گذار  سوسیالیستی از پرولتری تا پوپولیستی

اگر چه یک دوجین از سازمان های سیاسی ما خود را سازمان کارگری می دانند و یا حزب کمونیست،  و مبارزه ی سیاسی خود را تلاشی سازمان یافته برای برقراری سوسیالیسم و ایجاد جامعه ای سوسیالیستی، با آماج  پایان دادن  به استثمار طبقاتی و بهره کشی انسان از انسان، و هر کدام از این جریان ها هم  دورنمائی زیبا از یک جامعه ی آرمانی و  آرمان شهری زیبا بر محور هر کس به اندازه ی نیازش و هر کس به اندازه ی استعدادش را در برنامه ی سیاسی خود گنجانده اند  و  نیز کم تر سازمان با نام و نشانی را می توان یافت که در نقد پوپولیسم و سازمان  پوپولیستی قلم فرسائی نکرده باشد و به باور خود اندیشه ی پوپولیستی و سبک کار پوپولیستی دیگر سازمان ها و شاید سازمان خود را هم  در دوره های دور و نزدیک به نقد نکشیده باشد و  باز هم اگر چه شماری از این سازمان ها و جریان ها سوسیالیسم را تنها بدیل جمهوری اسلامی می دانند اما کم تر سازمان با نام و نشانی را می توان یافت که باور داشته باشد و یا با ارایه اسناد و مدارک استدلال نماید  طبقه ی کارگر ایران به آن درجه از توان مبارزاتی،  سازمان یابی طبقاتی و پخته گی سیاسی دست یافته باشد  که بتواند در رقابت با احزاب و  جریان های بورژوایی رهبری مبارزاتی جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی را در  این برهه از زمان در کف خود داشته باشد  و یا یارای آن را داشته باشد که  سرنگونی جمهوری اسلامی را با بنای سوسیالیسم پیوند زده  و بنای بدون درنگ سوسیالیسم را در دستور کار خود قرار دهد.

بی گمان اگر سازمان هایی هم پیدا شوند که چنین ادعاهایی داشته باشند با توجه به کمیت وکیفیت نازل آنان می توان گفت که بیش از هر چیز  آرزوها و رویاهای شیرین خود را بر زبان جاری می سازند تا واقعیت های سر سخت زمینی را و  نیز باید باور داشت که  چنین سازمان ها و جریان ها  در خوش بینانه ترین برآوردها در اندیشه ی یک سوسیالیسم پوپولیستی و همه خلقی هستند در یک توفان زودگذر سیاسی و نه یک سوسیالیسم کارگری!  بنابراین اگر نخواهیم خود را فریب دهیم می توان ادعا نمود سوسیالیسمی که از سوی سازمان های سیاسی ما آوازه گری می شود هم چنان یک سوسیالیسم پوپولیستی و تمام خلقی است. سوسیالیسمی است که  در میان بی کاران و لایه های حاشیه ی تولید برد بیش تری دارد تا در میان کارگرانی که می بایستی موتور انقلاب سوسیالیستی، نیروی محرکه و نیروی محوری آن باشند!

اما چرا چنین است؟ و چرا بایستی با پیشینه ی یک سده مبارزه برای آزادی و سوسیالیسم ما هنوز هم در آغاز راه باشیم و  طبقه ی کارگر  و زحمت کشان شهر و روستای کشور  ما  زائده ی جریان های پورژوائی باشند و  سازمان های هوادار مبارزه ی طبقاتی  ناتوان  از رقابت با جریان های بورژوایی  در جلب و جذب توده های فرودست و طبقه ی کارگر بیش تر نظاره گر اوضاع باشد !؟

شاید از کلیات سخن گفتن بیش از اندازه تکراری باشد  و فراتر از تکراری بودن ملال انگیز!   اما گاهی لازم می آید  باز هم از کلیات آغاز نمود و از کلیات سخن گفت تا بتوان دقیق تر به جزئیات پرداخت و با کند و کاوی بیش تری  کنه یک مساله گره گاهی  را باز نمود؛  مساله ی مبارزه ی طبقاتی و فراروئی مبارزه ی طبقاتی به سوسیالیسم؛  مساله ای  که بود و نبود ما ـــ نیروهای هوادار سوسیالیسم ـــ  را رقم می زند و دلائل وجودی ما را و  هستی ونیستی ما را که  هم چنان در گرو آن است!

در بینش بنیان گذاران سوسیالیسم علمی، برقراری نظام سوسیالیستی، ضرورتی است گریزناپذیر که ریشه در  دگرگونی های درونی جامعه ی بشری دارد. زیرا نظام های طبقاتی با دگرگونی و رشد ابزارهای تولید و کشفیات و نوآوری های تازه در شیوه ی تولید در سیر تکاملی  و تکوینی خود مرتب دگرگون می شوند  و  در فرایند این دگرگونی  در  بطن  طبقات اجتماعی کهن طبقات  نوخاسته ای  پدید می آیند. طبقات نوخاسته ای که در فرایند انقلاب های طبقاتی به سرکرده گی طبقات پیشین پایان داده، هم  رهبری و سرکرده گی جامعه را از آن خود می سازند و  هم شیوه ی تولیدی خود را جای گزین شیوه های تولیدی کهن و پیشین نموده،  تسری می بخشند.

 در  جامعه ی سرمایه داری هم که مرحله ی تکامل یافته تری از نظام های طبقاتی است با تکامل ابزار تولید، طبقه ی ابزارمندان که فروشنده گان نیروی کار خود هستند با رشد کمی و کیفی خود،  درون مایه جامعه ی سرمایه داری را دگرگون ساخته، به عنوان اصلی ترین طبقه ی اجتماعی،  در فرایند تولید نقش اصلی را ایفا می کنند و در فرایند مبارزاتی، در پرتو تداوم مبارزه ی طبقاتی و گسترش همه جانبه ی آن به طبقه ی رهبری کننده  جامعه مبدل شده  با خلع ید از اقلیت استثمار کننده که صاحبان ابزار تولید  هستند  با  در اختیار گرفتن ابزارهای  تولیدی و کنترل سرمایه در  روندهای اساسی صنعت، کشاورزی  و خدمات، با  پایان دادن به تضاد روبنا و زیر بنا و در نتیجه  سروری سرمایه داری و برچیدن نظام سرمایه داری،  نظام مطلوب خود را که مالکیت همه گانی بر ابزار تولید باشد برقرار می سازد.  

به بیان روشن تر چشم انداز سوسیالیستی آن گاه نمایان می شود که ابزارهای تولیدی مراحل معینی از  رشد و تکامل را پشت سر نهاده،  جامعه ی سرمایه داری به مرحله ی درخشانی از رشد و تکامل خود رسیده باشد و طبقه ی ابزارمندان هم که فروشنده گان نیروی کار خود هستند  به نوبه ی خود به اعتبار کمی و کیفی به آن چنان مرحله ای از رشد و تکامل دست یافته باشند که از طبقه ی در خود درآمده،  به طبقه ی  برای خود مبدل شوند  و  در فرایند مبارزه ی سیاسی ـ  طبقاتی با کسب سرکرده گی در فرایند انقلاب سیاسی زمام کشور را به کف آورده،  با سلب مالکیت از صاحبان ابزارکار  و  مصادره ی تاسیسات مالی و بانکی وابسته بدانان و خلع ید از همه ی خلع ید کننده گان  به فرمان روایی کمینه ی بورژوازی و بقایای نظام های کهن از جمله زمین داران پایان داده با شکستن ماشین دولتی و فراروئی از انقلاب سیاسی به انقلاب اجتماعی، بنای سوسیالیسم را آغاز کنند.  

به اعتبار .جامعه شناختی طبقاتی همه ی نظام های تاریخی، نظام های طبقاتی هستند و همه ی دولت ها، دولت های طبقاتی و  دیکتاتوری یک طبقه،  و هر دولت  طبقاتی ابزار سرکوب یک طبقه علیه دیگر طبقات اجتماعی است، از این روی نظام های دموکراسی بورژوایی در کشورهای پیش رفته ی سرمایه داری امروزی هم با وجود تفاوت های آشکارشان با نظام های پیش از خود  و با وجود برقراری آزادی های نسبی در  این کشورها  و با وجود برقراری امکان فعالیت سیاسی آزاد برای طبقه ی کارگر و دیگر طبقات و لایه های فرودست اجتماعی؛ این نطام ها باز هم یک نظام دیکتاتوری هستند و  دولت های فرمان روا در این کشورهای دموکراتیک بورژوائی  هم  ابزار دیکتاتوری کمینه (اقلیت) صاحبان سرمایه  است بر بیشینه ی طبقه ی کارگر و دیگر لایه های فرودستی  که امور خود را از راه  فروش نیروی کارشان می گذرانند و یا  کم و بیش به عرضه ی نیروی کارشان وابسته هستند.

 از این روی  این که دموکراسی بورژوایی  هم  پاس دار برتری و سرکرده گی یک طبقه بر دیگر طبقات یک جامعه است و پاس دار یک نظام استثماری  به منظور  تامین بیش ترین میزان سود ممکن برای  صاحبان سرمایه، هم چنان یک نظام دیکتاتوری و سرکوب گر تلقی می شود و طبقه ی کارگر از آن جا که هم به اعتبار  نقش تولیدی و هم به اعتبار عرصه ی خدمات اقتصادی و اجتماعی نقش اساسی را در جامعه ی امروزی بازی می کند و هم به اعتبار کمی،  اکثریت جمعیت یک جامعه ی صنعتی  را در بر می گیرد و  هم به اعتبار نقشی که در فرایند  تولید و ابزارسازی دارد و  بار اصلی بازتولید اجتماعی،  نوسازی جامعه و نوسازی ابزار تولید  را بر دوش می کشد طبقه ی اصلی و برتر جامعه به شمار می رود  و باید منافع طبقاتی خود را پاس داشته و تثبیت کند. بر این اساس طبقه ی کارگر پس از کسب قدرت سیاسی، جدای از این که کسب قدرت سیاسی به شیوه ی انقلابی و قهرآمیز روی دهد و یا در شرایط توازن قوا به شیوه ی مسالمت آمیز به کف اش درآید، می بایستی  با کاربست دیکتاتوری خود که به دیکتاتوری پرولتاریا شهرت دارد  راه بازگشت طبقات ممتازه و استثمارگر پیشین را  سد نموده،  جامعه را برای رسیدن به مرحله ی تکامل یافته ی تازه تری به نام سوسیالیسم آماده  سازد.

در همین جا تاکید بر یک مساله ضروری می نماید و آن مرزبندی با تجربه ی تلخ کشورهای اردوگاه سوسیالیستی پیشین و نظام دیکتاتوری در این کشورها  است که چهره ی خشنی از سرکوب پلیسی و دیوان سالاری حزبی و اداری را به نام دیکتاتوری پرولتاریا به جهان عرضه نمودند! ! این مرزبندی هم از آن جا ضرورت تام دارد که در بینش مارکس دیکتاتوری پرولتاریا نمی تواند از دیکتاتوری بورژوایی پس مانده تر باشد و آزادی های نسبی دوران بورژوائی را هم لگ مال کند. زیرا آن جا که مارکس به نقد ترم های بورژوائی می پردازد نا پی گیری دموکراسی بورژوائی را افشا می کند و نه نفی بنیادی آن را!   بنا بر این  دیکتاتوری پرولتاریا،  یا به بیانی دیگر دموکراسی کارگری و توده ای باید اوج پلورالیسم باشد و متکی به اراده، تمایل و پشتیبانی بیشینه ی (اکثریت) شهروندان! و نه فرمان روائی کمینه ی حزبی و دیوان سالاری بر بیشینه ی شهروندان!

هر چند سوسیالیسم علمی از پشتوانه ی تاریخی برخوردار است و در سیر تکاملی جامعه ی صنعتی  تنها  طبقه ی کارگر است  که می تواند از  نظام سرمایه داری مبتنی بر استثمار فردی و جمعی فراتر  رفته  و  با نفی دیالکتیکی نظام استثمارگر سرمایه داری، فراهم اوردن زمینه ی زوال  طبقه ی سرمایه دار و بقایای طبقات استثمارگر پیشین،  آینده ی جامعه بشری را رقم  زند و مهر خود را بر  فرایند تکاملی جامعه و  دگرگونی های تاریخ ساز بشری بکوبد و  هم باید اافزود که طبقه ی کارگر به اعتبار خصلت تولیدی و  گوهر  یگانه گی طبقاتی خود، تنها طبقه ای است که توانائی فرارفتن از نظام سرمایه داری را دارد و با پایان دادن به خصلت خصوصی تولید و جای گزینی آن با  خصلت جمعی تولید  که بر اثر جمعی شدن ابزار تولید میسر می گردد  شیوه  تولید جمعی را جای گزین شیوه ی تولیدی استثماری مبتنی بر مالکیت خصوصی سازد و با پایان دادن به خصلت تولیدی کهن طرحی نو دراندازد و این ضرورت را که پایان دادن به خصلت دو گانه ی تولید است، یعنی تضاد زیربنایی تولیدی، که مبتنی است بر خصلت جمعی تولید کننده گان  با تصاد روبنایی تولید که مبتنی است بر  خصلت فردی مالکیت خصوصی تحقق بخشد!

 از این روی به اعتبار  تضاد بنیادی خصلت جمعی زیربنای تولیدی و روبنای تولیدی که مالکیت خصوصی بر ابزار کار است،  بشریت در نهایت چاره ی دیگری جز روی آوردن به نظام سوسیالیستی  و رهائی اداره ی سیاسی جامعه از قید کمینه استثمار کننده  و واگذاری آن به  بیشینه ی  استثمار شونده  و بالنده ترین طبقه ی اجتماعی تاریخ ندارد.

 اما از بحث شیرین تئوری که بگذریم چه گونه گی روی آوردن به سوسیالیسم و چه گونه گی رسیدن به سوسیالیسم و چه گونه گی گشودن شاه راه سوسیالیستی بر روی بشریت  و مردم یک کشور یا گروهی از کشورها  مساله است!  مساله ای بسیار حساس و بسیار با اهمیت که هم چنان دغدغه ی خاطر انسان سوسیالیست، انسان آزاده اندیش، انسان استثمارستیز  و انسان برابری خواه دوران ما  است و  خواهد بود. تجربه ی یک سده ی گذشته به درستی نشان داده است که نمی توان از کوره راه ها به  سوسیالیسم رسید. گذار سوسیالیستی شاه راه بزرگی است که  همه ی راه ها به آن می پیوندد. در  مسیر این شاه راه بی گمان گذرگاه ها  و   ناهم وارهای  زیادی در پیش است که گاه جامعه را به بی راهه می کشد برای پرهیز از بی راهه رفتن، باید  همه  گذرگاه ها  و  همه   راه ها و  همه  بی راهه ها  را  از نو کشف نمود تا بتوان با پرهیز از کوره راه ها، سنگ لاخ ها  و بی راهه ها  مسیرها  را به درستی پیمود!  

چپ ما مانند بسیاری از دیگر چپ های جهانی عادت دارد پرسش ها و پاسخ ها را ساده  نماید.  به ویژه پس از زوال اتحاد شوروی و اردوگاه سوسیالیستی پیشین کسانی پیدا شده اند که همه ی ناکامی های چند دهه ی گذشته  را ناشی از بدفهمی تئوریک می دانند و حتا لنین و انگلس را هم  متهم می سازند و در برابر  پرسش قرار می دهند که گویا آنان هم این جا و آن جا از مارکس فاصله گرفته اند و  دیدگاه های مارکس را به درستی نشناخته، درک ننموده  و یا به  درستی به کار نبسته اند و با این ادعاها همه ی ناکامی های اردوگاه سوسیالیستی  را ناشی از برداشت نادرست  از مارکس می دانند؛  نا گفته پیداست که  به این اعتبار از مارکس آن چنان قدیسی  می سازند که پی روان ادیان از پیامبران و پیشوایان خود!

  اما  ناکامی سوسیالیسم در کشورهای اردوگاهی در ناگشودن شاه راه ها و روی آوردن به کوره راه ها را نباید ناشی از ناآگاهی بر تئوری سوسیالیسم و دانش جامعه شناختی سیاسی دانست و یا ناشی از ناتوانی در درک اندیشه ی مارکسی! این همان برداشتی است که در میان بنیادگرایان اسلامی هم وجود دارد و روی آوردن به قرآن  و سنت محمدی را تنها راه نجات اسلام و بشریت می دانند و دست پخت شان جمهوری اسلامی، طالبان و ال قاعده! .

 اندیشه ی مارکس هر اندازه که رسا و جهان شمول باشد و تجزیه و تحلیل مارکس از فرایند مبارزاتی کارگران سده ی نوزده هر اندازه دقیق و جهان شمول باشد  باز هم نمی تواند به تنهائی پاسخ گوی  مسائل امروزی  و پیچیده گی های جامعه ی امروزی  ما  و   پاسخ گوی شیوه های مبارزاتی در جهان پیچیده ی کنونی و فن آوری های  امروزی باشد!  اما  آن چه که  کوره راه ها را بر روی شماری از کشورها و سازمان های سیاسی و جریان های مبارز اجتماعی و طبقاتی در سرتاسر جهان گشود، فراتر از مارکس و آثار مارکس، از یک سوی جاذبه ی نظام سوسیالیستی بود و از سوئی شدت نابسامانی ها و دامنه ی نابسامانی در جامعه های تکامل نیافته، از جمله شدت دامنه ی بهره کشی، گسترده گی فزون از باور  درمانده گی  و تنگ دستی توده های تحت ستم،  دشواری های ناشی از تداوم جنگ های استعماری و عوارض ناشی از آن  و مجموعه ای از شرایط های پیچیده ی داخلی و بین ال مللی که در درجه ی نخست سرنوشت نخستین انقلاب سوسیالیستی جهان را  رقم زد. به بیان روشن تر،  نخستین انقلاب سوسیالیستی جهان در کشوری و یا سرزمینی روی داد که نسبت به دیگر کشورهای سرمایه داری در اروپا  و آمریکای شمالی و ژاپن پس مانده گی صنعتی، اقتصادی و اجتماعی آشکار داشت.    

سوسیالیسم مبتنی بر تکامل ابزار تولید و سوسیالیسم متکی بر طبقه ی کارگر که  بنا بر روایت مارکس و انگلس می بایستی در حلقه های پیش رفته ی کشورهای سرمایه داری روی می داد  با  روی داد  دو انقلاب سیاسی پیاپی فوریه  و اکُتبر  1917 در  جامعه ی نیمه صنعتی ــ نیمه کشاورزی روسیه با بیشینه ی جمعیت  دهقانی جامه ی عمل به خود پوشید.  انقلابی که  در پرتو جنگ و نابسامانی های ناشی از تداوم جنگ امپریالیستی در امپراتوری بحران زده  به یک باره فروزان شد  و  در اندک زمانی هم چون اخگری تابناک به همه جا شعله کشید،  در جهان  ولوله انداخت و  آن چنان جهان شمول شد  که در هر گوشه از جهان،  حتا سازمان های سیاسی کوچک و نیروهای سیاسی پراکنده هم بدون توجه به دامنه ی رشد و تکامل جامعه ی خود و بدون توجه به کیفیت و کمیت نازل طبقاتی طبقه ی کارگری  که می بایستی رهبری جامعه ی سوسیالیستی و بنای ساختمان سوسیلیسم را بر دوش کشد، انقلاب سوسیالیستی و ایجاد جامعه ی سوسیالیستی را آماج  مقدم برنامه ای خود قرار دادند.

 نه تنها در کشورهای پیش رفته صنعتی و نیمه صنعتی ــ  نیمه کشاورزی، حتا  در شماری از کشورهای نیمه مستعمره، نیمه فئودالی  آفریقائی و آسیائی هم که در مراحل تکامل نظام قبیله ای و رشد مادون فئودالی به سر می بردنند  در پی انقلاب رهائی بخش ملی و کسب استقلال ملی،  فراروئی از نظام سرمایه داری و بنای بدون درنگ ساختمان سوسیالیسم  در دستور کار قرار گرفت  و  این جا و آن جا تجربیاتی یکی ناکام تر از دیگری را به نمایش گذاشتند.  از سوسیالیسم ناکام افریقائی در تانزانیا و زنگبار تا گینه و  غنا!  و از سوسیالیسم عربی در مصر و ال جزایر، تا سوریه و یمن  و نیز سوسیالیسم آسیایی از کره و  ویتنام، تا  کامبوج  و افغانستان!

بی گمان پیروزی اتحاد شوروی پیشین در جنگ دوم جهانی و پیدایش جمهوری های توده ای در اروپای خاوری و خاور دور و گسترش مبارزات رهائی بخش ملت های تحت استعمار در پنج قاره ی جهان برای پایان دادن به استعمار بیگانه  و کسب استقلال ملی در اوج گیری این تمایل و روی آوردن از بی راهه ها به سوسیالیسم نقش اساسی داشت اما به همان اندازه که پیروزی در جنگ و روی آوردن همسایه های بزرگ و کوچک اتحاد شوروی پیشین به نظام سوسیالیستی در گسترش اندیشه ی سوسیالیستی و روی آوردن هر چه بیش تر کشورهای کوچک و بزرگ به سوسیالیسم ایفای نقش می نمود؛ شکست اردوگاه سوسیالیستی در پی چهار دهه رقابت در جنگ سرد و ناکامی اتحاد شوروی و کشورهای اردوگاهی در رقابت های جهانی برای کسب بازار و پس افتادن این کشورها در رقابت های فنی و فن آوری علمی از کشورهای مهم سرمایه داری و هم به این اعتبار ناتوانی  در ایجاد جامعه ی رفاه سوسیالیستی در کشورهای مدعی سوسیالیسم و نا توانی آشکار  در تامین کالاها و نیازمندی های اساسی  شهروندان خود،  روی گردانی توده ها از سوسیالیسم را به دنبال آورد و در نتیجه بازگشت به نظام سرمایه داری در این کشورها نه با مقاومت جدی،  که کم و بیش با اقبال توده ای مواجه می شد.

در برابر فروریختن آوار شکست سوسیالیسم و اردوگاه سوسیالیستی در میان چپ های ما دو گرایش هم چنان برجسته گی دارد. گرایشی که نقش دست گاه های جاسوسی امپریالیسم را برجسته می سازد و باور دارد که توطئه ای سازمان یافته در کار بود و  دست گاه های جاسوسی غرب، چهره هائی مانند نیمت در مجارستان، هاول در چک، لخ والسا در لهستان،  گورباچف،  یلتسین و ... در اتحاد شوروی  را برای تلاشی نظام سیاسی حاکم در این کشورها  در آستین داشتند  و با پشتیبانی همه جانبه از آنان زمینه ی بازگشت سرمایه داری در این کشور ها  را فراهم آوردند. بخش دیگری از چپ ما، مانند دیگر  جریان های چپ  و  روشن فکری جهان  شکست سوسیالیسم اردوگاهی  و دشواری های کنونی سد راه سوسیالیسم  را هم چنان که اشاره شد ناشی از برداشت نادرست از تئوری می داند و همانند پی روان ادیان کلمات قصاری را سرلوحه ی گفتار خود قرار داده،  در گفت مان خود آن چنان به  مارکس متوسل می شود که گویا سوسیالیسم دین تازه ای است با پیامبری و رسالت مارکس و وی همه چیز را شسته و رُفته بر جای نهاده و ما وظیفه داریم که به آئین وی عمل کنیم. بنا بر این باور ریشه ی شکست جنبش های سوسیالیستی و زوال اردوگاه  سوسیالیستی را در این مدل روسی و برداشت انحرافی لنین از انقلاب و سوسیالیسم باید دید و نه از  روش دیکتاتوری رایج  در این کشورها و واقعیت های سر سخت زمینی در سیر تکاملی جامعه ی بشری و فساد بزرگ حزبی و دولتی و سرکوب خشن کارگران و زحمت کشان و سلب ابتکارات فردی و جمعی آنان!

 اگر چه نقش کارگزاران غربی را در زوال شتابان اتحاد شوروی پیشین و دیگر کشورهای سوسیالیستی نمی توان نادیده گرفت اما این نقش تنها نقش شتاب دهنده می توانست باشد و یا نقش بازدارنده!  چه آن سازمان ها و جریان هایی که هم زیستی نظام های سیاسی  را باور ندارند و سوسیالیسم را تنها در انقلاب جهانی ممکن می دانند و چه آن سازمان ها و جریان هایی که هم زیستی نظام های گوناگون را باور دارند و  سوسیالیسم را در هر جامعه ای حتا در یک کشور پس مانده هم  شدنی می دانند  به یک نسبت مدل سوسیالیسم روسی را مورد انتقاد قرار می دهند!  اما اگر  مدل روسی سوسیالیسم و برداشت خلاقانه  لنین و حزب بلشویک و  ابتکار سوسیالیسم در یک کشور را کنار بگذاریم و در انتظار انقلاب جهانی روز شماری کنیم تا در  یک بامداد فرخنده و  در یک روز آفتابی همه ی جهان با یک زمین لرزه ی انقلابی از جای بجنبد و سوسیالیسم با سلام و صلوات از در  درآید  و جهانی شود آیا به تر نیست که به پی روان امام زمان به پیوندیم و اگر هم قرار باشد که سوسیالیسم در هر کشور با هر درجه از رشد اجتماعی و طبقاتی  امکان بروز و تحقق پیدا کند در این صورت آیا تحقق این امکان در هر جامعه و هر کشور به رنگ آن جامعه و آن کشور در نخواهد آمد؟  و ما در فردای پیروزی احتمالی یک انقلاب اجتماعی در کشورمان شاهد مدل انقلاب ایرانی و سوسیالیسم ایرانی نخواهیم بود!؟ 

بی گمان پیدایش تئوری های نادرست در گشودن بی راهه ها نقش اساسی داشته است. برداشت نادرست از تئوری «راه رشد غیرسرمایه داری»  یا مدل «سرمایه داری دولتی» و تقدس  رژیم های خشن و سرکوب گر  به بهانه ی  راه رشد غیر سرمایه داری را یکی از انحراف های تاریخی سده ی بیستم  باید دانست  که  راه رشد دیکتاتوری بر آن زیبنده تر  است و این یکی از کوره راه هایی است که در یک سده ی گذشته گفتمان رایج چپ بوده  و  چنان آوازه گری می شده  که با پشتیبانی دولت های سوسیالیستی، سوسیالیسم  می تواند حتا در سومالی و اتیوپی هم جامه ی عمل بپوشد تا چه رسد به ایران نسبه ته ن پیش رفته  به رهبری خمینی ضد امپریالیسم! آیا آوازه گرانی از نوع  کیانوری و طبری که دو تا سه دهه در کشورهای سوسیالیستی زیسته بودند؛ بی خبر بودند  و یا خود را به بی خبری  می زدند که  اتحاد شوروی و دیگر کشورهای مدعی سوسیالیسم خود در پاسخ گوئی به نیازهای ابندائی شهروندان شان  ناتوان و درمانده هستند!؟ آیا  این نوع آوازه گری توجیهیو یا لعابی نبود برای آن سیاست خائنانه ی بزک کردن دیکتاتوری های خودی و بیگانه!  

ورای آوازه گری های رایج،  آن چه که ناآگاهانه سبب پذیرش این تئوری ها می شد و تمایل به گشودن بی راهه ها را ترویج می نمود همانا جاذبه ی سوسیالیستی بود. اگر قرار باشد در پرتو پشتیبانی کشور شوراها از قبایل چادرنشین ترکمن که در پی صد سال هنوز هم بیش از هفتاد در صد جمعیت اش چادرنشین هستند «جمهوری سوسیالیستی ترکمنستان» ایجاد شود  یا در فلات پامیر و کوه نشینان تاجیک و قرقیز جمهوری سوسیالیستی تاجیکستان و جمهوری سوسیالیستی قرقیزستان ایجاد شود  پس چرا در کشوری مانند ایران و مصر  با آن سنت درخشان تاریخی  و با در صد در خور شماری از مردم شهرنشین و طبقه ی کارگر نتوان سوسیالیسم ساخت!؟ 

در گفتمان امروزی ما ایرانیان سوسیالیست در باره ی سوسیالیسم از همه چیز سخن می رود جز از دگرگونی طبقه ی کارگر  و نیروی سازنده ی سوسیالیسمی که در صحنه سیاسی حضور چندان فعالی  ندارد! همه از طبقه ی کارگر ایران دم می زنیم و طبقه ی کارگر در کلیت اش مطرح می شود اما سخن گفتن از کمیت و کیفیت طبقه ی کارگر هم چنان تابو است، از مبارزات طبقه ی کارگر و جنبش کارگری ایران سخن زیاد است  اما دامنه ی سخن هم واره کوتاه!  از بی سازمانی طبقه ی کارگر سخن می گوئیم  اما تردیدی در توانائی  طبقه ی کارگر بروز نمی دهیم و  از بی راهه بودن ساختمان سوسیالیسم در غیبت طبقه ی کارگر سخنی در میان نیست. اما واقعیت چیست؟

واقعیت این است که طبقه ی کارگر ایران در طی سی سال گذشته در پرتو هشت سال  جنگ خان و مان سوز با عراق که به بسته شدن و از کار افتادن شمار زیادی از یگان های تولیدی، کشاورزی و خدماتی  کشور انجامید و ویرانی چند شهر بندری و صنعتی انجامید و  نیز  به سبب  تداوم اقتصاد نفتی و ادامه ی سیاست رانتی و عدم نیاز رژیم اسلامی برای گسترش صنایع تولیدی و صادراتی، و هم در اثر اجرای سیاست های نئو لیبرالی  و گشودن بازارهای داخلی  بر روی کالای وارداتی که به نوبه ی خود از کار بازماندن یگان های تولیدی بیش تر و بی کاری باز هم بیش تر کارگران و کارکنان  را در پی دارد و با بسته شدن و از خط تولید خارج شدن شمار هر چه بیش تری از دیگر  یگان های تولیدی و خدماتی  از وزن کارگران متشکل در واحدهای تولیدی و صنعتی روز به روز کاسته می شود و امروزه  وزن بی  کاران بر کارگران و وزن کارگران پراکنده بر کارگران شاغل در یگان های بزرگ و متوسط، و زن کارگران بی سازمان بر کارگران سازمان یافته   می چربد.

  امروزه اشتغال در رشته های انگلی و واسطه گری بخش پرجاذبه ی بازار کار  ایران است و  سازمان یابی صنفی و طبقاتی این بخش از کارگران با دشواری دو چندان رو به رو است. هنوز هم مرز روشنی بین کارگران متکی بر نیروی کار فکری و کارگران متکی بر نیروی کار جسمی وجود ندارد و هم مرز روشنی کارگران فکری را از  لایه های میانی جامعه ی مدرن جدا نمی سازد. از این روی پایگاه اصلی سوسیالیسم و نیروی ذخیره ی سوسیالیستی ما هم چنان در ابهام است تا آن جا که اگر در مقام مقایسه برآئیم طبقه ی کارگر و به ویژه کارگران متشکل در یگان های تولیدی و خدماتی که امکان سازمان یابی به تری دارند نسبت به سی سال پیش پس گردی چشم گیر نشان می دهد  و اگر طبقه ی کارگر رشدی داشته باشد رشد کمی است و نه رشد کیفی و تا این رشد کمی به رشد کیفی مبدل نشود و راه حلی  اصولی و پایدار برای تشکل طبقاتی ــ صنفی و طبقاتی ــ سیاسی آنان یافت نشود نه سوسیالیسم ما، که چشم انداز سوسیایستی ما هم،  هم  چنان تیره و در نهایت یک سوسیالیسم پوپولیستی و همه خلقی است متکی بر پشتیبانی نیروهای غیر کارگری و غیر شاغل در حوزه ی کارگری و یگان های بزرگ و کوچک تولیدی! .

بازگویی واقعیت های تلخ جامعه و آگاهی بر موقعیت طبقه ی کارگر ایران نباید ما را از حرکت و پیش روی به سوی سوسیالیسم باز دارد. سوسیالیسم هنوز هم از آن چنان جاذبه ای برخوردار است که بتواند توده های انبوه یک جامعه را زیر پرچم خود گرد آورد. در عین تلاش برای سازمان یابی طبقه ی کارگر در یگان های تولیدی و خدماتی بزرگ و کوچک  باید به نیمه پرولتاریا و بی کاران و لایه های تخته قاپوی جامعه  اندیشید و به گردآوری آنان پرداخت. بی گمان طبقه ی کارگر از آن چنان زمینه ای برخوردار است که در یک فضای دموکراسی که امکان آوازه گری سوسیالیستی و سازماندهی صنفی ــ طبقاتی وجود داشته باشد بتواند شتابان رشد کند و شتابان به میدان آید اما با این اما و اگرها نمی توان سوسیالیسم ساخت!

.  در شرایط کنونی که متحدان طبقه ی کارگر و به ویزه کارگران فکری به اعتبار  آگاهی آماده تر از طبقه ی کارگر هستند باید به سازمان یابی آن اندیشید پیش از آن که آنان هم  زائده ی طبقات و لایه های استثمارگر شوند  و یا مجذوب چهره های عوام فریبی گردند که در غیبت طبقات اصلی جامعه در صحنه ی سیاست امکان مانور بیش تری دارند.

سوسیالیسم در جامعه ی امروزی ما که زیر پنجه های خونین دیکتاتوری مذهبی و سرمایه داری تقدیس شده و باندهای مافیائی نظامی ــ آخوندی  به سختی نفس می کشد به سبب تداوم بی حقوقی همه گانی  تنها بدیل و یا تنها چشم اندار مبارزه نیست زیرا در کشوری که بی حقوقی همه گانی فرمان روا است همه ی اقشار، لایه ها و طبقات تحت ستم هر کدام به نحوی نماینده گان ویژه ی خود را دارند و چشم انداز مبارزاتی خود را، و چه بسا هنوز هم بدیل های بورژوائی ــ مذهبی  در میان بخشی از مردم و بخشی از توده ها با اقبال بیش تری مواجه هستند  و  گروه ها و جریان های بورژوائی هنوز هم چشم انداز روشن تری برای خزیدن به قدرت و کسب قدرت دارند.

مسیر سرنگونی جمهوری اسلامی به هرگونه که باشد و  مشارکت کارگران و زحمت کشان در فرایند مبارزاتی سرنگونی به هر اندازه که تاثیرگذار باشد  سوسیالیسم ما تنها از یک گذرگاه امن و قابل اطمینان می تواند به مقصد نزدیک شود و مسیر بی بازگشتی را سپری سازد و آن گذرگاه دموکراسی است  زیرا تنها در پرتو برقراری و تداوم دموکراسی است که سازمان های پیش رو امکان جلب و جذب  نیروی طبقاتی دارند و تنها در یک فضای دموکراتیک است که نیروهای بالنده در یک  جامعه امکان رشد خواهند یافت و طبقات تحت ستم  و توده های لگدمال  شده  به حقوق خود و مبارزه ی طبقاتی آگاه شده و اخود را از توهم  ایدئولوژی بورژوائی  و رسوبات ارتجاعی مذهب  رها سازند!  

 کارگران و زحمت کشان ایران که تشکل زرد صنفی هم ندارد تا چه رسد به تشکل سرخ صنفی ــ اقتصادی و یا تشکل سرخ سیاسی ــ طبقاتی  برای سازمان یابی خود بیش از دیگران نیازمند فضای دموکراسی و فضای مبارزاتی هستند و بیش از دیگران خواهان آزادی و مداخله گری در اداره و سرنوشت خود!    و از آن جا که برای گریز از این بن بست و مداوای  بیماری بی سازمانی  نسخه ی نوشته شدهای در دست نیست باید همه ی خردها را به کار بست و همه ی تلاش ها را هم آهنگ ساخت!   

 تاکید بر نیاز دموکراسی نه به معنای عدول از سوسیالیسم است و نه  به معنای تقدم تلاش های دموکراتیک بر تلاش های سوسیالیستی و سازمان دهی سیاسی ــ طبقاتی و صنفی ــ طبقاتی؛  بل که به معنای تاکیدی است بر سوسیالیسم دموکراتیک و سبک کار دموکراتیک و سازمان دهی دموکراتیک طبقه ی کارگر و زحمت کشان!  که اگر طبقه ی کارگر و هم پیمان طبقاتی اش در فرایند مبارزاتی  نقش برتر را هم پیدا کنند بر شعارهای  آزادی خواهانه  و  دموکراتیک خود هم چنان وفادار خواهند ماند  و با تاکید بر پلورالیسم سیاسی و پذیرش  حقوق همه ی اقشار و لایه های اجتماعی و به ویژه  پاس داری از حقوق اقلیت های قومی، ملی و مذهبی  و  با جلب هر چه بیش تر بیشینه ی  توده های تحت ستم و استثمار شده  برنامه های خود را به شیوه ی دموکراتیک به اجرا در می آورد.

تاکید بر دموکراسی و دموکرات بودن سوسیالیست ها و سوسیالیسم دموکراتیک  را نباید با برنامه ی سوسیال دموکراسی و سوسیال دموکرات های کنونی که در جهان رسوا هستند  یکی دانست و سوسیالیسم دموکراتیک را با سوسیال دموکراسی کنونی یک سان  و یا هم تراز شمرد!

سوسیال دموکرات ها بر این باورند که برنامه های رفاهی و سوسیالیستی آنان در جامعه ی تحت سلطه ی سرمایه داری و در چارچوب نظام سرمایه داری هم میسر و قابل تخقق است و  خواست های طبقه ی کارگر  را می توان در شرایط استقرار نظام سرمایه داری و  با حفظ چارچوب های  نظام سرمایه داری به شیوه ی مسالمت آمیز و از طریق مشارکت در پارلمان های بورژوازی  پیش برد. اگر چه نهاد پارلمان نهادی دیرینه و از دست آوردهای انقلاب بورژوائی است و  پایه ای دموکراتیک برای  یک نظام دموکراسی، اما دموکراسی پارلمانی مدت های مدیدی است که درجا می زند و در عمل بقای نظام پارلمانتاریسم با بقای نظام سرمایه داری گره خورده و لازم و ملزوم هم دیگرند!  سیستم نماینده گی و دخیل بستن به نماینده گان پارلمان بدون پشتوانه ی  مشارکت دائمی توده ها در سرنوشت خود در یک سده ی اخیر که اوج پارلمانتاریسم بوده است نتوانسته است  مشارکت خلاق توده ها  را  در پی داشته باشد.

شرکت سوسیالیست های دموکرات در مبارزه ی پارلمانی و دیگر  نهادهای دموکراتیک در شهر و روستا و بهره برداری از روش های قانونی برای ترویج و آوازه گری برنامه ی سوسیالیستی و اندیشه ی سوسیالیستی و تلاش برای کسب آزادی آوازه گری و  گشودن و دست یابی به فضائی دموکراتیک  برای تنفس توده ای را نباید تنها از دریچه ی تاکتیکی به منظور دست یابی به قدرت  نگریست و امری موقت و تاکتیکی  دانست. و بر این پندار نادرست بود که با نیل به قدرت همه ی دریچه ها را مسدود ساخت.

 سوسیالیسم دموکراتیک، که با «اروکمونیسم» یا کمونیسم اروپائی پا گرفت  بر آن است که هم واره خود را به آزمایش بگذارد و پس از کسب قدرت احتمالی هم  با رو یگردانی کارگران و زحمت کشان میدان را به رقبا و حتا رقبای بورژوای خود  بسپارد.  با این وجود  نباید توهمی به خود و توده ها راه داد که نظام پارلمانتاریستی و نهادهای دموکراتیک بورژوائی به  بن بست رسیده و خود به سدی مبدل شده است در راه مشارکت فعال توده ها و یا به عبارتی دیگری بهانه ای شده است برای گریز توده ها در مشارکت فعال در سرنوشت خود! .      

 تجریه ی یک سده نظام های سوسیالیستی و شبه سوسیالیستی و ناکامی یک سده مبارزه ی طبقاتی کارگران، دهقانان، روشن فکران انقلابی و زحمت کشان نشان می دهد که خانه نشین ساختن کارگران و زحمت کشان و در غیبت آنان اداره ی جامعه توسط نخبه گان حزبی و نظامی با پلیس مخفی، عامل اصلی بسیاری از ناکامی ها و شکست ها به شمار می رود  و اگر قرار باشد که سوسیالیسم تجربه ی به تر ی داشته باشد و با کام یابی هم راه  باشد این تجربه تنها می تواند در پرتو یک تجربه ی دموکراتیک و  سوسیالیسم دموکراتیک به سامان برسد. به بیان دقیق تر برپائی و برقراری آن چنان نظامی که کارگران و زحمت کشان  و توده های انقلابی هم چنان مشعل دار  مبارزه باشند، هم چنان با نارسائی ها و کج روی ها در نبرد باشند  و  هم چنان سرنوشت خود را خود در کف داشته باشند!

الگوی ما کمونیست های ایرانی در یک سده ی گذشته برای برپائی  یک نظام سوسیالیستی در درجه ی نخست الگوی انقلاب اکتبر بوده است، به این معنا که در یک شرایط انقلابی،  پرولتاریا و هم پیمانان طبقاتی اش هم چون پرولتاریا و نیمه پرولتاریا روس،  شتابان رشد نموده و به میدان آیند  و  در شرایط احتمالی اعتلای انقلابی قدرت سیاسی را از آن خود سازند. حتا خوش خیالی های همه ی طیف های چپ  در ماه های نخست پس از قیام بهمن که به روی زودگذر بودن دوام  دولت موقت و حکومت آخوندی شرط بندی می نمودند همین الگو بود، الگوئی  که  خوش باوری ما را توجیه می کرد  و  می پنداشتیم  در یک جامعه ی انقلاب زده، رادیکالیسم انقلابی ما  به زودی میدان دار خواهد شد و عرصه را بر لیبرال ها و شریک دست بالا یا دست پائین روحانیت آن ها تنگ خواهد ساخت!

 اگر چه الگوی قیام توده ای و کسب هژمونی  کارگران و زحمت کشان  در یک شرایط  ویژه  و  در یک بحران انقلابی و  در فرایند سرنگونی، الگوی چیره ای بود در میان کمونیست ها،  اما این الگو،  تنها الگوی رایج  قبضه ی قدرت  نبود. و دست کم دو الگو یا  دو «تز» دیگر هم وجود داشت.

 یکی از این دو تز  رایج در جنبش چپ ایران، جنگ دراز مدت دهقانی و یا توده ای بود که به تقلید از تجربه ی چین و جنگ دهقانی  در چین و ویتنام  از جانب سازمان ها و جریان های مائو اندیشه آوازه گری می شد حتا سازمان چریک های فدائی خلق هم که در حوزه ی مائواندیشه نمی گنجید در دوران فعالیت چریکی بر این باور بود که انقلاب ما هم مثل انقلاب چین دراز مدت خواهد بود و بگذریم از این که چه در جریان سیاه کل و چه در جریان لرستان گوشه ی چشمی به دهقانان و زحمت کشان روستا داشتند. اما گروه شریف زاده  در دهه ی چهل و اتحادیه ی کمونیست ها در سال شصت، که  هر دو  در حوزه ی مائو اندیشه بودند بر مبنای همین تز بود که  راه روستاهای کردستان  و  یا جنگل های آمل را در پیش گرفتند.

سومین الگوی رایج،  الگوی کودتائی است؛  به این اعتبار که حزب چپ با نفوذ در نهادهای نظامی و انتظامی کشور و سازمان دهی افسران انقلابی در پیوند با حزب کارگران و یا حتا بدون پیوند با حزب، در یک شرایط مساعد و در یک اقدام ضربتی و غافل گیرانه دست به کودتا می زند و با براندازی دولت وقت و قبضه ی قدرت نظامی و سیاسی، ماشین دولتی را به تصرف درآورده، با بسیج کارگران و زحمت کشان حول یک برنامه اقتصاد دولتی،  قدرت دولتی را در خدمت بنیان سوسیالیستی قرار  می دهد.   کودتای «ثور» افغانستان، کودتای افسران انقلابی پرتقال و کودتای هایله ماریام در اتیوپی نمونه هائی از این الگو هستند که پیش از آن ها از جانب حزب توده ی ایران در دوره ی پس از شهریور بیست  و  هم  پس از تجربه ی  آنان در  اوان به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی  پی گیری می شد و در هر دو نوبت با غیر قانونی شدن حزب و لو رفتن سازمان نظامی و تیرباران نخبه گان نظامی به ناکامی انجامید. اما نباید ناگفته گذاشت  که  در  سه کشور یاد شده  هم که در بدو امر با کام یابی نسبی هم راه بود و به قبضه ی قدرت سیاسی انجامید، به زودی رو در روئی توده ها را با خود داشت،  رو در روئی خشونت آمیز با همان  توده هائی که می بایستی سرنوشت نیک بختی آنان را رقم بزند!

.تجربه ی مبارزاتی پنجاه، شصت ساله ی ما خط بطلانی است بر این شیوه های راه بردی  شناخته شده برای کسب قدرت سیاسی و برقراری سوسیالیسم در پرتو کسب ضربتی قدرت سیاسی!  و چرا!؟  پاسخ روشن است.  جامعه ی ما  نه یک جامعه ی  نیمه مستعمره ــ نیمه فئودالی است که دهقانان نیروی عمده ی انقلاب باشند و جنگ دراز مدت دهقانی علیه فئودا ل ها و دولت های وابسته در چشم انداز باشد  و نه در محیط  پلیسی کشور که همه ی فعل و انفعالات  و از جمله فعل و انفعالات نظامیان را هم زیر ذره بین دارند  امکان سازمان دهی نظامیان و زمینه سازی کودتا جود دارد؛ جدای از این که اگر چنین امکانی هم وجود می داشت باز هم نمی بایستی انتظار داشت که از بطن یک  کودتای نظامی و جدای از مبارزه ی اگاهانه ی طبقاتی یک نظام سوسیالیستی رویش کند. و هم باید تکرار نمود که نه  پرولتاریا یا طبقه ی کارگر ایران در مبارزات سرنگونی توان تر، چشم گیرتر، چابک تر  و چالاک تر  از دیگر طبقات اجتماعی عمل  می کنند و  نه شرایطی مناسب تر از دیگر طبقات اجتماعی برای سازمان یابی خود دارند  و  هم باید افزود که نه سازمان ها و  جریان های وابسته به جنبش کارگری سازمان دهی برجسته تری از احزاب ناسیونالیستی و مذهبی دارند  و نه  پیوند آن چنانی با طبقه ی کارگر دارند که در کنار  طبقه ی کارگر ابتکار مبارزه برای سرنگونی را در کف خود داشته باشند.

به این ترتیب برای سوسیالیست های ایران  و همه ی نیروهای انقلابی ضد سرمایه داری در موقعیت کنونی امکان مانور زیادی وجود ندارد و تنها  روزنه ای که  باقی می ماند دمیدن در ساز مبارزه است و در شرایط تب داغ دموکراسی خواهی و در عصر انقلابات مخملی،.با تاکید بر انقلاب طبقاتی،  سرنگونی کلیت نظام اسلامی و مبارزه با همه ی رسوبات بورژوائی برای جلب و جذب هواداران خود در میان همه ی طبقات و  فراتر از کارگران پیش رو  برای مجاب ساختن هر چه بیش تر توده ها به برنامه و هدف های سوسیالیستی اهتمام ورزیم  و در این راه با افشاگری مداوم دموکراسی ناپی گیر جریان های هوادار استثمار و ستم طبقاتی، مذهبی و فرهنگی بر دموکراسی پی گیر اهتمام ورزیم!

در جامعه ی امروز  ایران،  سوسیالیسم در میان بخشی از لایه های میانی،  نیمه پرولتاریا، بی کاران، دهقانان خرده پا،  معلمان،  کارمندان اداری و خدماتی بخش دولتی و خصوصی اقبالی کم تر از طبقه  کارگر ندارند! به ویژه آن که توجه داشته باشیم  که  حتا  یک بار دیگر در کشور توفانی سیاسی  شتابان بر پا شود باز هم کارگران اگر آخرین دسته ای نباشند که به مبارزه می پیوندند بی گمان نخستین دسته ای نیستند  که وارد مبارزه ی سرنوشت ساز می شوند. کما این که تجربه ی انقلاب سال پنجاه و هفت، و هم   تجربه ی  پس از تقلب آاشکار  انتخاباتی سال هشتاد و هشت، هر دوی به درستی  نشان داد  که لایه های میانی برای کشاکش های سیاسی و مبارزاتی آماده ترند و زودتر از طبقه ی کارگر وارد گود می شوند  و  در جریان هر مبارزه ی سیاسی اهمیت پیش گامی در  مبارزه و اهمیت  وارد آوردن ضربه ی نخست  و به دنبال خود کشانیدن سایر طبقات را نمی توان  نادیده گرفت! .    

مجید دارابیگی

Dara.M@web.de

13 مارس 2011 برابر با 23 اسفند 1389 !