عشق به انسان ورهائی

علی یحیی پور سل تی تی

 

 

 

 

 

 

از درون قاب پنجره چشم اندازی آبی رنگ

 در مردمکهایم نقش می بندد و

برگهای پائیزی زیر نسیم بادها؛  

روی درختان شنا می کنند

ودرافق آسمانی ابری که خورشید از لابلای آن

بر جهان می تابد

به عشق تو می اندیشم

که به مردابی پر از گلهای ارغوانی نیلو فرآبی

وبه اسب های وحشی صحرا ها پیوند می خورد.

 

بی تو عصاره های فکرم زنگ خواهند زد

واز درد فراق تو لبخندی بر لبانم جاری نخواهد شد

من در عشقت غوطه ورم

وهم چون ماهی در یا در آن شناورم

چگونه بدون تو اندیشه های عشقم را

هم چون لانه های پرستو در وجودم پرورش بدهم

تا تو در آن سیراب از عشق شوی

ونازکهای اندیشه ات در آن آرایش شوند

وهم چون آبهای اقیانوسها عمیق گردند

ودر قطران های وجودت عطر بید مشک بکارند

وسحر به جولانگاه کبوتران نماز گزارند

وتو رهائی یابی از دنیاهائی که

 ترا تحقیر وسنگسار می کنند.

 

من به چشمهای ابریشمین تو

عشق را تجربه می کنم

و پستانهای انارگونه ات

 زیباترین کودکان را شیر می دهند

در زلال ها وصافی های دریا ها ترا می بینم

که همیشه در سیر وسفری

بیا بیا ای همسر من

در بالین تست که آقاقیاهای بنفش عشقم جوانه می زنند

من جاودانگی را در نام تو می جویم

وگلهای کاکتوس عشقم

بر لبان عسلی تو بوسه می دهند

وخورشید از نگاه آتشین عشق تو طلوع می کند

وستاره گان بر بام خانه های روستائی بنام تو

نور را از درونشان فوران می دهند

بی تو دنیایم تاریک ولجن زار است

وخفاشهای زشت بر بام لانه ها پرواز می کنند

وقور باقه ها در شالیزاران روستا های گلی

در شفقهای سرخ آفتاب؛

 ناله های حزن انگیز سر می دهند

وآسمان جولانگاه پشه ها ومگسها خواهد بود

وزمین در اسارت قابیل والله

زیبا ترین عشق را سر خواهد برید

ونام تو برای ابد خواهد مرد .

 

در شفقی خونین نام تو

به آزادی وعشق به انسان

طلوع می کند

ومردمکهای چشم من تصویر ترا

بر سلولهای مغزم وعاطفه ام مثل نقطهء پرگاری

رسم می کنند ومن مدام دورش می گردم

 وچون لاله می درخشم

عشق تو مرا جاودانه خواهد کرد

وافقهای اندیشه ام را آرایش خواهد داد

ومن در نگاه تو

 ابدیت وجودم را به اقیانوسها پیوند می دهم

بیا بیا ای لالهء آتشین مردابهای پر از مرغابی

بیا بیا ای همه آبی های تاریخ این شقایق ها

زمان در تو نفس می کشد

وآهو های چست وچالاک در مرغزاران تو چرا می کنند

ودختران گل فروش به نفس های گرم تو عاشق می شوند

ونسیم وشبنم بر بته های در ختان انگور

تصویر آفتاب را در مردمک های چشمان تو مجسم می کنند و

دختران کار در بیغوله های دار قالی؛

وکودکانی که برای چیدن گلها به صحرا هامی روند

تا جیب کنسرنهای عطر سازی فرانسه را پر کنند؛

با نام تو آرایش می شوند  

تا در عشق تو شکوفا شوند

ودر میدانهای بازی استعداد هایشان گل دهند

واز فر هنگ بیمار مذهبی قرن ها قتل عام

رهائی یابند .

 

من در عشقم به تو بارور می شوم

وعطر یاسهای سفید را بر گونه هایت می کارم

تا در زیر ستاره گان تلاءلو کنی وچون آفتاب بدرخشی

واز سیاهی سلطهء شب

که جهان ترا غوطه ورکرده است رهائی یابی

خرجینت را از گل لاله پرکن

وروزنهای وجودت را

بی دریغ با ابدیت ستاره گان پیوندبده

وبدان که خورشید با دستان تو طلوع می کند

وشب در درخشش آفتاب تو خواهد مرد

تا تو رها نگردی شب هم چنان

بر بام این جهان بیتوته خواهد کرد

وسحر در شفقی خونین غرق خواهد شد

جهان در طلوع عشق تو نیازمند رهائی تست

ومردمکهای گلهای اطلسی مرداب

به نگاه های جهانی تو نیاز مند است

باید طلوع کنی

طلوع کردن تو حتمیست

وقتی جهان به تو نیازمند است

طلوع خواهی کرد .

 

ای آفتاب اندیشه ء انسانی

که عشق را باروری

من در زایمان تو به ابر ها چنگ خواهم زد

تا بارانها را بر روستا های سوخته جاری کنم

تا نسیم پر طروات خزر را برای کودکان این سرزمین

هم چون خورشید بتابانم

شعله ای سوزان تمام وجودم را از اعماق می جوشاند

عشق تو نیاز مند رهائی منست

وقتی رها نگردم آسمان یخ خواهد زد

واسطوره های رنگ شده جای عشق به آفتاب را

می گیرند ولک لک ها می میرند

وزمان بیتوتهء لاشخوران خواهد شد

ودنیا فریبی بیش نخواهد بود

وعشق ها به ریال خرید وفروش می شوند

وبهای زن پوند ودلار می شود نه آزادی 

وانسان ها فر سنگها از عشق دورمی شوند .

 

باید به طبیعت ودریا عشق ورزید

عشق تودر طوفان دریائیست که شکوفه می دهد

وانار را بر سفرهء محرومترین انسان گسترده می کند 

تو باید به کودکان دریا عاشق باشی

تا مرداب های خونین این خاک را پر از لاله کنی

سفر تو به هستی این خاک

با چکاوکهای غرب پیوند می خورد

از شرق جز تحقیر صدائی نمی رسد

شرق عشق را سنگسار می کند

اما بودند عاشقانی که در شرق درخشیدند

وبر عشق تو نماز گزاردند

اما عشق امروز آب حیاتش در غرب است

که می درخشد وخوشه های گندم را

به میهمانی کودکان می برد

وجوانه های آفتاب را در دل روستا های

 این خاک می نشاند.

 

عشق ورزیدن به کرانه های دانش وآفتاب

ترا هم چون لاله زیبا می کند

ورویش ترانه را در قلبت هموار می کند

ای پری انسانی من

بگستر پرهای قرقاول های اندیشه ات را

که جهان نیازمند دانش تست

وقمری های دود آلود تهران وبمبئی

در هوای اندیشهء تو عاشقانه خواهند زیست

وبه انار وگل ابریشم عشق خواهند ورزید

وانسان در عشق تو زیبا خواهد زیست

زیبا چون کهکشان و

عمیق چون پهناواعماق اقیانوسها .      

 

بیست چهارم سپتامبر دوهزارو ده