چرا انقلاب ما اسلامی شد؟

                        و

چه گونه اسلامی شد؟

سی و دومین سال گرد انقلاب مردم ایران هم زمان شد با رستاخیز مردمی در چند کشور عرب زبان، رستاخیزی که سبب شد بن علی دیکتاتور تونس و مبارک دیکتاتور مصر یکی پس از دیگری پای به فرار بگذارند و هم اکنون زمین زیر پای علی عبداله صالح دیکتاتور یمن و معمر قذافی دیکتاتور لیبی هم به لرزه در آمده است هر چند امیر بحرین، رئیس جمهور ال جزایر، پادشاه اردن و پادشاه مراکش هم وضع به تری ندارند  تا کی نوبت سوریه و شیوخ نفتی برسد. پرسشی که با این زمین لرزه ی عربی ورد زبان ها شده مشابهت این جنبش است با جنبش مبارزاتی مردم ایران  و این پرسش که آیا رستاخیز عربی به انقلاب بهمن شباهت دارد و یا به جنبش اعتراضی سال هشتاد و هشت که به بهانه تقلب انتخاباتی تجلی یافت!

اینک دگر بار سخن از انقلاب اسلامی به میان می آید و بیم آن می رود که پی آمد زوال دیکتاتورها، یرقراری حکومت اسلامی باسد و تجدید حیات دیکتاتوری در قالبی خشن تر به نام انقلاب اسلامی! به ویژه آن که در لیبی، ال جزایر و یمن جریان های نزدیک به ال قاعده در میدان مبارزاتی هستند و در مصر و تا حدودی در تونس هم اخوان ال مسلمین! اما  از همه مهم تر نقش سنتی اسلام است و نماز جمعه به عنوان بهانه ای برای گرد آمدن توده ها در یک مراسم سنتی ــ مذهبی! و پرسشی که تازه گی دارد این است که آیا می توان رژیم های تا کنونی جهان عرب را رژیم های سکولار ارزیابی نمود و از اسلامی شدن آن ها بیمناک بود؟  آیا نقش مذهب در سیاست و حکومت یمن و لیبی آن چنان اندک است که توده های مردم به دنبال اسلام حکومتی و شریعت پررنگ تری باشند؟ و آیا نمی توان انگاشت که  رستاخیز مردم سالاری در جهان عرب  به گوهر خود رستاخیز اسلام زدائی است  و این رستاخیز اسلام زدائی فراتر از جهان عرب، تمام جهان اسلام را به کام  خود فرو  خواهد برد و  جمهوری اسلامی را هم  و اسلام ناب محمدی را هم و اسلام  آخوندی شیعه در ایران را هم و  سرانجام  همه را به ژرفای نیستی خواهد کشید.  آیا علی عبداله صالح را که پس از اشغال جنوب،  کارخانه های آبجوسازی عدان را به آتش کشید و اجازه می دهد دختر هشت ساله را به پی روی از سنت نبوی به عقد مرد شصت ساله درآورند چیزی از جمهوری اسلامی ایران کم دارد؟ یا مبارک که انجمن زنان دموکرات را برچید و دارائی مصادره شده ی آنان را به سازمان زنان اسلامی سپرد که به اخوان ال مسلمین نزدیک اند!  

انور سادات رئیس جمهور پیشین مصر که توسط اسلام گرایان ترور شد و خود از جوانی با اخوان ال مسلمین هم کاری می کرد و پس از رسیدن به مقام ریاست جمهوری به آنان میدان داد و زندانیان وابسته به آنان را از زندان آزاد ساخت  و در آوازه گری خود را رئیس جمهور مسلمان می نامید؛  در حالی که گروه، گروه  کمونیست ها و ناصری های چپ را که به سیاست سازش کارانه ی وی انتقاد داشتند به بند می کشید و از مناصب دولتی برکنار می ساخت. در برابر زیاده خواهی مسلمانان می گفت اگر انقلاب اسلامی می خواهید تا روزی صد نفرتان  را اعدام کنم!  و با این سخن آشکارا  به حکومت اسلامی ایران طعنه می زد که انقلاب اسلامی یعنی کشتن روزانه صد نفر!

 به راستی در جهان رسانه ای امروز، مردمی که حکومت اسلامی در ایران را دیده اند و حکومت طالبان  در افغانستان را  و ترورهای بنیادگرایان مسلمان  در ال جزایر، عراق، افغانستان،  پاکستان و ... را؛  مگر دیوانه اند که به دنبال انقلاب اسلامی دیگری باشند؟  و اگر هم در هر یک از این کشورها جریان های اسلامی بنیادگرا چیره گی پیدا کنند چیره گی آنان هم بی گمان مثل ایران سیل بنیان کن اسلام خواهد بود.  اسلامی که به گوهر خود با دموکراسی در تضاد بنیادی است،  از بنیاد بر مردم عرب و عجم  تحمیلی است و در قالب حکومت تحمیلی تر! همان طور که در صدر اسلام تحمیل شد و هم با انقلاب پنجاه و هفت تحمیل شد و هنوز هم  بر دوش مردم ایران سنگینی دارد!

به وارونه ی آوازه گری های جمهوری اسلامی که تلاش دارد جنبش کنونی جهان عرب را یک جنبش اسلامی قلم داد کند، وجه برجسته ی رستاخیز مردم عرب مردم سالاری و آزادی خواهی است و نه تلاش برای برقراری حکومت اسلامی هر جند که تلاش مذبوحانه ی جریان های بنیادگرا را نمی توان نادیده گرفت.

اسلام  اهل سنت با  شیعه ی آخوندی چند تفاوت اساسی دارد. نخست این که در اندیشه ی اهل تسنن امامت وجود خارجی ندارد و پیامبر از جانب خدا رسالت امامت نداشته است و بنا بر این حکومت اراده ی الهی نیست و ملت ها در چه گونه گی اداره ی خود مختار هستند.از این روی راویان  حکومت اسلامی  و تلاش گران برقراری حکومت اسلامی  در کشورهای سنی مذهب سیاست بازان غیر روحانی هستند که مذهب را در خدمت سازوکارهای سیاسی خود در می آورند و نه شیخ ال اسلام ها و مفتی های کوچک و بزرگ!  دوم این که اسلام در جهان عرب در کنار زبان عربی یکی از دو وجه بارز هویت و فرهنگ  این کشورهاست و حضور مردم در نماز جمعه  و مراسم مذهبی  دلیلی بر استقبال از حکومت اسلامی نیست. در حالی که مذهب هرگز هویت ملی مردم ایران نیست؛ همان طور که زبان فارسی هم با همه ی اهمیتی که دارد هویت ملی ما را رقم نمی زند و در کنار زبان فارسی، زبان افلیت های ملی هم وزن و جای گاه خود را دارند.

اگر چه به مناسبت سی و یکمین سال گرد انقلاب مقاله ای تحت عنوان چرا انقلاب اسلامی شد انتشار دادم اما بحث جاری و به ویژه آن که تلاش می شود بدیل جمهوری فقاهتی اسلامی ایران را، جمهور فقاهتی دیگری سازند با کمی نرمش و انعطاف و حال آن که اگر تب دموکراسی خواهی را چیره بدانیم و همه گانی بدانیم جز اسلام زدائی چاره ی دیگری در پیش روی نداریم و هم ایم مساله  مرا بر آن داشت تا چرائی اسلامی شدن انقلاب ایران و چه گونه گی اسلامی شدن انقلاب ایران را یک بار دیگر به کنکاش گرفته به عنوان یک شاهد عینی و یک فعال دوران انقلاب بازگو نمایم  و نشان دهم که اگر حکومت اسلامی در سی و دو سال پیش بر ما چیره شد این چیره شدن را باید ناشی از پیچیده گی هائی دانست  که ویژه ی آن دوره بود و ویژه ی آن شرایط و چه بسا می توانست به شکل دیگری هم روی دهد! و در شرایط کنونی هم جز گدر از همه ی جریان های مذهبی و شبه مذهبی چاره ی دیگری نداریم!  

جامعه ی انسانی هم چون طبیعت رو به تکامل دارد و مرتب کهنه و نو می شود. آن چه که دیروز نو بود امروز کهنه است و آن چه که امروز نو است فردا کهنه می نماید. پدیده های اجتماعی و از جمله طبقات به نوبه ی خود دگرگون می شوند و با رشد طبقات و اوج گیری تضادهای  طبقاتی، نیروهای اجتماعی تازه ای وارد میدان می شوند  و آن گاه که این نیروی تازه به میدان آمده نتواند راه خود  و مسیر تکاملی خود را بگشاید انقلاب مامای جامعه می شود تا سد تکاملی جامعه و نیروهای بالنده را از پیش پای بردارد. اما آن گاه که انقلابی رخ می دهد و در کشاکش مبارزه نیروهائی دست بالا را پیدا می کنند که انقلاب را از پیش روی و اوج گیری بازدارند  و خود به سد دیگری در راه  تکامل اجتماعی مبدل می شود باید از شکست انقلاب سخن گفت و چنین است که از بطن  توده ای ترین جنبش انقلابی مردم ایران، جریانی به قدرت می رسد و نیروهائی به قدرت لم می دهند که در طی سی سال  پس مانده ترین شیوه ی  حکومتی و زنده گی اجتماعی  را به نمایش می گذارند و از این تاریک اندیشی و واپس مانده گی تاریخی، نظامی  پدید می آید که تنها می تواند مناسب دوران کهن سنگی باشد انسان حق دارد که بگوید کوه موش زائید.

پدیده ای به نام حکومت اسلامی در قالب جمهوری که وزن فقاهتی اش بر جمهوریت اش آن چنان برتری دارد و آن چنان می چربد که جمهوریت اش پا در هواست، آش شله قلم کاری، دست پخت خشک اندیشان و تاریک اندیشان مذهبی برای قانونیت بخشیدن به سروری روحانیت شیعه در ائتلافی مداوم با انگلی ترین  لایه های  جامعه ی مذهبی، آن هم در سرزمینی با  تاریخی کهن و فرهنگی درخشان، در کشوری  که با انقلاب مشروطیت در آغاز سده  بیستم به جهان متمدن پیوسته و به اعتبار فرهنگ و مدنیت هنوز هم سرآمد بسیاری از کشورهای جهان است.

 کشوری که تنها در یک سده، یعنی در سده ی بیستم، شهروندان اش سه بار به پاخاسته اند و با این برپائی ها دو انقلاب  سیاسی و یک جنبش ملی دامنه دار را که کم تر از یک انقلاب سیاسی ــ شکست خورده ــ نیست و یا نبود  پشت سر نهاده اند. بار نخست انقلابی برای آزادی، برای برقراری مردم سالاری، برای تاسیس مجلس شورای ملی  و برقراری نظام مشروطه سلطنتی با عزم پایان دادن به استبداد شاهان خودکامه ی قاجار،  و دگربار  جنبشی بزرگ برای پایان دادن به استعمار خارجی و به قصد ملی ساختن صنعت نفت در سراسر کشور و بهره برداری ملی از این ثروت طبیعی کشور و هم در کنار این جنبش ملی، برآمد درخشانی از مبارزه  طبقاتی با درخششی از  نیروهای هوادار سوسیالیسم در یک کشور خاورمیانه ای مسلمان! و سه دیگر، انقلاب توده ای سال پنجاه و هفت، انقلابی بزرگ در پوشش جنبشی همه گانی برای برچیدن بساط  کهن سه هزار ساله ی ستم شاهی و با برچیدن بساط ستم شاهی پایان دادن به حضور سیاسی، اقتصادی و نظامی امپریالیسم جهانی به سرکرده گی امریکا!

و با این پیشینه ی تاریخی،  آیا انقلابی  که هفتاد سال دیرتر از انقلاب مشروطیت روی می دهد، آن طور که کارشناسان غربی و هم اندیشان ایرانی آن ها ادعا می کنند می تواند تنها یک انقلاب اسلامی باشد و  از همان بدو امر  توسط یک جریان واپس گرای مذهبی و یک جنبش بنیادگرای اسلامی با آماج های بازگشت به صدر اسلام و دوران خلیفه گری به قصد رایج ساختن سنت های متروک ماقبل تاریخ یک جامعه ی بدوی در جامعه ای پیش رفته و امروزی سازمان یافته باشد؟  آیا مردم ما آگاهانه در برابر استبداد شاهی قامت برافراشتند تا استبداد دینی  و استبداد آخوندی و نظام شبه فاشیستی، مافیائی  و نظامی ــ آخوندی را جانشین نظام ستم شاهی سازند و آن چه را که می خواستند و هفتاد سال در راه آن مبارزه و جان فشانی می نمودند همین جمهوری اسلامی تحت رهبری خمینی و دیگر ملاها و نوچه های ریز و درشت آنان است؟  

 اگر بپذیریم که انقلاب فرایندی دارد  و هر انقلابی در بستر یک  فرایند تاریخی رخ می دهد رخ دادی در کشاکش طبقاتی و در برایند نیروها، فراز و نشیب های تاریخی  هفت دهه ی  پس از انقلاب مشروطیت که به انقلاب بهمن انجامید و یکی پس از دیگری در بستر این فرایند و در برایند نیروها به ثبت رسیده است نشان کمی از حضور مداوم روحانیت و مبارزه ی جریان های مذهبی را با خود دارد و بستر انقلاب آن جای گاهی نیست  که روحانیت و نیروهای مذهبی در آن ایفای نقش آن چنانی کرده باشند و یا به تنهائی ایفای نقش کرده باشند.

روحانیت در انقلاب مشروطیت ایفای نقش نمود،  اما نه به ابتکار خود،  که به ابتکار شماری از روشن فکران تجدد خواه  و به تشویق آنان و یا به تقلید از آنان و در چشم هم چشمی با آنان، و در نهایت این رهبران تراز اول روحانیت بودند که به مشروطیت پشت کردند و در برابر تجددخواهی ایستادند و یکی پس از دیگری دست به خراب کاری و خیانت زدند تا نهال آزادی خواهی و دموکراسی و نوجوئی را در برهوت سنت و مذهب به خشکانند. روحانیون در جریان مشروطیت یا مثل فضل اله نوری در صدد برآمدند که مشروعه را جانشین مشروطه سازند و مشروعه را در پیوند و یگانه گی با استبداد شاهی محمدعلی میرزا پیش ببرند یا مثل بهبهانی و طباطبائی رسمیت دین اسلام و شیعه ی جعفری را در چهارچوب قانون اساسی بگنجاند و هم مصوبه های مجلس شورای ملی را موکول به تائید پنج تن از مجتهدان شیعه نمایند و  یا مثل مدرس اصول فقهی را جای گزین قوانین مدرن مدنی سازند و شریعت فقهی را به جای مدنیت فرانسوی و سویسی قالب کنند.  

در جنبش ملی گرائی پس از شهریور بیست هم که  بخشی از روحانیت به آن پیوستند، اگر قصدشان از پیوستن به آن در بدو امر آماج های خراب کارانه نبود؛ دست کم برای مهار آن  و بهره برداری از آن بود  و آن گاه که توان مهار آن را از دست دادند و نتوانستند هم چون دوران مشروطیت بر موج توده ای سوار شوند، با شعار «وااسلاما»  رو در روی آن ایستادند؛ زیرا منافع طبقاتی آنان که دست در کاسه ی خان ها و زمین داران بزرگ داشتند با دربار و استعمار بریتانیا که آماج جنبش ملی بود هم خوانی بیش تری داشت تا با دکتر مصدق و جنبشی که در کنار آن حرکت می کردند و اگر با کام یابی هم راه می شد پس از رهائی از سلطه ی استعمار می بایستی به آنان می پرداخت و به نظام خان خانی و نفوذ روحانیت و زمین داران بزرگ پایان می داد و بی دلیل نبود آن گاه که مصدق با قاطعیت در برابر دربار و پشتیبان اصلی اش امپریالیسم بریتانیا ایستاد، روحانیت شیعه به رهبری ابول قاسم کاشانی که سمت ریاست مجلس شورای ملی را داشت جنبش را رها ساخته در کنار  کاظم  بروجردی بزرگ مرجع  شیعیان با گستاخی به دربار و بریتانیا پیوست و بیست و پنج سال دیرتر خمینی که در آن زمان سخن گوی بروجردی بود بر زبان آورد که مصدق از اسلام سیلی خورد، مصدق از روحانیت سیلی خورد!

آن چه را هم که هواداران خمینی در چهار دهه ی پس از روی داد پانزده ی خرداد چهل و دو در باره ی  نقش خمینی و بخشی از روحانیت در برافروختن آن شورش کور آوازه گری می نمایند جز تمجید از یک نمایش طالبانی  در حمله ی اراذل و اوباش بسیج شده به زنان و دختران بی حجاب و آتش زدن سینماها و مخالفت با اصلاحات نیم بند شاه شایسته ی چه عنوانی است؟ اما در جریان انقلاب بهمن،  تنها فرایند تاریخی انقلاب نبود که ورای ارده ی روحانیت مسیر خود را می پیمود، برپائی قیام مسلحانه به عنوان نکته پایانی بر کشاکش های سیاسی و نقطه ی عطفی بر بازی های پشت پرده روحانیت پی رو خمینی با نماینده گان  ایالات متحده ی آمریکا و مهره های سیاسی و نظامی اش در آخرین هفته های حکومت شاه که  تیرخلاصی بر پیکر رژیم فرتوت و نیمه جان شاهنشاهی شلیک شد و این شلیک،  ورای اراده و خواست روحانیت و رهبری نیروهای مذهبی روی داد تائیدی است بر  این ادعا!

هنگامی که در روز بیست و دو بهمن سال پنجاه و هفت مردم به پادگان های نظامی و کلانتری ها یورش آوردند و مراکز مهم نظامی، انتظامی و امنیتی  را یکی پس از دیگری خلع سلاح می کردند «آخوند عبائی» به عنوان نماینده ی خمینی با یک کامیون بزرگ که دور تا دور آن را پلاک کاردهای بزرگی دایر بر پرهیز از درگیری با نیروهای دولتی چسبانده بودند با بلندگو در خیابان های اصلی تهران گشت می زد که امام فرمان جهاد نداده اند!؟  در این صورت چه گونه می توان این انقلاب را ابتدا به ساکن یک جریان اسلامی دانست و یک حرکت اسلامی سازمان یافته؟  تا چه رسد به این که از ابتدا تا انتها از جانب یک جریان بنیادگرای اسلامی رهبری شده باشد! و این تنها مورد نبود. ریزه آخوندهای محلی هم، همه جا تلاش داشتند که مردم را از تعرض به کلانتری ها بازدارند اما با بی اعتنائی مردم و حتا توده ی مسلمان مواجه می شدند!

نکته ای را که نباید از یاد برد این است که اگر در کشوری مانند ترکیه و یا مصر جریان های اسلامی دست اندر کار نوعی خدمات همه گانی هستند، این جا و آن جا دانش جویان تهی دست را به شرط مسلمانی یاری می رسانند و یا در مناطق تهی دست نشین خدمات درمانی و بهداشتی رایگان عرضه می دارند و اقبال بخشی از توده ها از آنان را به حساب خدمات همه گانی آن ها می نویسند؛ جریان های اسلامی در ایران زمان شاه جز آوازه گری برای اسلام و ترویج خرافات مذهبی خدمتی انجام نمی دادند اگر هم در تهران مدارسی مثل مدرسه ی علوی بر پا می داشتند چون از دانش آموزان شهریه ی کلان می گرفتند در نتیجه تنها به خانواده های مذهبی مرفه اختصاص می یافت.  اما اگر در یک ساله ی پایانی رژیم شاه،  نیروهای مذهبی دست بالا را در جنبش مبارزاتی  مردم ایران پیدا کردند و در پناه مساجد بخش بزرگی از مردم را برای تظاهرات خیابانی سازمان می دادند این برتری بیش از آن که بازده مبارزاتی آنان باشد و با مبارزه ی تاریخی آنان پیوندی داشته باشد ناشی از تاثیر سیاست هائی بود که ارتباط چندانی با کارکرد مبارزاتی آنان نداشت و از یک سوی با دامنه ی سرکوب رژیم شاه پیوند داشت که مساجد کم و بیش مکان امنی تلقی می شد و از سوئی دیگر به رقابت های دوران جنگ سرد و سیاست های ناشی از رقابت های دیرینه  دو اردوگاه  بر می گشت که در پیوند با انقلاب اسلامی در دو بزن گاه مبارزاتی، به یاری  روحانیت و جریان های مذهبی شتافت و اسلام گرائی را به اوج خود رسانید.  

در پیوند با این خوش بیاری روحانیت،  نخست باید به سیاست درازمدت ضدکمونیستی جهان سرمایه داری و رژیم شاه به عنوان مهره ی سرسپرده ی آمریکا و مجری این سیاست در ایران و منطقه پرداخت که در پرتو گسترش ائتلاف ضدکمونیستی در کشورهای خاورمیانه، با وجود گرایش های ضد غربی بخشی از روحانیت، همه ی جریان های اسلامی و از جمله بنیادگرایان مذهبی و روحانیت اسلام بخشی از این ائتلاف بزرگ ضد کمونیستی به شمار می رفتند و همین اتحاد ضد کمونیستی در کشورهائی مانند ایران، پاکستان، افغانستان، سودان، مصر، ال جزایر و ...بود که  به نیروهای مذهبی مجال خودنمائی و سازمان دهی توده ای می داد و این میدان دادن به نیروهای مذهبی بنیادگرا و روحانیت شیعه در شرایطی در ایران انجام می گرفت که سیاست رسمی رژیم شاه در برابر  کمونیست ها،  و نیروهای انقلابی سرکوب خونین بود.

سرکوب خونین نیروهای انقلابی و سازمان ها و جریان های  پیش رو جامعه با کاربرد شدید سانسور علیه  روشن فکران،  روزنامه نگاران و نویسنده گان مردمی و ناوابسته به دربار تکمیل  می شد تا همه ی روزنه های آگاهی رسانی  و مبارزه جوئی و آزادی خواهی نیروهای سکولار(غیرمذهبی) هم علیه استبداد شاهی و ستم طبقاتی مسدود بماند و هم علیه جهل و خرافات مذهبی که شبانه روز از منبرها و مناره های مساجد و نیز از فرستنده های رادیو و تلویزیون دولتی پخش می شد!  به بیان روشن تر در برهه ای تاریخی از زمان که با کاربرد خشونت پلیسی پیش روان جامعه را از روشن گری باز می داشتند، دست روحانیت و آوازه گران مذهبی را باز می گذاشتند تا حسینیه ها، مهدیه ها،  منابر، مساجد  و رسانه های دولتی و غیردولتی را جای گاه جلوه گری و ترویج خرافات و فریب توده های بی هویت سازند و از مبارزه اصولی برای رهائی از ستم سرمایه داری و خرافات مذهبی باز دارند.

جلوه دیگری از کارکرد جنگ سرد  در کنفرانس سالانه سران هفت قدرت بزرگ اقتصادی وقت در «گوادولوب» نمایان  شد. در این کنفرانس که در پایان سال هفتاد و هشت و در آستانه ی انقلاب ایران برگزار شد از آن جا  که بر سیستم مدیریت بحران آمریکا پریشانی و درمانده گی فرمان روا بود و دیگر امیدی به بقای رژیم شاه نمانده بود، بدیل روحانیت برای جهان غرب، بدیلی درخور پذیرش شد. زیرا  در عرصه ی کارزار جنگ سرد و رقابت میان دو قطب جنگ سرد، دنیای سرمایه داری،  دین باوران، نیروهای مذهبی و روحانیت را به اعتبار ضد کمونیست بودن شان برای مهار انقلاب وبازداشتن کمونیست ها از پیش روی متحد و موتلف طبیعی خود می دانست و هم از این روی در این کنفرانس به پشتیبانی از روحانیت و نیروهای مذهبی برخاستند.  و بی گمان تنها در پرتو این هم سوئی است که می توان هم گامی کشورهای غربی را با جریان های مذهبی و روحانیت و شخص خمینی در ماه های پایانی رژیم شاه  قابل توجیه دانست. یک ائتلاف اعلام نشده  برای مهار انقلاب! همان طور که برای براندازی دولت تحت حمایت شوروی پیشین در افغانستان بی شرمانه به یاری ارتجاعی ترین نیروهای مذهبی برخاستند و ائتلاف احزاب و گروه های هفت گانه را سازمان دادند و چون از ائتلاف هفت گانه هم کاری ساخته نشد با دلارهای نفتی عربستان و پشتیبانی ارتش پاکستان و مدیریت «سیا» با ترکیبی از پشتون های پاکستان و افغانستان جریان طالبان را سازمان دادند و با انتقال شمار زیادی از بنیادگرایان  جهان عرب به پاکستان حزب «ال قاعده» را برپا کردند به رهبری «اسامه بن لادن»، همان جریانی که دیرتر برای خود آمریکا شاخ شد!

کشورهای امپریالیستی و در صدر آن ایالات متحده ی آمریکا بیم آن داشتند  که در تداوم مبارزه ی مردم ایران، و در اوج ناتوانی و فلج سیاسی، نظامی و اقتصادی رژیم شاه،  کارگران و زحمت کشان نقش بی واسطه ی خود را بازیابند و در پیوند با آنان، با به قدرت رسیدن  کمونیست ها و چپ های ایران  رنگ سبز اسلامی خاورمیانه که هنوز هم مطلوب دنیای سرمایه داری است با انقلاب دموکراتیک مردم ایران سرخ شود و در این پیوند اتحاد شوروی پیشین به اعتبار هم سنخی ایدئولوژیکی در پیوند با یک رژیم چپ گرا در ایران به آب های گرم خلیج فارس و  دریای عمان دست یابد؛ شبح هولناکی که چهل سال آزگار آوازه گری می شد و مردم ایران را از لولو سرخرمن پرده های آهنین بر حذر می داشتند. اهمیت این  مساله به آن درجه است که بیست سال  پس از زوال اردوگاه سوسیالیستی  و زوال اتحاد شوروی پیشین هنوز هم بر روابط  جمهوری اسلامی و ایالات متحده ی آمریکا از یک سوی و روابط ایالات متحده ی امریکا  و دیگر کشورهای غربی با روسیه ی سرمایه داری از سوئی دیگر سایه انداخته است. مماشات دیرینه ی ایالات متحده ی امریکا با جمهوری اسلامی از ماجرای گروگان گیری سفارت  تا کنون و بی عملی در برابر سیاست صدور تروریسم و  ماجراجوئی های این رژیم در خارج از مرزهای کشور و نیز پشتیبانی دوره ای رهبران روسیه از جمهوری اسلامی را هم چنان از این زاویه باید دید!

اما تفکیک مسلمانان و جریان های اسلامی به دو جریان بنیادگرا و سنتی، که در بالا اشاره شد، به معنای باور داشتن به دو اسلام، و یا باور داشتن به تفاوت ماهوی  دو جریان ادعائی مسلمانان سنتی و مسلمانان بنیادگرا یا اسلام آخوندی و اسلام غیرآخوندی و حتا تشیع و تسنن نیست!  تفاوتی اگر هست و وجود دارد، تفاوت صوری در برداشت های آنان است! و این بخشی از مسلمانان سنت گرا هستند چه شیعه و چه سنی که برداشت های خود را به جای اصالت مذهب سنتی می انگارند. اما جوهر اسلام و اصالت اسلام همین اسلام بنیادگرایی  و مسلمانان ارتجاعی است، آئینی با خدائی کاذب و پیامبری کاذب هم چون دیگر مدعیان پیامبری برای اداره ی جامعه به شیوه ی عهد عتیق با تاکید گستاخانه بر بی کفایتی انسان در اداره ی خود و ضرورت چوپان الهی در پرتو وحی و آیه های آسمانی برای رمه ی الهی یا امت اسلامی! و هم بیفزائیم جامعه ی مسلمان جامعه ای است با چند  ویژه گی برجسته ی آپارتایدی! برتری پیامبر، پیشوایان دینی  و امامان و امروزه روحانیت بر توده ی مسلمان، برتری مسلمان بر غیرمسلمان، برتری  همه جانبه ی مردان  بر زنان!  و به اعتبار حقوقی و اجتماعی شهروند درجه ی دو دانستن زنان! آپارتایدی جاودانه که بدون آن محمد، نبوت، اسلام،  مسلمانی و شیعه  و سنی معنائی  ندارد! آپارتاید مذهبی و آپارتاید جنسی با تجویز الهی و کتاب مقدس!

بی گمان اسلام راستین و اسلام ناب محمدی همین است، اسلامی  با نماینده گانی راستین و  واقعی اش!  «اخوان ال مسلمین» در مصر، «حزب اله»  در ایران  و لبنان، «حماس» در غزه، «طالبان» در افغانستان  و پاکستان، و  «ال قاعده» در سومالی، ال جزایر، عراق، آن جا که ترور زنان و کودکان و انفجار بازار روز و تکه پاره کردن انسان های بی گناه جهاد است، دزدیدن زنان و دختران مسلمان و ربودن آنان برای تجاوز جنسی جهاد است و قصابی کردن کودکان و پیرمردان با ساتور جهاد افضل نام دارد. جنبشی مبتنی بر خشونت فاشیستی برای برقراری حکومت اسلامی در هر کجای جهان  که امکان رسوخ دارد.

آئینی و یا دینی با مشخصات آپارتاید جنسی و در بدو امر  متکی بر شمشیر، خشونت و  ارعاب از جهنم  با چاشنی  ترور، و امروزه با پشتوانه ی جهل و فریب و  تداوم سیاست بمب گذاری در ره گذرها و مکان های عمومی،  ترور دوست و دشمن و کاربرد خشونت علیه مسلمانان و غیرمسلمانان! کاربرد ترور و خشونت  برای برقراری آئین حکومتی و هدایت بشر در دنیا  و آخرت!  و در یک کلام کاربرد خشونت به شیوه ی فاشیستی و ادامه ی سیاست به شیوه ی ماکیاولی از صدر اسلام تا کنون؛ آن چنان که گوئی ماکیاول کتاب شهریار را از روی نسخه های کاربردی اسلامی کپیه برداری نموده و فاشیست ها کینه توزی علیه یهودیان را از مسلمانان صدر اسلام آموخته اند!

 اسلام به عنوان آئینی برای فرمان روائی به شیوه ی دیکتاتوری و مبتنی بر اقتدار فردی!  اقتداری متکی بر تائیدات  آسمانی و الطاف الهی، بی نیاز از رای مردم!  قدرتی یگانه به نماینده گی از جانب خدا! از امارت و امامت محمد، تا خلفای راشدین(ابوبکر، عمر، عثمان، علی)! و از بنی امیه در شام تا بنی عباس در بغداد! از فاطمیان در قاهره تا ترک های عثمانی در استانبول و ترک های صفوی در ایران و سرانجام حکومت بنیادگرای  سنی ــ وهابی در عربستان و بنیادگرایان شیعه در ایران! همه از یک جنس و  یک شکل و  یک مکتب! و هر جا که تفاوتی وجود دارد و یا بروز می هد به میزان پیش رفته گی و پس مانده گی جامعه ای بر می گردد که می بایستی به عهد بوق برگردد و نیز شدت و چه گونه گی سرکوب و دامنه سرکوب و نیز میزان پای داری در برابر آن!  و گرنه تفاوتی بین طالبان افغان و حزب اله ایران وجود ندارد و خمینی، بهشتی رفسنجانی و  خامنه ای هم هیج کدام بر ملاعمر بدنام  و یا اسامه بن لادن رسوا برتری ندارند. کما این که بار اسلام خواهی چهره های اصلاح طلب و بزک کرده از نوع سروش و خاتمی هم کم تر از رفسنجانی و خامنه ای نیست و اگر خمینی مثل ملاعمر و بن لادن فرمان شکستن تلویزیون ها را نداد بدین سبب بود که تلویزیون ابزار آوازه گری شبانه روزی وی بود! کما این که ملاعمر و اسامه بن لادن هم در سال های گذشته با تهیه پیام های ویدئوئی  و پخش ویدئویی از تلویزیون های عربی به بهره برداری از تلویزیون روی آورده اند!  

شمار بسیاری از مسلمانان و حتا اسلام پژوهان  بر این باورند  که اسلام مورد پذیرش آنان نه اسلام «سعودی ها» در عربستان است و نه اسلام «خمینی ــ خامنه ای»  در ایران، و نه اسلام «اُسامه بن لادن و  مُلا عمر» در افغانستان! و اسلام به باور  آنان با این نوع اسلام ها و اسلام جمهوری اسلامی از زمین تا آسمان تفاوت دارد.  آنان بر خود می بالند که اسلام آنان هیچ سنخیتی با اسلام حکومتی ندارد؛ بی خبر از این که این اسلام آن ها نیست که تفاوت دارد بل که خود آن ها و برداشت آن ها از اسلام  است که تفاوت دارند و  اسلامی که آنان  به گوهر خود با آن بیگانه اند!

 در فرایند مبارزاتی مردم ایران در چند ماهه پایانی رژیم شاه بی گمان بسیاری از مسلمانان با این بینش به پای علم خمینی  شتافتند و نردبان ترقی او و بنیادگرای (ارتجاع) اسلامی شدند. آنان در چهره ی اسلام، انسان دوستی، نوع پروری، آزادی خواهی و برابرطلبی خود را می دیدند و چون شناخت دقیقی از تاریخ اسلام، روحانیت، اسلآم حکومتی  و مسلمانی به معنای تاریخی و واقعی آن نداشتند  آرمان های انسانی خود را اسلامی می پنداشتند. و بگذریم از این که در شرایط روی آوردن توده ها به مبارزه، در نبود امکان دیگری برای عرض وجود،  مساجد عرضه ی این مبارزه جوئی می شد و نیز پناه گاه امنی برای شمار زیادی از توده های بی هویت که با اسلام گرائی هویتی می یافتند!

مقایسه ی اسلام خمینی با اسلام صدر اسلام از آن جا ضرورت می یابد که خمینی و خامنه ای و دیگر روحانیون کوچک و بزرگ هم واره از اسلام ناب محمدی دم می زنند و خامنه ای پس از سرکوب تظاهرات مسالمت آمیز میلیونی در سال گذشته  و اعدام شماری از زندانیان سیاسی به جرم شرکت در تظاهرات مسالمت آمیز، از اسلام ناب محمدی کامل تر دم زد  به نشانه ی این که دامنه ی سرکوب های تا کنونی و شدت عمل تا کنونی هنوز هم به پای صدر اسلام نمی رسد.

 اگر نگوئیم هم سانی، دست کم مشابهت اسلام  محمدی در صدر اسلام که سخت مورد توجه بسیاری از مسلمانان امروزی است با اسلام ناب محمدی مورد ادعای خمینی  در پایان سده ی بیستم نشان می دهد که شعار «اسلام به خودی خود ندارد عیبی، هر عیبی که هست از مسلمانی ماست» چه قدر بی هوده و میان تهی است! و اسلام ارتجاعی امروزی  چه اندازه با اسلام ناب محمدی برابری دارد نکته ای که در سه دهه ی گذشته فراتر از مردم ایران و افغانستان که با گوشت و رگ و پوست  و استخوان خود لمس کرده اند آن چنان اثری از خود بر جای نهاده  که شهروندان دیگر کشورهای اسلامی و غیراسلامی هم  به جوش آورده است.  

اقبال همه گانی از کتاب آیه های شیطانی نویسنده ی هندی تبار بریتانیائی و  ترجمه ی آن به همه ی زبان های مهم جهان که با وجود فتوای خمینی و سازمان دادن گروه های تروریستی با تهدید به مرگ نویسنده، ناشر  و مترجمان هم راه بود و نیز کاریکاتور محمد از کاریکاتوریست دانمارکی  را تنها از همین دیدگاه باید نگریست!

سلمان رشدی که خود از مسلمانان هند است با شناخت دقیقی که از قران و تاریخ صدر اسلام دارد با نوشتن آیه های شیطانی نه تنها زمینی بودن آیه های قرانی را، که جعلی بودن آن ها را و دوروئی بودن محمد را با نسبت دادن آیه هائی به شیطان، و هم  خشونت صدر اسلام را و حرم سرای محمد را  برجسته ساخت و کورت وسترگارد بنیاد تروریستی اسلام را، همان اسلامی  که تالی  مسیحیت سده های میانی است. همان مسیحیتی که تاریخ دوران سیاه اروپا را رقم می زند  و دوران سیاه تاریخ اروپا را،  اروپائیان از  کتاب های درسی مدارس فرا می گیرند.  

  پنج سال پیش که «کورت وسترگارد» کاریکاتوریست سرشناس دانمارکی با نهادن بمبی زیر عمامه ی محمد، چهره   تروریستی صدر اسلام را به نمایش گذاشت در کشورهای اسلامی غوغائی برپا شد و حتا شماری از مسلمانان ساکن دانمارک قصد جان او را نموده اند.  اما آیا کاریکاتوریست دانمارکی همان طور که با تاریخ مسیحیت و خشونت تاریخی کلیسا و پاپ ها  در سده های میانی آشنائی دارد با تاریخ صدر اسلام  و ترورهای صدر اسلام هم آشنائی دارد و شناخت تاریخی وی از افکار و کردار محمد و توصیه ی او برای کشتن شاعران و خواننده گانی که علیه وی می سرودند و یا او را هجو می کرده اند انگیزه ای شده است برای این جسارت و یا پشتوانه ی هنری او،  اقدامات تروریستی  پی روان بنیادگرای امروزی محمد است که دنیا را به لرزه درآورده اند و هیچ کس در هیچ کجای جهان بر جان خود ایمن نیست!

و نیز پرسیدنی است آیا آنانی که  نسبت به کاریکاتوریست دانمارکی یا نویسنده ی هندی تبار بریتانیائی انتقاد دارند و نیز آنانی که با چهره های برافروخته و قرآن بر سر دست علیه این هنرمندان  شجاع تظاهرات خیابانی بر پا می کنند و یا قصد جان آن ها را می نمایند چه درکی از تروریسم  و عملیات تروریستی دارند و چه درکی از قرآن و تاریخ اسلام؟ آیا یکی از آن ها به «تبت یدا ابی لهب و...» اندیشیده اند؟  اما ده ها سند معتبراز دوران ده ساله ی پایانی زنده گی محمد که دوران امارت و امامت وی در مدینه است نشان می دهد که وی نه فقط برای از میان برداشتن دشمنان اش بل که برای از میان برداشتن منتقدان اش هم از هیچ حربه ای و از جمله ترور خودداری نمی ورزیده است  و برای رسیدن به قدرت و تثبیت قدرت خود و حتا ارضای خواسته های جنسی خود از زشت ترین و پلیدترین شیوه هائی  که حتا آدم های  بی نام و نشان امروزی  هم از کاربرد  آن شرم دارند  و پرهیز می نمایند؛ ابائی نداشته است و  به نام رسول خدا و با اتکا به پشتوانه ی آیات آسمانی که از آستین خود بیرون می آورده در تائید کردار و رفتار خود و  به هنجار ساختن هر نا به هنجاری ابا و اکراه نشان نمی داده است.

شیوه ی به قتل رساندن چند تن از شاعران سرشناس و زنانی و مردانی که جز خواننده گی و نوازنده گی و خواندن اشعار انتقادی از رفتار و کردار محمد جرم دیگری نداشتند و از جمله یکی از پسر عموهای خود محمد، با کشتن بهمن شکوری، سعید سلطان پور، سعید سیرجانی، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده، مجید شریف، پروانه اسکندری، داریوش فروهر، فرزاد کمانگر و ....که در جمهوری اسلامی کشته شده اند چه تفاوتی دارد و این اقدام ها جز تروریسم  و ترور دگراندیشان زیبنده ی چه عنوانی است. مگر فاشیست ها در آلمان، ایتالیا و دیگر کشورها سیاست سرکوب دگراندیشان را به چه شیوه ای پیش می بردند آیا جز ترور، به دار آویختن، آتش زدن و به غارت بردن حربه ی دیگری داشتند؟

خمینی و روحانیت پی رو وی تا قیام بهمن ادعایی دال بر انقلاب اسلامی نداشتند و در آستانه ی انقلاب از نهضت ما و نهضت اسلامی ما نام می بردند یا از نهضت مردمی ما! مرتضا مطهری که در کنار منتظری از نخستین پی روان و مقلدین  سفت و سخت خمینی بود با چهره ای مانند دکتر شریعتی  که از شیعه ی علوی نام می برد و تحت عنوان شیعه علوی و شیعه سرخ ،  مروج انقلاب اسلامی بود سخت در افتاد و البته هنوز هم شمار زیادی از روحانیت سرشناس شیعه ادعا دارند که نقطه نظرهای او(شریعتی) و برداشت های او از اسلام این جا و آن جا انحرافات جدی  دارد.

 دکتر شریعتی که در رشته ی جامعه شناسی مذهبی از یکی دانش گاه های فرانسه درجه ی دکترا داشت و یکی از آوازه گران شیعی مسلک به شمار می رود و پیش از اوج گیری ستاره ی بخت روحانیت به سبب بیماری قلبی در لندن در گذشت از شیعه ی علوی داد سخن می داد، شیعه ای  که پی رو امامت است و کردارش جهاد و شهادت! و از شیعه ی صفوی انتقاد داشت که سازش کار است و تسلیم طلب!  منظور وی از افشای شیعه ی صفوی،  شیعه  به تفسیر آخوندی بود، همان آخوندهائی  که دو سال پس از مرگ وی به قدرت خزیدند.  وی که بر آن بود تا اسلام ناب محمدی را در قالب شیعه ی علوی و فرهنگ امامت و شهادت ترویج کند و امامت را بالاتر از دموکراسی و امیر را بالاتر از هر رهبر برگزیده ای می دانست که با رای همه گان گزین شده باشد شاید هم در مخیله خود، خود را امام آینده می پنداشت؛ بدون این که خود بخواهد با ترویج فرهنگ جهاد و شهادت و برتری امام بر امت مبلغ ناخودآگاه ولایت فقیه شد و با آوازه گری های همه جانبه ی خود بذری  را می کاشت که روحانیت بدرود!

با پیروزی قیام مسلحانه، روحانیت که در مساله ی انقلاب قافیه را باخته بود  به یک باره دم  ازانقلاب زد  و از انقلاب اسلامی و روی کرد اسلام ناب محمدی نام برد! آیا این آوازه گری جدید شیعه ی صفوی بی مسما بود و آن طور که دکتر شریعتی می اندیشید و یا می گفت تنها شیعه ی علوی می توانست انقلابی باشد و شیعه ی علوی با  شیعه ی صفوی، که با شمشیر جلادان خون ریز قزلباش بر اکثریت مردم ایران تحمیل شد تفاوت جدی  دارد؟  یا انقلاب اسلامی محمد در صدر اسلام  با  نهضت خون ریز و نظام سرکوب گری  که خمینی و یاران اش پس از پیروزی انقلاب در ایران بر پا کرد تفاوتی اساسی دارد؟ مگر نه این که اسلام محمدی هم  با زور شمشیر و غارت و کشتن و بر باد دادن بر اکثریت مردم عربستان و سپس ایران تحمیل شد و مذهب شیعه یا شیعه ی صفوی هم به همین شیوه بر اکثریت مردمی تحمیل شد که اهل سنت بودند.  

محمد اگر چه از بدو امر که دعوی پیامبری می نمود برقراری حکومت عربی و سروری قریش بر عرب،  و  عرب بر عجم را در پرتو اتحاد سران قریش در سر می پروراند  و این تمایل را بارها با بزرگان قبایل و به ویژه شیوخ قریش در میان می گذاشت اما آوازه گری پیامبری ا ش را  قدم به قدم گسترش می داد و در بدو امر به مدت سه سال با این شعار «قولو لا الله الالله»! بگو غیر از الله خدای دیگری نیست، آوازه گری برای «الله» یکی از خدایان رایج در عربستان ورد زبان اش بود، شعاری که در میان اندک شماری از برده گان و تهی دستان مقبولیت بیش تری یافت تا در میان ثروت مندان قریش که وجود دیگر خدایان را برای کسب و کار خود سودمند می دانستند.

در خلا قدرتی که در یثرب(مدینه ی آتی) به وجود آمد، محمد را که سیزده سال پس از ادعای پیامبری در مکه از وحشت مرگ در خفا می زیست به یثرب بردند تا بین جناح های درگیر که دو قبیله بزرگ «اُس» و «خزرج» محور آن بودند عامل صلح و آشتی باشد. وی در بدو ورود به یثرب با شعار صلح به میدان آمد و تحت کلمه وحدت در برابر دشمن یا دشمنان مشترک بین دو قبیله اس و خزرج و قبایل یهود هم جوار  و هم پیمان آنان ها  و مهاجرین هم راه خود پیمان دوستی بست و به طور موقت آشتی برقرار نمود اما  پس از آن  که با غارت کارون های تجارتی به مال و منالی رسید و با سازمان دادن نیروی مسلح قدرتی پیدا نمود ابتدا به جان یهودیان افتاد (که ثروت مند تراز بت پرستان بودند) تا نوبت دیگران برسد. فاشیست های آلمان هم نخست به جان یهودیان افتادند و به کشت و کشتار آنان پرداختند تا اموال شان را به غارت برند!

حکومت اسلامی تحت رهبری خمینی هم ابتدا به جان شماری از کارگزاران رژیم گذشته و ثروت مندان یهودی و بهائی افتاد تا دیرتر نوبت منتقدان و مخالفان برسد. محمد یهودیان ابوقریظه را که تسلیم شدند گردن زد تا تروت، دارائی، زمین، حشم،  و حتا زنان و کودکان شان را تصاحب  و بین خود و پشتیبانان اش تقسیم کند. خمینی هم شماری از سران نظامی و کشوری رژیم شاه را که از در تسلیم درآمدند  و یا مثل عبداله ریاضی رئیس مجلس شورای ملی به قول و قرارهای آنان اعتماد کرد و با پای خود به تهران برگشت دار زد تا بتواند اموال شان را مصادره کند. شمار زیادی از سرمایه داران را دار زدند  و یا وادار به فرار نمودند  تا با تصاحب دارائی های آنان بنیادهای غارت گری را برای خود سازمان دهند. همین امروز هم بنیاد مستضعفان، بنیاد علوی و بنیاد شهید هر کدام  رکنی هستند از سیستم  مافیای اسلامی  که تحت امر شخص خامنه ای اداره می شوند و مدیران این بنیادها جز شخص رهبر  به هیچ ارگانی پاسخ گو نیستند!  

خمینی هم مثل محمد با وحدت کلمه به میدان آمد و می گفت همه با هم، همه متوسل شویم به حبل الله(ریسمان خدا)!  محمد ابتدا می گفت همه با هم برای خدا! برای خدای بخشنده ی مهربان! و دیرتر می گفت قدرت از آن خدا است و خدا هر کس را که بخواهد قدرت  می بخشد و از این گفته هم عدول کرد که  قدرت از آن خدا و رسول خدا است و خود را شریک خدا ساخت تا  دیگر نیازی به بخشش یک جانبه ی خدا هم نداشته باشد. خمینی هم در ابتدا مقامات را پند می داد که اسلام را پاس دارند و به شعائر مذهبی و روحانیت احترام بگذارند. به دانش جویان و دانش گاه یان احترام بگذارند. دانش گاه را برروی استادان و دانش جویان نبندند. اما همین آدم خودش انقلاب فرهنگی به خوان (ارتجاع فرهنگی) راه انداخت، ده ها هزار دانش جو را اخراج و شمار زیادی از آنان را  زندان، شکنجه و یا اعدام نمود.  در پاریس  می گفت روحانیت در سیاست دخالت نمی کند، او یک طلبه است و دنبال طلبه گی اش به قم می رود،  اما همین که وارد تهران شد گفت من توی دهان این دولت می زنم! من دولت تعین می کنم  و  چیزی نگذشت که توی دهان خودگزیده اش زد و توی دهان همان ملتی  زد که نردبان صعود او شدند. و از همه زودتر توی دهان مهدی بازرگان  زد که نخست وزیرش بود و هم راه با یزدی و دیگران برای پذیرش وی نزد آمریکائیان دلالی و وساطت می کرد.  

از بیست و دو بهمن پنجاه و هفت که مردم با یورش ناگهانی خود پادگان ها، کلانتری ها و مراکز ساواک را یکی پس از دیگری در تهران و شمار چندی از شهرستان های کوچک و بزرگ از وجود کارگزاران و هواداران رژیم شاه آزاد ساختند تا تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی و تثبیت چند اصل بنیادی برای استقرار حکومت دینی و تثبیت قانونیت دیکتاتوری دینی به سرکرده گی ولی فقیه؛ جریان اسلامی درون انقلاب به رهبری خمینی قدم به قدم انقلاب را از درون مایه ی مردمی و خواست های مردمی  تهی ساخت  و با تزریق مصنوعی ایدئولوژی اسلامی، انقلاب مردمی سترون شد.

مقایسه ای بین سه روی داد پیاپی سده ی بیستم گویای این سترونی نا به هنگام است. انقلاب مشروطیت که طی سال های هزار و نهصد و پنج تا هزار و نهصد و هفت میلادی روی داد تا کودتای رضاخانی و چیره شدن ضد انقلاب بر دموکراسی پارلمانی چهارده سال به درازا  کشید. فضای دموکراسی پس از جنگ دوم جهانی هم که نقطه اوج اش ملی کردن صنعت نفت و برآمد جنبش ملی ضد استعمار و ضد امپریالیستی مردم ایران بود تا چیره گی رژیم شاه در کودتای بیست و هشت مرداد، دوازده سال دوام یافت اما چیره گی ضدانقلاب در این بزرگ ترین روی داد تاریخی در کم تر از یک سال جامه ی عمل پوشید و البته نباید فراموش نمود که خیانت به انقلاب و آرمان های انقلاب تنها از جانب میراث خواران انقلاب، یعنی  روحانیت و هواداران نظام ولائی نبود بل که احزاب و جریان های لیبرالی، حزب رنجبران و حزب توده هم که بخش بزرگی از سازمان چریک های فدائی خلق را به دنبال خود کشید به نوبه ی خود در تهی ساختن انقلاب از درون مایه مردمی و انقلابی سهمی خیانت آمیز داشتند.

چرا انقلاب دوگانه بود؟

آیا دوگانه بودن انقلاب نیازمند اثبات است و یا برای دوگانه بودن انقلاب باید استدلال نمود؟ هم اکنون جنبش مبارزاتی مردم تونس، مصر، اردن و یمن که این روزها سخت در تکاپوست و هر کدام آئینه ای هستند از آن چه که در ایران ما گذشت و یا می گذرد پیش روی ماست و نشان می دهد چه گونه رهبری سازمان های مذهبی در کمین نشسته اند تا جنبشی را که جوانان و نیروهای لائیک و سکولار جامعه برپا ساخته اند با بهره گیری از فرهنگ اسلامی جامعه از آن خود سازند اما جدای از این مشابهت باید گفت همین که  رژیم تازه در همان نخستین روزهای پس از قیام  تعرض خود را به شوراهای کارگری و اداری آغاز نمود و با فتوای این که هر گونه اعتصاب و نافرمانی و تظاهرات غیردولتی حرام است در صدد برآمد تا نیروهای دگراندیش شریک در انقلاب را منزوی سازد و به کردستان، ترکمن صحرا، خوزستان، بلوچستان و آذربایجان یورش آورد و زنان را خانه نشین سازد همه نشان از دوگانه گی نیروهای انقلاب دارد که هر جریانی از موضع و خواست خود وارد مبارزه شده و همه گان در پی انقلاب اسلامی نبوده اند.  نگاهی گذرا بر روی دادهای دو ساله ی پایانی رژیم شاه به تنهائی و خود به خود آن چنان گویای دوگانه گی انقلاب و نیروهای شرکت کننده در انقلاب سال پنجاه و هفت است که ما را از بیان هر استدلالی بی نیاز می سازد

افزایش بهای نفت خام در بازارهای جهانی و سرازیر شدن دلارهای نفتی به سوی کشوری که ظرفیت جذب آن را نداشت بحران زا  شد و شتابان با اوج گیری بحران اقتصادی شکاف طبقاتی را ژرف تر ساخت و زمینه ی ناآرامی های سیاسی و اجتماعی را فزونی بخشید. افزایش سرسام آور کالاهای  وارداتی،  ته مانده ی اقتصاد سنتی و تولید سنتی را در هم پیچید و سیل  مهاجرت و کوچ روستائیان شهرهای بزرگ و به ویژه تهران و حومه را فراگرفت. شهرهای بزرگ که بدون وجود مهاجرین تازه وارد از کم بود مسکن و خدمات شهری در رنج بودند به سیل مهاجران به مرحله ی انفجاری رسیدند و در نتیجه شمار «زورآبادها» در اندکی مدتی چندین برابر شد و گوئی  که  یک شبه بر پا می شدند.  از این روی ماه های شهریور و مهر سال پنجاه و پنج،  حومه ی تهران، کرج و شهر ری شاهد  درگیری ژاندارم ها و ماموران شهرداری با کارگران و زحمت کشانی بود که بدون مجوز ساختمان برای خود آلونک می ساختند.

این درگیری در شرایطی انجام می گرفت که رژیم با اتکا به نیروهای امنیتی خود ضربات سنگینی به دو جریان چریک شهری که در میان روشن فکران و دانش جویان پای گاه حمایتی داشتند وارد ساخته بود و تا حدودی احساس امنیت و اطمینان می کرد. درگیری زحمت کشان ساکن آلونک های حومه ی شهرها که فراتر از شهرهای مرکز در چند شهر دیگر هم روی داده بود در کنار تورم روزافزون و بی کفایتی دولت در مهار بحران اقتصادی،  فشار از پائین را که فشار طبقاتی بود تشدید می ساخت و همین رژیم و پشتیبان اصلی اش ایالات متحده ی امریکا را به تکاپو انداخت. به طوری که در دو سال پایانی رژیم شاه چهار نفر به نخست وزیری رسیدند و ده ها وزیر و مقام مهم دولتی جا به جا شدند.  

پیروزی دموکرات ها در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده ی آمریکا، با وعده های انتخاباتی جیمی کارتر دایر بر تلاش امریکا برای  رعایت حقوق بشر در چندین کشور از دومینوها و از جمله ایران به عنوان یکی از دومینوها، سیاستی که در ایران به جیمی کراسی مشهور شد از یک سو رژیم شاه را به تکاپوی بیش تری واداشت  تا با جا به جائی مهره ها اوضاع را آرام  سازد  و از سوئی دیگر لیبرال ــ دموکرات های وطنی،  چه لیبرال های مذهبی از نوع نهضت آزادی بازرگان و چه لیبرال های لائیک از نوع جبهه ی ملی سنجابی ــ بختیار را به پشتیبانی آمریکا امیدوار ساخت.

بدنبال نامه ی افشاگرایانه ی حاج سید جوادی به نخست وزیر وقت امیرعباس هویدا، نامه ی سرگشاده ی سه تن از رهبران جبهه ی ملی، سنجابی، بختیار و فروهر با بار افشاگرایانه خود زنگ عقب نشینی رژیم  را به صدا درآورد و روحانیت را که از پانزده ی خرداد چهل و دو  در حاشیه قرار داشتند از نجف و قم  به تکاپو واداشت و خمینی از نجف برای بازاریان و روحانیون هوادار خود پیام فرستاد که آن ها  هم دست به کار شوند و خواست خود را برای مقامات بنویسند.  البته باید توجه داشت که منظور خمینی از درخواست های خود،  در درجه ی اول درخواست بازگشت خودش بود از نجف به قم برای رهبری روحانیت و پی روان اش!  اگر چه چنین درخواستی و یا درخواست مشابهی از جانب یازاریان و یا روحانیت هوادار خمینی تا دی ماه پنجاه و هفت انجام نگرفت و در آن شرایط کسی توجه جدی ننمود اما خمینی نوشت دیگران مطلب خودشان را می نویسند و پیش می برند شما هم مطلب خودتان را و خواسته های خودتان را به مقامات کشوری و لشکری بنویسید!

استقبال پرشکوه ده ها هزار نفری  از برگزاری شب های شعر و سخن رانی در پائیز پنجاه و شش در انتستیتوی گوته به مدت ده شب با شرکت شاعران، نویسنده گان و هنرمندان پیش رو کشور که در زیر باران های شدید پائیزی البرز تا پاسی از شب ادامه می یافت، و سخن رانان از نقش سرکوب، سانسور و نبود آزادی سخن می گفتند به نوبه ی خود نمایش پرشکوهی بود از فضای روشن فکری و سکولار کشور و استقبال نیروی جوان از شعر و ادبیات نو که افشاگری از استبداد شاهی و مبارزه با سانسور حکومتی در مرکز آن قرار داشت و در پی آن تظاهرات پرشکوه دانش جویان ایرانی خارج از کشور  در برابر کاخ سفید در  واشنگتن به هنگام  دیدار شاه با جیمی کارتر که اندکی دیرتر انجام گرفت بر روحانیت و جریان های مذهبی سخت گران آمد!

رژیم شاه که بیش از یک هزار نفر از ماموران ساواک را به عنوان دانش جویان ایرانی با هزینه ی دولتی به واشنگتن گسیل داشت  تا در جریان مسافرت شاه به آمریکا و دیدار او با کارتر در کاخ سفید  در تائید سیاست های خشن و سرکوب گرایانه وی رجزخوانی کنند و به سود وی شعار دهند، در برابر بسیج یک پارچه ی و تظاهرات پرشکوه دانش جویان مبارز وابسته به کنفدراسیون داش جویان برون مرزی در برابر کاخ سفید درمانده شد، شدت تظاهرات  به اندازه ای بود که پلیس فدرال از بیم ورود دانش جویان به محوطه ی کاخ سفید گلوله های اشک آور به کار برد و پخش گاز اشک آور در محوطه ی کاخ سفید اشک شاه و جیمی کارتر را در مراسم رسمی دیدار  در آورد. مراسمی که از تلویزیون های سرتاسر جهان پخش می شد.

این دومین نمایش قدرت کمونیست ها و نیروهای انقلابی، روحانیت  و  نیروهای مذهبی را سخت به تکاپو انداخت  و خمینی در جریان مراسم ترحیم فرزند بزرگ ترش مصطفا که به احتمال زیاد مثل احمد به بیماری قلبی درگذشت لحن  انتئقادهای اش را تندتر ساخت. رژیم شاه هم آگاهانه و ناآگاهانه با انتشار نامه ی کذائی«احمد رشیدی مطلق» در این آتش دمید.  شاید هم روزی اسناد پنهانی آن دوره انتشار یابد و نشان دهد که فراتر از پافشاری دربار برای انتشار این نامه، در برانگیختن نیروهای مذهبی،  دخالت گری بریتانیا و یا آمریکا هم برای برپائی رقابتی در برابر کمونیست ها و نیروهای انقلابی، هم  چون کودتای بیست و هشت مرداد که علیه چپ و دکتر مصدق انجام گرفت در کار بوده است.  

در باره ی نقش و دخالت گری ایالات متحده ی آمریکا در جریان انقلاب هم باید افزود که اگر چه چپ انقلابی آوازه گر قیام نظامی بود و این جا و آن جا ابتکار عمل قیام نظامی را در دست داشت و یک لایه ی  پیش رو نظامی که گرایش چپ دموکراتیکی   را در درون نیروهای مسلح نماینده گی می نمود در قیام نظامی پیش قدم شد اما فرماندهان رده های بالای نظامی  که سخت ضد کمونیست و ضد انقلاب بودند و در روزهای پایانی رژیم شاه با نماینده ی اعزامی آمریکا ژنرال هویزر در پیوند تنگاتنگ قرار داشتند به توصیه ی آمریکا با دور نگه داشتن بدنه ی ارتش از قیام  و در امان نگه داشتن پادگان های نظامی، به سد سترگی مبدل شدند تا چپ نتواند با گسترش قیام نظامی بخشی از کارگران، زحمت کشان و جوانان را مسلح و از آنان بهره برداری کند و بدین ترتیب در پرتو دخالت آشکار ایالات متحده ی امریکا، ارتش شاهنشاهی به عنوان بزرگ ترین و آخرین ذخیره ی سرکوب نظام سرمایه داری در خدمت دولت جدید درآمد و  به استثنای کردستان که چند تن از فرماندهای محلی ارتش به مردم پیوستند، ظیف چپ و دموکرات توان بهره مندی از ارتش و مردم مسلح را از دست داد  و روحانیت در پرتو حفظ ماشین جنگی دولت طبقاتی، و بهره مندی از ارتش و نیروهای انتظامی و امنیتی رژیم شاه  توانست بخش بزرگی از کسانی را که در جریان قیام به سلاح دست یافتند  به آسانی آموزش داده به بازوی مسلح خود مبدل ساخته در کمیته ها و سپاه پاس داران سازماندهی و ارتش مزدور ولی فقیه را بر پا کند!.

 اگر چه از آذرماه سال پنجاه و شش با تظاهرات طلبه ها و کشته شدن چند تن از مردم قم جریان های مذهبی  به رهبری روحانیت در صحنه ی سیاسی و مبارزاتی کشور ظاهر شدند  و نیروهای مذهبی توانستند در پرتو  برگزاری چهلمین روز قربانیان قم در تبریز و از آن  پس با اد امه ی چل چله ها ابتکار عمل را در دست گیرد اما  به دنبال آتش سوزی سینما رکس آبادان و روی کار آمدن جعفرشریف امامی به عنوان نخست وزیر و وعده های او دایر بر باز نمودن فضای سیاسی، جبهه  ملی هم فعال تر شد و در رقابت با جریان های مذهبی، که راه پیمائی سیزده ی شهریور را  به مناسبت عید فطر راه انداختند،  به فاصله ی سه روز  راه پیمائی پرشکوه شانزده ی شهریور را برگزار نمود. این دومین راه پیمائی نشان داد که جنبش توده ای هنوز هم در کنترل روحانیت و نیروهای مذهبی نیست اما کشتار مردم بی سلاح در میدان ژاله در جمعه ی سیاه هفده ی شهریور که خوراک آوازه گری مساجد شد و برگزاری مراسم بزرگ داشت قربانیان جمعه ی سیاه در بیش از صد مسجد و حسینیه  کفه ترازوی مبارزاتی را به سود نیروهای ی مذهبی بالاتر برد کفه ای که با اخراج خمینی از نجف و اعزام وی به پاریس روز به روز سنگین تر می شد.

جریان لائیک و دموکراتیک جامعه دانش گاهی با برگزاری هفته ی دانش گاه در نیمه ی نخست آبان ماه در ورزش گاه دانش گاه تهران و سازمان دادن میکروفون آزاد برای انتقاد از سیاست های سرکوب گرایانه ی رژیم با  وجود کارشکنی و اختلال جدی اندک شماری از استادان نیمه مذهبی ــ نیمه لیبرال وابسته به جریان های اسلامی،  فضای گفت و گو را برای طرح مسائل و مشکلات موجود کشور گشود و این رژیم شاه بود که با بستن دانش گاه ها، در هم سوئی با نیروهای مذهبی،  استادان و دانش جویان چپ و دموکرات  را از تنها جای گاه سنتی  فعالیت خود محروم ساخت.

اما فعالیت نیروهای چپ و دموکرات در جریان انقلاب فراتر از مبارزه ی مداوم و پرشور بیست و پنج ساله ی دانش جوئی و اعتصاب و تحصن استادان دانش گاه ها و مدارس عالی کشور، در ماه های پایانی رژیم شاه  به دوایر دولتی و یگان های صنعتی و خدماتی بخش دولتی و خصوصی سرایت نمود.

فرهنگیان کشور در هفته ی نخست مهرماه پنجاه و هفت  در دو استان مهم خوزستان و کرمان شاهان دست به اعتصاب سیاسی زدند و کارگران و کارکنان پالایش گاه نفت آبادان در تائید خواسته های فرهنگیان و در پشتیبانی از آنان دایر بر الغای حکومت نظامی و آزادی زندانیان سیاسی دست از کار کشیدند.  در هفته ی سوم مهر ما با اعتصاب معلمان تهران، اعتصاب معلمان و دانش آموزان سراسری شد و روانه شدن میلیون ها دانش آموز به عرصه خیابان ها حکومت نظامی را که برگ برنده رژیم تلقی می شد  فلج ساخت.  معلمان تهران در بیانیه ی سیاسی خود فراتر از درخواست لغو حکومت نظامی و آزادی بی قید و شرط زندانیان سیاسی،  نظام شاهنشاهی را فاقد مشروعیت سیاسی و حقوقی اعلام نمود  و از فرهنگیان سراسر کشور درخواست نمودند  تا برچیده شدن نظام پادشاهی به اعتصاب سیاسی خود ادامه دهند.

 در پی اعتصاب سراسری فرهنگیان و کارکنان صنعت نفت، دیگر دوایر دولتی هم یکی پس از دیگری از مخابرات تا برق منطقه ای و از بانک ها تا سازمان برنامه و کارمندان وزارت دارائی و سایر وزارت خانه ها با آماج های سیاسی و صدور بیانیه های سیاسی به اعتصاب پیوستند. در این میان ادامه و گسترش اعتصاب کارکنان پالایش گاه نفت آبادان به بخش تولید، استخراج و بهره برداری سرایت نمود و با بستن شیرهای نفت و گاز بر روی خریداران  داخلی و خارجی و قطع صادرات نفت خام،  از یک سوی همانند جنگ اکتبر سال 1973 که کشورهای نفت خیز عرب دست به تحریم کشورهای غربی زدند و بهای نفت خام چند برابر شد یک بار دیگر بهای هر بشکه نفت خام در بورس لندن و نیویورک به سی و پنچ تا چهل دلار  رسید و اقتصاد سرمایه داری را به لرزه درآورد و از سوئی دیگر شمار زیادی از یگان های تولیدی داخلی را در شهرهای  صنعتی البرز، ساوه،  اراک، تبریز، اصفهان،  تهران و کرج که متکی به سوخت گاز و نفت بودند به تعطیل کشانید و کارگران و کارکنان یگان های صنعتی به امواج توده ای پیوستند و این در شرایطی بود که شمار مهمی از یگان های صنعتی مثل ماشین سازی تبریز، نورد اهواز و ذوب آهن اصفهان به ابتکار کارگران و کارکنان خود دست به اعتصاب سیاسی زده بودند و یگان های صنعتی و خدماتی چندی را از تولید و کار بازداشته بودند.

در شرایطی که نیروی جنبش مبارزاتی در درون کشور به توازن می رسید و نیروهای چپ و دموکرات  با وجود پراکنده گی  و نداشتن رهبری یگانه و ستاد رهبری با ابتکار عمل در حوزه ی کارگری و کارمندی و با مشارکت فعال در رهبری اعتصاب ها و شوراهای کارخانه ها و محلات  وزنی پیدا می کنند،  شاه با اشتباه تاریخی خود مبنی بر اعزام همسرش فرح به عراق و درخواست از دولت عراق برای بیرون راندن خمینی از آن کشور و موافقت با دولت فرانسه برای پناه دادن به خمینی، ستاره ی بخت خمینی را به یک باره فروزان می سازد.

استقرار خمینی در پاریس و برپائی ستاد رسمی مبارزاتی او در «لوفولوشاتو» در حومه ی پاریس موجب می شود که همه ی چشم ها به یک باره به پاریس و شخص خمینی دوخته شود  و از وی به عنوان رهبر فره مند مبارزه ی ضد دیکتاتوری مردم ایران  یک ستاره ی رسانه ای ساخته شود و در غیبت رسانه های خبررسانی در داخل به سبب اعتصاب روزنامه نگاران  و تحریم رادیو تلویزیون دولتی از جانب مردم، رادیوی «بی بی سی» به عنوان پرشنونده ترین رادیوی فارسی زبان بلندگوی خمینی و اسلام گرایان  شود و با آوازه گری شبانه روزی بی بی سی و دیگر رسانه ها از خمینی آن چنان بتی ساخته شود که حتا نقش سه تن از  روحانیون میانه رو، شریعت مداری،  گلپایگانی و نجفی مرعشی که در برپائی جنبش و بسیج توده ای نقشی وافر داشتند و  با مداخله ی روحانیت در سیاست و اداره سیاسی کشور مخالفت می ورزیدند  به باد فراموشی سپرده شود  تا چه رسد به چپ و چهره های لیبرال و دموکرات! و در یک کلام از خمینی آن چنان چهره ای ساخته می شود  که هیچ یک از دیگر رهبران، از روحانی و غیرروحانی و از میانه رو تا انقلابی تاب مخالفت با وی را نداشته باشند!

با همه ی ناکامی ها و تنگناها،  وجود فضای مبارزاتی دو ساله ی پایانی رژیم که با اعتصابات کارگری و اعتراضات توده ای  و راه پیمائی های میلیونی و قیام نظامی هم راه بود موجب شد تا  نخستین بهار آزادی ایران در تاریخ  به ثبت برسد  و همین بهار کوتاه آزادی خاری شد  در چشم خمینی و روحانیتی که در رویای فرمان روائی جاودانه ی خود و برقراری نظام فقاهتی اسلامی در قالب یک دیکتاتوری خشن ایدئولوژی ــ مذهبی روز شماری می کردند.

در شش ماهه ی پایانی رژیم شاه روزنامه نگاران کشور در دو نوبت در اعتراض به مداخله ی ماموران حکومت نظامی در سانسور خبر و گزارش  دست به اعتصاب زدند. بخشی از کارکنان رادیو و تلویزیون هم به نوبه ی خود در اعتراض به مداخله ی نظامیان و برقراری سانسور به این اعتصاب پیوستند و به همین سبب در بهار آزادی، رسانه ها، رادیو، تلویزیون و روزنامه ها  نخستین آماج تیرهای زهرآگینی قرار گرفتند که می بایستی این رسانه ها را مسموم سازد و از میان بردارد  زیرا در شرایط برقراری آزادی و امکان خبررسانی،  سلب آزادی های اساسی شهروندان  و سترون ساختن انقلابی بزرگ و پایان دادن به شعار  آزادی خواهی و برقراری دوباره ی دیکتاتوری در یک جامعه ی انقلابی کار ساده ای نبود!

البته زمینه ی  سترون سازی انقلاب و برقراری دیکتاتوری نعلین و جای گزینی عمامه با تاج از آن جا آغاز شد که به هنگام استقرار خمینی در پاریس چهره های ملی و دموکرات که یکی پس از دیگری به دیدار وی می شتافتند با عدول از خواسته های دیرینه ی خود و دریافت وعده ی پست و مقام اداری به آرمان های خود پشت می زدند  و بی قید و شرط مرعوب بتی می شدند که در پاریس در حال ساختن بود. از این روی می شود گفت که لیبرال های ملی و چهره های ملی ــ مذهبی نخستین کسانی بودند که با خزیدن به زیر عبای خمینی به آرمان آزادی خواهی و نظام پارلمانی که سال های سال برای آن آوازه گری می نمودند پشت نمودند. از مهدی  بازرگان که وعده ی مقام نخست وزیری گرفت تا کریم سنجابی، داریوش فروهر، ابراهیم یزدی، ابول حسن بنی صدر و صادق قطب زاده که هر کدام  برای مدتی کوتاه  با پست های دولتی سرگرم شدند و پس از رسیدن به جاه و مقام پا به پای روحانیت با تمام توان در پی حذف دگراندیشان برآمدند.  در این میان صادق قطب زاده از مشاوران پاریسی خمینی که جانشین رضا قطبی رئیس تلویزیون آریامهری شد گستاخانه تر از دیگران نخستین کسی بود که به جای قیچی سانسور، ساتور(ساطور) برداشت و ساتور اسلامی را جانشین قیچی شاهنشاهی نمود.

 قطب زاده در دومین روز پس از قیام با توصیه ی بازرگان که مقام نخست وزیری داشت و فرمان خمینی مسول رادیو و تلویزیون شد. وی رادیو و تلویزیون دولتی را بر روی روحانیون میانه رو، رهبران غیرمذهبی، تشکل های اعتصابی، تشکل های کارگری و سازمان های سیاسی دگراندیش بست و این تنها رسانه ی پر هوادار را دربست در اختیار هواداران ولایت فقیه و لیبرال مذهبی های سازش کار گذاشت  و به ابزار فریب توده ها مبدل نمود. کاربست سانسور در رادیو و تلویزیون آن هم در فضای پس از انقلاب مساله ای نبود که از چشم توده ها دور بماند و به همین سبب شدت انتقاد نسبت به سیاست سانسور و شخص قطب زاده آن چنان فوران نمود  که کارگزاران رژیم نوپای اسلامی را ناچار ساخت هم چون گداها در خیابان ها و مساجد در تائید قطب زاده امضا جمع کنند و در نتیجه قطب زاده که با ورود به صحنه ی سیاسی کشور لقب «سانسورزاده» دریافته بود، به افتخار  تومار(طومار)زاده هم نائل آید.

دومین حوزه ای که آماج سانسور قرار گرفت روزنامه ها بودند زیرا برای سترون ساختن انقلاب و اسلامی ساختن انقلاب توده ای و پایان دادن به هویت دوگانه ی انقلاب و از میدان به درکردن رهبران در سایه و تشکل های کارگری و شوراها در محلات، کارخانه ها، یگان های خدماتی  و اداری باید همه ی صداها را خاموش ساخت، همه ی قلم ها را شکست و از بازتاب دیدگاه های غیراسلامی به شدت جلوگیری نمود.

 روزنامه های کشور و از همه مهم تر خبررسانی دو روزنامه ی صبح و عصر،  صبح آینده گان و عصر کیهان که نویسنده گان و گرداننده گان اش دو تجربه ی پیروزمند اعتصاب را پشت سرگذاشته بودند آن چنان مورد استقبال بود که مردم جلو دکه های روزنامه فروشی صف می بستند. استقبال مردم از این دو روزنامه که تیراژ میلیونی داشتند بی دلیل نبود زیرا در شرایط سانسور حاکم بر رادیو و تلویزیون این روزنامه ها بودند که خبرها و گزارش ها را بدون  سانسور بازتاب می دادند و تلاش داشتند که فرهنگ گفت و گو را در غیبت گفت و شنید رادیو ــ تلویزیونی گسترش دهند و همین خاری بود سوزان در چشم روحانیت و دولت نوبنیادی که به نماینده گی از روحانیت حکومت می کرد و در پی یک صدائی کردن سیاست و حکومت بود.

درج گزارشی مستند در باره ی یک گروه تروریستی اسلامی در آینده گان که توطئه ی روحانیت را خنثا ساخت فوران خشم خمینی را در پی داشت و طی شبه فتوائیه ای به رادیو و تلویزیون ابلاغ نمود که  وی دیگر روزنامه ی آینده گان را نمی خواند و از آن جا که خمینی نه سواد خواندن روزنامه آینده گان را داشت و نه فرصت خواندن آن  را، این اعلام رسمی  نوعی تحریم تلقی می شد و هم زمان با پخش آن از رادیوی دولتی اراذل و اوباشی که پیشاپیش سازمان دهی شده بودند  به روزنامه ی آینده گان یورش آوردند و شورای سردبیری آینده گان به ناچار با صدور بیانیه ای در یک برگ خودداری از اتشار روزنامه را به اطلاع همه گان رسانید  تا پس از برقراری آرامش و پراکنده شدن اراذل و اوباش بار دیگر انتشار خود را از سر گیرد!

 گروه اسلامی فرقان که در ماه های پیش از انقلاب شکل گرفت و اندامان آن در جریان انقلاب به چند قبضه سلاح دست یافتند و یا در کمیته های انقلاب وارد شده بودند در پوشش پاس دار دست به ترور مقامات زد  و دو تن از روحانیون سرشناس به نام «مطهری» و «مفتح»  را که هر دو از معماران حکومت اسلامی بودند و با ساواک شاه سر و سری داشتند و یک سرلشکر  به نام «قره نی» که در زمان شاه در سمت رکن دو ارتش در پیوند با «سیا» قصد کودتا داشت و به همین دلیل هم مدت کوتاهی به زندان افتاد و در رژیم جدید رئیس ستاد ارتش شده بود را به اتهام هم کاری با ساواک و سیا ترور کرد. هاشمی رفسنجانی که خود دیرتر از جانب یک پاس دار فرقانی آماج یک سوء قصد  قرار گرفت  و با فداکاری هم سرش از مرگ نجات یافت و ضارب هر سه نفر را کم و بیش می شناخت در مراسم بزرگ داشت مطهری و در حضور خمینی، ترورها را به چپ ها نسبت داد تا سازمان های نوپای چپ را از میدان به در کند. درج اعلامیه های گروه فرقان و افشاگری آن ها در باره ی چهره های ترور شده هم توطئه ی زود رس چپ کشی روحانیت را افشا ساخت و هم بی آب روئی رژیم را که هم کاران ساواک و سیا در صدر آن هستند.  

روزنامه ی آینده گان که پس ازچند روز انتشار خود را از سر گرفت دگر بار به بهانه ی این که صاحب امتیاز آن داریوش همایون از عوامل رژیم سابق است برای همیشه بسته شد. چند نفر از اعضای سازمان شبه فاشیستی و نوبنیاد «مجاهدین انقلاب اسلامی» با پشتیبانی مشتی اراذل و اوباش و پاس داران مسلح کمیته ها شبانه ساختمان آینده گان و چاپ خانه ی آن را اشغال نمودند  و  از ورود نویسنده گان، خبرنگاران، کارگران و کارکنان روزنامه  به محل کار خود جلوگیری نمودند و سرانجام  روزنامه را پس از چند روز با نام جدید «صبح آزاده گان» انتشار و  در خدمت روحانیت حاکم درآوردند.  

روزنامه ی کیهان هم که پس از خروج مصباح زاده صاحب امتیاز پیشین نشریه  از ایران، توسط یک شورای شش نفره ی سردبیری و شورای کارکنان اداره می شد به سرنوشت مشابهی گرفتار آمد. شمارچندی افراد مسلح به عنوان کارگران مسلمان، شبانه تمام دفاتر کار و اتاق شورای نویسنده گان و سردبیران را به شیوه ی فاشیستی اشغال و به این بهانه که روزنامه توسط کمونیست ها اداره می شود هیچ کدام از سردبیران، نویسنده گان، خبرنگاران و کارکنان را به روزنامه و محل کار خود راه نداند و از پرتیراژ ترین روزنامه ی تاریخ مطبوعات ایران، روزنامه ای با انتشار میلیونی،  یک شبه ملانامه ای ساختند که تیراژ آن هرگز از صدهزار بالاتر  نرفت و پس از سی سال هنوز هم بلندگوی مقام رهبری و ارگان سیاسی نیروهای امنیتی و سرکوب گر رژیم است و از بیست سال پیش تا کنون به سردبیری یکی از بازجوهای اوین به نام «حسین شریعت مداری» انتشار می یابد که بیش از ده سال در سمت بازجوی زندان اوین  روزانه ده ها نفر را شکنجه و شمار زیادی از آنان را به انجام مصاحبه ی تلویزیونی واداشته و یا با پای چوبه ی دار فرستاده است!  

اقدام فاشیستی روحانیت  نه  با بستن روزنامه ها آغاز شد و نا با بستن روزنامه ها به پایان رسید زیرا اقدامات فاشیستی آنان ماه ها پیش از انقلاب آغاز شده بود.  نخستین اقدام از این دست در تابستان پنجاه و هفت روی داد و در پیوند تنگاتنگ با ساواک، با پاشیدن نفت سیاه در اطراف مسجدی در خیابان ژاله که امام جماعت اش آخوندی  به نام «نوری» بود. آخوندی که خود را «علامه نوری» می نامید و کارش صدور فتوائیه مسلمانی و هویت اسلامی دادن به زوج های نامسلمان! وی با آگاهی از این که اطراف مسجد قیر و یا نفت سیاه پاشیده اند جمعیت را که به مناسبت رمضان در مسجد گرد آمده اند تشویق می کند الله و اکبر گویان از مسجد خارج می شوند. بر اثر تیراندازی ماموران رژیم  شمار چندی  در شعله های آتش می سوزند  اجتماع مردم در روز هفده ی شهریور در میدان ژاله هم به همین مناسبت بود. زیرا در پایان راه پیمائی شانزده ی شهریور به ناگاه بانک برآمد «فردا، هشت صبح میدان شهدا»!

مورد دیگر از اقدامات فاشیستی روحانیت آتش زدن سینما رکس آبادان بود که بچه مسلمانان با کسب اجازه از چند روحانی ساکن  قم و آبادان انجام دادند. جمی امام جمعه آتی آبادان و آخوندهای قم  بچه مسلمان ها را که چهار نفر هستند به آتش زدن سینما رکس تشویق می کنند  تا غیرت جوانان آبادانی را به جوش بیاورند. در هر دوی این ماجرا ساواک هم دست اندرکار بود تا از این اقدام فاشیستی روحانیت به سود خود بهره برداری کند! اما در هر دو مورد به زیان ساواک و رژیم شاه تمام شد و در آن اوج مبارزه کسی نمی پنداشت که این اقدام فاشیستی زیر سر روحانیت باشد!

در آستانه ی انقلاب به تحریک آخوندی به نام «دست.غیب»  خانه های مسکونی و محل کسب شمار زیادی از بهائیان و یکی دو مورد یهودیان شهر شیراز به آتش کشیده شد و اموال و دارائی شان  به غارت رفت.  دو روز پس از بازگشت خمینی به ایران، «محله ی جمشید، شهرنو»، فاحشه خانه ی تهران توسط مسلمانان متعصب به آتش کشیده شد و شمار چندی از بی پناهیان معتاد ساکن خرابه های جمشید که پای گریز نداشتند به آتش افکنده شدند بدون این که این اقدام فاشیستی و تبه کارانه از جانب شخص خمینی و دیگر روحانیون تشنه ی قدرت محکوم شود. در نخستین روز پس از قیام به حکم آخوندی در شهر توی سرکان یک افسر و یک یا دو پاسبان را به دو خودرو جیب می بندند د و در دو سمت خلاف می کشند تا  دو نیمه شوند. مشابه همین اقدام در کرج و تبریز هم روی داد و این اقدامات فاشیستی هرگز از جانب هیچ یک از مقامات روحانی و لیبرال های مذهبی محکوم نشد!

گروه های شبه فاشیستی که فالانژ نامیده می شدند و از جانب چهره های سرشناسی مانند مطهری، مفتح، بهشتی، نبوی لاجوردی، عزت شاهی و... سازمان دهی و پشتیبانی می شدند در ماه های پیش از انقلاب گرد هم آئی چپ ها، سازمان های دموکراتیک و کارگری را برهم می زدند  و این شیوه در ماه های پس از انقلاب با شدت بیش تری دنبال می شد.

سه هفته از قیام مسلحانه و انتقال قدرت به روحانیت و دولت موقت نمی گذشت که شمار زیادی از چماق داران و اراذل و اوباش بسیج شده  راه را بر دختران دبیرستانی و زنان کارمند بستند و با شعار یا «روسری یا توسری» از آنان خواستند که «لچک» سر کنند و حجاب اسلامی را رعایت کنند؛  اقدامی که با واکنش انقلابی و تند زنان و دختران تهرانی مواجه شد و روزهای هشت تا ده مارس تهران شاهد تظاهرات و رژه پرشکوه زنان و دخترانی شد که به سیاست یا روسری یا توسری و حجاب اجباری اعتراض داشتند و رژیم را به عقب نشینی واداشتند!

مهدی بازرگان که با کابینه ی یک دستی از نهضت آزادی در ظاهر امر اداره ی کشور را در اختیار داشت و  در ضدیت با گرایش های سوسیالیستی و دموکراتیک کم تر از روحانیت بنیادگرا نبود هیج تلاشی برای جلوگیری از اشغال فاشیستی و غیرقانونی روزنامه ها و یا تعرض به دختران و زنان یا سازمان های سیاسی به عمل نمی آورد و دست روحانیت را برای سرکوبی توده ها، پای مال نمودن آزادی و برقراری سانسور باز می گذاشت حتا از تضمین امنیت تظاهرات مسالمت آمیزی که در اعتراض به بستن روزنامه آینده گان  بنا بر فراخوان «جبهه ی دموکراتیک ملی» ـــ سازمان نوبنیادی در بردارنده ی چند محفل روشن فکری ـــ برگزار می شد خودداری ورزید و در نتیجه خیابان های تهران به یک باره عرصه ی زد و خورد تظاهرکننده گان با پاس داران و چماق داران حزب الهی وابسته به جمهوری اسلامی شد که می خواستند به هر بهائی از برگزاری تظاهرات مسالمت آمیز جلوگیری کنند.

واکنش روحانیت به این تظاهرات مسالمت آمیز اعزام چماق داران حزب الهی و یورش به دفتر جبهه ی دموکراتیک ملی، ستاد چریک های فدائی خلق و دفاتر انجمن ها و سازمان هائی بود که در جریان انقلاب و  یا پس از انقلاب به وجود آمده بودند و  تلاش داشتند به شیوه ی دموکراتیک و قانون مند در جمهوری اسلامی فعالیت سیاسی داشته باشند و بدین ترتیب  دولت در سایه ی یعنی دولت نیرومند روحانیت پی رو خمینی که کنترل دادگاه ها و دادستانی های انقلاب و زندان های کشور را در اختیار داشت با پشتیبانی دولت موقت که بازی چه ای بیش نبود در ماه های تیر و مرداد با بستن روزنامه های افشاگر و دفاتر رسمی و علنی سازمان ها و تشکل های دموکراتیک کارگری و مردمی و دفاتر دانش جوئی در تمام دانش گاه ها و مدارس عالی  کشور گام های نخستین را برای پایان دادن به دوگانه گی انقلاب، مسدود ساختن فضای باز سیاسی ناشی از این دوگانه گی  و سرکوب آزادی ها و سترون ساختن انقلاب برداشت.       

مهم ترین دغدغه ی خاطر روحانیت تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی بود، جمهوری اسلامی با شعار نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد در روزهای یازده و دوازده ی فروردین سال پنجاه و هشت به همه پرسی گذاشته شد و بنا بر ادعای سخن گوی دولت موقت با نود و نه در صد آرا پذیرفته شد!؟ تا دیرتر به مخالفان بگویند چه می خواهید یک در صدی ها! اما تنها چپ انقلابی، سازمان چریک های فدائی  و مجاهدین خلق یا حزب دموکرات کردستان و سازمان زحمت کشان کردستان یا سازمان سیاسی ـــ فرهنگی خلق ترکمن و خلق عرب نبودند  که همه پرسی را تحریم نمود. یاوه سرائی روحانیت و لیبرال ها به این قصد بود که آوازه گری نمایند تنها چپ ها هستند که همه پرسی را بایکوت کرده اند و  چپ ها بیش از یک در صد هوادار ندارد و جمهوری اسلامی مورد پذیرش نود و نه در صد مردم ایران است. اما خمینی و بازرگان و سخن گوی دولت موقت به درستی می دانستند که همه پرسی از جانب مردم کردستان، بلوچستان، ترکمن صحرا و بخشی از مردم خوزستان، خراسان، آذربایجان و سواحل جنوب و شمال کشور هم تحریم شد و بیش از سی در صد از شهروندان ایرانی به پای صندوق های رای نرفته اند!  اما آمار فریبنده ی  نود و نه درصدی از کجا در آمد؟ جز این که در دو روز متوالی رای گیری شد و کسان بسیاری دوبار رای دادند و مهندس بازرگان که یکی از آوازه گران قدیمی اسلامی در دانش گاه های کشور بود و مثل خمینی یک خشکه مقدس به حساب می آمد،  این دروغ بزرگ  و گستاخانه را برای خود چه گونه توجیه می کرد؟ آیا باورکردنی است که هواداران رژیم گذشته و همان هائی که تا روزهای پس از قیام  هنوز هم مردم می کشتند و در پادگان های نظامی به سود نظام شاهنشاهی شعار سر می دادند یک شبه با نفخ صور اسلام خواه شده باشند؟ آیا صدها هزار نفری هم که در ماه های پس از قیام از کشور گریختند  جزو همان یک در صدی ها بودند؟ جز این است که انسان یقین کند که این نوع خشکه مقدسی برای فریب عوام است و تقیه و دروغ جزوی از ذات اسلام حکومتی و سیاست حکومتی است.  

 بستن روزنامه ها و یورش به دفاتر رسمی سازمان های چپ و دموکراتیک هر کدام بخشی از شبه کودتاهائی  بود که  برای تامین آینده ی نظام اسلامی روی می داد؛ شبه کودتاهائی که هنوز هم سیاست غالب رژیم است.  از این روی  با بستن زودرس روزنامه ی پیش رو، دولت موقت پیش نویس یک قانون اساسی نیم بندی را که تحت سرپرستی «حسن ابراهیم حبیبی» از نیروهای ملی ــ مذهبی تهیه شده بود انتشار داد و به بهانه ی انتشار این پیش نویس مجلس موسسان را که قرار بود با مشارکت پانصد تن از نماینده گان برگزیده مردم فراخوانده شود  با مجلس خبره گان بررسی قانون اساسی تاق زد و این دومین شبه کودتا، یا نیرنگ مشترک روحانیت و لیبرال های مذهبی شریک در حاکمیت بود.   

   بی گمان اگر برای برگزاری مجلس موسسان پانصد نماینده گزین می شد طیف نیروهای انقلابی و دموکرات می توانستند بخشی از کرسی های مجلس موسسان را به خود اختصاص دهند و برای تصویب یک قانون اساسی دموکراتیک و به میدان آوردن توده ها در فرایند تصویب این قانون  مبارزه کنند اما لیبرال ها در هم دستی با روحانیت با این نیرنگ راه ورود نماینده گان مردم و سازمان ها و جریان های دموکراتیک و مردمی را بستند و خبره گان قانون اساسی را با هشتاد و چهار نفر که بیش تر روحانی و از حزب تازه تاسیس جمهوری اسلامی بودند سرهم بندی نمودند. شمار اندک مجلس بررسی قانون اساسی موجب می شد که بیش تر استان های کشور یک یا دو نماینده داشته باشند و بدیهی می نمود که تنها از روحانیون سرشناس محلی به مجلس راه یابند.

 لیبرال ها با این نیرنگ سازش کارانه امیدوار بودند که اندامان اندک مجلس خبره گان که شناخت چندانی از قانون، حقوق و حقوق اساسی ملت ها ندارند در یک فرجه ی دو ماهه پیش نویس مورد نظر آن ها را تصویب  و به مشارکت دائمی آنان در حاکمیت مهر تائید بزنند. اما در نقطه ی مقابل لیبرال های مذهبی، هواداران خمینی به رهبری آخوند محمد حسین بهشتی رئیس  حزب فاشیستی نوبنیاد جمهوری اسلامی با جمع کردن اعضای حزب خودساخته  در رویای گنجاندن حقوق ویژه ی خمینی و دک کردن لیبرال های مذهبی از حاکمیت برآمد  تا زمینه را برای رهبری مطلق خمینی و شخص حود به عنوان جانشین وی فراهم آورند.

    در انتخابات نیم بند خبره گان تنها سه تن از مخالفان جدی درج اصولی دایر بر رسمیت شناختن حقوق ویژه ی روحانیت و اصل ولایت فقیه در قانون اساسی به مجلس راه یافتند. یک تن زنده یاد دکتر قاسملو دبیرکل حزب دموکرات کردستان بود از آذربایجان غربی و دیگری مهندس رحمت اله مقدم مراغه ای  از آذربایجان شرقی و از گرداننده گان حزب خلق مسلمان که متکی به شریعت مداری بود و سه دیگر مولوی عبدل عزیز مفتی بزرگ جماعت اهل تسنن سیستان و بلوچستان!

اگر تیرماه، ماه یورش به سازمان های مردمی و دموکراتیک بود، ماه های مرداد و شهریور ماه یورش به کردستان و تهاجم نظامی به کردستان و مناطق کردنشین کشور بود. در اخرین روزهای مرداد و اوایل شهریور از پاوه  در جنوب کردستان تا مرز آرارات در شمال غرب مورد تهاجم قرار گرفت!   با یورش سازمان یافته به کردستان پیشاپیش انتخاب قاسملو به عنوان عضو مجلس خبره گان را باطل اعلام نمودند.

 مقدم مراغه ای هم که در جریان تصویب قانون اساسی این جا و آن جا به اتکای پشتیبانی شریعت مداری با درج اصولی در قانون اساسی مخالفت می ورزید  به همین سرنوشت گرفتار شد.  پاس داران شبانه به خانه اش یورش آوردند و او هم به ناچار از ترس بازداشت و اعدام با ترک کشور میدان را خالی نمود.     

شبه کودتاها ادامه می یافت. هر چند که در روزهای نخست بهار آزادی، فروردین پنجاه و هشت به دستور دولت موقت نیروهای نظامی  به سنندج و ترکمن صحرا یورش آوردند اما به سبب مقاومت توده ای ناچار به عقب نشینی شدند تا با تدارکات بیش تری یورش خود را از سر گیرند.

خوزستان نخستین تجلی گاه این سرکوب سازمان یافته بود.  ستاد فدائیان خلق در آبادان و مسجد سلیمان در اردی بهشت پنجاه و هشت با یورش سازمانه یافته ی پاس داران و حزب الهی های اجیر شده به اشغال درآمد و شمار چندی از فعالان این سازمان در این ستادها بازداشت شدند. هم زمان به دستور دریادار مدنی استاندار خوزستان و فرمانده نیروی دریائی،  سازمان سیاسی ـــ فرهنگی خلق عرب در خوزستان برچیده شد و شمار چندی از کارگزاران این سازمان کشته و یا بازداشت و روانه ی زندان شدند. بی نیاز از گفتن است که مردم  عرب خوزستان که هم چون دیگر اقلیت های ملی در رژیم شاه تحت ستم دوگانه بودند با روی داد انقلاب و برچیده شدن نظام ستم شاهی امیدوار بودند به بخشی از حقوق پای مال شده ی خود و دست کم نوعی خودمختاری فرهنگی، سیاسی نائل آیند!

با یک سره شدن تکلیف خلق عرب نوبت کردستان رسید. از یک سوی مصطفا چمران در سمت وزیر دفاع یورش نظامی را از پاوه و مریوان آغاز نمود و از سوئی دیگر آخوند خلخالی در سمت حاکم شرع سیار دادگاه های انقلاب به هم راه گروهی پاس دار و فدائیان اسلام به شهرستان های کردنشین اعزام شد تا با صدور فوری حکم  اعدام برای چهره های شناخته شده و ناشناخته ی محلی در میان توده ها ایجاد وحشت کند!  هم زمان خمینی در تبانی با مفتی زاده، مفتی اهل تسنن که  طی تلگرافی از اسارت زنان و فرزندان افسران و درجه داران پادگان سنندج توسط پیش مرگه ها خبر می  داد فرمان جهاد صادر نمود تا کردستان را از وجود پیش مر گه های وابسته به سازمان های کرد پاک سازی و همه ی افراد مسلح را خلع سلاح نمایند. خمینی پیش از صدور فتوای جهاد علیه مردم کردستان می توانست از دولت موقت و ستاد ارتش جویای خبر شود و درستی  یا نادرستی خیر تلگرافی مفتی زاده را پی گیری کند. اما خمینی در صدد برآمد ارتش را در خدمت گیرد و با این فتوا ارتش را از چهار گوشه ی کشور برای سرکوب مردم کردستان به خدمت گیرد!

در چنین شرایطی که فضای کشور فضای سکوت گورستانی بود مجلس بررسی قانون اساسی کار خود را به ریاست طالقانی که وجهه ی مردمی داشت با  تاخیری جند ماهه آغاز نمود اما مرگ زودرس طالقانی که یک بار به نعل می زد و یک بار به میخ  و در هر صورت هوای دولت موقت را داشت اوضاع را آشفته تر ساخت و کار مجلس مختل تر شد. زیرا منتظری که جانشین طلقانی شد از اداره ی مجلس عاجز ماند و در عمل همه ی کارها به بهشتی واگذار شد.

بهشتی که زبان اردو می دانست قانون اساسی «جمهوری اسلامی پاکستان»  را که نخستین قانون اساسی یک کشور اسلامی بود در تطابق با قانون اساسی چین که  اختیارات قانونی صدر مائو  فراتر از اختیارات مقام ریاست جمهوری، دبیر کلی حزب و نخست وزیری بود پیش روی خود نهاد و مبنای کار قرار داد اما چون جدای از هواداران شریعت مداری و گلپایگانی در مجلس خبره گان چند نفری از خودی ها مثل هاشمی رفسنجانی و بنی صدر هم با درج اصل ولایت فقیه برای پس از مرگ خمینی مخالفت داشتند و بیم آن می رفت راه  نفوذ لیبرال های مذهبی  باز بماند لذا شبه کودتای دیگری ضرورت خود را تحمیل می نمود.

 در شرایطی که دولت موقت بر آن بود که با سر رسیدن فرجه ی دو ماهه برای بررسی قانون اساسی با تعطیل مجلس خبره گان پیش نویس پیش نهادی خود را به همه پرسی بگذارد مسافرت بازرگان و یزدی به «ال جزایر» برای شرکت در مراسم سال روز استقلال این کشور و دیدار آنان با برژینسکی مشاور امنیتی کارتر،  جناح روحانیت فرصت یافت تا به این بهانه بازرگان را ناچار به کناره گیری نماید.

اگر چه با کناره گیری بازرگان و برکناری دولت موقت خطر انحلال مجلس خبره گان زدوده شد اما هنوز هم درج اصول مورد نظر در قانون اساسی برای استقرار قانونی یک نظام مقتدر دیکتاتوری و رهبری بدون مسولیت خمینی و جانشین احتمالی آینده ی وی با دشواری مواجه بود از این روی ضرورت تکمیل شبه کودتاهای پیشین با یک کودتای جدی  مساله ی مبرم روحانیت شد.

اشغال سفارت ایالات متحده ی آمریکا در روز سیزده ی آبان، همان کودتای تدارک دیده شده ای بود که انتظارش می رفت. با اشغال سفارت توسط گروهی از دانش جویان که از جانب موسوی خوئینی ها نماینده خمینی در امور دانش جوئی و از بیت امام هدایت می شد، به یک باره فضای سیاسی کشور را از امور داخلی متوجه خارج شد و شعار ضد آمریکائی به جای شعار ضد امپریالیستی که شاه بیت مبارزاتی چپ بود فضای کشور را پوشاند.

با اشغال سفارت لیبرال های حکومتی به اتهام ارتباط با لانه ی جاسوسی به موضع دفاعی افتادند و امیرانتظام سخن گوی پیشین دولت بازرگان و سفیر وقت ایران در اسکاندیناوی به جرم جاسوسی بازداشت شد تا دیگران حساب کار را داشته باشند و دم فرو بندند. با سکوت لیبرال های مذهبی و سرکوب خشن حزب خلق مسلمان و کشتار شماری از رهبران آن، بهشتی توانست در سمت اداره کننده ی مجلس خبره گان قانون اساسی همه ی اصول مورد نظر خود، از اختیارات مظلقه ی رهبری تا درج اختیارات ولی فقیه به عنوان فرمانده کل نیروهای مسلح نظامی و انتظامی و قانونیت بخشیدن به سپاه پاس داران به عنوان مزدوران حرفه ای دست گاه ولایت و اختیار نصب رئیس قوه ی قضائیه و تنفیذ مقام ریاست جمهوری و هم گزینش فقهای شورای نگهبان در قانون اساسی بگنجاند و یک قانون اساسی را که مزین به آیات و روایاتی چند است برای استحکام قانونی دیکتاتور اسلامی و شخص ولی فقیه از تصویب بگذراند.

در پی اشغال سفارت هم لیبرال های مذهبی خلع سلاح شدند و هم سازمان چریک های فدائی! که به دو جریان سنتی چپ ایران پیوست، یعنی به حزب توده ایران و حزب رنجبران!

حزب توده در پیوند تنگاتنگ با اتحاد شوروی پیشین هم به جمهوری اسلامی رای داد و هم برکناری دولت موقت را که خواستار آشتی با امریکا بود به فال نیک گرفت و هم به بهانه ی درج اصولی دایر بر اقتصاد دولتی و تعاونی به قانون اساسی رای مثبت داد. حزب رنجبران هم که در بردارنده ی طیف سه چهانی های مائو اندیشه و بخشی از کارگزاران کنفدراسیون دانش جوئی برون مرزی بود و در رقابت با حزب توده در کنار چین قرار داشت هم دوش به دوش حزب توده با سازمان های چپ انقلابی مبارزه می کرد و هم  نزد چینی با آب و تاب از انقلاب اسلامی و شیعه ی حسینی دم می زد و نیز در پیوند با بنی صدر همان نقش حزب توده را بازی می کرد.  اما سازمان فدائیان خلق که بزرگ ترین سازمان سیاسی طیف چپ ایران بود با اشغال سفارت کله پا شد. و مجذوب شعارهای ضد آمریکائی رژیم به حزب توده پیوست!

سازمان فدائی که هنوز دچار انشعاب اقلیت و اکثریت نشده بود آن چنان به دفاع از اشغال سفارت  و  روحانیت هوادار خمینی پرداخت و آن چنان محو شعارهای عوام فریبانه حاکمیت شد که در آستانه ی تصویب قانون اساسی به جای انتقاد از روش و شیوه ی تصویب قانون اساسی و افشای اصول و بندهای دیکتاتورپرور و ضد دموکراتیک  دست پخت خبره گان به افشاگری از شریعت مداری می پرداخت و مخالفت شریعت مداری و هوادران وی را با درج اصول مربوط به ولایت فقیه و دخالت روحانیت در حکومت  در خدمت سیاست امریکا می دانست و به بهانه لیبرال بودن یا لیبرال دانستن شریعت مداری نادیده می  انگاشت!         

ناکامی فرمان جهاد  و ناکامی یورش نظامی برای پاک سازی کردستان،  خمینی را بر آن داشت که پیام صلح بفرستد و کارگزاران وی  گفت و گو با هیات نماینده گی خلق کرد را که یک هیات نماینده گی چهار جانبه بود سازمان دادند. این اقدام  در شرایطی انجام می گرفت که هم بیم مداخله ی نظامی آمریکا می رفت و هم این که تصویب قانون اساسی مبتنی بر دیکتاتوری فقیه مراحل پایانی خود را م یگذراند. این نیرنگ کارگر افتاد و در اوج گفت و گو با هیات نماینده گی خلق کرد آن چنان قانون اساسی ای از تصویب خبره گان گذشت که هیج اصلی از اصول فدرالیسم و یا حق تعین سرنوشت و یا دست کم خودمختاری فرهنگی و سخن گفتن به زبان مادری به آن راه نیافت!

اگر چه سازمان های سیاسی طیف چپ و از چمله سازمان فدائیان و مجاهدین خلق در کنار سازمان های سیاسی کردستان و دیگر اقلیت های ملی، قومی و مذهبی  به قانون دست پخت خبره گان رای نداند اما هیچ گونه فعالیت علنی دایر بر مخالفت با آن از جانب جریان های سیاسی به عمل نیامد و در همه پرسی.تائید شد و همان طور که پیش از این اشاره شد. تنها جریانی که در عمل با درج اصول مربوط به حاکمیت روحانیت و اقتدار خمینی مخالفت جدی می نمود حزب خلق مسلمان بود که پیش از پایان مجلس خبره گان سرکوب شد و خیره گان کار خود در فضائی بدون تشنج درونی و بیرونی پیش برد!

اما نباید پنداشت که با تصویب قانون اساسی دوگانه گی انقلاب به پایان رسید. در گزینش نخستین رئیس جمهور کشور این مقام نصیب ابول حسن بنی صدر از لیبرال های مذهبی شد که پس از هفده ماه او را برکنار ساختند و هم در جریان برگزاری نخستین مرحله از اولین دوره ی انتخابات مجلس شورای ملی که دیرتر اسلامی شد، دوگانه گی نیروهای انقلاب آن چنان آشکار گردید که سازمان مجاهدینی که مانند  چپ های انقلابی  به قانون اساسی رای نداده بود بیش از بیست در صد آرای شهروندان تهرانی را از آن خود ساخت و یکی از نامزدهای  سازمان فدائی بیش از ده در صد آرا را که در بطن همان بیست در صد مجاهدین جای می گرفت حائز شد و با ملاحظه ی سراسر کشور به ویژه در آذربایجان و شهرهای کردزبان که یک ششم جمعیت کشور را شامل می شود رژیم ناجار شد انتخابات بیش از یک سوم حوزه های انتخاباتی کشور را که وزنه ی دگراندیشان و مخالفان سیاسی حکومت اسلامی و ولی فقیه سنگین بود باطل اعلام نماید! و از آن پس هرگز به انتخابات آزاد و یا نیمه آزاد تن در ندهد!

حربه ی انقلاب فرهنگی و بستن دانش گاه ها و مدارس عالی در خرداد پنجاه و نه برای چند سال آموزشی  و در پی آن برقراری گزینش ایدئولوژیک دانش جو و استاد و  بستن درب دانش گاه ها و مدارس عالی بر روی دگراندیشان گام دیگری بود برای خلاصی از چنگ رقیبان دگر اندیش، سیاستی  که با تصفیه ی خونین دانش جویان و دانش آموزان و برکناری شمار زیادی از استادان و مدرسان دانش گاه ها و آموزگاران و دبیران کشور هم راه بود.

با تمام این ترفندها باز هم  جامعه در برابر اسلامی شدن و استقرار حکومت اسلامی مقاومت می ورزید. اسلامی شدن جامعه را دو عامل مهم شتاب بخشید. نخست تفرقه و پراکنده گی نیروهای اپوزیسیون و سکولار که .با انشعاب در یزرگ ترین سازمان سیاسی چپ پس از انقلاب  و پیوستن اکثریت آنان به حزب توده و در کنار حزب توده در خدمت حکومت اسلامی ماندن، تشدید شد  و دو دیگر جنگ برون مرزی با عراق و تداوم یک جنگ هشت ساله که در پرتو آن سلب اختیار  تصفیه ی روحانیون لیبرال، تصفیه کامل لیبرال های مذهبی از حاکمیت، تصفیه ی ایدئولوژیکی ادارات و تصفیه ی خونین سازمان های سیاسی مبارز به مدت یک دهه!    

 مجید دارابیگی

24 فوریه 2011 برابر با 5 اسفندماه 1389