مداخله نظامی درمنطقه با چه هدفهائی صورت گرفت؟

 

وقوع بحران انقلابی وتکوین شتابناک آن  درکشورهای شمال آفریقا ومنطقه خاورمیانه،با اهمیتی ژئوپولیتک برای کل نظام سرمایه داری وقدرت های بزرگ، آنها را سخت غافلگیرکرد .آنها اکنون درگیرودار تلاش برای حل یکی  ازدشوارترین بحرانهای  چنددهه اخیردریکی ازحلقات ضعیف،آسیب پذیر ودرعین حال بس مهم  رنجیره سرمایه داری هستند. منطقه ای که بدلیل تأمین نفت ارزان برای بازارجهانی سرمایه وفروش سالانه دهها میلیارد دلار اسلحه توسط  کنسرنهای عظیم،وصدورصدها میلیارد دلارکالا وخدمات، دارای اهمیت بی همتائی برای گردش سرمایه است .بدیهی است که تأمین وتضمین مافوق سودهائی این چنین گزاف، بجزازطریق استقرار حکومت های مستبد نه ممکن بود ونه اکنون ممکن است.درچنین شرایطی اغراق   نیست که اگروقوع این انقلابات  را یک  زلزله وسونامی عظیم سیاسی-اجتماعی وبهمان اندازه زلزله وسونامی ژاپن ویرانگربدانیم که کل  منطقه را دربرگرفته و به سواحل امن وطلائی سرمایه یورش برده است.آماج اصلی این بیداری بزرگ علیه استبداد های حاکم و وابسته به بازارجهانی ودولتهای بزرگ سرمایه، وهم چنین علیه فقروفساد وبیکاری گسترده ،علیرغم ثروت های افسانه ای این منطقه  است.ترکیب توأمان استبداد وشکاف های عظیم طبقاتی نیروی محرکه این جنبش ها را تشکیل می دهد. ازسوی دیگر وقوع چنین بحرانی دراین حلقه استراتژیک که خود قدرت های بزرگ رسما آن را منطقه حیاتی برای خود بشمارمی آورند،درشرایطی صورت گرفته است که کل جهان سرمایه  وازجمله کشورهای متروپل دستخوش یکی ازوخیم ترین وهمه جانبه ترین بحران های  اقتصادی وسیاسی چنددهه اخیرخوداست.  تهاجم های اخیر سرمایه  به کارگران وزحمتکشان و به اکثریت بزرگی ازشهروندان خود برای بازپس گیری بقایای دست آوردهای قرن بیستم وتشدید استثمار وسرشکن بارسنگین بحران بردوش آنها،گسترش شکاف های درونی جهان سرمایه وبهم خوردن موازنه قوا،شکل گیری قطب های  جدیدسرمایه بخصوص افول نقش ابرقدرتی آمریکا وگرفتارشدن درباتلاق جنگ های نیمه تمام عراق وافغانستان، بحران بزرگ محیط زیست ناشی ازماهیت طبیعت خوارانه سرمایه(که گوشه ازآن درزلزله وسونامی ژاپن ازپرده بیرون افتاد و موجب برانگیختگی جهانی گردید)،وبالأخره بی اعتباری اخلاقی سرمایه که همواره جنگ وآدم خواری و ویرانگری  را مفری برای گریزازبحران وتأمین فضای نوینی برای  بازتولید وبازگستری خودقراداده است، همه وهمه دست به دست هم داده وبشریت ونظام سرمایه داری حاکم برجهان را واردیکی ازسخت ترین بحران های خود کرده است.درنتیجه چنین وضعی نه فقط شاهد اوج تازه ای از بحران سرکردگی (هژمونیک) درمیان بخش ها و قطب های های گوناگون سرمایه هستیم بلکه هم چنین شاهد بحران هژمونی سرمایه و بی اعتباری عظیم وروزافزون آن برتوده های مردم هستیم. می توان به روشنی بازتاب این بحران همه جانبه را هم درگسترش اعتراضات توده ای در کشورهای متروپل نظیریونان ویا اخیرا درانگلستان یعنی دریکی ازباثبات ترین جزایر امن سرمایه و درتظاهرات صدها هزارنفری کارگران ودانشجویان وفعالین چپ آن  مشاهده کرد، وهم دربروز بحران انقلابی در منطقه خاورمیانه  و درتهاجم نظامی برای کنترل آن، وهم درتشدید رقابت درونی جهان سرمایه و بالأخره دربحران عظیم محیط زیستی که به بارآورده است . بحران فوق دراساس  بحران مناسبات نظم سرمایه داری وماحصل عملکردآن است که اکنون ازفازاقتصادی عبورکرده وبه عرصه های سیاسی ومحیط زیستی ونظائرآن فرا می روید،ونه آنگونه که سرمایه داران وتئوریسین های آن درتلاشندکه آن را با نارسائی ها وخطا ها  دراین یا آن حوزه  واین یا آن سیاست توجیه ورفع ورجوع کنند. بی تردید اگرچنین بحرانی،با بحران آلترناتیو وخلأ ناشی ازآن مواجه نبود بسیاربیش ازاین آسیب پذیرمی بود وچه بسا با گسستن حلقاتی  استراتژیک ومهم اززنجیره جهانی سرمایه همراه می بود.

بدیهی است که درچنین شرایطی نه فقط سست شدن حلقاتی از زنجیره جهانی سرمایه  در خاورمیانه یکی ازنتایج بحران فراگیرسرمایه وبیداری بزرگ مردم  است ،بلکه خود متقابلا درتشدید بحران درسایرنقاط جهان مؤثراست.همانطورکه اشاره شد جهان  غرب البته دربرابر این بحران  غافگیرشد،به خصوص باتوجه به بحران هژمونی  و گرفتاری آمریکا درمناطق دیگر واکنش سریع  نسبت به آن با تأخیرودشواری همراه شد. درگیرودارمقابله با آن، امپریالیسم  باصطلاح تازه نفس "اتحادیه اروپا " درهمراهی با آمریکا، مسؤلیت  بخش مهمی  ازاقدامات وواکنش های لازم را برعهده  گرفت.باین ترتیب پس ازوقفه ای ناشی ازغافلگیری وآشفتگی اولیه،توافق برروی اولا: استراتژی بدست گرفتن ابتکارعمل اصلاحات ازبالا وحفظ ماشین دولتی وبویژه ارتش وارگانهای سرکوب مستقیم وجایگزینی مهره های سوخته ورسواشده باچهره های جدید واصلاح  قانون اساسی ،وبدست گرفتن شعار"دموکراسی" وثانیا آمادگی برای مداخله نظامی-درصورت نیاز- برای مهارانقلاب درمنطقه صورت گرفت. ازآن پس دیگرزدن مهرسازمان ملل براهداف واقدامات خود وبهره گیری ازفرصت هائی که نافرمانی ومبادرت به "خشونت"  مستبدینی چون قذافی زمینه های آن را  فراهم می ساخت، بااستفاده ازتجربه عراق درایجاد منظقه پروازممنوع وسرانجام سرنگونی صدام،و منفعل وبیطرف  ساختن ویا همراه کردن چین وروسیه و... با این سیاست ها  کاردشواری نبود. تاکتیک اصلی همان شگرد و فرمول شاخته شده قدیمی بود:وقتی موج ها نیرومند باشند  لازم است اندکی همراهی کنی تابتوانی آنها را تحت کنترل خود بگیری.

چرا مداخله نظامی لازم آمد

انباشت مطالبات، جان سختی مستبدین دربرابرخواستهای جنبش وبعضا کندی ویا نافرمانی آنها (مثل قذافی) دراجراء صلاحدید ها ودستورات اربابان قدرت وسرعت  فراگیرشدن بحران درمنطقه وخطررایکالیزه شدن آن،لزوم مداخله فعال تری را برای مهاربحران اجتناب ناپذیرساخت.توقف فرایند انقلابی بحران وکانالیزه کردن آن توسط جایگزین های مناسب و سازگارباشرایط جدید منطقه، مستلزم مداخله نظامی وبکارگیری اهرم های مستقیم زور بود.واقعه حمله به لیبی با شعار ایجادمنطقه پروازممنوع وبا شعارجلوگیری ازکشتارانسانی، ودرنقطه دیگری مداخله نظامی عربستان وامارات دربحرین دونمونه برجسته ازلزوکاربرد زور درمنطقه هستند. دونمونه ای که دوگانگی وسیاست یک بام ودوهوای آنها را ،هم قلابی بودن شعاردموکراسی مورد ادعای آنها و هم   دروغ بودن مداخله به بهانه جلوگیری ازکشتار را بخوبی آشکارساخت(درحقیقت آنها خود نیزهم چون همه موارد مشابه به کشتارغیرنظامیان ونابودی زیربناهای اقتصادی مشغول هستند). اتحادیه اروپا که بیشتربه عنوان یک اتحادیه اقتصادی شناخته می شد تا اقتصادی –نظامی و درسودای نشاندادن خود به عنوان یک ابرقدرت بود،  وبویژه دولت فرانسه که دراین اتحادیه برای خود  نقش رهبری نظامی را قائل است(علیرغم مخالفت آلمان ودرتضاد با آن ودرهمراهی با آمریکا وانگلیس) ،با پافشاری برمداخله نظامی فرصت را برای عرض اندام خود مناسب یافت. بگذریم ازاهداف داخلی سارکوزی برای مستحکم کردن موقعیت لرزان خود. گزاف نیست که اگربحران لیبی را که (با صدور نفت ارزان وقرادادهای تسلیحاتی ونظامی اش با اروپا  ونقش آن در مقابله با سیل مهاجرت به اروپا)  بخشی ازقلمرو منافع حیاتی اروپا را تشکیل می دهد  به عنوان دستاویزی برای نشاندادن دندان تیزاتحادیه اروپا  وگامی مهم درورود آن به فازنظامی بدانیم.

جنگ ابزاری برای نجات سرمایه ازبحران

 سرمایه همیشه تلاش کرده است  بحران های خود را با فراافکنی وتوسل به جنگ چاره کند. امروزه  جنگهای امپریالیستی جهانی بین قدرتهای بزرگ جای خود را به جنگ های موضعی ودایمی داده است.اکنون این جنگها نه فقط  حافظ منافع ممتازه ومبتنی براقتصاد رانتی  منطقه است بلکه فراترازآن وسیله ای است برای  فراافکنی بحران درخود کشورهای متروپل. جنگ ها با ویرانگری  عظیم واعمال نظم جدید وباصطلاح "دولت سازی" همواره راه حلی بوده اند درخدمت رفع بحران بازتولید سرمایه،تقسیم مجدد جهان وتوزیع نقش های جهانی وتنظیم ساختارهای نوین سرمایه.سرمایه بویژه دردوره های بحرانی، همیشه درمیان خون وکشتاروجنگ شیرازه درحال پاشیدن خود را سروسامان داده است. دامنه اهداف آنها نیزدرعمل فراترازآنچه چیزی است که تصویب شده است .چنانکه امروزه حتی سخن ازپیاده کردن نیروی زمینی هم درمیان است وهرچه که زمان می گذرد اهداف واقعی آنها بیشتروبیشترنمایان می شود. امروزه درآمریکا رسما ازلزوم مداخله وورود به جنگ  درمنطقه بدلیل حفظ منافع حیاتی غرب(لیبی برای اروپا و عربستان وبحرین برای آمریکا ) سخن به میان می آید و معلوم میشودکه داستان دموکراسی وجلوگیری ازکشتارغیرنظامیان صورتکی بیش برای پنهان نگهداشتن اهداف اصلی نیستند. بی تردید درچنین شرایطی گسترش هرچه بیشترجنبش صلح وعلیه جنگ برای مهارزدن به سوداهای سرمایه درمنطقه وبرای خاموش کردن اعتراضات درونی کشورهای مهاجم  دارای اهمیت زیادی خواهد بود

برای اتخاذ رویکرددرست واصولی نسبت به مداخله قدرتهای بزرگ درمنطقه قبل ازهرچیزباید به اهداف اصلی واقعی این مداخله توجه کرد.این هدف های اصلی را می توان درمحورهای زیرخلاصه کرد:

1-هدف عمده مهارانقلاب وهدایت آن به کانال های اصلاحی دردولت های دوست ووابسته به  قدرتهای بزرگ است.

2-حفظ منافع حیاتی قدرت های بزرگ امپریالیستی وتأمین جریان نفت ارزان وبازارمصرفی بزرگ درمنطقه.

3-تغییرویا تضعیف دولتها وجریانهای غیردوست ومزاحم(سوریه،حماس وحزب الله) نیزوجه دیگری ازاهداف منطقه ای است.

دربرخورد با مداخله نظامی دولتهای غربی درلیبی(ومنظقه)سه رویکردعمده موجود است که درنوشته بعدی به آن خواهیم پرداخت..