ِDemokratie1

 

 

 

 مدواره گی سیاسی!

        و

انقلاب مخملی

در جهان کالائی  که هر چیز به کالا مبدل می شود و با کالا به سنجش در می آید  و فتیشیسم کالائی و شیئی واره گی کالائی دامن گیر همه چیز است؛ سیاست هم نمی تواند از این مقوله جدا باشد و سیاست کالائی شده یا کالای سیاسی هم مثل هر کالای دیگری خرید و فروش می شود،  پی رو بازار است و پی رو «مد» و  در چنبره ی آوازه گری؛ در نتیجه سیاست هم مانند هر  کالای عرضه شده ی دیگری  پی رو تقاضا(درخواست) است  و پی رو نوسانات  بازار!  و چنین است که متناسب با نوسانات بازار جامه ی مدباره گی بر تن  می پوشاند و در رقابت طراحان مد بنا بر سلیقه ی اربابان بازار  و دلالان بازاریاب هم چون پاندول به نوسان در می آید.

اگر دامنه ی مد کالائی گسترده است و دامنه ی رقابت هم به سهم خود گسترده  و شمار طراحان مد کالائی فراوان  و به همین سبب طراحان مد ناچارند متناسب با نیاز بازار به خریداران مد توجه کنند و مرتب مدهای تازه تری  را با کبفبتی به تر عرضه  دارند و خریداران مد هم در گزینش مد، کم و بیش  از  انتخاب و حق خیار برخوردند  و  در نتیجه طراحان مد به سبب وجود رقابت گسترده و در پرتو رقابت نمی توانند مدهای کهنه را با رنگ و روغنی تازه جلائی بخشیده  و در نمایی تازه تر به نمایش در آورند؛  در عرصه ی سیاست نه دامنه ی مد گسترده است و نه شمار طراحان مد فراوان! نه حق انتخاب چندانی وجود دارد  و  نه حق خیاری برای مشتری نادم  و  از این ها گذشته اگر مد کالائی به کمک آوازه گری های تجارتی حقنه می شود چاشنی مد سیاسی فراتر از آوازه گری های جاری رسانه ای خشونت است با این تفاوت که در حکومت های بورژوا ـــ لیبرال خشونت چاشنی اوازه گری است و در نظام های دیکتاتوری و سرکوب گر، آوازه گری چاشنی خشونت است و چنین است سرنوشت کالاهای سیاسی در جلوه های مدبازی!

اگر مقوله های سیاسی برای آگاهان و مبارزان سیاسی جای گاه ویژه ای دارد؛  برای انبوه ناآگاهان و نان به نرخ روز خوران، مثل هر کالای دیگری پی رو مد روز است و اینان نگاه شان به بازار مد است  و گوش به زنگ اند  تا بدانند کدام مدی رواج دارد،  باد مد از کدام سوی می وزد و چه قدرتی پشت آن است و درست به دلیل انبوهی این نوع مدپرستان است که اندک شمار طراحان سیاست جهانی،  بازار سیاست  را در اختیار  و به بیان دیگر در انحصار  خود دارند، به میل خود بازار را  اشباح می سازند  و متناسب با نیازهای خود هر از گاهی یکی از مدها را جلوه ی تازه ای می بخشند و به عنوان  تازه گی های مد به بازار سیاست عرضه می دارند و  کالاهای از مد افتاده ی خود  را با رنگ و روغنی تازه جلا می بخشند. به بیان عوامانه گنجشک رنگ می کنند و به جای بلبل می فروشند  و چنین است مد دموکراسی و انقلاب مخملی در دوران به اصطلاح پسامدرن یا پساکمونیسم ادعائی و به خوان دموکراسی صادراتی با تهدید کلاهک اتمی  و کاربرد موشک های هوش مند  و بمباران با هواپیماهای بدون خلبان  در دوران نئولیبرالیسم  و در زمانه ی  نواستعماری مدرن!

در نگرش تاریخی،  در  جهان دو قطبی پس از  دومین جنگ جهانی در نیمه ی دوم سده ی گذشته، که تداوم جنگ سرد غرب و شرق، در کنار تشتت  در اردوگاه سوسیالیستی و بروز اختلاف ایدئولوژیکی مسکو ـــ پکن به عنوان زمینه ساز جنگ سرد  میان دو قطب بزرگ سوسیالیستی، سیاست جهانی را رقم می زد؛ جهان سوم و به بیان روشن تر، کشورهای نواستقلال و گسترش نیافته  عرصه ی نمایشی بود از این رقابت های پیچیده که از یک سو از تضاد دو قطب اصلی جنگ سرد یعنی اتحاد جمهوری های شوروی و ایالات متحده ی آمریکا مایه می گرفت و این دو کشور بر آن بودند تا در رقابتی تنگاتنگ نفوذ خود را از راه گسترش مدل های سیاسی مورد نظر خود تامین کنند  و هم این گسترش نفوذ آنان از جانب قطب نوخاسته ی چین به چالش گرفته می شد. البته رقابت چین بیش تر علیه اردوگاه سوسیالیستی بود تا اردوگاه امپریالیستی! زیرا باور داشتند که ایالات متحده ی آمریکا امپریالیسم در حال زوال است و  سوسیال امپریالیسم روس، امپریالیسم نوخاسته و در اوج شکوفائی!  

 در پرتو رقابت دو ابرقدرت جهانی و در پیوند با پیش روی هر کدام  از آنان در هر برشی از  زمان  و در هر کجای جهان  که با پس نشینی تاکتیکی  یکی از دو طرف هم راه می شد  بازار مد هم در همان جا  دچار گرمی و سردی می شد و هم زمان  در پرتو تشدید جنگ ایدئولوژیکی مسکو و پکن که رقابت های دو جانبه به رقابت های سه جانبه مبدل می شد؛ جدای از هم سوئی های متاوب دو قطب در برابر قطب دیگر که ممکن بود هر کدام از این سه قطب را شامل شود و به ناچار  در برابر دو قطب دیگر قرار گیرد  و  این جا و آن جا  در کشاکش های سیاست جهانی روی می داد؛  در کشاکش اردوگاه سوسیالیستی هم مدها دگرگون می شد و مدهای تازه ای از مدل های کمونیستی ظاهر می شد! و چنین است که در برابر «مارکسیسم ـــ لنینیسم» مدل روسی، «مارکسیسم ـــ لنینیسم ـــ مائو تسه دون اندیشه» مدل چینی  عرضه می شود،  در برابر «اتحاد کارگران ـــ دهقانان»، اتحاد خلقی  چهار طبقه کارگران، دهقانان، خرده بورژوا و  بورژوازی ملی مطرح می شود، در برابر شعار هم زیستی مسالمت آمیز کشورها با نظام های گوناگون، تضاد آنتاگونیستی نظام های سوسیالیستی و سرمایه داری  مطرح می شود و در برابر سیاست صلح جهانی  تداوم جنگ تا نابودی آمپریالیسم و ....   

جدای از بود و نبود جنگ سرد، و  جدای از بود و نبود اردوگاه سوسیالیستی،  دلیل وجودی و هستی تاریخی جهان امپریالیستی غارت گری است که در درجه ی نخست بر محور تصرف بازارها، انحصار بر بازارها،  تاراج  مواد خام کشاورزی و کانی و ذخایر کشورهای گسترش نیافته و  تشدید استثمار کارگران و زحمت کشان این کشورها در شرایط  انحصار بازار جهانی در چرخش است.  از این روی  با پایان دومین جنگ  جهانی از آن جا که مساله ی تقسیم بازار  جهانی به مرحله ی پایانی نمی رسد  و رقیب پرتوانی  هم  با شعارهای سوسیالیستی و مبارزه با امپریالیسم از ویرانه های جنگ سر بر می آورد؛  فشار سیاسی، اقتصادی و نظامی ایالات متحده ی آمریکا به عنوان ابرقدرت برتر جهانی و  پیروزمند اصلی کارزار جنگ و هم پیمانان امپریالیستی اش بر کشورهای گسترش نیافته برای مرزربندی با قدرت نوخاسته ی سوسیالیستی در پنج قاره ی جهان مرزی نمی شناسد؛ فشاری که گاه  تا مداخله ی نظامی پیش می رود و با  یورش  آشکار نظامی، توطئه چینی پلیسی و سازمان دادن کودتا و ضد کودتا، سرنگونی رژیم های ناخوشایند  در دستور کار قرار می گیرد  و  با سرنگونی رژیم های نافرمان  و روی کارآوردن چهره های  گوش به فرمان، در پرتو آوازه گری و کاربرد خشونت از جانب رژیم های دست نشانده  و کودتائی؛  مدهای سیاسی  شتابان جا به جا می شود  و چهره ها شتابان تر از مدها دچار دگرگون شده  و یا دگردیسی پیدا می کنند.

پیش درآمد کودتاهای امپریالیستی فشار اقتصادی و ایجاد تزلزل در ارکان رژیم های نافرمان است و  این چنین است که سرنوشت کشور دویست میلیونی بزرگی مثل اندونزی و رئیس جمهورش سوکارنو  به عنوان یکی از بنیان گذاران کنفرانس باندوگ و بلوک غیر متعهدها در اوج جنگ سرد و  در اوج جنگ ویتنام  رقم می خورد.  کودتای خونین ژنرال سوهارتو در 1965 و در پی روی داد کودتا کشتن سه میلیون نفر از مخالفان چپ گرا برای تصاحب بازار این کشور سه هزار جزیره ای  و پیوستن آن به بلوک غرب و در پرتو این شیوه ی پیوستن کنترل استراتژیکی اقیانوس هند!  و این کودتا اگر چه تنها  نمونه ی کودتاها نیست اما نمونه ی بارزی است از تجاوز ابرقدرت آمریکا! تحریم اقتصادی اندونزی تحت فرمان سوکارنو، خوداری از  خرید  کائوچو و  تحریم سرمایه گذاری در حوزه های نفتی این کشور و خودداری بانک جهانی و صندوق بین ال مللی پول که هر دو زیر نفوذ آمریکا هستند از  پرداخت وام مورد نیاز  این کشور و  خودداری از تجدید سررسید وام ها و بدهی های پیشین، آن چنان بحران مالی و اقتصادی کشور نواستقلال اندونزی را تشدید می نماید که سوکارنو درمانده می ماند و روی داد کودتا با بی تفاوتی بخش بزرگی از توده ها مواجه می شود که سوکارنو  خود را وابسته ی به آن ها می داند .

پیش از کودتای آمریکائی در اندونزی، کودتای آمریکائی ـــ انگلیسی  در ایران علیه دولت قانونی دکتر مصدق در 1953 و  کودتای نظامی علیه دکتر آربنز رئیس جمهور قانونی گوتمالا در 1954  با کام یابی به اجرا در آمده  بود  و  هر دو کشور در بلوک نظامی غرب جذب شده بودند. سیاست فشار اقتصادی بر دولت مصدق که به سبب خوداری  شرکت های آمریکائی از خرید نفت ملی شده ی ایران و زیر پا گذاردن قول و قرارهای پرداخت وام، به دولت مصدق،  به نوبه ی خود زمینه ساز بی تفاوتی بخشی از توده ها و سهولت کودتا را فراهم می آورد و بی جهت نیست که بخشی از توده ها بامداد زنده باد مصدق می گویند و شام گاه زنده باد شاه! و روی داد سی تیر که یک سال پیش در اعتراض به تصمیم شاه دایر بر کنار گذاردن مصدق در خیابان های تهران و شهرستان ها به نمایش در می آید تکرار نمی شود!

 کودتای ژنرال پینوشه در شیلی و سرنگونی  دولت قانونی دکتر آلنده  در 1973 که خواهان یک نظام سوسیالیستی دموکراتیک بود  هم به نوبه ی خود نمونه ی بارز دیگری است از دخالت های آشکار آمریکا و  هم پیمان اش  برای تحمیل مدل سیاسی غربی و تامین سود انحصارات امپریالیستی!

پس از به اجرا درآمدن لایحه ی قانونی ملی ساختن صنایع مس در کشور  شیلی و پایان دادن به غارت گری شرکت «آی تی تی» از انحصارات آمریکائی که  فرمان روای واقعی  شیلی و چند کشور دیگر جهان است، دولت ایالات متحده ی آمریکا  با اعمال سیاست تحریم اقتصادی و خوداری از خرید مس ملی شده ی این کشور تک محصولی که تنها منبع ارزی اش از  صادرات مس است و هم زمان با آن خودداری از  ارسال مواد غذائی به این کشور و سازمان دادن تظاهرات روزانه ی زنان طبقه میانی و مرفه جامعه که در خیابان های سانتیاگو به کاسه های خالی می کوبند، آن چنان زمینه ای فراهم می سازد که کودتای خونین آگوستینو پینوشه  واکنش چندان زیادی در توده های تهی دست بر نمی انگیزد  و همین طور است ده ها  کودتای ریز و درشت دیگری که  به نام رسوای  سازمان های جاسوسی غرب ثبت دفتر گردیده  و شگفت انگیزتر آن  که کشوری این کودتاهای خونین و استقرار دیکتاتوری های خون آشام را سازمان می دهد که  در آوازه گری های روزانه  خود را قهرمان آزادی  جهان می داند،  دم از دموکراسی می زند و  تجاوز گستاخانه اش را تلاش برای جلوگیری از افتادن  کشورهای جهان آزاد به  پشت پرده های آهنین و گرفتار آمدن به نظام های دیکتاتوری! .  

کودتاهای خونین و کشتن رهبران سیاسی آزادی خواه و فعالین سندیکاهای کارگری و روشن فکران انقلابی در دوران جنگ سرد همه جا با شعار دفاع از آزادی و دموکراسی و جلوگیری از پرتاب شدن به پشت پرده های آهنین توجیه می شود. با کودتای غربی ها  و روی کار آمدن غرب گرایان،  تب غرب گرایی  در رسانه ها بالا می گیرد  و  آوازه گری دموکراسی خواهی دروغین، پیوستن به جهان به اصطلاح آزاد  و دفاع از بازار آزاد رایج می شود و  امروزه که دیگر اردوگاهی به  معنای گذشته وجود ندارد باز هم غربی ها دایه مهربان تر از مادر می شوند و مداخله ی آشکار خود برای سرنگونی رژیم های ناسازگار  و نامطلوب را با شعار دفاع از شهروندان تحت ستم  و برچیدن بساط دیکتاتوری و برقراری دموکراسی توجیه می کنند. دیروز با استقرار دیکتاتوری و  روی کار آوردن  رژیم های خشن و سرکوب گر،  به فرمان روائی رژیم های دموکرات و  دموکراسی های توده ای  در شمار زیادی از کشور ها پایان می دادند و ادعا می کردند که برای ملت ها آزادی به ارمغان می آورند و  یا به ارمغان آورده اند و امروزه  با ویرانی کشورهایی مثل یوگسلاوی پیشین، سومالی، افغانستان، عراق،  لیبی  و شاید هم در آینده ی نزدیک سوریه و .... وعده ی برقراری دموکراسی می دهند و کمک های مالی برای بازسازی پس از ویرانی!  

در  دوران جنگ سرد در نقطه مقابل تجاوز امپریالیستی،  کشورهای اردوگاه سوسیالیستی و  نیروهای انقلابی و دموکرات هم از پای نمی نشستند  و  با پیش روی هواداران  اردوگاه سوسیالیستی  و جریان های سیاسی هم خویش و تبار آنان که خواه با قیام های توده ای به ثمر  می رسید،  یا در پرتو جنگ های چریکی دراز مدت و یا  با سازمان دادن کودتای نظامی سرخ در برابر کودتای سیاه؛  تب انقلاب و انقلابی گری بالا می گرفت  و بازار انقلاب داغ می شد، مصادره ی سرمایه ها، ملی سازی بانک ها، موسسات مالی،  منابع کانی و زیر زمینی،  زمین های شهری و کشاورزی وابسته به بزرگ مالکان ،  گسترش سرمایه داری دولتی در برابر  خصوصی سازی، کنترل دولتی بر بازار در برابر  گسترش سیاست بازار آزاد، گزینش  راه رشد غیرسرمایه داری در برابر مدل لیبرالی سرمایه داری،  نظام تک حزبی دولتی در برابر نظام  چند حزبی، جدای از این که سیستم یک حزبی و چند حزبی فرمایشی باشد یا واقعی،  گسستن از اردوگاه امپریالیستی و پیوستن به اردوگاه سوسیالیستی، مد جاری  دگرگونی به شمار می رفت!  

 هم زمان با جنگ سرد جهان سرمایه داری و جهان سوسیالیستی،  در پرتو رقابت و آوازه گری دو قطب سوسیالیستی علیه هم دیگر برای کسب رهبری انحصاری اردوگاه سوسیالیستی و بالا گرفتن جنگ ایدئولوژیکی مسکو  و پکن که به یک پارچه گی کشورهای اردوگاه سوسیالیستی پایان می دهد ، جنبش های رهائی بخش ملی هم  به پی روی  رهبران این جنبش ها از این جناح و یا آن جناح انقلاب جهانی  دچار آشفته گی و دوگانه گی می شوند.

باید یادآوری نمود  که  در پرتو پشتیبانی یک پارچه ی اردوگاه سوسیالستی از جنبش های رهائی بخش ملی در نخستین دهه ی جنگ سرد،  تب مبارزه ی ضد استعماری و  آزادی از قید ستم استعماری  و کسب استقلال ملی به اوج  خود می رسد و  دامنه ی مبارزه و جنگ آزادی  بخش به همه ی مستعمرات و شبه مستعمرات گسترش می یابد اما با پدید آمدن تشتت در اردوگاه سوسیالیستی  در این پیکارجوئی هم به یک باره  شکافی جدی پدید می آید و به پی روی از مدل مبارزاتی  پکن و یا مسکو؛ جنگ ضد استعماری  در شمار چندی از مستعمرات و شبه مستعمرات،  به جنگ جریان های رقیب و فرقه ای مبدل شده  و با روی داد انشعاب ها و درگیری های خونین و یا کودتاهای کاخی، در جنبش های رهائی بخش ملی و آزادی خواهانه ملت های تحت ستم،  فرایند مبارزاتی  ضد استعماری و ضد امپریالیستی آنان رو به سستی می نهد.

در این میان با وجود همه ی کام یابی ها و ناکامی ها که رونق بازار مدهای گوناگون را با خود دارد   در دوران جنگ سرد، مد انقلاب آن چنان با پرستیژ است  که ضد انقلاب بودن هم به سهم خود پرستیژ  می شود و جریان هائی به همین نام مفتخر می شوند که کنتراهای نیکاراگوئه شاخص ترین آن ها هستند. پیش از پدید آمدن کنتراها در نیکاراگوئه در  شمار چندی از  کشورهای تحت سیطره ی غرب،  در برابر جنبش انقلابی و مبارزاتی با پرچم سرخ، جنبش سیاهی با ترکیبی از بقایای فئودالی، نماینده گانی از  باندهای مافیائی و دست اندرکاران قاچاق اسلحه  و مواد، جریان های واپس گرای مذهبی و بورژوازی در ظاهر ناوابسته و در واقع وابسته به دولت های وابسته و تحت کنترل دولت های سرکوب گر و سازمان های جاسوسی امپریالیسم جهانی شکل می گیرد. از همین روی  است که در طی چهار دهه جنگ سرد تب انقلاب ضد امپریالیستی از هر مدی و از هر تبی خود را داغ تر نشان می دهد  به ویژه  در دهه های شصت و هفتاد که جنگ ویتنام  و مبارزه ی ضد امپریالیستی مردم هندوچین  در اوج است؛  تب انقلاب ضد امپریالیستی آن چنان سایه گستر و مواج می شود  که شماری از ضد انقلابی ترین جریان های سیاسی  و ضد انقلابی ترین چهره ها با گرایش های شدید سنتی و مذهبی هم امکان پیدا می کنند  که خود را انقلابی و ضد امپریالیسم جا بزند. 

 در پرتو اوج یابی شورش گری و تب انقلاب است که دیوانه هائی از نوع ایدی امین با ناسیونالیسم کور نژادی در اوگاندا و معمر ال  قذافی با شعار پان عربیسم و پان اسلامیسم در لیبی و جریان های واپس گرای اسلامی با شعارهای  پان اسلامیستی  در بیش تر کشورهای اسلامی به شعارهای ضد امپریالیستی روی می آورند،  با شعارهای  ضد امپریالیستی به میدان می آیند و خود را انقلابی جا می زنند تا آن جا که ملاهای شیعه ی ایرانی  و غیر ایرانی برقراری حکومت اسلامی در ایران را که تجلی بارز سنت گرائی و بازگشت به سنت های کهن و فرتوت مادون فئودالی است انقلاب جا می زنند و البته انقلاب از نوع اسلامی اش   و اشغال سفارت ایالات متحده آمریکا در تهران را که نقص آشکار حقوق بین ال مللی و اصول  دیپلماتیک است اوج انقلاب ضد امپریالیستی می دانند و با آوازه گری های شبانه روزی از اسلام  برای توده های بی هویت و لگدمال شده ایدئولوژی و هویتی دروغین می سازند تا آنان را به گوشت دم توپ مبدل نمایند. 

اسلآم گرایان در هر کجای جهان آئین اسلام را  که به گوهر خود هم چون دیگر ادیان جهانی مبشر ایستائی و ایدئولوژی دوران ابتدائی جامعه ی طبقاتی است آئینی انقلابی جا می زنند د و حکومت اسلامی را نظامی انقلابی و رهبرانی که آئین شریعت را در این نظام پوسیده نماینده گی می کنند و به اعتبار ایستائی، سنت گرائی  و شریعت پناهی و بازگشت به گذشته های دور و صدر اسلام،   از هر جریان ضد انقلابی  پس مانده تر هستند ذروه و اوج انقلاب می دانند تا آن جا که در جریان انقلاب ایران هواداران خمینی شعار می دهند: «انقلابی ترین مرد جهانی، آیت اله خمینی»

همین مساله یعنی مد شدن انقلاب و تهی مایه شدن شعارهای انقلابی است که در جنگ سرد به ایالات متحده ی آمریکا فرصت می دهد تا هم در برابر رژیم های دموکرات و انقلابی و هم در برابر جنبش های مردمی و انقلابی، بسیج نیروهای ضد انقلابی، بسیج راست گرایان تندرو و  واپس گرا  را انقلابی جلوه دهد و جنبش های ملی و انقلابی و نهضت های مردمی را در آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا با بسیج نیروهای راست گرا از پای در آورد و یا به عقب نشینی وادارد.  

اگر نیروهای انقلابی می توانند با بسیج توده ها به جنگ دراز مدت و پارتیزانی روی آورند چرا امپریالست ها و نیروهای راست گرا نتوانند با بهره مندی از حربه ها و تاکتیک های حریف به جنگ حریف بپردازند و چرا حریف را با حربه ی خودش به خاک نیندازند. وقتی جریانی مد می شود چرا با رنگی دروغین بدل اش را نتوان عرضه نمود. جریان های ضد انقلابی در موزامبیک و انگولای نواستقلال  و در نیکاراگوئه ی انقلابی و هم در برابر جنبش های انقلابی در  ال سالوادور، گواتمالا، پرو،  کلمبیا  و  چند دوجین دیگر از  کشورهای پنج قاره ی جهان را می توان نام برد  که افغانستان نمونه ی  بسیار بارزی از آن است.

اگر اسلام گرایان ایرانی به رهبری ملاهای شیعه می توانند رژیم پادشاهی وابسته به آمریکا را از پای در آورند  و خمینی را جانشین شاه ساخته،  ایران را جدای از وابسته گی سنتی اقتصادی  به جهان غرب، از حوزه نفوذ نظامی و سیاسی آمریکا  خارج سازند چرا گروه های جهادی افغان نتوانند،  رژیم هم پیمان اتحاد شوروی در افغانستان را از پای در آورند و حکمت یار یا ملاعمر را جانشین نجیب اله نسازند و  افغانستان را به حوزه ی نفوذ غرب باز نگردانند  و چرا چهره های اهل سنت از نوع  ملا عمر و اسامه بن لادن راــ البته پیش از آن که برای آمریکا شاخ شوند ـــ   که هم چون خمینی و دیگر ملاهای شیعه خواهان  بازگرداندن جامعه به دوران توحش صدر اسلام هستند با آوازه گری سازمان یافته و پشتیبانی نظامی، مالی، سیاسی  و پلیسی انقلابی نخوانند. چهره هائی که  بر آن هستند  تا در  کشورهای  بحران زده ی اسلامی با  کاربرد کیفرهای ضد انسانی شریعت  اسلامی از نوع قصاص، سنگ سار، تعزیر و مثله ساختن انسان ها، سرکوب خشن طبقاتی و فرهنگی را کرداری انقلابی و امری خیرخواهانه و الگوئی راستین برای نجات بشریت قلم داد کنند. به بیان روشن تر مدواره گی کالای سیاسی و قاپیدن یا ربودن مد از کف حریف!  

وقتی که کالائی از مد می افتد و کالای دیگری مد می شود، در پرتو مدگرائی و بازار بورس مد، دیگر به  کمیت و کیفیت کالای مد شده  توجه چندانی مبذول نمی شود  و شاید شمار زیادی از روی آورنده گان به مد هم شناخت چندانی از مد ندارند و تنها به این دلیل به مد روی می آورند که از قافله پس نیفتند و در این میانه همانا فرصت طلبانی هم وجود دارند که نقش دلالی را در این مدباره گی ایفا می کنند.

 مدباره گی انقلابی هم  تفاوت چندانبا  مدباره گی دموکراسی خواهی ندارد.  در پرتو مد باره گی انقلابی،  شرایط انقلابی، نیروهای انقلاب، دامنه ی مبارزه ی طبقاتی، مراحل رشد و تکامل یک جامعه، آرایش طبقاتی  در برابر  آماج های بلندپروازانه ی انقلابی به فراموشی سپرده می شود. در چنین شرایطی است که ژنرال زیادباره رهبر کودتای نظامی در سومالی خود را مارکسیست لننیست می خواند و کودتای کاخی تحت رهبری خود را انقلاب می نامد و  در صدد بر می آید تا با دریافت کمک های  اقتصادی و نظامی از اتحاد شوروی پیشین، نظام قبیله ای و مادون سرمایه داری  این مستعمره دیروزی  در شاخ آفریقا را در اندک زمانی به  جامعه ای سوسیالیستی مبدل سازد  و در این برهوت شن زار سوسیالیسم  بنا کند اما  به جای ساختمان سوسیالیسم به جنگ با اتیوپی روی می آورد و پس از شکست از اتیوپی و ناتوان و ناکام از ادغام صحرای اوگادن به قلم رو حکومتی خود و کاهش کمک های شوروی پیشین، میدان را به حریف اتیوپیائی خود می سپارد  و  مارکسیسم لننیسم  را با اسلام وهابی مدل سعودی که به اعتبار  پشتوانه مالی  پترودلار چرب تر است تاق(طاق) می زند.

تداوم خشک سالی و فساد مالی و اداری در اتیوپی تحت فرمان روائی هیلاسلاسی، میدان را برای مانور نظامیان این کشور آماده می سازد و پس از یک سری کودتا و ضد کودتا،  سرانجام نظامیان چپ گرا در این کشور به رهبری منگیستو هایله ماریام، با برکناری هیلاسلاسی پادشاه کهن سال این کشور و اعلام جمهوری دموکراتیک،  در پرتو گسترش مد انقلاب و پیش روی انقلاب در قاره ی آفریقا راه ناتمام سومالی  را در پیش می گیرند و در صدد بر می آیند تا از کشوری فقرزده و گرفتار خشک سالی های مداوم اتیوپی،  با اتکا به کمک های دریافتی از شوروی و کاربرد خشونت و نشدید جنگ در «اریتره» ی اشغالی لابد سوسیالیسم گرسنه گان بر پا دارند. تجربه ی شکسته یافته ای که پیش از این در مصر، سودان، یمن، ال جزایر، سوریه، عراق و شماری از دیگر کشورهای جهان به نمایش درآمده  و ناکامی خود را به ثبت رسانیده است و میدان را برای آمریکا باز می گذارد تا مداخله ی آتی خود را توجیه نماید.  

با روی کار آمدن میخائیل گورباچف در اتحاد شوروی پیشین و نشتر زدن به غده های چرکین جامعه ی بحران زده ی «مادرکشور  سوسالیستی»  و اعلام  پروستریکا و گلاسنوست برای بازسازی سیاسی و اقتصادی این کشور، که البته خبری از بازسازی اقتصادی و نوسازی سیاسی و دموکراسی سوسیالیستی  نیست  و  کاربست این سیاست زوال شتابان اتحاد شوروی پیشین و دیگر کشورهای اردوگاه سوسیالیستی را در پی دارد و  روی آوردن آنان  به مدل اقتصاد سرمایه داری، مدلی که خود به خود  به جریان های مافیائی در این کشورها امکان می دهد تا میدان دار شوند. زیرا این جریان های مافیائی نهفته در سازمان های امنیتی، نظامی و حزبی این به اصطلاح کشورهای سوسیالیستی هستند که ذخیره ی مالی کافی را از پیش فراهم آورده اند.

 زوال کشورهای سوسیالیستی بی اعتباری سیستم جهانی سوسیالیستی  و بی آینده گی نظام های مبتنی بر بازار کنترل شده ی  دولتی و  آوازه گری بی هوده بودن انقلاب را رایج می سازد. تئوری  بی هوده بودن انقلاب از آن جا جاری می شود که در بیش تر کشورهای انقلاب زده، وعده های انقلابی دایر بر حل مشکلات جامعه و  تامین رفاه همه گانی مصداق چندانی ندارد و  هفت دهه پس از انقلاب اکتبر و چهار دهه پس از پایان جنگ دوم جهانی و تثبیت اردوگاه سوسیالیستی در بخشی از جهان دامنه ی سرکوب و تشدید خفقان در این کشورها اگر  از دیکتاتوری های بورژوازی مدل غربی شدید تر نباشد کم تر هم  نیست. اما  فراتر از کشورهای اردوگاهی؛   دامنه ی سرکوب و خشونت در حکومت هایی از نوع  جمهوری اسلامی، سوریه، عراق، برمه، اتیوپی و ...   که همه گی خود را انقلابی می دانند و طلیعه دار انقلاب،  مرزی نمی شناسد و در برخورد با شهروندان خود تفاوتی با نظام های خشن کودتائی از نوع  شیلی و آرژانتین ندارد. جز این که یکی به نام آزادی، دموکراسی  و بازار آزاد می کُشد و به صلابه می کشد و دیگری به نام انقلاب، سوسیالیسم  و یا  مذهب!

در یک کشور  به نام آزادی و دموکراسی، آزادی و دموکراسی به قربان گاه می رود و در کشور دیگر  یا دگر کشورها  به نام انقلاب و آزادی  از قید استثمار، انقلاب  و آزادی به قربان گاه می رود  و  تئوری بی هوده گی انقلاب  و بیزاری از انقلاب که با رهائی  قدرت از جانب احزاب سوسیالیست در قدرت و واگذاری آن به جریان های استحاله یافته ی بورژوائی آغاز می شود با فروریختن هر چه بیش تر مدعیان انقلاب و رژیم های مدعی انقلابی گری اوج تازه ای می یابد و جای خود را به مد بازار و اقتصاد آزاد می سپارد و به این ترتیب تب انقلاب در پرتو آوازه گری و فشار سیاسی جهان سرمایه داری در کشورهای تحت فرمان روائی سرمایه داری هم مثل کشورهای سوسیالیستی پیشین فروکش می نماید و انقلاب های خونین دیروزی می رود که جای خود را به انقلاب های مخملی بسپارد!

کشورهای اردوگاه سوسیالیستی از مجارستان تا لهستان و از آلمان دموکراتیک تا اتحاد شوروی یکی پس از دیگری با یک انقلاب مخملی و  البته چندتائی هم یا کودتای حزبی و کاخی از سوسیالیسم و انقلاب روی گردان شده به بازار آزاد روی می آورند و تب پارلمانتاریسم   بورژوائی  و دموکراسی خواهی به یک باره  شعله ور و فراگیر می شود. قلم به مزدان جهان سرمایه داری، از پایان  دوران انقلاب و سوسیالیسم  دم  می زنند و  جهان سرمایه داری جاودانه گی سرمایه  و دموکراسی  تحت کنترل سرمایه و مبتنی بر بازار آزاد را جشن می گیرد و تقسیم دوباره  جهان  در پرتو سیاست نولیبرالی به شکل جدی تری در دستور کار قرار می گیرد.

با فراگیر شدن، دموکراسی مبتنی بر بازار آزاد،  تب دموکراسی، هم چون تب انقلاب و تب سوسیالیسم که یک دوره ای مد بود  آن چنان مد می شود که ضد دموکرات ترین جریان ها و ضد دموکرات ترین چهره ها  هم خود را دموکرات جا می زنند. میخائیل گورباچف که از کادرهای برجسته ی کا گ ب است در سمت دبیرکلی حزب و عضویت  پلیت بورو   و رئیس کنگره ی خلق و  دیرتر رئیس جمهور این کشور و بوریس یلتسن از  کادرهای برجسته ی حزبی و دولتی و  شهردار شهر مسکو  و از سرکرده گان مافیای روس یک شبه دموکرات می شوند و هوادار دموکراسی بورزوائی و اقتصاد بازار آزاد! 

تنها گورباچف و یلتسین نیستند که یک شبه دموکرات می شوند. شواردنادزه گرجی تبار، کادر برجسته کا گ ب  و عضو پلیت بوروی حزب کمونیست اتحاد شوروی و رهبری  حزب کمونیست جمهوری گرجستان را یدک می کشد  در سمت وزیر امور خارجه ی اتحاد شوروی و دلال اتحاد دو آلمان یک شبه دموکرات می شود و  هوادار سیستم غربی! همین طور است ژنرال حیدر علی یف صدر حزبی و دولتی جمهوری  آذربایجان و  معاون پیشین برژنف،  نورسلطان نظربایف صدر حزبی و دولتی جمهوری  قزاقستان و  کریم اف رئیس جمهور  ازبکستان که هنوز هم مخالفان اش را در دیگ روغن داغ می اندازد و همه از مهره های کارکشته ی حزبی و پلیسی  اتحاد شوروی  پیشین، که در پرتو مدگرائی به یک باره جامه عوض می کنند. جامه ی سرخ انقلابی و ردای سوسیالیستی از تن خارج و قبای زرد سرمایه  داری بر دوش می اندازند تا چند دهه هم با نام دموکراسی (قلابی) و بازار آزاد (مافیائی) در  کشور ناوابسته و نواستقلال خود به شیوه ی گذشته فرمان روائی کنند!

بوریس یلتسین که تحت پشتیبانی ومراقبت جهان سرمایه داری است هر چه را که کارگران و زحمت کشان جمهوری های پیشین شوروی در طی هفت ده ساخته اند با اجرای خصوصی سازی و برقراری سیستم بازار آزاد  با مشت آهنین به باد غارت می دهد و در طی یک دهه فرمان روائی  بر روسیه ی سرمایه داری شده هر بار با همان روش های قدیمی سر از صندوق انتخابات در می آورد و یک نظام مافیائی ویژه را سازمان می دهد تا جمهوری فدراسیون روسیه پس از وی  دچار آشوب نشود و  آن گاه هم که توسط مجلس از کار بر کنار می شود  مجلس را به توپ می بندد و رئیس مجلس و مخالفان را هم روانه ی زندان می سازد. سلف وی پوتین هم به همان شیوه بر فدراسیون روسیه فرمان می راند. نظربایف پس از بیست و شش سال هنوز هم فرمان روای مطلق قزاقستان است و کریم اف رئیس جمهور ازبکستان! الهام علی اف  ردای پدر  را به ارث می برد  و  همین طور در تاجیک ستان و ترکمن ستان چهره های پیشین  رنگ عوض نموده  و هر کدام هم با همان خشونت گذشته فرمان می رانند و با همان دوز و کلک های گذشته سر از صندوق های رای در می آورند و برنده ی بی رقیب انتخابات فرمایشی هستند! . تنها تفاوت محسوس با گذشته در این است که در گذشته پنهانی دست به دزدی و غارت می زدنند و اکنون آشکارا و به نام بازار آزاد و تجارت آزاد و مشارکت فردی در  امر تجارت  آزاد  به غارت و چپاول اموال دولتی و همه گانی می پردازند.  

دگردیسی نظام های سرمایه داری دولتی به نظام های سرمایه داری مافیائی  و کناره گیری دولت ها از مباشرت در امر اقتصاد برای کارگران، زحمت کشان و بیشینه ی شهروندان این کشورها نه مزایای سرمایه داری دولتی گذشته را دارد که از حق اشتغال دائم و شاخص های  حداقل یک زنده گی بخور و نمیر با  بهداشت و درمان رایگان و آموزش همه گانی برخوردار بودند و نه مزایای آزادی در کشورهای بورژواـــ دموکرات را، که کارگران و کارکنان از حق اعتصاب و مزایای سندیکائی و بیمه ی بی کاری برخوردارند!  نه از کمک های دولتی و خدمات اجتماعی رایگان و همه گانی گذشته خبری است و نه از آزادی های نسبی سیاسی و اجتماعی کشورهای جا افتاده  سرمایه داری!

با گسترش تب دموکراسی و انقلاب مخملی! اینک در هر کجای جهان که جنبشی بر پا می شود این پرچم  دروغین دموکراسی است که پیشاپیش به اهتزاز در می آید!  آیا همه ی کسانی که در پای  این کوتل  سینه می زنند به راستی دموکرات هستند و به دموکراسی نیازمند و وفادار!

هر چند رسانه های جهان سرمایه داری تلاش نمودند تا دگردیسی کشورهای اروپای خاوری و اتحاد شوروی پیشین را انقلاب مخملی جا بزنند اما برای این دگردیسی و بازگشت به دوران پیش از سوسیالیسم، عنوان کودتای مخملی و کودتای پلیسی ـــ حزبی  مناسب تر است. زیرا در این کشورها جنبش و حرکت توده ای پر دامنه ای  برای بروز این دگردیسی به عمل نیامد. در اتحاد شوروی پیشین در بزرگ ترین  اجتماع استحاله طلبان  در شهر مسکو که پس از کودتای نافرجام نظامیان  با شرکت چند خواننده ی مشهور آمریکائی برگزار شد تنها یک صد و پنجاه هزار تن شرکت نمودند و در اکرائین بیست و پنج هزار نفر به مناسبت دیدار بوش پدر!

اگر دگردیسی در کشورهای اردوگاهی به استثنای رومانی  و آلبانی بدون خون ریزی به انجام رسید بیش تر به این دلیل ساده بود که خود رهبران و سر دم داران استحاله پیدا کرده بودند و آن جا که استحاله و کودتا کارگر نمی افتاد دگردیسی خونین بود. شاید برجسته ترین نمونه ی انقلاب مخملی یک دهه پس از استحاله و  جدائی  در  دو کشور اوکرائین و گرجستان به اوج خود  می رسد که در هر دو کشور بخشی از مردم علیه رهبران متمایل  به روسیه دست به تظاهرات مسالمت آمیز می زنند اما در همین دو کشور  هم  انقلاب مخملی زودتر  از هر کشور دیگری مدفون  می شود. در اوکرائین  چهار سال رپس از روی داد انقلاب مخملی، مردم رهبران انقلاب مخملی را کنار می زنند و رهیر انقلاب مخملی گرجستان هم با مخالف ریشه دار  شهروندان این کشور دست به گریبان است.  

اگر  مدواره گی انقلاب توانست جای گزین یک انقلاب واقعی و خودجوش باشد  انقلاب مخملی هم خواهد توانست  جای گزین یک انقلاب واقعی باشد! اما واقعیت این است که نه انقلاب مخملی می تواند پاسخ گوی مسائل جامعه ی امروزی باشد و نه دموکراسی صادراتی!  انقلاب های مخملی ابزاری است در دست امپریالیسم جهانی برای مهار انقلاب های واقعی و دموکراسی صادراتی مهاری است برای پیش گیری از رشد دموکراسی و شکوفائی یک دموکراسی واقعی!

تجربه ی بهار جهان عرب که از ژانویه سال جاری آغاز شده هم اکنون پیش روی ماست. آن چه که در جهان عرب و به ویژه در دو کشور تونس و مصر می گذرد نشان از خواسته ها و نیازهای بنیادی یک جامعه  و  برایند  نیروهای  مبارزی دارد که بر آن هستند تا به آزادی و دموکراسی واقعی دست یابند  و خود سرنوشت خود را در دست گیرند اما کشورهای امپریالیستی به کمک کارگزاران خود در صد هستند با قربانی نمودن چهره های فرسوده  این جنبش دامنه دار توده ای را با انجام اصلاحات جزئی در قانون اساسی و  برقراری یک دموکراسی نیم بند  به کنترل خود در آورند . تازه همین حداقل عقب نشینی امپریالیست ها و کارگزاران آن ها،  به سبب دخالت های خارجی  در  لیبی، یمن،  اردن، بحرین و  سوریه به بن بست کشیده و هنوز نشانه ای از شکستن این بن بست ها به چشم نمی خورد.

 مداخله ی نظامی ناتو در لیبی و  تجهیز عربستان سعودی که در  سرکوب جنبش های مردمی در یمن، اردن و بحرین  دخالت مستقیم دارد  نشانه ی آن است مدل نقلاب مخملی ادعائی هم  اگر در خدمت منافع بلند مدت جهان سرمایه داری نباشد چندان خوشایند غربی ها نیست! و گر نه دلیلی وجود ندارد که در یمن  دست جریان های بیادگرا  و ال قاعده را در در جنوب این کشور که مردم آن  سنتن چپ هستند باز بگذارند و  با تهاجم گسترده ی نظامی  نیروهای مبارز  شهری را سرکوب نمایند!

نوزده ژوئیه 2011  برابر با بیست و هشتم تیرماه 1390

مجید دارابیگی