سرنوشت سرشت قدرت = تشویق فردیت و اراده گرائی

 

در

جهان تک قطبی

 

بخش پایانی

 

 

صاحبان اصلی جهان امروز: سرمایه داران به میزان بزرگ و کوچکی، دستگاه های ثروتمند ادیان با هیراشی مخوف و قدرتمندشان و هیولای رسانه یا میدیای جهانگیر، با نفوذ خارق العاده اش ـ این سه جریان متحد و مقتدرـ می باشند. برای بسیاری شاید تکرار این واقعیت، مایه ی آزردگی خاطر باشد، اما برای من آنها بهانه ای جدی بوده و هستند، برای حرف زدن و درد و دل با همدردانم در مورد تلخی ها ی به بار آمده توسط تاثیر ویرانگر هر یک از آنان، بر هستی بیمار جامعه بشری! و مقالات ما، تلاشی ست کوچک و دگر باره برای افشا و رسوائی هرچه بیشترشان در انظار توده ها و جریان های متوهم مذهبی، برای همه آنان که همچون ما: نیازمند اندکی نان، سقف کوچکی بر سر و مامنی برای آرامش اند. به ویژه آنهائی که با همه کار طاقت فرسا و خوشباوری های آسمانی نابجایشان، دردا که هنوز هم سر در گم دیرین نان و زندگی نداشته مانده و آنرا نیافته اند؛ هر یک از ما آگاهانه در مقابل این گمراهان و بی صدایان، مسئولیم، که ذهن مات آنها را با بردباری و دانش بی طرف روشن کنیم و همزمان باور کنیم که منابع و منافع هستی ما وهمه رده های اجتماعی: تمام کسانی که به شکلی از اشکال با فروش کار یدی و فکری خود امرار معاش می کنند، در یک زنجیره حیاتی هستیم. سلامت آینده و پیروزی بشریت محروم بی سرمایه: بستگی مستقیم دارد به رهائی این نیروی ندار، سازنده، گسترده و معترض پراکنده و ضعیف از ستم دولت های سرمایه داران مذهبی، ملی و جهانی! سرنوشت ما با همه تفاوت ها و تناقض های موجود تاریخی،  ملی، مذهبی، فرهنگی و جغرافیائی و صور دیگر... به نام ـ انسان کار و زحمت، در برابر سرمایه و سودـ به هم ریشه ای گره خورده است.

 

با وجودی که بخش بزرگی از مردم جهان آگاه شده اند. اما این آگاهی در برابر توان صاحبان کار، آن هم برای مقابله و تحمیل خواست بهتر و بیشتر درآمد کافی و حق داشتن و گرفتن نیاز لازم کافی نبوده و بسیار ناچیز است و اغلب مبارزات کارگران و زحمت کشان در منازعات تاریخی گذشته تا به حال شان به شکست کاربران می انجامیده است. امروزه دیگر برای کمتر و یا هیچ کسی از نیروهای اجیر و مستخدمین جهانی سرمایه، حالا در هر کجا وهر شکل کار که می خواهد باشد، قوانین ظالمانه کار، امر پوشیده ای نیست و برای زحمت کشان هم چندان تفاوت و تازگی نداشته و ندارد که چه کسانی مالک محصول کار و فرصت زندگی اویند. او امنیت شغلی و درآمد کافی می خواهد که ندارد و به خوبی هم می داند که اگر صدای اش را به خاطر قوانین کار ظالمانه و مزد کم، بیش از آنچه که به او امکان اش را داده اند بالا ببرد، باید پی بیکاران کثیر دیگر برود، "جایگزین برای کار او بسیار است" و در نتیجه از دست دادن کار، ناگزیر است محرومیت از همین اندک بخور و نمیر را به خود و خانواده اش تحمیل کند، و یا مانند اسانلوها و شهابی ها به زنجیر زور سرمایه کشیده شوند. (و تازه این واقعیت در ایران: حتا برای آن تعداد از خوشبینان افراطی به این ساختار حیوانی دینی و همچنین در دید متعصبین تندرو مذهبی هم، با قدرت گیری و اوج ظلم و بی عدالتی حکومت اسلامی در ایران،  دیگر برای آنان نیز بی عدالتی اسلام غلوآمیزنمی نما ید؟

 

 و یا اگر گفته شود: اکثریت قریب به اتفاق شهروندان جهان در هر گوشه ای  از این کره خاکی، خارج از هر تعلق خاطر و ویژگی ملی ـ مذهبی و یا جایگیری اجتماعی ـ طبقاتی حتا درسطح کاربران مرفه، چندان فرق کیفی نمی کند، هر کدام شان در نوع خود، بیش از یک خدمتگزار ناچیز و ساده، برای این بخش کوچک "دارا" در سطح ملی و جهان نمی باشند! هرگزگزاف نگفته ایم. زیرا شرایط زندگی دراین مناسبات ناعادلانه برای همگان با اندکی تفاوت کمّی، به قدری سخت و شکنندگی در زندگی شان برجسته و چشمگیر شده است که با وجود همه مخالفت های بنیادی طیف های نئو لیبرال و لیبرال ملی به امر دگرگونی و حتا جانبداری رفرمیست ها از آنان، آنها هم دیگر جسارت دفاع از خزعبلات (اقتصاد گلوبال در جامعه آزاد) را همچنان گذشته، چندان ندارند. زیرا دعاوی این نگرش جهانی بیش از پیش بی اعتبار و در دید عموم زحمت کشان و مزدبگیران کشورهای ارویائی و امریکا و یا در ایران خودمان مثل هرجای دیگری کُمیت اش، از خاور میانه تا قلب آفریقا به گل نشسته است، و این ساختار به یک واقعیت اقتصاد بحرانی و ناتوانی مدیریت در رشد و توسعه عصر وامانده تبدیل شده و اضمحلال تئوری ها و برنامه هایش، عملن درچشم جهانیان آگاه و مترقی محکوم و بیش از پیش ایستائی اش آشکار شده است. اما آیا چنین نیست؟

پس آمریکا و بحران مسکن  2005 اش و به دنبال آن بحران مالی 2009 ـ 2007 و ادامه اش تا به امروز و بیکاری گسترده اش نشانه چیست؟ مردم برآشفته و عاصی اغلب کشورهای اروپائی ـ پرتقال، یونان، فرانسه، ایتالیا، انگلیس، آلمان، ایرلند با این همه اعتراضات گسترده توده ای چه می خواهند؟ و به ویژه اسپانیائی ها ئی که هم اینک با تسخیر میدان "سُل" اعلام مبارزه سازش ناپذیر با سرمایه کرده اند چه می خواهند؟ گیرم که با یک سرکوب خونین آنها را برای مدتی ساکت کنند! با فقر و بیکاری جوانان بیش از47%و نیاز طبیعی تشکیل خانواده و حق داشتن فرصت زندگی آنان چه خواهند کرد؟  

 

 

"نقش سرمایه"

 

جسته و گریخته معروف است* که 60% سرمایه خالص جهان به 1200 سرمایه دار آمریکائی تعلق دارد و معمولن میزان این رقم را به طور متوسط شامل حال تمام دارندگان کشورهای دیگرجهان ـ غنی و فقیرـ هم می دانند. معنی ساده ی حرف، این است که: این تعداد افراد در هر کشوری که باشند، به صورتی پوشیده و مرموز صاحب جان، مال و اراده ی همگان می باشند و قادرند بدون نمایش علنی "توان" خود درعرصه قدرت سیاسی و بی نیاز حضور در پشت تریبون دولت های متبوع خود، مستقیمن با مهره های انتصابی و یا وابسته و مورد حمایت خود توسط (احزاب وشخصیت ها) حکومت کنند و نام حکومت های مستقل خود را با طمأنینه (جمهوری ...) بگذارند. آیا مگر با قدری تفاوت اقلیمی (دولت های رانت خوار و وابسته به در آمد منابع کانی و نفت و حکومت های مشابه غیرمرسوم بلوک چپ سابق و حال) به جز این ساختار سیاسی حاکم بوده است؟

نقش این رابطه قدرت کلان مالی بر سر توده ها، در بین دارندگان کوچک و بزرگ جهان و پیوند اساسی آنان با مذاهب و تطهیر و پوشش هردوی این دشمنان بشریت عاصی، توسط میدیا، میدیائی که از اهداف اصلی خودبیگانه و در خدمت سرمایه و تحریف و تخدیر شعور توده هاست. نفس سرمایه و هویت فراملی او و همبستگی برای تک تک عناصر ملی و جهانی آنان در این میانه ی مبارزه پیگیر برای زنده ماندن، حیاتی ست. این تنازع بقا، چه در حوزه داخلی و یا در سیاست و اقتصاد خارجی خود باید با دیگر دول سرمایه داران کشورهای جهان، کاملن متحد، محوری و قطب بندی شده عمل کرده و هوشیار باشند، که البته به خوبی در شرایط حاد و ضروری حامی هر مهره ی ضعیف شده هستند. حفظ و بقای ذاتی آنها، «خارج از رقابت برای سود و تلاش برای انحصار که امر سازش ناپذیر تنازعات پدیده هاست به جای خود»، با این وجود: همه آنها از مراکز خدمات، بازار، تجارت، مدیریت مالی، مقاطعه کاری، ساختمان و مسکن، بورس، صنایع، منابع کانی، مراکز تولیدات بزرگ میلیتاریستی و مونوپول های کوچک و بزرگ، تا کارتل ها و کنسرن های غول پیکرجهانی، بقای همگی آنها، بستگی به حفط ساختار موجود و متحد مورد نظر هر یک آنها دارد، و روند اتحاد اروپا و دیگراعضای این خانواده ی جهانی کوچک یک هدف دارند «اتحاد، ثبات و سود» و گرنه نابودی شان می بایست با اولین بحران منطقه ای و یا خیزش آگاه طبقاتی، به دلیل گستردگی غیر قابل مقایسه «نیروی کار در برابر تعداد اندک دارا» تاکنون به سادگی در هم فرو می ریخت. مگر نه عصر و عمر این درخت فرسوده و بی بر امپریالیسم دیریست گذشته است، اما چرا فرو نمی ریزد!؟

 

"ادیان"

 

دردآور است که نیرو های مترقی و انساندوست و منابع اطلاع رسانی همه آنها و ما در سطح جهان، هنوز آنقدر ناچیزاست که نتوانسته است آنچنان  که باید: هویت، اهداف پوشیده، ولع ثروت اندوزی و تاراج بی وقفه محصول تلاش مردمان را توسط دستگاه مکارمذاهب برای توده های ساده لوح به آن شکل قابل باور توضیح دهد. بسنده می کنم تنها به ادیان ابراهیمی:

 

 

"ثروتمندان یهود"

 

یک کاست کوچک یهودی مدافع حکومت اسرائیل، بیگانه با نیروهای مترقی یهودی و توده های ساکن اسرائیل، در سطح اروپا و آمریکا و دیگر دول، صاحب آنچنان توان تاثیری مالی و به تبع آن نفوذ سیاسی ست که: آنها می تواند سرنوشت دولت های موجود و یا شکل گیری سیاست آتی دولت های آمریکا و یا پارلمان اروپا را  دچار تزلزل، عدم ثبات و تغیر جدی کنند. امروزه دیگر برای کمتر کسی تاثیر ویرانگر این اقلیت تندرو یهودی در منازعات اعراب و اسرائیل و همچنین بر سر مسئله اشغال سرزمین های فلسطین وکشتار بی رحمانه آنها توسط این اقلیت جنگ طلب پوشیده مانده است.

 

"ثروت واتیکان + کلیسا"

دومین سازمان کاردهی بخش بزرگی ازغرب جهان عملن: در دست ادارات و دستگاه های متنوع انتفاعی کلیسای کاتولیک است. که توسط احزاب میانه رو و رفرمیست که اغلب حکومت کرده و یا می کنند هدایت می شود و این خود در شرایطی ست که: در اکثر کشور های غربی، علاوه برمالیات بر در آمد مجزای آن"مالیات کلیسا" رسمن قانونی و پذیرفته شده و مستقیمن توسط  دولت از حقوق بسیاری  از شهروندان مستخدم دوایردولتی و خصوصی این کشورها، کسر و واریز حساب حضرات مفتخور دولت واتیکان و ... می شود.

 

 

"ثروتمندان اسلام"

 

در تمام طول تاریخ پیدایش اسلام ـ از زمان شکل یابی نبوت تا ازدواج پیامبر با ثروتمندترین زن عرب "خانم خدیجه"، رهبران اسلام با تجارت سرگرم و بر سر اموال و غنایم با دیگران مدعی برای سهم بیشتر جنگ کرده اند و در  پی آن: انشقاق های متعدد، به ویژه با ظهورعلنی اختلافات سازش ناپذیر قدرت برای کسب هر چه بیشتر ثروت، بین دو نگرش متفاوت ـ سنی و شیعه ـ وجود داشته و تا هم اینک ادامه دارد. یک بخش بسیارکوچک از هر دوی این جریان ها،  خود را (تحت عنواین مراجع و...) صاحب بیت المال دانسته و ثروت مردم را با همین دسیسه، خارج از بهانه های «خمس و  زکات» تصاحب کرده است. تصور تاریخی بلند این امکان خارق العاده در دست عده ای نا چیز را داشته باشید! بانک جهانی تعاون اسلامی ست، که در اغلب کشور های جهان شعبه دارد. همین حالا حکومت اسلامی  ورای آنچه که در گذشته داشته است، از زمان تثبیت حکومت مستقل خود در ایران، بی تردید توانسته است، صد ها مراکز اختفا کالای قیمتی تعبیه و یا مانند مورد  رو شده «ترکیه»، دو کامیون شمش طلا و دلار به ارزش 25 میلیارد، تنها در یک قلم را از کشورخارج کرد.

 

 

"رسانه ـ میدیا"

 

برای بیان مختصر و مفید نقش میدیا، کافی ست تنها مورد ایتالیا و نخست وزیر این کشور را که در سه دوره نخست  وزیری متناوب، او درسالهای 1994 ـ 1995 و2001  تا 2006  و از 2008  دوره کنونی را در دست گرفت این نمونه ساده ولی برجسته را آورد.

من وارد خصوصیات شخصی این فرد که برای بسیاری معروف است نمی شوم، اما ایشان بنا بر رده بندی میلیاردرهای جهان در مجله فروبز(Forbes (، 74 مین میلیاردرجهان و نیز مالک بزرگترین امپراتوری میدیا در کشور ایتالیاست و بارها توسط دادستانی ایتالیا هم متهم به ارتشاء و خرید نمایندگان پارلمان شده است، با این وجود هنوز او توانسته به کمک ثروت هنگفت،  میدیا وشبکه های تلویزونی خصوصی خود، فعلن بدون مشکل جدی در مقابل مخالفان اش ایستادگی کند، وی هم اینک مالک باشگاه  ـ آ.ث.میلان ـ یکی از پر افتخارترین باشگاه های موفق جهان است؛ آیا کار این دنیا و کشوری که روزی بزرگترین حزب کمونیست اروپا را داشت، مسخره نیست؟

آقای روبرت مرداک امپراتور و غول رسانه ای جهان، مالک شرکت داو جونز با سهام قوی در بورس، با روزنامه معروف وال استریت ژورنال و چندین نشریه اقتصادی معتبر دیگرجهانی است. وی همچنین صاحب نیوز کورپوریشن، یکی دیگر از گروه های رسانه ای با ده ها شبکه رادیو و تلویزیونی، شبکه خبری فاکس نیوز امریکا، سایت اینترنتی مای اسپیس، روزنامه نیویورک پست، روز نامه سان در بریتانیا و ده ها روز نامه و مجله های سکسی محلی و جهانی و شرکت های انتشاراتی که فهرست آنها، به صد ها می رسد، می باشد. مراکز آنها در امریکا، استرالیا و بریتانیا و همچنین درآلمان و نیوزلند می باشند. در مورد نگرش سیاسی او همین کافی ست که بگویم : وی در ارتباط با جنگ و اشغال عراق، جمهوری خواهان آمریکا را چنان مورد حمایت قرار داد که در سال 2003 یک اعتراض مترقی و وسیع جهانی علیه او بر پا شد. وی 83 دارد و آخرین فرزند او 2003 متولد شده است.

 

 

"پایانی بر اراده گرائی"

 

مقاله طولانی شد، متاسفم. برگردم به ایران؛ اما غرض از بیان مختصر این سه محوراین است که: اگر توان مدیریت فرهنگ اجتماعی منحط و سازماندهی اراده آگاه گمراه کننده و در نتیجه: توان تباهی شعور و عمل توده ای، توسط تنها دو نفر (برلسکونی ـ مرداک) تا به این حد غیر قابل تصور است، پس دلیل این پراکندگی، اراده گرائی، فرقه پروری، جنون خودبزرگ بینی و از همه بدتر: ادعای اختراع و داشتن بهترین ایده های بخشی ازما برای کی و چیست؟ آیا توان فعلی کل طیف  نیروها ی سکولار، مترقی و دمکرات وتمام نیرو های مستقل چپ و احزاب وسازمان های سوسیالیست و کمونیست و حتا کل نیرو های سرنگونی طلب، در مقایسه با نخست وزیر ایتالیا، قابل بررسی ست؟ پر واضح است که هدف من از بیان موضوع، تائید برنیروی ست که به دلیل تفاوت درنگرش تجزیه وپراکنده شده است ومسئول آن، خودمان را می دانم. 

نگاهی گذرا به کل اپوزیسیون داخلی و خارجی، می تواند دلایل دوام رژیم اسلامی را شکافته و راه چاره پایان منطقی آنرا برای همگان بنمایاند!

اوج شعور انقلابی مردم برای پشت سر نهادن کل حکومت اسلامی، اهداف خود را با خیزش بعد ازانتخابات دهم ریاست جمهوری در 22 خرداد به صراحت اعلام و تثبیت کرد. این اقدام بزرگ توده ای منتج به پیدایش جریانی شگرف در داخل و خارج شد. طولی نکشید که این جریان توسط بخشی با نام سبز مصادره شد که به کمتر از رنگ خود نیز هنوز راضی نیست. صراحتن این عمل سبز مورد تحمل بخش های دیگر قرار نگرفت و عملن بسیاری را در مقابل تمامیت خواهی خود برانگیخت. برای بخشی هم فرصتی به وجود آورد تا از این رنگ تحول، برای خود جامه ای تازه بدوزند، مانند سبزهای سکولار که ترکیبی به راستی متناقض را در درون خود جای داده، که عنقریب می رود که دومین دولت در تبعید را همچون مجاهدین با بوق کرنا اعلام کند.

تنها جریان اجتماعی منطقی و مسالمت جو که می خواهد اراده بنیادی حکومت آتی را افقی شناسانده، سازماندهی و تقویت کند، چپ هائی هستند که باور به آلترناتیو سازی از بالای سر و بدون دخالت مردم ندارند و سعی در یافتن راه بهتر تشکیل تشکل های پایه ای و پایدار صنفی توده های کار و زحمت را دارند. اما در بین بخشی ازهمین چپ هم، دردا: بیماری فرقه گرائی مانند یاخته سرطانی، هستی و توان عموم چپ ِ در خود را به مخاطره انداخته ودرراستای عمل به شدت تضعیف نموده و تاثیر آن در پراکنده کردن توده  کارگران کمتر از دیگر جریانات قدرت طلب، فرصت جو و خود محور نیست. با این اوصاف، آیا پایانی بر اراده گرائی، تشویق فردوقدرت پرستی و سرشت عمل خودسرانه به دور از آحاد جامعه در بین این بخش هنوزممکن است؟

تا کی جدائی و پراکندگی؟ اکثرتوده ها ازحکومت اسلامی بیزار،بی اعتماد ورویگردان شده اند.از ولایت فقیه متنفرند؛ دراین مرحله عبور از استبداد، مردم جوان بیکار، نشان داده اند که ازهمه نیرو های سکولار دمکرات، دمکرات ِ چپ و به کمونیست ها انتظاردارند، که این جنبش همگانی ومترقی رابرای ارتجاع دوباره رها واینچنین نا امید و متشتت نکنند.

 

 آخر پشتوانه جرأت تکروئی، تحمیل پراکندگی برجنبش ضد استبداد دینی و دامنه این ستیز ایدلوژیک اپوزیسیون نان، کار و آزادی با این دستان خالی اش در مقابل هیولای درنده حکومت ولائی و دسیسه های جهانی برای سازش گرایان مکار رژیم اسلامی، تحت نام اصلاح طلب متنوع دینی درچیست؟

 

* ازبزرگوارانی که منابع دقیق و مستندی در ارتباط با موضوع دارند، تقاضای یک پا نویس ویا آدرس رجوع به آن را دارم.

 

بهنام ـ پنجم یونی 2011