عمق آبی نگاهت

علی یحیی پور سل تی تی

 

 

 

 

 

پیوسته به خونابه های این تاریخ بال می گستریم

ومغز متلاشی شده ء انسانها

پل های ارتباطی ما می گردد

وچالشی سهمگین بر چهرهء این خاک به گسترهء پرهام

در دستان زخمت وقلم به تصویر می آید

ما در وادیه های این بیابان وحشی

که میعاد گاه خرسهای قطب را به سلاخی می کشند

وشالیزاران هند و بنگلادش 

وافریقای سیاه را به ویرانه های

 تخت و جمشید همسان

 می کنند؛

 واز نگاهشان قلبهای انسانها ترک بر می دارند؛

ودر این سیاهی اندوه بر تارک دختران دم بخت؛

خناسه می کشند این گرگهای پیر؛

ره بیداری ورهائی می جوئیم

وازراه های بی بازگشت وقتی بر تیرک اعدام

دف می نوازیم

فشرده شدن در اعماق را

به جویباران خزر پیوند می دهیم.

 

در جویباری که اشکهای این خاک را میزبانی می کند

در چشم کودکان که در انتظار یک نان قندی اند

درآتش دل مادران خنجر به دست

که سلاخی گرگهای پیر را در احلام خود می بینند

در روزن های هستی این خاک

که فلسفه را از درون تراوش می دهند؛

به آسمان باید نگریست

تا عمق این انقلاب را تصویر نمود

من دستم در دستان تست

از هستی ام هر چه باقی بود

به زیرپاهای طاول زدهء تو ریختم

تا هستی ام را پاسخ داده باشم

یک ذره از آفتاب تو برای یک عمر زندگی ام بس است .

 

در تمام شریانهای این تاریخ خون تست

که جریان دارد

وپالایش این حیات با دستهای تست

که دوام می گیرد

تنها تو هستی که می تابی هم چون ستاره ای در دور دست

زمان به اندازهء پلکهای تو کوچک است

وقتی نگاه عاشقانه به این خاک می کنی

در دوردست همه چیز عین دم قرقاول زیباست .

 

در پس ابری سیاه وچرکین از زباله ها

 آزادی تو نور افشانی می کند

زمان با تو فرسنگها سبقت گرفته است

وتو هر چه دنبالش بدوی به او نخواهی رسید

برد تو به تعمق دیدن است

نگاه عمیق آبی ات شکوفه های آزادی را

با مسلسل های سرخ دستانت آشتی خواهد داد

تونمیمیری وبا دستان پر مسلسلت

به گیجگاه این سیاهی شلیک خواهی کرد

وحباب های دم کرده را خواهی ترکاند

وشکوفه های گل اقاقی ویاسهای سفید را

در پرچین خانه ات به گستردگی

 جهانی بدون مرز خواهی گسترد

حرفم را بگیر در دور دست است

 که طعم یاقوت وگیلاس بهم می آمیزند

وآمدنت حتمی می شود .

 

برده بودن جهان در نا آگاهی تست

غارت اندیشه ها در دستان زمخت تو

ودر قلمهای لطیف و خزه مانند تو  شکل می گیرد

مرکز هر تحول به نگاه تو بر می گردد

واین سر گیجه وتهوه آور زمان

با نگاه تو به رهائی کارتن خوابهای جهان

چه در ناف تهران وچه در شهر فرشتگان و

 جهنم واشینگتن منجر می شود

تو مرکز زمین واین کهکشان آبی هستی

که همه چیز دور تو می چرخد

انباشت با دستان تست که شکل می گیرد .

 

رونق نگاه ابریشمین هستی آفرین این پیکرهء آبی

در عمامه های رنگارنگ این جهان

که زالو وار خون می خورند

ودر فوران نگاه های کودکان سوزن و نیشتر فرو می کنند؛

با دستانت آبیاری خواهد شد

به پشت بام خانه ات برو

وبه هستی جهان در شبی پرستاره نگاه کن

تو می توانی جهان را غرق در ستاره کنی

وانار را بر سفرهء محرومترین شقایق بگستری

وزنان را که درپستوی بیمار مذهبی

مدفون از هزاره ها هستند

به موجهای خزر بسپری

تا زیر تشعشع آفتاب این جهان

هم چون خورشید بدرخشند.

 

از خود بیگانگی وخود رو زیستن

هم چون علف هرزه ایست که شالی ات را پر کرده است

ومحصول برنجت را به یغما می برد

در ویجین این زمان است که نیلوفر آبی نگاه هات

غنچه خواهد زد

وتو مثل فلس ما هی ها خواهی درخشید

بیتوته کردن واین پا آن پا کردن

زمان را از تو می گیرد

درنگ نکن این هستی آفتاب است

 که بام خانه ات را گرم می کند

وآوای سفید رودرابرمغز مچاله شده ات می نوازاند .

 

در جبر زیستن قشنگ نیست

هر شب کابوسی دیدن

وخناسه های گرگ شنیدن کرختی می آورد

آبها از سر چشمهء تو باید زلال شوند

وقتی تو بو بگیری جهان مستراحی بزرگ می شود

وخورشید زنگ می زند

وبارانها همه انگلی اند

ودرباغچهء هیچ کسی گل آفتاب گردان رشد نمی کند

وگل دادن به ماری دختر ده توهین است

با مسلسل دستهای تست

که شلیک به ابر سیاه هزاران ساله می کند .

 

همه چیز وارونه به تصویر آمده است

این همه صدا که از دالانهای بینهایت تصویر سر مایه

که بر مغز انسانها شلیک می شود

تا نگاه ترا کور کند

وترا هم چون یابوئی تولید کند

که در بیغوله های چین  ساعتی فقط سه سنت

کار کنی وهم چون زباله تولید مثل کنی

وزباله های آینده ء این خاک را

دوباره باز تولید کنی

تا ارتش ذخیر ه این سیستم یا بوئی را بی آفرینی

وتااین جهان را از خرافه ای که میسازند

بنام تو آذین کنند .

 

باید مثل شیر این هستی آلوده را بدری

تا موشها زندگی را به تاراج نبرند

نگاه کن چگونه پلانگتون ها ترا صدا می زنند

پلانگتنها آفرینندهء این هستی بودند

ترا صدا میزنندتا بر دوشهایت

چکامه های آفتاب را بکاری

وعطر یاس به رود خانه هافوران بدهی

تاقمری های هوا های آلوده سل نگیرند

بیا بیا ای کبوتر خیابانهای بمبئی

بیا بیا ای آهوی تیز کوچه پس کوچه ها

وکارخانه های دود آلوده تهران

سپهر این هستی بر شانه های تو می لغزد

وآفتاب این کهکشان به انتظار طلوع تست .

 

هفتم نوامبردوهزاروده