ترنم ِ آهنگی لطیف

 

بانگ ِ بلند می کشند از غرور

 باور کنید

از ته نشسته های جام جانشان می خیزد

اما: به شکل امید

می ریزند در پای آن گل حسرت

آخرین قطره های شکشان را

به شکل نوید

چنگ می کشند بر چشم موج مرگ

به سان غریق در لحظه های واپسین

با تمام وجود نجات را

به شکل دریده چشم

ترنم ِ آهنگی لطیف را

از دل زخمی زهر بارشان می توان شنید

به شکل پگاه ِفروغ

دود از جگر سوخته می جهانند

به سوی آسمان ِ زمستان

از این همه سرما

به شکل هیزم ِاجاق

تا گم کرده های راه

درپی راهشان باشند

تا گره پیچیده ی ابروانشان

گشوده شود ـ

بر فریادهای شادی

وخنده های نداشته ای که

شوق و سرور را ـ زهرآب داده است

آن آرامش ِچشمان خنده باری

تا طلوع ِ گشاده دری به روی

نایافته هایشان

در جدال با هرآنچه

از آن سیر گشته اند

تا بیابند

همدردی را در این دوران بی کسی

تا نباشند اسیر ـ

مثل:اشاره ی دستان بلندئی

به درگاه دروغ

تا اسبان خموششان ـ برزمین سفت

رقص ِ راه ِ نوئی برگیرند.

 

بهنام  ـ بیست وششم نوامبر