وقتی که رفیق به تناقض گویی می افتد !                       بخش دوم      رحمت خوشکدامن

دربخش اول این مقاله پیرامون سه موضوع : " 1- طبقه کارگر وسایر طبقات 2- طبقه کارگر و خود رهانی 3- طبقه کارگر و حزب سیاسی "  نظرم را بیان کردم و گفتم که رفیق روزبه برای اینکه بگوید منتقدین نظر او را بد فهمیده اند ، به تناقض گوئی سقوط می کند . در این بخش از مقاله به توضیح تنها همین مطلب می پردازم .       

در ضدیت با رهبری !

اودر مقاله مورد بحث می گوید : "در مقایسه تجربه انقلاب مصر و ایران 57 ، برخی از اینکه من گفته ام خوشبختانه مردم مصر از نعمت رهبری چون خمینی محرومند ، برآشفته شده اند ! ". و برای اثبات آن می افزاید : " براستی ما که با گوشت و پوست خود فاجعه حاکمیت اسلام سیاسی و هژمونی بلامنازع خمینی را آزموده ایم ، چرا نباید به خاطر عدم تسلط این گفتمان بر انقلاب یک کشور اسلامی مهمی چون مصر ، سجده شکر به جا نیاوریم ؟ ! "

با اندک دقت می توان پی برد که او آگاهانه چنین وانمود می کند ، که منتقدین از اینکه رهبری جنبش در مصر و کشورهای عربی در دست اشخاصی مثل خمینی نیفتاده است ناراحتند ! چونکه " خوشحال نیستند و سجده شکر بجا نمی آورند ! " بی جهت نیست که اوبلافاصله چنین ادامه می دهد : " : ما که با گوشت و پوست خود فاجعه حاکمیت اسلام سیاسی و هژمونی بلامنازع خمینی را آزموده ایم ، چرا نباید ..... سجده شکر بجا نیاوریم ؟!" 

 رفیق برخلاف تمایلش خوب می داند که نمی توان چنین موضوعی را به منتقدین نسبت داد با اندکی شل کردن قلم خود به سمتی دیگر ، از تجربه خونبارانقلاب 1357 ایران چنین نتیجه می گیرد که : " چرا باید باشیفتگی دو چندان به دنبال رهبری به اصطلاح خوب باشیم ؟! وقت آن نرسیده که در قرن بیست ویکم ، دست از تقسیم انسانها به عوام الناس کور و دنباله رو ونخبگان نجات بخش و راه گشا برداریم ؟! یعنی از باطلاقی که خمینی ها و یا استالین ها و ..... را در یستر خود پرورانده و می پروراند بیرون بیائیم ؟" 

پس می توان دریافت که مشکل رفیق رهبرانی مثل خمینی و امثال آن نیست ، بلکه او چنین فکر می کند ، اگر در قرن بیست ویکم هر کسی ولو به سازماندهی جنبش طبقه کارگرو رهبری آن بپردازد ، اقدام به تقسیم انسانها به عوام الناس کور و دنباله رو و نخبگان نجات بخش و راه گشا کرده است . رفیق روزبه از ضد انقلاب برآمده از انقلاب 57 به ضدیت با هرگونه رهبری می رسد . از اینروست که با تعجب می پرسد :" چرا باید با شیفتگی دو چندان به دنبال رهبری یه اصطلاح خوب باشیم ؟!"

رفیق در ضدیت با هر گونه رهبری  پا را از این فراتر می گذارد و اعلام می دارد  آنهای که " خواهان رهبری از نوع دموکراتیک "هستند و یا از آنهم فراتر " خواهان رهبری رادیکال تر و یا برخاسته از میان " کارگران هستند ، به خطا می روند . چرا که او بر این اعتقاد است که :"هرکس و هر حزبی با هر تباری ولو کارگری وقتی هدایت و رانندگی ماشین دولتی را برعهده بگیرد ولو آدمی نازنین هم باشد در همین جاده خواهد راند .."

 برای او مهم نیست که چه نوع رهبری باشد . چنانکه مشاهده می کنیم  او با هر نوع رهبری مخالف است . چه از نوع مذهبی اش  و چه از نوع کارگری اش . همه آنها چه خوب و دموکراتیک و چه بد و دیکتاتوری .... و یا ...، یک مسیر را طی خواهند کرد ، تنها کافی است که به  قدرت سیاسی دست یابند و یا اصطلاحی که رفیق بکار می برد درجایگاه رانندگی قدرت سیاسی یا ماشین دولتی قرار گیرند ، جهت همگی شان یکسان است !

از اینرو می توان نتیجه گرفت که او :

1- هیچ  نمی خواهد نقش و جایگاه رهبری را در جنبش های توده ای ببیند . حال آنکه این موضوع را نمی توان در رابطه با هر جنبش توده ای در نظر نگرفت . چرا که مسئله رهبری در دنیای واقعی در رابطه با هر جنبش توده ای وجود دارد و اگر طبقه کارگر نتواند رهبری خود را سازمان دهد ، عملآ به دنباله رو نیروهای بورژوازی تبدیل خواهد شد .

2- هیچ نمی خواهد تفاوت بین رهبری و ناجی را درک  و در نظر گیرد . از نوشته های او می توان پی برد که او ایندو را همسان و چنین تصوری دارد که این دو یک چیز واحدند  . البته او  در نوشته هایش بارها به اصل خود رهانی طبقه کارگر اشاره می کند . معلوم نیست که او از طرح این قضیه و تکرار آن چه نتایجی می خواهد بگیرد . آنچه که مسلم است او نمی تواند همان درکی را داشته باشد که طرح کنندگان این اصل داشتند ، زیرا  آنها هیچ گاه این موضوع را در تناقض با مسئله رهبری نمی دیدند ، بلکه براین اعتقاد بودند که  طبقه کارگر باید خود را به عنوان یک طبقه  متشکل سازد و نقش رهبری جنبش اکثریت  برای اکثریت را سازماندهی کند و این مسئله از طریق نمایندگان طبقه کارگر پیش برده خواهد شد و وقتی که ما از دولت کارگری و یا قدرت سیاسی طبقه کارگر صحبت می کنیم بدین مفهوم نیست که تمای کارگران شخصآ در قدرت سیاسی حضور دارند . چیزی که آنارشیستها تصور می کنند ، بلکه کارگران تنها از طریق دموکراسی که در جامعه سازماندهی می گردد می توانند نمایندگان واقعی خود را انتخاب کنند و از طریق این نمایندگان واقعی می توانند اراده خود را به مرحله اجراء بگذارند . برای روشن شدن بیشتر مطلب  می توان به نوشته کارل مارکس در باره " دولت گرائی و آنارشی " که در نقد نظر باکونین نوشته شده رجوع شود خصوصآ آنجا که پرسیده می شود آیا همۀ پرولتاریا در رآس حکومت قرار می گیرد ؟ مارکس پاسخ می دهد چه مزخرفاتی !

 کسی که به اصل خود رهانی طبقه کارگر اعتقاد دارد ، نمی تواند نسبت به نیروی کارگران بی اعتقاد باشد . این نظر برعلیه تمام کسانی می باشد  که به نوعی به  ناجی اعتقاد دارند و چنین تصور می کردند و می کنند که رسالتشان آگاه کردن و رهائی طبقه کارگر است .

3-  وظیفه کمونیستها در قبال جنبش های توده ای بجای آوردن سجده  برای رهبری خوب و یا بد و یا خلاء رهبری نیست . وظیفه  کمونیستها که جزئی از بخش آگاه طبقه کارگر هستند مشارکت در سازماندهی  کارگران به صورت طبقه و بر انداختن سلطۀ سرمایه  و کسب قدرت سیاسی از سوی طبقه کارگر است .

 طبقه کارگر زمانی می تواند ازطبقه ای در خود به طبقه ای برای خود تبدیل گردد که که خود را درحزب سیاسی و نهادهای کارگری متشکل گرداند . چرا که تنها با متشکل شدن خواهد توانست  سلطۀ بورژوازی را براندازد . و بدون آن چنین امکانی بوجود نخواهد آمد  و همچنین  در صورت متشکل شدن توانائی تصرف قدرت سیاسی را دارا خواهد شد و خواهد توانست جامعه را در راستای سوسیالیسم هدایت نماید .

از اینروست که در مصوبه بین الملل اول در 1872 می خوانیم : " در برابر قدرت جمعی طبقلت دارا ، طبقۀ کارگر نمی تواند همچون یک طبقه عمل سیاسی کند مگر با تشکل خود در یک حزب سیاسی ، متمایز از و مخالف با همۀ احزاب کهنی که طبقات دارا تشکیل داده اند . این تشکل طبقۀ کارگر در حزب سیاسی برای تضمین پیروزی انقلاب اجتماعی و هدف نهائی آن یعنی انحلال طبقات ، اجتناب ناپذیر است ." و این با چیزی که رفیق روزبه تصور می کند فرق دارد . یعنی از ما انتظار دارد که در مقابل رهبری خوب و یا بد سجده شکر بجا آوریم !  آن هم تنها بدین خاطر که رهبری در مصر و یا در هر کشور دیگری بدست نیروهای همانند خمینی نیفتاده است !  توگوئی که وظیفه کمونیستها بجا آوردن سجده شکر است !

4- گفتم  تفکری که به رهبری اعتقاد دارد ، با تفکری که به ناجی اعتقاد دارد فرق دارد . در هر جنبش توده ای و حتی خود بخودی ترین ها نیز به قول گرامشی عناصری از رهبری و آگاهی وجود دارد و این موضوع در تداوم مبارزه طبقاتی از شکل جنینی خود فراتر خواهد رفت و متناسب با خواستهای که درجنبش توده ای طرح می گردد و سطح آگاهی آن شکل می گیرد  .  حزب سیاسی کارگری می تواند در رادیکالیزه کردن خواستهای جنبش و سازمانیابی آن نقش داشته باشد . و اگر طبقه کارگر بتواند به عنوان یک طبقه وارد میدان مبارزه طبقاتی بشود و اگر وزنی داشته باشد خواهد توانست رهبری جنبش  را بعهده گیرد و آنرا در مبارزه برعلیه سرمایه هدایت نماید . اگر غیر از این باشد در حاشیه جنبش قرار خواهد گرفت  و در پی  گرایشات متعدد غیر کارگری روان خواهد شد . اما  ناجی یعنی اعتقاد به شخصیت ها و یا حتی محافل و احزابی که بتوانند امر رهائی طبقه کارگر را انجام دهند  . رفیق روزبه در نوشته مذکور این دو موضوع رایکی می پندارد . و بدین خاطر است که منتقدان را نصیحت می کند که : " وقت آن نرسیده است که در قرن بیست و یکم ، دست از تقسیم انسانها به عوام الناس کور و دنباله رو و نخبگان نجات بخش و راه گشا برداریم ؟! " حال آنکه اگر او متوجه می شد در می یافت که این موضوع هیچ ربطی به رهبری ندارد . مثلآ اگر رفیق بر این اعتقاد می بود که باید راهی یافت تا بلکه بتوان مانع بوروکراتیزه شدن رهبری شد ، می شد با رفیق پیرامون ابزارهای موجود برای جلوگیری از این موضوع بحث و جدل کرد ، ولی او با هر نوع رهبری مخالف است و بدین خاطر است که می گوید : " چرا باید باشیفتکی دو چندان به دنبال رهبری خوب باشیم ؟ " " هر کس و هر حزبی با هر تباری ولو کارگری وقتی هدایت و رانندگی ماشین دولتی را برعهده بگیرد ولو آدمی نازنین هم باشد در همین جاده خواهد راند ." و چنانکه خود نیز می گوید فرقی نمی کند این رهبری حتی  از میان کارگران برخاسته باشد واز طریق دموکراسی توده ای اعمال گردد !! کافی است  در قدرت باشی .

 پرسیدنیست اگر چنین چیزی که او می گوید درست باشد پس چگونه می توان به تغییر جهان اعتقاد داشت و جهانی متناسب با نیازهای انسانی ساخت ؟ آیا بدون طبقه کارگر و نقش رهبری او راه دیگری وجود دارد ؟ اگراز نظر رفیق راه دیگری وجود دارد و یا به راه دیگری اعتقاد دارد بهتر نیست که به توضیح وتشریح آن بپردازد و برای اثبات آن تلاش نماید !

 

 در دفاع از رهبری !

رفیق روزبه  سرراست صحبت نمی کند . او اگر به مطالبی که در بالا از او آوردم پسنده می کرد ، هر خواننده ای می گفت که رفیق به چیزی بنام رهبری اعتقادی ندارد و برایش فرقی نمی کند که این رهبری به شیوه بوروکراتیک عملی گردد و یا به شیوه دموکراتیک ، به صورت جمعی وجود داشته باشد و یا اینکه به صورت فردی و ناجی توده ها . اگر او چنین کاری می کرد کار منتقدین را ساده می کرد و نقد به همین چارچوب محدود می ماند و بهتر می شد بحث را در جهت درستی هدایت کرد و به نتیجه مشخص تری دست یافت . اما او چنین نمی کند و در ادامه مطالبی که از او نقل و قول آوردم  قلمش جهت دیگری را می پیماید  و به دفاع از رهبری می پردازد . البته  چنین چیزی را به سختی می توان باور کرد ، اما واقعیت دارد . او می گوید که مخالف هر نوع رهبری نیست و  مخالف رهبری است که بر فراز توده ها عمل می کند !  می گوئید نه  ! خودتان بخوانید : "  آنچه که اساسآ مورد نقد من است ، نفس وجود رهبری جدا از کارگران و زحمتکشان و بر فراز سر آنان است " . پس رفیق روزبه مخالف  هر نوع رهبری نیست . و تمام چیزهای که در بالا از او نقل کردم تنها یک سوتفاهم بود و بس ، او مخالف آن نوع رهبری است که جدا از کارگران و زحمتکشان و بر فراز سر آنها قرار داشته باشد . و به منتقدین انتقاد می کند که " نه به اصل وجود  رهبری بر فراز طبقه کارگر و زحمتکشان ، بلکه ناظر بر خوبی و بدی آن است . " یعنی بحث بر سر نفی رهبری بطور کلی نیست ، بلکه بحث بر سر رهبری است که بر فراز سر کارگران و زحمتکشان قرار دارد !

 اگر چنین است که شما ادعا می کنید دیگر چه لزومی دارد که در ضدیت با رهبری قلم فرسائی نمائید و با جملات ضد ونقیض تان حتی در مخالفت با رهبری دموکراتیک و رادیکال موضع گیری کنید !

پرسیدنی است که ما چگونه پی می بریم که رهبری جدا از توده ها و بر فراز سر آنان قراردارد ؟ آیا مکانیسم دیگری غیر از دموکراسی یعنی حق انتخاب ، فراخوانی ، کنترل بر موکلان بر وکلا....  می تواند وجود داشته باشد ؟ اگر تنها از همین طریق (دموکراسی ) می توان پی به این مطلب برد و تفاوت بین رهبری که از آن کارگران و زحمتکشان است و منافع آنان را نمایندگی می کند و یا آنطور که رفیق فورموله می کند " تفویض قدرت به انقلاب کنندگان " .با رهبری که بر فراز سر آنها قرار دارد چیست ؟ آیا ابزار دیگری غیر از دموکراسی سراغ دارید که از آن طریق بتوان مشارکت توده ای را سازمان داد ؟ اگر به این امر اعتقاد دارید چرا در نقد نظر ر. هدایت باتمسخر به او می گوئید : " برخی دیگر هم خواهان رهبری از" نوع دموکراتیک" آن می باشند ".

البته واضح است که شما به این امر اعتقادی ندارید . و مشکل شما رهبری بد و یا خوب نیست . همانطور که خود نیز در لابلای حرفهای متناقض خود بیان می دارید به آن اعتقادی ندارد و براین  اعتقاد تاکید دارد  که همه آنان " با هر تباری ولو کارگری وقتی هدایت و رانندگی ماشین دولتی را برعهده بگیرد ولو آدمی نازنین هم باشد در همین جاده خواهد راند ."

 بنابراین  برایتان فرقی نمی کند که رهبری بر فرازتوده ها باشد و یا اینکه از طریق دموکراسی توده ای سازماندهی گردد و اصل خود رهبری است که شما با آن اختلاف دارید و چنین تصور می کنید که هر رهبری وقتی که سوار ماشین دولتی گردد همان مسیر را طی خواهند کرد که تاکنون طی شده است . از اینرو چون شما چنین می اندیشید بر علیه هرگونه رهبری قیام کرده اید و این موضوع را سعی می کنید که تحت توجیه نظری قرار دهید . ولی چون چنین چیزی ممکن نیست به تناقض گویی سقوط می کنید .

سرآخر      

 نظری که شما آنرا نمایندگی می کنید  نه به نیروی طبقه کارگر اعتقادی دارد و نه می تواند با رهبری و حزب سیاسی طبقه کارگر  میانه خوبی داشته باشد .   شما از تجارب قرن بیستم  نتایجی می گیرید که اگر نظرات شما عملی گردد  نمی تواند بهتر از همان مسائلی باشد که بر جنبش کارگری و کمونیستی به درازای پیش از یک قرن رفت  .

برای سازماندهی اراده کارگران نمی توان بر علیه رهبری  قیام کرد ، بلکه باید راه وروش صحیح آنرا در یافت  ، نباید چنین پنداشت که " شیفتگان رهبری گوئی درسی از یک قرن تجربه شکست خورده " نگرفته اند ، بلکه دقیقآ  از تجارب قرن گذشته و شکست  مسیری که طی شد آموختند  که با همان شیوه ای گذشته و ضد انسانی  نمی توان جامعه ای انسانی ساخت . بلکه تنها از طریق دموکراسی رادیکال و توده ای می توان در راستای جهانی نو و انسانی گام برداشت .

2 آوریل 2011