبات تولیدی معین و ناگزیری می شوند که تابع اراده آنها نبوده ، بلکه متناسب با مرحله تکامل نیروهای مولده مادی آنان است . مجموعه این مناسبات تولیدی ساختار اقتصادی جامعه ، یعنی پایه واقعی است که بر روی آن بنای حقوقی و سیاسی جامعه ساخته شده و بالا می آید و اشکال معینی از شعور اجتماعی با آن مطابقت دارد . "

ما بر اساس چنین درکی است که مناسبات تولیدی را زیربنای هر جامعه ای می دانیم و بر اساس این مناسبات تولید ی   ، قادر خواهیم بود مسائل روبنای ( سیاسی – قضائی حقوقی – مذهب و .... ) را توضیح دهیم .

بنابراین می توان نتیجه گرفت که آزادی بیان ( یا بطور کلی آزادی) که یک مسئله حقوقی است و نمی توان آنرا جزء زیربنای جامعه دانست . و یا به قول رفیق "صالحی نیا" آن را زیربنای تمام زیربناها دید . البته پر واضح است که چنین نگرش به آزادی بیان با عقل سلیم سازگار نیست . از اینرو رفیق در توضیح آن به سفسطه گویی متوسل می شود ، گوش کنید : " چه مکانیزمی قادر است مالکیت را دائم در خدمت جامعه نگه دارد ؟ من مدعی هستم مکانیزمی که مالکیت بر ابزار تولید را باید دائم در دست جامعه نگه دارد همین آزادی است ، مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید بدون مشارکت همه جامعه و نظارت همه جامعه در سازمان آزاد که شوراها باشد امکان پذیر نیست ، اینجا مشخص می شود که " زیربنای مالیکت بر ابزار تولید " خودش با آزادی به مفهوم وسیعش مشروط می شود "

هیچ کس نمی تواند چنین تاثیری را منکر شود و چنین تفاوتی را در جوامع مختلف سرمایه داری که در یکی آزادی بیان وجود دارد و در دیگری نیست را در نظر نگیرد ، اما این موضوع چه ربطی به این دارد که ما از اینجا نتیجه بگیریم که آنرا زیربنای جامعه بدانیم . البته رفیق صالحی نیا بطور شرمگینانه ای در این نوشته از نظریه قبلی خود کمی کوتاه آمده است و از آزادی بیان به عنوان مکانیزمی که بر روی مالکیت بر ابزار تولید نقش دارد صحبت می کند . از اینرو ست که می گوید : " اینجا مشخص می شود که " زیربنای مالکیت بر ابزار تولید " !! ( پس مالکیت بر ابزار یک زیربنای دیگری هم دارد !) خودش با آزادی به مفهوم وسیعش مشروط می شود ". با این توضیحات نمی توان کشف عظیم کارل مارکس را نقد کرد و خود را عقل کل دانست . آیا می توان ؟

اینروزها بعضی ها ( از جمله رفیق صالحی نیا) چنین تصور می کنند که بهتر است خود را مارکسیست ندانند و  چنین تصور می کنند که با مارکسیست دانستن خود به موضع ایدئولوژیک سقوط خواهند کرد .  چنین درکی بر مبنای نادرستی استوار است . اولا مارکسیست بودن به معنای پذیرش تمام نظرات مارکس نیست و چنین کاری نمی تواند با عقل سلیم سازگار باشد . بلکه از این منظراست که ما خود را ادمه دهندگان راه آن مرد بزرگ می دانیم بدون اینکه در مقابل اشتباهات او سکوت کنیم . و این هیچ ربطی به مقدس سازی او  ندارد . دوما در مباحثات برای روشن کردن مطلب می توان از هر متفکری نقل و قول آورد . بطور نمونه وقتی که ماتریالیسم تاریخی بنام اوئثبت شده و شخصی مثل آقای صالحی می آید  و می خواهد درباره همین نظریه زیربنا و روبنا تعریف دیگری ارائه دهد نمی توان برای رد نظریه مذکور ازتوضیحات مارکس و دلایلش استفاده نکرد و نقل وقول نیاورد .  واین قضیه با چیزی که طرفداران این طیف از منصور حکمت ساختند فرق دارد . منصور حکمت به عنوان یک شخصیت مبارز و مارکسیست در جامعه ای به نام ایران مبارزه کردو سعی و تلاش کرد بر اساس برداشتهای خود (غلط و یا نادرست بودن آن را می توان جداگانه بحث کرد ) از نظریه مارکس ، در مقابل نظریه های دیگر  دفاع نماید . که پس از مرگ او این طرفداران او بودند  سعی کردند از او  چنان بتی بسازند که مخالفین نظری او با حیرت و ناباوری به این قضیه برخورد نمایند .  من در آن مقاله به همین نکته اشاره کردم و گفتم   طرفداران منصور حکمت او را جزء مقدسات خود می دانند واو را تکامل دهنده نظریه مارکس می دانند ، بدون آنکه حتی او هیچ نظریه جدیدی ارائه داده باشد . گفتم که شما در مباحثات خود از او نقل و قول می آورید و همدیگر را به پای میز محاکمه می کشانید که منصور حکمت را بد فهمیده اید . و برای اینکه نشان دهم که شما نیز از چنین روشی استفاده کرده اید قسمتی از نوسته شما را نقل کردم که با ناباوری به رفیق مقابل بحث می گویی ، نشان دادی که هنوز می توان بنام منصور حکمت از چنین نظراتی دفاع کرد .  من در آن مقاله برای اثبات اینکه شما از نظرات منصور حکمت بی خبرید نه رفیق مقابل بحث تان  ، نظرات منصور حکمت را در پیرامون مسئله آزادی های بی قید و شرط سیاسی طرح کردم  و به نقد آن پرداختم . و توضیح دادم که او خود درک روشنی از موضوع نداشت . و از اینجا نتیجه گرفتم که این شما هستید که درک روشنی از نظرات منصور حکمت ندارید ، نه رفیقی که از شما انتقاد کرده است و شما بدون اینکه از نظرات منصور حکمت اطلاع داشته باشید چنین چیزی را به رفیق مقابل بحث تان می گوئید .

 رفیق صالحی نیا این موضوع با نقل وقول آوردن از مارکس حتی برای حل مسائل امروز فرق دارد . و شما فکر می کنید . اگر کسی  برای اثبات نظرش نقل وقولی بیاورد معنایش آن است که می خواهداز شخص مذکور بت بسازد و این با چیزی که شما بر سر منصور حکمت آوردید فرق دارد .

.آیا برنامه کمونیستها می تواند به آزادی بیان محدود شود ؟

رفیق در نامه اش به لنین می گوید که " کمونیست من ،( مراد کمونیسم است ) از آزادی شروع می شود ، با آن مشروط می شود و به آن ختم میشود . "هر خواننده ای از خواندن چند کلمه بالا  چنین می فهمد که رفیق سعید صالحی نیا فقط یک چیز می بیند و آن آزادی ست . و اگر در جامعه ای  آزادی بیان وجود داشته باشد او به هدف خود دست یافته است  . حال آنکه هر رفیق آگاهی می داند ، که اگر آزادی بدون تحول در بنیان های اقتصادی و بدون درهم شکستن مناسبات سرمایه داری همراه نباشد نمی تواند به  کمال رسد و رهائی کار را سازمان دهد یعنی هدفی که ما کمونیستها داریم  .  رفیق در مقابل چنین انتقادی می گوید : " خیرعزیز ! کسی چنین ادعائی نکرد ! برنامه کمونیستها هزاران بعد دارد چون انسان زندگیش هزاران بعد دارد ، آزادی هم هزاران بعد دارد ، وجه صلبی( منضورسلبی است ) دارد و وجه اثباتی . وجه بیانی دارد وجه مشارکت واقعی و پراتیک  ، آزادی مقوله ای است دائما در حال گسترش و مرتب باید تحقیق شود که چه عرصه جدیدی را باید برایش باز کرد ، همه مقولات همینطوررند ."  

پس دریافتیم که برنامه کمونیستها هزار بعد دارد ، آزادی هم هزار بعد دارد ، انسان هم هزار بعد دارد ، اصلا همه چیز هزار بعد دارد . من هم هزار بعد دارم ، شما هم هزار بعد دارید ، ما هم هزار بعد داریم ، همه هزار  بعد داریم . و این شد طرح توضیحی و اثباتی رفیق صالحی نیا که هدف کمونیستها را آزادی بیان نمی داند !

آیا نباید بین لنین و استالین فرق گذاشت ؟ (2)

من در آن مقاله در ارتباط با نظرات رفیق در مورد اینکه چنین  تصور می کند که استالین همان لننیسم در قدرت سیاسی است . و از رفیق انتقاد می کنم که او هیچ فرقی بین این دو نمی بیند و هر دو را یک کاسه می کند . و گفتم  انتقاد رادیکال یعنی اینکه از سطح به عمق برویم و دریابیم که علت ها چه بوده است ، تا بلکه بتوان مرز روشنی  با انحرافات پیش آمده داشته باشیم . اما رفیق صالحی نیا نیازی به چنین کاری نمی بیند و با یک انتقاد آبکی لنین و استالین را در یک صف و ردیف قرار می دهد و استالین را در واقع همان لنین می بیند بدون هیچ گونه تفاوتی . من در آن مقاله چنین اعتقادی را بیان می دارم که گرچه استلین بر بستر انحرافات لنین وبلشویکها شکل گرفت  ولی این بدین مفهوم نیست که این دو را یکی بدانیم .  هدف  از طرح این مسائل این بوده که نشان دهم که هر انحرافی از یک نظریه نمی تواند بی ارتباط با آن نظریه در نظر گرفته شود . بطور نمونه همین گرایشات رنگارنگ طیف منصور حکمت را نگاه کنید. (3) آنها را از یک سو نمی توان بدون ارتباط با نظرات منصور حکمت بررسی کرد و از سوی دیگرنمی توان با منصور حکمت  یکی دانست .  من فکر می کنم که شما با این موضوع اختلافی نداشته باشید . اگر چنین است از همین نگاه نباید اشخاص دیگر را بررسی کرد ؟  بنابراین شما نمی توانید تفاوت استالین و لنین را در نظر نگیرید . من با توجه به اینکه شما از یک سو چنین تفاوتی را در نظر نمی گیرید و از سوی دیگر انتقاد شما در سطح شناور است در آن مقاله گفتم که انتقاد رادیکال ( یعنی دست بردن به ریشه ها ) با انتقاد آبکی فرق دارد و اولی می تواند روشنگر باشد و دومی چیزی به خواننده نمی دهد و حتی توضیح نمی دهد که چطور شد بلشویکها اجازه دادند تا چنین قدرت وحشتناک استالینی در حزب مسلط گردد. شما خوب می دانید که بحث من با شما روی همین تفاوت هاست . ولی شما چنان وانمود می کنید که من خواهان آن هستم که به دنبال" انگیزه آدمها" باید گشت . به این فراز توجه کنید :  "خوشحالم شما هم با اینکه بین دوران لنین و دوران استالین ارتباطی هست و اینها لازم و ملزوم همند  و تایید اینکه می شود برحمایت لنین از مجازات اعدام از سال 1903 نقد داشت . با من موافقید . اما بلافاصله می فرمائید که اینها از موضع رادیکال و چپ باشد ، لابد من یعنی سعید صالحی نیا از موضع دیگری مثلا راست دارم همین ها را می گویم ! رحمت عزیز ! وقتی حرفی و حکمی درست است ، دیگر دنبال " انگیزه های آدمها " رفتن و جدا کردن نقدها براساس انگیزه ها یا برداشتهای شما از شخص منتقد رفتن بازی را بیمورد پیچیده می کند ! من در تمام بحث هایم توضیح دادم که نقدم به لنین از موضع کمونیزم کارگری است با برداشتم از این کمونیزم مشخص . اگر شما این دو نظر منرا قبول داری ، دیگر کشش می دهی که چه بشود ؟ اعدام نادرست است چه راست بگوید چه چپ ! بدون سرکوب مردم در دوران لنین ، استالین نمی توانست رهبر عالی قدر شود ، حالا هر که بگوید درست است ، حرف حساب حرف حساب است هر که بگوید به همین سادگی ! "

رفیق عزیز ! ما یاد گرفتیم که این طور سطحی به انتقاد نپردازیم ، و تصادفآ نیزاز لنین یاد گرفتیم که " کشف علل اشتباه ، تحلیل اوضاع و احوالی که موجب بروز این اشتباه شده است و بررسی دقیق راه و روشهای برای رفع اشتباه ضرورت دارد ." تنها در چنین حالتی است که می توان چنین ادعای داشت که دوباره تکرار نگردد . نه آنطور که شما انتقاد می کنید . پس این موضوع با ادعای شما (که انتقاد انتقاد است به همین سادگی)  فرق دارد . و نباید این دو موضع انتقادی را یکی پنداشت .

آیا "رفیق صالحی نیا "به چیزی به نام آزادی بیان می تواند اعتقاد داشته باشد ؟

 من در آن نوشته می گویم که :"چه بسیار رفقای هستند که طور دیگری می اندیشند . آنها اولا نسبت به خود توهم دارند و چنین فکر می کنند ، که صاحبان انحصاری حقیقت هستند . دوما در مباحثات اصل را بر آن می گذارند که نیازی به بازنگری و شک و تردید وجود ندارند ." در اینجا چنین چیزی منتج نمی شود که من این دو موضوع را به قول رفیق دو تایش کردم ، بلکه کاملا واضح وروشن است که من روی این موضوع تاکید دارم که این دسته از رفقا حتی زمانیکه مباحثه ای در جریان است نیز به علت عمق توهمشان نیازی به بازنگری و شک وتردید نمی بینند . در اینجا دوتا و یا سه تا ویا....مطرح نیست و برداشتی که شما می کنید نادرست است .

اما رفقای مثل شما را جزء همین سری از رفقا می دانم که وقتی به نقد و انتقاد دیگران می نشینند ، چنان از موضع  دموکرات موضع گیری می کنند و چنین تصوری در آدمی ایجاد می شود ، که از این رفقا دموکرات تر پیدا نخواهد شد ! که در نقد و تغییر جهان هستند . اما همین که انتقاد متوجه خودشان می شود ،  از موضع دیگری با رفیق انتقاد کننده برخورد می نمائید .  چنین نگرشی نمی تواند با ادعای های که این دسته از رفقا در مورد خود می گویند تطابق داشته باشد .  من برای اثبات این موضوع  به نمونه ای  از برخوردهای  شما اشاره میکنم . شما در پاسخ به نوشته انتقادی یکی از رفقای حزبی تان  چنین می نویسید : " بابک جان ! شما آیا عضو حزب کمونیست کارگری شدی که تکرار کنی جامعه "فاقد رهبری است "؟ من فکر می کنم ما به عنوان اعضاء حزبی که مدعی رهبری جامعه است باید دائم تبلیغ کنیم که رهبری حزب ماست و تبلیغ و ترویج مداوم می شود وظیفه ما ، آمد ن در حزب و فغان از " بی رهبر بودن " سردادن امری است متناقض." ( از مقاله سخنی با رفیق بابک کسرائی ).

مشاهده می کنید رفیق صالحی نیا، شما حتی از نظر دادن رفیق حزبی تان نسبت به اینکه جنبش توده ای فاقد رهبری است ، شکایت دارید و اولتیماتوم می دهید که چنین موضعی با عضویت در حزب متناقض است . و یک رفیق حزبی نباید چنین نقدی از جنبش توده ای داشته باشد . حال اگر کسی از شما بپرسد چرا چنین تناقضی می بینید . شما پاسخی ندارد و نمی توانید داشته باشید . آیا یک رفیق حزبی نمی تواند در تحلیل های سیاسی خود چنین نظری داشته باشد ؟ آیا یک رفیق حزبی نظرش باید همان باشد که رهبری حزب اعتقاد به آن دارد ؟  یا اینکه  می تواند نظر دیگری داشت  ؟   رفیق سعید صالحی نیا  حتی اگر چنین اعتقادی واقعی باشد که حزب تان رهبری جنبش توده ای را به عهده دارد ، شما چنین حقی ندارید که از یک عضو حزب بخواهید خود سانسوری کند وخلاف آنچه که می اندیشد بر زبان آرد ؟

 رفیق عزیز ! شما خود متوجه نیستید که چه می گوئید . شما  حتی نمی خواهید اعضای حزب تان در مورد جنبش توده ای نظری خلاف رهبری تان داشته باشد. و این با ادعای اخیر تان که خواهان نقد و انتقاد هستید آیا در تناقض قرار ندارد ؟  آیا بر اساس چنین درکی می توان به آزادی بیان اعتقاد د داشت ؟ آیا وقتی یک رفیق حزبی اجازه نداشته باشد نظراتش را در باره مسائل جاری جبش ارائه دهد ، آیا چنین اجازه ای دارد که از مواضع حزبی انتقاد نماید ؟

رفیق عزیز!  بی جهت نیست  حزبی که شما آنرا پیشتاز همه مسائل می بینید هنوز ابتدای ترین موضوع را ( یعنی ستون آزاد ) برای اعضای حزبی سازمان نداده است . هم شما و هم حزب تان چنان نسبت به خود متوهم هستید که خیمه ای نه حتی در وسط شهر بلکه در خارج از کشور زدید و از همه نیروها و تشکل های کارگری می خواهید که به آن بپیوندند . شما و حزب تان نمی توانید اعتقادی به مسائلی از این دست ( آزادی بیان) داشته باشید . شما نمی توانید غیر از خود کمونیست دیگری را به رسمت بشناسید . شما یک گرایش غیرکارگری هستید که خود را بی نیاز از مشارکت فعال در امر سازمان یابی طبقه کار می بینید .  شما حزب تان را به جای طبقه کارگر می نشانید و در فکر قدرت حزبی خودتان هستید .این گرایش نمی تواند با مسیری که لنین و بلشویکها رفتند مرزبندی داشته باشد . چنین درکی می خواهد اراده حزب را به جای طبقه کارگر بنشاند . از اینرو نخواهد توانست در فردای به قدرت رسیدن  به آزادی بیان و آزادی های سیاسی بی قید وشرط اعتقادی داشته باشد و نخواهد توانست  در مقابل شورش های کارگری و توده ای به قتل و عام توده ای متوسل نشود .

سه شنبه 16 شهریورماه 1389      7سپتامبر2010

1-بطور نمونه من در مقاله آزادی بیان که در تاریخ 15 آبان ماه 1388 نوشتم می گویم :"این تصور که پس از به قدرت رسیدن کارگران ، تنها برای کارگران آزادی بیان را مجاز بدانیم و برای دیگر اقشار وطیف های که در جامعه وجود دارند چنین چیزی را مجاز نشماریم ، نشان از آن دارد که ما حق اندیشدن و بر زبان آوردن را از دیگران سلب می کنیم . اگر لنین و بلشویکها چنین مسیری را طی کردند ، ما نباید راه رفته آنها را تکرار کنیم و آنرا به نظرات مارکس وصل کنیم و به دولت کارگری ربط بدهیم ، چیزی که پس از انقلاب اکتبر عملی شد ، یک تجربه شکست خورده است ، و یکی از علت های این شکست را می توان همین پشت کردن به اراده توده ای نام برد . و در یک کلام ما راه رفته آنها را نخواهیم رفت ، تجربه را تجربه کردن خطاست ." و یا در مقاله دیگری بنام "مارکسیسم و لغواعدام"  که یک ماه زودتر از مقاله آزادی بیان در همان سال نوشته می شود می گویم : " حقانیت  ما از طریق زور نیست که ثابت می گردد . ما نمی توانیم حذف مجلس مؤسسان از سوی بلشویکها و سرکوب شورش کرونشتاد را درست بدانیم ، اگر ما چنین موضعی را قبول داشته باشیم راه را برای دولت کارگری باز گذاشته ایم که در شرایط استثنائی از شیوه های ضد انسانی استفاده نماید . ما چنین کاری نخواهیم کرد . اگر در فردای به قدرت رسیدن کارگران ، آنها نتوانستند جامعه آینده را سازمان دهند و به سوی دموکراسی و سوسیالیسم هدایت کنند ، خیلی ساده باید کنار روند و راه را برای نیروهای دیگر باز بگذارند ، نه اینکه به هر قیمتی قدرت را نگه دارند و از طریق سرکوب هر آن کس که مخالفند ، نابود کنند  ."

2-عنوان مقاله برخلاف ادعای آن ، چنین محتوای را منعکس نمی کند . با خود ندارد .

3-من سعی خواهم کرد در مقاله دیگری به این موضوع بپردازم و این تفاوت را بیشتر توضیح دهم . خصوصآ که رفیق در همین نوشته برای اثبات اینکه این دو را یکی معرفی کند خود را ملزم دیده  که در چند خط (در پنجاه و یا شصت کلمه )  چنین کاری را انجام دهد  و بازهم طبق معمول به شعور خواننده احترامی نمی گذارد !

4-رفیق صالحی نیا بهتر است به بعضی از نوشته های خود در انتقاد از گرایشات دیگر همین طیف نگاه کند ، او حتی آنها را نیز به عنوان یک گرایش به رسمیت نمی شناسد .