نه، جنبشِ خیابان زنده نیست

توسط شورایِ دانشجویان و جوانانِ چپِ ایران

وحید ولی زاده

آن دور تند وقایع، با تظاهرات ها و دویدن ها و کتک خوردن ها و عقب نشستن ها و نفس تازه کردن ها و بازگشتن ها و شعارها و خشم ها و سنگ ها و سرکوب ها و عکس ها و التهابات، از حرکت بازایستاد. آن هیولای زیبایی که ناگهان از زیر سطح روزمرگی ها و ترافیک های همیشگی و خستگی صورت های صبح و عصر و پاساژگردی ها و فرونشستن در مبلمان رخوت تلویزیونی سربرآورده بود و با تحرک تخریبگرش، با تنوره ی دهانش و گام های رعشه انگیزش، نظام شهری را مختل کرد و مدیران آن را آسیمه سر و دستخوش هرج و مرج، به اینسوی و آنسوی و در جستجوی پناهگاه ها می تاراند، اینک دوباره به زیر سطح رفته است، به اعماق ناپیدای دریای موطن خود. به واژگان اخوان ثالث:

موج ها خوابیده اند آرام و رام

طبل توفان از نوا افتاده است

آن جنبشی که بعد از انتخابات شکل گرفت، و با سرپیچی از فصل الخطاب خامنه ای زبانه کشید، اینک ناپیدا است و تک و توک فراخوان ها و ابتکارات، مشتعل نمی شود و آن امیدها که شکوفا شد، دیری است که پژمرده است و پرپر می شوند. در این فضای خموشی خیابانی، و رونق خیمه شب بازی های رسانه ای، پرسش چه باید کرد؟ پاسخ خود را در تحلیلی از موقعیت کنونی می یابد. و مقاله امین حصوری با نام تحریک کننده ی «آیا جنبش زنده است؟» موقعیت کنونی را از نگاهی ترسیم می کند. ترسیم ناواقعی موقعیت کنونی اما این خطر را دارد که آن پرسش کانونی چه باید کرد را پاسخی غیراثربخش بیافریند. من در این نوشتار تلاش می کنم نشان دهم که چرا و چگونه پاسخ حصوری به پرسش آیا جنبش زنده است مفاهیم و ایده هایی را در بردارد که نه تنها با واقعیت انضمامی همخوان نیست، بلکه چه باید کرد را از توان انفجاری آن تهی می کند.

امین حصوری در مقاله خود ابتدا به دو پاسخ طرح شده در برابر پرسش «آیا جنبش زنده است؟» می پردازد. او می گوید دسته ای که واقعیت جنبش را انکار و یا تحقیر می کرده اند اکنون جنبش را مرده می بینند و مرگ جنبش را به جشن دیدگاه ها و مواضع خود بدل ساخته اند. دسته دوم اصلاح طلبان اند که به صورت ابزاری به جنبش می نگرند. آنان می کوشند به بیان حصوری جنبش را «شاداب تر» از همیشه نشان دهند. در این دو مشاهده با امین حصوری همراهم، اما هنگامی که او به ضلع سوم واقعیت می پردازد، به باور من مشاهده ای کژدیسه طرح می کند. او علاوه بر این دو گرایش، «خیل وسیعی از افراد عموما گمنام» را مطرح می کند که :

« از سر تمایل به «وفاداری» به «رخداد» و با باور به اینکه “هر جنبش اجتماعی، گسترش «افق های امکان» است”، به اصلاح طلبان به عنوان «موتور محرکه» جنبش امید بستند»

او می نویسد که این دسته اگر چه اکنون به دلیل عریان شدن نگاه ابزاری اصلاح طلبان به جنبش، و فقدان دستاورد ملموس برای جامعه سرخورده اند و جنبش را رو به نزول می دانند اما در عمل چاره ای جز حمایت غیرانتقادی از آنان نیافته اند. حصوری که شاخص های زنده بودن جنبش را « از یکسو میزان گرایش و آمادگی مردم برای مشارکت در آن و از سوی دیگر وجود بسترها و راهکارهای تحقق این مشارکت جمعی (و سازوکارهایی برای رشد و قوام آن)» می داند پاسخ خود را به این صورت صورت بندی می کند که جنبش زنده است به دلیل اینکه عامل نخست وجود دارد (و 25 بهمن را دلیلی بر وجود این عامل می داند) ولی آن را در حالت تعلیق می داند، چرا که همچنان از عامل دوم محروم است. در واقع آنقدرها «شاداب» نیست و برای شاداب شدن آن ضروری است که از گفتمان سیاسی غالب بر آن فراتر رفت.

من اما با تشخیص امین حصوری همرایی ندارم. آن جنبش اعتراضی را که سنگرهای با آن همراه بودم شکست خورده می دانم. و درنتیجه پاسخ به چه باید کرد را در چشم اندازی متفاوت می جویم. از ضلع سوم واقعیت آغاز کنیم. ضلع سومی که امین حصوری مشخص می کند به نظر من ضلع سوم واقعیت سیاسی بوده و هست و نه ضلع سوم واقعیت جنبش. در سطح سیاسی، در سطح آنچه نمایندگی سیاسی نامیده می شود و با احزاب، شخصیت ها و سازمان های سیاسی معنا می شود، این سه قطب مورد اشاره ی حصوری به همان نحوی که ترسیم کرده است وجود داشت. ضلعی جنبش را بایکوت کرده و تحقیر می نمود، ضلعی تلاش داشت از آن استفاده ی ابزاری برد، و ضلع سومی که اصلاح طلبان را موتور محرکه می دید و اگر چه به آنها نقد داشت، اما به آنها امید بست و هنوز نیز چاره ای جز حمایت از آنان نیافته است.

اما در سطح واقعیت جنبش، به گمان من، موقعیت کمی دیگرگون بود. گروهی بودند که در جنبش مشارکت نکردند و کاری بدان نداشتند. گروهی نیز بودند که به منظور مهار آن و استفاده ابزاری از آن در آن مشارکت کردند. اما گروه سوم، همان موتور محرکه جنبش بود، یعنی آن مردمی که برای مبارزه و اعتراض به خیابان ها آمدند.« موتور محرکه» این مردم بودند. آنانی که یک رالی اعتراضی را در خیابان های تهران پیش بردند و زمانی که شکست خوردند به خانه هایشان بازگشتند. با کشته ها و زخمی ها و اسراشان. موتور محرک اصلاح طلبان نبودند. چرا که در این صورت می بایست بعد از یورش گسترده به سازمان ها و فعالین سیاسی آنها در همان روزهای اول جنبش، این موتور از حرکت بازمی ماند. اما به رغم آن موج نخست زندان ها و بازداشت ها، جنبش در خیابان ها در حال تحرک و تعمیق بود. در واقع در فاصله ی دی ماه تا بهمن ماه بود که جنبش از حرکت بازماند. یعنی درست در فاصله ای که سیاست سرکوب رژیم متفاوت شد و نوک حمله خود را متوجه محافل و سازمان یابی های خرد جوانان در سطحی گسترده کرد. افکندن سایه ی اعدام بر جوانان دستگیر شده در عاشورا، و کوچاندن هزاران جوان به تبعید، بین 5 تا 10 هزار نفر از جوانان پیگیر جنبش خیابانی که نقش های سازمانده و فعالی در جنبش داشتند را زمین گیر کرد و یا به کمپ های پناهجویی روانه کرد. یعنی در واقع فعالیت های یک پیکره ی 50 هزارنفری را که نقشی مهم در تداوم جنبش خیابانی داشت را مختل کرد و از کار انداخت. با از کار افتادن این موتور محرکه، جنبش در خیابان پایان یافت. در این نقطه جنبش خیابان شکست خورد. اما جنبش سبز زنده ماند. من از زاویه ای دیگر کاملا با حکم خانم ملیحه محمدی موافقم که بیان کرده است «جنبش سبز جنبش خیابان نیست».

امین حصوری حیات یک جنبش را منوط به دو عامل می داند. نخست وجود تمایل مردم به مشارکت در آن و دوم وجود ابزار و بستر تحقق یابی این مشارکت. اما این دو عامل نمی تواند نام آنچه در ایران در سال هشتاد و هشت رخ داد را تعریف کند. با این عوامل می توان هر انتخاباتی را نیز یک جنبش نامید. چرا که انتخابات می تواند ابزار و بستر تحقق یابی مشارکتی مردمی باشد که متمایل به شرکت در در آنند. در جمهوری اسلامی نیز تقریبا سالی نیست که انتخاباتی در کار نباشد. اما به لحاظ عینی، آنچه رخ داد را می توان جزء رخدادهای بسیار ویژه تعریف کرد که حداقل از سال شصت تاکنون شاهد آن نبودیم. اما چه چیز آن را به یک جنبش تبدیل کرد؟ مطالبه ای مشخص؟ رهبری معین؟ سازمان سیاسی نوپدید؟

آنچه این جنبش را پدیدار کرد، نه مطالبه ی رای من کجاست که همان هفته ی نخست از موضوعیت افتاد، نه رهبری معینی، که معمولا جنبش از پایین راه خود را باز می کرد و هیچ نقشه و طرح مشخصی از بالا برای جنبش وجود نداشت، و نه تشکیلات سیاسی فراگیر نوپدیدی بود، که اینک که موج مردمی فروکش کرده، تشکیلات های اصلاح طلب حتی توانایی سازماندهی یک تجمع صد نفره را نیز ندارند، بلکه تظاهرات های گسترده ی توده ای در خیابان ها بود. خیابان همان نقشی را داشت که میدان تحریر مصر در انقلاب مصر ایفا می کرد. درنتیجه خالی شدن خیابان از تظاهرات های مردمی به معنای از میان رفتن آن جنبش است. آن چه که اکنون تحت نام منشور سبز موسوی باقی مانده است، روند یا حرکتی سیاسی است که حداقل از دو خرداد 76 وجود داشته و هنوز نیز وجود دارد و پایان نیافته است. چیزی متمایز با جنبش خیابان. پس خانم محمدی بیراه نمی گوید زمانی که می گوید «جنبش سبز جنبش خیابان نیست»

گفتن اینکه جنبش در ایران شکست خورده است، برخلاف نظر حصوری، ضرورتا به معنای خوشحالی از ثابت شدن نظریه ها و مواضع بی تفاوت نسبت به جنبش مردم نیست. بلکه به نظر من راهگشایی به سوی آینده تنها زمانی امکان پذیر است که موقعیت را درست جمع کرده باشیم. نیز به این معنا نیست که مردم دیگر به خیابان ها نخواهند آمد و جنبشی در ایران شکل نخواهد گرفت. دینامیسم تحولات اجتماعی در ایران مسیری طولانی از مبارزه مردم برای آزادی و عدالت اجتماعی را نشان می دهد. جنبش ها زاده می شوند و اگر شکست بخورند، بدون آنکه مطالباتشان تحقق یافته باشد، بار دیگر جنبشی جدید زاده خواهد شد. جنبش سالهای سی که شکست خورد، در پایان دهه چهل جنبش نوین انقلابی زاده شد، و اگر در سال 55 آن جنبش شکست خورد اما کمتر از دو سال بعد جنبشی مردمی طومار سلطنت را برچید، و اگر در سال شصت جنبش مدافعان آرمان های انقلاب در برابر خمینی و رژیم جدید شکست خورد، سی سال بعد دوباره جنبشی توده ای برای آزادی و برابری زاده شد.

اهمیت قبول شکست در آن است که ما را به صورت جمعی وامی دارد که در این تجربه بازنگری کنیم و برای جنبش فردا درس بیاموزیم. از نظرگاه من یکی از عوامل مهمی که در شکست جنبش در خیابان نقش ایفا کرد آن بود که آن «موتور محرکه» جنبش قادر نشد نمایندگی سیاسی خود را بیافریند. و درنتیجه با بالارفتن هزینه ها، امید خود را به آفرینش راهی نوین از دست داد. چنین امیدی را آن آلترناتیو سیاسی ای می توانست زنده نگاه دارد که قدرت و خواست تبدیل مطالبات مردم را در شعارها و برنامه های سیاسی مشخص داشته باشد. مردمی که در خیابان ها می رزمیدند و خون از پیکره شان چکه می کرد و جامعه ای عاری از تحقیر، تبعیض و استبداد می طلبیدند، به تدریج امید خود را از دست دادند چرا که تنها آلترناتیوهای سیاسی آنانی بودند که بر همین نظام تحقیر، تبعیض و استبداد ملتزم بودند.

اینجا به آخرین اختلاف خود با بحث امین حصوری می رسم. او در چه باید کرد خود به ضرورت فراروی از گفتمان مسلط اصلاح طلبی بر جنبش اشاره می کند. رفتن به مدار بالاتری از این گفتمان. تراز بالاتری از ایده های جنبش معلق موجود. اما این چیز معلق موجود آن جنبش مردم نیست. آن جنبش شکست خورد چرا که گفتمان «انقلاب در وضع موجود»خام و ناقص و ضعیف بود و به یک نیروی سیاسی تبدیل نشد. نقطه ی عزیمت می بایست کار کردن بر روی این روشنایی کوچک و لرزان باشد تا در جنبش آتی به آن حد از توانمندی، استحکام و انعطاف توامان رسیده باشد که از پس این زایمان تاریخی برآید. ایده های مسلط را نمی توان نمی توان به ترازی رهایی بخش تکامل داد. ایده های بدیل را بایست از تاریکی در آورد و به ابزاری اثربخش تکامل داد.

پانویس

——

این متن پاسخی ست به نوشته یِ امین حصوری زیرِ عنوانِ: “جنبش در لابیرنت (1) / آیا جنبش زنده است؟”

.

.

بخوانید:

جنبش در لابیرنت (1) / آیا جنبش زنده است؟

مقدمه: فرض من بر این است که خوانندگان این متن، خود را هم سرنوشت و همدردِ مردمی می دانند که در آن جغرافیای ستم زیست می کنند. در این میان بی گمان خیلی ها بر این باورند که آنچه که در این دو سال در قالب جنبش اعتراضی/جنبش سبز در این سرزمین جریان داشته، امر مهمی است؛ مهم یافتن این جنبش اما مستقل از نحوه داوری و ارزش گذاری در مورد ترکیب و روند و افق های این جنبش است، بلکه صرفا متکی بر این برداشت است که این جنبش (حداقل در میان مدت) بر سرنوشت جمعی ما تاثیر زیادی خواهد نهاد (مستقیم یا غیر مستقیم). از این لحاظ و نیز از آنجا که هر جنبش وسیع توده ای در بطن خود شکل فشرده ای از تحولات تاریخی را حمل می کند (چون هم برآیند تاریخ گذشته است و هم برسازنده افق های آتی آن)، می توان این جنبش را با وام گیری از دستگاه مفهومی آلن بدیو یک «رخداد» نامید. در این صورت مخاطبان این نوشتار کسانی هستند که مایلند و تلاش می کنند که به این رخداد «وفادار» بمانند. (هر چند در نهایت یا شاید از همان آغاز ناچاریم از سویه های عام و شکننده «وفاداری» فاصله بگیریم و به اشکال «اصیل» وفاداری بیندیشیم، یعنی آنچه که از سطح تمایل و تلاش بی ثمر فراتر می رود و در عمل به زنده ماندن «رخداد» و رشد بالقوه گی های رهایی بخش آن می انجامد). هدف این نوشته که با گفتارهای موضوعی دیگری (در پیوند با جنبش) ادامه خواهد یافت، دامن زدن به بحث هایی است که برای هم اندیشی جمعی در مورد پرسش «چه باید کرد؟» در این مقطع از روند جنبش ضروری اند؛ بر این اساس از پراکندگی و ناتمامی این متن (ها) باکی نیست!

1) آیا جنبش زنده است؟!

در مورد زنده بودن جنبش یا فروکش کردن و زوال آن زیاد شنیده ایم؛ و معمولا با روایت هایی افراطی. جنبش و زنده بودن آن از عمل جمعی ما جدا نیست؛ اما از آنجا که این «ما» در معنای گسترده آن توسط نهادهای جمعی معینی نمایندگی نمی شود و مجراهایی برای بیان گرایش های درونی خود ندارد، قضاوت در مورد گرایش صعودی یا نزولی «عمل جمعی ما» به سادگی میسر نیست؛ اگر مشاهدات شخصی خود را مبنای تعمیم های دلخواه قرار ندهیم و یا زنجیره رسانه ای «صنعت سبز» را دریچه معتبری برای مشاهده واقعیتِ جنبش ندانیم، شاخص های زنده بودن یا زوال جنبش را بایستی در تاثیرات بی واسطه بیرونی آن جستجو کنیم؛ اما در یک ساختار سرکوبگر و مسلح به تمامی ابزارهای تحریف و سانسور، پی گیری نظام مندِ این اثرات بیرونی (مثل رصد کردن شیب یک روند) امکان پذیر نیست، جز آنکه سیستم دچار تغییرات ناگهانی گردد یا در مسیر فروپاشی قطعی قرار گیرد، تا حیات احتمالی جنبش نمایان گردد!

در چنین شرایط پر ابهامی، فضای مناسب برای گمانه پراکنی های دو دسته از جریانات و نگرش های سیاسی فراهم شده است: از یکسو جریاناتی که همواره واقعیت جنبش را انکار یا تحقیر کرده اند (به هر دلیل، از جمله حضور اصلاح طلبان در جنبش و یا عدم حضور متشکل کارگران در جنبش)، اینک جنبش را نابود و مضمحل قلمداد می کنند و از چنین «مشاهده ای» به درستیِ نظرات و مواضع پیشین خود در قبال جنبش ارجاع می دهند؛ تا در نهایت بار دیگر بر حقانیت سیاسی خود (که اصولا از هر «رخدادی» مستقل است) پای بفشارند. در سوی دیگر، جریاناتی که بر استفاده ابزاری از جنبش تکیه دارند، جنبش را «شاداب تر» از همیشه جلوه می دهند؛ تو گویی صرفنظر از نحوه تعامل جنبش با موقعیت های مشخص بیرونی و نحوه پاسخ دادن آن به ضرورت های درونی اش، سیر جنبش همواره صعودی خواهد بود، تا زمانی که به «پیروزی مورد نظر» برسد؛ لازمه برساختن «پیروزی» ای که مستقل از مسیر باشد، نواختن بر طبل یک گفتمان هژمونیک است که تعیین معیارها و تعریف مصداق های این پیروزی را همانند سایر حوزه های بازنماییِ جنبش در انحصار خود بگیرد؛ واضح است که از گفتمان سیاسی جناح اصلاح طلب سخن می گوییم:

جریانات اصلاح طلب به واسطه سازمان یافتگی سیاسی، توان مالی، پشتوانه های رسانه ای، و نیز پیوندهایی دیرین و نزدیکی های ایدئولوژیک با ساختار قدرت (که هنوز حدی از امکان مانور را در چارچوب نظام برای آنها فراهم می سازد)، توانسته اند هژمونی گفتمانی خود را بر جنبش تحمیل کرده و تا به امروز حفظ کنند. البته آنها در این مسیر از همکاری تنگاتنگ رسانه های فارسی زبان دولت های غربی هم بر خوردار بوده اند. از دید این جریان سیاسی و نیز هم پیمانان آنها در طیفی از اپوزیسیون، جنبش همواره سیر صعودی داشته است و اینک از فازهای خام اولیه خود که با تظاهرات خیابانی شناخته می شد، به فاز مذاکره و مصالحه با حاکمیت رسیده است [در این مورد، سخنان صریح و جنجالی آقای رجبعلی مزروعی در بی بی سی (1)، ماهیتا تفاوتی با مقاله سانتیمانتال خانم ملیحه محمدی در روز آنلاین (2) ندارد].

علاوه بر نیروهای متعلق به دو گرایش سیاسی یاد شده، با خیل وسیعی از افراد عموما گمنامی مواجهیم که از سر تمایل به «وفاداری» به «رخداد» و با باور به اینکه “هر جنبش اجتماعی، گسترش «افق های امکان» است“، به اصلاح طلبان به عنوان «موتور محرکه» جنبش امید بستند (با دامنه متنوعی از درک ها و تحلیل های سیاسی)، و لاجرم سرنوشت جنبش را بیش یا کم به نحوه عملکرد اصلاح طلبان پیوند زدند. اکنون اما با آشکار شدن بیش از پیش نگاه ابزاری اصلاح طلبان به جنبش (یا به تعبیری، غلبه یافتن منحط ترین جناح اصلاح طلبان در تعیین مشی استراتژیک مشترک آنها) و در شرایطی که جنبش پیشروی و دستاورد سیاسی ملموسی نداشته است، به نظر می رسد که بخش زیادی از این افراد دچار سرخوردگی شده اند و از چنین منظری برای جنبش سیر نزولی قایلند.

در عین حال بخش مهمی از افراد دسته بندی سوم، به رغم آشکارگی بیش از پیشِ میدان، هنوز امید خود را به اصلاح طلبان حفظ کرده اند (خواه به دلایل نظری و تاکتیکی و خواه به دلایل روانشناسانه (3))؛ هر چند بسیاری از آنان برای استوار نگه داشتن این امید، ناچارند دیدگاه سیاسی خود را به طور منظم با تحلیل های روشنفکران ارگانیک این جناح تطبیق دهند. از دید این بخش، در نبود چشم انداز بدیل مبارزه، چیزی که فقدان آن صرفا با شدتِ سرکوب حاکمیت توضیح داده می شود، هر مرجعی که از جنبش دفاع کند و زنده بودن آن را (که آرزوی درونی آنهاست) یادآوری کند، شایسته پیروی و حمایت است؛حمایتی که به پاداش «ایستادگی» بر جنبش و به دستاویز «قدار» بودن حریف، عموما غیر انتقادی است. این افراد در عمل تنها راه مشارکت موثر در جنبش را تکثیر آن تصویری می دانند که اصلاح طلبان برای بازنمایی جنبش ارائه می کنند، با پذیرش راهکارهای سترونی که از دل این تصویر زاده می شود. واضح است که پافشاری حاکمیت بر انکار جنبش و تحقیر روز افزون مردم به همراه سرکوب بیرحمانه هر نمود بیرونی جنبش، سماجت در چنین گرایشی را به ویژه در لایه های جوان تر جنبش تقویت می کند؛ روندی که تا اینجای کار هم به تشدید سویه های پوپولیستی در جنبش انجامیده است.

اما در این شرایط، به راستی چه شاخص قابل اطمینانی برای ارزیابی زنده بودن یا زوال جنبش می توان یافت؟ روشن است که عمق یافتن نارضایتی های عمومی (که با گسترش سطح مشکلات معیشتی و اجتماعی مردم هم بسته است) و حتی رشد شکاف های درونی حاکمیت (که همواره بخشی لاینفک از دینامیزم درونی آن بوده است) هیچ یک به خودی خود شاخصی برای زنده بودن و پویایی جنبش نیست. اگر ملاک زنده بودن جنبش را از یکسو میزان گرایش و آمادگی مردم برای مشارکت در آن و از سوی دیگر وجود بسترها و راهکارهای تحقق این مشارکت جمعی (و سازوکارهایی برای رشد و قوام آن) بدانیم، باید گفت جنبش نمرده است، بلکه در تعلیق است؛ در تعلیق است چون به رغم برخورداری از عامل اول (که تظاهرات 25 بهمن موید آن است)، همچنان از عامل دوم محروم مانده است. تعلیق جنبش که به وضوح در میل سرکوب شده عمومی به فتح خیابان (مثلا در شبه تظاهرات 22 خرداد و مناسبت هایی نظیر آن) نمایان است، می تواند پس از چندی به نابودی و زوال آن بیانجامد؛ چون در صورتبندی ذکر شده از ملاک های زنده بودن جنبش، عامل اول مستقل از عامل دوم نیست؛ به بیان دیگر، در فقدان بدیل های مناسبی از مقاومت و مبارزه توده ای، که امکان تحقق و گسترشِ سطوح مختلفی از مشارکت مردمی را در جنبش فراهم کنند (به رغم برقراری شرایط سرکوب) و با پرورش و بسط خودانگیختگی ها و خلاقیت های مبارازاتی مردمی سازگار باشند، انگیزه جمعی برای حضور در جنبش دیر یا زود فروکش می کند و نهایتا با تداوم و تشدید سرکوب از سوی حاکمیت، امید اجتماعی بنیان کن، به سرخوردگی عمومی ویرانگر بدل می شود.

در واقع، عدم وجود انسجام و تشکل یافتگی در بدنه جنبش (که پیش از هر چیز محصول تاریخ سیاه استبداد و سرکوب است) فضای کافی در اختیار تنها لایه سازمان یافته آن (اصلاح طلبان) قرار داد تا گفتمان سیاسی خود را بر فراز جنبش قرار دهند؛ گفتمانی که مستقل از هر قضاوت سیاسی، در عمل و در روند پر فراز و نشیب جنبش نشان داده است که نه تنها قادر به پر کردن خلاء عامل دوم (بدیل ها و راهکارهای پیشبرد موثر مبارزه) نیست، بلکه حتی انگیزه ای هم به این کار ندارد و در مقابل با بازنمایی تحریف آمیز جنبش، چنین فقدان و ضرروتی را انکار می کند و با ادامه رویکرد انحصارگرایانه و قدرتمدار (بی پروا از سرنوشت جنبش)، خلاقیت ها و خودانگیختگی های مردمی را عقیم می سازد.

بر این اساس به نظر می رسد تنها شاخصی که می تواند در این مقطع بر سرزندگی جنبش گواهی دهد، فراگیر شدن نشانه های گذار از گفتمان سیاسی غالب بر آن است. به سخن دیگر، زنده بودن جنبش به واقع محقق نمی شود، مگر آنکه جنبش از مرحله انتظار و تعلیق کنونی به مرحله استقلال و پویایی برسد؛ و این همان ضرورتی است که دشواری پاسخگویی به آن اینک همه خرد و توان جمعی ما را به چالش می گیرد؛ چرا که جنبش برای گام نهادن به حیات پویای خود چاره ای ندارد جز آنکه از پوست کهنه خود به در آید تا بتواند همه توان اجتماعی و بالقوگی های درونی خود را بازیابد و حلقه های مفقوده سازمان یابی و مبارزه را بنیان نهد. به گمان من «پرسش از چه باید کرد؟» درست در همین نقطه، همچون مرحله ای اجتناب ناپذیر برای فرا رفتن از این برزخ مقابل ما قرار گرفته است.

سعید حجاریان زمانی گفته بود: «اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات!»؛ وقت آن است که ما هم بگوییم: «جنبش متکی بر اصلاح طلبان مرد، زنده باد جنبش مردمی!»

یکم تیرماه 1390

http://sarbalaee.blogspot.com/2011/06/blog-post_23.html

پانوشت:

(1) «مصالحه از راهبردهای جنبش سبز است»/ علی مزروعی در مصاحبه با «بی بی سی فارسی» :

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/201 1/06/110602_l10_mazroui_green_movement_compromise.shtml

(2) «این کمترین دستاورد بود» / ملیحه محمدی :

http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2011/june/14/article/-5e78d12fdd.html

خانم محمدی در فرازی از این مقاله (که پس از تظاهرات سکوت 22 خرداد و به مناسبت آن نگاشته شده) پس از آنکه جنبش سبز را «بالغ تر» از جنبش های کشورهای عربی معرفی می کند، می گوید: «جنبش سبز، جنبش خیابان نیست

(3) رویکرد امید بستن غیر مشروط و بی انتها به مرجع بیرونی، در واقع از ناامیدی مفرط ناشی می شود؛ به طور مشخص بخش زیادی از مردم، متاثر از شرایط دیرپای خفقان و سرکوب و نبود تشکل های مردمی، در خود نیروی و توانی برای تدارک و تداوم مقاومت نمی بینند و لاجرم مبارزه با مرجع اقتدار مسلط را با توسل به مرجع اقتدار دیگری پی می گیرند.