سونامی و"تمدن بزرگ"

علی یحیی پور سل تی تی

 

 

 

 

بهار است گنجشکها بر هشتی خانه ام دنبال دانه ای می گردند

من در پیراهن خورشیدپنهان شده ام و از هشتی به آسمان گرم

آفتابی نگاهم را صیقل می دهم

زمان از راه باریکه های شکوفه های نارنج

نور می پاشد

من در بستر سیا هترین زمان که خورشید را احاطه

کرده است لاله های سر خ را بر موهایت سنجاق می کنم

این ابر واین خورشید واین سایه های درختان بید مشک

چگونه زندگی را در ضربان قلب انسان می افشاننداما:

همه جا بوی باروت می آید

بوی تخم های گندیده فضای لایتناهی این زمان را

به خود می پیچاند

انسانها در لای بیغوله ها آخرین هدیهء بهاری را

بر شبنم های روی شالی می ریزند.

 

زمان مثل قمری های دود گرفته سمیست

هر گز چنین زمانی را ندیده بودم

خون است که بر سنگفرش خیابانها وبردشتهای پر بنفشه

وبرگلهای بهاری وگلهای زعفرانی می پاشد

بهاری چنین سرخ وچنین سیاه!که:  

خونین ترین خنجر رابر قلب کودکان این زمین فرو می کند

نان گلوی انسان را پاره می کند

هوا چون یخ های سیبری سرداست

وموجهای سونامی انقلاب سراسر میهن خونینم را گرفته اند

وهوا ازتخمیر گاز های گل خانه ای

وبخارهای حاصل از ذوب اورانیوم

که سلولهای انسان عصر آهن را به عصر اتم

پیوند می دهد؛موج می زند

وفوران در باد زوزه می کشد

همه جا بوی نارنج وشکوفه های گیلاس کشورم ژاپن

کشورم لیبی به بوی باروت وخشم هستهء زمین

وخنجر سرمایه آغشته است

زمین این کشورم چون فولاد می غرد

وخشمگین ازقمار دلالان دل سیاه وجلادان تاریخ است.

 

این موج غبار ازتشعشات هزاربارهء "گاما"

که هستی دهقانان ژاپن را به مسلخ می برد

چگونه با تمدن دروغین این مرداب آمیخته است

فیزیک و بمب های خوشه ای وکروز

چگونه قدرت تخریب سر مایه را باز تولید می کنند

همه گوئی از لاشه های خون آلود ارتزاق می کنند

وتوهین به طبیعت وبه دانش وخورشید هم چون تاجی

بر گیجگاهشان بو گرفته است.

 

ای سر زمین من چه بی دریغ در تو نگریستیم

اما:ما لایق خشم هزار بارهء تونیستیم

که مغزانسانها را با امواج غول آسای سونامی خود

در تلاطم زمین واقیانوسها مدفون می کنی و

خشم تو چه ناجوانمردانه برگلوی کودکان گل فروش فرو می رود

وجیب دلالان دل سیاه را که خون را چون شراب می نوشند

پر می کند

سیصد میلیارد دلار خاشاک وزباله در خیابانهای ژاپن

نشان از بی رحمی تست .

 

ماه می تابد وزمین از آلودگی جلادان زوزه می کشد

وریه های آدمیان پراست از غبارهای گس ومسموم اتمی

وسینه ها همه به تاراج سلاح می روند

وشهر در تب می سوزد

وانسانها بیرقهای دروغین به دوش دارند

واز مهمل این سیاهی صلح به بلوغ نمی رسد .

 

باید همه چیز از نو آغاز شود

بادراباید شناخت

زمان را باید شناخت

هوا وپنجره وموج را باید شناخت

وگرمای خورشید سرزمینهای افریقای سیاه را باید شناخت

وتکامل وغرور را باید با ریاضی آغشته کرد

ونور خورشیدرا؛ که تابش یک روزش  

برای کل بشریت امروزکافیست

باید فیزیک وگل را با هم به عروسی جنگل دعوت کرد

همه چیز دربت پرستی وتوتم پرستی وفیتشیسم کالائی

آغشته است وبه خورشید وستارگان توهین می کند

وانسان را به تاراج قمار خود می برد

وچهار بمب اتمی نیروگاهی را منفجر می کند .

 

آه چه خوب بود دنیا به اندازهء یک قطعهء کوچک شالی بود

یابه اندازهء یک دهکده ء خیال واندیشه وسعت داشت

ویا مثل آقاقیای بنفش خانه های روستائی عطر دل انگیز خود را

به کودکان این خاک هدیه می کرد

یا به زیبائی ماریه دختر خوشبخت زمین می بود

آن گاه همه چیز رنگ خیال وعشق می گرفت

وخیابانها بوی پونه می دادند

وقمری ها در شط خود را می شستند

وزمان بوی نارنج می گرفت

وفریاد وخون و گلوله به مشام آدمیان نمی رسید.

 

در مصر خون ؛ در لیبی خون ؛در کردستان وفلسطین خون

در عراق خون؛ در ایران وافغانستان خون واعدام بر سفرهء

آدمیان گسترده شده است  

در ژاپن تاراج خانه های انسانها از خشم زمین وزمان

تنها خون وبلا است که به مشام می آیند

هیچ بیرقی سفید براین جهان حاکم نیست

همه جا بوی قدرت وتابوت آدمیان

در لای زرورق"زیبای" "تمدن " نصیب انسانها می شود

واز دوشهای آنان همه چیز به تاراج می رود.

 

چه خوب بود زمین وطن همه بود

واگر خشمی از قطعه زمینی تراوش می کرد

انسان اسیر وطن پرستی های کور نمی شد

چه خوب بود مردم سونامی زدهءژاپن برای زندگی

به افریقا می رفتند

وزمین افریقا را از هنر ودانش وصنعت خود سیراب می کردند

وگرسنگی را از افریقائیان می گرفتند

آن وقت خشم زمین قابل مهار بود

وکودکان افریقا از بهداشت سیراب می شدند

وزمین زیبا تر می بود

وشعر وترانه بر سفرهء آدمیان به تساوی تقسیم می شد

وانسان به تاراج نمی رفت

وخون وباروت در زندگی انسانها رژه نمی رفتند.

 

من در فکر رویش ترانه در مرزهای این جهانم

من درفکر تراوش علم دربیماری کودکان افریقا

که از نیش یک پشه می میرندو

در فکر تراوش خزر در کویرهای ایرانم

چگونه این طبیعت وحشی امواج غول آسای خود را

بر زندگی آدمیان چیره می کند

وخانه ها همه شناور در آب

واتومبیل ها همه به تاراج امواج وشناور در آب

ومرگ بیست هزار انسان در تلی از خشم وخاشاک

ومحیط زندگی انسان به وسعت پهنابها وکوهها

آلوده به تشعشعات "گاما"

وجنایت سر مایه بر زندگی انسانها

ومیهن پرستی ارتجاعی

گرهگاه کور این مرداب ومستراح ست.

 

من دلم برای شالی لک می زند

من در فکر لانه های بلبلان وحشی در مرداب خزرم

ودر فکر قمری های دود آلود خیابانهای تهرانم

من در فکر آزادی این جهانم

ویک شمع که بر جهان هم چون خورشید بتابد

ولانه های پرستو های بهاری را

در زیر هشتی خانه های روستائی بیمه کند

من می گریم برای سگهای ولگرد خیابانهای تهران . 

 

 

       بیست نهم مارس دوهزارویازده